قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۱۲ -


شهادت اصحاب امام عليه السلام

عمر بن سعد نزديك به ياران امام شد و ذويد(1) را صدا كرد و گفت: پرچم را نزديك آر، او پرچم را نزديك آورد، پس عمر بن سعد تير را بر كمان نهاد و بسوى ياران امام انداخت و گفت: گواه باشيد كه من اول كسى بودم كه بسوى آنان تير انداختم!! سپس ديگران نيز تير بر كمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(2)، كه بعد از اين اقدام، كسى از ياران امام حسين عليه‏السلام نماند كه از آن تيرها به او اصابت نكرده باشد، و همين امر باعث شد تا پنجاه تن از ياران امام حسين عليه‏السلام به شهادت برسند(3).

پس امام عليه‏السلام به يارانش فرمود: اين تيرها فرستادگان اين جماعت است! بپا خيزيد و بشتابيد بسوى مرگى كه از آن چاره‏اى نيست، خداى شما را بيامرزد.

پس اصحاب آن حضرت قسمتى از روز را پيكار كردند تا آنكه گروه ديگرى از ياران امام شهيد شدند(4).

نامهاى شهداى حمله اول

ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذكر كرده است كه نام بيست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مى‏گويد: ده نفر آنها از موالى حسين عليه‏السلام و دو نفر از مواليان امير المؤمنين بوده‏اند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر كدام آنها، در اينجا نامهاى آنان را از كتاب «ابصار العين» سماوى ذكر مى‏كنيم، كه بعضى از آنان بر اساس نقل ديگران در حمله اول شهيد نشده‏اند و موارد اختلاف ذيلا مذكور گرديده است:

1 - ادهم بن اميه

از شيعيان بصره بود كه در خانه ماريه(6) اجتماع مى‏كردند، او با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمد و به امام عليه‏السلام پيوست(7).

2 - اميْ بن سعد

او از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام و از تابعين و ساكن كوفه بوده، و چون از آمدن امام حسين عليه‏السلام به كربلا آگاهى يافت، در ايام مهادنه(8) به خدمت امام حسين آمد(9).

3 - بشر بن عمر

او از تابعين بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ايام مهادنه به خدمت امام عليه‏السلام آمد(10).

4 - جابر بن حجاج

جابر از ياران شجاع امام حسين عليه‏السلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسيد(11).

5 - حباب بن عامر

او در كوفه سكونت داشته و از شيعيان است، و با مسلم بن عقيل بيعت كرده و در بين راه به امام عليه‏السلام ملحق گرديد(12).

6 - جبلْ بن على

از شجاعان كوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسين عليه‏السلام آمد(13).

7 - جنادْ بن كعب

از مكه مصاحب امام بود و او و خانواده‏اش به همراه امام به كربلا آمدند(14).

8 - جندب بن حجير كندى

او از بزرگان و سرشناسان شيعه و از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام بود، و در بين راه قبل از برخورد امام با حربن يزيد به خدمت آن حضرت رسيد و به كربلا آمد. اهل سير گفته‏اند كه او در آغاز جنگ به شهادت رسيد، بعضى فرزند او حجير بن جندب را گفته‏اند كه در همان آغاز حمله شهيد شدند ولى ثابت نشده است كه با پدرش شهيد شده باشد(15).

9 - جوين بن مالك

او شيعه و در ميان قبيله بنى تميم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسين عليه‏السلام بيرون آمد! و چون ابن سعد شرطهاى امام را نپذيرفت، او نيز همانند گروه ديگرى دست از سپاهيان كوفه كشيده و شب هنگام(16) بسوى اردوى امام كوچ كرد(17).

10 - حارث بن امرئ القيس

او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگها بدست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود! و چون آنها كلام امام حسين عليه‏السلام را نپذيرفتند، به امام پيوست(18).

11 - حارث بن نبهان

پدر او نبهان - بنده حمزْ بن عبدالمطلب - سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پيوستگان به امام على و امام حسن عليه‏السلام بود و يا امام حسين عليه‏السلام به كربلا آمد و شهيد شد(19).

12 - حجاج بن بدر

او اهل بصره است، و همان كسى است كه پاسخ نامه امام عليه‏السلام را از بصره به خدمت امام در كربلا آورد ؛ اين نامه را امام به مسعود بن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولين حمله پيش از ظهر عاشورا به شهادت رسيد، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذكر كرده‏اند(20).

13 - حلاس بن عمرو

او و برادرش نعمان از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام هستند و حلاس در كوفه فرمانده نيروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود و چون عمر بن سعد شرائط امام را نپذيرفت او شبانه به اردوى امام حسين عليه‏السلام پيوست(21).

14 - زاهر بن عمرو

شجاعى با تجربه و دلاورى مشهور و از دوستان معروف اهل بيت بود، او از ياران عمرو بن الحمق - صحابى معروف - بشمار مى‏رفت، و چون زياد بن ابيه در طلب عمرو بن الحمق برآمد، زاهر با او بود و در قول و فعل با او مصاحبت داشت، آنگاه كه معاويه عمرو را تعقيب مى‏كرد، در تعقيب زاهر نيز بود، و سرانجام عمرو بن الحمق بدست معاويه به قتل رسيد و زاهر خود را پنهان مى‏كرد، و در سال شصت هجرى چون مناسك حج را بجاى آورد، با امام عليه‏السلام ملاقات كرد و همراه امام به كربلا آمد(22).

15 - زهير بن سليم

انگاه كه سپاه كوفه تصميم به جنگ با امام عليه‏السلام گرفتند، او از جمله كسانى بود كه شب عاشورا به خدمت امام آمد و به اصحاب آن حضرت پيوست(23) و همانند مشتاقان جنگيد تا اينكه در حمله اول شهيد شد و بعد از رسيدن به فيض شهادت به فيض ديگرى نيز نائل آمد و آن اينكه در زيارات ناحيه مقدسه سلام بر او آمده است(24).

16 - سالم (غلام عامر بن مسلم )

او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شيعيان آن شهر بشمار مى‏رفت، و هنگامى كه يزيد بن ثبيط با فرزندان خود و برخى ديگر در مكه به خدمت امام عليه‏السلام آمدند، اين دو نيز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند(25).

17 - سالم بن عمرو

او اهل كوفه و از شيعيان بود، و در ايام مهادنه كه هنوز كار امام عليه‏السلام با سپاه كوفه به جنگ نيانجاميده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد(26).

18 - سوار بن ابى حمير

او نيز قبل از شروع جنگ به امام و يارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گرديد. او را سپاه كوفه اسير كرده و نزد عمر بن سعد بردند، عمر بن سعد خواست او را به قتل برساند، خويشان او كه در سپاه كوفه بودند از ابن سعد خواستند كه او را آزاد نمايد، و چون او مجروح شده بود پس از شش ماه به شهادت رسيد و در عبارت زيارت ناحيه آمده است: «السلام على الجريح المأسور سوار بن ابى حمير الفهمى»(27).

19 - شبيب بن عبدالله

او دلاورى شجاع بود كه با سيف و مالك فرزندان سريع به اردوى امام عليه‏السلام پيوسته است و قبل از ظهر روز عاشورا از جمله كسانى بودكه در حمله اول شهيد شدند(28).

20 - عائذ بن مجمع

او بهمراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام عليه‏السلام ملحق شد و حربن يزيد خواست نگذارد، امام عليه‏السلام فرمود: اينها ياران منند و نبايد آنها را از اين كار بازدارى.

آنها به امام عليه‏السلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود ؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذكر كرده و ديگران گفته‏اند با پدرش در يك جا شهيد شدند و اين قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است(29).

21 - عامر بن مسلم

از اهل بصره و از شيعيان بود، بهمراه غلامش سالم با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمده و به امام عليه‏السلام ملحق گرديد(30).

22 - عبدالله بن بشير

او از مشاهير دلاوران و از حاميان حق بشمار مى‏رفت، نام او و پدرش در جنگها مشهور است ؛ عبدالله بن بشير با لشكر عمر بن سعد به كربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام عليه‏السلام پيوست و در اولين حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسيد(31).

23 - عبدالله بن يزيد

او بهمراه پدرش از بصره به مكه آمد و به خدمت امام عليه‏السلام رسيد، سپس بهمراه آن حضرت به كربلا آمده است(32).

24 - عبيدالله بن يزيد

او نيز بهمراه پدرش يزيد بن ثبيط و برادش و گروهى ديگر از اهل بصره در مكه به امام عليه‏السلام ملحق شدند(33).

25 - عبدالرحمن بن عبد الرب

او از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مخلصين اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام است، هنگامى كه على عليه‏السلام در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدير خم حاضر بوده و حديث غدير را شنيده بپاخيزد و شهادت دهد، او بهمراه گروهى ديگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه مى‏فرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنين، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست مى‏دارد و دشمن بدرا كسى كه او را دشمن مى‏دارد» ؛ على عليه‏السلام او را ترتبيت كرده و قرآن تعليم او نموده ؛ او از مكه همراه امام حسين عليه‏السلام بوده و به كربلا آمده است(34).

26 - عبدالرحمن بن مسعود

او و پدرش از معروفين شيعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمر بن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسيدند(35).

27 - عمر بن ضبيعْ(36)

او سوارى پيشتاز بود كه با عمر بن سعد به كربلا آمد و بعد به حلقه ياران امام عليه‏السلام پيوست(37). اين حجر در «اصابه» گفته است كه عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگها و مردى شجاع بوده است و افتخار درك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد(38).

28 - عمار بن حسان

از شيعيان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام بود و در جنگهاى جمل و صفين در راه دفاع از آن حضرت مبارزه كرد و شهيد گرديد. عمار از مكه در خدمت امام حسين عليه‏السلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد(39).

29 - عمار بن سلامْ

از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران على عليه‏السلام در جنگها بود، و هنگامى كه براى جنگ جمل همراه حضرت مى‏رفتند از آن حضرت سؤال كرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى كرد ؟ امير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مى‏كنم و اگر خوددارى كردند با آنها جنگ خواهم‏كرد، عمار گفت: آنكس كه مردم را بسوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در كربلا به خدمت امام حسين عليه‏السلام آمد و در حمله او شيهد شد(40).

30 - قاسم بن حبيب الأزدى

او از شيعيان كوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام عليه‏السلام پيوست(41).

31 - قاسط بن زهير(42)

او از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام و از جمله ياران امام حسن عليه‏السلام بود و در كوفه ماند و در جنگها خصوصا در صفين حضور داشت. چون امام حسين عليه‏السلام به كربلا آمد، شبانه به آن حضرت پيوست(43).

32 - كردوس بن زهير

از اصحاب على عليه‏السلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسين و كربلا پيوست(44).

32 - كنانْ بن عتيق(45)

او از پهلوانان كوفه و از زمره زاهدان و قاريان قرآن است. در كربلا به خدمت امام حسين عليه‏السلام آمده و در حلمه اول شهيد شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذكر كرده‏اند(46).

34 - مسلم بن كثير

از تابعين كوفه و از ياران امير المؤمنين عليه‏السلام بود و در يكى از جنگها يك پاى او آسيب ديد و معلول شد، و شايد بهمين جهت او را «اعراج» مى‏گفتند. هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام به كربلا وارد شد، از كوفه بسوى آن حضرت حركت كرد و در كنار او به شهادت رسيد(47).

35 - مسعود بن حجاج

او و فرزندش از شيعيان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ايام مهادنه به كربلا آمده خدمت امام عليه‏السلام رسيدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولين حمله به فيض شهادت رسيدند(48).

36 - مقسط بن زهير

او و دو برادرش از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام و از مجاهدان پيشتاز آن حضرت در جنگهاى جمل و صفين و نهروان بودند. چون امام حسين عليه‏السلام به كربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسيده و به فيض شهادت نائل شد(49).

37 - نصر بن ابى نيزر(50)

پدر او از فرزندان ملوك عجم يا از اولاد نجاشى است و فرزند او - نصر - بعد از امام على و امام حسن عليه‏السلام در خدمت امام حسين عليه‏السلام بود، و از مدينه همراه حضرت به مكه آمد و از آنجا به كربلا، و در آنجا به شهادت رسيد. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى كردند، و در حمله اول به شهادت رسيد(51).

38 - نعمان بن عمرو الراسبى

او و برادرش از اهل كوفه و از اصحاب على عليه‏السلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذيرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در كنار او به شهادت رسيد(52).

39 - نعيم بن عجلان

او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار مى‏رفتند، و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مى‏رفتند، نضر و نعمان از دنيا رفتند و نعيم در كوفه باقى ماند ؛ چون امام حسين عليه‏السلام بسوى عراق آمد او به خدمت ايشان رسيد و در روز عاشورا به عزم جنگ پيش آمد و در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد(53).

40 - زهير بن بشر الخثعمى

صاحب مناقب او را از جمله شهداى حمله اول ذكر كرده است(54) ولى در ديگر مصادر نام او يافت نشد.

نزول نصر

از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود: چون اصحاب امام عليه‏السلام با سپاه عمر بن سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسين فرود آمدند، و اين مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پيروزى بر دشمنان و يا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزگوار، ملاقات خدا را برگزيد(55).

استغاثه

در اين هنگام امام عليه‏السلام فرياد بر آورد كه:

امَا من مُغيث يُغيثنا لوجه اللّه ؟! اَما من ذاب يذبُّ عن حرم رسول الله ؟!

آيا فرياد رسى هست كه ما را بخاطر خدا يارى دهد ؟! آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد ؟!(56)

نامهاى ساير شهدا

پس از اينكه گروهى از ياران امام عليه‏السلام كه نامشان را قبلا ياد آور شديم در اولين حمله جان باختند و شربت شهادت نوشيدند، نوبت فداكارى به ديگر اصحاب و همچنين اهل بيت آن حضرت از بنى هاشم رسيد كه هر كدام به ميدان رزم شتافته و به استقبال شمشيرها و نيزه‏ها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقأ الهى و رضوان خدا پيوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرميدند كه به ترتيب در آغاز نام اصحاب و سپس اهل بيت آن حضرت را ذكر خواهيم كرد:

1 - عبدالله بن عمير(57)

او پدر وهب و مردى شجاع و شريف بوده و در كوفه سرائى نزديك «بثر الجعد»(58) همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشكرگاه كوفه در نخيله آمد و سپاه كوفه را مشاهده كرد كه عازم حركت بسوى كربلا هستند، سؤال كرد، به او گفته شد كه اين سپاه براى جنگ با حسين فرزند دختر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى‏روند!

عبدالله بن عمير گفت: بخدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرك هستم و اميدوارم جنگ با اين جماعت كه با پسر دختر پيامبرشان مى‏جنگيد، كمتر از جهاد با مشركين از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از اين ماجرا آگاه و تصميم خودش را گوشزد كرد، همسرش گفت: درست انديشيده‏اى، خداوند تو را به بهترين راهها و درست‏ترين انديشه‏ها راهنمايى كند، همين كار را بكن و مرا نيز با خود ببر.

پس شب هنگام همسرش را برداشت و حركت كرد تا در كربلا به خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد.

و چون عمر بن سعد بسوى امام عليه‏السلام تير انداخت و سپاه كوفه به طرف اردوى امام تير پرتاب كردند، غلام زياد بن ابيه به نام «يسار» و غلام عبيدالله بن زياد به نام «سالم» به ميدان آمدند، و از سپاهيان امام مبارز طلب كردند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از جاى برخاسته كه به ميدان بروند، امام حسين عليه‏السلام مانع شد، عبدالله بن عمير بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر كرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سينه‏اى گشتاده يافت، فرمود: گمان دارم كه حريفان خود را از پاى درآورى، اگر مى‏خواهى به جانب آنان رو.

پس عبدالله بن عمير به ميدان شتافت، سالم و يسار كه در ميدان ايستاده بودند از نسب او سؤال كردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمى شناسيم! پس زهير يا حبيب و يا برير را به ميدان طلب كردند، و يسار جلوتر از سالم ايستاده بود، عبدالله بن عمير گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى ؟! هر كس به جنگ تو آيد بهتر ار تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشير زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام كه سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله كرد. ياران امام فرياد بر آوردند كه: سالم آهنگ تو كرده است! او اهميت نداد، و سالم با شمشير بر او حمله كرد.

عبدالله بن عمير دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشير زد و كشت، و روى بسوى امام كرد و در برار آن حضرت رجز مى‏خواند در حالى كه هر دو حريف خود را كشته بود:

ان تنكرونى فانا ابن كلب
حسبى ببيتى فى عليم حسبى
انى امر ذو مرْ و عصب
و لست بالخوّار عند الحرب
انى زعيم لك ام وهب
بالطعن فيهم مقدما و الضرب(59)

پس ام وهب همسر عبدالله بن عمير عمود خيمه را برگرفته و روى بسوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم بفدايت باد! در برابر اين ذريه رسول خدا مبارزه كن.

عبدالله بن عمير او را بسوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مى‏گفت: هرگز تو را رها نمى كنم تا در كنارت كشته شوم.

عبدالله بن عمير در حالى كه دست راستش در اثر خون كشته شدگان به دسته شمشير چسبيده بود و انگشتان دست چپ او را قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.

امام حسين عليه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خير دهد، بسوى زنان باز گرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت كند، بر زنان جنگ نيست، پس او باز گشت.

عمرو بن حجاج زبيدى بر ميمنه لشكر امام حمله كرد و ياران امام ايستادگى كردند، و شمر بر ميسره حمله كرد ولى ياران امام استقامت مى‏كردند و با نيزه به آنها حمله مى‏بردند.

عبدالله بن عمير - اين مبارز شير دل - كه در ميسره لشكر امام عليه السلام مى‏رزميد، گروهى از آنان را كشت. در اين هنگام، هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حى تيمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند، پس سپاه عمر بن سعد به يكباره از سواره و پياده به ياران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اكثر اصحاب امام بر روى زمين افتادند، چون غبار ميدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمير بسوى كشته او به راه افتاد و بر بالين او نشست و خاك از رخسار او پاك كرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدايى كه بهشت را روزى تو كرد مى‏خواهم كه مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.

در اين اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر اين ضربه‏ام وهب به آرزوى خود رسيد و در كنار همسر شهيدش جان داد(60).

2 - سيف بن الحارث 3 - مالك بن عبدالله(61)

اين دو برادر مادرى بهمراه غلامشان شبيب روز عاشورا هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام را در آن حال مشاهده كردند، گريه كنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.

امام عليه‏السلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مى‏گرييد ؟! بخدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.

گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمى‏گرييم بلكه گريه مى‏كنيم براى اينكه شما را در محاصره اين گروه مى‏بينيم و قدرت نداريم تا به چيزى بيش از جانمان از تو حمايت كنيم !

امام عليه‏السلام فرمود: خدا شما را بخاطر اين همراهى و يارى، بهترين پاداشى كه به متقين مى‏دهد، عطا نمايد.

اين دو برادر ايستاده بودند و حنظلْ بن اسعد مردم كوفه را موعظه مى‏نمود و مبارزه كرد تا به شهادت رسيد، آنگاه اين دو برادر بسوى سپاه كوفه حركت كرده و روى به امام حسين عليه‏السلام نموده گفتند: السلام عليك يابن رسول الله! امام عليه‏السلام فرمود: رحمت و سلام و بركات خدا بر شما باد.

پس در حالى كه كه هماهنگ مبارزه مى‏كردند و يكى از دنبال ديگرى بود، هر دو به فيض شهادت نائل آمدند(62).

4 - عمرو بن خالد الصيدواى(63)

5 - سعد مولاى عمرو(64)

6 - جابر بن حارث(65)

7 - مجمع بن عبدالله(66)

اين چهار بزرگوار با هم بر اهل كوفه حمله بردند و چون در ميان دشمن قرار گرفتند سپاه كوفه آنها را محاصره و از ديگر ياران امام جدا كردند، امام حسين عليه‏السلام برادرش عباس عليه‏السلام را فرستاد تا آنها را با شمشير از حلقه محاصره نجات دهد در حالى كه آنها كاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشير بر آنها حمله برد و با اينكه مجروح بودند، مبارزه كردند تا در كنار هم به شهادت رسيدند(67).

در اين هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كردند، و چون به امام نزديك شدند ياران امام بر زانو نشسته و نيزه‏ها را بسوى آنها گرفتند، از اين رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بر دارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تير زده و تعدادى از ايشان را كشته و گروهى را مجروح ساختند(68).

8 - برير بن خضير

و چون جنگ شدت پيدا كرد، مردى از سپاه كوفه به نام يزيد بن معقل به ميدان آمد و برير را ندا كرد كه: كار خدا را درباره خود چگونه مى‏بينى ؟!

برير گفت: بخدا سوگند كه او در حق من نيكى كرد و كار تو را در مسير شر قرار داد.

يزيد بن معقل گفت: دروغ مى‏گويى و قبل از اين، دروغگو نبودى! و من گواهى مى‏دهم كه تو از گمراهانى!

برير گفت: آيا مى‏خواهى با تو مباهله كنم تا خدا دروغگو را لعنت و آنكه را بر باطل است به قتل برساند ؟

او پذيرفت و با هم در آويختند و دو ضربت رد و بدل شد و يزيد بن معقل ضربتى بر برير وارد كرد كه زيانى متوجه او نشد، و برير شمشيرى حواله سر او كرد و كلاه او را شكافت و به مغز سرش رسيد و روى زمين افتاد، و در حالى كه شمشير برير در سر او فرو رفته و برير آن را تكان مى‏داد كه از سر او بيرون آورد، مرد ديگرى از سپاه كوفه به نام رضى بن منقذ بر برير حمله كرد و ساعتى با يكديگر مبارزه كردند تا برير او را بر زمين زده و روى سينه او نشست، آن مرد فرياد زد: كجايند ياران تا مرا نجات دهند ؟!

كعب بن جابر به يارى او شتافت، به او گفته شد: اين مرد برير بن خضير قارى است كه در مسجد كوفه مى‏نشست و ما را قرآن مى‏آموخت، او توجهى نكرد و با نيزه به برير حمله كرد، و آن را بر پشت برير نهاد.

چون برير تيزى نيزه را در پشت خود احساس كرد، خود را به روى رضى بن منقذ افكند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بينى او را بركند، كعب بن جابر نيزه را فشار داد و برير را از روى رضى بن منقذ كنار زد و او را با شمشير به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد(69) .

عفيف(70) مى‏گويد: گويا من رضى بن منقذ را مى‏نگرم كه از جاى بر مى‏خاست، و در حالى كه غبار از جامه‏اش پاك مى‏كرد به كعب بن جابر مى‏گفت:اى برادر ازدى! خدمتى به من كردى كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد.

يوسف بن يزيد مى‏گويد كه: از عفيف پرسيدم كه تو خود مباهله برير را با يزيد بن معقل شاهد بودى ؟

عفيف گفت: آرى، به چشم ديدم و به گوش شنيدم.

كعب بن جابر - قاتل برير - چون از كربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را يارى كردى و بزرگ قرأ قرآن - برير - را كشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! بخدا سوگند كه هرگز با تو كلمه‏اى سخن نخواهيم گفت(71).

عبيدالله پسر عموى كعب بر او خشمگين شد و گفت: واى بر تو! برير را كشتى ؟!

به چه اميدى خدا را ملاقات خواهى كرد ؟!

نوشته‏اند كه: كعب از كرده خود پشيمان شده و اشعارى را به نظم درآورد كه در آن حزن و اندوه خود را بخاطر ارتكاب اين جرم بزرگ ياد آور شده است(72). (73)

9 - عمرو بن قرظْ بن كعب انصارى

پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران امير المؤمنين عليه‏السلام بود، و در جنگهاى امام على عليه‏السلام شركت داشت و آن حضرت او را به ولايت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حيات گفت. او داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنها عمرو و على است كه عمرو در ايام مهادنه در كربلا خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مى‏فرستاده است، و اين جريان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به كربلا آمد، اين ارتباط قطع شد(74).

او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به ميدان آمد در حالى كه اين رجز مى‏خواند:

قد علمت كتيبْ الانصار
انى ساحمى حوزْ الذمار
ضرب غلام غير نكس شارى
دون حسين مهجتى و دارى(75)

پس عمرو بن قرظه ساعتى رزميد و نزد امام حسين عليه‏السلام بازگشت و در برابر آن حضرت ايستاد تا از او در برابر دشمن دفاع كند(76).

ابن نما مى‏گويد: او صورت و سينه خود را سپر تيرها قرار داده بود و نمى گذاشت كه به امام حسين عليه‏السلام اصابت كند، و پس از جراحتهاى زيادى كه برداشته بود به امام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا كردم ؟!

آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم به دنبال تو خواهم آمد.

عمرو پس از شنيدن اين سخنان بشارت‏آميز به روى زمين افتاد و جان تسليم كرد ؛ سلام خدا بر او باد.

اما برادرش على كه با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، چون برادرش كشته شد، از ميان سپاه كوفه بيرون آمد و ندا كرد: اى حسين! برادر مرا فريفتى و او را كشتى!

امام حسين فرمود: من او را نفريفتم، خدا او را هدايت كرد و تو به گمراهى كشيده شدى.

گفت: خدا مرا بكشد! اگر تو را نكشم، و يا به دست تو كشته نشوم! و به طرف امام حمله كرد.

نافع بن هلال او را با ضربت نيزه بر روى زمين انداخت و ياران او آمده و از معركه بيرونش بردند و زخمهايش را مدوا كردند تا بهبودى يافت(77)

10 - سعد بن حارث

11 - ابو الحتوف بن حارث(78)

اين دو برادر با عمر بن سعد به كربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسين عليه‏السلام ندا مى‏كرد: «الا من ناصر ينصرنا» و زنان و كودكان با شنيدن صداى امام عليه السلام شيون مى‏كردند، از ديدن اين منظره، تاب نياوردند و شمشير به روى سپاه كوفه و دشمنان امام حسين عليه‏السلام كشيدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهيد شدند(79).

برخى نوشته‏اند كه: اين دو برادر در لحظات آخرين امام و پس از شهادت اصحاب به فيض شهادت نائل آمدند(80).

12 - نافع بن هلال

از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام و مردى بزگوار و شجاع و قارى قرآن و نويسنده حديث بود و در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت على عليه‏السلام شمشير مى‏زد، و همانگونه كه قبلا ذكر شد چون امام حسين عليه‏السلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر ديگر از يارانش در ميان راه به آن حضرت پيوستند.

چون عمرو بن قرظه شهيد شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به ميدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت، يارانش براى نجات او حمله كردند و نافع بن هلال با آنها درگير شد و رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

ان تنكرونى فانان ابن الجملى
دينى على دين حسين بن على(81)

مردى به نام مزاحم بن حريث در پاسخ او گفت: من بر دين فلان هستم!

نافع بن هلال گفت: تو بر دين شيطانى ؛ و بر او حمله كرد و مزاحم خواست برگردد كه ضربت نافع به او مهلت نداد و كشته شد.

عمرو بن حجاج فرياد زد: آيا مى‏دانيد با چه كسانى مى‏جنگيد ؟! كسى به تنهايى به ميدان اصحاب حسين نرود!

ابو مخنف مى‏گويد: نافع بن هلال، نامش را بر روى تيرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مى‏نمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را كشت و بسيارى را مجروح ساخت. هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، شمشير خود را برهنه نمود و حمله كرد و مى‏گفت:

انا الهزير الجملى
انا على دين على(82)

لشكر دشمن چاره كار را در حمله دسته جمعى به او ديد و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تيرها و سنگهاى خود قرار دادند تا اينكه بازوان او را شكسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.

عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنين كردى ؟!

نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.

در حالى كه خونها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمى بينى كه با خود چه كرده‏اى ؟!

نافع گفت: دوازده نفر از شما را كشته‏ام و خودم را ملامت نمى كنم، اگر بازوان من سالم بود نمى توانستيد مرا اسير كنيد.

شمر به عمر بن سعد گفت: او را بكش!

عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مى‏خواهى تو او را بكش!

شمر شمشير از نيام كشيد، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: بخدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسيار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگينى مى‏كرد، خدا را سپاس مى‏گويم كه مرگ ما را در دست بدترين خلق، قرار داد! پس شمر او را شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد(83).

13 - ابو الشعثأ كندى

نام او يزيد بن زياد(84) است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجاميد، به سخنان امام را رد كردند، به جانب حسين عليه‏السلام آمد.

او كه تير انداز ماهرى بود در برابر امام حسين عليه‏السلام زانو زد و صد تير بسوى دشمن پرتاب كرد و امام مى‏فرمود: خدايا! تيرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مى‏خواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسيد(85) او هنگام حمله اين رجز را مى‏خواند:

انا يزيد و ابى مهاجر
اشجع من ليث نبيل خادر
يارب انى للحسين ناصر
و لا بن سعد تارك و هاجر(86). (87)

14 - مسلم بن عوسجه

او مردى شريف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشمار مى‏رفت ؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامى هميشه ورد زبانها بود(88).

عمرو بن الحجاج كه در ميسره لشكر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر ميمنه امام - كه زهير بن قين فرماندهى آن را بر عهده داشت - حمله ور شد، و اين درگيرى در ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى بطول انجاميد و درآن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمين افتاد و به فيض شهادت نائل آمد.

آن بزرگوار در كوفه وكيل مسلم بن عقيل بود و مسئوليت جمع آورى اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت از مردم را بر عهده داشت.

در روز عاشورا ضمن مبارزه‏اى تحسين‏انگيز اين رجز را مى‏خواند:

ان تسألوا عنى فانى ذو لبد
من فرع قوم من ذرى بنى اسد
فمن بغانى حائر عن الرشد
و كافر بدين جبار صمد(89)

حاضران در صحنه پيكار كربلا مى‏گويند كه چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده كردند كه مسلم بن عوسجه بر روى زمين افتاده است و آخرين لحظات حياتش بود كه امام حسين عليه‏السلام بر بالين او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت كند اى مسلم بن عوسجه، و اين آيه را تلاوت كردند (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)(90).

حبيب بن مظاهر نزديك آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مى‏دهم.

مسلم بن عوسجه با صدايى ضعيف گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.

حبيب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.

حبيب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همين لحظات به تو ملحق نمى شدم دوست داشتم كه مرا وصى خود قرار دهى تا به وصاياى تو عمل كنم.

مسلم بن عوسجه گفت: تو را به اين (امام حسين عليه‏السلام) وصيت مى‏كنم كه جان خود را فداى او كنى ؛ و با دست خود به امام عليه‏السلام اشاره كرد.

جبيب گفت: بخداى كعبه چنين خواهم كرد.

پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرميد. در اين هنگام كنيز مسلم بن عوسجه فرياد بر آورد: يا سيداه! و يابن عوسجتاه!

سپاه عمرو بن حجاج فرياد برآوردند كه: مسلم بن عوسجه را كشتيم!

شبث بن ربعى به بعضى از يارانش كه در كنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگريند! شما خود را به دست خود كشته و موجبات سر افكندگى خود را فراهم ساخته‏ايد، در اين حال شادى مى‏كنيد كه يلى مانند مسلم بن عوسجه را كشته‏ايد ؟!! بخدا سوگند او را در جايگاه كريم در ميان مسلمانان ديدم، او را در دشت آذربايجان مشاهده كردم كه قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را كشته بود، شما بر كشتن چنين افرادى شادى مى‏كنيد ؟!

نوشته‏اند كه: مسلم بن عوسجه بدست دو نفر شهيد شد كه نامهاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره بجلى است (91).

پاورقى:‌


-1 بعضى نام اين شخص را كه غلام عمر بن سعد است «دريد» ضبط كرده‏اند. (مقتل الحسين خوارزمى 2/8).
-2 ارشاد شيخ مفيد 2/101.
-3 بحار الانوار 45/12.
-4 الملهوف 42.
-5 مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
-6 «ماريه» زنى از شيعيان بصره بوده و خانه او محل اجتماع و تصميم‏گيرى شيعيان بوده است، كه قبلا نيز ذكر نموديم.
-7 ابصار العين 112. و در «وسيلْ الدارين» 99 آمده است كه او از اصحاب رسول خدا بوده و حديث از ايشان نقل كرده است.
-8 «مهادنه» ايامى را گويند كه بين دو سپاه مذاكره بوده است و كار به جنگ نيانجاميده است.
-9 ابصار العين 114.
-10 ابصار العين 103.
-11 ابصار العين 112.
-12 ابصار العين 113. و در «وسيلْ الدارين» 117 آمده است كه او به ميدان آمد و مبارزه كرد و شهيد شد.
-13 ابصار العين 124.
-14 ابصار العين 94.
-15 ابصار العين 104.
-16 تعدادى از سپاه عمر بن سعد كه در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسين پيوستند.
-17 ابصار العين 113.
-18 ابصار العين 103.
-19 ابصار العين 55.
-20 ابصار العين 122.
-21 ابصار العين 109.
-22 ابصار العين 103.
-23 ابصار العين 109.
-24 نتقيح المقال 1/452.
-25 ابصار العين 111.
-26 ابصار العين 108.
-27 مقتل الحسين مقرم 254.
-28 ابصار العين 79.
-29 ابصار العين 86.
-30 ابصار العين 111.
-31 ابصار العين 101.
-32 ابصار العين 101.
-33 ابصار العين 110.
-34 ابصار العين 93.
-35 ابصار العين 112.
-36 بعضى او را عمرو بن ضبعه ثبت كرده‏اند و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عمرو بن ضبعْ الضبعى». (وسيلْ الدارين 177).
-37 ابصار العين 113.
-38 وسيله الدارين 177.
-39 ابصار العين 113.
-40 ابصار العين 79.
-41 ابصار العين 109.
-42 او از فرماندهان على عليه‏السلام در جنگ صفين بوده و در جمل و نهروان در خدمت آن حضرت شركت داشته است، و در زيارت ناحيه آمده است «السلام على قاسط و كردوس ابنى زهير التغلبى». (وسيلْ الدارين 184).
-43 ابصار العين 114.
-44 ابصار العين 114.
-45 ابن حجر در «اصابه» نقل كرده است كه كنانه در جنگ احد حضور داشته و پدرش عتيق فارس رسول خدا بوده است. (وسيله الدارين 184).
-46 ابصار العين 114.
-47 ابصار العين 108.
-48 ابصار العين 112.
-49 ابصار العين 114.
-50 مبرد در «كامل» او را از فرزندان ملوك عجم ذكر كرده است كه رغبت به اسلام پيدا كرد و در كودكى بدست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد. (وسيلْ الدارين 199).
-51 ابصار العين 54.
-52 ابصار العين 109.
-53 ابصار العين 94.
-54 مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
-55 بحار الانوار 45/12 ؛ و در كافى 1/465 اين حديث با كمى اختلاف از عبدالملك بن اعين از حضرت ابى جعفر باقر عليه‏السلام نقل شده است.
-56 الملهوف 49.
-57 كنيه او ابو وهب و از قبيله بنى عليم و زوجه او ام وهب دختر عبد از قبيله بنى نمر بن قاسط است.
(وسيلْ الدارين 168).
-58 در معاجم بلدان موضعى را به نام «بثر الجعد» نيافتيم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهى است در كوفه.
-59 «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند قبيله كلب هستم، كفايت مى‏كند كه بيت من در قبيله بنى عليم است.
مردى هستم نيرويم را از تيغ بخواهيد، و اگر مرا مشكلى پيش آيد ضيعف نباشم. اى ام وهب! من تعهد مى‏كنم كه با نيزه و شمشير زدن ره دشمن روى كنم».
-60 ابصار العين 106.
-61 اين دو برادر مادى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سريع بن جابر از قبيله همدان هستند.
(وسيلْ الدارين 154).
-62 ابصار العين 78.
-63 عمرو بن خالد در كوفه مردى شريف و از مخلصين اهل بيت عليهم‏السلام بود، او با مسلم بن عقيل قيام كرد و چون اهل كوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چاره‏اى جز مخفى شدن نداشت و در اختفأ بود تا آنكه شنيد كه فرستاه حسين از بطن الرمه (قيس بن مسهر) به شهادت رسيد، خود و مولايش سعد حركت كردند و به امام عليه‏السلام ملحق شدند. (وسلْ الدارين 176).
-64 او به دنبال عمرو بن خالد در راه با امام حسين عليه‏السلام پيوست، او مردى شريف و بلند همت بود و در كربلا شهيد گرديد. (ابصار العين 68).
-65 ممكن است اين شخص همان جنادْ بن حرث باشد كه مقرم جابر ذكر كرده است و سماوى گفته است جبار و حيان او را گفته‏اند، ولى صحيح نيست. (ابصار العين 84).
-66 مجمع بن عبدالله از تابعين و از اصحاب امير المؤمنين عليه‏السلام بود و در جنگ صفين حضور داشته است.
پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسيلْ الدارين 192).
-67 مقتل الحسين مقرم 293.
-68 ارشاد شيخ مفيد 2/102.
-69 كامل ابن اثير 4/66.
-70 او عفيف بن زهير بن ابى الاخنس مى‏باشد، و از كسانى بود كه شاهد واقعه كربلا بودند.
-71 نفس الملهوف 261 به نقل از طبرى.
-72 از جلمه اشعار اوست اين شعر مشهور:
و لم‏تر عينى مثلهم فى زمانهم
و لا قبلهم فى الناس اذ انا يافع
اشد قراعا بالسيوف لدى الوغا
الا كل من يحمى الذمار مقارع «از آن روزى كه بالغ شدم، ديدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن نديد ؛ شديدترين ضربات را با شمشيرها در صحنه كارزار مى‏زدند، آرى هر آنكس كه حمايت از حوزه مسئوليت خود كند چنين است».
الا كل من يحمى الذمار مقارع
-73 حياْ الامام الحسين 3/209.
-74 وسيلْ الدارين 173.
-75 «سپاه انصار دانسته‏اند كه من از كسى كه مسئوليت حفظ جانش با من است، حمايت و حفاظت مى‏كنم ؛ ضربه‏هاى من همانند ضربه‏هاى جوانى است كه از صحنه نمى گريزد ؛ جان و مال من فداى حسين باد!».
ابن نما مى‏گويد: در اين مصراع آخر يعنى «جان و مال من فداى حسين باد» اعتراضى نسبت به عمر بن سعد خفته است كه چون امام عليه‏السلام از او خواست تا از عزمش باز گردد، او گفت: بر خانه خود بيمناكم! امام عليه‏السلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمر بن سعد گفت: بر مالم مى‏ترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد ؛ عمر بن سعد اظهار بى ميلى كرد.
-76 نفس المهموم 262.
-77 ابصار العين 92.
-78 سعد بن حارث بن سلمه انصارى و برادرش ابو الحتوف هر دو از محكمه (خوارج) بودند و با عمر بن سعد براى جنگ با حسين به كربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامى كه ياران امام شهيد و تنها سويد بن عمرو و بشر عمرو حضرمى با امام عليه‏السلام باقيمانده بودند و صداى زنان و كودكان از آل رسول را شنيده گفتند: «لا حكم الا لله و لا طاعْ لمن عصاه» اين حسين پسر دختر پيامبر است و ما اميد شفاعت جد او را روز قيامت داريم پس چگونه با او محاربه كنيم ؟ لذا به ياران امام حسين عليه‏السلام پيوستند.
(وسيلْ الدارين 149).
-79 مقتل الحسين مقرم 240.
-80 ابصار العين 94.
-81 «اگر مرا نمى شناسيد خودم را معرفى كنم، من از قبيله جملى هستم، و آئين و دينم همان دين حسين بن على است».
-82 «من شير مردى از قبيله جملى هستم، من پيرو دين على هستم».
-83 ابصار العين 87.
-84 در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على يزيد بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شريف بود و از كوفه بيرون آمد و به امام حسين عليه‏السلام قبل از برخورد با حربن يزيد پيوست و به كربلا آمد. (وسيلْ الدارين 103).
-85 مقتل الحسين مقرم 243.
-86 «منم يزيد فرزند مهاجر، شجاعتر از شير كه در بيشه باشد ؛ خدايا من حسين را ناصرم، و از ابن سعد دور و بيزار هستم».
-87 وسيلْ الدارين 103.
-88 ابصار العين 61.
-89 «اگر از من سؤال كنيد من دلاورى هستم از شاخه گروهى از برگزيدگان بنى اسد ؛ كسى كه بر من ستم كند از راه سعادت جدا شده و به دين خداى جبار و بى نياز كافر گرديد».
-90 سوره احزاب: 23.
-91 نفس المهموم 264.