قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۱۵ -


آخرين لحظه‏ها و كودك شيرخوار

امام عليه‏السلام به خيمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، در اين اثنأ مردى از بنى اسد تيرى پرتاب كرد و آن طفل را شهيد ساخت، پس امام عليه‏السلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمين ريخت(265) و فرمود: پرودگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خير ما را در اين خون قرار ده و انتقام ما را از اين گروه ستمگر بگير. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار ديگر شهدا قرار داد(266).

در نقل ديگرى آمده است كه: امام عليه‏السلام مقابل خيمه‏ها آمد و به زينب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آريد تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزديك آورد تا او را ببوسد، حرمْ بن كاهل اسدى تيرى رها كرد و گلوى آن كودك را دريد و او را قربانى كرد ؛ و شاعر چه زيبا اين مضمون را در قالب نظم عربى ريخته است:

لله مفطور من الصبّر قلبه
و لو كان من صمّ الصّفا لتفطّرا
و مُنعطفٍ اهوى لتقبيل طفله
فقبل منه قبله السّهم منحرا(267)

پس امام عليه‏السلام به زينب فرمود: كودك را بگير، آنگاه دست خو را زير خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد بسوى آسمان باشيد و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللّه» «چون خدا مى‏بيند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت»(268).

هشام بن محمد كلبى نقل كرده است كه: چون امام عليه‏السلام سپاه كوفه را ديد كه در ريختن خونش اصرار مى‏ورزند، قرآن را گرفته و آن را باز كرد و روى سر نهاد و فرياد بر آورد: بين من و شما كتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چيز حلال مى‏شماريد ؟

در اين حال امام حسين عليه‏السلام نظر كرد و طفلى را ديد كه از تشنگى مى‏گريد، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمى كنيد پس به حال اين كودك شيرخوار رحم آوريد. در اين اثنأ مردى از سپاه كوفه با تيرى آن كودك بيگناه را بقتل رساند. امام حسين عليه‏السلام با مشاهده اين احوال مى‏گريست و مى‏فرمود: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا» «خداوندا! داورى كن در ميان ما و اينان كه ما را دعوت كردند تا به ياريمان بشتابند ولى شمشيرهاى خود را به روى ما كشيدند».

بعضى ذكر كرده‏اند كه ندائى در آسمان شنيده شد كه: اى حسين! كودك را به ما بسپار كه در بهشت براى او شير دهنده‏اى هست(269).

پس از اينكه آن طفل شهيد شد، امام حسين عليه‏السلام با غلاف شمشير نزديك خيمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد(270).

و نقل شده است كه بر جنازه او نمازگزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود(271).

نوزاد شهيد

امام عليه‏السلام در حالى كه بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، كودكى را كه در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام عليه‏السلام در گوش فرزند خود اذان گفت و كام او را برداشت، در آن هنگام تيرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانيد. امام حسين عليه‏السلام تير ار از حلقوم آن طفل بيرون كشيد و كودك را به خونش آغشت و گفت: بخدا سوگند تو گرامى‏تر از ناقه‏اى (ناقه صالح) در پيشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامى‏تر از صالح پيغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خون آلود كودك را آورده و نزد ساير فرزندان و برادرزادگانش نهاد(272).

تعداد شهداى اهل بيت عليه‏السلام

اهل تاريخ در عدد شهداى اهل بيت اختلاف كرده‏اند كه به برخى از آن اقوال اشاره مى‏كنيم:

1 - «17نفر» اين تعداد از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است. در حديثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهيد شدند و مصيبتى همانند مصيبت حسين نيست كه با او هفده نفر از اهل بيت خود شهيد شدند و در راه خدا صبر پيشه ساخته و خالصانه جان باختند.

و از محمد بن حنفيه نقل شده است كه: هفده نفر با حسين كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين عليه‏السلام مى‏باشند.

در زيارات ناحيه نام هفده نفر شهيد ذكر شده از اهل بيت، و شيخ مفيد هم همين تعداد را ذكر كرده و شايد همين اقرب باشد.

2 - «16 نفر» اين قول از حسن بصرى نقل شده است كه مى‏گويد: با حسين بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظيرى در روى زمين نداشتند.

3 - «15 نفر» اين تعداد را مغيرْ بن نوفل در شعرى كه در مرثيه آنان سروده ذكر كرده است.

4 - «19 نفر»

5 - «20 نفر»

6 - «23 نفر»

7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.

8 - «78 نفر» اين رانسّابه سيد ابو محمد الحسين حسينى ذكر كرده و شايد تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهل بيت.

9 - «30 نفر» كه در حديث عبدالله بن سنان آمده است.

10 - «13 نفر» اين را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.

11 - «14 نفر» اين عدد را خوارزمى ذكر كرده(273).

اشعار امام حسين عليه‏السلام

هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام طفل شيرخوار را دفن كرد، بپاخاست و اين اشعار را قرائت كرد:

كَفَر القوم و قدماً رغبوا
عن ثواب الله ربِّ الثّقلين
قَتلوا قدماً عليّاً و ابنه
حسن الخير كريم الطّرفين
حنقا منهم و قالوا اجمعوا
نفتك الاَّن جميعاً بالحسين
يالقوم من انُاس رُذل
جمعوا الجمع لاهل الحرمين
ثم صاروا و تواصوا كلهّم
باجتياحى لرضأ الملحدين
لم يخافوا اللّه فى سفك دمى
لعبيداللّه نسل الكافرين
و ابن سعد قد رمانى عنوًْ
بجنود كوكوف الهاطلين
لا لشئ كان منى قبل ذا
غير فخرى بضيأ الفرقدين
بعلىّ الخير من بعد النّبى
و النّبى القرشى الوالدين
خيرْ الله من الخلق اَبى
ثم امّى فانا ابن الخيرتين
فضٌّْ قد خلصت من ذهب
فانا الفضُّْ و ابن الذَّهبين
من له جدُّ كجدى فى الورى
او كشيخى فانا ابن القمرين
فاطم الزهرأ امّى و ابى
قاصم الكفر ببدرٍ و حنين
عروْ الدّين علىُّ المرتضى
هازم الجيش مصلّى القبلتين
و له فى يوم احد وقعْ
شفت الغلّ بقبض العسكرين
ثم بالاحزاب و الفتح معاً
كان فيها حتف اهل الفيلقين
فى سبيل الله ماذا صنعتْ
امُّْ السّؤ معاً بالِعترتين
عترْ البرِ النّبى المصطفى
و علىِّ القرم يِوم الجَحْفلين
عبَدَ اللّهَ غلاماً يافعاً
و قريش يعبدون الوثنين
و قَلَى الاوثان لم يسجد لها
مع قريش لا و لا طرفْ عين (274)

«اينان به خدا كافر شدند، و از ثواب الهى از دير زمان اعراض كردند ؛ على را در گذشته كشتند، و فرزندش حسن زاده بهترين خلق را شهيد كردند ؛ و اين نتيجه كينه اينان بود، آنگاه گفتند: الان برحسين بطور جمعى يورش بريم، اى واى بر گروهى كه پست هستند، جمعيت را گرد آورند براى اهل دو حرم ؛ سپس حركت كردند و يكديگر را سفارش نمودند بر كشتن من براى خشنودى دو ملحد (عبيدالله و يزيد) ؛ از خدا بر ريختن خونم نترسيدند، به امر عبيدالله كه زاده دو كافر است ؛ ابن سعد با لشكرش همانند قطرات باران بر من تير زدند ؛ مرا جرم و گناهى از گذشته نبود، جز اينكه فخر مى‏كردم به نور فرقدين (دو ستاره): على بهترين خلق بعد از پيامبر، و پيغمبر كه والدين او هر دو از قريشند ؛ برگزيده خدا از خلق پدرم على است، سپس مادرم، پس من فرزند دو برگزيده هستم ؛ نقره‏اى كه از طلا خالص گرديده، من همان نقره هستم و فرزند دو طلا ؛ چه كسى همانند جد من در دنيا دارد، يا همانند پدرم، پس من فرزند دو ماه هستم ؛ مادرم فاطمه زهرا، و پدرم شكننده سپاه كفر است در بدر و حنين ؛ ريسمان محكم دين على مرتضى است، و پراكنده كننده لشكر دشمن و نمازگزار و به دو قبله ؛ براى او در جنگ احد واقعه‏اى است كه حرارت آن فروكش كرد با گرفتن دو سپاه ؛ سپس در احزاب و فتح ، كه در آن نابودى دو سپاه عظيم بود ؛ در راه خدا چه كردند، امت زشت كردار با عترت پيامبر و على ؛ عترت نيكوكردار نبى مصطفى، و على بزرگوار و شجاع هنگام مقابله با سپاه ؛ او خدا را در كودكى پرستيد، در حالى كه قريش دو بت را مى‏پرستيدند ؛ او بتها را رها كرد و آنها را سجده نكرد، با قريش هرگز حتى به مقدار طرفْ العين».

استغاثه امام عليه‏السلام

چون امام عليه‏السلام بدنهاى پاك و پاره پاره‏ه يارانش را ديد كه بر روى خاك كربلا افتاده است و ديگر كسى نمانده است كه از او حمايت كند و نيز بيتابى اهل بيت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه كوفه ايستاد و فرياد برآورد كه:

هل من ذابٌ‏ٍ يذُبُّ عن حرم رسول الله ؟ هل من موحٌدٍ يخاف اللّهِ فينا ؟ هل من مغيث يرجو اللّه فى اغاثتنا ؟ هل من معين يرجو ما عند الله فى اغاثتنا ؟(275)

آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند ؟ و آيا خداپرستى در ميان شما وجود دارد كه درباره ظلمى كه بر ما رفته است از خدا بترسد ؟ و يا كسى هست كه به فرياد رسى ما به خدا دل بسته باشد ؟ و يا كسى هست كه در كمك كردن به ما چشم اميد به اجر و ثواب الهى دوخته باشد ؟

زنان حرم وقتى كه اين را از امام عليه‏السلام شنيدند صداى آنها به گريه بلند شد(276).

و امام سجاد عليه‏السلام چون استغانه پدر را شنيد، از خيمه بيرون آمد و او آنچنان بيمار بود كه نمى توانست شمشير خود را حمل كند، و با اين ضعف مفرط بسوى ميدان حركت كرد در حالى كه ام‏كلثوم از پشت سر او را صدا مى‏زد كه: اى فرزند برادرم! بازگرد، و آن حضرت مى‏گفت: اى عمه! مرا بگذار كه در برابر پسر رسول خدا مبارزه كنم.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: اى خواهر! او را نگاه دار كه زمين خالى از نسل آل محمد نشود(277).

اين استغانه امام عليه‏السلام در دل دشمن اثرى نگذاشت، از همين رو امام عليه‏السلام مقابل اجساد مطهر يارانش آمد و فرمود:

يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا مسلم بن عوسجْ! و يا ابطال الصفأ! و يا فرسان الهيجأ! مالى اُناديكم فلا تسمعون ؟! و اَدعوكم فلا تُجيبون ؟! و انتم نيام ارجوكم تنتبهون، فهذه نسأ ال الرسول فقد علاهُنَّ من بعدكم النحول، فقوموا عن نومتكم ايّها الكرام و ادفعوا عن آل الرسول الصغاْ اللئام(278).

اى حبيب بن مظاهر! و اى زهير بن قين! و اى مسلم بن عوسجه! اى دليران و اى پا در ركابان روز كارزار! چرا شما را ندا مى‏كنم ولى كلام مرا نمى شنويد ؟!

و شما را فرا مى‏خوانم ولى مرا اجابت نمى كنيد ؟! شما خفته و من اميد دارم كه سر از خواب شيرين برداريد كه اينان پردگيان آل رسولند كه بعد از شما ياورى ندارند، از خواب برخيزيد اى كريمان و در برابر اين عصيان و طغيان از آل رسول دفاع كنيد.

در بعضى از روايات آمده است كه آن بدنهاى پاك به حركت در آمدند تا به نداى امام مظلوم خود لبيك گفته باشند و به زبان حال و يا به لسان قال مى‏گفتند: «ما براى اجراى فرامين تو حاضريم و در انتظار مقدم مبارك تو هستيم»(279).

سفارش امام حسين به امام سجاد عليه‏السلام

از امام سجاد عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون ار سراپايش مى‏جوشيد و به من فرمود: اى فرزندم! اين دعا را كه تعليم مى‏كنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليها السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كرده‏اند، هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: «بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم، يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منفّساً فن المكروبين، يا مُفرّجاً عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صلِّ على محمد و آل محمد و افعل بى كذا و كذا»(280).

وداع امام عليه‏السلام

در اين هنگام امام عيله السلام براى وداع بسوى خيام آمد و فرمود: «يا سكينْ! يا فاطمْ! يا زينب! يا ام كلثوم! عليكنّ منّى السّلام!».

سكينه فرياد بر آورد: اى پدر! آيا تن به مرگ داده‏اى ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده‏اى دارد و نه ياورى ؟

سكينه گفت: اى پدر! ما را به حرم جدمان بازگردان!

امام عليه‏السلام فرمود: اگر مرغ قطا را رها مى‏كردند مى‏خوابيد(281).

خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، امام عليه‏السلام آنها را ساكت فرمود و روى به‏ام اكلثوم نمود و گفت: اى خواهر! تو را وصيت مى‏كنم كه خوددار باشى! آنگاه سكينه فرياد كنان بسوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مى‏داشت، او را به سينه چسبانيد و اشك او را پاك كرد و گفت:

سيطول بعدى يا سكينْ فاعلمى
منك البكأ اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسرًْ
مادام منّى الروح فى جثمانى
فاذا قلت فانت اولى بالّذى
تأتيننى يا خيرْ النّسوان(282) (283)

دختر سه ساله

هنگامى كه امام عليه‏السلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود: دختر سه ساله خود را بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد: «يا ابتاه! العطش!» آن حضرت فرمود: اى دختر كوچك من! صبر كن تا برايت آبى بياورم.

پس آن حضرت روانه ميدان شد و بسوى فرات رفت، در اين زمان مردى از سپاه كوفه آمد و گفت: اى حسين! لشكر به خيمه‏ها ريختند.

آن حضرت از فرات بيرون آمد و خود را بسرعت به خيمه‏ها رسانيد. آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت: اى پدر مهربان! براى من آب آورده‏اى ؟!

امام از شنيدن اين سخن، اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود: عزيزم! بخدا سوگند كه تحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ؛ پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد ؛ و چون امام خواست از خيمه‏ها بيرون رود آن طفل بسوى امام دويد و دامان امام را گرفت، امام فرمود: اى فرزندم! نزد تو خواهم آمد(284).

از امام باقر عليه‏السلام نقل شده است: امام حسين عليه‏السلام چون هنگام شهادتش رسيد دختر بزرگش فاطمه را خواند و نامه‏اى پيچيده به او داد و وصيتى به صورت شفاهى به او فرمود، و على بن الحسين عليه‏السلام بگونه‏اى بيمار بود كه اميد بهبودى او را ظاهراً نداشتند و فاطمه آن نوشته را به على بن الحسين تسليم كرد و پس از او به ما رسيد(285).

مبارزه امام عليه‏السلام

آنگاه امام عليه‏السلام در حالى كه شمشيرش را برهنه كرده بود در برابر سپاه دشمن ايستاد و اين اشعار را قرائت فرمود:

انا ابن على الطُّهر من آل هاشمٍ
كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدّى رسول اللّه اكرم من مشى
و نحن سراج الله فى الخلق نزهر
و فاطم امُّى من سلالْ احمد
و عمّى يُدعى ذا الجناحين جعفر
و فينا كتاب اللّه أُنزل صادقاً
و فينا الهدى و الوحى بالخير يُذكر
و نحن امان اللّه للنّاس كلّهم
نطول بهذا فى الانام و نجهر
و نحن ولاْ الحوض نسقى وُ لاتنا
بكأس رسول اللّه ما ليس يُنْكر
و شيعتنا فى النّاس اكرم شيعْ
و مبغصنا يوم القيامْ يخسر(286) (287)

سپس آنان را به مبارزه طلبيد و هر كس به ميدان قدم مى‏نهاد او را بقتل مى‏رسانيد تا گروه زيادى از دشمن را كشت، پس بر ميمنه سپاه حمله كرد و مى‏گفت:

الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول لنارح(288)

آنگاه بر مسيره حمله ور مى‏شد و مى‏فرمود:

انا الحسين بن على
آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النبى(289) (290)

نوشته‏اند: امام عليه‏السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان بقتل رسانيد تا اينكه عمر بن سعد فرياد برآورد: واى بر شما! مى‏دانيد با چه كسى مبارزه مى‏كنيد ؟! اين فرزند على بن ابى طالب كشنده عرب است!(291) پس، از همه سوى بر او بتازيد ؛ پس از صدور اين فرمان صد و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند(292).

امام عليه‏السلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبيدى كه با چهار هزار نفر بر شريعه نگهبان بودند حمله كرد و اسب خود را در شريعه فرات راند، و چون اسب سر در آب برد كه بنوشد امام فرمود: تو تشنه‏اى و من تشنه، واللّه كه آب ننوشم تا تو آب نخورى، و چون اسب سخن امام را شنيد سر برداشت، و آب ننوشيد! گويا سخن امام را فهميد.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: بنوش كه من نيز بنوشم! پس امام عليه‏السلام دستش را دراز كرد و مشتى از آب را برداشت.

شمر به امام گفت: بخدا سوگند كه به آن دسترسى پيدا نخواهى كرد.

پس مردى به امام عليه‏السلام گفت: فرات را مى‏بينى كه همانند شكم ماهيان جلوه مى‏كند ؟! بخدا سوگند كه از آن ننوشى تا لب تشنه جان دهى!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: خدايا او را تشنه بميران.

نوشته‏اند كه: آن مرد پس از آن ماجرا فرياد مى‏زد: مرا آب دهيد! آب برايش مى‏آوردند و آنقدر مى‏نوشيد كه از دهانش مى‏ريخت، باز فرياد مى‏زد: مرا سيراب كنيد! تشنگى مرا كشت! و چنين بود تا جان داد(293).

برخى هم گفته‏اند كه: در آن هنگام سوارى گفت: اى ابا عبدالله! تو از خوردن آب لذت مى‏برى در حالى كه حريم تو را غارت مى‏كنند ؟!

پس امام از شريعه بيرون آمد و بر آن قوم حمله كرد تا خود را به خيمه آل الله رسانيد و ديد كه سراپرده‏اش هنوز از دستبرد دشمن در امان مانده است(294).

آخرين خطبه

امام (ع) در آخرين خطبه خود با بيانى بليغ و رسا دشمنان را از مفتول شدن به دنيا و مغرور شدن به آن بر حذر داشت، و از نوشته مورخان چنين بر مى‏آيد آن حضرت به فاصله كوتاهى پس از ايراد اين خطبه پر شور به شهادت رسيد، و آن خطبه چنين است:

عباد الله اتقوا الله و كونوا من الدنيا على حذر فان الدنيا لو بقيت لا حد و بقى عليها احد لكانت الانبيأ احق بالبقأ و اولى بالرضأ و ارضى بالقضأ، غير ان الله تعاى خلق الدنيا للبلأ و خلق اهلها للفنأ، فجديدها بال و نعيمها مضمحل و سرورها مكفهر و المنزل بلغْ و الدار قلعْ، فتزودوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقوا الله لعلّكم تفلحون(295).

اى بندگان خدا! تقواى خدا پيشته سازيد و از دنيا حذر كنيد، اگر دنيا براى كسى باقى مى‏ماند و كسى در دنيا جاويدان بود انبياى الهى سزوارترين مردم به بقأ و اولى به رضا و خشنودى و راضى‏تر به قضأ الهى بودند، ولى خداى تعالى دنيا را براى بلأ و آزمايش آفريده است و اهل آن را براى فنا خلق فرموده، هر چيز نو و جديد آن كهنه مى‏شود و نعمتهاى آن از بين مى‏رود و سرور آن به تلخى مبدل گردد ؛ دنيا منزل ماندن نيست بلكه محل توشه برگرفتن است، پس توشه برگيريد كه بهترين توشه‏ها تقوى است و تقواى خدا را پيشه سازيد تا رستگار شويد.

آخرين وداع

سپس امام عليه‏السلام براى بار دوم به خيام آمد و با اهل بيت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شكيبايى فراخواند و به ثواب و اجر الهى وعده داد و فرمان داد كه لباسهاى خود را پوشيده و آماده بلا شوند و به آنان فرمود: خود را براى سختيها مهيا كنيد و بدانيد كه خداى تعالى حافظ و حامى شماست و بزودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را ختم به خير خواهد نمود و دشمنان شما را به انواع گرفتار خواهد ساخت و در عوض رنجها و سختيهايى كه مى‏كشيد شما را از انواع نعمتها و كرامتها برخوردار خواهد كرد، پس شكوه مكنيد و سخنى نگوئيد كه از قدر و ارزش شما بكاهد(296).

آنگاه فرمود: لباسى را براى من آريد كه كسى در آن طمع نكند تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه از بدنم بيرون نياورند، پس لباس كوتاهى را براى او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، اين لباس اهل ذلت است ؛ آنگاه لباس كهنه‏اى را گرفته و آن را پاره نمود و در بر كرد(297). پس سرو الى را از حبره طلب نمود و آن را چاك زده و پوشيد، و چنين كرد كه آن را بيرون نياورند.

و چون خواست به طرف ميدان رود التفاتى بسوى دخترش كه از زنان جدا گشته و در گوشته‏اى مى‏گريست و ندبه مى‏كرد، نمود، امام عليه‏السلام نزد او آمد و او را تسلى داد و اين زبان حال اوست:

هذا الوداع عزيزتى و الملتقى
يوم القيامْ عند حوض الكوثر
فدعى البكأ و للارسار تهيئى
و استشعرى الصبر الجميل و بادرى
و اذا رايتينى على وجه الثرى
دامى الوريد مبضعاً فتصرى(298)

يورش وحشيانه

آنگاه عمر بن سعد فرياد برآورد و به سپاه كوفه گفت: مادامى كه حسين در كنار خيمه‏ها با اهل بيت خود مشغول وداع است بر او حمله كنيد! كه اگر از آنان فارغ شود شما را از هم بطورى پراكنده كند كه ميمنه از ميسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله كرده و او را تير باران نمودند بگونه‏اى كه تيرها از ميان طناب چادرها و خيمه‏ها مى‏گذشت و پيراهن بعضى از زنان را پاره مى‏كرد، پس امام عليه‏السلام بر سپاه دشمن حمله كرد و همانند شيرى خشمگين بر آنان تاخت در حالى كه از هر طرف باران تير مى‏باريد و آن بزرگوار سينه‏اش را سپر آن تيرها قرار مى‏داد(299).

در اين هنگام امام عليه‏السلام به سپاه كوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مى‏كنيد ؟ آيا حقى را ترك كردم يا سنتى را تغيير داده‏ام ؟ و يا شريعتى را تبديل كرده‏ام ؟!

آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مى‏كنيم بخاطر كينه‏اى كه از پدرت داريم! و آنچه با پدران و بزرگان‏ما در روز بدر و حنين كرده است(300).

چون امام عليه‏السلام اين سخن را از آن گروه شنيد به سختى گريست و بعد به طرف راست و چپ نگريست ولى كسى از انصارش را نديد مگر اينكه خاك بر پيشانى آنها نشسته و شهيد شده بودند(301).

تير سه شعبه

امام عليه‏السلام ايستاد تا لحظه‏اى استراحت نمايد در حالى كه در اثر مبارزه و شدت گرما توانش كم شده بود، ناگاه سنگى بر پيشانى مباركش اصابت كرد، پس لباس خود را گرفت كه خون را از صورتش پاك نمايد تيرى سه شعبه آهنين و مسموم بر سينه مباركش - و بر اساس بعضى از روايات - بر قلب مبارك حضرتش نشست.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملْ رسول الله» و سر بسوى آسمان برداشت و گفت: خدايا! تو مى‏دانى اينان كسى را مى‏كشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست ؛ سپس تير را گرفته از پشت بيرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زير آن زخم گرفته، چون از خون لبريز شد به آسمان پاشيد و از آن خون قطره‏اى بازنگشت، باز دست مباركش را از خون پر كرده و بر صورت و محاسنش ماليد و فرمود: همين گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم و بگويم: اى رسول خدا! مرا اين گروه كشتند(302).

تهاجم به خيام

سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مى‏كرد تا اينكه شمر بن ذى الجوشن آمد و بين او و خيمه‏ها و اهل بيت آن حضرت حائل شد(303) ؛ امام عليه‏السلام بر سپاه كوفه فرياد زد و فرمود: واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر شما را دينى نيست و از روز معاد باكى نداريد لااقل در دنيا آزاده باشيد، اگر از نژاد عرب هستيد به حسب خود باز گرديد!

شمر ندا كرد: چه مى‏گوئى اى پسر فاطمه ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: من با شما مقاتله مى‏كنم و شما با من جنگ داريد، زنان را گناهى نيست، به اين گروه تجاوز گر خود سفارش كن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.

شمر گفت: اين چنين خواهيم كرد اى پسر فاطمه!

آنگاه رو به لشكرش كرده و فرياد زد: از حرم و سراپرده اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد! كه بجان خودم سوگند او كفو كريمى است!

پس سپاه كوفه با سلاح متوجه آن حضرت گرديده و آن بزرگوار بر آنها حمله مى‏كرد و آنان بر آن حضرت يورش مى‏بردند و در آن حال در طلب جرعه‏اى آب بود كه نيافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد(304).

و گفته‏اند: آنقدر تير بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تير بود، و تمام اين تيرها در قسمت جلو و پيش روى آن حضرت بود(305).

پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از كشتن آن حضرت پرهيز كرده و هر كدام اين كار را به ديگرى واگذار مى‏نمودند، در اين هنگام شمر فرياد زد: واى بر شما! مادرتان در عزايتان بگريد! چه انتظارى داريد ؟ او را بكشيد. پس از هر جانب به او حمله ور شدند(306).

بعضى نوشته‏اند كه: امام حسين عليه‏السلام سه ساعت از روز روى زمين افتاده بود و به آسمان نظر مى‏كرد و مى‏گفت: «صبراً على قضائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغثين»، پس چهل نفر از لشكر بسوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مى‏گفت: در كشتن او شتاب كنيد.

شبث بن ربعى در حالى كه شمشير در دست داشت نزديك امام آمد كه سر از تن آن بزرگوار جدا نمايد، آن حضرت نظرى به او نمود كه او شمشير را رها كرده و در حالى كه فرياد مى‏زد فرار كرد(307).

دعاى امام عليه‏السلام

و چون امر بر حسين سخت شد سر بسوى آسمان برداشت و گفت:

اللهم متعالى المكان عظيم الجبروت شديد المحال غنى عن الخلائق عريض الكبريأ قادر على ما تشأ قريب الرحمْ صادق الوعد سابغ النعمْ حسن البلأ قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبْ لمن تاب اليك قادر على ما اردت تدرك ما طلبت شكور اذا شكرت ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجاً و ارغب اليك فقيراً و افزع اليك خائفاً و ابكى مكروباً و استعين بك ضعيفا و اتو كل عليك كافياً اللهم احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و نحن عترْ نبيك و ولد حبيك محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم الذى اصطفيته بالرسالْ و ائتمنته على الوحى فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً يا ارحم الراحمين(308).

اى خداى بلند مرتبه و داراى قدرت و سلطنتى عظيم و تدبير و عقابى شديد، بى نياز از خلائق و داراى كبريائى پهناور و گسترده و بر هر چه خواهى قدرت دارى، رحمت تو قريب و به وعده خود عمل خواهى كرد، نعمت تو تمام و بلاى تو نيكو، چون خوانده شوى نزديك و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را مى‏پذيرى، بر هر چه اراده كنى نيرومند و بر آنچه خواهى كنى توانا، چون تو را سپاس گويند سپاس جزا دهى و چون تو را ياد كنند يادشان كنى، تو را مى‏خوانم در حالى كه محتاجم، و رغبت بسوى تو دارم در حالى كه فقيرم، به تو پناه مى‏برم در هراس و ترس و مى‏گريم در سختيها، و از تو كمك مى‏گيرم در حال ضعف، و بر تو توكل مى‏كنم و مرا كافى است. خدايا بين ما و قوم ما تو حكم فرما، اينان ما را فريفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پيامبر توايم فرزند حبيب تو محمد كه او را به رسالت برگزيدى و او را امين وحى خود قرار دادى، پس براى ما قرار ده از امر ما فرج و گشايشى اى مهربانترين مهربانان.

مناجات امام عليه‏السلام

امام عليه‏السلام در آخرين لحظات عمر شريفش با خدا راز و نياز نموده با اين جملات مناجات مى‏كرد:

صبراً على قضابك يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى ربُّ سواك و لا معبود غيرك، صبراً على حلمك يا غياث من لا غياث له يا دائماً لا نفاد له يا محيى الموتى يا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بينى و بينهم و انت خير الحاكمين(309).

بر قضا و حكم تو اى خدا صبر پيشه سازم، خدايى بجز تو نيست! اى فرياد رس استغاثه كنندگان! پروردگارى براى من غير تو نيست و معبودى بجز تو ندارم، بر حكم تو صبر مى‏كنم اى فرياد رس كسى كه جز تو فرياد رسى ندارد واى كسى كه ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مى‏كنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام كردار و افعال مخلوق خود! تو در ميان من و اين گروه حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى.

شهادت امام عليه‏السلام

هنگامى كه در اثر كثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن بزرگوار مستولى گرديد، شمر فرياد زد: چرا منتظر هستيد ؟ حسين جراحات زايادى برداشته و نيزه‏ها او ار از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله كنيد، مادرنتان در عزاى شما بگريد!

پس از هر طرف بر او حمله ور شدند، حصين بن تميم تيرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلق نازنينش وزرعه بن شريك ضربتى بر كتف اما وارد ساخت و سنان بن انس نيزه‏اى به سنيه مبارك آن حضرت زد و صالح بن وهب نيزه‏اى بر پهلوى آن بزگورا وارد كرد كه آن حضرت بر گونه راست روى زمين افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تير را از حلق شريفش بدر آورد، در اين حال عمر بن سعد به امام نزيك شد(310)

فرياد عقيله عليها السلام

زينب كبرى از خيمه بيرون آمد و فريا مى‏زد: وااخاه! واسيداه! وااهل بيتاه! اى كاش آسمان بر زمين سقوط مى‏كرد و اى كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون مى‏ريخت(311). پس بر عمر بن سعد فرياد زد: واى بر تو! ابو عبدالله را مى‏كشند و تو تماشا مى‏كنى ؟ او هيچ جوابى نداد! زينب فرياد برآورد و گفت: واى بر شما! آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟ باز هيچ كس پاسخى نداد(312).

و بعضى نقل كرده‏اند كه: عمر بن سعد اشكش جارى گرديد ولى صورتش را از زينب برگرداند(313).

هلال بن نافع

هلال مى‏گويد: ما با اصحاب عمر بن سعد ايستاده بوديم كه ناگهان ديديم كسى فرياد مى‏زد: اى امير! بشارت كه اينك شمر حسين را به قتل رساند!

هلال مى‏گويد: من ميان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مى‏كردم! بخدا قسم هيچ كشته بخون آغشته‏اى را نيكوتر و درخشنده روى‏تر از او نديدم. نور چهره و زيبائى هيئت او انديشه قتل وى را از ياد من برد و در آن حال شربتى از آب مى‏خواست، شنيدم مردى مى‏گفت: هرگز آب نخورى تا بر آتش درآئى و از حميم آن بنوشى.

و امام را شنيدم در پاسخ مى‏فرمود: من نزد جدم مى‏روم و در بهشت در كنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من كرديد بدو شكايت كنم. پس همه جماعت در غضب شدند كه گوئى خداوند در دل آنها رحمت نيافريده بود و من گفتم: بخدا قسم ديگر در هيچ كار با شما شريك نشوم!(314)

آخرين لحظات

پس زمانى گذشت هر كس كه نزديك آن بزرگوار مى‏شد و كشتن امام براى او ممكن بود، باز مى‏گشت و كراهت داشت كه آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصى كه او را مالك بن نمير كندى مى‏گفتند و او مردى شقى و بى باك بود نزديك امام آمد و شمشيرى بر سر آن بزرگوار زد كه برنس را قطع كرده و به سر مبارك آن حضرت رسيد كه خون جارى گرديد. امام حسين عليه‏السلام آن برنس را انداخت و كلاهى را طلب كرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد كندى برنس امام را برداشت و بعد از آن هميشه در فقر و مسكنت بسر مى‏برد و دستانش مانند آدمهاى شل، از كار افتاد(315).

و چون آن بزرگوار از اسب به روى زمين فرود آمد خواست برجانب راست بخوابد از كثرت جراحات ممكن نشد سپس بر پهلوى چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقدارى از رمل و خاك را گرد آورد و همانند بالشى درست كرده و سر بر آن نهاد و سپاه كوفه در حيرت بودند كه او در چه حالتى است ؟ بعضى مى‏گفتند: او از دنيا رفته است و بعضى گفتند: توان جنگ كردن ندارد(316).

فرمان قتل

عمر بن سعد به مردى كه در طرف راست او بود گفت: واى بر تو! پياده شو و او را به قتل برسان، خولى بن يزيد سرعت كرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعى لعنه الله پياده شد و با شمشير بر گلوى شريف آن حضرت مى‏زد و مى‏گفت: والله! من سر تو را جدا مى‏كنم و مى‏دانم تو پسر رسول خدا هستى و پدر و مادرت بهترين مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد(317).

تعيين قاتل

1 - «شمر بن ذى الجوشن» ابن عبدالبر از خليفْ بن خياط نقل كرده است: آن كسى كه امام حسين را به قتل رساند شمر بن ذى الجوشن است و امير لشكر عمر بن سعد بوده است(318)، و نوشته است كه: شمر در خشم شد و روى سينه مبارك امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت، چون خواست امام را بقتل برساند امام لبخندى زد و فرمود: آيا مرا مى‏كشى و مى‏دانى من كيستم ؟

شمر گفت: تو را خوب مى‏شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى‏كشم و باكى ندارم!! پس امام را با دوازده ضربه شمشير به شهادت رساند و سر مبارك آن حضرت را جدا كرد(319).

2 - «سنا بن انس نخعى» او به خولى گفت: سر حسين را از بدن جدا كن، خولى چون خواست چنين كند فتورى در او پيدا شد و لرزه بر اندامش افتاد، سنان او را گفت: «فِتّ اللّه عَضُدك!» «خدا بازويت را سست گرداند از چه مى‏لرزى ؟» پس خود پياده گشت و سر امام را جدا ساخته و او را به دست خولى داد!(320)

3 - «خولى بن يزيد» او بر امام يورش برد و سر مقدس آن بزگوار را جدا نمود و نزد عبيدالله بن زياد برد و گفت:

اوقر ركابى فضْ و ذهبا
انى قتلت الملك المحجبا
قتلت خير الناس اما و ابا
و خيرهم ان ينسبون نسبا(321). (322)

شيون ملائكه

چون امام عليه‏السلام به شهادت رسيد ملائكه آسمان به شيون آمدند و گفتند: پروردگارا! اين حسين برگزيده تو و فرزند پيامبر توست. پس خداوند عز و جل تمثال حضرت قائم عليه‏السلام را براى ملائكه ظاهر گردانيد و فرمود: به اين قائم از خون حسين انتقام خواهم گرفت(323).

خبر شهادت

راوى مى‏گويد: كنيزى از ناحيه خيام امام حسين عليه‏السلام بيرون آمد، مردى به او گفت: يا امْ الله! مولاى تو كشته شده است.

آن كنيز مى‏گويد: من با سرعت بسوى بانوى خود به حرم بازگشتم و فرياد زدم و زنان حرم نيز بپاخاسته و همراه من فرياد زدند(324).

همه از خيمه‏ها بيرون دويدند
ولى سالار زينب را نديدند.

آخرين شهيد

سويد بن مطاع در ميان شهدأ در اثر جراحات زياد افتاده بود (ظاهرا او در حمله اول در اثر تيرهاى دشمن روى زمين افتاده و از هوش رفته بود) وقتى به هوش آمد شنيد كه مى‏گويند: قتل الحسين! «حسين كشته شد» در خود احساس سبكى كرد كه مى‏تواند برخيزد و با او حربه‏اى بود و شمشير او را گرفته بودند، پس با همان حربه ساعتى با دشمن مقاتله كرد تا او را عروْ بن بطان و زيد بن رقاد به قتل رسانيدند و او آخرين نفر از اصحاب امام حسين بود كه شهيد گرديد(325).

ذوالجناح

پس اسب آن حضرت شيهه كشان و گريان به جانب خيمه‏ها شتافت در حالى كه پيشانى خود را به خون امام عليه‏السلام آغشته نموده بود(326). و از امام باقر عليه‏السلام نقل شده است كه اسب مى‏گفت «الظلميْ الظليمْ من امْ قتلت ابن بنت نبيها» «واى از ستم امتى كه فرزند دختر پيامبر خود را كشتند» و با همان فرياد رو به خيمه‏ها آورد(327).

و در زيارت ناحيه آمده است:

فلما رأين النّسأ جوادك مَخزيّاً و نظرن سرجك عليه ملويّاً برزن من الخُدور ناشرات الشُّعور على الخدود لا طمات الوجوه سافراتٌ و بالعويل داعيات و بعد العزّ مُذلّلات والى مصرعك مُبادرات، و الشّمر جالس على صدرك و مولغ سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنّده(328).

پس چون بانوان حرم اسب تو را با آن هيئت و بدون سوار مشاهده نمودند كه زينش واژگون و يالش پر از خون است از خيمه‏ها بيرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پريشان و بر صورت خود سيلى مى‏زدند و نقاب از چهره‏ها مى‏افكندند و به صداى بلند شيون مى‏كردند و بسوى قتلگاه مى‏شتافتند. در همان حال شمر ملعون بر سينه مباركت نشسته بود و محاسن شريفت را در يك دست گرفته و با دست ديگر با خنجر سر از بدنت جدا مى‏كرد.

دگرگونى عالم

پس از شهادت آن بزرگوار، سپاه كوفه سه تكبير گفتند! زمين به سختى لرزيد و شرق و غرب تاريك شد و مردم را زلزله و برق فرو گرفت و آسمان خون باريد و هاتفى از آسمان ندا كرد كه: بخدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسين بن على كشته شد(329).

رواى گفت: در آن وقت غبار شديد توأم با تاريكى و طوفان سرخى كه امكان ديدن نمى گذاشت آسمان را فرا گرفت كه آن گروه گمان كردند عذاب بر آنها نازل گرديده و ساعتها ادامه داشت(330).

امام صادق عليه‏السلام به زراره فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز بر حسين عليه‏السلام خون گريست و زمين چهل روز به سياهى گريست و خورشيد تا چهل روز به گرفتگى و سرخى گريست و كوهها از هم پاشيد و فرو ريخت و درياها متلاطم گشت(331)

داود بن فرقد از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: چون حسين بن على عليه‏السلام شهيد شد آسمان نيلگون گرديد تا يك سال ؛ سپس فرمود: آسمان و زمين بر حسين بن على عليه‏السلام يك سال گريست و بر يحيى بن زكريا نيز گريسته بود، و سرخى آسمان همان گريه آن است(332).

در «اثبات الوصيه» مسعودى آمده است: روايت شده است كه آسمان چهارده روز بر حسين عليه‏السلام گريست ؛ سؤال شد كه: علامت گريه آسمان چه بوده است ؟ در پاسخ گفتند: خورشيد در ميان سرخى طلوع و غروب مى‏كرد(333).

و سيوطى نقل مى‏كند كه: چون حسين بن على كشته شد تا هفت روز نور خورشيد بر ديوارها زرد رنگ بود و بعضى از كواكب با بعضى ديگر برخورد كردند، و روز عاشورا كه آن حضرت شهيد شد خورشيد گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود(334).

خلاد مى‏گويد: بعد از شهادت حسين عليه‏السلام تا مدتى خورشيد چون طلوع مى‏كرد بر ديوارها و ساختمانها صبح و عصر آثار سرخى به چشم مى‏خورد و مردم هر سنگى را بر مى‏داشتند زير آن خون تازه بود!

ابو قبيل مى‏گويد: چون حسين عليه‏السلام كشته شد خورشيد آن چنان گرفت كه ستارگان نيمه روز ظاهر گرديدند تا اينكه ما گمان كرديم قيامت برپا شده است(335).

و در صواعق ابن حجر از ترمذى نقل كرده است: ام سلمه پيامبر را در خواب ديد در حالى كه بر چهره و سرش غبار و گرد نشسته و مى‏گريست، علت آن را پرسيد، پيامبر فرمود: هم اكنون حسين را كشتند(336).

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: چون حسين بن على را به شمشير زدند و از اسب افتاد و مردم براى جدا كردن سر مبارك او شتاب كردند، از عرش منادى فرياد زد: اى امتى كه بعد از پيامبر خود متحير و گمراه شده‏ايد! خداوند شما را به اضحى و فطر موفق ندارد(337).

مردم مدينه شامگاه آن روز كه حسين عليه‏السلام كشته شد هاتفى را شنيدند كه مى‏گفت:

مسح الرسول جبينه
فله بريق فى الخدود
ابواه من عليا قريش
وجدُّه خير الجدود(338) (339)

پاورقى:‌


-265 در روايت ديگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ريخت و قطره‏اى از خون به زمين باز نگشت. (ابصار العين 24).
-266 ارشاد شيخ مفيد 2/108.
-267 «مر خداى راست دلى را كه از صبر پاره شده، كه اگر همانند سنگ بود پاره مى‏شد ؛ براى بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از او گلوى او را بوسه داد».
-268 نفس المهموم 349.
-269 تذكرْ الخواص 143.
-270 ابصار العين 24.
-271 نفس المهموم 351 ؛ مقتل الحسين مقرم 273.
-272 تاريخ يعقوبى 2/245.
-273 حياْ الامام الحسين 3/309.
-274 الاحتجاج 2/101.
-275 حياْ الامام الحسين 3/274.
-276 الملهوف 51.
-277 بحار الانوار 45/46.
-278 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 115.
-279 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 115.
-280 نفس المهموم 347.
-281 اين مثل را در جائى بكار مى‏برند كه كسى مجبور بر انجام امرى شود كه آن را مكروه بدارد.
-282 «اى سكينه! بدان كه طولانى خواهد بود، گريه كردن تو پس از شهادت من ؛ دل مرا با اشك حسرت خويش مسوزان، مادامى كه جان در تن من است ؛ و هنگامى كه كشته گردم تو اولى هستى كه در سوگ من نشينى اى برگزيده زنان».
-283 نفس المهموم 346.
-284 مخزن البكأ ملا صالح بر غانى، مجلس نهم.
-285 بحار الانوار 46/17.
-286 «من فرزند على پاك از خاندان هاشمم، و فخر مى‏كنم و اين فخر مرا كافى است ؛ جدم رسول خدا بهترين كسى كه روى زمين حركت كرد، و ما مشعلهاى نورانى الهى در ميان خلقيم، مادرم فاطمه از سلاله احمد است، و عمويم جعفر است كه صاحب دو بال مى‏باشد ؛ در ميان ما كتاب خدا به صدق نازل گرديده، و در ما هدايت و وحى به خوبى ذكر مى‏شود ؛ ما امان خدائيم براى تمام مردم، كه آشكارا و پنهان آن را بيان مى‏كنيم، ما صاحبان حوضيم دوستان را سيراب مى‏كنيم با ظرف رسول خدا، و اين قابل انكار نيست ؛ پيروان ما در ميان مردم گرامى‏ترين پيروانند، و دشمن ما روز رستاخيز زيانكار است».
-287 الاحتجاج 2/103.
-288 «مردن به از آلوده شدن به عار و ننگ، و عار به از داخل شدن در آتش».
-289 «من حسين فرزند على هستم، سوگند ياد كردم كه تسليم نشوم، عيالات پدرم را حمايت مى‏كنم، و پيرو دين نبى اكرم باشم».
-290 مقتل الحسين مقرم 274.
-291 «هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب».
-292 مناقب ابن شهر آشوب 4/110.
-293 مقاتل الطالبيين 86.
-294 مناقب ابن شهر آشوب 4/58. مرحوم شعرانى مى‏گويد: اينگونه غفلت و فريب شايسته مقام امامت نيست هر چند جلودى ناقل اين جريان از مشاهير اخباريين است و امير المؤمنين فرمود: «لا استغفل عن مكيدْ» و اگر از امامت هم قطع نظر كنيم زيركى و تيزهوشى آنان قابل انكار نيست.
(ترجمه نفس المهموم 249).
-295 حياْ الامام الحسين 3/282.
-296 نفس المهموم 355.
-297 الملهوف 51.
-298 «اى عزيز من! اين آخرين وداع است، و ملاقات روز قيامت نزد حوض كوثر خواهد بود ؛ گريه را رها كن و براى اسارت مهيا باش، بردبارى نيكو را شعار خود قرار ده ؛ و چون پيكر قطعه قطعه مرا روى خاك مشاهده كردى، در حالى كه از رگهايم خون جارى است، شكيبائى كن».
-299 مقتل الحسين مقرم 277.
-300 الامام الحسين و اصحابه 306.
-301 ذريعْ النجاْ 134.
-302 بحار الانوار 45/53.
-303 مثير الاحزان 72.
-304 الملهوف 50 ؛ بحار الانوار 45/51.
-305 مناقب ابن شهر آشوب 4/111.
-306 كامل ابن اثير 4/78.
-307 تظلم الزهرأ 211.
-308 مقتل الحسين مقرم 282.
-309 مقتل الحسين مقرم 283.
-310 بحار الانوار 45/55.
-311 الملهوف 51 ؛ كامل ابن اثير 4/78.
-312 ارشاد شيخ مفيد 1/112.
-313 كامل ابن اثير 4/78.
-314 نفس المهموم 366.
-315 انساب الاشراف 3/203.
-316 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 123.
-317 الملهوف 52.
-318 الاستيعاب 1/395 ؛ ابصار العين 14.
-319 بحار الانوار 45/56.
-320 كامل ابن اثير 4/78 ؛ انساب الاشراف 3/203.
-321 «ركاب مرا از طلا و نقره لبريز كن، من پادشاه بزرگى را به قتل رساندم، بهترين مردم را از نظر مادر و پدر كشتم و بهترين مردم از نظر نژاد و نسب را».
-322 الاستيعاب 1/393 ؛ كشف الغمه 2/51 ؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/111. و برخى، اقوال ديگرى را در رابطه با قاتل آن حضرت ذكر كرده‏اند كه چون اقوال نادرى است از ذكر آنها خوددارى شد. (الامام الحسين و اصحابه 315).
-323 كافى 1/456.
-324 الملهوف 55.
-325 كامل ابن اثير 4/79 و انساب الاشراف 3/204.
-326 الفتوح 5/220.
-327 مقتل الحسين 283.
-328 زيارت ناحيه بحار الانوار 98/317.
-329 ذريعْ النجاْ 147.
-330 الملهوف 53.
-331 بحار الانوار 45/206.
-332 بحار الانوار 45/210.
-333 اثبات الوصيْ 167.
-334 تاريخ الخلفأ 207.
-335 مختصر تاريخ ابن عساكر 7/149.
-336 الامام الحسين و اصحابه 336.
-337 علل الشرايع 2/76.
-338 «پيامبر دست به پيشانى خود گرفته، و اشك بر گونه هايش جارى است ؛ پدر و مادر حسين از برجستگان قريش هستند، و جد او بهترين اجداد است».
-339 البد و التاريخ 6/13.