امام حسين و عاشورااز ديــدگــاه اهــل سنـت

مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما

- ۴ -


امام فرمود: پاسخ دهيد, او هر چند فاسق است ولى دايى شماست پرسيدند: چه مى خواهى ؟ .
گـفـت : اى خـواهـرزادگـان مـن ! شـما در امانيد اطاعت يزيد بن معاويه را بپذيريد و خود را با برادرتان حسين به كشتن ندهيد.
عـباس (ع ) فرمود: دو دستت بريده باد اى شمر! لعنت بر تو و بر امانى كه آورده اى اى دشمن خدا! ازما مى خواهى از برادر خود حسين فرزند فاطمه دست برداريم و به طاعت لعنت شدگان گردن نهيم ((100)) .

آخرين نشست .

شـب دهـم مـحـرم , نـزديـك مـغـرب امـام حـسـين (ع ) اصحابش را جمع كرد و در جمع ايشان خطبه اى خواند و فرمود:.
خدا را ستايش مى كنم به بهترين ستايش ها و در گشايش و سختى او را سپاس مى گزارم خدايا تو را سـپاس مى گويم كه ما را با نبوت احترام كردى و قرآنمان آموختى و در دين آگاهى دادى و به مـا قـلب و شنوايى عنايت كردى , پس ما را در زمره شكرگزاران قرار ده اما بعد, من يارانى بهتر و بـاوفاتر از ياران خود و خانواده اى نيكوكارتر از خانواده خويش نمى شناسم , خدا از جانب من پاداش نيكتان دهد من گمان مى كنم كار ما با اين مردم به جنگ و ستيز مى كشد, بنابراين شما را مرخص مـى كنم و بيعت خويش از گردن شما برمى دارم همه برويد, اكنون شب است و پرده تاريكى همه چـيـز را پوشانده است هر كدام دست يكى از اهل بيت مرا بگيريد و درتاريكى شب پراكنده شويد و مرا با اين قوم به حال خود رها كنيد, اينان جز با من با كسى كارى ندارند.
چون سخنان امام به اينجا رسيد, برادران , پسران , برادرزادگان و خواهرزادگانش به سخن آمده گفتندبراى چه اين كار را بكنيم ؟
براى اين كه بعد از تو زنده بمانيم ؟
خدا آن روز را نياورد.
قبل از همه , عباس (ع ) پسر اميرالمؤمنين (ع ) سخن گفت و بعد ديگران به پيروى از او سخنانى به اين مضمون گفتند.
آنـگاه حضرت به فرزندان عقيل رو كرد و فرمود: براى شما قتل مسلم كافى است , شما برويد, من به شما اجازه دادم .

ايشان گفتند: سبحان اللّه ! ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خويش را كه بهترين عموزادگان هستندرها كنيم و در دفاع از ايشان كوتاهى كنيم و ندانيم چه بر سر ايشان مى آيد آن وقت مردم به مـا چـه خـواهندگفت و ما به ايشان چه بگوييم به خدا چنين كارى نمى كنيم , بلكه جان و مال و خانواده خويش را فدايت مى كنيم و در كنارت مى جنگيم تا در سرنوشت تو شريك باشيم , زشت باد زندگى دنيا بعد از تو.
آنـگـاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت : در حالى كه دشمن اين گونه محاصره ات كرده تو را رهـاكـنـيم ؟
پيش خدا چه عذرى بياوريم , خدا آن روز را نياورد من خواهم جنگيد تا نيزه ام را در سـيـنه هايشان بشكنم تا زمانى كه قبضه شمشير در دستم باشد شمشير خواهم زد و اگر سلاحى براى جنگ نداشته باشم سنگ به سويشان مى بارم و از تو جدا نمى شوم تا بميرم .

آنـگـاه سعيد بن عبداللّه حتمى برخاست گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا هرگز رهايت نمى كنيم تا خدابداند كه ما در مورد شما, حرمت پيامبرش را حفظ كرديم به خدا اگر بدانم در راه تو هفتاد بار كـشته مى شوم و دوباره زنده مى شوم و زنده زنده در آتش مى سوزم و خاكسترم را به باد مى دهند از تـو جـدانمى شوم پس چگونه دست از تو بردارم وقتى كه مى دانم يك بار مردن است و بعد از آن كرامت ابدى .

پـس از او زهير بن رقين برخاست و گفت : يابن رسول اللّه به خدا دوست دارم هزار بار كشته شوم ودوباره زنده شوم و باز كشته شوم و خداوند جان تو و جوانان اهل بيتت را حفظ كند.
پـس از او اصـحـاب هـر كـدام در ايـن بـاب سـخـن رانـدند, گفتند: به خدا از تو جدا نمى شويم جانمان فداى تو باد, با دست و سر و سينه از تو دفاع مى كنيم تا كشته شويم و به عهد خود وفا كنيم ((101)) .

لشكر حق صف مى كشد.

صبح روز دهم محرم , امام حسين (ع ) اصحابش را براى نبرد آماده كرد نيروى حضرت از سى و دو نفرسوار و چهل نفر پياده تشكيل مى شد حضرت زهير را در جناح راست لشكر و حبيب بن مظاهر را درجناح چپ لشكر قرار داد و پرچم اصلى را به برادرش عباس داد.
خيمه ها پشت سر سپاه قرار گرفته بود در خندقى كه شبانه در پشت خيمه ها كنده بودند مقدارى هيزم ريختند و آتش زدند تا دشمن نتواند از پشت سر به خيمه ها حمله كند.
آنـگـاه حـضـرت خـود وارد خـيـمـه مـخـصوصى شد و نظافت كرد و چون بيرون آمد بر مركب خودنشست , قرآنى به دست گرفت و جنگ آغاز شد.
حضرت دست به دعا گشود:.
بـارالها! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر گرفتارى اميد منى و در هر حادثه اى كه برايم پيش آيد توتكيه گاه و سلاح منى چه بسيار غمهايى كه دل را ضعيف مى كند و راه هر چاره را مى بندد, گرفتارى هايى كه با ديدن آنها دوستان رهايت مى كنند و دشمنان شادكامى پيشه مى كنند من از ديگران قطع اميد كردم وآنها را به درگاه تو آوردم و از آنها به تو شكايت كردم و تو آنها را بر طرف كردى و نجاتم دادى خدايا توصاحب هر نعمت و آخرين مقصود هر حركت هستى ((102)) .

سخنرانى امام در صبح عاشورا.

اى مـردم ! مـى دانـيـد كه من كيستم ؟
به خود باز گرديد, خود را سرزنش كنيد, ببينيد كشتن و هـتـك حرمت من براى شما حلال است ؟
و به صلاح شماست ؟
آيا من دخترزاده پيامبر شما و زاده وصـى و پـسـر عـمـوى او, اولين كسى كه به خدا ايمان آورد و رسولش را تصديق كرد و دين او را پـذيـرفـت نـيستم ؟
آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدرم نيست ؟
آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟
آيا نشنيده ايد كه پيامبر اكرم به من و برادرم فرمود: ((شما سرورجوانان بهشت هستيد؟
به خدا قسم از زمـانـى كه دانسته ام خدا بر دروغگويان خشم مى گيرد, هرگز دروغى نگفته ام اگر اين سخن حـق را از مـن بـاور نـمـى كـنـيـد كـسـانـى در مـيـان شما هستند كه به شما خواهند گفت از جـابربن عبداللّه انصارى , ابوسعيد خدرى , سهل بن سعد, زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا به شـما بگويند كه اين سخن را از رسول خدا شنيده اند آيا اين باعث نمى شود كه شما از ريختن خون من دست برداريد؟
.
شـمـر گـفت : خدا را با شك و ترديد پرستيده باشم اگر بدانم او چه مى گويد حبيب بن مظاهر گـفت : به خدا سوگند به نظر من تو خدا را با هفتاد گونه شك و ترديد پرستيده اى خدا بر قلبت مهر زده و نمى دانى او چه مى گويد.
آنـگـاه امام فرمود: آيا ترديد داريد كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم به خدا قسم در تمام روى زمين نه در ميان شما و نه در جاى ديگر جز من دختر زاده اى براى پيامبر نيست .

بـه من بگوييد آيا خونى به گردن من داريد كه مطالبه كنيد, آيا مالى از شما ضايع كرده ام كه آن رابخواهيد, آيا به كسى زخمى زده ام كه آن را قصاص كنيد؟
.
آنها ديگر با حسين (ص ) سخن نگفتند.
حـضـرت صـدا زد: اى شـبـث بن ربعى ! اى حجار ابجر! اى قيس بن اشعث ! اى زيد بن حارث ! آيا شمابراى من ننوشتيد كه من بيايم .

گـفـتـند: ما ننوشتيم فرمود: آرى خود شما نوشتيد, اكنون كه مرا نمى خواهيد, پس بگذاريد باز گردم قيس بن اشعث گفت : چرا تسليم پسر عمويت نمى شوى .

فرمود: نه ! به خدا مانند ذليلان از شما اطاعت نمى كنم و چون بندگان خود را در اختيار شماقرار نمى دهم ((103)) .

كـسـانـى كه امام حسين (ص ) با آنها سخن مى گفت از آنچه حضرت بيان مى كرد به خوبى آگاه بـودند وامام نيز مى دانست كه اين سخنان هيچ تاثيرى در آنها ندارد و تا خون او را نريزند دست بر نـمـى دارنـد بـااين حال به اقتضاى وظيفه امامت و به منظور اتمام حجت , تا آخرين لحظات عمر شريف خود با آن مردم سخن گفت و بارها موقعيت و منزلت خود را به آنها ياد آور شد.

توبه جناب حر.

صبح عاشورا حر ديد كه عمر سعد لشكر خود را براى جنگ آماده مى كند رو به او كرد و گفت :.
راستى تو با اين مرد خواهى جنگيد؟
.
گفت : آرى به خدا, جنگى كه افتادن سرها و پريدن دست ها كم ترين نتيجه اش باشد.
ـ چرا پيشنهاد او را نمى پذيريد.
ـ اگر كار به دست من بود مى پذيرفتم , ولى امير تو (ابن زياد) نپذيرفت .

حـر از عـمـر سـعـد جـدا شـد و آهسته آهسته خود را به اردوى امام نزديك كرد و در همان حال لرزش تمام اندام او را فرا گرفته بود.
مهاجر بن اوس به او گفت : من از كار تو متحيرم به خدا هرگز تو را اين گونه نديده بودم اگر از من مى پرسيدند شجاع ترين مردم كوفه كيست , بى ترديد تو را نام مى بردم .

گفت : خود را بين بهشت و جهنم مى بينم , ولى به خدا اگر قطعه قطعه شوم و آتشم بزنند چيزى را بربهشت ترجيح نمى دهم آنگاه اسب تاخت و خود را به اردوى امام رساند.
هنگامى كه خدمت امام رسيد, عرض كرد: من همانم كه نگذاشتم تو برگردى و پا به پايت آمدم تا تـورا در اينجا متوقف كردم به خدا گمان نمى كردم اينها پيشنهاد تو را رد كنند و با تو وارد جنگ شوند و به خدا اگر مى دانستم اينها با تو مى جنگند هرگز چنين كارى نمى كردم اكنون آمده ام تا تـوبـه كنم و با جان خويش ياريت كنم و در مقابل تو جان دهم , به نظر شما اين توبه از من پذيرفته است ؟
.
فرمود: آرى خدا توبه تو را مى پذيرد و تو را خواهد بخشيد ((104)) .

آغاز جنگ .

ابـن سـعـد كـه در اشتياق حرص آلود به فرماندارى مسخ شده بود, تيرى در چله كمان نهاد و به سـوى اردوى امـام حسين (ع ) نشانه رفت و بدون هيچ شرمى رو به لشكر خود گفت : شاهد باشيد كه اولين تير راخود من پرتاب كردم ((105)) .

شهادت سيد القرا, برير بن خضير.

جـنـگ آغـاز شـد شـخـصى به نام يزيد بن معفل از لشكر ابن سعد به ميدان آمد برير بن خضير از اردوى امام حسين (ص ) در مقابلش قرار گرفت .

يزيد گفت : اى برير! فكر مى كنى خدا با تو چه معامله اى كرد؟
.
فرمود: با من هر چه كرد نيكى بود, ولى تو را به شر مبتلا كرد.
گفت : تو پيش از اين دروغگو نبودى , ولى اكنون مى بينم گمراه شده و دروغ مى گويى .

بـريـر به او پيشنهاد مباهله كرد گفت نخست از خدا مى خواهيم آنكس را كه بر حق نيست هلاك كند,بعد با هم مى جنگيم تا معلوم شود گمراه كيست يزيد پذيرفت پس از مباهله با هم جنگيدند و يـزيـد بـن معفل از پاى در آمد پس از او شخصى به نام ((رضى منقذ)) به برير حمله كرد و با او در آويخت برير او رابر زمين زد و بر سينه اش نشست رضى از اهل كوفه يارى خواست كعب بن جابر به ياريش شتافت عنيف بن زهير گفت : اين برير بن خضير قارى قرآن است كه در مسجد كوفه درس قـرآن مـى داد, ولى كعب بدون توجه به اين سخن از پشت سر حمله كرد نخست نيزه اى بر او زد و بعد با شمشير او را كشت و اين چنين بود كه برير قارى به فيض شهادت رسيد ((106)).

شهادت مسلم بن عوسجه .

گـروهـى از يـاران امام حسين (ص ) به شهادت رسيدند لشكر كوفه از سمت فرات به اردوى امام حمله آورد جنگ سختى درگرفت هنگامى كه دو لشكر از جنگ دست كشيدند, مسلم بن عوسجه يار با وفاى امام حسين (ص ) مجروح بر زمين افتاده بود هنوز رمقى داشت كه حضرت با حبيب بن مظاهر بالاى سرش رسيد و فرمود: خدايت رحمت كند, اى مسلم ! تو به عهد خويش وفا كردى و ما همچنان درانتظاريم , ولى از عهد خويش دست بر نمى داريم .

حـبـيـب بـن مـظـاهـر گفت : اى مسلم ! شهادت تو بر من سخت گران است دوست داشتم هر وصيتى دارى به من كنى تا به حرمت ديندارى و خويشاونديت انجام دهم , ولى مى دانم كه من هم به زودى به تومى پيوندم و فرصتى براى عمل به وصيت تو نمى ماند.
مـسـلـم در حـالـى كـه به امام حسين (ص ) اشاره مى كرد گفت : تنها وصيت من اين است كه تا زنده اى دست از يارى اين مرد بر ندارى ((107)) .

نماز ظهر.

ظـهـر از راه رسـيـد شـد ابـو ثمامه صائدى خدمت امام حسين (ص ) آمد عرض كرد: فدايت شوم يـاابـاعـبـداللّه ! دشمن نزديك و نزديك تر مى شود و تا من زنده ام دستشان به شما نخواهد رسيد, ولـى دوسـت دارم در حـالى به زيارت پروردگارم نائل شوم كه اين نماز را هم به امامت شمابه جا آورده بـاشـم حـضـرت نـگـاهـى بـه آسـمـان انداخت و فرمود: نماز را يادآورى كردى , خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد, آرى اول وقت نماز است .

آنـگـاه فـرمود: از لشكر بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم حصين بن تميم فرياد زد: نمازشما قبول نمى شود.
حبيب بن مظاهر فرمود: فكر مى كنى نماز تو قبول است , ولى نماز خاندان پيامبر قبول نمى شود؟
.
حصين به او حمله كرد با هم در آويختند حبيب او را بر زمين افكند, ولى اهل كوفه نجاتش دادند.
زهـيـر و سـعـيـد بـن عـبداللّه در جلوى امام ايستادند تا آن حضرت نماز بگذارد نيمى از اصحاب مـقابل حضرت صف كشيدند و نيمى ديگر در نماز به او اقتدا كردند و حضرت با اصحاب خود نماز خوف به جا آورد ((108)) .

عابس و شوذب .

تـعـداد كـمـى از يـاران امـام حسين (ص ) باقى مانده بودند عابس ابن ابى شبيب رو به ((شوذب شاكرى ))گفت : مى خواهى چه كنى ؟
.
شوذب گفت : چه بايد بكنم , در كنار تو از زاده رسول خدا دفاع مى كنم .

فرمود: از تو همين انتظار مى رود اكنون پيش از من به ميدان برو تا شهادت تو را در راه خدا تحمل كنم اگر امروز از تو عزيزتر كسى را داشتم او را پيش از خود به ميدان مى فرستادم كه امروز آخرين فرصت عمل است .

شوذب پيش رفت و جنگيد تا شهيد شد.
آنـگـاه عـابس پيش آمد و عرض كرد: يا ابا عبداللّه ! امروز بر روى زمين از تو عزيزتر كسى را ندارم , اگر ازجان عزيزتر داشتم در راه تو نثار مى كردم نزد خدا شاهد باش كه من پيرو تو و پدرت بودم .

آنـگـاه شـمـشير بركشيد و به ميدان رفت در ميان ميدان ايستاد و فرياد زد: آيا مردى هست كه با مـن مقابله كند, عابس دلاورى شجاع است كه همه اهل كوفه چهره درخشان او را مى شناسند, به همين جهت كسى را ياراى قدم نهادن به ميدان او نيست .

ابـن سـعـد گفت سنگبارانش كنيد نامردمان از هر طرف بر او سنگ باريدند, عابس زره از تن بر آورد,كـلاه خـود بـر زمـيـن افـكـنـد و بـه قـلب سپاه زد سپاهيان گروه گروه از مقابل تيغش مى گريختند عاقبت لشكربرگرد او حلقه زد و ناجوانمردانه به تيغش كشيدند ((109)) .

شهداى آل ابى طالب در كربلا.

بـه طـورى كـه ابـوالـفـرج اصـفـهانى در كتاب ((مقاتل الطالبين )) نوشته است , همراه حضرت سيدالشهدا(ص ) بيست نفر از آل ابى طالب (ص ) در كربلا به شهادت رسيدند كه عبارتند از:.
فرزندان اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب (ص ):.
1 ـ ابوالفضل عباس ابن على بن ابيطالب , فرزند ام البنين ,.
2 ـ عثمان بن على بن ابيطالب , فرزند ام البنين (21 ساله ),.
3 ـ عبداللّه بن على بن ابيطالب , فرزند ام البنين (25 ساله ),.
4 ـ جعفر بن على بن ابيطالب , فرزند ام البنين (19 ساله ),.
5 ـ محمد بن على بن ابيطالب ,.
6 ـ ابوبكر بن على بن ابيطالب ,.
فرزندان امام حسين (ص ):.
7 ـ على بن حسين بن على بن ابيطالب , فرزند ليلى بنت ابى مره ثقفى ((110)) ,.
8 ـ ابوبكر بن حسين بن ابيطالب ((111)) ,.
9 ـ عبداللّه بن حسين بن على بن ابيطالب , فرزند رباب بنت امرؤ القيس .

فرزندان امام حسن (ص ):.
10 ـ قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب ,.
11 ـ عبداللّه بن حسن بن على بن ابيطالب .

فرزندان عبداللّه بن جعفر:.
12 ـ عون بن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب , فرزند حضرت زينب ,.
13 ـ محمد بن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب فرزند خوصا,.
14 ـ عبيداللّه بن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب .

فرزندان عقيل بن ابيطالب :.
15 ـ عبدالرحمن بن عقيل بن ابيطالب ,.
16 ـ جعفر بن عقيل بن ابيطالب فرزند ام البنين بنت الشقر,.
17 ـ عبداللّه بن عقيل بن ابيطالب .

نوه هاى عقيل بن ابيطالب :.
18 ـ محمد بن مسلم بن عقيل ,.
19 ـ عبداللّه بن مسلم بن عقيل , فرزند رقيطه دختر اميرالمؤمنين ,.
20 ـ محمد بن ابى سعيد بن عقيل ((112)) .

نوبت آل رسول .

اصـحـاب سـيـد الـشـهـدا(ع ) عـهد بسته بودند تا زمانى كه حتى يكى از آنها زنده است نگذارند خـانـدان رسـول خـدا(ص ) به ميدان روند و بر اين عهد استوار ماندند آخرين نفر از اصحاب يعنى سويد بن ابى المطاع نيز به شهادت رسيد.
بـى شـك آنچه تا كنون بر قلب مبارك امام وارد شده بود, سنگين تر از آن بود كه در تصور بگنجد آن بزرگ , در حدود يك نيمروز شهادت پنجاه نفر از بهترين ياران خود را به چشم ديده بود, بالاى سـر هـمـه آنها حاضر شده و لحظات سخت جدايى را تحمل كرده بود آرى تنها روحى به بزرگى روح امـام حـسين (ع ) مى توانست بار چنين رنج گرانى را بر دوش كشد و همچنان راست قامت و استوار در برابردشمنان بايستد و حتى گامى به عقب نگذارد.

شهادت على اكبر.

على بن حسن به سوى ميدان حركت كرد امام دست به دعا برداشت , مى گريست و مى گفت : بار الـهـاتـو شاهد باش جوانى به سوى اين قوم مى رود كه از نظر صورت و سيرت شبيه ترين مردم به رسول خداست , ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم به چهره او مى نگريستيم .

على اكبر به ميدان آمد چنان جنگيد كه لشكر كوفه را به ضجه وا داشت پياپى حمله مى كرد و پس ازهر بار حمله بر مى گشت و مى گفت پدر جان سنگينى سلاح خسته ام كرده و عطش مرا از پاى در آورده اسـت , آيا به جرعه اى آب دسترسى دارى ؟
و امام در جواب مى فرمود: عزيز من صبر كن , بـه زودى ازدسـت رسـول خدا سيراب مى شوى و او دوباره حمله مى كرد تا در نهايت ضربه اى بر سرش زدند, دشمن دور او را گرفت و با شمشير قطعه قطعه اش كردند.
عـلـى چـون خـود را در حال شهادت ديد فرياد زد: پدر جان خداحافظ, اين جدم رسول خداست كـه سلامت مى رساند و مى گويد به سوى ما بشتاب امام حسين (ص ) بالاى سر على آمد, بدن پاره پـاره اش رانظاره كرد آنگاه فرمود: لعنت خدا بر قومى كه ترا كشت , پسرم , اينان چقدر در شكستن حرمت رسول خدا جسورند آه ! بعد از تو خاك بر سر دنيا امام حسين (ع ) جنازه شهيدان را غالبا خود بـه خيمه مى رود,اما تاب در بغل كشيدن جوانش را نداشت از اين رو جوانان هاشمى را فراخواند و فرمود: پيكر برادرتان را برداريد و به خيمه بريد ((113)) .

شهادت قاسم بن حسن (ع ).

قـاسـم پـسـر امـام حـسـن مـجـتبى (ص ), نوجوانى كه هنوز به حد بلوغ نرسيده است به حضور حضرت رسيده و از ايشان اجازه نبرد مى خواهد, ولى حضرت او را باز مى دارد قاسم اصرار مى كند و دسـت وپـاى عـمـوى خود را مى بوسد امام به او اجازه مى دهد, ولى قبل از حركت او را در آغوش مى كشد و هر دوچنان مى گريند كه بى تاب بر زمين مى افتند.
حـمـيـد بـن مـسـلـم مـورخ واقـعه كربلا مى گويد: جوانى به ميدان آمد كه صورتش چون پاره ماه مى درخشيد, شمشيرى در دست , پيراهنى بر تن و جفتى نعلين در پا داشت كه بند يكى از آنها بريده بودو فراموش نمى كنم كه بند كفش پاى چپش پاره بود.
عـمر و بن سعد ازدى گفت : مى خواهم به او حمله كنم گفتم سبحان اللّه براى چه ؟
به خدا اگر اين جوان مرا بزند دست به سويش بلند نمى كنم , اين گروهى كه دور او را گرفته اند براى او بس است .

گـفـت : بـه خـدا حـمـلـه خواهم كرد و بر او تاخت و دست از او بر نداشت تا با شمشير بر فرقش نواخت قاسم به صورت به زمين افتاد و فرياد زد: عمو جان !.
.

امـام حـسـيـن (ص ) هـمانند باز شكارى خود را به ميدان رساند و چون شير خشمگين حمله كرد شـمـشـيربه سوى عمروبن سعد كشيد, او دست خود را سپر كرد و دستش از آرنج جدا شد عمرو فريادى كشيد وحضرت او را رها كرد لشكر كوفه براى نجات او آمدند ولى او را زير پاى اسبان خود له كردند وقتى غبارفرو نشست حسين را ديدم كه بالاى سر قاسم ايستاده و قاسم پاهاى خود را به زمين مى كشد.
حـضـرت فـرمـود: بـه خدا بر عمويت گران است كه تو او را بخوانى , ولى جوابت ندهد, يا جوابت دهـدولـى بـه حـالت سودى نبخشد دور باد قومى كه ترا كشت آنگاه پيكر پاك قاسم را در آغوش كشيد و او را به خيمه شهدا آورد ((114)) .

حضرت ابوالفضل (ع ).

پـس از حـسـيـن بـن على (ص ) درخشان ترين چهره در واقعه كربلا, چهره ابوالفضل عباس (ص ) است حضرت عباس (ص ) فرزند اميرالمؤمنين (ص ) و برادر امام حسين (ص ) است .

آن حـضـرت بـه هـنـگام شهادت 34 ساله بود و تمام فضائل و كمالات انسانى را در خويش جمع داشـت در اين جا به پاس بزرگداشت شخصيت والاى او به ذكر چند فضيلت از آن حضرت كه در واقعه كربلا رخ ‌داده است بسنده مى كنيم .

امان نامه .

هـنـگـامـى كـه عـبـيـداللّه بـن زيـاد به تحريك شمر بن ذى الجوشن تصميم قطعى به جنگ با امـام حـسـيـن (ص ) گـرفت و حكم جنگ را به دست شمر داد تا به كربلا برساند, عبداللّه بن ابى الـمـحـل بن حزام از برادرزاده هاى ام البنين (مادر ابوالفضل ), در مجلس حاضر بود او از ابن زياد خـواست براى پسران ام البنين امان نامه اى بنويسد و ابن زياد نيز به خواسته او امانى نوشت عبداللّه امـان نامه را توسط غلامش به كربلا فرستاد او به كربلا آمد و خدمت عباس (ص ) و برادرانش رسيد آن بـزرگـواران بدون اين كه نامه رااز او بگيرند گفتند: دايى ما را سلام برسان و بگو ما نيازى به امان شما نداريم , امان خدا از امان زاده سميه بهتر است ((115)) .

و بـديـن وسـيله ثابت كردند كه مرگ در سايه عزت و جوانمردى را بر زندگى در كنار نامردمان ترجيح مى دهند.

امان مجدد.

جـنـاب ام الـبنين مادر ابوالفضل , از طايفه كلاب است و شمر بن ذى الجوشن نيز كلابى است , به هـمـيـن جهت در عرف عرب او نيز دايى ابوالفضل به شمار مى آيد روز نهم محرم , شمر خود را به اردوگـاه امام حسين (ص ) نزديك كرده فرياد زد: خواهرزادگان من كجايند؟
فرزندان ام البنين نـخست از پاسخ دادن به او خوددارى كردند آنها صاحب اين ندا را در خور پاسخ نمى دانستند, ولى امام حسين (ص ) فرمود:جوابش را بدهيد, او هر چند فاسق است , يكى از دايى هاى شماست .

عـباس (ص ) پاسخ داد: چه مى خواهى ؟
گفت : اى خواهرزادگان من ! شما در امانيد! طاعت يزيد رابپذيريد و خود را با برادرتان حسين به كشتن ندهيد.
آن بزرگواران در جوابش گفتند خدا ترا و امانت را لعنت كند, تو ما را امان مى دهى , در حالى كه زاده رسول خدا(ص ) در امان نيست ((116)) .

علم .

در جـنـگ هـاى قديم , علم نشانه بقا كيان لشكر است و تا زمانى كه پرچم لشكرى در اهتزاز است كيان لشكر باقى است و هنگامى كه پرچم سرنگون شود, لشكر شكست خورده محسوب مى شود به هـمـيـن جـهت هميشه پرچم به دست شجاع ترين افراد كه نسبت به مبنا و هدف جنگ عقيده اى راسخ دارند داده مى شود و به همين دليل در اكثر غزوات رسول خدا(ص ) چون بدر, احد, حنين و خيبر, پرچم اسلام دردست اميرالمؤمنين بود ((117)) .

روز عـاشـورا در حـالـى كه تعدادى از برادران امام حسين (ص ) و اصحاب بزرگوارش در صحنه نـبـردحضور داشتند و هر كدام خود از زمره شجاعان به شمار مى رفتند, امام پرچم لشكرش را به دست عباس (ص ) داد, چرا كه او از هر جهت شايسته ترين فرد براى اين مقام بود ((118)) .

پيمان فداكارى .

در شـب عـاشـورا, امـام حسين (ص ) از اهل بيت و اصحاب بيعت خود را برداشت و از آنها خواست كـه در تـاريـكى شب پراكنده شوند نخستين كسى كه اظهار وفادارى كرد عباس بود او در جواب امام حسين (ص ) گفت : چرا چنين كنيم ؟
براى اين كه بعد از تو زنده بمانيم ؟
خدا آن روز را نياورد و پس از اوبود كه اصحاب هر كدام به بيانى اظهار وفادارى كردند ((119)) .

سقا.

در ايـامـى كـه لـشـكـر كـوفـه ناجوانمردانه آب را به روى امام و اصحاب و اهل بيتش بسته بود, عـبـاس (ص )بـارهـا دل بـه درياى خطر زد و اهل و اصحاب آن حضرت را سيراب كرد و به همين جهت بود كه آن حضرت را ((سقا)) لقب دادند ((120)) .

در روز عـاشـورا نـيـز هنگامى كه اصحاب با وفاى امام حسين (ص ) در دفاع از حريم دين به قلب لشكركوفه مى تاختند, هرگاه كار بر يكى از آنها دشوار مى شد و در حلقه محاصره دشمن گرفتار مى آمد, اين عباس بود كه در نجات او تن به خطر مى داد و لشكر كوفه را پراكنده مى كرد ((121)) .

به خاطر اين همه فضيلت بود كه شهادتش بر حسين (ص ) سخت گران آمد و هنگامى كه او را در خون افتاده ديد, فرمود: هم اكنون كمرم شكست و بيچاره شدم ((122)) .

امام حسين (ع ) تنهاست .

طلب يارى .

امـام حـسين (ص ) تنها ماند و هر چه نگاه كرد, جز زنان و كودكان در اطراف خويش ياورى نيافت دروسـط مـيـدان ايـستاد و با صداى بلند فرمود: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا(ص ) دفاع كند؟
آياخداپرستى هست كه در مورد ما از خدا بترسد؟
آيا فرياد رسى هست كه به فرياد ما برسد؟
آيا كسى هست كه به انتظار پاداش الهى ما را يارى كند؟
.
و اينجا بود كه صداى شيون و زارى از زنان و حرم برخاست ((123)) .

آخرين سرباز.

امام حسين (ص ) از ميدان به خيمه گاه بازگشت , بر در خيمه ايستاد و فرمود: طفل كوچكم على رابـياوريد تا با او خداحافظى كنم كودك را به حضرت دادند او را در دامن خويش نهاد, مى بوسيد ومـى فـرمود: واى بر اين قومى كه خصم آنها در قيامت جد توست كودك در دامن پدر آرميده بود حـرمـلـة بن كاهل اسدى كلوى , او را نشانه گرفت تير در گلوى على اصغر نشست و گلويش را سراسر بريد.
حضرت دست در زير گلوى اصغر گرفت , از خون پر كرد و به طرف آسمان پاشيد آنگاه پياده شد باغلاف شمشير قبر كوچكى كند, كودك را به خون خويش رنگين ساخت و به خاك سپرد ((124)) .

امام , رو به ميدان .

امام حسين (ص ) وقتى آخرين سرباز خود را در راه خدا قربانى كرد سوار بر اسب , شمشير بر كشيد ودر حالى كه در مقابل لشكر كوفه ايستاده بود رجز مى خواند:.
((هـمـيـن افـتـخـار مـرا بـس كه فرزند على نيكو سيرتى از آل هاشمم , جدم رسول خداست كه بـرترين گذشتگان است و ما چراغ درخشان خدا در روى زمينم مادرم , دختر پاكدامن احمد است عمويم , جعفراست كه طيار خوانده مى شود كتاب خدا در ميان ما نازل شده و هدايت و وحى الهى در ميان ماست مادر ميان خلائق امان خداييم صاحبان حوض كوثر ماييم , كه دوستان خود را از آن سيراب مى كنيم درقيامت دوستداران ما سعادتمند و دشمنان ما زيانكارند ((125)).

امام در ميدان .

امـام حـسـيـن (ص ) در مـيـان مـيدان همچنان مبارز مى طلبيد و هر كس به مصاف حضرتش پا مى نهاد,كشته مى شد و به اين ترتيب شمار زيادى از شجاعان لشكر را در يك نبرد نابرابر به خاك و خـون كـشـيدلشكر كه از وجود مردى هماورد او خالى بود, ناجوانمردانه دور زد و به سمت خيام اباعبداللّه (ع ) حمله آورد.
حـضـرت فـريـاد بـرآورد: واى بـر شـمـا اى پـيـروان آل ابى سفيان ! اگر دين نداريد و از قيامت نـمى ترسيد,لااقل در اين دنيا آزاده باشيد, اگر چنانكه مى گوييد عرب هستيد چون گذشتگان خود باشيد.
شمر فرياد زد: منظورت چيست ؟
.
فـرمـود: مـى گـويم من با شما مى جنگم و شما با من زنان گناهى ندارند تا من زنده ام , نگذاريد اين سركشان نادان مزاحم حرمم شوند.
شـمـر گـفـت : اين خواسته بر حقى است , به اصحابش فرمان داد: دست از حرمش بداريد و روى به خودش آريد, به جان خودم سوگند كه او هماورد كريمى است ((126)) .

محاصره .

حـضـرت را مـحاصره كردند و از هر طرف بر او هجوم بردند حضرتش به آنها حمله مى كرد و آنها ازچـپ و راست مى گريختند آرى هرگز شكست خورده اى كه همه فرزندان , اهل بيت و يارانش كشته شده باشد چون او قوى دل , خود دار و شجاع ديده نشده است ((127)) .

به دنبال آب .

امـام حـسـيـن (ص ) در حـال نـبرد سعى مى كرد خود را به فرات برساند, ولى هر بار كه به سوى فرات اسب تاخت , لشكر هجوم آورد و او را از آب دور كرد ((128)) .

خضاب خون .

سـالار شـهيدان در حال نبرد بود تيرى از كمان جفا جست و بر پيشانى نورانى اش نشست حضرت تـيـررا بـيـرون كـشـيد خون بر چهره و ريش مباركش جارى شد دست به دعا برداشت : بارالها تو مـى بـيـنـى از ايـن بندگان سر كشت چه مى كشم آنگاه چون شير خشمگين حمله كرد و دشمن چـونـان گـلـه اى بز كه گرگ درآن افتاده باشد از دم تيغش مى گريخت شمشيرش به هركس مى رسيد بر خاك مى افتاد و تير چون باران برجسم شريفش مى باريد و او همچنان حمله مى كرد تا خستگى بر جسم شريفش چيره شد ايستاد تا دمى بياسايد سنگى به پيشانى مجروحش زدند دوباره خـون بـر چـهـره اش جـارى شـد پيراهنش را بالا آورد تاخون از چهره برگيرد تيرى سه شعبه بر شكمش زدند مى خواست تير را بيرون آورد ولى تا عمق سينه اش پيش رفته بود ناچار آن را از ميان كمر بيرون كشيد و خون چون ناودان جارى شد.
مـشـتـى از خـون بـرگـرفـت و بـه آسـمـان پاشيد و مشتى ديگر پر كرد و بر سر و صورت ماليد فرمود:مى خواهم جدم رسول خدا را با خضاب خون ملاقات كنم ((129)) .

نزديك مقصد.

امـام حـسـيـن (ص ) از كـثـرت زخـم ناتوان شده بود دست از جنگ كشيد و در جاى خود ايستاد پـيـكـرشـريفش از تير و نيزه و شمشير پاره پاره بود افراد زيادى به قصد حمله با حضرتش مواجه شـدنـد, ولـى هنگامى كه حال او را مشاهده مى كردند برمى گشتند هيچ كس نمى خواست گناه كـشـتـن فـرزنـد پـيـامبر را به عهده بگيرد مدت زيادى همچنان جنگ راكد ماند عاقبت شمر به افرادش نعره زد: منتظر چه هستيدبكشيد او را گروهى از ناجوانمردان دور او را گرفتند زرعة بن شـريـك تـمـيـمـى , سنان بن انس نخعى وصالح بن وهب مرى , هر كدام ضربه اى سخت بر جسم شريفش زدند و آن پيكر پاك از روى زين به زمين افتاد ((130)) .

گريه دشمن .

امـام (ص ) در مـحـاصـره دشـمن گرفتار بود از هر طرف ضربتى بر پيكر شريفش مى آمد, زينب دخـتـررشـيـد عـلى (ص ) از خيمه بيرون آمد سر گشته در ميان ميدان ايستاد فرمود: اى كاش آسـمـان بـر زمـين مى آمد چشمش به عمر سعد افتاد فرمود: اى عمر! ابا عبداللّه را مى كشند و تو ايستاده اى و نظاره مى كنى ؟
.
اشـك از چـشـمـان عـمـربـن سـعـد جـارى شـد, حالت زينب را تاب نياورد صورت خويش را بر گرداند ((131)) .

شهادت .

امـام (ص ) بر زمين افتاد, بلند شد نشست تيرى را كه در گلوى شريفش نشسته بود بيرون كشيد سـنان دوباره آمد با نيزه , چنان جسم شريفش را آزرد كه حضرتش در خاك غلطيد آنگاه به خولى بـن يـزيداصبحى گفت : سرش را جدا كن خولى خنجر در دست پيش رفت , ولى لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت سنان خود از اسب پياده شد و سر مباركش را جدا كرد ((132)) .

شهادت امام به روايت خطيب خوارزم .

فـرزنـد رسـول خـدا(ص ) روى زمـيـن افـتـاده بـود شمر و سنان بالاى سرش آمدند, حضرت از تـشـنـگـى زبانش را در دهان مى چرخاند شمر با لگد بر سينه مباركش كوبيد و گفت : اى پسر ابو تـراب ! مـگر تونمى گويى پدرت ساقى كوثر است و به هر كس دوست دارد از آب كوثر بدهد صبر كـن تا به دست اوسيراب شوى آنگاه به سنان گفت : سرش را جدا كن سنان امتناع كرد و گفت : نمى خواهم در قيامت پيامبر خصم من باشد شمر خشمگين شد بر سينه مبارك امام نشست دست به خنجر برد حضرت لبخندى زد فرمود: نمى دانى من كيستم كه مرا مى كشى ؟
.
گـفـت : بـه خـوبـى مـى شـنـاسـمـت , مـادرت فاطمه زهراست , پدرت على مرتضاست و جدت مـحـمـدمـصـطـفى , ولى بى باكانه ترا مى كشم آنگاه شمشير كشيد و جسم شريف حضرت را زير ضربات شمشيرگرفت و در نهايت سر مباركش را جدا كرد ((133)) .

بانوى شهيد در كربلا.

ام وهـب هـمـسـر عـبـداللّه بن عمر كلبى , همراه همسرش از كوفه به كربلا آمده بود روز عاشورا شوهرش به ميدان آمد, شجاعانه مى جنگيد تا چند نفر را كشت .

ام وهـب عـمـود خـيـمـه اى را بـرداشت و به سوى ميدان دويد خطاب به شوهرش گفت : پدر و مـادرم فـدايـت در راه ذريـه پاك پيامبر بجنگ عبداللّه خواست او را به خيمه ها برگرداند, ولى او امتناع كرد وپاسخ داد: به خدا قسم به خيمه باز نمى گردم تا با تو كشته شوم .

امـام حـسـيـن (ص ) صـدايـش زد فرمود: خدا به شما خانواده پاداش خير دهد, بر گرد, جهاد بر زنان واجب نيست ام وهب براى اطاعت از امام به خيمه بازگشت .

شوهرش جنگيد تا به شهادت رسيد, ام وهب بالاى سرش آمد نشست با او سخن مى گفت و خاك ازچهره مباركش مى سترد و مى گفت : بهشت گوارايت باد.
شـمـر او را ديـد غـلامـش را بـه سوى او فرستاد غلام با عمودى بر سر او زد و آن پاك سرشت در كنارشوهرش به شهادت رسيد ((134)) .

وقايع بعد از شهادت .

تاراج .

چـون حـسـيـن بـن على (ص ) به فيض شهادت نائل آمد, عده اى از نامردمان برگرد پيكر پاكش جـمع شدند و سلاح و لباسش را بين خود قسمت كردند آنگاه لشكر به خيام حرم يورش برد و تمام اموال اهل حرم را به تاراج برد, حتى چادرهاى زنان را از سرشان برداشتند ((135)) .

مـردى را ديـدنـد كه زينت آلات فاطمه دختر امام حسين (ص ) را از او مى گيرد و در همان حال گريه مى كند فاطمه رو به او كرد و فرمود: چرا گريه مى كنى ؟
گفت : دختر رسول خدا را غارت مى كنم ومى خواهى گريه نكنم ؟
.
فرمود: حال كه چنين است دست از اين كار بدار.
گفت : هراسم از آن است كه اگر من غارت نكنم ديگرى اين كار را خواهد كرد ((136)) .

عامل اساسى .

اسـاسـى تـريـن عـامـلـى كـه باعث شد خاندان بنى اميه على رغم عدم شايستگى , منصب خلافت پـيـامـبـراسلام را غصب كرده و سالها بر جهان اسلام حكم برانند و در مقابل , اهل بيت و فرزندان رسول خدا باتمام شايستگى و على رغم تمام سفارشات پيامبر اكرم (ص ) از صحنه سياسى كنار زده شوند و گرفتاردسيسه و قتل و غارت اموى ها شوند, جهالت و ناآگاهى مردم آن زمان بود.
در واقـعـه كـربـلا در كنار تمام عواملى كه مردم كوفه را به صحنه جنگ با امام حسين كشيد, به وضوح مى توان عامل جهالت را مشاهده كرد.
بـه عـنوان نمونه در حالى كه مردم كوفه امام حسين (ع ) را به خوبى مى شناختند و دشمنان او را نيزتجربه كرده بودند, اكثر آنها تحت تاثير تبليغات بنى اميه , گمان مى كردند در يك جهاد مقدس شركت كرده و با دشمنان خدا مى جنگند, به طورى كه عمر سعد با تكيه بر اين خيال باطل مردم , در عـصـر تاسوعا به عنوان فرمان حمله در ميان لشكر كوفه ندا مى دهد: اى لشكر خدا! سوار شويد شـمـا را مـژده بـهـشـت باد ((137)) همچنين در رواياتى كه گذشت ديديم كه هيچ كس حاضر نـمـى شد كشتن امام حسين (ص ) را به عهده گيرد, چرا كه مى دانستند كشتن او تجاوز به حريم رسـول خـداسـت مـى گـفتند: نمى خواهيم در قيامت پيامبر خصم ما باشد اين در حالى است كه هـمـين مردم مقدمات شهادتش را فراهم كرده بودند و با اين حال گمان مى گردند اگر آخرين ضربه را به عهده نگيرند باز هم مسلمان و پيرو پيامبر اسلامند و دليلى ندارد كه در روز قيامت رو در روى حضرتش قرار گيرند.

غارت خيمه ها.

لـشـكر لجام گسيخته كوفه وارد چادرهاى حرم شد امام سجاد(ص ) در بستر بيمارى افتاده بود شمرتصميم گرفت او را بكشد, حميد بن مسلم خود را رساند و با او سخن گفت تا ابن سعد رسيد و دستورداد سپاهيان از چادرها دور شوند او گفت از اين پس كسى مزاحم اين جوان بيمار نشود و هر كس هر چه از اهل حرم گرفته پس دهد, ولى غارتيان چيزى پس ندادند ((138)) .