قصّه كربلا
على نظرى منفرد
- ۱۳ -
15 - حربن يزيد رياحى
حر مردى شريف در ميان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى حق لبيك گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پيامبر را يارى كرد. او دليرانه مىجنگيد و رجز مىخواند:
انى انا الحر و مؤوى الضيف
اضرب فى اعراضكم بالسيف
عن خير من حل بلاد الخيف
اضربكم و لا آرى من حيف(93)
حربن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مىكردند(94) و چون يكى از آنها در محاصره دشمن قرار مىگرفت ديگرى او را از محاصره دشمن بيرون مىآورد و ساعتى بر اين روال پيكار كردند تا اسب حربن يزيد جراحاتى بر داشت و او همچنان سواره پيكار مىكرد و شعر مىخواند تا اينكه مردى به نام يزيد بن سفيان كه با او دشمنى ديرينه داشت در اثر فتنه انگيزى حصين بن نمير كه به او گفت: اين حربن يزيد است كه تو مىخواستى او را به قتل برسانى، به حربن يزيد حمله كرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشير گذراند. پس شخصى به نام ايوب بن شرح، تيرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر بناچار از اسب پياده شد و پياده مىرزميد تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در اين احوال لشكر پياده نظام ابن سعد بر او حملهور شده و او ار كشتند، اصحاب امام با شتاب بسوى او شتافته و او را در برابر خيمهاى كه مىجنگيد قرار دادند، امام عليهالسلام بر بالين او نشست و خون از چهره حر پاك كرد و اين جملات را فرمود: تو حر و آزادهاى همانگونه كه مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنيا و آخرت حر و آزادهاى(95).
در مرثيه حر، يكى از اصحاب امام حسين اين شعر را سرود:
لنعم الحر حر بنى رياح
صبور عند مشتبك الرماح
و نعم الحر اذ فادى حسينا
و جاد بنفسه عند الصباح(96)
و بعضى اين اشعار را به على بن الحسين عليهالسلام نسبت دادهاند(97)، و بعضى هم گفتهاند كه خود امام حسين عليهالسلام آنها را انشأ فرموده اند(98).
افراشت زمهر، بيرق يارى را خوش برد به سر، طريق ديندراى را شد حر و دريد پرده ظلمت را شد مست و سرود، شعر بيدارى را(99)
16 - حبيب بن مظاهر(100)
او از اصحاب رسول خدا بود و در كوفه سكونت داشت و از ياران على عليهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير مىزد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله كسانى است كه مشتاقانه به يارى امام حسين عليهالسلام شتافتند(101).
حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام بيعت مىگرفتند و چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد و اهل كوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبيله حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان كردند تا آسيبى به آنها نرسد، و هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد آن دو بسوى آن حضرت حركت كردند، روزها مخفى مىشدند و شبها طى طريق مىنمودند تا به اردوى امام عليهالسلام ملحق شدند(102).
هنگامى كه امام حسين عليهالسلام براى اداى نماز ظهر از سپاه كوفه مهلت خواست، حصين بن تميم گفت: نماز از شما پذيرفته نيست!!
حبيب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مىكنى كه نماز از آل رسول خدا پذيرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد ؟!
حصين بن تميم به او حمله كرد و حبيب نيز به طرف او حمله ور شد و ضربتى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همين ضربت، حصين از اسب بر زمين افتاد، يارانش آمده او را نجات دادند و حبيب بر آنان حمله كرد و رجز مىخواند و مىگفت:
انا حبيب و ابى مظهر فارس هيجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اكثر و نحن اوفى منكم و اصبر(103)
پس گروهى را به قتل رساند تا اينكه بديل بن صريم با شمشير به او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت، و مردى از تميم نيز با نيزه بر او حمله ور شد، حبيب از اسب بر زمين افتاد و چون خواست بپاخيزد، حصين بن تميم با شمشير ضربتى ديگر به سر او زد، و آن مرد تميمى سر از تن حبيب جدا كرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارك باد.
حصين بن تميم به آن مرد تميمى گفت: من با تو در كشتن حبيب شريك هستم! او مىگفت: من خود به تنهايى حبيب را كشتهام!
حصين بن تميم به او گفت: سر حبيب را به من ده تا بر گردن اسبم آويزان كنم تا مردم بدانند من در كشتن او با تو شريكم! و بعد به تو خواهم داد كه نزد عبيدالله ببرى و جايزه بگيرى!! ولى او قبول نكرد!
آشنايان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصين بن تميم سر را به گردن اسب آويزان نموده و در ميان لشكر مىچرخيد! و بعد به او برگرداند(104).
محمد بن قيس نقل كرده است كه شهادت حبيب بن مظاهر براى امام بسيار گران آمد و دل مباركش شكست و گفت: از خدا انتظار دارم كه حاميان مرا و ياران مرا اجر دهد.
همچنين آمده است كه آن حضرت فرمود: اى حبيب! چه برگزيده مردى بودى كه خدا تو را توفيق عنايت كرد تا هر شب ختم قرآن كنى(105).
بهر حال از آنچه گذشت معلوم مىشود حبيب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسيده است.
آخرين نماز
چون وقت نماز ظهر فرا رسيد، مردى از ياران آن حضرت به نام ابو ثمامه صيداوى(106) به آن حضرت عرض كرد: اى ابا عبدالله! من به فدايت شوم، اين گروه به ما نزديك شدهاند و بخدا سوگند كه پيش از تو من بايد كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مىكنم با تو نماز خوانده باشم!
امام حسين عليهالسلام سر بسوى آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذكر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.
آنگاه امام حسين عليهالسلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را گفت در جلوى آن حضرت بايستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام عليهالسلام با نيمى از يارانش نماز خوف بجاى آوردند(107).
17 - سعيد بن عبدالله حنفى(108)
سعيد بن عبدالله در جلوى امام ايستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تيرباران دشمن به روى زمين افتاد در حالى كه مىگفت: خدايا اين گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پيامبرت برسان ؛ همچنين گفت: پروردگارا! اين زخمها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پيامبر تو بر جان خود خريدم.
آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آيا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا ؟!
امام عليهالسلام فرمود: آرى، تو در بهشت پيشاپيش من قرار خواهى داشت.
او در حالى به شهادت رسيد كه سيزده تير غير از زخم نيزه و شمشير بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام عليهالسلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! اين بهشت است كه دربهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و ميوههاى آن آماده است، و اين پيامبر خداست و اينان شهدايى كه در راه خدا كشته شدهاند، منتظر قدوم شمايند، و شما را به بهشت بشارت مىدهند، پس از دين خدا و دين پيامبر حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد.
اصحاب به امام عرض كردند: جانهاى ما فداى تو باد و خونهاى ما نگاهدارنده خون تو، بخدا سوگند كه هيچ گزندى به تو و حرم تو نمى رسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد(109).
18 - ابو ثمامه صائدى
نام او عمرو بن عبدالله بن كعب و از تابعين بود و مردى دلاور و از شخصيتهاى شيعه بشمار مىرفت. از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در جنگها با آن حضرت شركت مىكرد، و بعد از امير المؤمنين از اصحاب امام حسن مجتبى عليهالسلام گرديد و در كوفه ماند، و چون معاويه مرد، به امام حسين عليهالسلام نامه نوشت و او را دعوت كرد و از جمله فرماندهان مسلم بن عقيل بود(110) كه با سپاهيان خود عبيدالله بن زياد را در قصر دارالاماره محاصره كرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند ابو ثمامه بصورت مخفيانه زندگى مىكرد و ابن زياد شب و روز در جستجوى او بود! او با نافع بن هلال در اثناى راه به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد و در روز عاشورا پس از آنكه با امام حسين نماز گزارد به آن حضرت عرض كرد: يا ابا عبدالله! تصميم گرفتهام كه به ياران خويش ملحق شوم، و ناخوش دارم كه زنده بمانم و تو را كشته ببينم.
امام عليهالسلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتى به شما ملحق مىشويم ؛ پس او سرگرم نبردى شديد با سپاه كفر شد تا بر تن او جراحات زيادى رسيد و در اين احوال مردى به نام قيس بن عبدالله صائدى كه پسر عموى او بود و با ابو ثمامه سابقه دشمنى داشت، او را به قتل رساند ؛ و شهادت او بعد از شهادت حربن يزيد رياحى بود(111).
19 - سلمان بن مضارب
او پسر عموى زهير بن قين بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهير در بين راه به امام حسين عليهالسلام پيوست، سلمان بن مضارب نيز به امام ملحق گرديد و به كربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداى نماز ظهر با امام، قبل از زهير بن قين به شهادت رسيد(112).
20 - زهير بن قين بجلى
او مردى شجاع و شريف در قبيله خود بود و در كوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگها مشهور بود، در ابتداى كار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسين عليهالسلام در اثر هدايت الهى از عقيده خود دست كشيد و از شيعيان على و اهل بيت عليهم السلام شد و همراه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد(113).
روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام عليهالسلام، دست خود را روى شانه امام نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم هديت هاديا مهديا اليوم تلقى جدك النبيا و حسنا و المرتضى عليا و ذا الجناحين الفتى الكميا و اسد الله الشيهد الحيا(114
)
سپس به ميدان آمد و مبارزه سختى با سپاه كوفه كرد(115) تا آنكه يكصد و بيست نفر از آنان را به قتل رساند.
او از زمره اصحاب وفادارى بود كه پيشاپيش امام عليهالسلام شمشير مىزد تا به درجه والاى شهادت نائل آمد(116)
بشير بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند و امام حسين عليهالسلام پس از شهادت او فرمود: اى زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد(117).
وقتى كه خبر كشته شدن زهير بن قين در ركاب امام عليهالسلام به همسر باوفاى او رسيد، به غلامش گفت: برو و مولايت زهير را كفن كن، غلام زهير وقتى كه بدن مطهر امام حسين عليهالسلام را عريان در قتلگاه مشاهده كرد، با خود گفت: چگونه مولايم زهير را كفن كنم ولى حسين عليهالسلام را رها نموده و عريان بگذارم ؟! بخدا سوگند كه چنين نكنم. پس امام را در پارچهاى كه همراه داشت پيچيد و زهير را با پارچهاى پاره كفن نمود(118).
21 - حجاج بن مسروق الجعفى
او از شيعيان و از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در كوفه سكونت داشت، چون امام حسين عليهالسلام به مكه عزيمت كرد، از كوفه به مكه آمد و پس از ملاقات با امام عليهالسلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مىگفت، و در روز عاشورا كه آتش جنگ شعله ور گرديد حجاج بن مسروق پيش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به ميدان رفت و مدتى مبارزه كرد و به طرف امام باز گشت، و در حالى كه بدنش غرق خون بود اين رجز را مىخواند:
اليوم القى جدك النبيا ثم اباك ذالندى عليا
ذاك الذى نعرفه الوصيا(119) (120 )
امام عليهالسلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم كرد، سپس حجاج بن مسروق به ميدان باز گشت و آنقدر مبارزه كرد تا شهيد شد(121).
22 - يزيد بن مغفل جعفى
او از شعراى خوب و از شجاعان شيعه و از اصحاب على عليهالسلام در جنگ صفين بشمار مىرفت، او در مكه بهمراه حجاج بن مسروق به امام حسين عليهالسلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسين عليهالسلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
انا يزيد و انا ابن مغفل
و فى يمينى نصل سيف مصقل
اعلو به الهامات وسط القسطل
عن الحسين الماجد المفضل
ابن رسول الله خير مرسل(122 )
و آنچنان شجاعانه جنگيد كه دشمن را به حيرت واداشت، و پس از آنكه گروهى را بقتل رسانيد به فيض شهادت نائل آمد(123).
23 - حنظلْ بن اسعد شبامى
از بزرگان شيعه و مردى فصيح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على كه در تاريخ از او ياد شده است. حنطله بعد ار ورود امام حسين عليهالسلام به كربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را بعنوان رسول نزد عمر بن سعد مىفرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسيد نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ايستاد و شروع به سخن گفتن با لشكر كوفه كرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت كار شما بيمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قيامت مىترسم، آن روزى كه هيچ نگهدارندهاى جز خدا نيست و كسى كه گمراه شد راهى بسوى هدايت ندارد. اى مردم! حسين را نكشيد كه خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و كسى كه افترا مىبندد، زيان خواهد بود.
امام حسين عليهالسلام به او فرمود: هنگامى كه تو اين گروه را به حق دعوت كردى و آنان نپذيرفتند و تصميم به ريختن خون تو و يارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده كردند، اينها مستوجب عذاب شدند.
حنظله بن اسعد به امام عليهالسلام عرض كرد: راست گفتى، فدايت شوم، آيا اجازه مىدهى كه به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم ؟
آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو بسوى چيزى كه بهتر از دنيا و آنچه در آن است، جهانى كه حدى نپذيرد و سلطنتى كه زوال نيابد.
حنظله گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله صلى الله عليك و على اهل بيتك، ملاقات ما و شما در بهشت!
امام فرمود: آمين! آمين!
سپس به سپاه كوفه حلمه كرد و سرانجام بر او حمله كردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى عليه(124).
24 - عابس بن ابى شبيب(125)
او از قبيله بنى شاكر مىباشد كه طائفهاى است از همدان ؛ عابس از رجال شيعه و از رؤساى آنها و مردى شجاع و خطيبى تواناو عابدى پر تلاش و متهجد بود(126). (127)
عابس در روز عاشورا مىگفت: امروز روزى است كه بايد تلاش كنيم براى سعادت خويش با هر چه در توان داريم زيرا بعد از امروز حساب است و عمل بكار نيايد.
آنگاه نزد امام حسين عليهالسلام آمد و گفت: يا ابا عبدالله! بخدا سوگند روى زمين چه در نزديك و يا دور كسى عزيزتر و محبوبتر از تو نزد من نيست، اگر من چيزى عزيزتر از جانم و خونم داشتم كه فدايت كنم و كشته شدن را از تو دفع كنم، هر آينه تقديم مىكردم ؛ سپس گفت: «السّلام عليك يا ابا عبدالله اشهد انى على هداك و هدى ابيك» «سلام بر تو اى ابا عبدالله، من گواهى مىدهم كه بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدايت مىيابم» سپس با شمشير بسوى دشمن آمد.
ربيع بن تميم گويد: چون ديدم كه عابس بسوى ميدان مىآمد او را شناختم و سابقه او را در جنگها مىدانستم كه او شجاعترين مردم است ؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: اين شخص شير شيران است، اين فرزند شبيب است، مبادا كسى به جنگ او رود ؛ پس عابس مكرر فرياد مىزد و مبارز مىطلبيد و كسى جرأت نمى كرد به ميدان او رود.
عمر بن سعد گفت: حال كه چنين است او را سنگباران كنيد، پس لشكر اينگونه كردند.
عابس كه چنين ديد زره از تن به در كرد و كلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه كوفه حمله كرد.
وقت آن آمد كه من عريان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم مرگ من در زندگى است
چون رهم زين زندگى پايندگى است
آنچه غير از شورش و ديوانگى است
اندرين ره روى در بيگانگى است
ربيع بن تميم مىگويد: سوگند بخدا او را ديدم كه بيش از دويست رزمنده را تار و مار كرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهيد كردند، و من شاهد بودم كه سر عابس بن شبيب در دست مردانى بود و منازعه مىكردند، اين مىگفت من عابس را كشتهام و ديگرى مىگفت من كشتهام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نكنيد، سوگند بخدا يك نفر نمى تواند اين مرد را كشته باشد(128).
از شور تو پر، كون و مكان شد عابس
!در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس
تن از تو و، تو برهنهتر از تن خويش
عريانتر ازين نمى توان شد عابس
25 - شوذب بن عبدالله
او از رجال شيعه و از معدود دليران بنام و حافظ حديث از امير المؤمنين عليهالسلام بود، و مجلس حديث داشت كه شيعيان نزد او آمده و اخذ حديث مىكردند. با عابس بن ابى شبيب از كوفه به مكه آمد و نزد امام عليهالسلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب كرد و از تصميم او مبنى بر يارى امام و شهادت در راه او سؤال كرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دليران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد(129).
26 - جَون بن ابى مالك(130)
او بنده سياه چرده ابوذر غفارى بود كه نزد امام عليهالسلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام حسين عليهالسلام فرمود: تو از جانب ما مأذونى و براى عافيت همراه ما آمدهاى، خود را در مشقت مينداز!
گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم ؟!! بخدا سوگند هر چند كه بوى بدن من بد، و حسب من رفيع نيست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفيد مىكند و به بهشتم مژده مىدهد! بخدا سوگند كه از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون شريف شما آميخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى كرد:
كيفترى الفجّار ضرب الاسود
بالمشرفى القاطع المهنّد
أذبُّ عنهم باللّسان و اليد
ارجو به الجنْ يوم المورد(131)
و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بيست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا اينكه شهيد شد.
امام حسين عليهالسلام بر بالين او حاضر شد و گفت: خدايا روى او را سپيد و بوى او را خوش و او را با نيكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.
از امام باقر عليهالسلام روايت شده كه: هر كسى كشته خود را از ميدان بيرون مىبرد و به خاك مىسپرد، اما جون كسى را نداشت تا او را از ميدان بيرون برد، بهمين جهت پيكر پاره پاره او را پس از ده روز ديدند در حالى كه بوى مشك از بدنش به مشام مىرسيد(132).
27 - عبدالرحمن الارحبى
او از تابعين و مردى شجاع و دلاور بود و بهمراه قيس بن مسهر با نامههاى مردم كوفه در مكه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسيد، و امام عليهالسلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله ياران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام عليهالسلام او را اجازه داد، پس به ميدان آمد و مبارزه كرد و رجز خواند:
صبراً على الاسياف و الاسنّْ
صبراً عليها لدخول الجنّْ(133)
تا آنكه به شهادت رسيد(134)
28 - غلام تركى
او غلام امام عليهالسلام و از قاريان قرآن بود، اذن گرفت و به ميدان آمد مبارزه مىكرد و رجز مىخواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى
و الجوُّ من سهمى و نبلى يمتلى
اذا حسامى فى يمينى ينجلى
ينشقُّ قلب الحاسد المبجل(135)
و گروهى از سپاهيان دشمن را كشت سپس به علت زخمهاى وارده بر روى زمين افتاد. امام حسين عليهالسلام آمد و گريست! و صورت بر صورتش نهاد!
غلام همين كه چشمش را باز كرد و امام عليهالسلام را بر بالين خود مشاهده كرد لبخندى زد و سپس جان داد(136).
29 - انس بن حارث
او از اصحاب رسول خداست كه در غزوههاى بدر و حنين در خدمت آن حضرت بود و احاديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده كه از جلمه آنها اين حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اين فرزندم حسين در زمين كربلا كشته خواهد شد. هر كس در آنجا باشد بايد او را يارى كند»(137). (138)
او روز عاشورا از امام عليهالسلام اذن گرفت و عمامه خود را به كمر بست و با پارچهاى ابروهاى خود را به بالا برده، بست! امام عليهالسلام چون او را با اين هيئت مشاهده كرد گريست و فرمود: «شكر الله لك يا شيخ»، او با همان كهنسالى هجده نفر از لشكريان كوفه را به قتل رسانده و آنگاه شهيد شد، رضوان الله تعالى عليه(139).
30 - عبدالله بن عروه
31 - عبدالرحمن بن عروه
اين دو برادر، جدشان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بوده و در كربلا به امام حسين عليهالسلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داريم كه در برابرت مبارز كرده و از حريم تو دفاع كنيم.
امام عليهالسلام فرمود: مرحباً بكما! آفرين باد بر شما! و اين دو برادر در نزديكى امام با دشمن مبارزه كردند تا اينكه شهيد شدند(140).
و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروْ بن حراق الغفاريَّين»(141).
32 - عمرو بن جناده
عمرو بن جناده انصارى بعد از شهادت پدرش جنادْ بن حارث انصارى، به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد در حالى كه يازده سال بيشتر نداشت. امام عليهالسلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر اين كودك در حمله اول شهيد شده و شايد مادرش از اين كار ناخشنود باشد.
آن كودك گفت: مادرم به من فرمان داده است كه به ميدان روم!
وقتى امام عليهالسلام سخن او را شنيد او را اذن داد(142)، پس به ميدان رفت و شهيد شد و سر او را از تن جدا كرده و بسوى امام حسين عليهالسلام پرتاب نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاك و خون از آن پاك كرد و آن را بر سر مردى از سپاه كوفه كه در نزديكى او قرار داشت، كوبيد و او را به هلاكت رساند، بعد به خيمه بازگشت و عمود خيمه - و به قولى شمشيرى - را برگرفت و اين رجز خواند:
انا عجوزٌ سيّدى ضعيفه
خاويْ باليْ نحيفه
اضربكم بضربْ عنيفه
دون بنى فاطمْ الشّريفه(143)
سپس به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت، سپس امام حسين عليهالسلام او را به خيمه باز گرداند(144).
33- واضح التركى
او مردى شجاع و قارى قرآن و ترك زبان بود و با جنادْ بن حارث به حضور امام حسين عليهالسلام آمده بودند، و گمان دارم همان كسى است كه اهل مقاتل ذكر كردهاند كه روز عاشورا را در مقابل سپاه كوفه ايستاد و پياده با شمشير مبارزه مىكرد و رجز مىخواند و چون روى زمين افتاد به امام عليهالسلام استغاثه كرد، امام بر بالين او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى كه او جان مىداد و او به خود مىباليد كه: چه كسى همانند من است در حالى كه پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملكوت اعلى پيوست(145).
34 - رافع بن عبدالله
او با مولايش مسلم بن كثير هنگامى كه امام عليهالسلام وارد كربلا شده بود، خدمت آن حضرت رسيد و در جنگ با سپاه كوفه شركت كرده و بعد از مسلم بن كثير و پس از نماز ظهر مبارزه كرد و شهيد شد(146).
35 - يزيد بن ثبيط
او از اصحاب ابوالاسود و از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مكه آمد و با امام عليهالسلام رهسپار كربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسيد(147).
36 - بكر بن حى
او با عمر بن سعد و سپاه كوفه به جنگ حسين عليهالسلام آمده بود، روز عاشورا كه آتش جنگ مشتعل گرديد، متوجه امام شد و توبه كرد و از سپاه كوفه جدا گرديد و با آنها مبارزه كرد و در مقابل امام حسين عليهالسلام شهيد شد(148).
37 - ضر غامْ بن مالك
او از شيعيان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بيعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام عليهالسلام ملحق گرديد و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسين عليهالسلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسيد(149)، و اين رجز را مىخواند:
اليكم من مالك ضرغام
ضرب فتى يحمى عن الكرام
يرجو ثواب الله بالتمام
سبحانه من ملك علام(150)
38 - مجمع بن زياد
او در منازل جهينه اطراف مدينه به اصحاب امام عليهالسلام پيوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در كربلا برابر آن حضرت به شهادت رسيد(151).
39 - عباد بن مهاجر
او نيز درميان راه در منزلى كه از منازل جهينه بود به امام عليهالسلام ملحق و در كربلا با آن حضرت به شهادت رسيد(152).
40 - وهب بن حباب كلبى
وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار ميدان گرديد، قتالى نيكو با دشمن نمود و بر سختيها و ناراحتيها شكيبائى كرد، و برگشت بسوى همسر و مادرش كه در كربلا به او بودند، پس به مادرش گفت: آيا از من راضى شدى ؟
گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان كه پيش روى حسين و در راه او كشته گردى.
همسرش به او گفت: مرا به ماتم خويش اندهناك مكن.
مادرش گفت: اى پسرك من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسين عليهالسلام مقاتله كن تا به شفاعت جدش در روز قيامت نائل شوى .
پس جنگيد تا دستانش قطع شد ؛ همسرش چوبى را بدست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدايت، از حرم پيامبر دفاع كن و مقاتله نما.
وهب خواست او را بازگرداند، امتناع كرد، امام حسين عليهالسلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهل بيت جزاى خير دهد؛ پس به خيمهها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسيد(153).
41 - حبشى بن قيس بن سلمه
جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نَهْم است، و پدر او نيز گويا محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود. او در ايامى كه هنوز در كربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و بهمراه آن حضرت شهيد شد(154).
42 - زياد بن عريب
از قبيله همدان و مكنى به ابى عمره است، مردى متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پيامبر بود و خود او نيز محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود، مردى شجاع و معروف به عبادت و پرهيزگارى بوده است. مهران كاهلى مىگويد: در كربلا حضور داشتم، مردى را ديدم شديداً مىجنگيد و هرگاه كه بر سپاه كوفه حمله مىكرد آنها را پراكنده مىساخت سپس به نزد امام حسين عليهالسلام آمده و مىگفت:
ابشر هديت الرشد يابن احمد
! فى جنّْ الفردوس تعلو صعدا(155)
سؤال كردم: او كيست ؟
گفتند: او ابوعمره حنظلى است.
پس شخصى به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا كرد(156).
43 - عقبْ بن صلت
اين مرد نيز در ميان راه مكه به كربلا در يكى از منازل جُهينه به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و از او جدا نشد تا در كربلا به شهادت رسيد(157).
44 - قعنب بن عمر
او از شيعيان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مكه آمده و به ياران امام عليهالسلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسيد(158). و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على قعنب بن عمر النميرى»(159).
45 - انيس به معقل
او نيز مردى شجاع بود و پس از مبارزهاى سخت به فيض شهادت نائل آمد(160).
46 - قرْ بن ابى قرْ
او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرداخت و با دشمن جنگيد و بعد از به هلاكت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسيد(161).
47 - عبدالرحمن بن عبدالله اليزنى
او نيز براى رسيدن به فوز عظيم شهادت راهى ميدان گرديد و همانند ديگر ياران امام حسين عليهالسلام مقاتله كرد و شهيد شد، و اين رجز را مىخواند:
انا ابن عبدالله من آل يزن
دينى على دين الحسين و الحسن
اضربكم ضرب فتى من اليمن
ارجو بذلك الفوز عند المؤتمن(162). (163)
48 - يحيى المازنى
اين دلاور نيز با خواندن رجز - كه حاكى از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود - همانند لشكرى بر دشمن يورش برد و سرانجام برابر امام عليهالسلام به شهادت رسيد(164).
49 - منجح
شيخ طوسى او را از اصحاب امام حسين عليهالسلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد.
از ربيع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنيه جاريه امام حسين عليهالسلام بود كه او را از نوفل بن حارث خريدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزويج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنيه در خانه امام سجاد عليهالسلام خدمت مىكرد، چون امام حسين عليهالسلام بسوى عراق آمد منحج نيز بهمراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسيد(165).
50 - سويد بن عمرو
مردى شريف و كثير الصلاْ بود و در ميدان جنگ همانند شير خشمگين مبارزه مىكرد و در روياروئى با بلاها و سختيها بسيار مقاوم بود و او آخرين نفر از اصحاب امام عليهالسلام است كه شهيد شده است.
نوشتهاند: او جراحات زيادى برداشته و در ميان كشتگان افتاده بود، بعد از زمانى كه به هوش آمد و شنيد كه مىگويند: حسين عليهالسلام كشته شده است، در خود قوتى يافت بپاخاست و با خنجرى كه بهمراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه كرد تا او را عروْ بن بكار و زيد بن ورقأ شهيد كردند(166).
خطاب امام عليهالسلام به يارانش
امام عليهالسلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پايدارى كنيد اى بزرگ زادگان! مرگ بمانند پلى است كه شما را از سختيها و دردهاى دنيا بسوى بهشت وسيع و نعمت دائم الهى عبور مىدهد، كداميك از شما ترك زندان به اميد آرميدن در قصر را نمى پسنديد ؟! پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم حديث كرد كه فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است بسوى بهشت و پل كافر است بسوى جحيم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مىگويم(167).
اصحاب امام حسين عليهالسلام در رفتن بسوى ميدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر يكديگر سبقت مىگرفتند(168) و مبارزه سختى كردند تا اينكه روز به نيمه رسيد، حصين بن نمير كه فرماندهى تير اندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را ديد، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا ياران امام را تير باران كنند.
در اثر اين تيراندازى، تعداد ديگرى از اصحاب امام عليهالسلام مجروح و تعدادى از اسبها نيز از پاى در آمدند. چون تعداد ياران امام حسين عليهالسلام اندك بود لذا هر يك نفر از آنان كه به شهادت مىرسيد، جاى خالى او در ميانه اصحاب كاملا نمايان مىشد، ولى از سپاه دشمن بعلت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مىشد، در ظاهر نقصانى پديد نمى آمد(169).
امام حسين عليهالسلام روى به عمر بن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مىكنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد.
سپس امام عليهالسلام دستش را بسوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فريفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند ؛ خدايا! شيرازه امور آنان را از هم بگسل(170).
مبارزه ياران امام عليهالسلام
عمر بن سعد چون ديد كه او و يارانش توان مقاومت در مقابل امام عليهالسلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خيمهها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند ياران امام را محاصره كنند. براى روياروئى با اين حليه جنگى، اصحاب امام در گروههاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خيمهها و غارت كردن آنها بودند از دم تير و شمشير مىگذراندند و اسبهاى آنها را از پاى در مىآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خيمهها را بسوزانند!!(171)
امام (ع) فرمود بگذاريد آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام (ع) پيشبينى فرمود، شد (172).
حمله به خيام
سپاهيان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خيمهها مشغول شدند و شمر به خيمه امام (ع) نزديك شد و با نيزه به سوى خيمه اشاره رفت و فرياد زد: آتش بيآوريد تا اين خيمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم .
اهل حرم در حالى كه فرياد مىزند، از خيمه بيرون ريختند، امام حسين عليهالسلام بر سر شمر فرياد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مىكنى كه خيمه مرا با اهل بيتم بسوزانى ؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حميد بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مىبرم به خدا! آتش زدن خيمهها سزاوار نيست، آيا مىخواهى اين كودكان معصوم و زنهاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى ؟! بخدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اينها، امير تو را خوشحال مىكند! چه نيازى به كشتن كودكان و زنان است ؟!
شمر پرسيد: تو كيستى ؟
حميد بن مسلم از بيم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد(173).
شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به اين حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از اين زشتتر از تو نديده بودم، آيا تصميم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى ؟!
در اين هنگام شمر - لعنْ الله عليه - باز گشت(174).
ضحاك بن عبدالله(175)
او از قبيله همدان بود و در ميان راه به امام حسين عليهالسلام و يارانش پيوست. چون ياران امام عليهالسلام شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و مىخواستم تا وقتى كه اصحاب وفادارت به شهادت نرسيدهاند، از شما دفاع كنم، اكنون كه همه رفتند و شما تنها ماندهايد، من در خود قدرت دفاع از شما را نمى بينم، اجازه ده تا از راهى كه آمدهام باز گردم!!
امام عليهالسلام به او اجازه داد و او فرار را برقرار ترجيح داد و جاسوسان عمر بن سعد راه را بر او گرفتند، و هنگامى كه او را شناختند رهايش كردند و او از كربلا رفت!(176)
پاورقى:
-92 ترجمه حر را قبلا در پاورقى ياد آور شديم.
-93 «همانا من حر هستم كه ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مىآورم و حمايت
از بهترين كسى كه ساكن بلاد خيف شده مىنمايم و مىزنم شما را و باكى نمى بينم».
-94 ولى خوارزمى نقل كرده است كه حربن يزيد چون توبه كرد و نزد امام عليهالسلام
آمد عرض كرد: يابن رسول الله! من اول كسى بودم كه بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا
اول كشته برابرت باشم به اميد اينكه فرداى قيامت با جدت مصافحه كنم. امام
عليهالسلام فرمود: تو از كسانى هستى كه خدا توبه آنها را پذيرفته.
پس اول كسى كه جلو افتاد براى مبارزه با آن گروه حربن يزيد رياحى مىباشد. (مقتل
الحسين خوارزمى 2/10).
-95 حياْ الامام الحسين 3/221.
-96 «نيكو آزادهاى بود حرى كه از قبيله بنى رياح است، او هنگامى كه نيزهها بر او
فرود آيند مقاوم، و نيكو حرى است هنگامى كه او خود را فداى حسين كرد و جان خود را
صبح هنگام بذل نمود.
-97 مقتل الحسين خوارزمى 2/10.
-98 مقتل الحسين مقرم 245.
-99 شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است.
-100 بعضى به جاى مظاهر او را مظهر به تشديدهأ خواندهاند.
-101 نفس المهموم 302.
-102 ابصار العين 57.
-103 «همانا من حبيب و پدرم مظهر است، سواره صحنه پيكار در حالى كه آتش جنگ شعله ور
شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بيشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از
شما شكيباتريم».
-104 پس از واقعه عاشورا، مرد تميمى سر را به گردن اسب خويش آويزان نمود و بسوى
كوفه آمد و متوجه قصر عبيدالله شد! فرزند حبيب بن مظاهر به نام قاسم - كه كودك
نابالغى بود - سر پدر خود را مشاهده كرد و به دنبال آن مرد تميمى راه افتاد!
تميمى سؤال كرد: چرا از من جدا نمى شوى ؟
قاسم گفت: اين سر پدر من است، او را به من بده كه آن را دفن كنم.
گفت: امير به اين راضى نمى شود، و من مىخواهم تا از او جايزهاى نيكو بگيرم!!
قاسم گفت: خدا تو را به خاطر اين جنايت، بدترين پاداش خواهد داد ؛ و شروع به گريستن
نمود و از او جدا شد.
بعد از گذشت مدت زيادى، آن فرزند حبيب وارد سپاه مصعب بن زبير شد و قاتل پدر خود را
هنگام ظهر در حالى در خيمهاش خوابيده بود، كشت. (ابصار العين 59).
-105 نفس المهموم 272.
-106 در تاريخ طبرى و بعضى از مصادر ديگر ابو ثمامه صائدى ضبط شده است.
-107 بحار الانوار 45/21.
-108 او از وجوه شيعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در
مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسين عليهالسلام به مكه برد، و امام پاسخ را
توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقيل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد
سعيد بن عبدالله پس از عابس و حبيب بن مظاهر قيام نمود و اعلان بيعت و نصرت نمود، و
مسلم بن عقيل او را مجددا با نامهاى براى امام حسين عليهالسلام به مكه فرستاد، و
سعيد بن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهيد شد. (وسيلْ الدارين 146).
-109 مقتل الحسين مقرم 246 ؛ تنقيح المقال 2/28.
-110 شيخ مفيد رحمْ الله فرموده است: چون مسلم به كوفه آمد، ابوثمامه با او همكارى
مىكرد و از طرف او مسئوليت دريافت اموال را از شيعه داشته است، و بوسيله آن اموال
با توجه به بصيرتى كه در امر سلاح داشت، اسحله خريدارى مىكرد. (ارشاد شيخ مفيد
2/46).
-111 ابصار العين 69.
-112 ابصار العين 100.
-113 ابصار العين 95.
-114 «به پيش اى هدايت شده و راهنما، امروز جدت نبى اكرم را ديدار خواهى كرد، و
همچنين حسن مجتبى و على مرتضى را و جعفر طيار آن جوانمرد شجاع و حمزه شير خدا شهيد
زنده را».
-115 نفس المهموم 277.
-116 نفس المهموم 181.
-117 بحار الانوار 5/25.
-118 تذكرْ الخواص 145.
-119 «امروز جدت نبى مكرم را ديدار خواهم كرد، سپس پدرت مرتضى على را، آن كسى كه او
را وصى پيامبر مىشناسيم».
-120 مقتل الحسين مقرم 254.
-121 ابصار العين 89.
-122 «نامم يزيد و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشيرى صيقل داده شده است، آن
را بر تاركها در ميان غبارها فرود آورم، و از حسين بزرگوار با فضليت دفاع كنم، او
كه فرزند رسول خدا بهترين پيامبران است».
-123 ابصار العين 91.
-124 ابصار العين 77.
-125 بعضى او را عابس بن شبيب آوردهاند (تظلم الزهرأ 192)، ولى در ابصار العين 74
و تنقيح المقال 2/112 او را عابس بن ابى شبيب ضبط كردهاند.
-126 اساسا قبيله بنى شاكر از علاقمندان اهل بيت عليهم السلام بودهاند، خصوصا
اخلاص زيادى زيادى نسبت به امير المؤمنين عليهالسلام داشتهاند. نصر بن مزاحم در
كتاب «وقعْ صفين» نقل كرده است كه امير المؤمنين در جنگ صفين فرمود: اگر تعداد
قبيله بنى شاكر به هزار نفر مىرسيد، حق عبادت خدا بجا آورده مىشد.
و بنى شاكر از شجاعان جنگ بودند كه آنها را «فتيان الصباح» يا جوانمردان صبح
مىناميدند.
ابو مخنف مىگويد: چون مسلم بن عقيل به كوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و
شيعيان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت كرد، همه گريستند و هجده
هزار نفر يا بيشتر با او بيعت كردند، عابس بن شبيب بپاخاست و گفت: من شما را از
مردم خبر نمى دهم زيرا نمى دانم در دلهاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مىگويم، من
دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما مىجنگم و در يارى شما شمشير مىزنم تا اينكه
خدا را ملاقات نمايم و هدفى جز تحصيل رضايت خدا ندارم، آنگاه حبيب برخاست و كلام
عابس را تأييد نمود.
هنگامى كه مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نامهاى به امام عليهالسلام نوشته و
آن را توسط عابس بن شبيب به مكه ارسال داشت. (وسيلْ الداين 158).
-127 ابصار العين 74.
-128 مقتل الحسين خوارزمى 2/22.
-129 ابصار العين 76.
-130 ابو على در كتاب رجالش نقل كرده است كه جون از اهل نوبه و حضرت على
عليهالسلام او را به يكصد و پنجاه دينار خريده و او را به ابوذر غفارى بخشيده بود،
و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعيد شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و
در سال 32 هنگامى كه ابوذر وفات يافت به مدينه بازگشت و در خدمت حضرت على
عليهالسلام و سپس نزد فرزندش حسن عليهالسلام بود و پس از آن همراه امام حسين
عليهالسلام از مدينه به مكه و از آنجا به عراق آمد. (وسيلْ الدارين 115).
-131 «چگونه اهل فجور مىبينند مبارزه غلام سياه را با شمشير مشرفى و جدا كننده ؟
من با دست و زبان از آل پيامبر دفاع كنم، اميدوارم روز قيامت بهشت نصيبم گردد».
-132 نفس المهموم 290.
-133 «بر شمشيرها و نيزهها صبر مىكنم، و اين تحمل و شكيبايى به جهت وارد شدن به
بهشت است».
-134 ابصار العين 77، ولى صاحب مناقب او را از شهداى حمله اول ذكر كرده است. در
اصابه آمده است: عبدالرحمن بن الكدن بن ارحب، صحابى و كان من أصحاب النبى له هجرْ و
فضل فى دينه (وسيلْ الداين 164) ؛ ولى در تنقيح المقال 2/145 او را از جلمه تابعين
ذكر كرده است.
-135 «دريا از نيزه و شمشير زدنم گرم، و فضا از تيرهاى من پر مىشود؛ چون شمشيرم در
دست راستم ظاهر شود؛ قلب شخص حسود را پاره سازد».
-136 بحار الانوار 5/30.
-137 «ان ابنى هذا - يعنى الحسين - يُقتل بارض كربلا فمن شهد منكم فلينصره».
-138 اسد الغابْ 1/349.
-139 مقتل الحسين مقرم 252.
-140 ابصار العين 104.
-141 وسيلْ الدارين 165.
-142 مقتل الحسين مقرم 253؛ وسيلْ الدارين 114.
بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مىدانند و گفتهاند: چون به ميدان آمد اين رجز
مىخواند:
اميرى حسين و نعم الامير
سرور فواد البشير النذير
على و فاطمْ والداه
و هل تعلمون له من نظير(نفس المهوم 293)
-143 «من پير زنى ضعيف و ناتوانم، نحيف و سالخوردهام، شما را با ضربتى شديد مىزنم
تا دفاع نمايم از فرزندان فاطمه شريف».
-144 بحار الانوار 45/28.
-145 ابصار العين 85.
-146 ابصار العين 108.
-147 نفس المهموم 284.
-148 ابصار العين 113.
-149 ابصار العين 114.
-150 «از مالك ضر غام بسوى شما ضربت جوانى كه از بزرگان حمايت كنند، اميد ثواب كامل
الهى را دارد از خداوند دانا و سبحان».
-151 ابصار العين 115.
-152 ابصار العين 115.
-153 مثير الاحزان 62.
-154 ابصار العين 79.
-155 «بشارت باد تو را كه به راه رشد هدايت يافتى اى پسر احمد، و در بهشت فردوس
رتبهاى والا خواهى داشت».
-156 ابصار العين 80.
-157 ابصار العين 115.
-158 ابصار العين 125.
-159 وسيلْ الدارين 184.
-160 حياْ الامام الحسين 3/236.
-161 حياْ الامام الحسين 3/238 ؛ وسيلْ الدارين 180.
-162 «من فرزند عبدالله از آل يزن هستم، دين من همان دين حسين و حسن است ؛ شما را
با شمشير مىزنم زدن جوانى از يمن، اميد رستگارى دارم نزد پرودگار».
-163 حياْ الامام الحسين 3/239.
-164 حياْ الامام الحسين 3/237.
-165 تنقيح المقال 3/247.
-166 ابصار العين 101 ؛ و در كامل ابن اثير 4/79 به جاى عروْ بن بكار و زيد بن ورقأ
كشندگان سويد بن عمرو، عروْ بن بطان تغلبى و زيد بن رقاد الجهنى ذكر شدهاند.
-167 معانى الاخبار 274.
-168 مثير الاحزان 67.
-169 ارشاد شيخ مفيد 2/104.
-170 طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 72.
-171 از اين نقل چنين بر مىآيد كه برخى خيمههاى امام و يارانش را قبل از شهادت
امام نيز به آتش كشيده و سوزاندهاند.
-172 كامل ابن اثير /4/69.
-173 تاريخ طبرى 5/438.
-174 البدايْ و النهايْ 8/198.
-175 اين مرد از جمله كسانى است كه از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست
و باز گشت و بعضى از وقايع را او نقل كرده است.
-176 انساب الاشراف 3/197.
|