قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۱۸ -


فصل ششم: در كوفه

ورود اسيران به كوفه

مسلم جصاص (گچكار) مى‏گويد:

عبيدالله بن زياد مرا براى تعمير دارالاماره نزد خود خواند، و من سرگرم سفيد كارى دارالاماره بودم كه ناگهان غوغا و فريادهايى را از دور شنيدم! از خدمتكارى كه همراه ما بود پرسيدم: مگر چه شده است كه كوفه را پر از ناله و فرياد مى‏بينم ؟!

گفت: هم اكنون سر يك خارجى را كه بر يزيد شوريده بود، مى‏آورند.

از نام او پرسيدم، گفت: حسين بن على!

مسلم مى‏گويد: لحظه‏اى چند درنگ كردم، و همين كه آن خدمتكار براى انجام كارى، مرا ترك گفت، از شدت ناراحتى و اندوه آنچنان با دست خود به صورت خود نواختم كه ترسيدم چشمم آسيب ديده و كور شده باشد. دست از گچكارى كشيدم، دستان خود را شستم، و از راهى كه در پشت قصر قرار داشت، از دارالاماره بيرون آمدم تا به نزديكى كناسه(1) رسيدم. در آنجاايستادم و ديدم كه مردم، در انتظار اسيران و سرهاى كشته شدگانند! در اين اثنا، چهل محمل را مشاهده كردم كه بر روى چهل شتر حمل مى‏شد، و در آن محملها اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و دختران حضرت فاطمه زهرا عليها السلام قرار داشتند.

ناگهان، امام سجاد عليه‏السلام را مشاهده كردم كه بر روى شترى برهنه و خالى از جهاز شتران، سوار است، و از رگهاى گردن او (به خاطر زنجيرى كه بر گردن او گذارده بودند) خون جارى بود، و در حالى مى‏گريست، مى‏گفت:

يا امة السوء! لا سقيا" لربعكم!
يا امة لم تراع جدنا فينا!
لو انَنا و رسول الله يجمعنا
يوم القيامة ما كنتم تقولونا ؟!
تسيرونا على الاقتاب عارية
كاننا لم نشيد فيكم دينا!
بنى امية ما هذا الوقوف على
تلك المصائب لم تصغوا لداعينا!
تصفقون علينا كفكم فرحا!
و انتم فى فجاج الارض تسبونا!
اليس جدى رسول الله و يلكم
اهدى البرية من سبل المضلينا ؟!
يا وقعة الطف قد اورثتنى حزنا
و الله يهتك استار المسيئنا!(2)

مسلم مى‏گويد: ديدم مردم كوفه به كودكان (گرسنه‏اى) كه در محملها نشسته بودند نان و خرما و گردو مى‏دادند!! ام كلثوم از مشاهده اين رفتار ناهنجار فرياد بر آورد كه: اى مردم كوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است ؛ و نان و خرما را از دست و دهان كودكان مى‏گرفت، و مردم (بر اين غفلت خود و هتك حرمتى كه كرده بودند) اشك مى‏ريختند!

و باز ام كلثوم سر از محمل بيرون كرد و بر آنان نهيب زد كه:اى مردم كوفه! مردانتان ما را مى‏كشند و زنانتان به حال ما مى‏گريند ؟! در ميان ما و شما خدا داور است و در روز قيامت بين ما و شما داورى خواهد كرد.

مسلم مى‏گويد كه: در اين اثناء صداى شيونى بلند شد و ديدم كه سرهاى مقدس شهداى كربلا را كه در پيشاپيش آنها سر مقدس امام حسين عليه‏السلام بود، بسوى ما مى‏آوردند.

سر مبارك امام همانند ماه و به روشنايى ستاره زهره مى‏درخشيد، و شبيه‏ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، و محاسن مبارك او به رنگ سياه خضاب شده، و سيماى نورانى او بسان قرص ماه كه از افق دميده باشد، جلوه گرى مى‏كرد، و باد موهاى محاسن مبارك او را به جانب راست و يا چپ مى‏برد.

در اين هنگام، چشم زينب كبرى عليها السلام بر آن سر نورانى امام افتاد و پيشانى خود را چنان به قسمت پيشين محمل زد كه خون از زير مقنعه‏اى كه بر صورت داشت، جارى شد.

پس به آن سر نورانى اشاره كرد و گفت:

يا هلالا" لما استتم كمالا
غاله خسفه فابى غروبا!
ما توهمت يا شقيق فوادى!
كان هذا مقدرا مكتوبا!
يا اخى! فاطمة الصغيرة كلمها
فقد كاد قلبها ان يذوبا!
يا اخى! قلبك الشفيق علينا
ماله قد قسى و صار صليبا!
يا اخى! الوترى عليا لدى الاسر
مع اليتيم لا يطيق جوابا!
كلما اوجعوه بالضرب نادا
ك بذلَ يفيض دمعا سكوبا!
يا اخى! ضمه اليك و قربه
و سكن فؤاده المرعوبا!
ما اذل اليتيم حين ينادى
بابيه و لا يراه مجيبا!(3)
جلوه گرى به روى نى سرت چو ماه مى‏كند
غروبت اى هلال من عمر تباه مى‏كند
درون محمل مرا ز روى نى نگاه كن
ببين چگونه دخترت تو را نگاه مى‏كند

اولين سرى كه بر نيزه رفت

ابن اعثم كوفى نقل مى‏كند كه: عمر بن سعد، خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر شتران برهنه و عريان سوار كرد و مانند اسيران به كوفه آورد، چون بدان شهر رسيدند، عبيدالله دستور داد تا سر مبارك امام حسين عليه‏السلام را بيرون برند و با اسيران به كوفه در آورند! پس آن سر مبارك را بر نيزه زدند و سرهاى ديگر را نيز، و پيشاپيش آنها سر مبارك امام را حركت مى‏دادند تا وارد شهر كوفه شدند. آنگاه آن سرهاى پاك را در كوچه و بازار گردانيدند!

عاصم از زر(4) روايت نموده است كه: اولين سرى كه در اسلام بر نيزه حركت داده شد، سر حسين بن على عليهما السلام بود و هرگز آن تعداد زن و مرد گريان تا آن روز، ديده نشده بود!

جزرى گويد:اولين سرى كه در اسلام بر چوب حمل شد، به قولى سر حسين بود ولى قول صحيح آن است كه اولين سرى كه بر نى زدند، سر عمرو بن حمق خزاعى است(5)(6)

شتران عريان

مردى مى‏گويد: در بازار كوفه نشسته بودم و از شهادت حسين عليه‏السلام آگاه نبودم، ولى مردم را در حيرت شديد و دهشتى بزرگ مى‏ديدم و علت آن را نمى دانستم. در آن هنگام، صداى تكبير و تهليل به گوشم رسيد، برخاستم ببينم چه شده است ؟! ناگهان سرهائى را بر بالاى نيزه مشاهده كردم، و زنان و دختران كوچكى را كه بر شترهاى عريان و بى جهاز سوار بودند و سر آنها از شرم به پائين افتاده بود نظاره كردم و جوانى سوار بر شتر ديدم كه به زنجير كشيده شده بود، و سرش برهنه و از پاهاى او خون جارى بود، و در ميان كسانى كه آن سرهاى مقدس را حركت مى‏دادند، مردى را ديدم كه بر نيزه او سرى نورانى‏تر از سرهاى ديگر بود و آثار كشته شدن در آن سر به چشم نمى خورد، و آن مرد با صداى بلند مى‏گفت:

انا صاحب الرمح الطويل!
انا صاحب السيف الصقيل!
انا قاتل دين الاصيل!(7)

خاتونى از بين اسيران بر او نهيب زد كه: واى بر تو! بگو:.

و من ناغاه فى المهد جبرئيل ومن بعض خدَامه ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و من عتقاؤه صلصائيل و من اهتز لقتله عرش رب الجليل، و قل ياويلك انا قاتل محمد المصطفى و على المرتضى و فاطمة الزهراء و الحسن المزكى و ائم|ة الهدى و ملائكة السماء و الانبياء و الاوصياء.

اين كسى است كه جبرئيل در گهواره براى او لاى لاى مى‏گفت، و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل از خدمتگزاران او بودند، و صلصائيل از آزاد شدگان اوست، و او كسى است كه عرش خدا از كشته شدن او به لرزه در آمده است. واى بر تو! به مردم بگو كه: من قاتل محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مزكى و ائمه هدى و ملائكه آسمان و انبياء و اوصياء هستم!

راوى مى‏گويد: از آن زن نامش را پرسيدم، پاسخ داد: من زينب دختر على بن ابى طالب عليه‏السلام، و اين اسيران، دختران پيامبر و على عليه‏السلام هستند(8).

يك خبر غيبى از امير المؤمنين على عليه‏السلام

زينب عليها السلام مى‏گويد: پس از آنكه ابن ملجم فرق مبارك پدرم را شكافت و من آثار شهادت را در سيماى آن حضرت مشاهده كردم، گفتم: اى پدر! ام ايمن حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى من نقل كرده است كه دوست دارم آن را از زبان شما بشنوم.

پدرم به من فرمود: «يا بنية! الحديث كما حدثتك ام ايمن» «دخترم! حديث همان است كه ام ايمن به تو گفت»، و گوئى تو را مى‏بينم با زنان ديگر از خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين شهر در حالى كه در چنگ دشمن اسير و بر خود بيمناكيد، پس بايد در اين مصيبت ناگوار شكيبا باشيد، سوگند به آنكه دانه را شكافت و جنين را آفريد، آن روز دوست خدا در روى زمين به غير از شما و شيعيان و دوستان شما نباشد(10).

خطبه‏هاى آتشين در كوفه

خطبه حضرت زينب عليها السلام

هنگامى كه زنان كوفه با مشاهده اوضاع و احوال كاروانيان حسينى، زارى مى‏كردند، و گريبانهاى خود را چاك مى‏زدند و مردان كوفى نيز بهمراه آنان مى‏گريستند و بيتابيها مى‏كردند، حضرت زينب عليها السلام بر سر مردم نهيب زد كه: خاموش باشيد!

با اين نهيب، نه تنها آنه جماعت انبوه ساكت شدند بلكه زنگ شتران نيز از صدا افتاد.

آنگاه حضرت زينب عليها السلام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به آنان فرمود:

اما بعد يا اهل الكوفة، يا اهل الختل و الغدر و الخذل، الا فلا رقات العبرة و لا هدات الزفرة، انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا" تتخذون ايمانكم دخلا" بينكم، هل فيكم الا الصلف و العجب و الشنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء، او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة، الا بئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون.

اتبكون اخى ؟ اجل و الله فابكوا فانكم احرياء بالبكاء فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا، فقد بليتم بعارها و منيتم بشنارها ولن ترحضوها ابدا" و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم و آسى كلمكم و مفزغ نازلتكم و المرجع اليه عند مقاتلتكم و مدرة حججكم و منار محجتكم. الا ساء ما قدمت لكم انفسكم و ساء ما تزرون ليوم بعثكم.

فتعسا" تعسا"، و نكسا" نكسا"، لقد خاب السعى و تبت الايدى و خسرت الصفقه و بوتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة.

اتدرون و يلكم اىَ كبد لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم فرثتم ؟ و اىَ عهد نكتتم ؟ و اىَ كريمة له ابرزتم ؟ و اىَ حرمة له هتكتم ؟ و اى دم له سفكتم ؟ لقد جنتم شيئا" ادَا" تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدَا".

لقد جيتم بها شوها صلعاء عنقاء سوداء فقماء خرقاء طلاع الارض او مل‏ء السماء، افعحبتم ان تمطر السماء دما"، و العذاب الاخرة اخزى و هم لا ينصرون، فلا يستحفنكم المهل، فانَه عزَوجلَ لا يحفزه البدار و لا يخشى عليه فوت النار، كلا ان ربك لنا ولهم بالمرصاد.

اى مردم كوفه! اى جماعت نيرنگ و افسون و بى بهرگان از غيرت و حميت! اشك چشمتان خشك مباد و ناله هايتان آرم نگيرد، مثل شما مثل آن زنى است كه تار و پود تافته خود را در هم ريزد و رشته‏هاى آن را از هم بگسلد، شما سوگند هايتان را دست آويز فساد و نابودى خود قرار داديد.

شما چه داريد جز لاف و غرور و دشمنى و دروغ ؟! و بسان كنيزان خدمتكار، چاپلوسى و سخن چينى كردن ؟! و يا همانند سبزه‏اى كه از فضولات حيوانى تغذيه مى‏كند و بر آن مى‏رويد، و يا چون نقره‏اى كه روى گورها را بدان زينت و آرايش كنند، داراى ظاهرى فريبنده و زيبا، ولى درونى زشت و ناپسند!

براى (آخرت) خود، چه بد توشه‏اى اندوخته و از پيش فرستاديد تا خداى را به خشم آوريد و عذاب جاودانه او را به نام خود رقم زنيد! آيا شما (شمايى كه سوگندهايتان را نديده گرفتيد، و پيمانهايتان را گسستيد)براى برادرم - حسين - گريه مى‏كنيد ؟! بگرييد كه شايسته گريستنيد، بسيار بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ (اين كشتار بيرحمانه) گربيانگير شما است. و لكه اين ننگ (ابدى) بر دامان شما خواهد ماند، آن چنان لكه ننگى كه هرگز از (دامان) خود نتوانيد شست.

و چگونه مى‏خواهيد اين لكه ننگ را بشوييد در حالى كه جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سيد جوانان بهشت را (به افسون و نيرنگ) كشتيد ؟! همان كسى كه در جنگ، سنگر و پناهگاه شما بود و در صلح مايه آرامش و اليتام شما، و نه به مثابه زخمى كه با دهان خون آلوده به روى شما بخندد.

در سختيها و دشواريها، اميدتان به او بود و در ناسازگاريها و ستيزه‏ها، به او روى مى‏آورديد.

آگاه باشيد كه توشه راهى كه از پيش براى سفر (آخرت) خود فرستاديد بد توشه‏اى بود، و بار سنگين گناهى كه تا روز قيامت بر دوشهايتان سنگينى خواهد كرد، گناهى بس بزرگ و ناپسند است.

نابودى باد شما را، آنهم چه نابودى! و سرنگونى باد (پرچم) شما را، آنهم چه سرنگونى!

تلاش (بى ثمرتان) حز نااميدى ثمر نداد، دستان شما (براى هميشه) بريده شد و كالايتان (حتى در اين بازار دنيا) زيان كرد، خشم الهى را به جان خود خريديد و مذلَت و سر افكندگى شما حتمى شد.

آيا شما مى‏دانيد كه چه جگرى از رسول خدا شكافتيد، و چه پيمانى گسستيد، و چسان پردگيان حرم را از پرده بيرون كشيديد و چه حرمتى از آنان دريديد و چه خونهايى را ريختيد ؟!!

كارى بس شگفت كرديد! آنچنان شگفت كه نزديك است از هراس (اين حادثه) آسمانها از هم بپاشد! و زمينها از هم بشكافد! و كوهها از هم فرو ريزد!

(چه مصيبتى!)، مصيبتى بس دشوار و جانفرسا و طاقت سوز و شوم و در هم پيچيده پريشانى كه از آن راه گريزى نيست، و در بزرگى و عظمت همانند درهم فشردگى زمين و آسمان.

آيا در شگفت مى‏شويد اگر (در اين مصيبت جانخراش) چشم آسمان، خون ببارد ؟!

هيچ كيفرى از كيفر آخرت براى شما خوار كننده‏تر نيست، و آنان (سردمدران حكومت اموى) ديگر از هيچ سويى يارى نخواهند شد، اين مهلت شما را مغرور نسازد كه خداوند بزرگ از شتابزدگى در كارها، پاك و منزه است، و از پايمال شدن خون (بيگناهى، چرا) بهراسد (كه او انتقام گيرنده است) و در كمين ما و شماست.

آنگاه زينب كبرى عليه‏السلام، اين ابيات را خواند:

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
ماذا صنعتم و انتم آخر الامم
باهل بيتى و اولادى و تكرمتى
منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم
ما كان ذاك جزائى اذ نصحت لكم
ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى
انى لا خشي عليكم ان يحل بكم
مثل العذاب الذى اودى على ارم(11)

راوى مى‏گويد كه: پس از اين خطبه زينب عليه‏السلام، مردم كوفه را ديدم كه حيرت زده دستان خود را به دندان مى‏گزند، پيرمرد سالخورده‏اى را در كنار خو مشاهده كردم كه چنان مى‏گريست كه محاسن سپيدش از اشك،تر شده بود، و دست به جانب آسمان برداشته، و مى‏گفت: پدر و مادرم به فداى شما باد پيران شما بهترين سالخوردگان، و زنان شما بهترين زنان، و كودكان شما بهترين كودكان، و دودمان شما دودمانى كريم، و فضل و رحمت شما رحمتى بزرگ است! آنگاه‏اين بيت را زمزمه كرد:

كهولكم خير الكهول و نسلكم
اذا عد نسل لا يبور و لا يخزى(12)

امام زين العابدين عليه‏السلام رو به زينب عليها السلام كرد و فرمود: عمه جان! آرام بگيريد، آنان كه مانده‏اند بايد از رفتگان خود عبرت بگيرند، و خداى را سپاس كه تو عالمه غير معلمه‏اى، و نياموخته خردمندى، و گريه و زارى ما رفتگان را به ما باز نمى گرداند!

آنگاه، امام زين العابدين عليه‏السلام از مركب خود به زير آمد و خيمه‏اى بر پا كرد و به تنهايى اهل بيت را از مركبها فرود آورد و در خيمه جاى داد(13) .

زينب! اى شيرازه ام الكتاب
اى به كام تو، زبان بو تراب
اى بياقت سر به سر توفان خشم
نوح مى‏دوزد به توفان تو، چشم!
در كلامت، هيبت شير خدا
در زبانت، ذوالفقار مرتضى
خطبه‏هايت كرد اى اخت الولى!
راستى را، كار شمشير على!
جان زتنها برده‏اى از اسكتوا
اى تو روح آيه لا تقنطوا! چون شنيد گواي خشمت را جرس شد تهي از خويش و ، افتاد از نفس

بازگو اى جان شيرين على!
داستان درد ديرين على
از همان نخلى كه از پاى اوفتاد
خون پاكش نخل دين را آب داد
راز دل را با زبان آه گفت
دردهايش را به گوش جاه گفت!
بازگو كن قصه مسمار را
ماجراى آن در و ديوار را
از بهار و از خزان او بگو
از مزار بى نشان او بگو
بازگو از مجتبى، ابن على
دردهاى آن ولى بن ولى
از همان طشتى كه پر خون شد ازو
دامن افلاك، گلگون شد ازو
زينب! اى شمع تمام افروخته
بازگو از كام خشك مشكها گريهها و ، ناله ها و ، اشكها
يادگار خيمه‏هاى سوخته!
بازگو از كربلاى دردها
قصه نامردها، و مردها
بازگو از نخلهاى سوخته
نخلهاى سر به سر افروخته
ار فرات و، بيقراريهاى آب
رود رود و، اشكباريهاى آب!
بازگو از مجلس شوم يزيد
وآن تلاوتهاى قرآن مجيد!
بازگو از آن سر پر خاك و خون
لاله رنگ و، لاله فام و، لاله گون
ماجراى آن گل خونين دهان
و آن لب پر خون زچوب خيزران!
با دل تنگ تو، اين غمها چه كرد ؟!
دردها و، داغ ماتمها چه كرد ؟!
فاطمه اگر تو على را همسرى
ور شرافت، مصطفى را مادرى
كار زينب هم گذشت از خواهرى
كرد در حق برادر، مادرى!
چون تو، در دامن كه دختر پرورد؟!
كى صدف! اينگونه گوهر پرورد؟!(14)

خطبه فاطمه صغرى عليها السلام(15)

نوشته‏اند كه فاطمه صغرى عليها السلام اين خطبه را (خطاب به مردم كوفه) ايراد فرمود:

الحمد لله عدد الرَمل و الحصى وزنة العرش الى الثَرى، احمده و اؤمن به و اتوكَل عليه، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا" عبده و رسوله، و ان اولاده ذبحوا بشط الفرات من غير ذحل و لا ترات.

اللَهَم انىَ اعوذ بك ان افترى عليك الكذب، و ان اقول خلاف ما انزلت عليه من اخذ العهود لوصيَه على بن ابى طالب عليه‏السلام المسلوب حقَه المقتول من غير ذنب، كما قتل ولده بالامس فى بيت من بيوت الله، و بها معشر مسلمة بالسنتهم، تعسا" لرؤوسهم! ما دفعت عنه ضيما فى حياته و لا عند مماته، حتى قبضته اليك محمود النقيبة، طيب الضريبة، معروف المناقب، مشهور المذاهب، لم تأخذه فيك لومة لائم و لا عذل عاذل، هديته يارب للاسلام صغيرا"، وحمدت مناقبه كبيرا"، و لم يزل ناصحا" لك و لرسولك صلواتك عليه و آله حتى قبضته اليك زاهدا فى الدنيا غير حريص عليها، راغبا" فى الاخرة مجاهدا" لك فى سبيلك، رضيته فاخترته و هديته الى طريق مستقيم.

اما بعد يا اهل الكوفة، يا اهل المكر و الغدر و الخيلاء، انَا اهل بيت ابتلانا الله بكم، ابتلاكم بنا، فجعل بلائنا حسنا"، و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا، فنحن عيبة علمه و وعاء فهمه و حكمته، حجته فى الارض فى بلا ده لعباده، اكرمنا الله بكرامته، و فضلنا بنبيَه صلى الله عليه و آله و سلم على كثير من خلقه تفضيلا"، فكذبتمونا و كفر تمونا و رايتم قتالنا حلالا" و اموالنا نهبا"، كانَا اولاد الترك او كابل، كما قتلتم جدَنا بالامس، و سيوفكم تقطر من دمائنا اهل البيت لحقد متقدم، قرَت بذلك عيونكم و فرحت به قلوبكم اجتراء" منكم على الله، و مكرا" مكرتم والله خير الماكرين، فلا تدعونكم انفسكم الى الجذل بما اصبتم من دمائنا و نالت ايديكم من اموالنا، فان ما اصابنا من المصائب الجليلة و الرزايا العظيمة فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور.

تبا لكم فانظروا اللغنة و العذاب، فكان قد حل بكم، و تواترت من السماء نقمات فيسحتكم بما كسبتم و يذيق بعضكم بأس بعض، ثم تخلدون فى العذاب الاليم يوم القيامة بما ظلمتمونا، الا لعنة الله على الظالمين، و يلكم اتدرون اية يد طاعنتنا منكم، او ايَة نفس نزعت الى قتالنا، ام بايَة رجل مشيتم الينا تبغون محاربتنا، قست قلوبكم و غلظت اكبادكم و طبع على افئدتكم و ختم على سمعكم و بصركم، وسول لكم الشيطان و املى لكم و جعل على بصركم غشاوة فانتم لا تهتدون.

تبَا" لكم يا اهل الكوفة، كم ترات لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قبلكم و ذحوله لديكم، ثم غدرتم باخيه على بن ابى طالب عليه‏السلام جدَى، و بنيه عترة النبى الطيبين الاخيار و افتخر بذلك مفتخر فقال:

نحن قتلنا عليا" و بنى علىَ
بسيوف هندية ورماح
و سبينا نساءهم سبى ترك
و نطحناهم فاى نطاح

فقالت:بفيك ايها القائل الكثكث ولك الاثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم الله و طهرهم، و اذهب عنهم الرجس، فاكظم واقع كما اقعى ابوك و انمَا لكل امرى‏ء ما قدمت يداه، حسدتمونا ويلا" لكم على ما فضلنا الله.

فما ذنبنا ان جاش دهرا" بحورنا
و بحرك ساج لا يوارى الدعامصا

ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء، و من لم يجعل الله له نورا" فما له من نور.

خداى را سپاس مى‏گويم كه به شماره ريگها و تعداد شنها، و او را مى‏ستايم به عظمت و سنگينى عرش تا فرش، به او ايمان آورده‏ام، و نيز بر او توكل مى‏كنم و گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند يگانه نيست، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست، همان رسولى كه فرزندان او را (تشنه كام) در كنار فرات سر بريدند! با آنكه آنان كسى را نكشته بودند تا مورد انتقام و قصاص قرار گيرند.

بارالها! به تو پناه مى‏برم از اينكه سخنى را به دروغ و ناروا به تو نسبت دهم، و بر خلاف آنچه نازل كرده‏اى، سخنى بر زبان آورم!

پيامبر تو براى جانشين خويش على بن ابى طالب عليه‏السلام پيمان گرفت، ولى حق او را غصب كردند و او را بى گناه كشتند، همانسان كه ديروز فرزند او را در خانه‏اى از خانه‏هاى خدا شهيد كردند، هم آنان كه به زبان مسلمان بودند، كه نابود باد اين مسلمانى.

(پروردگارا! اين مردم) على عليه‏السلام را يارى نكردند، نه در زمان حيات او و نه به هنگام رحلت، تا او را به جوار رحمت خود فراخواندى كه او اخلاقى پسنديده و نهادى پاك و زيبنده داشت، فضايل او شهره خاص و عام، و راه و روش او روشن و آشكار، از نكوهش نمى هراسيد و از ملامت هيچكس باكى نداشت، او را از كودكى به اسلام هدايت كردى، و در بزرگى خلق و خوى نيكو دادى و مناقب او را ستودى، او با تو و پيامبر تو رفتارى با اخلاص و صادقانه داشت، تا او را هم به جوار رحمت خود فراخواندى. او، به دنيا هيچ علاقه و رغبتى نداشت و آزمند به آن نبود، بلكه رغبت و ميل او به آخرت بود، در راه تو مجاهده كرد تا او را پسنديدى و برگزيدى و به صراط مستقيم هدايت نمودى. هان اى مردم كوفه! اى اهل نيرنگ و بيوفايى و خودخواهى! ما خاندانى هستيم كه خدا ما را به شما و شما را بوسيله ما مورد آزمون خويش قرار داد، ما از عهده اين آزمون الهى نيكو بر آمديم، خداوند، (خزانه‏هاى) دانش و حكمت خود را به ما كرامت كرد و ما نگاهبان اين خزانه‏هاى او ئيم، و آن حجتى كه بر كره خاكى و بندگان خود گمارده است، ماييم. ما را به كرامت خود گرامى داشت و به سبب پيامبر خود محمد

صلى الله عليه و آله و سلم ما را بر بسيارى از آفريدگان خود برترى داد.

اما شما ما را [ با اينهمه سوابق روشن و تأكيدات الهى و سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ] تكذيب كرديد. و (در حق ما) ناسپاسى ورزيديد، ريختن خون ما را حلال، و غارت و چپاول اموال ما را مباح دانستيد، گويى ما از نسل ترك و تاتاريم!!

ديروز نياى بزرگ ما را كشتيد و (امروز) از شمشيرهاى (برهنه شما) خون ما (خاندان) مى‏چكد! (چون كار ما بدين جا كشيد) به خاطر كينه هايى كه از ما در سينه‏ها يتان داشتيد، چشمتان روشنى گرفت و دلهاى شما شادمان شد! شما (همان كسانيد كه) به خداى جهانيان افتراء بستيد و با او از در نيرنگ در آمديد، و نيرنگ خدا از شما بيشتر و كارسازتر است.

زينهار! كه از ريختن خون ما و غارت اموال ما، شادمان مباشيد، چرا كه اين مصيبتى كه بر ما فرود آمد، سرنوشتى بود كه دركتاب (مشيت الهى) و پيش از آفرينش (براى ما خاندان رسالت و امامت) رقم خورده بود، و اين براى خدا كار آسانى است تا شما به آنچه از دست رفته است اندوه مخوريد و به آنچه شما را عنايت فرموده است خشنود نياشيد، و خداوند هركس را كه بر خود ببالد، دوست ندارد.

(اى مردم نيرنگ باز و بى ايمان!) نابود گرديد! (كه نابودى شما را گوارا است) و در انتظار كيفر الهى باشيد كه گويى دارد از راه مى‏رسد و (انگار مى‏بينم كه) بالاهاى آسمانى مدام بر شما خواهد باريد و شما را به نابودى كشيده و در همين دنيا به جان يكديگر خواهد انداخت و در روز قيامت نيز در عذاب جاودانه الهى بسر خواهيد برد، چراكه نسبت به ما بناحق ستم كرديد، و لعنت و نفرين خدابر ستمگران باد!

واى بر شما! آيا مى‏دانيد با كدامين دست، نسبت به ما ستم كرديد ؟ و با كدامين هيئت، به ريختن خون ما تن داديد ؟ و با كدامين پا در نبردى (نابرابر) با ما مبارزه كرديد ؟! دلهايتان، (چون سنگ خاره) سخت، جگرهايتان پر از خشم و نفرت و آلودگى است، و دلها و گوشها و چشمهاى شما را مهر كرده‏اند!

ابليس، تمام زشتيها را در نظر شما زيبا جلوه داد و شما را (به آرزوهاى پوچ) اميدوار ساخت، و بر روى چشمان شما پرده‏اى (از فراموشى و غفلت) كشيد، كه اكنون راه را (از چاه) نمى شناسيد!

اى مردم كوفه! نابود گرديد كه شما را با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كنيه‏ها و دشمنيها است و در صدد انتقام از او بر آمدند! آنگاه، با برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب عليه‏السلام - نياى بزرگوارمان - و نيز با فرزندان او كه عترت پيامبر و از برگزيدگان و پاكان (روى زمين) بودند، بيوفايى كرديد، (تاكار به آنجا كشيد) كه يكى از شما بر خود بباليد و اين شعر را گفت:

«ما على و فرزندان او را كشتيم، با نيزه‏ها و شمشيرهاى هندى ؛ و زنان آنها را همانند اسيران ترك اسير كرديم، و با آنان جنگيديم و آنان را كشتيم».

خاك بر دهان تو باد (اى گوينده اين شعر)، آيا به كشتار گروهى بر خودمى بالى كه خداوند آنان را پاكيزه و طيب قرار داد، و از هر پليدى و آلودگى، در امنشان نگاه داشت ؟! آرى! در اين غم بسوز و بسان پدرت، همانند سگ بدن خود را بر زمين بساى!

(در آخرت) براى هر كس همان چيزى است كه از پيش فرستاده است. واى بر شما! كه نسبت به برترى و والايى و مزيتى كه خداوند به ما كرامت فرموده است، رشگ مى‏وزيد:

«گناه ما چيست اگر درياهاى (فضل و دانش) ما سراسر جهان را فرا گرفت ولى درياى تو چنان كوچك است كه حتى يك حيوان كوچك دريايى را نمى پوشاند ؟!».

و اين فضل خداست، به هر كه خواهد، مى‏دهد، و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده باشد، هيچگاه نورى نخواهد داشت.

راوى اين خبر نقل كرده است كه با شنيدن اين خطبه رسا و گيرا، مردم به گريه در آمدند و گفتند: اى دختر پاكان! بس است، كه دلهاى ما را سوختى! و سينه‏هاى ما را بر افروختى! و در اندرون ما آتش افروختي . و در اين هنگام، فاطمه صغرى عليه‏السلام لب از سخن بربست(16) .

خطبه ام كلثوم عليها السلام(17)

ام كلثوم - دختر امير مؤمنان على عليه السلام - در همان روز، در حالى كه صداى او به گريه بلند بود، از پشت پرده اين خطبه رسا را ايراد كرد:

يا اهل الكوفة! سوءا لكم، مالكم خذلتم حسينا" و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبيتم نساءه و نكبتموه ؟! فتبا" لكم و سحقا".

و يلكم اتدرون اىَ دواه دهتكم ؟ واىَ وزر على ظهور كم حملتم ؟ و اىَ دماء سفكتموها ؟ واىَ كريمة اهتضمتموها ؟ واىَ صبية سلبتموها ؟ واىَ اموال نهبتموها ؟ قتلتم خير رجالات بعد النبى و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب الله هم الغالبون و حزب الشيطان هم الخاسرون.

اى كوفيان! سيمايتان زشت و ناپسند باد! كه حسين عليه‏السلام را (در ميدان جنگ و در دست دشمن) تنها گذاشتيد و او را كشيد، (و به اين هم بسنده نكرديد) و اموال او را به يغما برديد! گويى كه آن اموال از طريق ارث به شما رسيده است! پردگيان حرم او را اسير كرديد و آنان را مورد شكنجه و آزار قرار داديد، نابود گرديد! آيا مى‏دانيد چه وزر و وبالى را به گردن گرفتيد ؟! و چه گناه گرانبارى را بر دوش خود نهاديد ؟! و چه خونهاى (پاك و مقدسى را بر روى زمين) ريختيد ؟! و چه بانوان گرانقدرى را (در سوگ جگر گوشگان خود) داغدار كرديد ؟! و چه دخترانى را اسير نموديد ؟! و چه اموالى را (از ما خانداران رسالت و امامت) به تاراج برديد ؟!

مردانى را - كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم - از بهترينها بودند، از دم تيغ گذرانيديد! گويى عاطفه و احساس مهربانى از دلهاى شما ريشه كن شد! آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز، و حزب شيطان (شكست خورده و) زيانكارند.

آنگاه اين ابيات را بر زبان جارى كرد:

قتلتم اخى صبرا" فويل لامكم
ستجزون نارا" حرها يتوقد
سفكتم دماء حرم الله سفكها
و حرَمها القرآن ثمَ محمَد
الا فابشروا بالنار انَكم غدا"
لفى سقر حقا" يقينا" تخلدوا
و انىَ لابكى فى حياتى على اخى
على خير من بعد النبَى سيولد
بدمع غزير مستهل مكفكف
على الخد منىَ دائما" ليس يجمد(18)

راوى مى‏گويد: پس از آن روز، ديگر هيچ زن و مرد بسيارى را چون آن روز، گريان نديده است(19) .

پاورقى:‌


1- كناسه، محلى را گويند كه در آنجا زباله مى‏ريزند.
2- اى امت (بد كردار)! بر خانه هايتان باران نبارد ؛ اى امتى كه حرمت جد ما را در مورد ما رعايت نكرديد! اگر در روز قيامت، ما و رسول خدا گرد آييم، شما چه پاسخى به رسول خدا (در رابطه با اين فاجعه) خواهيد داد ؟! ما را بر شتران عريان سوار مى‏كنيد و مى‏گردانيد! گويى ما همان كسانى نيستيم كه اساس دين در ميان شما محكم ساختيم! اى بنى اميه از اين مصيبتها كه بر ما وارد آمده آگاهيد ولى گويا فرياد ما را نمى شنويد، از فرط شادى و شعف كف مى‏زنيد (كه ما اسير شده‏ايم)! و ما را به نقطه‏هاى پراكنده‏اى از گسترده زمين با حالت اسيرى، سوق مى‏دهيد! واى بر شما! آيا جد ما رسول خدا مردم دنيا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدايت نكرد ؟! اى حادثه كربلا! مرا اندوهگين كردى، خداوند متعال پرده از روى كار بدكاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد كرد».
3- اى هلال من كه به كمال خود رسيدى ولى خسوف، تو را فرا گرفت و غروب كردى! من هرگز گمان نمى كردم اى پاره دلم كه چنين روزى در سرنوشت ما رقم خورده باشد، اى برادر من! با اين دختر كوچك خود فاطمه صحبت كن كه نزديك است دل او از شدت اين مصيبت ذوب گردد، اى برادر من! دلت با مهربان بود چه شد آن شفقت و مهربانى كه تو را با ما بود، اى برادر من! كاش پسر خود على را به هنگام اسارت مى‏ديدى كه با يتيمان تو ديگر ياراى سخن گفتن نداشت، هرگاه او را مى‏زدند، تو را به زارى صدا مى‏زد و سيل اشك از چشمان او سرازير مى‏شد، اى برادر من! او را در آغوش خود بفشار و او را به نزد خود فراخوان، و دل او را كه سخت رنجيده است، بدست آر، چه اندازه خوار و ذليل است آن يتيمى كه پدر خود را بخواند ولى جواب پدر را نشنود».
4- عاصم بن ابى النجود قارى معروف است از قراء سبعه كه قرائت او را بر ديگر قراءات ترجيح داده‏اند و رسم قرآنهاى امروزى بر طبق قرائت اوست و او شاگرد زربن حبيش - به تشديد راه و ضم زاء آنگونه كه مرحوم شعرانى در حاشيه ترجمه نفس المهموم تصريح كرده و يا به كسر زاء كه در استيعاب آمده است - و زر بن حبيش از اجلاء تابعين و از كبار اصحاب عبدالله بن مسعود و مردى عالم به قرآن بوده و از امير المؤمنين عليه‏السلام قرآن را فرا گرفته و در سال 83 در سن 120 سالگى از دنيا رفته. (ترجمه نفس المهموم 293 ؛ الاستيعاب 2/563).
5- عمرو بن حمق از اصحاب رسول خداست كه بعد از صلح حديبيه به خدمت پيامبر آمده است و احاديثى را از رسول خدا حفظ كرده است. صاحب استيعاب مى‏گويد: در شام مسكن گزيد و سپس به كوفه منتقل شد و گروهى همانند جبير بن نفير و رفاعة بن شداد و ديگران از او نقل حديث كرده‏اند و او از شيعيان على عليه‏السلام (بلكه به نقل مفيد در اختصاص از اصفياء اصحاب على است كه در جمل و صفين و نهروان در ركاب آن حضرت بوده است) و او حجر بن عدى را در مبارزه با امويان يارى كرد سپس به موصل رفت، معاويه او را تعقيب كرده و در غارى نزديك موصل او را بقتل رسانيدندو سر او را بر نيزه زدند. (الاستيعاب 3/1173).
6- نفس المهموم 402.
7- من صاحب نيزه بلند، و صاحب شمشير صيقل داده شده و كشنده كسى كه حقيقت دين را دارد هستم».
8- الدمعة الساكبة 5/46.
9- 10- بحار الانوار 45/183.
11- آيا چه خواهيد گفت هنگامى كه رسول خدا از شما بپرسد: اين چه كارى بود كه كرديد در حالى كه شما امت آخرين بوديد (و بر امتهاى پيشين شرف داشتيد) ؟! به پردگيان حريم من و فرزندان و عزيزان من (نگاه كنيد) كه گروهى (در چنگ شما) اسيرند، و گروهى ديگر آغشته به خون خودند ؛ پاداش من كه نيكخواه شما بودم، اين نبود كه در حق افراد خانواده من جفا كنيد ؛ بيم آن دارم كه عذابى بر شما فرود آيد همانند عذابى كه قوم ارم را به هلاكت و نابودى كشيد».
12- پيران شما بهترين پيران، و چون تبار و نسل شما شمرده شود هرگز ذلت و خسران ندارد».
13- الاحتجاج 2/109.
14- شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است. (سيرى در ملكوت 396 - 400).
15- از اينكه در اين روايت، فاطمه، توصيف به صغرى شده است، معلوم مى‏گردد كه امام حسين عليه‏السلام را دختر ديگرى فاطمه نام بوده است كه از او بزرگتر بوده، يا اينكه اين توصيف وجهى ندارد. بعضى احتمال داده‏اند كه اين فاطمه همان تنها دختر امام حسين عليه‏السلام است و توصيف او به صغرى نسبت به فاطمه ديگرى است كه ممكن است از اولاد امير المؤمنين عليه‏السلام باشد ولى اين احتمال بعيد بنظر مى‏رسد و در اشعارى كه به زينب عليها السلام منسوب است آمده:
يا اخى فاطمة الصغيرة كلمها
فقد كاد قلبها ان يذوبا
كه از فاطمه با وصف صغيره ياد شده است، اگر چه محتمل است كه اين توصيف به لحاظ صغر سن باشد نه مقايسه با فرد ديگر كه با او همنام و از او بزرگتر است ؛ و قرينه ديگرى كه دلالت دارد كه اين فاطمه دختر امام حسين عليه‏السلام است نه دختر امير المؤمنين عليه السلام اينكه در متن خطبه مردم كوفه را مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «كما قتلتم جدنا بالأمس» كه مراد از «جدنا» امير المؤمنين على عليه‏السلام است.
16- الاحتجاج 2/104.
17- مراد از ام كلثوم در اينجا، زينب عقيله دختر حضرت زهرا عليها السلام نيست ؛ اگر چه او نيز داراى همين كنيه است و به همين كنيه از او نيز ياد مى‏شود، بلكه مقصود از ام كلثوم در اينجا، نام دخترى از همسر ديگر امير مؤمنان على عليه‏السلام است. در مروج الذهب 3/63 نقل شده است كه در ميان دختران على عليه‏السلام دو دختر به نام زينب و دو دختر ديگر به نام ام كلثوم بوده است، و محمد بن طلحه نيز بنابر نقل قمقام زخار 525 بر آن است كه امام على عليه‏السلام داراى دو دختر به نام ام كلثوم بوده است.
18- برادر مرا به زارى كشتيد، مادرتان به عزايتان بنشيند، كيفر شما آتش شعله ور و بر افروخته دوزخ است ؛ خونهاى پاكى را به زمين ريختيد كه خداوند بر آى آنها حرمت قائل بود، و نيز قرآن كريم و رسول خدا محمد مصطفى ؛ هان! كه شما را به آتش دوزخ بشارت مى‏دهم كه شما فردا بدون ترديد در ژرفاى جهنم به عذاب ابدى گرفتار خواهيد بود ؛ من، پيش از مرگ و در زمان حيات خود بر (مظلوميت) برادرم مى‏گريم، بر كسى كه بعد از رسول خدا از بهتر ينها بود؛ (آنهم گريستنى) با قطرات اشك فراوان كه (مدام) بر صفحه صورتم مى‏غلطد و هرگز خشك نگردد».
19- الملهوف 65.