قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۱۱ -


يك شب مهلت براى راز و نياز

پس عباس عليه‏السلام نزد سپاهيان دشمن باز گشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه: چه بايد كرد ؟!

عمرو بن حجاج گفت:سبحان الله! اگر اهل ديلم (كنايه از مردم بيگانه) و كفار از تو چنين تقاضايى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قيس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، بجان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگيد.

ابن سعد گفت: بخدا سوگند كه اگر بدانم چنين كنند، و هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم(1).

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على عليه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهيم، اگر تسليم شديد شما را به نزد عبيدالله بن زياد خواهيم فرستاد! و اگر سرباز زديد، دست از شما بر نخواهيم داشت(2).

خطبه امام عليه‏السلام شب عاشورا

امام عليه‏السلام ياران خود را نزديك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسين عليه‏السلام مى‏فرمايد: من نيز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بيمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:

اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوْ و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدْ و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين فاجعلنا لك من الشاكرين، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا عنى خيرا. الا و انى لاظن يومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جميعا فانطلقوا فى حل ليس عليكم منى ذمام، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه و جملا و لياخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى يفرج الله فان القوم يطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غيرى(3).

خداى را ستايش مى‏كنم بهترين ستايشها و او را سپاس مى‏گويم در خوشى و نا خوشى. بار خدايا! تو را سپاسگزاريم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دين را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بينا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من يارانى بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم، خدا شما را بخاطر يارى من جزاى خير دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد. من به شما اجازه مى‏دهم و بيعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و در روستاها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. اين مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند.

پاسخ ياران امام عليه‏السلام

برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زينب عليها السلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداريم ؟ براى اينكه پس از تو زنده بمانيم ؟! خدا نكند كه هرگز چنين روزى را ببينيم.

ابتدا عباس بن على عليه‏السلام اين سخن را گفت و بعد ديگران از او پيروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.

پس امام عليه‏السلام روى به فرزندان عقيل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، برويد كه من شما را اذن دادم.

آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گويند ؟! مى‏گويند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترين مردم بودند در دست دشمن رها كرديم و با آنها به طرف دشمن تيرى رها نكرديم و نيزه و شمشيرى عليه دشمن به كار نبرديم!! نه! بخدا سوگند چنين نكنيم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازيم و در كنار تو بجنگيم و هر جا كه روى كنى با تو باشيم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.

سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پيشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چيست ؟! بخدا سوگند اين نيزه را در سينه آنها فرو برم و تا دسته اين شمشير در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏كنم، بخدا سوگند كه ما تو را رها نكنيم تا خدا بداند كه حرمت پيامبر را در غيبت او درباره تو محفوظ داشتيم، بخدا قسم اگر بدانم كه كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و ديگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زير پاى ستوران بدنم در هم كوبيده مى‏شود و تا هفتاد بار اين كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنين نكنم كه كشته شدن يك بار است و پس از آن كرامتى است كه پايانى ندارد.

پس از او زهير بن قين برخاست و گفت: بخدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل بيت تو را از كشته شدن در امان دارد!

و بعد از زهير گروه ديگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام عليه‏السلام در حق آنها دعاى خير فرمود و به خيمه خود باز گشت(4). (5)

محمد بن بشير

در شب عاشورا به محمد بن بشير حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسير شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصيبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏كنم و دوست ندارم كه فرزندم اسير باشد و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسين عليه‏السلام چون سخن او را شنيد، فرمود: خدا تو را بيامرزد، من بيعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهايى فرزندت از اسارت بكوش.

محمد بن بشير گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنين كنم و از تو جدا شوم.

امام عليه‏السلام فرمود: پس اين لباسها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.

نوشته‏اند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دينار ارزش داشت(6).

مرگ از عسل شيرين‏تر است

قاسم بن حسن عليه‏السلام به امام عليه‏السلام عرض كرد: آيا من هم در شمار شهيدانم ؟

امام عليه‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است ؟

عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شرين‏تر است!

و چه زيبا است اين شعر در توصيف اين نوجوان:

گرچه من خود كودكى نو رسته‏ام
ليك دست از زندگانى شسته‏ام
كرده در روز ولادت مام من
باز با شهد شهادت كام من

امام عليه‏السلام فرمود: عمويت به فداى تو باد! آرى تو نيز از شهيدان خواهى بود آنهم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نيز كشته خواهد شد.

قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خيمه‏ها هم حمله مى‏كنند تا عبدالله شيرخوار هم شهيد شود ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: عمويت به فدايت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خيمه‏ها آمده آب با شير طلب كنم و چيزى نيابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏كنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آنكه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پيشه‏اى از لشكريان دشمن، گلوى فرزند شير خوارم را با تير پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خداطلب صبر نمايم و به ثواب او دل بندم، در اين حال نيزه‏هاى دشمن مرا بسوى خود خواند و آتش از خندق پشت خيمه‏ها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخ‏ترين لحظه دنياست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.

على بن الحسين عليه‏السلام فرمود: قاسم با شنيدن اين سخنان زار زار گريست و ما نيز گريستيم و بانگ شيون و زارى از خيمه‏ها بلند شد(7).

ايستادگى تا مرز شهادت

از على بن الحسين عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بيعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستيد، اصحاب و ياران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.

امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد! ياران و اصحاب امام نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام عليه‏السلام منزلت رفيع هر كدام را به آنها نشان مى‏داد(8).

بعد از اين معجزه امام عليه‏السلام بود كه اصحاب با سينه‏هاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نيزه‏ها و شمشيرها مى‏رفتند تا زودتر به جايگاهى كه در بهشت دارند، برسند(9).

حفر حندق در اطراف خيام

امام عليه‏السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خيمه‏ها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خيمه‏ها حفر كرده بودند، بريزند، زيرا هر لحظه احتمال شبيخون دشمن از پشت خيمه‏ها مى‏رفت. امام عليه‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خيمه‏ها قطع شود و فقط از يك قسمت كه ياران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذيرد، و اين تدبير براى اصحاب امام بسيار سودمند بود(10).

تحكيم مواضع

امام عليه‏السلام از خيمه بيرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خيمه‏ها را نزديك يكديگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض ديگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خيمه‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند بگونه‏اى كه خيمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگيرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند(11). سپس امام و يارانش به جايگاه خود باز گشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابيدند(12).

غسل شهادت

امام عليه‏السلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بيست نفر پياده فرستاد تا آب آوردند، و خود اشعارى كه بعداً ذكر خواهيم كرد، مى‏خواندند، آنگاه روى به ياران خود نموده و فرمودند: برخيزيد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنيد و لباسهاى خود را بشوئيد تا كفن شما باشد(13).

اشعار امام عليه‏السلام

على بن الحسين عليه‏السلام مى‏گويد: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمه‏ام زينب نيز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏كرد، ناگهان پدرم برخاست و به خيمه ديگرى رفت و جوين(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشير او را اصلاح مى‏كرد، و پدرم اين اشعار را مى‏خواند:

يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الامر الى الجليل
و كل حى سالك سبيلى(15)

اين اشعار را پدرم دو يا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را يافتم، پس گريه گلويم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گرديده است. اما عمه‏ام زينب چون اشعار امام را شنيد بخاطر رقت قلب و احساس لطيفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از اين مصيبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏كرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نيستند، اى جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسين عليه‏السلام بسوى خواهر نگريست و فرمود: خواهرم! شكيبايى تو را شيطان نربايد! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابيد(16).

عمه‏ام گفت: آيا تو را به ستم خواهند كشت و اين دل مرا بيشتر جريحه دار كرده و مى‏سوزانند ؟! پس به روى خود سيلى زد و گريبان چاك كرد و بيهوش افتاد.

امام حسين عليه‏السلام برخاست و آب بر رويش پاشيد تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پيشه كن و به شكيبايى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمين مى‏ميرند و اهل آسمان نمى مانند و هر چيزى فانى شود مگر خدا، همان خدايى كه خلق را به قدرت خود آفريد و باز آنها را برانگيزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى بايد از رسول خدا سر مشق بگيريم و در بلاها و مصيبتها عنان اختيار خود را از دست ندهيم.

امام عليه‏السلام خواهر خود را با اينگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را بخدا كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شيون و زارى مكن.

على بن الحسين عليه‏السلام مى‏گويد: پس از اينكه عمه‏ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانيد(17).

پيوستن گروهى به امام عليه‏السلام

نوشته‏اند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پيشنهاد مى‏كند تا جنگى در نگيرد، شما هيچكدام را نمى پذيريد ؟! و پس از اين اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پيوستند(18).

برير و ابو حرب سبيعى

ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گويد: چون شب فرا رسيد، امام حسين عليه‏السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.

گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از كنار خيمه‏هاى ما گذشتند در حالى كه امام حسين عليه‏السلام اين آيه را تلاوت مى‏فرمود (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزادادوا اثما و لهم عذاب مهين ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب) (19)، يكى از آنها گفت: بخداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستيم كه از شما جدا گرديده‏ايم!! او مى‏گويد: من او را شناختم به برير بن خضير گفتم: اين مرد را مى‏شناسى ؟

برير گفت: نه.

گفتم: او ابو حرب سبيعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعيد بن قيس بعلت جنايتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.

برير بن خضير به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏كنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است ؟!

او به برير بن خضير گفت: تو كيستى ؟!

گفت: من برير بن خضيرم.

او گفت اى برير! بخدا سوگند كه بر من بسيار گران است كه به دست من هلاك شوى.

برير گفت: آيا مى‏توانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شده‏اى، توبه كنى و بسوى خدا باز گردى ؟ بخدا قسم كه پاكيزگان مائيم و شما همه پليديد.

گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!

ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! اين معرفت چه سودى به حال تو دارد ؟!

گفت: فدايت شوم! پس چه كسى نديم يزيد بن عذره باشد كه هم اكنون با من است ؟!

برير گفت: تو مردى سفيه و نادانى، پس او باز گشت.

نگهبانان ما آن شب عزرْ بن قيس احمسى و سواران او بودند(20).

در تدارك لقأ

امام عليه‏السلام دستور دادند تا خيمه‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و برير بن خضير بر در آن خيمه به نوبت ايستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. برير با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏كرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نيست! برير گفت: خويشان من مى‏دانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله ميان خود و بهشت را جز شهادت نمى بينم(21).

نافع بن هلال و امام عليه‏السلام

امام در نيمه شب بيرون آمد و خيمه‏ها و تپه‏هاى اطراف را نگاه مى‏كرد، نافع بن هلال هم از خيمه بيرون آمده و به دنبال حضرت حركت مى‏كرد، امام از نافع پرسيد: چرا به دنبال من مى‏آيى ؟!

نافع گفت: يابن رسول الله! ديدم كه شما به طرف لشكر دشمن مى‏رويد، بر جان شما بيمناك شدم.

امام فرمود: من اطراف را بررسى مى‏كنم تا ببنيم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.

نافع مى‏گويد كه: امام عليه‏السلام باز گشت در حالى كه دست مرا گرفته و مى‏فرمود: بخدا سوگند اين و عده‏اى است كه در آن خلافى نيست ؛ پس به من فرمود: اين راه را كه در ميان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مى‏كنى ؟ هم اكنون در اين تاركى شب، از اين راه برو خود را نجات بده!

نافع بن هلال خود را بر قدمهاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگريد اگر چنين كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهيد شوم.

سپس امام عليه‏السلام داخل خيمه زينب گرديد، نافع مى‏گويد: من در بيرون خيمه ايستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنيدم كه حضرت زينب به امام مى‏گفت: آيا از تصميم يارانت آگاهى ؟ و مى‏دانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نيز به شهادت علاقه دارند!

نافع مى‏گويد: چون اين سخن را شنيدم نزد حبيب بن مظاهر آمده و او را از جريان امر آگاه ساختم، حبيب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همين الان به دشمن حمله مى‏كردم.

نافع مى‏گويد: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زينب است، آيا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگويند كه زنها آرامش پيدا كنند ؟

حبيب، ياران اما را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خيمه‏هاى آل البيت فرياد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! اين شمشيرهاى ماست، قسم خورده‏ايم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنيم، و اين نيزه‏هاى ماست كه در سينه دشمن قرار خواهد گرفت.

پس زنان از خيمه‏ها بيرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پيامبر و فرزندان امير المؤمنين حمايت كنيد.

و به دنبال اين سخن، همه اصحاب گريستند(22).

رؤياى امام عليه‏السلام

به هنگام سحر، امام حسين عليه‏السلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بيدار شد فرمود: ياران من! مى‏دانيد هم اكنون در خواب چه ديدم ؟

اصحاب گفتند: يابن رسول الله چه ديدى ؟

فرمود: سگانى را ديدم كه به من حمله مى‏كردند تا مرا پاره پاره كنند، و در ميان آنها سكى دو رنگ را ديدم كه نسبت به من از ديگر سگان وحشى‏تر و خون آشام‏تر بود! گمان مى‏كنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله اين خواب، جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كه تعداى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهيد آل محمدى و اهل آسمانها و كروبيان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مى‏كنند و امشب بهنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخير مينداز! اين فرشته‏اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شيشه سبز رنگى قرار دهد.

ياران من! اين خواب گوياى آن است كه اجل نزديك و بى ترديد هنگام رحيل و كوچ از اين جهان فانى فرا رسيده است(23)

روز عاشورا(24)

سپيده دم امام عليه‏السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را بسوى آسمان برداشت و گفت:

اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدْ، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقْ وعدْ، كم من هم يضعف فيه الفواد و تقلّ فيه الحيلْ و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو نزلته بك و شكوته اليك رغبتْ منى اليك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمْ و صاحب كل حسنْ و منتهى كل رغبْ.

خداوندا! تو پناه منى در مشكلها، و اميد منى در سختيها، و ملجأ و ياورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود ؛ پرودگارا! از چه دل زخمهاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نيش دشمن را به همراه، به تو شكايت مى‏كنم كه اميد به تو بى نيازى از دل دادن با ديگرى است، پس بگشاى دربهاى بسته را و بنماى روزنه‏هاى اميد را كه تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه خوبيها و تويى تنها مقصود آرزوها.

سپس امام عليه‏السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكيبايى را پيشه خود سازيد(25).

تعداد ياران امام عليه‏السلام

تعداد اصحاب امام عليه‏السلام در روز عاشورا سى دو نفر سواره و چهل نفر پياده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پيادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سيد ابن طاووس از امام باقر عليه‏السلام نقل كرده است كه تعداد ياران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پياده بودند(26).

امام حسين عليه‏السلام زهير بن قين را در ميمنه سپاه خود قرار داد، و حبيب بن مظاهر را بر ميسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس عليه‏السلام سپرد، و خيمه‏ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خيمه‏ها حفر كرده بودند از نى و هيزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند(27).

سپاه عمر بن سعد

عمر بن سعد نيز عبدالله بن زهير ازدى را بر جمعى از سپاهيان كه اهل مدينه بودند(28)، امير كرد، و قيس بن اشعث بن قيس را فرماندهى قبيله ربيعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهيان مذحجى و اسدى، و حر بن يزيد رياحى را به فرماندهى قبيله تميم و همدان گمارد (و تمامى اين گروهها در صحنه جنگ با امام حسين عليه‏السلام حضور داشتند بجز حر بن يزيد كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسيد).

بعد از اين تقسيم مسئوليتها - كه ريشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبيدى را بر ميمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر ميسره، و عروْ بن قيس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پياده نظام خود گمارد، و پرچم را به دريد، غلامش سپرد(29).

حركت سپاه دشمن

سپاه عمر بن سعد رو بسوى خيمه‏ها نموده و اطراف خيام امام حسين عليه‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام عليه‏السلام در اطراف خيمه‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (عليه اللعنْ) نعره بر آورد كه: اى حسين! پيش از فرا رسيدن قيامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏اى! ؟!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: اين كيست ؟ گويا شمر بن ذى الجوسن است!

گفتند: آرى.

اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.

مسلم بن عوسجه تصميم گرفت كه شمر را هدف تير قرار دهد، امام حسين عليه‏السلام او را از اين كار باز داشت !

عرض كرد: بگذاريد تا اين فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تير بزنم كه فرصت خوبى است.

امام عليه‏السلام فرمود: او را به تير مزن زيرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با اين گروه باشم(30).

خطبه امام عليه‏السلام

امام حسين عليه‏السلام مركب خود را طلب كرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند ندا كرد بطورى كه بيشتر مردم حاضر در لشكر عمر بن سعد صداى آن حضرت را مى‏شنيدند:

ايها الناس اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم علىّ، و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم، فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و اعطيتمونى النصف من انفسكم كنتم بذلك اسعد و لم يكن لكم علىّ سبيل، و ان لم تقبلوا منى العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم (فاجمعوا امركم و شركأ كم ثم لا يكن امركم عليكم غمْ ثم اقضوا الىّ و لا تنظرون)(31). (ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين)(32).

اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب مكنيد تا شما را به چيزى كه اداى آن بر من فريضه است و حق شما بر من است موعظه كنم و حقيقت امر را با شما در ميان بگذارم، اگر انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر نپذيرفته و از مسير عدل و انصاف كناره‏گرفتيد، تصميم خود را عملى سازيد و با ما بجنگيد، خداى بزرگ ولى و صاحب اختيار من است، همان خدايى كه قرآن را نازل فرمود و اختيار نيكوكاران بدست اوست.

اهل حرم (خواهران و دختران آن حضرت) چون سخنان امام را شنيدند، به گريستن و شيون پرداختند، امام عليه‏السلام برادرش عباس و فرزندش على اكبر را به خيمه‏ها فرستاد تا آنان را خاموش سازند و فرمود: بجان خودم سوگند كه بعد از اين بسيار خواهند گريست!

چون آنها ساكت شدند، حمد و سپاس الهى را بجا آورد و در نهايت فصاحت، خدا را ياد كرد و بر پيامبر گرامى اسلام و فرشتگان خدا و پيامبران الهى درود فرستاد. و در ادامه سخنان خود فرمود:

ايها الناس! انسبونى من انا ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها انظروا هل يحل لكم قتلى و انتهاك حرمتى ؟ الست ابن بنت نبيكم و ابن و صيه و ابن عمه و اول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جأ من عند ربه ؟ اوليس حمزْ سيد الشهدأ عم ابى ؟ اوليس جعفر الطيار عمى ؟ اولم يبلغكم قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لى ولاحى: هذان سيد شباب اهل الجنْ ؟ فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق، و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله، و يضر به من اختلقه، و ان كذبتمونى فان فيكم من اذا سالتموه اخبركم، سلوا جابر بن عبدالله الانصارى و ابا سعيد الخذرى و سهل بن سعد الساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالْ من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لى ولاخى، اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى ؟!

نسب مرا به ياد آريد و ببنيد كه كيستم ؟ و به خود آييد و خود را ملامت كنيد و نگاه كنيد كه آيا كشتن و شكستن حرمت من رواست ؟!

آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عم او نيستم ؟! همان كسى كه بيشتر از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصديق كرد ؟!

آيا حمزه سيد الشهدأ عموى من نيست ؟!

و آيا جعفر طيار كه خداوند دو بال به او كرامت فرمود تا در بهشت به پرواز در آيد عموى من نيست ؟!

آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا درباره من و برادرم فرمود: اين دو سرور جوانان اهل بهشتند ؟!

اگر كلام مرا باور نكرده و در صداقت گفتار من شك داريد، بخدا قسم از زمانى كه دانستم خداوند، دروغگويى را دشمن مى‏دارد، هرگز سخنى به دروغ نگفته‏ام، در ميان شما هستند افرادى كه به درستى و راستى مشهورند و گفتار مرا تأييد مى‏كنند، از جابر بن عبدالله انصارى و ابو سعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا براى شما آنچه را كه از رسول خدا شنيده‏اند، باز گو كنند تا صدق گفتار من براى شما ثابت گردد. آيا اين گواهيها و شهادتها مانع از ريختن خون من نمى شود ؟!(33)

گفتگو شمر با امام عليه‏السلام

در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: اگر چنين است كه تو مى‏گويى، من هرگز خداى را با عقيدْ راسخ عبادت نكرده باشم!!

جبيب بن مظاهر گفت: بخدا سوگند كه تو را مى‏بينم خدا را با تزلزل و ترديد بسيار پرستش مى‏كنى! و من گواهى مى‏دهم كه تو راست مى‏گويى و نمى دانى كه امام چه مى‏گويد!! خداى بزرگ بر دل تو مهر غفلت زده است.

امام عليه‏السلام فرمود: آيا شما در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم ؟!! بخدا سوگند كه در فاصله مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پيامبرى، بجز من نيست. واى بر شما! آيا از شما كسى را كشته‏ام كه از من خوبنهاى او را مى‏خواهيد ؟! آيا مالى از شما تباه ساخته و يا قصاصى بر گردن من است كه آن را مطالبه مى‏كنيد ؟! آنها سكوت كرده و خاموش بودند، چرا كه حرفى براى گفتن نداشتند.

بعد، امام عليه‏السلام فرياد برآورد و فرمود: اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! اى يزيد بن حارث! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه‏ها رسيد، و زمينها سبز شده، اگر بيايى لشكرى آراسته در خدمت تو خواهد بود ؟!!

قيس بن اشعث گفت: ما نمى دانيم چه مى‏گويى!! ولى اگر به فرمان بنى عم خود تسليم شوى جز نيكى نخواهى ديد!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: نه! بخدا سوگند دستم را همانند افراد ذليل و پست در دست شما نخواهم گذاشت، و از پيش روى شما همانند بردگان فرار نخواهم كرد(34).

سپس امام عليه‏السلام فرمود: اى بندگان خدا! من به خداى خود و خداى شما پناه مى‏برم، ولى بيزارم از گردنكشانى كه به روز قيامت ايمان ندارند، و از گزند آنان نيز به خدا پناه مى‏برم.

آنگاه مركب خود را خواباند و به عقبْ بن سمعان دستور داد تا زانوان مركب را ببندد(35).

ابن ابى جويريه و تميم بن حصين

در اين هنگام مردى از لشكر عمر بن سعد كه او را ابن ابى جويريه مى‏ناميدند در حالى كه بر اسبى سوار بود، رو بسوى خيمه‏ها كرد، و چون نظرش به آتش افتاد فرياد بر آورد: اى حسين! و اى اصحاب حسين! شادمان باشيد به چشيدن آتشى كه در دنيا بر افروخته‏ايد!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: اين مرد كيست ؟

گفتند: ابن ابى جويريه مزنى!

امام حسين عليه‏السلام دعا كردند كه: بارالها! عذاب آتش را در دنيا به او بچشان! و هنوز سخن امام تمام نشده بود كه اسبش او را در آتش خندق افكند!!

و بعد، مرد ديگرى از لشكر عمر بن سعد نزديك آمد به نام تميم بن حصين فزارى و فرياد برآورد كه: اى حسين! و اى اصحاب حسين! فرات را نمى‏بينيد كه همانند شكم مار بخود مى‏پيچد ؟! بخدا سوگند كه قطره‏اى از آن را نخواهيد چشيد تا تلخى مرگ را در كام خود احساس كنيد!

امام عليه‏السلام فرمود: اين كيست ؟

گفتند: تميم بن حصين است.

امام عليه‏السلام فرمود: اين مرد و پدرش از اهل آتشند، خدايا او را در نهايت عطش بميران!

و نوشته‏اند كه عطشى بى سابقه بر تميم عارض شد و از شدت تشنگى از اسب بر زمين افتاد و آنقدر پامال ستوران شد تا به هلاكت رسيد(36).

عبدالله بن حوزه

گروهى از سپاهيان بسوى امام عليه‏السلام حركت كردند و در ميان آنها عبدالله بن حوزه تميمى فرياد بر آورد كه: حسين در ميان شماست ؟!

اصحاب امام حسين پاسخ دادند: اين امام حسين است، چه مى‏خواهى ؟!

گفت: اى حسين! تو را به آتش بشارت مى‏دهم!

امام فرمود: سخنى دروغ گفتى، من نزد پروردگار بخشنده و شفيع و مطاع مى‏روم، تو كسيتى ؟

گفت: من ابن حوزه هستم.

امام عليه‏السلام در حالى كه دستهاى مبارك را بلند كرد به حدى كه سپيدى زير بغلش نمايان گشت گفت: خدايا! او را در آتش بسوزان.

آن مرد به خشم آمد، و ناگاه اسب او رم كرد و ابن حوزه بر زمين سقوط كرد در حالى كه پايش به ركاب اسب گير كرده بود، آنقدر بدنش بر روى خاك كشيده شد كه قسمتى از بدنش جدا شد و قسمت ديگر به ركاب اسب آويزان بود، و سرانجام پس از برخورد باقيمانده بدنش به سنگ، در ميان آتش خندق افتاد و مزه آتش را چشيد.

امام عليه‏السلام بخاطر استجابت دعايش، سجده شكر بجاى آورد و دستانش را برداشت و عرض كرد: اى خدا! ما از مقربان درگاه تو، اهل بيت پيامبر تو و ذريه او هستيم، حق ما را از جباران ستمگر بستان، بدرستى كه تو شنوا و از هر كس به مخلوق خود نزديكترى.

محمد بن اشعث گفت: چه قرابتى بين تو و پيامبر است ؟!!

امام حسين عليه‏السلام گفت: خدايا! محمد بن اشعث مى‏گويد در ميان من و پيامبرت نسبتى نيست، خدايا! امروز طعم ذلت و خوارى خود را به او بچشان تا من عقوبت او را ببينم.

اين دعاى امام نيز مستجاب شد، و محمد بن اشعث بجهت قضاى حاجت از اسب پياده شد و عقربى او را گزيد و با لباسى آلوده به هلاكت رسيد(37). (38)

تنبيه مسروق

مسروق بن وائل حضر مى‏گويد: من در پيش روى لشكر ابن سعد بودم به اين اميد كه سر حسين را گرفته و نزد عبيدالله بن زياد برده و جايزه بگيرم!! اما چون اجابت دعاى آن حضرت را درباره ابن حوزه مشاهده كردم، دانستم كه اين خاندان را حرمت و منزلتى است نزد خدا، لذا از لشكر عمر بن سعد جدا شده و بازگشتم، و بخاطر چيزهايى كه از اين خاندان مشاهده كردم هرگز با آنها جنگ نخواهم كرد(39).

خطبه زهير بن قين

زهير بن قين به طرف لشكر دشمن خارج شد در حاى كه سوار بر اسب بوده و لباس جنگ به تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اى مردم كوفه! از عذاب خدا بترسيد، حق مسلمان بر مسلمان اين است كه برادرش را نصيحت كند، ما هم اكنون برادريم و بر يك دين، مادامى كه جنگى بين ما رخ نداده است، و چون كار به مقاتله كشد شما يك امت و ما امت ديگرى خواهيم بود ؛ خدا ما را بوسليه خاندان رسولش در مقام آزمونى بزرگ قرار داده تا ما را بيازمايد، من شما را به يارى اين خاندان و ترك يارى يزيد و عبيدالله بن زياد فرا مى‏خوانم زيرا شما در حكومت اينان جز سؤ رفتار و قتل و كشتار و بدار آويختن و كشتن قاريان قرآن همانند حجر بن عدى و اصحاب او و هانى بن عروه و امثال او، نديده‏ايد.

سپاهيان عمر بن سعد به زهير ناسزا گفتند و عبيدالله را مدح و دعا كردند، سپس گفتند: ما از اين مكان نمى رويم تا حسين و يارانش را بكشيم و يا آنها را نزد عبيدالله ببريم!

زهير گفت: اى بندگان خدا! فرزند فاطمه به محبت و يارى سزاوارتر از پسر سميه (عبيدالله بن زياد) است، اگر او را يارى نمى كنيد، دست خود را به خون او آلوده نكنيد، او را رها كنيد تا يزيد هر چه مى‏خواهد، با او رفتار كند، بجان خودم سوگند كه يزيد بدون كشتن حسين نيز از شما خوشنود خواهد بود.

در اين اثنأ، شمر تيرى بسوى زهير پرتاب كرد و گفت: ساكت باش! خدا صداى تو را فرو نشاند، تو ما را به زيادى سخنت آزردى.

زهير در پاسخ شمر گفت: اى اعرابى زاده! من با تو سخن نگويم، تو حيوانى بيش نيستى! من گمان ندارم حتى دو آيه از كتاب خدا را بدانى، مژده باد تو را به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك الهى.

شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتى خواهد كشت!

زهير گفت: مرا از مرگ مى‏ترسانى ؟! بخدا سوگند در نظر من شهادت با حسين بهتر از زندگى جاودانه با شماست. سپس زهير رو به مردم كرده و با صدايى بلند گفت: اى بندگاه خدا! اين مرد درشت خوى، شما را نفرييد، بخدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهى كه خون فرزندان و اهل بيت او را بريزند و ياران آنها را بكشند، نخواهد رسيد(40).

پس مردى از ياران امام بانگ برداشت: اى زهير! بازگرد، امام عليه‏السلام مى‏فرمايد: بجان خودم سوگند همانگونه كه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد، تو نيز در نصيحت اين گمراهان انجام وظيفه كردى و در دعوت آنها به راه مستقيم پافشارى نمودى، اگر سودى داشته باشد!(41)

خطبه برير

برير بن خضير از امام حسين عليه‏السلام اجازه گرفت كه با سپاه كوفه صحبت كند. امام او را اجازه داد، و او نزديك سپاه كوفه آمد و گفت: اى گروه مردم! خدا پيامبر را مبعوث كرد و او مردم را به توحيد و يكتا پرستى فراخواند، هم بشير بود و هم نذير، هم بشارت مى‏داد و هم از آتش دوزخ مى‏هراساند، او مشعل تابناكى بود فرا راه انسانها ؛ اين آب فرات است كه حيوانات بيابان از آن مى‏نوشند ولى آن را از پسر دختر پيامبر مضايفه مى‏كنيد!! پاداش رسول خدا اين است ؟!(42) (43)

محمد بن ابى طالب نقل كرده است كه: سپاه دشمن بر مركبهاى خود سوار شدند و امام عليه‏السلام نيز با جمعى از اصحاب سوار بر اسب شدند و در پيشاپيش آنها برير حركت مى‏كرد، امام به او فرمودند: با اين قوم صحبت كن.

برير پيش آمد و گفت: اى مردم! تقواى خدا را پيشه سازيد، اين خاندان پيامبر است كه مقابل شماست، و اينها فرزندان و دختران و حرم پيامبرند، چه تصميمى در باره آنها گرفته‏ايد ؟

پاسخ دادند كه: ما آنها را به عبيدالله بن زياد تسليم مى‏كنيم تا او درباره آنها حكم كند!

برير گفت: آيا نمى پذيريد به همان مكانى كه از آنجا آمده‏اند، باز گردند ؟ اى مردم كوفه! واى بر شما! آيا نامه‏ها و پيمانهاى خود را فراموش كرده‏ايد ؟ واى بر شما! اهل بيت پيامبر را دعوت مى‏كنيد و تعهد مى‏كنيد كه خود را فداى آنها كنيد و هنگامى كه به نزد شما آمدند، آنها را به عبيدالله بن زياد تسليم مى‏كنيد ؟!! او درباره آنها از فرات هم مضايقه مى‏كنيد ؟! چه بد پاس حرمت پيامبر را نگاه داشيتد! شما را چه مى‏شود ؟! خدا شما را در قيامت سيراب نگرداند كه بد مردمى هستيد!

مردى از سپاه كوفه گفت: ما نمى دانيم چه مى‏گويى!

برير گفت: خدا را سپاس مى‏گويم كه بصيرتم را درباره شما زياده كرد، بارالها! به درگاه تو بيزارى مى‏جويم از اعمال اين گروه، بارالها! ترس خود را در ميان ايشان افكن، و چنان كن كه چون تو را ملاقات كنند از آنها خشمناك باشى.

سپس سپاه كوفه او را هدف تير قرار دادند و برير بازگشت(44).

آشوب و همهمه

چون عمر بن سعد سپاه خود را براى محاربه با امام حسين آماده كرد و پرچمها را در جاى خود قرار داد و ميمنه و ميسره لشكر را منظم نمود، به افرادى كه در قلب لشكر بودند گفت: در جاى خود ثابت بمانيد و حسين را از هر طرف احاطه كنيد تا او را همانند حلقه انگشترى در ميان بگيريد!

در اين اثنأ، امام عليه‏السلام در برابر سپاه كوفه ايستاد و از آنها خواست كه خاموش شوند، ولى آنها ساكت نشدند!! امام به آنها فرمود:

و يلكم ما عليكم ان تنصتوا الى فتسمعوا قولى و انما ادعوكم الى سبيل الرشاد فمن اطاعنى كان من المرشدين و من عصانى كان من المهلكين و كلكم عص لا مرى غير مستمع قولى فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع على قلوبكم. و يلكم الا تنصتون! الا تسمعون ؟!

واى بر شما! چه زيان مى‏بريد اگر سخن مرا بشنويد ؟! من شما را به راه راست مى‏خوانم، هر كس فرمان من برد بر راه صواب باشد، و هر كه نافرمانى من كند هلاك شود، شما از همه فرامين من سرباز مى‏زنيد و سخن مرا گوش نمى دهيد چرا كه شكمهاى شما از مال حرام پر شده و بر دلهاى شما مهر شقاوت نهاده شده است، واى بر شما! آيا خاموش نمى شويد و گوش نمى دهيد ؟!

پس اصحاب عمر بن سعد يكديگر را ملامت كرده و گفتند: گوش دهيد!!

خطبه دوم امام عليه‏السلام

پس از سكوت سپاه دشمن، امام عليه‏السلام فرمود:

اى مردم! هلاك و اندوه بر شما باد كه با آن شور و شعف زايد الوصف ما را خوانديد تا به فرياد شما رسيم، و ما شتابان براى فريادرسى شما آمديم، ولى شما شمشيرى را كه خود در دست شما نهاده بوديم به روى ما كشيديد، و آتشى كه ما بر دشمن خود و دشمنان شما افروخته بوديم براى ما فروزان كرديد! و در جنگ با دوستانتان، به يارى دشمنانتان برخاستيد! با اينكه آنان در ميان شما نه به عدل رفتار كردند و نه اميد خيرى از آنان داريد و بدون آنكه از ما امرى صادر شده باشد كه سزاوار اين دشمنى و تهاجم باشيم. واى بر شما! چرا آنگاه كه شمشيرها در غلاف و دلها آرام و خاطرها جمع بود ما را رها نكرديد ؟! و همانند مگس بسوى فتنه پريديد و همانند پروانه‏ها به جان هم افتاديد، هلاك باد شما را اى بندگان كنيز! و بازماندگان احزاب! و رها كنندگان كتاب! و اى تحريف كنندگان كلمات خدا! و فراموش كنندگان سنت رسول! و كشندگان فرزندان انبيا و عترت اوصياى پيامبران! و ملحق كنندگان ناكسان به صاحبان انساب! و آزار كنندگان مؤمنين! و فريادگران رهبران كه قرآن را پاره كردند!

آرى بخدا سوگند بيوفايى و پيمان شكنى، عادت شماست، ريشه شما با مكر و بيوفايى درهم آميخته است، شاخه‏هاى شما بر آن پروريده است. شما خبيث‏ترين ميوه‏ايد، گلوگير در كام باغبان خود و گورا در كام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه ميثاقهاى محكم شده را شكستند، خدا را كفيل خود قرار داده بوديد، و بخدا سوگند كه آن پيمان شكنان شمائيد! اينك اين دعى ابن دعى (عبيدالله بن زياد) مرا در ميان دو چيز مخير كرده است: يا شمشير كشيدن و يا خوار شدن! و هيهات كه ما به ذلت تن نخواهيم داد، خدا و رسول او و مؤمنان براى ما هرگز زبونى نپسندند، دامنهاى پاكى كه ما را پرورانده‏اند و سرهاى پرشور و مردان غيرتمند هرگز طاعت فرومايگان را بر كشته شدن مردانه ترجيح ندهند، و من با اين جماعت اندكى با شما مى‏جنگم هر چند ياوران، مرا تنها گذاشتند(45).

سپس اشعارى را قرائت فرمود كه ترجمه‏اش اين است:

«اگر پيروز شويم، دير زمانى است كه پيروز بوده‏ايم ؛ و اگر مغلوب شويم باز هم مغلوب نشده‏ايم. عادت ماترس نيست ولى كشته شدن ما با دولت ديگران قرين است».

سپس فرمود:

بخدا سوگند اى گروه كفران پيشه! پس از من چندان زمانى نخواهد گذشت مگر به مقدارى كه سواره‏اى بر مركبش سوار شود، كه روزگار چون سنگ آسيا بر شما بگردد، و شما در دلهره و اضطرابى عميق فرو برد، و اين عهدى است كه پدرم از طرف جدم با من بسته است، پس رأى خويش و همراهان خود را بار ديگر ارزيابى كنيد تا روزگار بر شما غم و اندوه نبارد! من كار خويش را بر عهده خدا نهادم و مى‏دانم كه چيزى بر زمين نجنبد مگر به دست قدرت بالغه الهى.

بار خدايا! باران آسمان را از اينان دريغ كن، و بر ايشان تنگى و قحطى پديد آور، و آن غلام ثقفى را بر ايشان بگمار تا جام زهر به ايشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهل بيت و شيعيان مرا از اينان بگيرد، كه اينان ما را تكذيب كردند و بى ياور گذاشتند، و تو پروردگار مائى، بسوى تو رو آورديم و بر تو توكل نموديم و باز گشت ما بسوى توست(46).

خبر دادن امام عليه‏السلام از عاقبت امر عمر بن سعد

سپس امام عليه‏السلام فرمود: عمر بن سعد كجاست ؟ او را نزد من بخوانيد.

عمر بن سعد در حالى كه دوست نداشت اين ملاقات صورت پذيرد، به نزد امام آمد. امام به او گفت: تو مرا مى‏كشى ؟! گمان نمى كنى كه دعى بن دعى (ابن زياد) حكومت رى و گرگان را به تو ارزانى دارد ؟! بخدا سوگند كه چنين نخواهد شد، و اين عهدى است معهود! هر چه خواهى بكن كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت، شاد نگردى، و گويى مى‏بينم سر تو را كه در كوفه بر نيزه نصب كرده و كودكان بر آن سنگ مى‏زنند و آن را هدف قرا مى‏دهند ؟!

عمر بن سعد خشمگين شد و روى بگرداند! و سپاه خود را گفت: در انتظار چه هستيد ؟! همه يكباره بر او حمله كنيد كه اينان يك لقمه بيش نيستند!!(47)

خطبه ديگرى از امام عليه‏السلام(48)

پس آن حضرت برابر سپاه دشمن آمد در حالى كه به صفوف آنها مى‏نگريست كه همانند سيل مى‏خروشيدند و به عمر بن سعد نظر كرد كه در ميان اشراف كوفه ايستاده بود، پس فرمود:

الحمد لله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فنأ وزوال، متصرفْ باهلها حالا بعد حال، فالمغرور من غرته و الشقى من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجأ من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها، و اراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم و اعرض بوجهه الكريم عنكم و احل بكم نقمته و جنبكم رحمته، فنعم الرب ربنا و بئس العبيد انتم، اقررتم بالطاعْ و آمنتم بالرسول محمد صلى الله عليه و آله و سلم ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم، لقد اسحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم، فتباًلكم و لما تريدون، انا للّه و انا اليه راجعون، هؤلأ قوم كفروا بعد ايمانكم فبعداً للقوم الظالمين.

خدايى را حمد مى‏كنم كه دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و زوال مقرر نمود و اهل دنيا را در احوالى مختلف و گوناگون قرار داد، آن كه فريب دنيا را خورد بى خرد است و آن كه فريفته دنيا گردد نگون بخت است، مبادا دنيا شما را فريب دهد كه دنيا اميد هر كس را كه بدان گرايد، قطع كند و طمع آنكس را كه بدان دل بندد به نااميدى مبدل نمايد. شما را مى‏بينم براى انجام كارى در اينجا اجتماع كرديد كه خدا را به خشم آورده‏ايد، و روى از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل كرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نيكو پروردگارى است خداى ما، و شما بد بندگانى هستيد كه به طاعت او اقرار كرده و به رسولش ايمان آورده ولى بر سر ذريه و عنزت او تاختيد و تصممى بر قتل آنها گرفتيد، شيطان بر شما غالب گرديد و خداى بزرگ را از ياد برديد، هلاك باد شماو آنچه مى‏خواهيد. انا لله و انا اليه راجعون. اينان جماعتى هستند كه پس از ايمان كافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران.

در اين اثنأ عمر بن سعد رو به اشراف كوفه كرد و گفت: واى بر شما! با او تكلم كنيد، بخدا سوگند اين پسر همان پدر است كه اگر يك روز هم ادامه سخن دهد از سخن گفتن عاجز نشود!

پس شمر پيش آمد و گفت: اى حسين! اين چه سخن است كه مى‏گويى ؟ به ما تفهيم كن تا بفهميم!

امام عليه‏السلام فرمود: مى‏گويم از خدا بترسيد و مرا مكشيد، زيرا كشتن و هتك حرمت من، جايز نيست، من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شماست، و شايد سخن پيامبر به شما رسيده باشد كه فرمود: حسن و حسين، دو سيد جوانان اهل بهشتند(49).

حربن يزيد(50)

امام عليه‏السلام از مركب پياده شد و به عقبْ بن سمعان دستور داد كه آن را ببندد، در اين اثنأ سپاه كوفه براى جنگ و قتال به طرف امام و اصحاب امام روى آورد!

حربن يزيد رياحى هنگامى كه آن گروه را مصمم به جنگ ديد(51)، نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آيا با حسين جنگ مى‏كنى ؟!

گفت: آرى، بخدا سوگند، قتالى كه كمترينش اين باشد كه سرها و دستها جدا گردد!!

حر گفت: آنچه حسين بيان كرد، براى شما كافى نبود ؟!

عمر بن سعد گفت: اگر كار بدست من بود، مى‏پذيرفتم، ولى امير تو عبيدالله نمى پذيريد!!

حر بازگشت و مردى از قبيله‏اش همراه او بود به نام قرْ بن قيس، حربن يزيد به او گفت: اى قره! آيا اسب خويش را آب داده‏اى ؟ گفت: نداده‏ام. قرْ مى‏گويد: من احساس كردم كه او مى‏خواهد از جنگ كناره گيرد و اگر از قصدش مرا آگاه مى‏كرد، من هم به او مى‏پيوستم.

پس حربن يزيد كم كم بسوى خرگاه حسين نزديك مى‏شد، مردى(52) به او گفت: اين چه حالتى است كه در تو مى‏بينم ؟

حر گفت: بخدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ مى‏بينم، و بخدا قسم چيزى رابر بهشت برنمى گزينم اگر چه مرا پاره كرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهيب زده و به امام حسين عليه‏السلام پيوست(53)، و به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من كسى بودم كه بر تو سخت گرفته و در اين مكان فرود آوردم، و گمان نمى كردم كه اين گروه با تو چنين رفتار نمايند و سخن تو را نپذيرند، بخدا سوگند اگر مى‏دانستم كه اين گروه با تو چنين خواهند كرد هرگز دست به چنين كارى نمى زدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مى‏كنم از آنچه كه انجام داده‏ام، آيا توبه من پذيرفته مى‏شود ؟

امام حسين عليه‏السلام فرمود: آرى، خدا توبْ تو را مى‏پذيرد، پياده شو!

حر بن يزيد گفت: من براى تو سواره باشم به از آن است كه پياده شوم، روى اين اسب مدتى مبارزه مى‏كنم و در پايان كار فرود خواهم آمد.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: خداى تو را بيامرزد! آنچه را كه تصميم گرفته‏اى انجام ده.

سپس حر مقابل لشكر كوفه ايستاد و گفت: اى اهل كوفه! مادرتان در سوگتان بگريد، اين بنده صالح خدا را خوانديد و گفتند در راه تو جان خواهيم باخت، ولى اينك شمشيرهاى خود را بر روى او كشيده و او را از هر طرف احاطه كرده‏ايد و نمى گذاريد كه در اين زمين پهناور به هر كجا كه مى‏خواهد، برود، و مانند اسير در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشيدن آب فرات منع كرديد در حالى كه قوم يهود و نصارى از آن مى‏نوشند و حتى بهائم در آن مى‏غلطند، و اينان از عطش بجان آمده‏اند! شما پاس حرمت پيامبر را درباره عترت او نگاه نداشتيد، خدا در روز تشنگى شما را سيراب نگرداند.

در اين حال گروهى با تير بر او حمله ور شدند، او پيش آمده و در مقابل امام حسين عيله السلام ايستاد(54).

هاتفى از غيب

نوشته‏اند كه: حر به امام حسين عليه‏السلام گفت: هنگامى كه عبيدالله بن زياد مرا سوى تو روانه كرد، و از قصر بيرون آمدم، از پشت سر آوازى شنيدم كه مى‏گفت: اى حر! شاد باش كه به خيرى روى آوردى! چون به پشت سرم نگريستم، كسى را نديدم! با خود گفتم: اين چه بشارتى است كه من به پيكار حسين عليه‏السلام مى‏روم ؟! و هرگز تصور نمى كردم كه سرانجام از شما پيروى خواهم كرد.

امام عليه‏السلام فرمود: به راه خير هدايت شدى(55). (56)

فرمان يورش

عمرم بن حجاج فرياد بر آورد به سپاه كوفه گفت: اى نادانان! شما مى‏دانيد كه با چه كسانى مى‏جنگيد ؟! اينان شجاعان و دلاوران كوفه هستند! شما با كسانى مى‏جنگيد كه خود را آماده مرگ ساخته‏اند! كسى به تنهايى به ميدان آنها نرود، اينها تعدادشان كم است و زمان كوتاهى باقى خواهند ماند، بخدا سوگند اگر آنها را سنگباران كنيد، كشته خواهند شد!!

عمر بن سعد گفت: راست گفتى، رأى تو صحيح است، كسى را بفرست تا به سپاهيان كوفه بگويد كه به تنهايى به ميدان آنان نرود(57).

امام عليه‏السلام در اين هنگام دست بر محاسن گرفت و گفت: خدا بر قوم يهود آنگاه خشم گرفت كه براى او فرزند قائل شدند، و بر امت مسيح آن هنگام كه او را يكى از سه خداى خود دانستند، و بر زرتشتيان وقتى كه بندگى ماه و خورشيد پذيرفتند، و غضب خدا اينك به نهايت رسيد درباره اين قوم كه بر كشتن پسر دختر پيغمبر خود يكدل و يكزبان متفق شدند! بخدا قسم آنچه از من مى‏خواهند، اجابت نخواهم كرد تا آنكه در خون خود آغشته به لقاى پروردگار نائل شوم(58).

پاورقى:‌


-1 الملهوف 38.
-2 ارشاد شيخ مفيد 2/91.
-3 كامل ابن اثير 4/57.
-4 ارشاد شيخ مفيد 2/92.
-5 چه زيباست كلام خداوندى كه فرمود (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) (سوره احزاب: 23)، همچنين (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباسأ و الضرأ و حين الباس) (سوره بقره: 177)، كه از مصاديق بارز اين آيات همين رادمردانى هستند كه با ايثار جان و ثبات و استقامت هم نام خود را خالد و جاويدان نمودند و ابديت را كسب نمودند و هم درس وفادارى و تسليم در برابر حق و بردبارى و فداكارى را به انسانها آموختند.
-6 الملهوف 39.
-7 نفس المهوم 230.
-8 خرائج 2/848.
و الخيل بين مدعِّس و مكَرْدِس
-پ قوم اذا نودو لدفع ملمّْ
يتهافتون على ذهاب الانفس
لبسوا القلوب على الدروع كانما
-10 الامام الحسين و اصحابه 257.
-11 امام عليه‏السلام امر كرد كه اصحاب و يارانش بين خيمه‏ها قرار گرفته و آنها را از سه طرف خيمه‏ها احاطه نمايد، و اين شيوه براى اين بود كه دشمن نتواند بوسيله تير، ياران آن حضرت را هدف قرار دهد.
-12 انساب الاشراف 3/186.
-13 امالى شيخ صدوق، مجلس 30.
-14 اين نام را بلاذرى «انساب الاشراف» حوى ذكر كرده و ما آنچه آورده‏ايم بر اساس نقل ارشاد است.
-15 «اى روزگار! اف بر تو باد كه دوست بدى هستى، چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته، و روزگار، بَدَل نمى پذيرد ؛ و امور به خداى بزرگ باز مى‏گردد، و هر ذى وجودى از اين راه كه من رفتم، رفتنى است».
-16 اين مثل را در جائى بكار مى‏برند كه كسى مجبور بر انجام امرى شود كه آن را مكروه بدارد.
-17 ارشاد سيخ مفيد 2/93.
-18 العقد الفريد 4/168.
-19 سوره آل عمران: 178، 179. «گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند كه مهلتى كه ما به آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى‏دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد بدينحال كنونى، تا آنكه آزمايش كند بد سرشت را از پاك گوهر».
-20 البدايْ و النهايْ 8/192.
-21 الامام الحسين و اصحابه 259
-22 مقتل الحسين مقرم 281.
-23 بحار الانوار 45/3.
-24 در حديث مناجات موسى عليه‏السلام آمده است كه گفت: خدايا! چرا امت پيامبر خود محمد را بر ديگر امتها فضيلت دادى ؟
خداى تعالى فرمود: آنان را بجهت 10 خصلت فضليت دادم: نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.
موسى سؤال كرد: عاشورا چيست ؟
خداى تعالى فرمود: گريستن بر فرزند محمد صلى الله عليه و آله و سلم و مرثيه و عزادارى بر فرزند پيامبر برگزيده. اى موسى! هر بنده‏اى از بندگانم در آن زمان كه او بگريد و يا تباكى كند در سوگ فرزند مصطفى او را پاداش بهشت دهم، و هيچ بنده‏اى از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پيامبر صرف ننمايد مگر اينكه پاداش هر درهم را هفتا درهم در دنيا عطا كنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او در گذرم، بعزت و جلالم سوگند هيچ زن يا مردى قطره‏اى از اشكش در روز عاشورا و يا غير آن جارى نگردد مگر اينكه او را پاداش صد شهيد عطا نمايم. (مجمع البحرين 3/405 - لغْ عشر).
-25 اثبات الوصيْ 126 ؛ مختصر تاريخ ابن عساكر 7/146 ؛ و در اثبات الهداْ 2/583 همين مطلب را حلبى از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است.
-26 بحار الانوار 45/4.
-27 ارشاد شيخ مفيد 2/95.
-28 ممكن است مراد از مدينه در اينجا، كوفه باشد، زيرا بعيد بنظر مى‏رسد كه اهالى مدينه در لشكر عبيدالله شركت كرده باشند ؛ و شايد هم گروهى از اهل مدينه كه به كوفه آمده و در آنجا سكنى گزيدند مراد باشد، زيرا كوفه شهرى بود كه سكنه آن را مليتهاى مختلف تشكيل مى‏داد.
-29 كامل ابن اثير 4/60.
-30 ارشاد شيخ مفيد 2/96.
-31 سوره يونس: 71.
-32 سوره اعراف: 196.
-33 حياْ الامام الحسين 3/184.
-34 «لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطأ الذليل و لا افر فرار العبيد».
-35 ارشاد شيخ مفيد 2/97.
-36 جلأ العيون شبر 2/173.
-37 ارشاد شيخ مفيد 2/102.
-38 خوارزمى نيز از حاكم جشمى نقل مى‏كند كه همان روز محمد بن اشعث به هلاكت رسيد، بعد مى‏گويد: اين صحيح نيست بلكه محمد بن اشعث تا زمان حكومت مختار زنده بود و مختار او را كشت، ولى در اثر همان علت خانه نشين شده بود. (مقتل الحسين خوارزمى 1/349).
-39 كامل ابن اثير 4/66.
-40 كامل ابن اثير 4/63.
-41 نفس المهموم 243.
-42 يعنى خداى متعال در قرآن اجر رسالت را مودت اقربأ مقرر نموده و شما به فرزند دختر رسولش آب نمى دهيد در حالى كه حتى حيوانات بيابان نيز از آن بهره‏مند مى‏باشند.
-43 ابصار العين 71.
-44 بحار الانوار 45/5.
-45 تحف العقول 4/174. الاحتجاج 2/99. متقل الحسين خوارزمى /2/6.
-46 بحارالانوار /45/9.
-47 بحار الانوار 45/10.
-48 در اينكه امام عيله السلام روز عاشورا چند مرتبه به ميدان آمده و با سپاه كوفه صحبت كرده است، تاريخ گويا نيست، ما در اينجا سه خطبه از آن حصرت نقل كرديم و روشن نيست آن بزرگوار اين سخنان را يك بار انشأ كرده‏اند و اهل تاريخ آن را از هم مجزا نموده‏اند، يا آنكه در چند نوبت ايراد كرده‏اند، و بعضى تعداد اين خطبه‏ها را بيش از سه ذكر كرده‏اند. (وسليْ الدارين 298).
-49 بحار الانوار 45/5.
-50 او حربن يزيد بن ناجيْ بن عتاب است. او در ميان قوم خويش چه در جاهليت و چه در اسلام، شريف بوده است، و جد او (عتاب) رديف و نديم نعمان بن منذر پادشاه حيره بوده، حر پسر عموى «احوص» شاعر كه از اصحاب رسول خداست مى‏باشد، و نسب شيخ حر عاملى صاحب «وسائل» به او منتهى مى‏گردد. (وسليْ الدارين 127).
-51 خوارزمى نقل كرده است: چون امام فرياد برآورد «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله تعالى ؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟» و حربن يزيد استغاثه امام را شنيد قلبش مضطرب و اشك از چشمانش جارى شد و نزد عمر بن سعد آمد. (مقتل الحسين خوارزمى 2/9).
-52 نام اين مرد مهاجر بن اوس است.
-53 و با حربن يزيد غلام ترك او نيز همراه بود و به امام ملحق گرديد. (مقتل الحسين خوارزمى 2/10).
-54 اعلام الورى 238.
-55 مثير الاحزان 59.
-56 و در نقل ديگر آمده است كه حر به حضرت عرض كرد: اى سيد من! پدرم را در خواب ديدم به من گفت: در اين ايام كجائى ؟ گفتم:بيرون آمدم تا سر راه حسين قرار بگيرم، او بر من فرياد زد: واويلا تو را چكار با فرزند رسول خدا ؟ اگر مى‏خواهى معذب و در آتش خالد باشى به جنگ او بيرون رو و اگر دوست دارى كه جد او شفيع تو باشد و در قيامت با او محشور گردى او را يارى نما و در راه او مجاهده كن. (وسيله الدارين 127).
-57 ارشاد شيخ مفيد 2/103.
-58 الملهوف 42.