قيام عاشورا
معاويه و حكومت سلطنتى
بايد دانست كه خلافت در بينش اسلامى پديدهاى موروثى نبود. امّاكسانى كه در عهد
عثمان، راه خلافت را براى خود هموار كرده بودندمىخواستند آن را موروثى كنند. روزى
در مجلسى كه جمع بسيارى ازبنىاميّه در آن گرد آمده وامام علىعليه السلام و عثمان
نيز در آن حاضر بودند،ابو سفيان سر كرده مخالفانى كه جنگهاى خونبارى براى جلوگيرى
ازانتشار اسلام بر پا كرده بود، نيز در اين مجلس شركت جُست. او اينكشيخ بنى اميّه
بود و در نزد آنان مردى محترم به شمار مىرفت. بنىاميه نيزدر آن روز تنها حزب حاكم
بر دستگاهها و نهادهاى سياسى حكومتاسلامى محسوب مىشدند. ابو سفيان كه ديگر بينايى
خود را از دست دادهبود، با عصايى كه در دست داشت راه خويش را پيدا مىكرد. او در
آنهنگام احساس كرده بود كه عمرش سر آمده و بزودى مرگ وى را در كامخود فرو خواهد
برد. چون نشست از يكى از حاضران پرسيد: آيا در اينمجلس كسى غير از فرزندان اميّه
حضور دارد؟ مرد پاسخ داد: در اينمجلس غريبهاى نيست.
ابو سفيان وقتى از اين بابت مطمئن شد، خطاب به حاضران گفت:
حكومت را مانند توپ بين خود دست به دست بگردانيد. پس سوگندبهكسىكه ابوسفيان بهاو
سوگند مىخورد نهبهشتى وجود دارد ونه دوزخى. همه حاضران به او گوش فرا داشتند و
سخنانش را به گوش سپردند. درآن مجلس كسى جز امير مؤمنان علىعليه السلام بر او
اعتراض نكرد. اميرمؤمناناو را به خاطر آشكار داشتن كفرش مورد نكوهش قرار داد. امّا
ابو سفيانزبان به پوزش گشود و گفت: من گناهى ندارم بلكه فريب سخن مردى راخوردم كه
گفت در اين مجلس غريبهاى حضور ندارد و گرنه از عاقبتانديشى به دور بود كه من
آشكارا چنين سخنانى بگويم.
اين مجلس به پايان رسيد و آن جمع پراكنده شدند. امّا با اين وجود اينمجلس تأثير
بزرگى در آينده اوضاع سياسى مسلمانان گذارد.
آرى سخنان ابو سفيان از توطئهاى قديمى پرده برداشت و نخستحزب حاكم اموى و سپس هر
كس كه خواهان دستيابى به قدرت بودومىخواست به خاطر كينهها و دشمنيهاى گذشته،
نهادهاى اسلامى را ازميان ببرد، بدان جامه تحقيق پوشاند.
هدف از موروثى كردن خلافت، تسلّط بر حكومت بود تا پس از آنبتوانند هر كار كه
خواستند، انجام دهند.
ابو سفيان و ديگر همفكرانش، در اين راه هر مشكلى را آسان و هرزشتى را زيبا جلوه
مىدادند چرا كه آنان به بهشت و دوزخى باور نداشتندو به پيامبرصلى الله عليه وآله و
جانشين او بى اعتنا بودند. هيچ باك نداشتند اگر آرمانمقدّس و شريفى لكه دار و
آلوده مىشد و يا از فردى خوشنام به بدى يادمىشد. زيرا فرا روى آنان آيندهاى بود
كه استفاده از هر وسيلهاى را درجهت رسيدن بدان، براى ايشان توجيه مىكرد و حتى
وسايلى كه براى نيلبه اين هدف به كار گرفته مىشد مقدّس و محترم به شمار مىآمد.
اين طرزانديشه كاملاً شبيه تفكّر جاهلانهاى بود كه از مغزهاى خالى و پوشالىآنان
تراويده بود. هنگامى كه با رويدادهايى كه از اواخر روزگار خلافتعثمان تا به روى
كار آمدن دولت عبّاسيان همراه شويم، در خواهيم يافتكه بهترين و صحيح ترين تفسير
براى روشن كردن روند اين رويدادهاهمان سخن ابوسفيان و اعتقاد وى و پيروان اوست.
جنگهايى كه در عصر خلافت امام على به وقوع پيوست و حرمتهايىكه در دوران حكومت
معاويه ناديده گرفته شد و حملههايى كه درروزگار حكومت يزيد روى داد و نبردها و
جنگهاى ديگرى كه در دورانحكومت ساير خلفاى اموى صورت پذيرفت، همه و همه بر مبناى
هميناصل و براى تحقّق بخشيدن به اين نقشه قديمى و كهنه به اجرا در آمد.
حزب اموى جز به غارت اموال و تشكيل سلطنت و به بندگى گرفتنتمام مردم، آن هم به هر
وسيله نمىانديشيد. بنابر اين هر كس بخواهدرخدادهاى سياسى را در اين برهه طولانى از
اين حقيقت آشكار )سخنابو سفيان( جدا كند در حقيقت معلول را از علّت و مسبّب را از
سببخويش جدا كرده است.
حق موروثى
بدين گونه بود كه حزب اموى از همان روز كه عثمان كه به خلافت راهيافت خواست آن را
حق شخصى و موروثى از آن خود جلوه دهد. امّامسلمانان با بيدارى خويش و هشدار برخى از
صحابه بزرگ رسولاكرمصلى الله عليه وآله همچون ابوذر غفارى و عمرو بن حمق، اين
توطئه را به خوبىاحساس كردند و آتش انقلابى را بر افروختند كه كاخ و آمال و
آرزوهاىبنى اميّه را در هم كوفت و رؤياهاى شيرين آنان را كه بر پايه خلافتعثمان
بنا شده بود، تيره و تار ساخت.
امّا بنىاميّه براى رسيدن به حكومت، تز خود را به گونه ديگرى مطرحكردند. و چنان
كه مىدانيد به خونخواهى عثمان برخاستند. اين نخستيننشانهاى بود بر آن كه آنان
خود را پس از عثمان وارث خلافت اومىپنداشتند واگر غير از اين بود، مىتوانستند پس
از آنكه با ديگرمسلمانان همصدا شوند وبا امام علىعليه السلام بيعت كنند، به
خونخواهىعثمان برخيزند. ولى آنان چنين قصدى نداشتند. بلكه حكومتى همچونحكومت روم
و ايران را خواهان بودند كه در آنها فرزند، وارث تاجوتخت پدر مىشد و حتّى پسر
شيره خوارهاى مىتوانست پس از پدرش بهسلطنت رسد.
امّا معاويه به همين ادعا بسنده نكرد. بلكه پيراهن عثمان را در شامبرافراشت و
پنجاه هزار مرد جنگى زير آن گرد آمده بر مظلوميت عثمانگريستند و محاسنشان به اشك
چشمانشان آلوده شد.
آنگاه پيراهن عثمان را بر فراز نيزه خويش بر افراشتند و با خدا پيمانبستند كه
شمشيرهاى خود را در نيام نكنند مگر آنكه قاتلان عثمان رابكشند يا خود كشته شوند.
آيا شيوه معاويه، براى قصاص قاتلان عثمان درست بود؟ آيا طريققصاص، آن بود كه از
بيعت با خليفه جديدى كه منتخب مهاجران وانصاردر مدينه و تمام مسلمانان جهان اسلام
بود، سرباز زند؟
آيا طريق خونخواهى عثمان آن بود كه معاويه از بيعت با علىعليه السلام خوددارى كند
و در آن شرايط حساس و ناهنجارى كه هيچ چيز جز پر كردنخلأها ووحدت كلمه مفيد واقع
نمىشد، بر حكومت امام على بشورد؟
آيا نشانه علاقمندى و محبّت معاويه به عثمان آن بود كه پيراهنآغشته به خونش را
چونان درفشى بر افرازد و به بهانه آن تمام انگيزههاواحساسات جاهلى را جان بخشد و
يكى از بدترين جنگهايى كه اسلام رادچار تزلزل ساخت وبسيارى از مسلمانان را نابود
كرد، به وجود آورد؟!(19)
هدف تنها انتقام از قاتلان عثمان نبود و گرنه چرا معاويه نامههايىجداگانه به طلحه
و زبير نوشت و هر يك از آنان را به نام اميرمؤمنان يادو ادعا كرد كه آنان به خلافت
از على سزاوارترند و براى رسيدن آنانبه خلافت از آنها پشتيبانى مىكند و پيشاپيش
برايشان از شاميان بيعتگرفته است؟! بلكه مقصود معاويه آن بود كه در جهان اسلام،
آشوبوهرج و مرج پديد آيد و در اين ميان خود به حكومتى كه هموارهآرزويش را در سر
مىپروراند دست يابد و البته حزب اموى نيز در پشتصحنه اين هدف شوم جاى داشت.
به صحنه ديگرى توجّه كنيد. هنگامى كه معاويه در اجراى توطئه خودموفق شد و به لطف
ايادى و عوامل خود توانست حكومت را از دستصاحبان شايستهاش بيرون كند و به تمام
اهداف و خواستههايش برسد،در صدد اين انديشه بر آمد كه يزيد، فرزند شرابخوار و قمار
بازش را پساز خود به جانشينى بگمارد. اين رويداد را نمىتوان جز بدانچه پيش از اين
گذشت، تفسير كرد.مسأله عميقتر از آن است كه ما فكر مىكنيم. جانشين كردن يزيد،
تنهاجانشينى پسر از پدر نبود بلكه تحويل خلافت به دست پادشاهى اموىوستمكاره بود.
مروان بن حكم نيز در روزگار خلافت عثمان به هميننكته اشاره كرد، وى هنگامى كه مردم
گرداگرد مركز حكومت عثمان راگرفته بودند و از وى حقوق مشروع خود را مىخواستند به
آنها خطاب كردوپرسيد: از "حكومت ما" چه مىخواهيد؟ پس اين حكومت شماست كه مىخواهيد
آن را با چنگ و دندان دردستتان باقى نگه داريد. تمام رخدادهايى كه در اين مسير به
وقوع پيوستنيز اين تفسير را تأييد و تأكيد مىكند. حتى روزى يكى از هواداران
بنىاميّه به مسجدى كه شمارى از سران و بزرگان مسلمان نيز در آن حضورداشتند آمد و
بر منبر نشست. معاويه آن روز در صدر مجلس نشستهويزيد نيز در كنارش جاى گرفته بود.
مرد نخست به معاويه و آنگاه بهيزيد نگريست و در حالى كه شمشيرش را در هوا تكان
مىداد، گفت:
اميرمؤمنان اين است )معاويه(. پس اگر مُرد اين )يزيد( خليفه است.آنگاه، در حالى كه
شمشيرش را مىجنباند، گفت: وگرنه اين خليفه است)اشاره به شمشير(. مردم نيز از ترس
آخرين خليفهاى كه آن مرد معرفىكرده بود، يعنى همان شمشير بران و پر نيرنگ، سخن او
را پذيرفتند.
معاويه مُرد و يزيد به واليانش طى نامهاى دستور داد كه براى او ازمردم بيعت گيرند.
نامه او به مدينه رسيد. در پى اين دستور، حاكم مدينهاز امام حسين بن علىعليه
السلام خواستار بيعت با يزيد شد. امّا همان طور كهانتظار مىرفت آنحضرت از بيعت
با يزيد خود دارى كرد و خانوادهويارانش را جمع آورد وبراى علنى كردن قيام و
انقلابش به سوى مكّهرهسپار شد. هدف آنحضرت از اين انقلاب، تنها از ميان بردن يزيد
نبودبلكه وى مىخواست ريشه حزب اموى را از بيخ بر كند و بر تيرگىوظلمتى كه بر جهان
اسلام سايه افكنده بود، خاتمه بخشد. بى گمان اينقيام به سود امام حسينعليه السلام
تمام مىشد.
امام حسينعليه السلام در نظر داشت چند روزى در مكّه مكرّمه اقامتگزيند. مردم به
جايگاه والاى آنحضرت در نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز به سابقهدرخشان وى در
مكتب اسلام و به استوارى گامهاى او در مسايل مربوط بهمسلمانان بخوبى آگاه بودند.
يزيد صد مرد مسلّح براى ترور امام حسينعليه السلام به مكّه فرستاد. امام كهاز
توطئه يزيد آگاه شده بود، از اقامت در مكه منصرف شد و تصميمگرفت به سمت كوفه حركت
كند. چرا؟ تغيير تصميم آنحضرت منوط برعواملى بود كه مىتوان در اينجا به طور خلاصه
بدانها اشاره كرد:
1 - اگر امام حسينعليه السلام عليه بنى اميّه اعلان جنگ مىداد، هوادارانحكومت در
مكّه بسيار بودند و ممكن بود حادثهاى در مكّه اتفاق افتد كهبا قداست و حرمت خانه
خدا منافات داشته باشد. از طرفى اگر امامحسين در اينجا به جنگ مىپرداخت و پيروز
مىشد، باز هم بى فايدهبود. زيرا در پس او دولتى نيرومند و مسلّح وجود داشت كه
نيروهايش درهمه جا پراكنده و آماده بودند و تنها رسيدن يك سپاه كوچك از طرفحكومت
براى خاموش كردن آتش اين انقلاب كافى به نظر مىرسيد. ازطرفى حكومت بنىاميّه،
همواره در مكّه پايگاهى محكم براى خودداشت در حالى كه همان وقت كوفه بزرگترين نيروى
اسلامى را در خودجاى داده بود.
بايد به اين عامل نيز اين نكته را افزود كه در مكّه مزدوران بنى اميّهبسيار بودند
و احتمال داشت كه آنان رواياتى جعل كرده به امام نسبتدهند كه ساحت آنحضرت از آن
تهمتها پاك بود. چنان كه پيش از وىهمين كار با اميرمؤمنانعليه السلام و به دست
ابو هريره صورت پذيرفته بود.
تنها چيزى كه براى امام حسينعليه السلام اهميّت داشت آن بود كه مردمبدانند كه او
بر حق است و دشمنانش بر باطل و بدين وسيله آنان نيز به راهحق كه خود وى تبلور آن
بود بپيوندند و از راه باطل كه دشمنانشنمايندگان آن بودند، دورى گزينند.
اگر هم امام حسين اعلان جنگ نمىداد، باز هم نتيجه آن بود كهبه شمشير همين كسانى
كه از جانب حكومت مأموريت يافته بودند تاآنحضرت را بكشند و زير لباسهاى احرام سلاح
حمل كرده بودند،كشته شود.
2 - ابن زبير در مكّه سكونت داشت و خود را براى خلافت از امامحسينعليه السلام
شايستهتر مىپنداشت. بنابر اين براى او مهم نبود كه براى ازميان برداشتن رقيب خود
با يزيد، كه ادعا مىكرد از دشمنان اوست،دست دوستى دهد. هم چنان كه پدرش، زبير، نيز
همين كار را در جنگجمل كرد. در آن جنگ زبير به صفوف مخالفان علىعليه السلام، كه
مخالفانخود وى نيز بودند پيوست، تا بدين وسيله خلافت را به خود اختصاصدهد. از
طرفى امام حسين نيز نمىخواست خود را با فرزند زبير درگير كند.چرا كه مسأله مهمترى
وجود داشت و آن اينكه خلافت در شام بهفرمانروايى ستمكاره رسيده بود و اين انحراف،
خلافت را از مسير حقخارج كرده و به طرف باطل سوق داده بود و قطعاً اين مسأله، از
جريانابن زبير مهمتر و تلختر بود.
3 - همين كه امام حسينعليه السلام در هنگامى كه مردمان از هر گوشهوكنار، در روز
هشتم ذى حجّه، به سوى خانه خدا مىآمدند، از مكّهخارج مىشد، خود تبليغى بزرگ براى
اعلان مقصودش بود. بلكه مىتوانگفت كه همين حركت به تنهايى براى بيدارى مردمان
شهرهايى كه ازپايتخت خلافت دور و از رويدادهايى كه در آنجا مىگذشت، بىخبربودند
كافى جلوه مىكرد.
آنگاه امام حسين با قافله شكوهمند خود به سوى كوفه رهسپار شد.مردم كوفه پيروى خود
را از امام اعلان كرده و با وى دست بيعت دادهبودند. آنان به امام حسين وعده داده
بودند كه همان طور كه در كنار پدرشعلىعليه السلام به جنگ با شاميان پرداختند اينك
نيز حاضرند در ركاب امامحسين با آنان نبرد كنند.
مسلم بن عقيل پسر عموى امام حسين كه فردى متنفّذ و امين بود،به عنوان رهبر آنان
برگزيده شد.
امّا اندكى بعد طوفانهاى سياه وزيدن گرفتند و چنان كه امام حسينعليه السلامخود
بيان مىكند، هواداران و يارانش خوار مىشوند و بيعتش را زير پامىنهند وسپاهش زير
ترهيب و ترغيب نيروى شام از ميان مىرود.
اضافه بر اين عوامل، سبب ديگرى هم بود كه حركت تاريخ را دگرگونساخت و آن پاى بندى
ياران امام حسينعليه السلام به حق، حتّى در سخت ترينوطاقت فرساترين شرايط، بود.
حال آن كه شاميان در مقابل، از ارتكابهيچ جنايت و ترور و نيرنگى باك نداشتند.
براى اثبات اين نكته تنها دو ماجرا را نقل خواهيم كرد تا با نگرشبدانها بتوان
تفاوتميان حركت وجهتگيرى ميان امامحسينعليه السلام و يزيدويارانشان را دريافت.
مسلم بن عقيل حاكم مطلق كوفه بود و عبيد اللَّه بن زياد به كوفه آمد تابلكه اوضاع
را به سود بنى اميّه تغيير دهد. يكى از بزرگان كوفه به نام"هانى بن عروه"، در بستر
بيمارى بود. ابن زياد تصميم گرفت به عيادتهانى رود تا شايد بدين وسيله او را با
خود همراه كند.
مسلم در خانه هانى بود و هانى كه از آمدن زياد مطلّع شده بود بهمسلم دستور داد در
نهانگاهى پنهان شود تا چون فرستاده يزيد و فرماندهامويّان كوفه به خانهاش آمد،
مسلم از نهانگاه خويش بيرون آيد و گردنابن زياد را بزند و از شرّ او و يزيد خود را
خلاص كند.
ابن زياد به عيادت هانى آمد و هانى لحظه به لحظه در انتظار آن بودكه مسلم از
نهانگاه خويش بيرون آيد و كار را يكسره سازد. امّا دقايقولحظات سپرى مىشد. و مسلم
به قولى كه داده بود عمل نمىكرد. هانىشروع به خواندن اشعارى كرد كه به نحوى مسلم
را بر كشتن ابن زيادترغيب مىكرد. ابن زياد كه تا حدودى متوجه اين مسأله شده بود با
ترساز خانه هانى گريخت.
با رفتن ابن زياد، مسلم از نهانگاهش بيرون آمد. هانى او را موردنكوهش قرار داد كه
چرا در كشتن ابن زياد سهل انگارى و تعلّل كردى؟
مسلم در پاسخ گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:
"مسلمان پيمان شكنى نمىكند".
سخن رسول خدا اولين و آخرين ميزان و مقياس براى حركت در منطقياران امام حسين بود.
زيرا آنان هدفى جز رسيدن به خشنودى خدانداشتند و هيچ گاه خشنودى خداوند به نافرمانى
او منجر نمىشودونمىتوان با انجام معصيّت، مدعى اطاعت از خداوند شد.
امّا اوضاع واژگون شد و مسلم به شهادت رسيد. امام حسينعليه السلام در راهآمدن به
كوفه خبر شهادت مسلم را دريافت كرد. حال آن كه آنحضرت درآن شرايط به يارانى نياز
داشت كه او را يارى رسانند و كمكش كنند. چراكه پيشاروى امام شهر كوفه بود كه از
يارى وى دست كشيده بود و درپشتش مكّه بود كه مخالفان امام اعمّ از ياران بنىاميّه
و ديگران در آن گردآمده بودند. در برابر اين همه مخالفت تنها در حدود هزار نفر با
امامحسينعليه السلام بودند و شرايط اقتضا مىكرد كه آنحضرت به هر وسيلهاى
كهشده همين تعداد ياران خود را نيز از دست ندهد.
امّا آنحضرت موضوع را بصراحت با ياران خود در ميان گذارد و بهآنان گفت كه حكومتش
در كوفه ساقط شده و به موقعيّت دشوارى گرفتارآمده است و هر كس كه بخواهد مىتواند
از اين سپاه جدا بشود و بهراهخود رود. به خطبه امام پس از سقوط كوفه توجه كنيد :
"اى مردم! من با اين تصور كه مردم عراق با من هستند شما را گردآوردم واينك گزارشى
دردناك از پسر عمويم به من رسيده كه دلالت براين دارد كه شيعيان ما از يارى ما دست
برداشتهاند. پس هر كس از شما كهبر جنگ شمشيرها و تيزى نيزهها صبر مىكند با ما
همراه شود و گرنه بازگردد".(20)
هدف امام حسينعليه السلام از قيامش جز خدا نبود براى همين چنان عملمىكرد كه
خداوند مىخواست، صريح و واضح و بدون مكر و نيرنگ.
حال بد نيست در باره ياران يزيد به نقل دو ماجراى تاريخى بپردازيم:
1 - ابن زياد، هانى بن عروه يكى از رهبران و بزرگان شيعى كوفه را بهاين بهانه كه
مىخواهد در باره برخى از امور با وى مشورت كند به حضورخود طلبيد، هانى فريب ابن
زياد را خورد و به قصر امارت رفت چونوارد آن مكان شد او را دستگير و شكنجه كردند و
سپس به شهادتشرساندند. اين در حالى بود كه آنان به هانى قول داده و سوگند خورده
بودندكه با وى كارى ندارند.
2 - پيروان امام علىعليه السلام در پى هانى به قصر الاماره آمده، گرداگرد آنرا به
محاصره خود در آوردند و خواستند هانى را كه به فريب او را بهقصر الاماره برده
بودند، آزاد كنند. حال آن كه هانى در آن لحظه اصلاً درقيد حيات نبود.
ياران و هواخواهان بنىاميّهاز فراز قصر بهمعترضان، اطمينان مىدادندكه هانى زنده
است و پس از پايان شورا به ميان آنان باز خواهد گشت.
سپس آنان را به آمدن سپاهيان شام كه اينك به نزديكيهاى كوفهرسيده بود، تهديد كردند
و با بذل و بخشش اموال فراوان از خزانهبيت المال در جلب آنان كوشيدند.
كوفيان اندك اندك به تفرقه دچار شدند تا آن كه كوفه كاملاً در دستبنى اميّه افتاد.
نخستين كارى كه آنان انجام دادند كشتن مسلم پس از به قتلرساندن هانى بود.
آنچه از مطالعه و بررسى تاريخ نهضت حسينى به دست مىآيد آناست كه سبب سقوط آن،
همين وعدههاى دروغين و تهديدهاى پر حيلهونيرنگ بوده است.
ابن زياد پس از تسلّط كامل بر كوفه لشكرى به نام جنگ با تركانوديالمه گرد آورد.
چون كاروان امام حسين به نزديكى كوفه رسيد، ابنزياد اين سپاه را به رويارويى با
امام فرستاد تا او را دستگير سازند و يا بهقتلش برسانند. نخستين سپاهى كه از اين
لشكر با امام حسين رو به رو شدمتشكل از هزار مرد جنگى بود كه فرماندهى آنان را حر
بن يزيد رياحى برعهده داشت.
"حُر" از امام خواست كه يا بيعت كند و يا آنكه دست بسته به كوفهآيد. امام
حسينعليه السلام پيشنهاد او را نپذيرفت و راهى بين راه كوفه و مدينهرا انتخاب
كرد. حر نامهاى به ابن زياد نوشت و ابن زياد بر لزوم جنگ باامام حسين دستور داد.
سپاهى كه شمار آنان به بيش از سى هزار تنمىرسيد به رويارويى امام شتافت. اين دو
سپاه در جايى به نام كربلا(21) بايكديگر رو به رو شدند.
روز نهم ماه محرّم الحرام بود كه نامه ابن زياد به عمر سعد فرماندهسپاه بنىاميّه
رسيد. ابن زياد در اين نامه فرمان داده بود كه نخست آب رااز دسترس حرم رسول خداصلى
الله عليه وآله ببندند و سپس با آنان جنگ كنند.
امام يك شب از آنان مهلت خواست. چون روز دهم محرّم فرا رسيديزيديان بر خيمهگاه ابا
عبد اللَّه يورش آوردند. هفتاد و دو تن از ياراندلاور امام حسين به مقاومت و
مبارزه پرداختند و پس از آنكهدلاوريهاى بسيارى از خود نشان دادند، يكى پس از ديگرى
به خونخويش غلتيدند.
برادران امام نيز در اين ميدان كشته شدند كه در رأس آنان بايد ازحضرت ابو الفضل
العباسعليه السلام ياد كرد. فرزندان امام حسينعليه السلام نيز بهشهادت رسيدند.
حتى فرزند كوچك و شير خواره وى در آغوشش كشتهشد. ديگر كسى جز آنحضرت زنده نبود.
امام حسين خود به تنهايى برصفوف دشمنان حملهور شد وشجاعتى بزرگ از خود نشان داد.
شمار بسيارى از سپاه كوفه كشته شدند. هنوز ساعاتى نگذشته بود كهتقدير با تير غدّار
خويش به دست حرمله و با سر نيزه خويش به دستسنان بن انس وبا شمشيرش به دست شمر بن
ذى الجوشن بر آنحضرتهجوم آوردند. لحظاتى بعد امام حسين تشنه و مظلوم بر خاك
افتاد... براو و يارانش هزاران درود! پس از اين واقعه دهشتناك كه با شهادت
سيّدالشّهداء و ياران پاكش درسرزمين كربلا آن هم به شكلى فاجعه بار به پايان رسيد
مردم تمام نقاطجهان اسلام از اين ماجرا آگاه شدند و تخت بنى اميّه به لرزه افتاد.
زمانى دراز نگذشت كه آتش انقلاب در هر گوشه و كنارى بر افروختهشد ودر نهايت حكومت
اموى از صحنه تاريخ محو گرديد.
امّا مشكل با سقوط بنى اميّه كاملاً تمام نشده و حكومت اسلامىهمچنان از مجراى صحيح
خود منحرف بود. با اين وجود قيام سيّدالشّهداءو نهضت بزرگ وى جبههاى نيرومند و
متّحد پديد آورد كه در برابر هرگونه انحرافى كه از سوى جنايتكاران اعمال مىشد،
ايستادگى مىكرد.
در واقع اگر ما رويدادهاى تاريخى را به دقت مورد مطالعه قراردهيم، در خواهيم يافت
كه هرگونه دعوت راستين و صادقى در اين دوراندراز، جوشيده از نهضت عاشوراى امام
حسينعليه السلام بوده است.
بدين سان مىتوان گفت كه قيام امام حسين همواره به عنوان پايگاهىاصيل براى حركات
اصلاح طلبانه در تاريخ اسلام مطرح بوده است و تا ابدنيز چنين خواهد بود.