قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۸ -


فصل چهارم:از مكه تا كربلا

تعقيب امام عليه‏السلام

چون به عمرو بن سعيد بن العاص خبر دادند كه امام حسين عليه‏السلام از مكه خارج شده و بسوى عراق مى‏تازد، فرمان داد تا او را تعقيب و دستگير نمايند، و مأموران حكومتى پس از ساعتها ركاب زدن هنگامى كه از دست يافتن به امام، نااميد شدند، به مكه بازگشتند (1)

عقبة بن سمعان مى‏گويد: چون امام حسين عليه‏السلام از مكه خارج گرديد، عمرو بن سعيد بن العاص جماعتى را به فرماندهى برادرش يحيى بن سعيد فرستاد تا امام عليه‏السلام را از رفتن به عراق بازداشته و به مكه برگرداند، ولى امام حسين عليه‏السلام از بازگشت به مكه خوددارى فرمود، آن گروه با ياران امام درگير شده و با تازيانه بر آنها حمله ور شدند و امام و يارانش در برابر آنها شجاعانه مقاومت كرده و به طرف كوفه ادامه مسير دادند.

آن گروه گفتند: اى حسين! آيا تقواى خدا را پيشه نمى سازي و از جماعت بيرون رفته و بين امت را جدايى مى‏افكنى ؟!

امام عليه‏السلام در جواب، اين آيه را قرائت كرد (لى عملى ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا برى‏ء مما تعملون) (2).(3)

نامه وليد بن عتبه

چون به وليد بن عتبه - امير مدينه - خبر رسيد كه امام حسين بسوى عراق حركت كرده است، نامه‏اى براى عبيدالله بن زياد به اين مضمون نوشت: اما بعد، حسين بسوى عراق حركت كرده است و او فرزند فاطمه دختر رسول خدا است. اى پسر زياد! حذر كن از اينكه از ناحيه تو آسيبى به او برسد كه بر خود و قبيله ات زيان وارد خواهى كرد، زيانى كه هيچ چيز و هيچكس نمى تواند مانع آن شود و تا دنيا باقى است هيچكس آن را فراموش نخواهد كرد. ولى عبيدالله به نامه وليد اعتنايى نكرد (4)

محاصره راهها

هنگامى كه عبيدالله بن زياد از عزمت امام حسين عليه السلام به جانب كوفه آگاه شد، شخصى به نام حصين بن اسامه تميمى و بعد شخصى ديگرى از فرزندان جشيش بن مالك را كه مسئوليت افراد سپاهى و لشكرى او را بر عهده داشت، فرستاد و او در «قادسيه» فرود آمد و لشكر را از «قادسيه» تا «خفان» و از «قطقطانه» تا «لعلع»(5) مستقر نمود (6)

سپس فرمان داد ما بين «واقصه» (7) تا طريق شام و از آنجا تا راه بصره را محاصره نمودند و به كسى اجازه ورود يا خروج از محدوده را نمى دادند، و هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام اعراب را دراثناى راه ملاقات فرمود از آنها درباره اين محاصره پرسش كرد، آنها گفتند: بخدا سوگند ما نمى توانيم اين حلقه محاصره را بشكنيم و قدرت بر اين كار را نداريم! پس امام عليه‏السلام به راه خود ادامه داد (8).

سفيان بن عيينة از على بن يزيد و او از على بن الحسين عليه السلام نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: پس از خروج از مكه در هيچ منزلى فرود نيامديم و از آنجا كوچ نكرديم مگر اينكه پدرم ماجراى يحيى بن زكريا و كشته شدن او را ياد آور مى‏شد، و روزى فرمود: از پستيهاى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را به رسم هديه نزد بد كاره‏اى از بنى اسرائيل بردند (9).

نامه عمرو بن سعيد بن يزيد

عمرو بن سعيد والى مكه خبر حركت امام عليه‏السلام را به كوفه براى يزيد بن معاويه نوشت، يزيد چون نامه عمرو را خواند اين شعر را زمزمه كرد:

فان لا تزر قبر العدو فانه
يزرك عدو او يلومنك كاشح (10).(11)

پس به عبيدالله بن زياد نامه‏اى نوشت بدين مضمون «به من خبر رسيده كه حسين عازم كوفه گرديده است، عصر و زمان تو از ميان زمانها و شهر تو در ميان شهرها با مسأله حسين آميخته است و تو از ميان كارگزاران با او روبروى هم قرا گرفته‏ايد و در اين ماجرا يا تن به بندگى خواهى داد و يا آزادگى اختيار خواهى كرد» (12)

منازل مكه تا كربلا

امام عليه‏السلام در طى مسير مكه تا كربلا بيست منزل (و به قول بعضى، بيشتر) را پشت سر گذاردند و در اين منزلها ملاقاتهاى در خور توجهى داشتند كه ما به نقل آنها مى‏پردازيم (14):

1 - الابطح (15)

«ابطح» بين مكه و منى قرار گرفته و در حقيقت مسيل است و آبهايى است كه از منى جريان پيدا مى‏كند از اين مسير مى‏گذرد كه آغاز آن از محدوده منى و پايان آن مقبره معلى است كه قبرستان حجون نام دارد.

امام حسين عليه‏السلام در اين منزل با يزيد بن ثبيط بصرى كه شرح او گذشت ، ملاقات كرد (16).

2 - التنعيم (17)

امام عليه‏السلام چون به «تنعيم» رسيد، در آنجا قافله‏اى را مشاهده نمود كه از يمن مى‏آمدند، پس از اهل آن قافله شترانى را براى اثاثيه خود و يارانش اجاره نمود و به آنها گفت: هر كسى مى‏خواهد با ما همراه شود، ما كرايه او را پرداخت نموده و صحبت او را نيكو خواهيم داشت، و كسى كه قصد دارد در اثناى راه از ما جدا شود ما كرايه او را به اندازاى كه طى طريق نموده، خواهيم داد؛ پس گروهى با امام همسفر شدند و گروه ديگرى جدا گرديده و به راه خود ادامه دادند (18)

3 - الصفاح (19)

كاروان كربلا به حركت خود ادامه داد تا به «صفاح» رسيد و در آنجا فرزدق شاعر (20) به ملاقات امام شتافت و عرض كرد: هر چه از خدا مى‏خواهيد، خداوند به شما عطا كند.

امام حسين عليه‏السلام رو به او كرده گفت: براى من از مردم عراق صحبت كن.

فرزدق گفت: از مرد آگاهى سؤال فرمودى، دلهاى مردم با شماست و شمشيرهاى آنان با بنى اميه! و قضا از آسمان فرود آيد و هر چه خدا خواهد همان شود.

امام عليه‏السلام فرمود: راست گفتى، كارها همه با خداست و هر روز او را مشيتى است، اگر قضاى الهى بر وفق مراد باشد، ما او را بر نعمتهايش سپاس گزاريم و براى اداى شكر از او توفيق خواهيم ؛ و اگر قضاى الهى ميان ماو آرزوهايمان جدايى افكند، عمل كسى كه خالصانه و سرچشمه آن تقواى الهى باشد، در نزد خدا فراموش نمى شود (21).

4 - وادى العقيق

امام عليه‏السلام روز شنبه - دوازدهم ذيحجه - به «وادى عقيق» (22) رسيدند. در اين منزل، عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر طيار به خدمت امام رسيدند و با خود نامه‏اى از پدرشان براى امام آورده بودند كه در آن درخواست شده بود كه حضرت از رفتن به كوفه منصرف شده و به مكه بازگردد، و همزمان با نوشتن نامه، عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد - حاكم مكه - رفت و براى امام حسين عليه‏السلام امان گرفت و آن را به همراه نامه‏اى توسط برادر عمرو بن سعيد به خدمت امام عليه‏السلام فرستاد و خود عبدالله نيز آمد و امام حسين عليه‏السلام را در «ذات عرق» ملاقات نمود و امان نامه را براى امام قرائت كرد.

امام عليه‏السلام از مراجعت به مكه امتناع ورزيده و فرمود: رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمان داد تا به حركت خود ادامه دهم و من چيزى را كه رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.

امام، جواب نامه عمرو بن سعيد را نوشته و عبدالله بن جعفر به همراه يحيى بن سعيد از امام جدا گرديده در حالى كه دو فرزند عبدالله نزد امام عليه‏السلام ماندند، و به فرزندان خود سفارش كرد تا در ملازمت امام باشند ولى خود عذر خواهى نموده و باز گشت (23).

5 - وادى الصفراء(24)

ورود امام حسين عليه‏السلام در اين منزل مصادف با روز يكشنبه سيزدهم ذيحجه است. در «حدائق الوردية» گفته است كه: آبهاى «وادى صفراء» بسوى «ينبع» جارى مى‏شود، و اين وادى متعلق به قبائل جهينه و الانصار و بنى فهر و نهد است (25).

مجمع بن زياد و عباد بن مهاجر در منازل «جهينه» در اطراف مدينه بودند، و چون امام حسين عليه‏السلام از مكه خارج گرديد و به اين منزل رسيد، مجمع و عباد امام عليه‏السلام را در اين منزل ملاقات نمودند و ملازم آن حضرت شده و به دنبال آن حضرت به كربلا آمده و به شرف شهادت نايل آمدند (26).

6 - ذات عرق (27)

روز دوشنبه چهاردهم ذيحجه امام حسين عليه‏السلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبيله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات فرمود و از مردم كوفه سؤال نمود و او پاسخ داد: دلها با شما و شمشيرها با بنى اميه است! امام عليه‏السلام فرمود: راست گفتى اى برادر اسدى (28).

رياشى از راوى اين حديث نقل مى‏كند: من حج بجاى آوردم، پس همراهان خود را رها كرده و به تنهايى به راه خود ادامه دادم، در بين راه ناگهان چشمم به چاردها و خيمه هايى افتاد، به طرف آنها رفتم و چون نزديك شدم سؤال كردم: اين خيمه‏ها از كيست ؟

گفتند: از حسين عليه‏السلام.

گفتم: فرزند على و زهرا عليها السلام ؟!

گفتند: آرى.

از خيمه آن حضرت سؤال كردم، آن را به من نشان دادند و من به جانب آن خيمه رفتم، امام حسين عليه‏السلام را مشاهده كردم كه بر درب خيمه تكيه نموده در حالى كه نوشته‏اى قرائت مى‏كرد، سلام كردم، امام پاسخ داد، گفتم: يا بن رسول الله! پدر و مادرم بفدايت، چه امرى باعث شده كه در اين سرزمين خشك فرود آمدى ؟

فرمود: من از بيم اين جماعت (بنى اميه) در اين مكان منزل نمودم، و اينها نامه‏هاى مردم كوفه است، ولى همين صاحبان نامه‏ها مرا خواهند كشت، و چون چنين كنند هر فعل حرام و نكوهيده‏اى را بدون بيم از عذاب الهى انجام دهند و در اين حال خدا كسى را بسوى آنها خواهد فرستاد و آنها را از دم تيغ خواهد گذرانيد و به خاك مذلت خواهد نشاند بطورى كه ذليلتر از قوم امه (29) شوند (30).

7 - الحاجر من بطن الرمة (31)

روز پانزدهم ماه ذيحجه كه مصادف با روز سه شنبه بود، امام به «حاجر بطن الرمة» رسيد (32) . در اين منزل، امام عليه‏السلام قيس بن مسهر صيداوى - و بعضى گفته‏اند كه برادر رضاعى خود عبدالله بن يقطر - را بسوى اهل كوفه فرستاد در حالى كه ظاهرا" خبر شهادت مسلم بن عقيل (رحمة الله عليه) به او نرسيده بود. مضمون نامه اين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على بسوى برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام عليكم، من خداى يكتا را حمد مى‏كنم، اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و او به من خبر داده از حسن رأى و تصميم اشراف و اهل مشورت شما بر يارى كردن ما و طلب حق ما، و من از خداى متعال مسئلت مى‏كنم كه در حق ما احسان نموده و شما را اجرى بزرگ عطا فرمايد: من روز سه شنبه هشتم ذيحجه (روز ترويه) از مكه بيرون آمدم. وقتى فرستاده من نزد شما رسيد در كار خود شتاب كنيد و هر چه لازمه كار است تدارك كنيد كه در همين روزها من خواهم رسيد انشاء الله، و السلام عليكم و رحمة الله» (33).

ماجراى قيس بن مسهر صيداوى

امام عليه‏السلام نامه را به مرد شجاعى به نام قيس بن مسهر صيداوى (34) سپرد، و او نامه را گرفته و با شتاب ركاب مى‏زد تا به قادسيه رسيد، گروهى از مزدوران ابن زياد (كه هر كسى به عراق وارد يا خارج مى‏شد تفتيش و بازرسى بدنى مى‏كردند) راه بر او گرفته تا او را تفتيش كنند، او بناچار نامه امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند.

مزدوران، قيس بن مسهر و قطعه‏هاى نامه را نزد عبيدالله بن زياد فرستادند، عبيدالله از او پرسيد: تو كيستى ؟

پاسخ داد: مردى از شيعيان امير المؤمنين حسين بن على عليه‏السلام.

عبيد الله گفت: نامه‏اى را كه با تو بود چرا پاره نمودى ؟

قيس پاسخ داد: براى اينكه تو از مضمونش آگاه نشوى!

عبيدالله گفت: نامه را چه كسى فرستاده و نزد چه كسانى مى‏بردى ؟

قيس گفت: نامه از حسين عليه‏السلام بسوى گروهى از اهل كوفه بود كه من اسامى آنها را نمى شناسم.

عبيدالله خشمگين شد و فرياد زد: بخدا سوگند تو را هرگز رها نكنم مگر اينكه اسامى آن افرادى را كه حسين براي آنها نامه فرستاده است بگويى، و يا اينكه بر منبر بالا رفته و حسين و پدر و برادرش را سب كنى! در اين صورت تو را رها مى‏كنم و الا تو را از دم تيغ خواهم گذراند!

قيس در پاسخ گفت: چون آن گروه را نمى شناسم، پيشنهاد دوم تو را انجام خواهم داد!

عبيدالله با اين گمان كه او از مرگ مى‏هراسد، قبول كرد و دستور داد مردم كوفه در مسجد اعظم آن شهر گرد آيند تا سخنان قيس بن مسهر فرستاه امام عليه‏السلام را در مدح بنى اميه بشنوند.

در اين هنگام قيس بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهي ، درود بر رسول گرامى و رحمت بسيار بر على و فرزندانش فرستاد، سپس بر عبيدالله و پدرش و سردمداران حكومت از كوچك و بزرگ لعنت فرستاد و با صداى بلند گفت: اى مردم! حسين بن على بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست، و من فرستاده او بسوى شما هستم، من در يكى از منازل بين راه از او جدا شده و نزد شما آمدم تا پيام او را برسانم، به نداى او لبيك گوئيد.

مأمورين ابن زياد كه شاهد ماجرا بودند، جريان را به عبيدالله گزارش كردند و او كه كاملا در نقشه خود شكست خورده بود و خشم سراپايش را گرفته بود فرياد زد كه او را به بالاى قصر دارالاماره برده و به زيرش افكنند، مأمورين او اينچنين كردند و قيس را به شهادت رسانده استخوانهاى او را در هم شكستند.

چون خبر شهادت قيس به امام عليه‏السلام رسيد بسيار محزون گرديد و در حالى كه اشك از ديدگانش جارى بود مى‏گفت:«بار خدايا براى ما و شيعيان ما جايگاهى والا در نزد خود قرار ده، و ما و شيعيان ما را در جوار رحمت خود مستقر فرما كه تو بر انجام هر كارى قادرى» (35)(36).

8 - فيد

روز چهارشنبه شانزدهم ذيحجه امام به منزل «فيد» رسيدند، و اين منزل قريه‏اى است در مسير مكه و كوفه كه راه در آنجا نصف مى‏شود، و در «فيد» قلعه‏اى است كه داراى حصار است و حاجيان در اين منزل مازاد آذوقه و اثاثيه خود را مى‏گذارند تا هنگام مراجعت از مكه بر گيرند. مردم «فيد» علوفه مركبهاى حجاج را در طول سال ذخيره كرده و در موسم حج، به ايشان مى‏فروختند (37).

9 - الاجفر (38)

امام عليه‏السلام روز پنجشنبه هفدهم ذيحجه به اين منزل رسيدند(39) ، و در آنجا عبدالله بن مطيع عدوى را ملاقات كرد كه پيش از امام در آنجا فرود آمده بود، و هنگامى كه حسين عليه‏السلام را ديد نزد آن حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى پسر رسول خدا، چه باعث شده كه بدين جا آمده‏اى ؟!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: پس از مرگ معاويه، مردم عراق به من نامه نوشتند و مرا دعوت نمودند.

عبدالله بن مطيع به حضرت گفت: تو را بخدا قسم اى پسر پيامبر، مگذار تا حرمت اسلام از ميان برود، تو را سوگند مى‏دهم كه پاس حرمت قريش و عرب را بدار، بخدا قسم اگر اين حكومت را كه در دست بنى اميه است، طلب كنى، تو را خواهند كشت و پس از تو از هيچكس بيم ندارند، بخدا سوگند كه اين حرمت اسلام و عرب است كه شكسته مى‏شود، پس چنين مكن و به كوفه مرو و خود را در دسترس بنى اميه مگذار!

ولى امام حسين عليه‏السلام پيشنهاد او را نپذيرفت(40)

10 - خزيميه(41)

امام حسين عليه‏السلام روز جمعه هجدهم ماه ذيحجه بر اين مكان نزول اجلال فرمود و يك شبانه روز در اين منزل توقف نمود، صبح زينب مكرمه عليها السلام به نزد او آمد و گفت: اى براد! آيا به شما بگويم كه شب گذشته چه شنيدم ؟!

گفت: در نيمه‏هاى شب از خيمه‏ها بيرون رفتم، شنيدم هاتفى مى‏گفت:

الا يا عين فاحتفلى بجهد
و من يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا
بمقدار الى انجاز وعد(42).(43)

حسين عليه‏السلام فرمود: اى خواهر! هر چه را كه پروردگار مقدر فرموده است، همان خواهد شد(44)

11 - شقوق(45)

ورود امام عليه‏السلام در اين منزل مصادف با روز يكشنبه بيستم ذيحجه بوده است، زيرا آن حضرت در منزل «خزيمه» نيز يك شبانه روز اقامت داشتند(46).

در اين منزل، امام حسين عليه‏السلام مردى را ديد كه از جانب كوفه مى‏آيد و امام از او درباره مردم كوفه سؤال نمود، و او وضعيت مردم را بازگو كرد.

امام فرمود: امر، دست خداى متعال است، هر چه خواهد انجام مى‏دهد و پرودگار ما هر روز اراده‏اى دارد، اگر قضاى الهى بر ما نازل شد، ما خدا را بر نعمتهايش حمد كرده و از براى شكرش استعانت مى‏طلبيم و اگر قضاى الهى ميان ما و آرزوهايمان فاصله انداخت، كسى كه نيت او خالص است و بر پايه حق استوار، از رحمت او بدور نباشد. پس اين اشعار را انشاد فرمود:

فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلى و انبل
و ان تكن الاموال للترك جمعها
فما بال متروك به الحر يبخل
و ان تكن الارزاق قسما مقدار
فقلة حرص المرء فى الكسب اجمل
و ان تكن الابدان للموت انشئت
فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله افصل
عليكم سلام الله يا آل احمد
فانى ارانى عنكم سوف ارحل(47).(48)

در تاريخ ابن عثم كوفى آمده است كه: فرزدق در اين منزل با امام حسين عليه‏السلام نيز ملاقات كرده است، و ما در صفحات قبل جريان ملاقات او را با امام در منزل «صفاح» نقل كرديم، ولى سيد ابن طاوس نقل كرده است كه امام عليه‏السلام اين اشعار را در پاسخ سؤال فرزدق فرمود، و فرزدق گفت: چگونه بسوى كوفه مى‏روى و نسبت به مردم آن اميد بسته‏اى در حالى كه همينها بودند كه مسلم بن عقيل پسر عموى شما را كشتند؟!

امام حسين عليه‏السلام اشكش جارى شد و فرمود: رحمت خداى بر مسلم باد، مسلم بسوى رحمت و بهشت و رضوان خدا رفت و آنچه بر عهده او بود انجام داد، و آنچه بر عهده ماست، باقى است. سپس اشعار فوق را بجز بيت آخر نقل كرده است(49).

12 - زرود

روز دوشنبه بيست و يكم ذيحجه بود كه قافله امام حسين عليه‏السلام به «زرود»(50) رسيد(51)، و در آنجا مقدارى توقف كرد.

ملاقات با زهير بن قين

در نزديكى اردوى امام، زهير بن قين بجلي فرود آمده بود، و او از هواداران عثمان بشمار مى‏رفت و در آن سال مراسم حج را بجاى آورده و به كوفه باز مى‏گشت(52).

جماعتى از قبيله بنى فزاره و بجيله نقل كرده‏اند كه: ما با زهير بن قين از مكه باز مى‏گشتيم و در راه همراه با حسين عليه السلام و همراهانش طى طريق مى‏كرديم، چون حسين عليه السلام در محلى فرود مى‏آمد، ما در جاى ديگرى فرمود مى‏آمديم! ولى در بعضى از منازل امام عليه السلام در محلى فرود آمد كه ما هم بناچار در همانجا فرود آمديم. در منزل «زرود» بود كه با زهير نشسته و غذا مى‏خورديم كه ناگهان فرستاده حسين عليه‏السلام بر ما وارد شد و سلام كرد و گفت: اى زهير بن قين! مرا ابا عبدالله حسين بسوى تو فرستاده كه او را ملاقات كنى.

ما همه دست از عذا كشيده و سكوت كرديم، همسر زهير - كه ديلم(53) مرو بود - گفت: سبحان الله! فرزند پيامبر تو را فراخوانده و كسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مى‏كنى ؟! چه مى‏شود اگر نزد او رفته و سخن او را بشنوى!

زهير از جاى برخاست و بسوى امام رفت، طولى نكشيد كه مراجعت نمود در حالى كه چهره‏اش مى‏درخشيد و مسرور بود، فرمان داد تا خيمه را برچيده و بارها و لوازم را برداشته و در جوار اردوى امام عليه السلام خيمه زدنند، و بعد به همسرش گفت: تو را طلاق دادم زيرا دوست ندارم از من جز خوبى به تو برسد، من تصيميم گرفته‏ام كه در مصاحبت حسين عليه‏السلام باشم و جانم را فداى او كنم. سپس همسر خود را با مقدارى آذوقه و مال با چند تن از عموزاده هايش همراه كرد تا او را به مقصد برسانند، همسر زهير برخاست و گريست و با او وداع كرد و گفت: خدا يار و مددكار تو باشد، و براى تو اين سفر را به خير كند و در روز واپسين اين از خود گذشتگى مرا به جد حسين عليه السلام ياد آور باش.(55)

زهير بعد از واداع با همسرش به همراهان خو گفت: هر كسى از شما دوست دارد، با من بيايد، والا اين آخرين ديدار ماست! و بعد، حديثى را براى همراهان خود نقل كرد كه: ما در «بنجر»(56) جنگ مى‏كرديم و خداوند ما را پيروز كرد و غنائمى را بدست آورديم. سلمان باهلى(57) و به ما گفت: زمانى كه محضر سيد شباب آل محمد عليه‏السلام را درك كرديد به جنگ نمودن در كنار او و يارى نمودن او و غنائمى كه در اين مسير نصيب شما خواهد شد، بيشتر شاد باشيد! من هم اكنون شما را به خدا مى‏سپارم.

ابراهيم بن سعيد كه از همراهان زهير در سفر حج بوده است روايت كرده كه: هنگامى كه زهير نزد امام حسين عليه‏السلام رفت، امام به او گفت كه: من در كربلا كشته خواهم شد و سرم راز زحر بن قيس به اميد گرفتن جايزه نزد يزيد خواهد برد ولى يزيد چيزى به او نخواهد داد!(58)

13 - ثعلبيه(59)

ورود امام حسين عليه‏السلام در اين منزل روز سه شنبه بيست و دوم ذى الحجة الحرام بوده است(60).

خبر شهادت مسلم عليه‏السلام

عبدالله بن سليمان و منذرين بن مشمعل اسدى روايت كرده‏اند كه: چون مناسك حج را بجا آورديم هيچ هدفى جز ملحق شدن به امام حسين در راه را نداشتيم، تا از امر او اطلاع حاصل كنيم، پس بسرعت راه را طى نموده تا آنكه در منزلى به نام «زرود» بار افكنديم، ناگاه مردى از اهل كوفه در گرد و غبار راه پديدار شد و هنگامى كه حسين عليه‏السلام را ديد از راه اصلى كناره گرفت و امام هم لحظه‏اى توقف كرد گويا مى‏خواست كه او را ملاقات كند، ولى چنين نشد و امام به راه خود ادامه داد، ما با خود گفتيم كه: نزد اين مرد برويم و از حوادث كوفه پرس و جو كنيم، پس نزد او رفته و سلام كرديم او پاسخ سلام را گفت

h, گفتيم: از كدام قبيله هستى ؟

گفت: اسدى.

گفتيم: ما هم اسدى هستيم، نام تو چيست ؟

گفت: بكر بن فلان(61).

ما هم نام و كسب خود را گفتيم و پرسيديم: از كوفه چه خبر ؟

گفت: در حالى از كوفه بيرون آمدم كه مسلم بن عقيل سفير امام و هانى بن عروه را كشته بودند و ديدم كه آن دو را از پاهايشان گرفته در بازار مى‏كشيدند.

پس به اتفاق او روى به امام حسين عليه‏السلام آورديم و همراه آن حضرت ركاب مى‏زديم تا اينكه امام شب هنگام در منزل «ثعلبيه» فرود آمد، ما به خدمت امام شرفياب شديم و سلام گفتيم و سلاممان را پاسخ گفت: عرض كرديم: يرحمك الله! ما خبرى داريم كه اگر خواهى آشكار و اگر نه پنهان به عرض برسانيم.

امام عليه‏السلام نظرى به جانب ما و اصحاب خود كرد و گفت: من از اينان چيزى را پنهان نمى كنم.

گفتيم: آن سوار را كه ديشب رو بسوى ما مى‏آمد، ديديد ؟

فرمود: آرى.

گفتيم: او مردى است از قبيله ما (اسدى) صاحب رآى و راستگو و خردمند، مى‏گفت كه: مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشته بودند و به چشم خود ديدم كه آنان را از پاهايشان در بازار مى‏كشيدند!

حضرت فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، رحمة الله عليهما، و چند بار اين كلام را تكرار كرد.

بعد عرض كرديم: تو را بخدا با اهل بيت خود از همين مكان باز گرد كه در كوفه يار و ياورى ندارى، مى‏ترسيم كه مردم كوفه به دشمنى تو برخيزند.

آن حضرت به فرزندان عقيل نگاهى كرد و پرسيد: اكنون كه مسلم كشته شده است نظر شما چيست ؟

گفتند: بخدا سوگند كه ما باز نمى گرديم مگر آنكه انتقام او را بگيريم يا ما نيز به فيض شهادت برسيم.

امام عليه‏السلام روى به جانب ما كرد و فرمود: بعد از اينها خيرى در زندگانى دينا نيست(62) ؛ پس چون دانستيم كه آن حضرت عزم رفتن دارد، گفتيم: از خداوند براى تو طلب خير مى‏كنيم.

فرمود: رحمكما الله!

سپس ياران امام عرض كردند: بخدا سوگند كه موقعيت شما در كوفه با مسلم فرق مى‏كند، اگر به كوفه برويد مردم بسوى شما بيشتر خواهند شتافت و امام سكوت كرد و سخنى نفرمود(63).

و برخى نوشته‏اند: چون خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام رسيد، گروهى از همراهان حضرت كه به طمع مال و مقام دنيا با امام بودند، از آن حضرت جدا گشته و او را تنها گذاردند و فقط اهل بيت و چند تن از اصحاب باقى ماندند(64).

و نيز برخى نوشته‏اند: امام عليه‏السلام پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل فرمود: خدا مسلم را رحمت كند كه بسوى رحمت الهى و بهشت و رضوان خدا شتافت، او مسئوليتى را كه بر عهده داشت به نيكى انجام داد ولى هنوز مسئوليت ما باقى است (65).(66)

مردى در «ثعلبيه» نزد امام حسين عليه‏السلام آمد و در مورد اين آيه كريمه سؤال نمود (يوم ندعوا كل اناس بامامهم)(67) امام فرمود: يعنى پيشوا و امامى كه مردم را به راه راست هدايت كند و مردم هم او را اجابت كنند، و امامى كه مردم را به گمراهى و ضلالت دعوت كند و مردم نيز به دعوت او پاسخ مثبت دهند؛ گروه اول در بهشت و گروه دوم در آتش خواهند بود، و اين قول خداى متعال است كه «فريق فى الحنة و فريق فى السعير)(68).(69)

و نيز در همين مكان مردى از اهل كوفه خدمت امام عليه‏السلام آمد و آن حضرت به او گفت: بخدا سوگند كه اگر تو را در مدينه ملاقات مى‏كردم اثر جبرئيل (70) را در خانه خود و نزول او را براى وحى به جدم به تو نشان مى‏دادم، اى برادر كوفى! عموم مردم دانش را از ما برگرفتند و از سرچشمه علم خاندان ما سيراب شدند، آيا آنها مى‏دانند و ما نمى دانيم ؟ اين غير ممكن است(71).

شخصى از اهل «ثعلبيه» به نام بجير حديث كرده است كه: امام حسين بر ما در «ثعلبيه» گذشت و من طفل خردسالى بودم، برادرم به امام عليه‏السلام گفت: اى پسر دختر رسول خدا! مردان كمى را در كنار شما مى‏بينم! امام عليه‏السلام با تازيانه‏اش به خورچينى كه نزد مردى بود، اشاره كرد و فرمود: اين پر از نامه‏هاى مردم كوفه است !(72)

ابوهرة ازدى

او كه از اهالى كوفه است هنگام صبح در «ثعلبيه» خدمت امام عليه‏السلام شرفياب شد و عرض كرد: يابن رسول الله! چه كسى شما را از حرم خدا و حرم رسول خدا به اينجا كشانده است ؟!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: اى اباهرة! بنى اميه اموال ما را گرفتند و حرمت ما را شكستند و من صبر كردم، و حال در طلب خون من هستند كه از حرم امن الهى بيرون آمدم، بخدا سوگند كه اين گروه ظالم و طاغى مرا خواهند كشت، و خداوند لباس ذلت بر ايشان پوشانيده و شمشير بران را براى قتلشان فراهم خواهند كرد، و كسى را بر آنها مسلط خواهد نمود كه آنها را خوار گرداند تا از قوم سبا ذليلتر و پريشان احوال‏تر گردند، كه زنى بر آنها حكومت راند و بر اموال و خون آنها رحم نكرد(73).

دختر مسلم بن عقيل

دختر سيزده ساله مسلم بن عقيل در كنار دختران حسين عليه‏السلام زندگى مى‏كرد و شب و روز با ايشان مصاحبت داشت، و چون امام حسين خبر شهادت مسلم را شنيد، به سراپرده خويش رفت و دختر مسلم را صدا كرد و با او ملاطفت و مهربانى بسيار ورزيد، آن دختر عرض كرد: يا بن رسول الله! با من همانند بى پدران و يتيمان رفتار مى‏كنى! مگر پدرم شهيد شده است ؟!

امام عليه‏السلام گريست و فرمود: اندوهگين مباش، اگر مسلم نيست من پدر تو خواهم بود؛ و خواهرم، مادر تو ؛ و دخترانم، خواهران تو؛ و پسرانم در حكم برادران تو.

دختر مسلم فرياد بر آورد و گريست، پسران مسلم نيز گريستند، و اهل بيت در اين مصيبت با آنها همراهى كردند و به سوگوارى پرداختند، و امام حسين عليه‏السلام از شهادت مسلم بشدت آزرده خاطر گشت(74).

اسلام آوردن نصرانى

در بعضى از مقاتل ذكر شده كه چون امام عليه‏السلام به «ثعلبيه» رسيد، مردى نصرانى بهراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار كربلا شدند(75).

پاورقى:‌


1- العقد الفريد 4/166.
2- سوره يونس: 41. «عمل من براى خودم و عمل شما هم از آن شما، شما از آنچه من مى‏كنم بيزاريد و من نيز از اعمال شما بيزارى مى‏جويم».
3- مثير الاحزان 39.
4- بحار الانوار 44/368.
5- لعلع» اسم كوه و يا منزلى است بين كوفه و بصره. (مراصد الاطلاع 3/1205).
6- انساب الاشراف 3/166.
7- واقصه» موضعى در طريق مكه به عراق است. (معجم البلدان 5/354).
8- ارشاد شيخ مفيد 2/72.
9- تفسير مجمع البيان 3/502.
10- اگر نزد قبر دشمن نروى و او را زيارت نكنى، او نزد تو خواهد آمد، و يا دشمن، تو را ملامت كند».
11- مثير الاحزان 44.
12- العقد الفريد 4/169.
14- ترتيب منازل امام را تا كربلا بر حسب آنچه مرحوم قزوينى در كتاب «الامام الحسين و اصحابه» آورده است ذكر كرديم.
15- ابطح» محل جريان سيل را گويند، و در اينجا مراد موضعى است بين مكه و منى كه به منى نزديكتر است. (معجم البلدان 1/74).
16- الامام الحسين و اصحابه 150.
17- تنعيم» موضعى است در مكه خارج از حرم در طريق مدينه كه اهل مكه براى عمره از آنجا محرم مى‏شوند. (مراصد الاطلاع 1/277).
18- ارشاد شيخ مفيد 2/68.
19- صفاح» مكانى است بين حنين و نشانه‏هاى حرم بر جانب چپ كسى كه داخل مكه مى‏شود، و در آنجا فرزدق حسين بن على را ملاقات نمود. (معجم البلدان 3/412). در اينكه ملاقات فرزدق با امام عليه‏السلام در چه منزلى از منازل بين راه رخ داده اختلاف كرده‏اند، برخى همانند ذهبى اين ملاقات را در «ذات عرق» و خوارزمى آن را در منزل «شقوق» و سيد ابن طاووس آن را در «زباله» ذكر كرده است، ولى ظاهرا در همان منزل «صفاح» اين ملاقات بوده است، و جماعتى ملاقات فرزدق با امام را يكى در منزل «صفاح» هنگامى كه فرزدق به حج رفته و در بازگشت ملاقات با اما را درمنزل «زباله» نقل كرده‏اند. (حياة الامام الحسين 3/60) (لواعج الاشجان 87) (الامام الحسين و اصحابه 155). و بعضى ملاقات فرزدق با امام عليه‏السلام را روز ششم ذيحجه در مكه ذكر كرده‏اند قبل از حركت آن حضرت به طرف عراق. (الاغانى 21/393).
20- نام فرزدق، همام فرزند غالب بن صعصعه مى‏باشد. شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امام سجاد عليه‏السلام شمرده است، و او همان كس است كه وقتى امام سجاد عليه‏السلام خواست استلام حجر الاسود نمايد و مردم به جهت جلالت و عظمت آن حضرت راه باز كردند و هشام بن عبدالملك از آن منظره خشمناك شد مردى از اهل شام او را گفت: اين مرد كيست ؟ هشام گفت: او را نمى شناسم.
فرزدق گفت:
هذا الذى تعرف البطحاء و طاته
و البيت يعرفه و الحل و الحرم
هذا ابن خير عباد الله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
، فرزدق را بعد از وفات در خواب ديدند و از او سؤال كردند: خدا با تو چه كرد؟ گفت: به جهت آن قصيده‏اى كه براى على بن الحسين گفتم خداوند از من درگذشت. (تنقيح المقال 2/ باب الفاء 4).
21- تاريخ الخليفة ابن الخياط 231 ؛ كامل ابن اثير 4/40 ؛ العقد الفريد 4/171.
22- عقيق» به مكانهاى مختلفى اطلاق مى‏شود، و مراد از وادى العقيق كه امام در آنجا منزل نمودند، منزلى است كه آن را وادى مبارك گفته‏اند و اين وادى در ميانه وادى ذوالحليفه است ولى به مكه نزديكتر است و قسمتى از آن «ذات عرق» است كه ميقات مردم عراق مى‏باشد. (معجم البلدان 4/139).
23- ابصار العين 39 ؛ الامام الحسين و اصحابه 64.
24- وادى الصفراء» از نواحى مدينه و داراى نخل زياد و زراعت است، اين وادى سر راه حجاجى است كه به مكه مى‏روند و رسول خدا بر اين وادى زياده بر يكبار عبور نموده و از آنجا تا بدر يك مرحله راه است و در حوالى صفراء كوههاى كوچكى وجود دارد. (معجم البلدان 3/412).
25- الامام الحسين و اصحابه 159.
26- ابصار العين 115.
27- ذات عرق» به كسر عين و سكون راء: منزلى است كه حاجيان عراق در آنجا محرم مى‏شوند و حد فاصل بين «تهامه» و «نجد» است. (مراصد الاطلاع 2/932).
28- مثير الاحزان 42.
29- مردا از «قوم امه» همانا قوم سبا است. و احتمال دارد كه قوم امه، تصحيف فرام الامه باشد و آن خرقه‏اى است كه زن در ايام عادت از آن استفاده مى‏كند.
30- البداية و النهاية 8/183 ؛ بحار الانوار 44/368.
31- بطن الرمة» منزلى است كه مردم بصره و كوفه در آنجا بهم مى‏رسند و از آنجا متوجه مدينه مى‏شوند. (مراصد الاطلاع 2/643).
32- الامام الحسين و اصحابه 161.
33- البداية و النهاية 8/181.
34- او قيس بن مسهر بن خالد مردى شريف و شجاع و از مخلصين در محبت اهل بيت است. و در اينكه امام عليه‏السلام قيس بن مسهر را از كجا به كوفه فرستاده است، بين اهل تاريخ اختلاف است، در بيشتر نقلها آمده است كه آن حضرت قيس بن مسهر را از بطن الرمة به كوفه اعزام نموده است، ولى در بحار 44/381 چنين آمده است: «و فى المناقب: فقال له زهير: فسر بنا حتى ننزل بكربلا، الى ان قال: و نزل الحسين فى موضعه ذلك و دعا الحسين بدواة و بيضاء و كتب الى أشراف الكوفة ثم نقل الكتاب الى أهل الكوفة، الى أن قال: ثم طوى الكتاب و ختمه و دفعه الى قيس بن مسهر... الخ»، و از اين چنين برمى آيد كه امام حسين عليه‏السلام قيس بن مسهر را بعد از نزول به كربلا به كوفه اعزام داشته است.
35- اللهم اجعل لنا و لشيعيتنا منزلا كريما" عندك و اجمع بيننا و اياهم فى مستقر رحمتك انك على كل شى‏ء قدير».
36- الفتوح 5/147.
37- الامام الحسين و اصحابه 162.
38- الاجفر» جمع «جفر» و آن نام چاهى است در آنجا، اين منزل بين فيد و خزيميه مى‏باشد. زمخشرى گفته است كه در اجفر آبى است براى قبيله بنى يربوع كه بنى يربوع كه بنى جذيمه از بنى يربوع گرفته‏اند.
39- الامام الحسين و اصحابه 163.
40- ارشاد شيخ مفيد 2/71. ولى گروهى، ملاقات عبدالله بن مطيع را هنگام رفتن امام عليه‏السلام از مدينه به مكه - چنانچه گذشت - ذكر كرده‏اند.
41- خزيمه» منزلى از منازل حاجيان است بعد از ثعلبيه، و اين منزل منسوب و خزيمة بن خازم است. (مراصد الاطلاع 1/466).
42- اى چشم! بكوش و از اشك پر شو، كيست بعد از من بر اين شهيدان بگريد. قومى كه مرگ آنها را با خود مى‏برد، چنانچه خدا مقرر نموده تا وعده او تحقق يابد».
43- ابن قولو به در باب نوحه پريان بر امام حسين عليه‏السلام از ام سلمه نقل كرده كه اين اشعار را هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام شهيد گرديد، از پريان شنيده است. (كامل الزيارات 93).
44- بحار الانوار 44/372.
45- شقوق» منزلى است بعد از «واقصه» براى كسى كه از كوفه به مكه مى‏رود. (معجم البلدان 3/365).
46- الامام الحسين و اصحابه 165.
47- اگر دنيا نفيس و گرانبها است، بهشت كه محل پاداش الهى است گرامى‏تر و گرانبهاتر است. اگر نتيجه گرد آورى اموال، بجا گذاردن آنهاست، چرا جوانمرد نسبت به آن بخل ورزد؟ اگر رزقها براى آدميان مقدر شده است، هر چه حرص در كسب روزى كمتر باشد، زيباتر است. اگر بدنها براى مرگ آفريده شده‏اند، كشته شدن آدمى با شمشير در راه خدا افضل است. سلام خدا بر شما اى خاندان احمد، من خود را مى‏بينم كه بزودى از كنار شما كوچ خواهم كرد».
48- مناقب اين شهر آشوب 4/95.
49- المهلوف 32.
50- زرود» موضعى است بين ثعلبيه و خزيميه كه راه حاجيان از كوفه مى‏باشد، و يك ميل تا خزيميه فاصله دارد، و در آنجا بر كه و حوضى است، و در «زرود» واقعه‏اى رخ داده كه آن را «يوم زرود» گويند.
(معجم البلدان 4/327). و در «مراصد الاطلاع» آمده است كه: زرود موضعى است در طريق مكه بعد از رمل و در آن قصر اصفر است كه شايد نام آن قصر زرود باشد و در آن بركه و چاههايى است. (مراصد الاطلاع 2/664).
51- الامام الحسين و اصحابه 166.
52- حياة الامام الحسين 3/66.
53- بعضى نام زوجه زهير را «دلهم» ذكر كرده‏اند. (ابصار العين 95).
54- الملهوف 30.
55- بلنجر» به فتح باء و لام و سكون نون و فتح جيم: شهرى است در نواحى درياخى خزر. (مراصد الاطلاع 1/220).
56- سلمان بن ربيعه باهلى از اصحاب رسول خداست، عمر بن الخطاب او را قبل از شريح به كوفه براى قضاوت فرستاد، چهل روز در كوفه ماند و كسى براى فصل خصومت نزد او نيامد. او را «سلمان الخليل» مى‏گفتند، وى در جنگ «بلنجر» فرمانده سپاه بود و در سال 38 در بلنجر از بلاد ارمينيه مقتول گرديد. (الاستيعاب 2/632).
57- اثبات الهداة 2/588؛ دلائل الامة 74. و اين روايت را قبلا در رابطه با آگاهى امام عليه السلام از شهادت خودشان ذكر كرديم و در اينجا بمناسبت مقام بيان نموديم.
58- ثعلبيه» موضعى است بعد از منزل «شقوق» براى كسى كه به مكه مى‏رود، و اين مكان به نام مردى ثعلبه نام از بنى اسد كه در آنجا آبى را استخراج نموده، ناميد شده است (معجم البلدان 2/78). و در آنجا قربه‏اى بوده كه خراب شده است (مراصد الاطلاع 1/296).
59- الامام الحسين و اصحابه 1/166.
60- نام اين شخص را بعضى بكير بن مثعبه ذكر كرده‏اند. (الامام الحسين و اصحابه 167).
61- لا خير فى العيش بعد هولاء».
62- ارشاد شيخ مفيد 2/73.
63- بحار الانوار 44/374.
65- المهلوف 31.
66- سوره اسراء: 71.
67- سوره شورى: 7.
68- مقتل الحسين مقرم 179.
69- مراد اثر جبرئيل يعنى جايى كه مى‏ايستاد و اجازه مى‏گرفت كه نزد رسول خدا رود و آن محل تاكنون معروف است و به درى كه نزديك آن است باب جبرئيل گويند، يا محل مخصوصى در خانه آنها بوده معروف به محل جبرئيل، يا جاى پاى او مانند مقام ابراهيم در خانه وجود داشته است. (مراة العقول 4/307).
70- كافى 1/398.
71- سير اعلام النبلاء 3/205.
72- الملهوف 29؛ و اثبات الهداة 2/573 همين مطلب را نقل كرده بدون ذكر نام سائل.
73- الامام الحسين و اصحابه 174.
74- الامام الحسين و اصحابه 170.
75- زباله» منزلى است معروف در طريق مكه بين واقصه و ثعلبيه واقع شده است. (مراصد اطلاع 2/656).