فصل چهارم:از مكه تا كربلا
تعقيب امام عليهالسلام
چون به عمرو بن سعيد بن العاص خبر دادند كه امام حسين عليهالسلام از مكه خارج شده و بسوى عراق مىتازد، فرمان داد تا او را تعقيب و دستگير نمايند، و مأموران حكومتى پس از ساعتها ركاب زدن هنگامى كه از دست يافتن به امام، نااميد شدند، به مكه بازگشتند (1)
عقبة بن سمعان مىگويد: چون امام حسين عليهالسلام از مكه خارج گرديد، عمرو بن سعيد بن العاص جماعتى را به فرماندهى برادرش يحيى بن سعيد فرستاد تا امام عليهالسلام را از رفتن به عراق بازداشته و به مكه برگرداند، ولى امام حسين عليهالسلام از بازگشت به مكه خوددارى فرمود، آن گروه با ياران امام درگير شده و با تازيانه بر آنها حمله ور شدند و امام و يارانش در برابر آنها شجاعانه مقاومت كرده و به طرف كوفه ادامه مسير دادند.
آن گروه گفتند: اى حسين! آيا تقواى خدا را پيشه نمى سازي و از جماعت بيرون رفته و بين امت را جدايى مىافكنى ؟!
امام عليهالسلام در جواب، اين آيه را قرائت كرد (لى عملى ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا برىء مما تعملون) (2).(3)
نامه وليد بن عتبه
چون به وليد بن عتبه - امير مدينه - خبر رسيد كه امام حسين بسوى عراق حركت كرده است، نامهاى براى عبيدالله بن زياد به اين مضمون نوشت: اما بعد، حسين بسوى عراق حركت كرده است و او فرزند فاطمه دختر رسول خدا است. اى پسر زياد! حذر كن از اينكه از ناحيه تو آسيبى به او برسد كه بر خود و قبيله ات زيان وارد خواهى كرد، زيانى كه هيچ چيز و هيچكس نمى تواند مانع آن شود و تا دنيا باقى است هيچكس آن را فراموش نخواهد كرد. ولى عبيدالله به نامه وليد اعتنايى نكرد (4)
محاصره راهها
هنگامى كه عبيدالله بن زياد از عزمت امام حسين عليه السلام به جانب كوفه آگاه شد، شخصى به نام حصين بن اسامه تميمى و بعد شخصى ديگرى از فرزندان جشيش بن مالك را كه مسئوليت افراد سپاهى و لشكرى او را بر عهده داشت، فرستاد و او در «قادسيه» فرود آمد و لشكر را از «قادسيه» تا «خفان» و از «قطقطانه» تا «لعلع»(5)
مستقر نمود (6)
سپس فرمان داد ما بين «واقصه» (7)
تا طريق شام و از آنجا تا راه بصره را محاصره نمودند و به كسى اجازه ورود يا خروج از محدوده را نمى دادند، و هنگامى كه امام حسين عليهالسلام اعراب را دراثناى راه ملاقات فرمود از آنها درباره اين محاصره پرسش كرد، آنها گفتند: بخدا سوگند ما نمى توانيم اين حلقه محاصره را بشكنيم و قدرت بر اين كار را نداريم! پس امام عليهالسلام به راه خود ادامه داد (8).
سفيان بن عيينة از على بن يزيد و او از على بن الحسين عليه السلام نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: پس از خروج از مكه در هيچ منزلى فرود نيامديم و از آنجا كوچ نكرديم مگر اينكه پدرم ماجراى يحيى بن زكريا و كشته شدن او را ياد آور مىشد، و روزى فرمود: از پستيهاى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را به رسم هديه نزد بد كارهاى از بنى اسرائيل بردند (9).
نامه عمرو بن سعيد بن يزيد
عمرو بن سعيد والى مكه خبر حركت امام عليهالسلام را به كوفه براى يزيد بن معاويه نوشت، يزيد چون نامه عمرو را خواند اين شعر را زمزمه كرد:
فان لا تزر قبر العدو فانه
يزرك عدو او يلومنك كاشح (10).(11)
پس به عبيدالله بن زياد نامهاى نوشت بدين مضمون «به من خبر رسيده كه
حسين عازم كوفه گرديده است، عصر و زمان تو از ميان زمانها و شهر تو در ميان شهرها
با مسأله حسين آميخته است و تو از ميان كارگزاران با او روبروى هم قرا گرفتهايد
و در اين ماجرا يا تن به بندگى خواهى داد و يا آزادگى اختيار خواهى كرد» (12)
منازل مكه تا كربلا
امام عليهالسلام در طى مسير مكه تا كربلا بيست منزل (و به قول بعضى، بيشتر) را
پشت سر گذاردند و در اين منزلها ملاقاتهاى در خور توجهى داشتند كه ما به نقل آنها مىپردازيم (14):
1 - الابطح (15)
«ابطح» بين مكه و منى قرار گرفته و در حقيقت مسيل است و آبهايى است كه از منى جريان پيدا مىكند از
اين مسير مىگذرد كه آغاز آن از محدوده منى و پايان آن مقبره معلى است كه قبرستان حجون نام دارد.
امام حسين عليهالسلام در اين منزل با يزيد بن ثبيط بصرى كه شرح او گذشت ، ملاقات كرد (16).
2 - التنعيم (17)
امام عليهالسلام چون به «تنعيم» رسيد، در آنجا قافلهاى را مشاهده نمود كه از يمن مىآمدند،
پس از اهل آن قافله شترانى را براى اثاثيه خود و يارانش اجاره نمود و به آنها گفت: هر كسى
مىخواهد با ما همراه شود، ما كرايه او را پرداخت نموده و صحبت او را نيكو خواهيم داشت، و كسى
كه قصد دارد در اثناى راه از ما جدا شود ما كرايه او را به اندازاى كه طى طريق نموده، خواهيم
داد؛ پس گروهى با امام همسفر شدند و گروه ديگرى جدا گرديده و به راه خود ادامه دادند (18)
3 - الصفاح (19)
كاروان كربلا به حركت خود ادامه داد تا به «صفاح» رسيد و در آنجا فرزدق شاعر (20)
به ملاقات امام شتافت و عرض كرد: هر چه از خدا مىخواهيد، خداوند به شما عطا كند.
امام حسين عليهالسلام رو به او كرده گفت: براى من از مردم عراق صحبت كن.
فرزدق گفت: از مرد آگاهى سؤال فرمودى، دلهاى مردم با شماست و شمشيرهاى آنان با بنى اميه! و قضا از آسمان فرود آيد و هر چه خدا خواهد همان شود.
امام عليهالسلام فرمود: راست گفتى، كارها همه با خداست و هر روز او را مشيتى است، اگر قضاى الهى بر وفق مراد باشد، ما او را بر نعمتهايش سپاس گزاريم و براى اداى شكر از او توفيق خواهيم ؛ و اگر قضاى الهى ميان ماو آرزوهايمان جدايى افكند، عمل كسى كه خالصانه و سرچشمه آن تقواى الهى باشد، در نزد خدا فراموش نمى شود (21).
4 - وادى العقيق
امام عليهالسلام روز شنبه - دوازدهم ذيحجه - به «وادى عقيق» (22)
رسيدند. در اين منزل، عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر طيار به خدمت امام رسيدند و با خود نامهاى از پدرشان براى امام آورده بودند كه در آن درخواست شده بود كه حضرت از رفتن به كوفه منصرف شده و به مكه بازگردد، و همزمان با نوشتن نامه، عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد - حاكم مكه - رفت و براى امام حسين عليهالسلام امان گرفت و آن را به همراه نامهاى توسط برادر عمرو بن سعيد به خدمت امام عليهالسلام فرستاد و خود عبدالله نيز آمد و امام حسين عليهالسلام را در «ذات عرق» ملاقات نمود و امان نامه را براى امام قرائت كرد.
امام عليهالسلام از مراجعت به مكه امتناع ورزيده و فرمود: رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمان داد تا به حركت خود ادامه دهم و من چيزى را كه رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.
امام، جواب نامه عمرو بن سعيد را نوشته و عبدالله بن جعفر به همراه يحيى بن سعيد از امام جدا گرديده در حالى كه دو فرزند عبدالله نزد امام عليهالسلام ماندند، و به فرزندان خود سفارش كرد تا در ملازمت امام باشند ولى خود عذر خواهى نموده و باز گشت (23).
5 - وادى الصفراء(24)
ورود امام حسين عليهالسلام در اين منزل مصادف با روز يكشنبه سيزدهم ذيحجه است. در «حدائق الوردية» گفته است كه: آبهاى «وادى صفراء» بسوى «ينبع» جارى مىشود، و اين وادى متعلق به قبائل جهينه و الانصار و بنى فهر و نهد است (25).
مجمع بن زياد و عباد بن مهاجر در منازل «جهينه» در اطراف مدينه بودند، و چون امام حسين عليهالسلام از مكه خارج گرديد و به اين منزل رسيد، مجمع و عباد امام عليهالسلام را در اين منزل ملاقات نمودند و ملازم آن حضرت شده و به دنبال آن حضرت به كربلا آمده و به شرف شهادت نايل آمدند (26).
6 - ذات عرق (27)
روز دوشنبه چهاردهم ذيحجه امام حسين عليهالسلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبيله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات فرمود و از مردم كوفه سؤال نمود و او پاسخ داد: دلها با شما و شمشيرها با بنى اميه است! امام عليهالسلام فرمود: راست گفتى اى برادر اسدى (28).
رياشى از راوى اين حديث نقل مىكند: من حج بجاى آوردم، پس همراهان خود را رها كرده و به تنهايى به راه خود ادامه دادم، در بين راه ناگهان چشمم به چاردها و خيمه هايى افتاد، به طرف آنها رفتم و چون نزديك شدم سؤال كردم: اين خيمهها از كيست ؟
گفتند: از حسين عليهالسلام.
گفتم: فرزند على و زهرا عليها السلام ؟!
گفتند: آرى.
از خيمه آن حضرت سؤال كردم، آن را به من نشان دادند و من به جانب آن خيمه رفتم، امام حسين عليهالسلام را مشاهده كردم كه بر درب خيمه تكيه نموده در حالى كه نوشتهاى قرائت مىكرد، سلام كردم، امام پاسخ داد، گفتم: يا بن رسول الله! پدر و مادرم بفدايت، چه امرى باعث شده كه در اين سرزمين خشك فرود آمدى ؟
فرمود: من از بيم اين جماعت (بنى اميه) در اين مكان منزل نمودم، و اينها نامههاى مردم كوفه است، ولى همين صاحبان نامهها مرا خواهند كشت، و چون چنين كنند هر فعل حرام و نكوهيدهاى را بدون بيم از عذاب الهى انجام دهند و در اين حال خدا كسى را بسوى آنها خواهد فرستاد و آنها را از دم تيغ خواهد گذرانيد و به خاك مذلت خواهد نشاند بطورى كه ذليلتر از قوم امه (29)
شوند (30).
7 - الحاجر من بطن الرمة (31)
روز پانزدهم ماه ذيحجه كه مصادف با روز سه شنبه بود، امام به «حاجر بطن الرمة» رسيد (32)
. در اين منزل، امام عليهالسلام قيس بن مسهر صيداوى - و بعضى گفتهاند كه برادر رضاعى خود عبدالله بن يقطر - را بسوى اهل كوفه فرستاد در حالى كه ظاهرا" خبر شهادت مسلم بن عقيل (رحمة الله عليه) به او نرسيده بود. مضمون نامه اين بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على بسوى برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام عليكم، من خداى يكتا را حمد مىكنم، اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و او به من خبر داده از حسن رأى و تصميم اشراف و اهل مشورت شما بر يارى كردن ما و طلب حق ما، و من از خداى متعال مسئلت مىكنم كه در حق ما احسان نموده و شما را اجرى بزرگ عطا فرمايد: من روز سه شنبه هشتم ذيحجه (روز ترويه) از مكه بيرون آمدم. وقتى فرستاده من نزد شما رسيد در كار خود شتاب كنيد و هر چه لازمه كار است تدارك كنيد كه در همين روزها من خواهم رسيد انشاء الله، و السلام عليكم و رحمة الله» (33).
ماجراى قيس بن مسهر صيداوى
امام عليهالسلام نامه را به مرد شجاعى به نام قيس بن مسهر صيداوى (34)
سپرد، و او نامه را گرفته و با شتاب ركاب مىزد تا به قادسيه رسيد، گروهى از مزدوران ابن زياد (كه هر كسى به عراق وارد يا خارج مىشد تفتيش و بازرسى بدنى مىكردند) راه بر او گرفته تا او را تفتيش كنند، او بناچار نامه امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند.
مزدوران، قيس بن مسهر و قطعههاى نامه را نزد عبيدالله بن زياد فرستادند، عبيدالله از او پرسيد: تو كيستى ؟
پاسخ داد: مردى از شيعيان امير المؤمنين حسين بن على عليهالسلام.
عبيد الله گفت: نامهاى را كه با تو بود چرا پاره نمودى ؟
قيس پاسخ داد: براى اينكه تو از مضمونش آگاه نشوى!
عبيدالله گفت: نامه را چه كسى فرستاده و نزد چه كسانى مىبردى ؟
قيس گفت: نامه از حسين عليهالسلام بسوى گروهى از اهل كوفه بود كه من اسامى آنها را نمى شناسم.
عبيدالله خشمگين شد و فرياد زد: بخدا سوگند تو را هرگز رها نكنم مگر اينكه
اسامى آن افرادى را كه حسين براي آنها نامه فرستاده است بگويى، و يا اينكه بر منبر بالا رفته
و حسين و پدر و برادرش را سب كنى! در اين صورت تو را رها مىكنم و الا تو را از دم تيغ خواهم گذراند!
قيس در پاسخ گفت: چون آن گروه را نمى شناسم، پيشنهاد دوم تو را انجام خواهم داد!
عبيدالله با اين گمان كه او از مرگ مىهراسد، قبول كرد و دستور داد مردم كوفه
در مسجد اعظم آن شهر گرد آيند تا سخنان قيس بن مسهر فرستاه امام عليهالسلام را در مدح بنى اميه بشنوند.
در اين هنگام قيس بر فراز منبر رفت
و پس از حمد و ثناى الهي ، درود بر رسول گرامى و رحمت بسيار بر على و فرزندانش فرستاد،
سپس بر عبيدالله و پدرش و سردمداران حكومت از كوچك و بزرگ لعنت فرستاد و با صداى بلند گفت:
اى مردم! حسين بن على بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست، و من فرستاده او بسوى شما هستم،
من در يكى از منازل بين راه از او جدا شده و نزد شما آمدم تا پيام او را برسانم، به نداى او لبيك گوئيد.
مأمورين ابن زياد كه شاهد ماجرا بودند،
جريان را به عبيدالله گزارش كردند و او كه كاملا در نقشه خود شكست خورده بود و خشم سراپايش
را گرفته بود فرياد زد كه او را به بالاى قصر دارالاماره برده و به زيرش افكنند،
مأمورين او اينچنين كردند و قيس را به شهادت رسانده استخوانهاى او را در هم شكستند.
چون خبر شهادت قيس به امام عليهالسلام رسيد بسيار محزون گرديد و در حالى كه اشك
از ديدگانش جارى بود مىگفت:«بار خدايا براى ما و شيعيان ما جايگاهى والا در نزد خود قرار ده،
و ما و شيعيان ما را در جوار رحمت خود مستقر فرما كه تو بر انجام هر كارى قادرى» (35)(36).
8 - فيد
روز چهارشنبه شانزدهم ذيحجه امام به منزل «فيد» رسيدند، و اين منزل قريهاى است
در مسير مكه و كوفه كه راه در آنجا نصف مىشود، و در «فيد» قلعهاى است كه داراى حصار است و
حاجيان در اين منزل مازاد آذوقه و اثاثيه خود را مىگذارند تا هنگام مراجعت از مكه بر گيرند.
مردم «فيد» علوفه مركبهاى حجاج را در طول سال ذخيره كرده و در موسم حج، به ايشان مىفروختند (37).
9 - الاجفر (38)
امام عليهالسلام روز پنجشنبه هفدهم ذيحجه به اين منزل رسيدند(39)
، و در آنجا
عبدالله بن مطيع عدوى را ملاقات كرد كه پيش از امام در آنجا فرود آمده بود، و هنگامى كه حسين عليهالسلام را
ديد نزد آن حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى پسر رسول خدا، چه باعث شده كه بدين جا آمدهاى ؟!
امام حسين عليهالسلام فرمود: پس از مرگ معاويه، مردم عراق به من نامه نوشتند و مرا دعوت نمودند.
عبدالله بن مطيع به حضرت گفت: تو را بخدا قسم اى پسر پيامبر، مگذار تا حرمت اسلام از ميان برود،
تو را سوگند مىدهم كه پاس حرمت قريش و عرب را بدار، بخدا قسم اگر اين حكومت را كه در دست
بنى اميه است، طلب كنى، تو را خواهند كشت و پس از تو از هيچكس بيم ندارند، بخدا سوگند كه اين
حرمت اسلام و عرب است كه شكسته مىشود، پس چنين مكن و به كوفه مرو و خود را در دسترس بنى اميه مگذار!
ولى امام حسين عليهالسلام پيشنهاد او را نپذيرفت(40)
10 - خزيميه(41)
امام حسين عليهالسلام
روز جمعه هجدهم ماه ذيحجه بر اين مكان نزول اجلال فرمود و يك شبانه روز در اين منزل توقف نمود،
صبح زينب مكرمه عليها السلام به نزد او آمد و گفت: اى براد! آيا به شما بگويم كه شب گذشته چه شنيدم ؟!
گفت: در نيمههاى شب از خيمهها بيرون رفتم، شنيدم هاتفى مىگفت:
الا يا عين فاحتفلى بجهد
و من يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا
بمقدار الى انجاز وعد(42).(43)