مجلس چهارم
نامه امـام حسين (ع ) به معاويه در مورد ازدواج با كنيزى
قـد رفـع اللّه بالا سلا م الخسيسة ووضع عنابه النقيصة , فلا لوم على امرئ
مسلم الا في امر ماثم وانما اللوم لوم الجاهلية . معاويه در مدينه جاسوسى
داشت كه موظف بود اخباررا به اطلاع او برساند,در يكى از گزارشها بـه مـعـاويـه
اطـلاع داد كه حسين بن على (ع ) كنيزى را كه داشته , آزادكرده وسپس با او
ازدواج كرده است , عملى كه در آن عصر, چندان مورد پسند اجتماع نبود كه شخصيت
بزرگى با يك كنيز آزاد شـده , ازدواج كـنـد وقـهرا افرادى كه مادرشان كنيز بود,
در اجتماع از اعتبار واحترام بالايى برخوردار نبودند وچه بسا مورد ملامت وسرزنش
ديگران هم قرار مى گرفتند. معاويه به استناد اين گزارش , نامه اى به اين مضمون
براى حضرت نوشت :. به من خبر رسيده كه با كنيزى ازدواج كرده اى , وزنان قريش كه
كفو وشان توبوده اند رها كرده اى , كـه ازدواج با آنان موجب مجد وسرافرازى
وبراى اولاد, موجب نجابت وآبرو مى شود, با اين عمل نه مصلحت خودرا در نظر گرفته
اى ونه فرزندانت را!! .
پاسخ امام (ع ) به نامه معاويه
حـضـرت , در پاسخ معاويه مرقوم فرمود: بدان كه تمام
شرافتها ونسبت هاى بزرگ به پيامبر(ص ) منتهى مى شود اين كنيز ملك من بود كه به
خاطر ثواب , اورا آزادكردم , سپس بر طبق سنت نبوى بـا او ازدواج كـردم خـداونـد
با ظهور اسلام , اين نوع پستى ها وحقارتهارا برداشت وآن نقص وافت اجـتـمـاعى به
وسيله ما برداشته شدسرزنش مسلمان روا نيست مگر درمعصيت پروردگار وآنچه سزاوار
ملامت مى باشد, اعمال زمان جاهليت است (41) . مـعاويه وقتى پاسخ امام حسين
(ع )را خواند, نامه را جلو يزيد انداخت وگفت : چقدر حسين بر تو فخر مى كند .
يزيد گفت : لا ولكنها السنة بني هاشم الحداد التي تفلق الصخر وتغرف من
البحر . خـيـر, ايـن طـور نـيـسـت , بلكه زبان بنى هاشم آنچنان تيزاست كه
صخره رامى شكافد واز دريا سرچشمه مى گيرد وسيراب مى شود.
ملامت , صفت ناپسند
سـرزنـش مـسـلـمان , محكوم است , حتى شخص عاصى را بايد نهى از منكر كنيم ولى حق
ملامت نـداريم ملامت در تمام امور, مذموم است , چه امر عبادى , يا بدنى
,اقتصادى , خانوادگى , تحصيلى وچه غير اينها. معاويه , اميرالمؤمنين (ع )را
سرزنش مى كند كه چرا دست حضرت فاطمه (س )وحسن وحسين (ع ) را مى گيرد وشبها به
دنبال احقاق خود مى رود. تحمل قعيدة بيتك ليلا على حمار ويداك في يدي ابنيك
حسن وحسين (42) . گـاهـى رفـاقـت بـعـضـى , بـراى شـناخت عيوب وپرونده سازى
عليه انسان است امام صادق (ع ) مى فرمايد:. ابـعـد مـا يـكـون الـعـبـد مـن
اللّه عـزوجـل ان يـوافي الرجل وهو يحفظ عليه زلا ته ليعيره بها يوما (43) . دورترين بنده از درگاه الهى آن كسى است كه با كسى دوست شود ولغزشهاى اورا
در نظر بگيرد تا روزى اورا سرزنش كند . روزى ابوذر , مردى را سرزنش كرد كه
مادرت سياه چهره است رسول خدا(ص ) فرمود: تعيره بامه يا اباذر! . ابوذر!
اورا به خاطر مادرش سرزنش مى كنى . ابـوذر هم در مقام توبه واستغفار,
آنقدر سر وصورت خودرا در خاك ماليد تاپيامبر(ص ) راضى شود (44) .
عاقبت ملامتگر
امام صادق (ع ) مى فرمايد: من عير مؤمنا بذنب لم يمت حتى
يركبه (45) .
هـر كـسـى مـؤمـنـى را بر گناهى سرزنش كند, نمى ميرد مگر آنكه خودش به آن
گناه , مبتلا مى شود .
پرهيز از ملامت بيماران
در چهره يونس بن عمار لكه هاى سفيدى كه احتمالا برص يا جذام بود,پديد آمد
عده اى تصور كردند به خاطر گناه به اين مرض مبتلا شده وبنده خوبى براى خدا
نبوده است حضرت صادق (ع ) فرمود:. لقد كان مؤمن آل فرعون مكنع الاصابع ويمد
يده ويقول : يا قوم اتبعواالمرسلين (46) . مـؤمـن آل فرعون , انگشتانش به
هم چسبيده بود وبا همان حال , دستهارامى كشيد ومى گفت : اى مردم ! از انبيا
پيروى كنيد .
ازدواج جويبر با ذلف
اسـلام بـا ظـهور خود با افكار جاهليت مبارزه كرد وتنها ملاك امتيازرا به تقو دانسته است در ازدواج شـرطاست كه طرفين كفو هم باشند, يعنى در اسلام
وايمان , هردو مثل هم باشند هر چند در سـاير امور, با هم اختلاف داشته باشند
دستور پيامبر(ص )مبنى بر ازدواج جويبر با ذلف در همين راستااست . جويبر مردى از اهل يمامه وتازه اسلام آورده بود, ولى مردى سياه چهره وفقير
بود پيامبر(ص ) اورا در مسجد اسكان داد وجز اصحاب صفه گرديد. روزى
پيامبر(ص ) خطاب به جويبر فرمود: چقدر خوب است كه ازدواج كنى ! . جويبر: بابي انت وامي ! من يرغب في , فواللّه ما من حسب ولا نسب ولا مال ولاجمال .
پـدر ومـادرم فـداى شما! كدام زن است كه به من رغبت پيدا كند من نه اصل
وتبارخوبى دارم , نه شرافت خانوادگى , نه مال ونه زيبايى . پيامبر(ص )
فرمود:. ان اللّه قـد وضـع بـالاسـلام مـن كـان فى الجاهلية شريفا وشرف
بالاسلام من كان فى الجاهلية وضيع . خداوند به بركت اسلام , آنانى كه در
جاهليت بزرگ وعزيز بودند, ذليل وحقير كرد وآنان كه حقير بودند, عزيز وبزرگ
گرداند . آنـگـاه فـرمـود: اكنون به خانه زياد بن لبيد كه شريف ترين
مردم قبيله بنى بياضه است , مى روى ومى گويى پيامبر دستور داده كه دخترت , ذلف را به عقد من درآورى . جـويـبـر وقـتـى وارد شـد كه زياد بن
لبيد با جمعى از بستگان خود دور هم جمع بودند, گفت : پيامى از طرف رسول
خدا(ص ) دارم آشكارا بگويم يا خصوصى . زياد بن لبيد گفت : پيغام رسول خدا(ص
) موجب افتخاراست , آشكارا بگو . جويبر: پيامبر(ص ) پيغام داده دخترت ذلفارا
به عقد من در آورى . زياد: پيامبر(ص ) تورا براى ابلاغ اين پيام نزد من
فرستاده ؟
! . جويبر: آرى , من سخن دروغ به رسول خدا(ص ) نسبت نمى دهم . زياد: انا
لا نزوج فتياتنا الا اكفائنا من الانصار . بـه پـيـامـبر عرض كن كه ما
دخترانمان را نمى دهيم مگر به طايفه انصار كه همكفو وهمشان ما باشند . جويبر بر گشت : ذلف كه سخنان اين دورا از پشت پرده مى شنيد, به پدرش
گفت : هر چه زودتر جويبررا از ميان راه برگردان , زيرا او به پيامبر(ص ) دروغ
نمى بندد . زيـاد شـخـصـا بـه مـحـضـر پـيـغمبر(ص ) مشرف شد وهمان جمله
قبلى را تكراركرد كه ما دخترانمان را فقط به انصار مى دهيم . رسول خدا(ص )
فرمود: جويبر, مؤمن والمؤمن كفو للمؤمنة والمسلم كفوللمسلمة . جويبر,
مؤمن است ومؤمن كفو مؤمنه ومرد مسلمان هم , كفو زن مسلمان است . زيـاد بـن
لـبـيد به خانه برگشت ومطالب را به اطلاع دخترش رساند دختر گفت :پدر جان !
ايـن را بـدان كـه مـخـالـفـت بـا فرمان پيامبر(ص ) موجب كفر مى شود, لذا به
اين ازدواج تن داد ومـقـدمات عروسى مهيا گشت وخانه اى هم با اسباب ولوازمات
براى جويبر تهيه شد وبه شكرانه اين نعمت تا سه شب جويبر مشغول عبادت شد (47)
. وبدينگونه حضرت ختمى مرتب با اين ازدواج به تمام افكار جاهليت , خطقرمز كشيد
واعلان فرمود كه : (ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم ) (48) .
روضه
سـپـاه يـزيـد سـرهاى شهدارا به نيزه زدند وبه دروازه شهر كوفه رسيدند, مردم هم
براى تماشاى سـرهـا, اجتماع كرده بودند وطبعا هر نيزه دارى مى خواسته توجه مردم
رابه خودش جلب كند, اما در مـيـان ايـن سرها, سرى نورانى توجه همه را به خود
جلب كرده ونيزه دار هم براى معرفى خود چنين گفت :. انا صاحب الرمح الطويل
ـــــ انا صاحب السيف الصقيل . انا قاتل ذي دين الاصيل . مـن داراى
نيزه بلند هستم , من داراى شمشير آبديده هستم , من كشنده كسى هستم كه داراى دين
محكمى بود . حضرت زينب متوجه نيزه دار شد وگفت تو اگر مى خواهى صاحب اين
سررا معرفى كنى بگو: . من ناغاه في المهد جبرائيل ومن بعض خدامه ميكائيل
واسرافيل وعزرائيل ومن عتقائه صلصائيل ومـن اهـتـز لـقتله عرش الجليل (وبگو):
انا قاتل محمد المصطفى وعلي المرتضى وفاطمة الزهرا والحسن المزكى وائمة الهدى
(49) . من كشنده كسى هستم كه جبرئيل براى او ذكر خواب در گهواره مى گفت
,ميكائيل واسرافيل وعـزرائيـل , خدمتكار او بودند وصلصائيل به خاطر او آزاد
شدوشهادتش , عرش الهى را به لرزه در آورد بگو من قاتل پيامبر واميرالمؤمنين
وفاطمه وحسن وائمه (ع ) هستم . اين حسين است كز برايش جبرئيل ـــــ وحى ,
نغمه سرايى مى كند. اين حسين است كز فروغ روى او ـــــ شمس , كسب روشنايى مى
كند. اين حسين است كز تمام ما سوا ـــــ دل بريد ودل ربائى مى كند.
مجلس پنجم
پاسخ امام حسين (ع ) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد
واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليه . مـعـاويـه , طى نـامـه اى به عمرو بن سعيد حاكم مدينه , از او خواست كه از حسين (ع ), ابن عـبـاس ,
عبداللّه بن جعفر وعبداللّه بن زبير براى ولايت عهدى يزيدبيعت بگيرد وچون
حاضر به بيعت نشدند, معاويه براى هر يك نامه اى جداگانه نوشت , از جمله نامه اى
هم براى امام حسين (ع ) نوشت ومتذكر شد اخبارى از شمارسيده كه متوقع نبود متن
نامه معاويه اين است :. اما بعد: فقد انتهت الي منك امور, لم اكن اظنك بها
رغبة عنها وان احق الناس بالوفا لمن اعطى بيعة من كان مثلك في خطرك وشرفك
ومنزلتك التي انزلك اللّه فلا تنازع الى قطيعتك واتق اللّه ولا تردن هذه الامة
في فتنة وانظر لنفسك ودينك وامة محمدولا يستخ فنك الذين لا يوقنون . امـا
بـعد, اخبارى از شما به من رسيده كه خيال نمى كردم آنهارا از روى ميل ورغبت
انجام داده باشى وسزاوارترين مردم در ميان كسانى كه بيعت كرده ودرموقعيت وعظمت
وشرافت خدادادى شما باشد, بايد به بيعت وفادار بماند, از خدابترس ومردم را به
فتنه نينداز وبه خودت ودينت وامت پيامبر(ص ) دقت كن وكسانى كه يقين به آخرت
ندارند, شمارا سبك نكنند . پاسخ امام حسين (ع ). حـضـرت در جواب , پاسخ كوبنده
ورسوا كننده اى براى معاويه نوشت ومعاويه را مبدا تمام مصايب مـسلمين دانستند
وجنايات معاويه وبدعتهاى اورا متذكرشدند كه به خاطر اهميت آن , متن نامه وترجمه
آن را مى آوريم :. اما بعد: فقد جاني كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عني
امور, لم تكن تظنني بها,رغبة بي عنها, وان الحسنات لا يهدي لها, ولا يسدد اليها
الا اللّه تعالى . وامـا ما ذكرت انه رقي اليك عني فانما رقاه الملا قون ,
المشاؤون بالنميمة ,المفرقون بين الجمع , وكـذب الـغـاوون الـمـارقون , ما اردت
حربا ولا خلافا, واني لا خشى اللّه في ترك ذلك , منك ومن حزبك , القاسطين
الملحدين حزب الظالم , واعوان الشيطان الرجيم . الـسـت قاتل حجر, واصحابه
العابدين المخبتين , الذين كانوا يستفظعون البدع ويا مرون بالمعروف ويـنـهـون
عـن الـمـنـكـر فقتلتهم ظلما وعدوانا, من بعد مااعطيتهم المواثيق الغليظة ,
والعهود المؤكدة , جراة على اللّه واستخفافا بعهده ؟
!. اولـسـت بـقـاتل عمرو بن الحمق الذي اخلقت وابلت وجهه العبادة , فقتلته من
بعدما اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال ؟
!. اولـسـت الـمـدعـى زيادا في الاسلام فزعمت انه ابن ابي سفيان وقد قضى رسول
اللّه (ص ) ان الولد لـلفراش ول لعاهر الحجر ثم سلطته على اهل الاسلام , يقتلهم
ويقطع ايديهم وارجلهم من خلا ف , ويصلبهم على جذوع النخل ؟
! سبحان اللّه يا معاوية !كانك لست من هذه الامة وليسوا منك . اولـسـت قاتل
الحضرمي الذي كتب اليك فيه زياد, انه على دين علي كرم اللّه وجهه ودين علي هو
ديـن ابـن عـمـه (ص ) الذي اجلسك مجلسك الذي انت فيه , ولولا ذلك كان افضل شرفك
وشرف ابائك تجشم الرحلتين رحلة الشتا والصيف , فوضعها اللّه عنكم بنا, منة
عليكم ؟
!. وقلت فيما قلت : لا ترد هذه الامة في فتنة واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك
عليها. وقلت فيما قلت انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد واني واللّه ما اعرف افضل من
جهادك فان افعل فانه قربة الى ربي وان لم افعله فاستغفر اللّه لديني , واساله
التوفيق لما يحب ويرضى . وقلت فيما قلت : متى تكدني , اكدك , فكدني يا معاوية !
فيما بدالك , فلعمري قديمايكاد الصالحون , واني لارجو ان لا تضر الا نفسك , ولا
تمحق الا عملك , فكدني ما بدالك واتق اللّه يا معاوية ! واعلم ان للّه كتابا لا
يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها. واعـلـم ان اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنه ,
واخذك بالتهمة , وامارتك صبيايشرب الشراب ويلعب بالكلاب ما اراك الا وقد ابقت نفسك
, واهلكت دينك واضعت الرعية , والسلام (50) . اما بعد,
نامه تو به من رسيد وياد آور شدى كه امورى از من به تو رسيده كه به گمان تو,
سزاوار من نبوده است , همانا براى رسيدن به خوبيها وتوفيق , جز پروردگارعالم ,
كسى وجود ندارد. وامـا آنـچـه از من به تو رسيده , سخن افراد چاپلوس وسخن چين
است كه تفرقه انداز ودروغگويان گـمراه هستند من تصميم به جنگ ومخالفت با تورا
نگرفته ام وازاينكه جنگ با تو وحزب ظالم تو كه ياران شيطان هستند, ترك كردم از
خداوند خائف هستم . آيـا تـو قـاتـل حـجـر بن عدى ويارانش نيستى كه عابد
ومتواضع بودند, آنها كه بدعتهارا ناروا مـى شمردند, امر به معروف ونهى از منكر
مى كردند, بعد از آنكه امان وعهد محكم دادى , به ناحق آنان را كشتى , با اين
عمل بر خدا جرات كردى وعهد اوراسبك شمردى . آيـا تـو قـاتـل عـمـر بن حمق
نيستى ؟
آن انسانى كه در اثر عبادت , بدنش لاغروصورتش زرد ونـحـيـف شده بود, بعد از آن
همه عهد وپيمانهاى محكم , اورا هم كشتى به نحوى كه اگر آهوان مى فهميدند از
بالاى كوهها پايين مى آمدند. آيا تو زياد بن ابيه را به پدرت ابو سفيان
ملحق نكردى در حالى كه پيامبر(ص ) فرمود كه فرزند بـراى صـاحـب بستراست وبراى
زنا كار سنگ است ؟
واورابر مردم مسلط كردى كه آنان را مى كشد ودسـت وپـايشان را قطع مى كند وآنان
را برشاخه هاى درخت خرما آويزان مى كند, سبحان اللّه ! اى معاويه ! گويا تو از
اين امت نيستى واين امت هم از تو نيستند؟
آيـا تـو قـاتـل حـضرميين (51) نيستى كه زيادبن ابيه با تو
مكاتبه كرد كه اينان طرفدار على (ع ) هستند ودين على همان دين پيامبر(ص )است كه
تو امروز به جاى اونشسته اى , اگر دين پـيـامـبـر نـبـود, شرافت تو وپدرانت
همانند شرافت كوچ كنندگان درزمستان وتابستان بود كه خداوند به خاطر ما بر شما
منت نهاد وآن را بر داشت . معاويه ! در نامه ات نوشته اى كه اين امت را به فتنه
نيندازم , ولى من فتنه اى رابالاتر از اين نمى بينم كه تو امير بر اين مردم
هستى . بـاز گفته اى كه مصلحت خود ودين وامت پيامبر(ص )را در نظر بگيرم , به
خداقسم ! من چيزى را بـهـتر از جنگ با تو نمى بينم كه اگر اين كاررا انجام بدهم
, مقرب درگاه الهى شده ام واگر ترك كنم , از خدا استغفار مى كنم واز خداوند
آنچه موجب محبت ورضايت اوست , مى طلبم . باز گفته اى كه هر وقت من حيله كنم ,
تو هم حيله مى كنى , پس معاويه هر چه مى توانى حيله كن , به جان خودم قسم هميشه
صالحين مورد حيله قرار مى گرفتندومن اميدوارم كه ضررش متوجه خودت بشود واعمالت
را نابود سازد. مـعـاويـه ! از خـدا بترس كه خداوند متعال نامه اعمالى دارد كه
تمام اعمال صغيره وكبيره در آن ضبطاست . معاويه ! خداوند فراموش نمى كند كه
چگونه اوليااللّه را به صرف گمان درباره آنان , آنان را كشتى يا دسـتـگـيـر
نـمودى وپسرت (يزيد)را كه شراب مى نوشد وسگ بازى مى كند بر گرده مردم سوار
كـرده اى مـى بـيـنم تورا كه خود واهل ودينت را نابودكرده اى ومردم را حقير
وكوچك شمرده اى , والسلام .
رؤوس مهم جوابيه امام (ع )
1 ـ سـيـاسـت امـام حـسـيـن (ع ) هـمان سياست امام مجتبى (ع ) نسبت به معاويه
است وتا معاويه زنده است , قصد جنگ ومبارزه با اورا ندارد, چنانچه در پاسخ جعده , همين را متذكر شد. 2 ـ مـعاويه , قاتل حجربن عدى است حجر
در قريه مرج عذر نزديك شام با شش نفر از دوسـتـان ويارانش به دستور معاويه
به شهادت رسيدند شهادت حجر ,تاثير عميقى در روحيه مـسـلـمـانان گذاشت ونقاب
از چهره معاويه بر گرفت , عايشه وحسن بصرى نيز از قتل آنان شگفت زده شدند
وحتى خود معاويه از كشتن حجر پشيمان شد. حـضـرت مـى فـرمـايد: جرم حجر
چه بود؟
آيا نماز نمى خواند؟
آيا امر به معروف ونهى از منكر نمى كرد؟
چه حلالى را حرام وچه حرامى را حلال كرده بود؟
دراولين بر خورد عايشه با معاويه اين مـساله مطرح شد, معاويه گفت : دعينى
وحجراحتى نلتقى عند ربنا, امر من وحجررا به فرداى قـيامت بگذاريد در موقع
شهادت ,حجر وصيت كرد: لا تنزعوا عنى حديدا ولا تغسلوا عني دما فانى لاق
معاوية على الجادة (52) . زنجيررا از تنم در نياوريد وخونهارا نشوييد تا
فرداى قيامت با همين وضع ,جلو معاويه را بگيرم . 3 ـ مـعـاويه , قاتل عمرو
بن حمق است , وى از رفقاى حجربن عدى مى باشدكه زياد بن ابـيـه در
تـعـقـيـب اوست , لذا به كوههاى موصل فرار مى كند وبا سربازان آنجا درگير وكشته
مى شود, سرش را جدا كرده به نزد معاويه فرستاد ومعاويه آن سررابه نيزه زد واين
اولين سرى بود كـه در اسـلام بـه نيزه رفت وى از اصحاب رسول خدا(ص ) بود ودر
جمل , صفين ونهروان شركت كرد وبراى على (ع )به منزله سلمان براى پيامبر(ص
) بود (53) . 4 ـ مـخالفت با حديث نبوى (ص ): پيامبر(ص ) در حديثى فرموده : فرزند براى صاحب بستراست وسزاى زناكار, سنگ مى باشد وقتى زياد متولد
شد, هفت نفر ازجمله ابو سفيان , ادعاى پـدرى اورا داشتند با اينكه در خانه
اى متولد شد كه مادرش سميه وپدرش غلامى به نام عبيد بود. 5 ـ معاويه , قاتل
طايفه حضرميين است . 6 ـ امارت معاويه بر مردم , بزرگترين بليه مى باشد
وبزرگترين فضليت , جهادبا معاويه است منتها شرايط زمانى ومكانى , اجازه اين
كاررا نمى دهد. 7 ـ بدتر از معاويه , ولايت عهدى يزيدبن معاويه است , جوانى كه
شرب خمرمى كند. يزيد در دوران خلافتش مرتكب سه جنايت بزرگ شد:. الف : شهادت
حسين (ع ) ويارانش در كربلا. ب : حمله به مدينه ومباح شمردن جان ومال وناموس
مسلمين وكشتن بالغ برده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص ) وهفتصد
نفر از قريش وانصار. ج : حمله به مكه معظمه ونصب منجنيق براى سرنگونى
عبداللّه بن زبير (54) .
روضه
سخنان اميرالمؤمنين (ع ) با قبر پيامبر(ص ) هنگام دفن صديقه كبرى (ع )
الـسـلام عـليك يا رسول اللّه عني وعن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة اللحاق بك
قل يا رسول اللّه ! عـن صـفـيـتك صبري ورق عنها تجلدي وستنبئك ابنتك بتضافر امتك
على هضمها فاحفها السؤال واستخبرها الحال (55) . سـلام مـن ودخترت
را بپذير كه زود در جوار تو آرميد وبه شما ملحق شد بارفتن فاطمه , صبرم انـدك
وپـوسـت بدنم نازك گرديده است اى رسول خدا! به زودى دخترت از مصيبتهايى كه امت
شـمـا بـر او وارد كـردند, به شما خبر مى دهد (اما اگر زهراـ عليها السلام ـ دم
فروبست وچيزى نگفت ) شما در پرسيدن , اصرار ورزيد واز حال او جويا شويد . رفتى
ولى از غصه دل با پدر مگو ـــــ گفتى كنار تربت پاكش دگر مگو. يا فاطمه ! رسول
امين را غمين مخواه ـــــ با او زجور امت بيدادگر مگو. از ماجراى غصب فدك ايها
البتول ـــــ زآن سيلى وگرفتن قرص قمر مگو. از آستان خانه به وقت هجوم خصم
ـــــ زآن ماجرا وقصه قتل پسر مگو. زين غم كه گشت مكتب توحيد منحرف ـــــ با او
به قلب خسته وچشمان تر مگو. ز آن ضرب تازيانه واين بازوى كبود ـــــ كز من
نهفته ماند براى پدر مگو. زآن اشكها كز غم هجران روى باب ـــــ از ديده ريختى
همه شب تا سحر مگو. و زحال زار شيعه واز شاهد غمين ـــــ كاينسان نهفته قبر تو
شد از نظر مگو. (شعر از: حسين آستانه پرست ).
مجلس ششم
وصيتنامه امام حسين (ع )
بسم اللّه الرحمن الرحيم : هذا ما اوصى به الحسين بن علي الى اخيه محمد بن الحنفية
. يـشـهـد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله , جا بالحق
من عن د الحق وان الـجـنة والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من
في القبور, واني لم اخرج اشرا ولا بـطـرا ولا مفسدا ولا ظالما وانما خرجت لطلب
الاصلا ح في امة جدي (ص ) اريد ان امر بالمعروف وانـهـى عـن المنكر واسير بسيرة جدي
وابي علي ابن ا بي طالب (ع ) فمن قبلني بقبول الحق فاللّه اولـى بـالـحـق ومن رد
علي هذا اصبرحتى يقضي اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين وهذه وصيتي يا
اخي اليك وما توفيقي الا باللّه عليه توكلت واليه انيب (56) . بعد از آنكه محمدبن حنفيه خدمت برادر
بزرگوارش سيدالشهدا(ع )شرفياب شد وحضرت را از رفـتن به سمت عراق بر حذر داشت
وحضرت امتناع كرد, آنگاه كاغذ وقلم طلب كرد ووصيتنامه فوق را مرقوم فرمود وبه
دست برادر سپرد:. بـعـد از حـمد وثناى الهى , اين چيزى است كه حسين بر برادرش
محمد حنفيه وصيت مى كند: شهادت مى دهم به توحيد ويگانگى خداوند واينكه محمد
بنده وفرستاده بحق اوست واينكه بهشت وجـهـنـم حـق است وقيامت بدون هيچ شكى واقع
مى شود وخداوند انسانهارا زنده مى كند خروج وقـيـام من از روى سركشى وخوشگذرانى
وفساد وظلم در روى زمين نيست , بلكه قيام من براى اصـلاح در امـت پـيـامـبـر(ص
) وامـر بـه مـعـروف ونـهـى از مـنـكـراست , ومى خواهم به سيره پـيـامـبـر(ص
)وپـدرم عـلـى بـن ابـيـطـالـب عـمـل كـنـم پـس هـر كـس قبول كند, در واقع
خـداونـدراپـذيـرفـته است (چون راه من از راه خدا جدا نيست ) وهر كه تخلف كند,
صبر مى كنم تـاخداوند بين من ومردم ستمكار, حكم كند برادرم ! اين وصيت وسفارش
من به تواست وتوفيق از خداونداست وتوكل به او مى كنم وبازگشت هم به سوى اوست . هـمـچنان كه از متن وصيتنامه آشكاراست , اين از قبيل وصيتنامه هاى معمولى
وعرفى نيست كه اشخاص درباره اموال ودارايى خود مى نويسند, بلكه اهداف وخطمشى
وانگيزه امام حسين (ع )را در حـركـت خـود بـازگـو مـى كـند هر چند دروصيتنامه
هاى شرعى گفته شده كه سزاوار نيست مسلمانى شب بخوابد مگر آنكه وصيتنامه اش در
زير سرش باشد (57) .
امر به معروف ونهى از منكر
از اهداف قيام امام حسين (ع ) احياى امر به معروف ونهى از منكر است كه
متاسفانه در جامعه ما كـم رنـگ شده وچه بسا ارزش خودرا هم از دست داده وتبديل
به ضد ارزش شده است , چون اگر مى بينيم كسى با فساد وبدعت وظلمى مبارزه مى
كند,اورا توبيخ هم مى كنيم . مـرحـوم شـيـخ حر عاملى در كتاب شريف وسائل
الشيعه بالغ بر هفتصدروايت در زمينه امر به معروف ونهى از منكر آورده
است :. فـقـهاى عظيم الشان در كتب فقهى , شرايط ومراحل امر به معروف ونهى
ازمنكررا بيان كرده اند قـدم اول در مبارزه با منكر, چهره درهم كشيدن است به
راستى اگردر اجتماع , انسانهاى عاصى وخـاطى در هـمه جا با چهره هاى عبوس ودرهم
, مواجه شوند, خود به خود منكر از جامعه بر داشته مى شود:. قال
اميرالمؤمنين (ع ): امرنا رسول اللّه (ص ) ان نلقي اهل المعاصي بوجوه مكفهرة (58) . امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع ) مى فرمايد: پيامبر(ص ) به ما امر مى
كرد كه با چهره هاى درهم وترش با گناهكاران رو به رو شويم . اكـنـون لازم
اسـت شـاهدى از تاريخ بياوريم كه چگونه پيامبر(ص ) دستور مى دادبا گناهكاران با
چره هاى عبوس مواجه شوند:.
غزوه تبوك
يكى از غزوات صدر اسلام , غزوه تبوك است كه به خاطر راه طولانى
وفصل تابستان وكمبود مركب وآذوقه , از آن به ساعة العسره وجيش العسرة
تعبيرشده است . سـه نـفر به نامهاى كعب بن مالك , مرارة بن ربيع وهلال بن
اميه به خاطرسستى وتنبلى , در ايـن جـنـگ شـركـت نـكردند وقتى پيامبر(ص ) از
تبوك مراجعت فرمود, اينان براى عذرخواهى , شـرفـيـاب مـحـضر رسول خدا(ص ) شدند
ولى پيامبر(ص ) با آنان سخن نگفت وبه مسلمانان هم دسـتـور داد بـا آنـان سـخن
نگويند,آنان در يك قهر اجتماعى قرار گرفتند تا جائى كه حتى زنها وبـچـه هـا هم
با آنان سخنى نمى گفتند شهر مدينه بر ايشان تنگ شد لذا به كوههاى اطراف پناه
بردند به نحوى كه همسرانشان براى آنان غذا مى بردند ولى با آنان سخن نمى گفتند.
ايـن سـه نـفـر گـفـتند: اكنون كه همه مردم با ما قهر كرده اند پس بياييد ما هم
بايكديگر سخن نـگوييم , شايد فرجى حاصل شود پنجاه روز به اين منوال گذشت وآنان
به درگاه الهى توبه وانابه مـى كردند تا اينكه آيه شريفه ذيل , نازل گرديد وخبر
ازپذيرش توبه آنان داد:(و على الثلاثة الذين خلفوا حتى ضاقت عليهم الارض بما
رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجا من اللّه الا اليه ثم تاب عليهم
ليتوبوا ان اللّه هوالتواب الرحيم ) (59) . سيره نبوى وعلوى . از اهـداف
ديـگـر قـيـام حـسـيـنـى , احـياى سنت پيامبر(ص )واميرمؤمنان (ع )است قرآن
مجيد, پـيامبر(ص )را الگو واسوه معرفى مى كند وبه مردم دستور مى دهد كه دراعمال
ورفتار وكردار, در سـخـن گـفتن وسكوت كردن , در نشستن وبر خواستن وراه رفتن و
معاشرت با مردم , در تربيت اولاد وهـمـسـردارى , در احترام به پدر ومادر,
درنرمخويى با دوستان وخشونت با كفار وتبهكاران وخلاصه در تمام امور عبادى
,اجتماعى , فردى , به پيامبر(ص ) اقتدا كنيد. دستگاه ظالم بنى اميه آنچه در
توان داشتند به كار بردند تا سنت نبوى (ص )رامحو كنند كه وقتى مـردم اعـمـال
سـتم وجور خلفارا مى بينند, با روش پيامبر(ص )مقايسه نكنند وخيال كنند اسلام
همان است كه خلفاى غاصب ومعاويه ويزيد به خورد مردم مى دهند ودر راستاى همين
هدف , جلو نـشـر احـاديـث را گرفتند,احاديث را آتش زدند, روات حديث را يا تبعيد
كردند ويا در مدينه تحت مـراقـبـت وكـنـترل قرار دادند, گاهى مطالب جعلى را به
پيامبر(ص ) مستند مى كردند وگاهى هـم بـراى خـود, فضيلت جعل مى كردند وخودشان
را در راستاى انسانهاى الهى قرارمى دادند اين وضـع , قـريـب نـود سال ادامه
پيدا كرد حافظين حديث از دنيا رفتند, كتب حديث نابود شد, جلو انـتشار حديث
گرفته شد, تا زمان عمربن عبدالعزيز دستورنوشتن حديث وضبط آن از طرف وى صادر
شد. امام صادق (ع ) در نامه اى خطاب به اصحاب ويارانش مى فرمايد:. عـلـيـكـم
بـثار رسول اللّه (ص ) وسنته وآثار الا ئمة الهداة من اهل بيت رسول اللّه (ص ) من
بعده وسنتهم , فان من اخذ بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل 60)
. بـر شـما باد كه آثار وروش پيامبر(ص ) وائمه (ع ) را اخذ كنيد كه راه هدايت
است وهر كه آن را ترك كند, گمراه مى شود . قدم دوم در امر به معروف ونهى از
منكر, زبان است كه انسان موعظه كند ياتحذير نمايد البته وقـتـى كـه از قـدم
اول نـتـيـجـه اى گـرفته نشود وقدم سوم , مرحله شمشير وزور است كه
سـيـدالـشـهدا(ع ) از همين راه استفاده كرد وبراى اقامه امر به معروف ونهى از
منكر, از جان خود وعزيزانش سرمايه گذارى كرد. الـبته براى تبيين مرحله سوم
وشرايط آن , بايد به كتب فقهى مراجعه نمود واين طور نيست كه هر كـس بـه
بـهـانـه امـر بـه مـعروف ونهى از منكر, دست به شمشير ببردوجان ومال مردم
وامنيت اجتماعى را خدشه دار كند وجو ارعاب ووحشت ايجادنمايد.
روضه
روز عاشورا به صد جوش وخروش ـــــ قاسم آمد نزد پير مى فروش .
گفت جامى از مى نابم بده ـــــ تشنه آبم عمو آبم بده . اى مى قالوا بلى را جرعه
نوش ! ـــــ جرعه اى ز آن باده هم بر من بنوش . طالب جام الستم اى عمو! ـــــ
كن زجام عشق مستم اى عمو!. آمدم تا اذن ميدانم دهى ـــــ افتخار دادن جانم دهى
. آمدم كز ناله خاموشم كنى ـــــ بهر جنگيدن كفن پوشم كنى . سيزده ساله ام اندر
روزگار ـــــ مى كشم بهر شهادت انتظار. همجوار اكبر خود كن مرا ـــــ پيش مرگ
اصغر خود كن مرا. اى عمو! هنگام شيدايى بود ـــــ چون نبرد من تماشايى بود. اذن
جنگم ده تماشا كن مرا ـــــ مرحبا بر گو و شيدا كن مرا. ***. استاذن في
القتال فلم ياذن له فما زال به حتى اذن له :. ***. جان زهرا كربلائى كن مرا
ـــــ در ره قرآن فدائى كن مرا. اى عمو! حق على بت شكن ـــــ دست رد بر سينه
قاسم مزن . به طرف ميدان آمد وجنگيد تا در لحظه آخر, امام حسين (ع )را صدا
زد,حضرت , خودرا با عجله بر بالين قاسم رساند وديد كه قاسم پاهارا به زمين
مى زند:. كاش نمى ديد عمو پيكرت ـــــ تا ببرد هديه بر مادرت . كاش نمى ديد
تورا اينچنين ـــــ جان دهى وپا زنى بر زمين . ثم قال (ع ): عز على عمك ان
تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك اجابته 61) . سخت است بر عمويت كه
اورا صدا بزنى ولى نتواند پاسخ تورا بدهد يا پاسخ ?تورا بدهد, ولى فايده اى
براى تو نداشته باشد . ***. بكاه عمه على بلا ئه ـــــ كاد يذوب الصخر من
بكائه . وقد بكى على فتى الفتيان ـــــ فتيان فهر وبني عدنان . بكى على شبابه
شبانها ـــــ ناح على فارسها فرسانها. وصرخة العقائل الزواكي ـــــ لقد علت الى
ذرى الافلا ك . بكى على مهجته الرسول ـــــ ناحت على بهجتها البتول . بكاه جده
الوصي المرتضى ـــــ مذ فت في ساعده حكم القضا. وحق ان يبكي ابوه المجتبى ـــــ
دما فان نور عينه خبا. وكيف لا يبكي على خضابه ـــــ من دمه وهو على شبابه .
اظلمت الدنيا بعين عمه ـــــ واحزني لهمه وغمه . لما راى قرة عينه على ـــــ
وجه الثرى يفحص من عظم البلا. قد عجبت من صبره الاملا ك ـــــ ولا يحبط وصفه
الادراك .
مجلس هفتم
پاسخ امام حسين (ع )از اشعار يزيد
بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , (فان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون
مما اعمل وانا بري مما تعملون ), والسلام . يـزيـد بن معاويه نامه اى
بهمراه اشعارى براى عبداللّه بن عباس , يا طبق نقلى ,براى عمرو بـن
سـعـيـد حـاكـم مكه فرستاد تا آن را در مراسم حج بخواند, يزيد چون ازروحيه
مردم مدينه وروحـيـه سـلحشورى سيد الشهدا(ع )مطلع بود ومى دانست كه آنان زيربار
حكومت غاصبانه يزيد نـمـى روند , لذا تصميم داشت از باب مصالحه ونرمش , وقوع
جنگ را بگيرد, زيرا مى دانست جنگ وكـشـتـه شـدن حـسين بن على (ع )براى او گران
تمام مى شود, مردم مدينه وقتى اشعار يزيدرا ديـدند, آن را خدمت امام حسين (ع )
فرستادند, رهبر آزادگان جهان با يك نظر به فراست دانست كـه ايـن اشـعـاررا يزيد
فرستاده , لذا در پاسخ او به يك آيه از قرآن كريم بسنده كردند كه خطاب به
پيامبر(ص ) مى فرمايد:. (وان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما
اعمل وانا بري مماتعلمون ). اگـر كـفـار تـورا تـكـذيب كردند, بگو من مسؤول
اعمال خودم هستم وشما هم مسؤول اعمال خودتان , شما از اعمال من بيزار هستيد ومن
هم از آنچه شما انجام مى دهيد بيزار هستم . اينك چند نمونه از اشعار يزيد:.
يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت ـــــ تمسكوا بحبال الخير واعتصموا. قد غرت
الحرب من قد كان قبلكم ـــــ مـن القـرون وقـد بادت به الامـم . فانصفوا قومكم
لا تهلكوا بذخا ـــــ فرب ذى بذخ زلت به القدم 62) . آتش جنگ را كه خاموش
است شعله ور نسازيد, وبه راه خير چنگ بزنيد. جنگ اقوام گذشته را مغرور كرد
وجميعت هائى را نابود ساخت . در حـق خـويـشـان خـود, نـيـكـى كنيد وكبر
وبزرگى را كنار بگذاريد كه چه بساافراد متكبر قدم هايشان لغزيد .
تحليل پاسخ امام (ع )
سيد الشهدا(ع ) با تمسك به آيه شريفه سوره يونس , اعلان برائت از كفارومشركين
ومنافقين وهمه دشـمـنـان اسلام مى نمايد كه اصولا هيچ راه مصالحه وسازش با آنها
وجود ندارد ودر واقع اين آيه اجـمالى است از آنچه در سوره كافرون آمده كه شش
نفر از كفار به رسولخدا(ص ), پيشنهاد كردند كـه : يك سال تو خدايان مارا
عبادت كن , يك سال هم ما خداى تورا پرستش مى كنيم , در نتيجه اگـر مـسـلـك مابهتر
بود, تو ضرر نكرده اى , واگر دين تو بهتر بود, ما ضرر نكرده ايم وشريك در كيش تو
شديم 63) . اما در اين حال سوره كافرون نازل شد وپاسخ محكمى به
همه اين پيشنهادات داد, زيرا قرآن كريم هـرگـونـه هـمكارى ومساعدت ومودت ودوستى
ومطاوعه وسازش با كفار ومشركين ودشمنان اسلام را ممنوع كرده است . خـداونـد
مـتعال ميفرمايد: (يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم اولياتلقون اليهم
بالمودة وقد كفروا بما جاكم من الحق ) 64) . اى مؤمنين ! دشمنان من
وخودتان را, دوست نگيرد, شما نسبت به آنها اظهارمحبت مى كنيد در حال كه به آنچه
از حق براى شما آمده كافر شده اند. شان نزول آيه در مورد حاطب بن ابى بلتعه است
كه مفسرين چنين نقل كرده اند.
جريان سارة وحاطب بن ابى بلتعه
سـارة از خـوانـنـدگان مكه بود كه دو سال بعد از واقعه بدر در مدينه خدمت
پيامبر(ص ) رسيد, حـضرت از او پرسيد آيا آمده اى مسلمان شوى يا به مدينه هجرت
كرده اى ؟
گفت : هيچكدام , بلكه مـحـتـاج شـده ام , آمـده ام از شما كمك بگيرم , حضرت
فرمود: پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خـوانـندگى براى آنها, زندگيت تامين
شود؟
گفت ما طلب مني بعد وقعة بدر بعد از جنگ بـدر ديـگر, كسى حال خوشى ندارد كه
من براى او خوانندگى كنم , اينجا بود كه حضرت دستور داد مقدارى لباس وكمك هاى
نقدى به او كردند, واين در حالى بود كه پيامبر(ص ) براى فتح مكه خودراآماده مى
كرد. حـاطـب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند واز آزار واذيت كفار نسبت
به فرزندانش نگران بـود, تـصـميم گرفت كه با مشركين مكه همكارى اطلاعاتى نمايد
تاآنها هم متقابلا خانواده اورا تـحـت فـشـار قـرار نـدهند, لذا نامه اى به
مردم مكه نوشت وآنهارا از آمدن پيامبر(ص ) وجنگيدن مسلمانان بر حذر داشت ان
رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه
برساند. جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند, على (ع ), عمار, عمر,
زبير, طلحة ,مقداد بن اسود وابو مـرثـد, مـامور تعقيب ساره وگرفتن نامه از او
شدند, اما وقتى اثاث ساره را بازرسى كردند چيزى نـيافتند لذا خواستند برگردند,
اما اميرالمؤمنين (ع )فرمود: واللّه ما كذبنا ولا كذبنا وسل سيفه وقـال لها
اخرجى الكتاب والا واللّه لاضربن عنقك نه ما دروغ مى گوئيم ونه پيامبر, لذا
شمشيررا كـشـيد وفرمود: يا نامه رابه ما بده يا تورا خواهم كشت , اينجا بود كه
ساره , نامه را از لاى گيسوان خود بيرون آورد وتحويل داد. پـيـامـبـر(ص )
حـاطـب را احضار كرد واز اين خيانت او سؤال كرد, حاطب گفت تمام مهاجرين ,
افـرادى را در مكه دارند كه از زن وبچه آنها حمايت كند مگر من كه درمكه هيچ
پشتيبانى را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوى آزار واذيت كفاررا نسبت به
خانواده ام بگيرم , اين در حالى است كه ميدانم اين نامه براى آنها مفيد نخواهد
بودوخداوند متعال اراده خودرا محقق مى سازد 65) اين حادثه تاريخى نشان ميدهد
كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكارى ومساعدت ومصالحه را ندارند.
روضه
چون به مركز باز شد سلطان ابرار ـــــ كه آسايد دمى از رزم وپيكار.
فوقف يستريح ساعة . فلك سنگى فكند از دست دشمن ـــــ به پيشانى وجه اللّه
احسن . چو زد از كينه آن سنگ جفارا ـــــ شكست آينه ايزد نمارا. اذا اتاه حجر
فوقع على جبهته . كه گلگون گشت روى عشق سرمد ـــــ چو در روز احد روى محمد.
به دامان كرامت خواست آن شاه ـــــ كه خون بزدايد از آن چهر چون ماه . فاخذ
الثوب ليمسح الدم عن جبهته . يكى الماس وش , تيرى ز لشكر ـــــ گرفت اندر دل
شه جاى تاپر. كه از پشت پناه اهل ايمان ـــــ عيان گرديد زهر آلود پيكان . فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه . سنان زد نيزه بر پهلو چنانش
ـــــ كه جنب اللّه ببريد از سنانش . فطعنه سنان بن انس النخعي في ترقوته .
بديدارش دلارا, رايت افراشت ـــــ سمند عشق , بار عشق بگذاشت . زبهر وصل , فخر
نسل آدم ـــــ به روافتاد ومى گفت اندر آن دم . ***. تركت الخلق طرا فى هواكا
ـــــ وايتمت العيال لكي اراكا. فلو قطعتنى فى الحب اربا ـــــ لما حن الفؤاد
الى سواكا 66) . ***. نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ـــــ نه سيد الشهدا
بر قتال طاقت داشت . بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد ـــــ اگر غلط نكنم عرش
بر زمين افتاد.