قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۱۴ -


توجيه احمقانه و اعتراف به شجاعت و بزرگوارى ياران امام عليه‏السلام

به يكى از كسانى كه در سپاه كوفه حضور داشت، گفته شد: واى بر تو! چرا تو فرزند پيغمبر را كشتى ؟!

آن مرد گفت: دهانت خرد باد! تو اگر مى‏ديدى آنچه كه ما در كربلا ديديم، تو هم همين كار را مى‏كردى! آنها دست به قبضه شمشير مى‏بردند و مانند شيران غرنده به ما حمله مى‏كردند و خود را در دهان مرگ مى‏انداختند! امان قبول نمى كردند، رغبتى به مال و منال دنيا نداشتند! هيچ چيزى نمى توانست در ميان ايشان و مرگ فاصله بيندازد. اگر با آنها نمى جنگيديم، همه ما را از دم شمشير مى‏گذرانيدند، چگونه مى‏توانستيم از جنگ كردن با آنها خودارى كنيم ؟!!(177)

ابن عمارْ از پدرش نقل مى‏كند كه: از حضرت صادق عليه‏السلام سؤال كردم و گفتم: از اصحاب امام حسين عليه‏السلام و اقدام آنها بر فداكارى و ايثار جان مرا آگاه كن.

آن حضرت فرمود: پرده و حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خويش را در بهشت مشاهده كردند بطورى كه بر شهادت و كشته شدن شتاب مى‏كردند تا با حور معانقه نموده و بسوى جايگاه خود در بهشت بروند(178).

اين شاعر عرب، چه زيبا، حالات اصحاب امام را ترسيم كرده است:

جادوا بانفسهم فى حب سيدهم
و الجود بالنفس اقصى غايْ الجود
السابقون الى المكارم و العلى
و الحائزون غداً حياض الكوثر
لولا صوارمهم و وقع نبالهم
لم تسمع الاذان صوت مكبر(179) (180)
تاج بر سر بوالبشر خاك شهيدان توست
اين شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
خاك سر كوى تو زنده كند مرده را
زانكه شهيدان آن جمله مسيحا دمند

شهداى بنى هاشم

پس از اينكه ياران امام عليه‏السلام يكى از ديگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فيض شهادت نائل آمدند، جز اهل بيت خاص آن حضرت، ديگر كسى براى دفاع از حريم حرمت امام عليه‏السلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهل بيت رسيد(181) ؛ اينك به شرح احوال و توصيف جانبازيهاى آنان مى‏پردازيم:

على بن الحسين

حضرت على بن الحسين (على اكبر) در يازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد(183). او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب عليه‏السلام حديث نقل مى‏كرد، و ابن ادريس در «سرائر» به اين مطلب اشاره نموده است. كنيه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زيرا او بر اساس روايات موثق بزرگترين فرزند امام حسين عليه‏السلام بود(184).

مادرش ليلى دختر ابى مرْ بن عروْ بن مسعود ثقفى است(185). و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.

در روز عاشورا به محض اينكه از پدر اذن جنگيدن طلبيد، امام عليه‏السلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدايا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبيهترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبر تو مى‏شديم، به صورت او نظر مى‏كرديم، خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جمعيت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند كه به يارى ما برخيزند و اكنون بر ما مى‏تازند و از كشتن ما ابائى ندارند.

سپس امام عليه‏السلام رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: خدا رحم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتى ؛ پس با آواز بلند اين آيه را تلاوت كرد (ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العاليمن* ذريْ بعضها من بعض و الله سميع عليم)(187).

در اين هنگام على اكبر خروشيد و بر سپاه كوفه حمله كرد(188) در حالى كه اين رجز مى‏خواند:

انا على بن حسين بن على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
اطعنكم بالرمح حتى ينثنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
والله لا يحكم فينا ابن الدعى(189)

و چندين بار بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از سپاهيان كوفه را كشت تا اينكه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!

و روايت شده است كه آن بزرگوار با اينكه تشنه بود يكصدو بيست نفر را كشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زيادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت، آيا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزميدن با دشمنان را پيدا كنم ؟!

امام حسين عليه‏السلام گريست و فرمود: واغوثاه! اى پسر من! اندكى ديگر به مبارزه خود ادامه بده، ديرى نمى گذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زيارت خواهى كرد و تو را از آبى سيراب كند كه ديگر هرگز احساس تشنگى نكنى.

برخى از مورخان نوشته‏اند(191) كه امام عليه‏السلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزديك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكيد و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و بسوى دشمن بازگرد، اميدوارم كه هنوز روز به پايان نرسيده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى ؛ پس به ميدان باز گشت و اين رجز را مى‏خواند:

الحرب قد بانت لها الحقايق
و ظهرت من بعدها مصادق
و الله رب العرش لا نفارق
جموعكم او تعمد البوارق(192)

و همچنان مى‏رزميد تا اينكه تعداد افرادى كه بدست او به هلاكت رسيدند به دويست نفر رسيد(193).

لشكريان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسين پرهيز مى‏كردند، ولى مرْ بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسيد در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرْ بن منقذ راه بر او گرفت و با نيزه‏اى او را از اسب بر زمين انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشير پاره پاره‏اش كردند!(194)

و بعضى نقل كرده‏اند كه مرْ بن منقذ ابتدا به نيزه به پشت او زد و بعد با شمشير ضربتى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در ميان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد(195)، كه در اين هنگام فرياد زد: السلام عليك يا ابتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مى‏رساند و مى‏گويد: در آمدنت به نزد ما شتاب كن ؛ سپس فريادى زد و به شهادت رسيد(197).

امام حسين عليه‏السلام بر بالين على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند.

پس از تو خاك بر سر دنيا!(198)

در اين حال صداى گريه آن حضرت بلند شد بگونه‏اى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهايش پاك مى‏كرد و بر صورتش بوسه مى‏زد گفت: فرزندم تو! هم از محنت دنيا آسوده شدى و بسوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى بزودى به تو ملحق خواهد شد(200).

در اين هنگام زينب كبرى عليها السلام با شتاب از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مى‏زد: يا اخياه! و ابن اخياه و خود را بر روى على بن الحسين افكند. امام حسين عليه‏السلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خيمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از ميدان بيرون برند و آنان پيكر على اكبر را در برابر خيمه‏اى كه در مقابل آن مبارزه مى‏كردند بر زمين نهادند(201).

امام حسين عليه‏السلام به خيمه باز گشت در حالى كه محزون بود، سكينه عليها السلام پيش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكينه عليها السلام در حالى كه فرياد مى‏زد خواست از خيمه خارج شود، امام حسين عليه‏السلام اجازه نداد و فرمود: اى سكينه! تقواى خدا پيشه كن و شكيبا باش.

سكينه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشته‏اند(202). (203)

خاندان عقيل بن ابى طالب

1 - عبدالله بن مسلم بن عقيل

او فرزند رقيه دختر امير المؤمنين عليه‏السلام بود، و بعد از على بن الحسين به ميدان آمد(204) در حالى كه رجز مى‏خواند مى‏گفت:

اليوم القى مسلماً و هو ابى
وفتيْ بادوا على دين النبى
ليسوا كقوم عرفوا بالكذب
لكن خيار و كرام النسب(205)

نوشته‏اند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبيح تيرى بسوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مى‏تاخت و چون ديد كه پيشانى او را نشانه گرفته است دست بر پيشانى خود گذاشت تا از اصابت تير به پيشانى خود جلوگيرى كند ولى آن تيز دست او را به پيشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در اين حال عمرو بن صبيح نيزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانيد(208). (209)

2 - محمد بن مسلم بن عقيل

بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل، بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند(210) و امام حسين عليه‏السلام فرياد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه خود سازيد، و اى اهل بيت من! شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد(211). (212)

و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند(213).

3 - جعفر بن عقيل

مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به ميدان آمد و شمشير زنان مى‏گفت:

انا الغلام الا بطحى الطالبى
من معشر فى هاشم و غالب
فنحن حقا سادْ الذوائب
فينا حسين اطيب الاطائب(214)

و پانزده نفر از سپاه كوفه را كشت و او را سرانجام مردى بنام بشر بن خوط به شهادت رساند(215). (216)

4 - عبدالرحمن بن عقيل

او به ميدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند(217).

5 - عبدالله بن عقيل

به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به ميدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت بدست عثمان بن خالد و مردى از قبيله همدان شهيد شد(218).

6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل

چون امام حسين عليه‏السلام شهيد شد، نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى‏كرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسيدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است، از نام و نشان آن سوار پرسيدم، گفتند: لقيط بن اياس جهنى است.

هانى بن ثبيت حضرمى مى‏گويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بوديم و من دهمين آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان در آورديم، ناگهان نوجوانى از اهل بيت حسين از خيمه بيرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مى‏نگريست، در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد.

هشام كلبى، ناقل اين خبر مى‏گويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است(219)

خاندان جعفر بن ابى طالب

1 - عون بن عبدالله بن حعفر

فرزند زينب كبرى عقيله بنى هاشم دختر على بن ابى طالب است(220).

عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسين عليه‏السلام فرستاد و آن دو در وادى عقيق به امام عليه‏السلام ملحق شدند.

عون بن عبدالله در روز عاشورا به ميدان آمد و اين رجز را مى‏خواند:

ان تنكرونى فانا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفى بهذا شرفا فى المحشر(221)

و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پيادگاه آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشير به شهادت رسانيد(222).

2 - محمد بن عبدالله بن جعفر

فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفته‏اند او قبل از برادرش عون بن ميدان آمد و اين رجز را مى‏خواند:

اشكو الى الله من العدوان
فعال قوم فى الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان(223)

و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حمله‏ور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تميمى به شهادت رسانيد(224).

3 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر

او نيز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به يارى امام حسين عليه‏السلام آمده بود كه به شهادت رسيد(225). و گفته‏اند كه او را بشر بن حويطر قانصى به قتل رسانيد(226).

4 - قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب

او هميشه ملازم پسر عمويش امام حسين عليه‏السلام بود و هرگز از او مفارقت نمى كرد، امام عليه‏السلام دختر عمويش ام كلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زينب كبرى بود به او تزويج نمود.

قاسم بهمراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به ميدان رفت و جمع كثيرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پيادگان را دوازده نفر ذكر كرده‏اند، تا آنكه جراحات زيادى برداشت، پس از هر سو بر او حمله‏ور شدند و او را شهيد كردند(227).

5 - فرزندان امام حسن عليه‏السلام

1 - قاسم بن حسن

مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، وقتى براى اجازه ميدان رفتن خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد، امام عليه‏السلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گريه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به ميدان آمد در حالى كه اشكش بر گونه‏هايش جارى بود و اين رجز را مى‏خواند:

ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسين كالاسير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن(229)

نوشته‏اند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شديدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.

حميد بن مسلم مى‏گويد: من در ميان سپاه كوفه ايستاده بودم و به اين نوجوان نظر مى‏كردم كه پيراهنى در بر و نعلينى بر پا داشت، پس بند يكى از آنها پاره شد و فراموش نمى كنم كه بند نعلين پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله خواهم كرد.

به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى ؟ بخدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را بسوى او دراز نكنم، اين گروه كه اطراف او را گرفته‏اند او را بس است!

او گفت: من به او حمله خواهم كرد.

پس به قاسم حمله كرد و ضربتى بر فرق او زد كه به صورت بر زمين افتاد و فرياد بر آورد: يا عماه! پس حسين عليه‏السلام با شتاب آمد و از ميان صفوف گذشته تابر بالين قاسم رسيد و ضربتى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پيش آورد، دستش از مرفق جدا گرديد و كمك طلبيد، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شديدى در گرفت و سنه او در زير سينه اسبان خرد شد(230)، غبار فضاى ميدان را پر كرده بود، چون غبار نشست،امام حسين را ديدم كه بر سر قاسم ايستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمين مى‏كشد. امام حسين عليه‏السلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نيايد و يا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند(231).

آنگاه امام حسين عليه‏السلام قاسم را به سينه گرفت و او را از ميدان بيرون برد.

حميد بن مسلم مى‏گويد: من به پاهاى آن نوجوان نظر مى‏كردم و مى‏ديدم كه بر زمين كشيده مى‏شود و امام سينه خود را به سينه او چسبانيده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مى‏برد ؟ ديدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسين و ساير شهداى خاندان خود قرار داد(232).

و در «كفايْ الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمين افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ايستاده بود و نظاره گر صحنه بود، و حسين عليه‏السلام در حالى كه قاسم را به سينه گرفته بود اين اشعار را مى‏خواند:

غريبون عن اوطانهم و ديارهم
تنوح عليهم فى البرارى و حوشها
و كيف و لا تبكى العيون لمعشر
سيوف الاعادى فى البرارى تنوشها
بُدُورٌ توارى نُورها فتغيرت
محاسنها ترب الفلاْ نعوشها(233)
يكى در يتيم از رشته عشق
بر آمد تا كه گردد كشته عشق
به خاك پاى آن شه سود رخسار
بگفت اى از تو پيدا عرش دادار
غم بى ياريت اى داور داد
مرا درد يتيمى برده از ياد

2 - ابوبكر بن الحسن

او و برادرش قاسم از يك مادر و پدر بودند. از امام باقر عليه‏السلام نقل است كه او را مردى به نام عقبْ الغنوى به شهادت رسانيد(234).

3 - عبدالله بن الحسن

در حالى كه سپاه كوفه امام عليه‏السلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود مى‏خواست خود را شتابان به امام عليه‏السلام برساند، زينب كبرى خواست او را از اين عمل باز دارد ولى او مقاومت مى‏كرد و مى‏گفت: بخدا قسم كه از عمويم هرگز جدا نمى گردم. در اين هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفته‏اند حرملْ بن كاهل - با شمشير به امام حسين عليه‏السلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مى‏خواهى عمويم را بكشى ؟ و او شمشير خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشير، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آيزان كرد، پس او فرياد مى‏زد: اى مادر!

امام حسين عليه‏السلام آن كودك را در آغوش كشيد و گفت: اى پسر برادر! در اين سختى كشيبا باش و از خداى خود چشم نيكى دار تا تو را به پدران نيكوكارت ملحق كند.

حرملْ بن كاهل تيرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسيد(235).

4 - حسن بن الحسن

يكى ديگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشوار به ميدان آمد و همانند دليران رزمجو جنگيد تا به زمين افتاد ؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، ديدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خويشان مادرى او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخمهاى تن او التيام يافت و بعد از كوفه به مدينه رفت(236).

فرزندان امير المؤمنين عليه‏السلام

1 - عبدالله بن على

مادر او فاطمه‏ام البنين است و هنگام شهادت امير المؤمنين عليه‏السلام كودكى شش ساله بوده است. و در واقعه كربلا حدود 27 سال از عمرش مى‏گذشت. هنگامى كه اصحاب امام عليه‏السلام و گروهى از اهل بيت او شهيد شدند، عباس بن على عليه‏السلام برادران خود را كه از مادر با او يكى بودند خواند و گفت: به ميدان رويد.

اولين آنها عبدالله بن على كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابولفضل به او گفت: اى برادر! به ميدان برو تا تو را كشته در راه خدا ببينم و تو فرزندى ندارى، پس او به ميدان آمد و رجز مى‏خواند و شمشير مى‏زد و مبارزه كرد تا آنكه مردى بنام هانى بن ثبيت بر او حمله كرد و با شمشير ضربتى بر سر او وارد كرد و او را شهيد نمود(237).

2 - عثمان بن على

او بعد از برادرش عبدالله بن على به ميدان رفت در حالى كه بيست و يك سال از عمر او مى‏گذشت(238). و اين رجز را مى‏خواند:

انى انا عثمان ذو مفاخر
شيخى على ذو الفعال الطاهر
سنو النبى ذى الرشاد السائر
ما بين كل غائب و حاضر(239)

خولى بن يزيد تيرى بر او زد و او را به شهادت رسانيد. و برخى نوشته‏اند كه: در اثر آن تير از اسب به روى زمين افتاد و مردى از قبيله بنى ابان بر او حمله كرد و او را شهيد نمود و سر او را از بدن جدا كرد(240).

3 - جعفر بن على

او هنگام شهادت على عليه‏السلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن عليه‏السلام دوازده سال و با برادرش امام حسين عليه‏السلام بيست و يك سال زندگى كرد، و روايت شده است كه امير المؤمنين عليه‏السلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى كرد بجهت علاقه‏اى كه به برادرش داشت. او نيز به ميدان رفت و اين رجز را مى‏خواند:

انى انا جعفر ذو المعالى
ابن على الخير ذو النوال
ذاك الوصى ذو السنا و الوالى
حسبى بعمى جعفر و الخال
احمى حسينا ذى الندى المفضال (241) (242 )

و مبارزه كرد تا آنكه خولى بن يزيد بر او حمله‏ور گرديد و او را به شهادت رسانيد و بعضى قاتل او را هانى بن ثبيت ذكر كرده‏اند(243).

4 - ابوبكر بن على

مورخان، نام او را ذكر نكرده‏اند و ابوبكر كنيه اوست، و مادر او ليلى دختر مسعود بن خالد است. او نيز به ميدان آمد و رجز خواند و مبارزه كرد تا اينكه به دست مردى از قبيله همدان شهيد شد(244).

5 - محمد بن على

او محمد اصغر است و امير المؤمنين عليه‏السلام فرزند ديگرى به نام محمد دارد كه از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مى‏گويند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبيله بنى ابان به شهادت رسانيد(245)، بعضى مادر او را اسمأ بنت عميس نوشته‏اند(246).

6 - عباس الاصغر(247)

از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است كه گفت: وقتى كه سرهاى شهدا را وارد كوفه مى‏كردند سوارى را ديدم كه سر جوانى را كه محاسن نداشت به گردن اسب خود آويخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مى‏درخشيد، وقتى كه اسب، سرش را به زير مى‏برد آن سر نازنين به زمين مى‏رسيد، از آن سوار سؤال كردم كه اين سر كدام مظلوم است كه به گردن اسب خود آويخته‏اى ؟!

گفت: سر عباس بن على!

گفتم: تو كيستى ؟

گفت: حرملْ بن كاهل اسدى.

قاسم گفت: چند روزى نگذشت كه ديدم صورت حرمله سياه شد(248).

7 - عباس بن على

او در سال بيست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنين فاطمه دختر حزام بن خالد است.

على عليه‏السلام به برادرش عقيل - كه عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را كه فرزندانى شجاع بياورد انتخاب كن. عقيل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او كسى را نمى شناسم . على عليه‏السلام با او ازدواج كرد و اول فرزندى كه از ام البنين بدنيا آمد عباس عليه‏السلام بود كه او را به سبب زيبائى سيما، قمر بنى هاشم لقب داده بودند و كنيه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنين سه فرزند به ترتيب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهار ده سال با پدرش اميرالمؤمنين (ع) و مابقى عمر را در كنار دو برادرش زندگى كرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شريفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظير بود و هنگامى كه بر اسب سوار مى‏شد پاى مباركش به زمين مى‏رسيد.

از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: عمويم عباس بن على داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين عليه‏السلام جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد(249).

و نقل شده كه روزى على بن الحسين عليه‏السلام به فرزند عباس عليه‏السلام كه نامش عبيدالله بود نظر كرد و گريست سپس فرمود: هيچ روزى بر رسول خدا سخت‏تر از روز جنگ احد كه حمزْ بن عبدالمطلب شهيد گرديد و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهيد گشت، نبود ؛ و هيچ روزى همانند روز حسين نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از اين امت مى‏دانستند! و با خون حسين به خدا تقرب مى‏جستند! و حسين عليه‏السلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذيرفتند، تا او را به ستم شهيد كردند.

سپس اما سجاد عليه‏السلام فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسين عليه‏السلام نمود و ايثار كرد تا اينكه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجه‏اى است كه تمام شهدا در قيامت به آن درجه و منزلت غبطه مى‏خورند(250).

عده‏اى از تاريخ نويسان نوشته‏اند: عباس چون تنهائى امام عليه‏السلام را ديد، نزد او آمد و گفت: آيا مرا رخصت مى‏دهى تا به ميدان روم ؟

امام حسين عليه‏السلام گريه شديدى كرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.

عباس گفت: اى برادر! سينه‏ام تنگ و از زندگى خسته شده‏ام و مى‏خواهم از اين منافقان خونخواهى كنم.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: براى اين كودكان كمى آب تهيه كن.

عباس به ميدان آمد و سپاه كوفه را موعظه كرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نكرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود كه فرياد العطش كودكان را شنيد، پس بر مركب سوار شد و مشگ و نيزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن كه بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه كردند و او را هدف تير قرار دادند، عباس آنها را پراكنده كرد و هشتاد نفر از آنان را كشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد ياد عطش حسين و اهل بيت و كودكان او را از نوشيدن آب بازداشت، پس آب را ريخت و به قولى اين اشعار را خواند:

يا نفس من بعد الحسين هونى
و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين(251)

و مشگ را از آب پر كرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خميه‏ها شد، لشكر كوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پيكار مى‏كرد و اين رجز را مى‏خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت زقى
حتى اوارى فى المصاليت لقا
نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا
انى انا العباس اغدو بالسقا
و لا اخاف الشر يوم الملنقى(252)

تا اينكه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا كرد، آنگاه مشگ را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:

و الله ان قطعتم يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النّبى الطاهر الامين(253)

دست چپ حضرت را نيز همان ملعون از مچ جدا كرد ؛ و نيز نقل شده است كه در آن هنگام حكيم بن طفيل كه در پشت درخت خرما كمين كرده بود شمشيرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا كرد، آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:

يا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمْ الجبار
مع النّبى السّيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار(254 )

پس مشگ را به دندان گرفت، آنگاه تيرى بر مشگ خورد و آبهاى آن فرو ريخت

و تير ديگرى بر سينه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تير بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشته‏اند كه عمودى آهنين بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمين افتاد و فرياد بر آورد و امام عليه‏السلام را صدا زد.

آن حضرت بر بالين عباس آمد و چون آن حال را ديد فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى» «الان كمرم شكست و راه چاره به رويم بسته شد»(255)، و چون چشم تير خورده و تن در خون طپيده عباس را بر روى زمين در كنار فرات ديد خم شد و در كنار او نشست، زار زار گريست تا عباس جان سپرد(256)، سپس او را بسوى خيمه برد(257).

بعضى هم گفته‏اند: امام حسين عليه‏السلام بدن عباس را بجهت كثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى كه اجساد شهدا در آنجا بود حمل كند(258). (259)

آنگاه امام حسين عليه‏السلام بر دشمن حمله كرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشير مى‏زد و آن سپاه از مقابلش مى‏گريختند و آن حضرت مى‏گفت: كجا فرار مى‏كنيد ؟ شما برادرم را كشتيد! شما بازوى مرا شكستيد! سپس به تنهائى به جايگاه اول خود باز مى‏گشت.

عباس آخرين شهيد از اصحاب امام حسين عليه‏السلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهيد شدند(260).

در بعضى از كتب آمده است: هنگامى كه عباس و حبيب بن مظاهر شهيد شدند اثر شكستگى در چهره امام حسين عليه‏السلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشكش بر صورت مباركش جارى شد(261).

سكينه نزديك آمد و از پدر سراغ عمويش عباس را گرفت، امام عليه‏السلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زينب فرياد بر آورد: و اخاه! و اعباساه! واضعيتنا بعدك!

در اين زمان زنان حرم به گريه در آمدند، و امام حسين عليه‏السلام گريست و فرمود: واضعيتنا بعدك(262)! و اانقطاع ظهراه، سپس اين اشعار قرائت فرمود:

اخى يا نور عينى يا شقيقى
فَلى قد كنت كالركن الوثيق
اَيا ابن ابى نصحت اخاك حتّى
سقاك الله كأساً من رحيق
اَيا قمراً منيراً كنت عونى
على كل النوائب فى المضيق
فبعدك لا تطيب لنا حياْ
سنجمع فى الغداْ على الحقيق
اَلا للّه شكوائى و صبرى
و ما القاه من ظمأٍ وضيق(263)

8 - محمد بن عباس بن على

ابن شهر آشوب در بيان شهداى بنى هاشم با امام حسين عليه‏السلام ذكر كرده است كه: بعضى گفته‏اند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نيز شهيد شده است(264)

پاورقى:‌


-177 شرح نهج البلاغْ ابن ابى الحديد 3/263.
-178 علل الشرايع 1/229.
-179 «اينان در راه محبت امامشان از جان خود گذشتند و ايثار نقد جان بالاترين مرتبه جود و بخشش است. آنان كه به مكارم و مراتب عاليه پيشى گرفته، همانهايى هستند كه فردا از كوثر خواهند نوشيد. اگر شمشيرها و تيرهاى آن راد مردان نبود، گوشها صداى اذان مؤذنين را نمى شنيد».
-180 سفينْ البحار، صحب.
-182 على الاكبر مقرم 12.
-183 على الاكبر مقرم 12 به نقل از الحدائق الورديْ.
-184 ابصار العين 21.
-185 ارشاد شيخ مفيد 2/106 ؛ كامل ابن اثير 4/74.
-186 نفس المهموم 307.
-187 سوره آل عمران: 33 و 34.
-188 بحار الانوار 45/42.
-189 «من على پسر حسين فرزند على هستم، بخدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزديكتريم، آنقدر با نيزه بر شما زنم كه خم شود، از پدرم حمايت كنم و با شمشير بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه كه از جوان هاشمى علوى زيبنده است، پسر زياد را كجا رسد كه درباره ما حكم كند».
-190 در مناقب آمده است كه هفتاد نفر را به قتل رساند.
-191 مقتل الحسين خوارزمى 2/31.
-192 «جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مى‏سازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مى‏شود، بخداى عرش سوگند كه از شما جدا نگردم مگر آنكه تيغهاى شما غلاف شود».
-193 نفس المهموم 308.
-194 ارشاد شيخ مفيد 2/106.
-195 مقتل الحسين مقرم 259 ؛ الدمعْ الساكبْ 4/331.
-196 ابصار العين 23.
-197 مقاتل الطالبيين 116.
-198 الملهوف 48.
-199 نفس المهموم 311.
-200 ذريعْ النجاْ 128.
-201 ارشاد شيخ مفيد 2/107.
-202 الدمعْ الساكبْ 4/332.
-203 در كتب معتبره نصى بر اينكه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته و يا در آن زمان در قيد حيات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مى‏گويد: من در مصادر نيافتم كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته است ولى بعضى گفته‏اند كه او در واقعه كربلا حضور داشته است. (وسيلْ الدارين 294).
-204 ابصار العين 50.
-205 «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد، با آن گروهى كه بر دين پيامبر خدايند. آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند».
-206 وسيلْ الدارين 231.
-207 بعضى براى مسلم بن عقيل دو فرزند ذكر كرده‏اند كه هر دو بنام عبدالله و هر دو در كربلا شهيد شدند، كه مادر يكى از آنها رقيه دختر امير المؤمنين و مادر ديگرى كنيز بوده است. (وسيلْ الدارين 231).
-208 ارشاد شيخ مفيد 2/107.
-209 نوشته‏اند كه: مختار كسى را نزد زيد بن رقاد فرستاد كه مدعى بود من تيرى بسوى جوانى انداختم كه دستش را به پيشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پيشانيش دوختم، گفت: خدايا! اينان ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند، آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند ؛ و من تير ديگرى بر او زدم و بعد به نزديك او آمدم در حالى كه او كشته شده بود خواستم تيرم را از پيشانيش بيرون بكشم، آن تير را آنقدر تكان دادم تا بيرون كشيدم! ولى قسمت نصل نيزه (قسمت تيزى نيزه) در پيشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به كيفر اين عمل ننگين با تير و سنگ زدند و چون بر زمين افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند (كامل ابن اثير 4/243) ؛ بنابر اين نقل محتمل است كه زيد بن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد كه او يكى ديگر از شهدا را به اين كيفيت به شهادت رسانيده است.
-210 ابصار العين 50.
-211 «صبراً على الموت يا بنى عمومتى، صبراً يا اهل بيتى لا رايتم هوانا بعد هذا اليوم ابداً».
-212 بحار الانوار 45/36.
-213 ابصار العين 50.
-214 «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما بتحقيق از بزرگان و سادات هستيم، و حسين در ميان ما پاكيزه‏ترين پاكيزگان است».
-215 ابصار العين 51.
-216 برخى گفته‏اند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تيرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى كه مادرش جلوى خيمه ايستاده بود و تماشا مى‏كرد، او را شهيد كرد، و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على جعفر بن عقيل بن ابى طالب لعن الله قاتله و راميه بشر بن خوط الهمدانى». (وسيلْ الدارين 229).
-217 مناقب ابن شهر آشوب 4/105.
-218 مقاتل الطالبيين 93.
-219 ابصار العين 51.
-220 مقاتل الطالبيين 91.
-221 «اگر مرا نمى شناسيد، من پسر جعفر طيارم، شهيد صدقى در بهشت است، كه با بالهاى سبزرنگش در بهشت پرواز مى‏كند، و اين شرف در روز محشر كفايت مى‏كند».
-222 ابصار العين 39.
-223 به خدا شكايت مى‏كنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند، همانها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزيل را جابجا كردند». (وسيلْ الدارين 246).
-224 ابصار العين 40.
-225 مقاتل الطالبيين 92.
-226 مناقب ابن شهر آشوب 4/106.
-227 تنقيح المقال 2/24.
-228 ابصار العين 36.
-229 «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پيامبر خدا برگزيده و مؤتمن است. اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سيراب نكند».
-230 در اينكه بدن قاسم زير سم اسبان رفته و يا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شيخ مفيد در ارشاد و ديگران اين است كه بدن قاتل او زير سم اسبان رفته است.
-231 بحار الانوار 45/34.
-232 نفس المهموم 323.
-233 «از خانه‏ها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بيابانها بر آنها نوحه مى‏كند. چگونه چشمها نگريد بر گروهى كه شمشيرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته ؟ ماههايى كه نور آنان خاموش و بدنهاى زيباى آنان را خاك بيابان دگرگون كرد». (وسيلْ الدارين 252).
-234 ابو الفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شيخ مفيد شهادت اين نوجوان را بعد از قاسم ذكر كرده‏اند. (نفس المهموم 325).
-235 الملهوف 51.
-236 حياْ الامام الحسين 3/256.
-237 ابصار العين 34.
-238 صاحب ابصار العين سن اين نوجوان را بيست و سه سال ذكر كرده و اين صحيحتر بنظر مى‏رسد زيرا برادرش جعفر از او كوچكتر بوده و او بيست و يك ساله بوده است.
-239 «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شيخم على صاحب كردار پاك است، برادر پيامبر صاحب استقامت و هدايت، ميان هر غائب و حاضر است».
-240 نفس المهلوم 327. از على عليه‏السلام روايت شده كه: من اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
-241 «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نيكو خصلت و صاحب كرم، او كه وصى پيامبر و داراى مرتبه‏اى بلند و والى است، عمويم جعفر مرا كافى است ؛ حسين را حمايت مى‏كنم كه صاحب فضل و كرم است».
-242 مناقب ابن شهر آشوب 4/107.
-243 ابصار العين 35.
-244 مقاتل الطالبيين 87.
-245 مقاتل الطالبيين 85.
-246 تاريخ طبرى 6/89.
-247 بعضى احتمال داده‏اند كه از فرزندان امير المؤمنين عليه‏السلام دو نفر به نام عباس در كربلا شهيد شدند: يكى عباس الاصغر است كه شب عاشورا به شهادت رسيده است كه مادر او صهبأ ثعلبيه است و ديگرى عباس الاكبر است كه روز عاشورا شهيد شده است با سه برادر ديگرش كه مادرشان فاطمه‏ام البنين مى‏باشد. مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على عليه‏السلام ذكر كرده است كه او و عمر اطرف از يك مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل كرده كه اين بزگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شريعه فرات رفت و در آنجا شهيد گرديد. (العباس مقرم 52 ؛ وسيلْ الدارين 262).
-248 تذكرْ الخواص 281.
-249 عن ابى عبدالله الصادق عليه‏السلام انه قال: «كان عمنا العباس بن على نافذ البصيرْ، صلب الايمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهيداً».
-250 ابصار العين 25.
-251 «اى نفس! زندگى بعد از حسين خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا اين ذلت را ببينى ؛ اين حسين است كه شربت مرگ مى‏نوشد و تو آب سرد و گوارا مى‏نوشى ؟!».
-252 «از مرگ هرگز نمى هراسم چون فرياد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشير به زير افكنم ؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پيامبر قرار داده‏ام ؛ من عباسم كه سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بيم از مرگ ندارم». (مناقب ابن شهر آشوب 4/108).
-253 «بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است».
-254 «اى نفس! از كافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پيغمبر كه او مولاى برگزيده خداست، اينان به ستم دست چپم را قطع كردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
-255 بحار الانوار 45/42.
-256 در بعضى از كتب آمده است: امام حسين عليه‏السلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاك كرد و او را ديد كه مى‏گريد، فرمود: برادر از چه مى‏گريى ؟ ابوالفضل عليه‏السلام عرض كرد: چگونه نگريم اى برادر واى نور چشمم ؟! و حسين عليه‏السلام نشسته بود كه عباس فريادى زد و روح پاكش به ملكوت اعلى پيوست، حسين عليه‏السلام فرياد بر آورد: وا اخاه و عباساه. (وسيلْ الدارين 274).
-257 بحار الانوار 45/41 ؛ ابصار العين 40.
-258 الدمعْ الساكبْ 4/324.
-259 قاسم بن اصبغ مى‏گويد: مردى از قبيله بنى ابان را ديدم كه چهره‏اش سياه شد بود و قبلاً او را ديده بودم كه روئى سپيد و صورتى جميل داشت، از علت تغيير چهره‏اش جويا شدم ؟ او گفت كه: در كربلا مردى قوى و زيبا چهره را كشتم كه ميان چشمانش اثر سجده نمايان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مى‏روم نزد من آمده و مرا بسوى جهنم مى‏كشاند و من فرياد مى‏زنم و افراد قبيله من شب هنگام فريادم را مى‏شنوند.
قاسم بن اصبغ مى‏گويد: اين خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسايگان او گفت: فرياد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جويا شديم ؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است كه خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مى‏گويد: آن دلاور خوش سيمايى كه بدست اين نابكار به شهادت رسيد، حضرت عباس بن على (ع) بوده است (ابصار العين /32).
-260 ابصار العين 30.
-261 ذريعْ النجاْ 125.
-262 مقتل الحسين مقرم 270.
-263 «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند ركنى مطمئن بودى ؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزميدى تا از پيمانه‏اى كه در آن رحيق بهشتى است نوشيدى ؛ اى ماه منير من! تو كمكم بودى در تمام مصائب و سختيها ؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در كنار همديگر خواهيم بود ؛ بدان كه به خدا شكايت و براى او صبر مى‏كنم، و از تشنگى و سختى كه ديدم به او پناه مى‏برم». (وسيلْ الدارين 273).
-264 مناقب ابن شهر آشوب 4/112.