قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۹ -


14 - زباله(76)

امام عليه‏السلام بهمراه كاروان خود صبح روز چهارشنبه از «ثعلبيه» حركت كردند(77) ، و در همان روز به منزل زباله رسيدند.

بعضى گفته‏اند: در اين منزل، خبر شهادت عبدالله بن يقطر و مسلم بن عقيل و هانى بن عروه رسيد و آن حضرت آن خبر را براى اصحاب بيان كرد و فرمود: خبر ناگوار و جانسوزى به ما رسيده و آن اينكه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن يقطر به شهادت رسيده‏اند، و شيعيان كوفه ما را بى يار و ياور گذاشته‏اند، هر كس از شما خواهد، مى‏تواند باز گردد و بر او ملامتى نيست چرا كه تعهدى نداشته است.

همراهان بيوفاى امام عليه‏السلام از گرد او پراكنده شدند و از راست و چپ راه بيابان را پيش گرفتند و تنها همان كسانى كه از مدينه همراه امام عليه‏السلام بودند با تعداد كمى از مردان ديگر كه در راه به امام ملحق شده بودند باقى ماندند.

امام عليه‏السلام اين كار را براى آن كرد كه گروهى از اعراب مى‏پنداشتند كه عازم شهرى مى‏شوند كه مردم آن شهر تحت فرمان امامند، و امام عليه‏السلام مى‏خواست كه همراهانش آگاهانه در اين مسير گام بردارند و بدانند كه با چه مشكلاتى مواجه خواهند شد(78).

پيك كوفه

چون امام عليه‏السلام به «زباله» رسيد. فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد را ملاقات نمود و آن نامه‏اى را كه مسلم بعنوان وصيت از ايشان خواسته بود كه بنويسند و براى امام ببرند و شرح آن گذشت، تقديم امام كرد، امام عليه‏السلام نامه را خواند و صحت خبر شهادت مسلم و هانى را تأييد شده ديد، سخت آزرده خاطر شد و اين رنجش وقتى شدت پيدا كرد كه قاصد خبر قتل قيس بن مسهر را نيز به اطلاع امام رساند(79).

عبدالله بن يقطر

امام حسين عليه‏السلام برادر رضاعى خود عبدالله بن يقطر(80) را بسوى مسلم - قبل از اطلاع از شهادت او - فرستاد، كه بدست حصين بن تميم گرفتار و به نزد عبيدالله بن زياد برده شده و او فرمان داد كه عبدالله بن يقطر را به بالاى قصر دارالاماره برده تا در منظر عام، حسين و پدرش را لعنت كند! هنگامى كه ابن يقطر، بالاى قصر رفت خطاب به مردم گفت: اى مردم! من فرستاه حسين فرزند دختر رسول خداى شما هستم، به يارى او بشتابيد و بر پسر مرجانه لعنة الله عليه بشوريد.

عبيدالله چون چنين ديد فرمان داد تا او را از بالاى قصر به زير انداختند و در حال جان دادن بود كه مردى آمد و او را به قتل رساند، به او گفتند: واى بر تو! چرا چنين نمودى ؟! گفت:مى‏خواستم او را راحت كنم(81).

اكثر نويسندگان، خبر شهادت عبدالله بن يقطر و قيس بن مسهر صيداوى - فرستادگان امام به كوفه - را در منزل زباله ذكر كرده‏اند، و بعضى در منازل ديگر يا بعد از ملاقات با حربن يزيد رياحى نقل كرده‏اند، ولى قول صحيح همان منزل زباله مى‏باشد، البته ممكن است كه خبر شهادت آنها در منازل ديگر نيز به امام داده شده باشد(82).(84)

15 - القاع (85)

روز پنجشنبه بيست و چهارم ذيحجه بود كه امام عليه‏السلام وارد منزل «القاع» شدند(86).

طبرى از ابو مخنف نقل كرده و او از لوزان كه از قبيله بنى عكرمه است روايت نموده كه: يكى از خويشان او - كه شايد نامش عمرو بن لوزان(87) باشد - از امام حسين عليه‏السلام سؤال كرد: عزم كجا داريد؟

امام عليه‏السلام فرمود: عازم كوفه هستم.

آن مرد به اما گفت: تو را بخدا سوگند كه از اين راه باز گرد زيرا تو به استقبال نيزه‏ها و شمشيرها مى‏روى، اگر كسانى كه نامه و پيك نزد شما فرستاده‏اند، هزينه اين جنگ را بر عهدد مى‏گيرند و مقدمات كار را از هر جهت براى شما فراهم مي اورند، به نزد آنها برو، كه اين عزم پسنديده‏اى است، ولى آنگونه كه شما بيان كرديد من مصلحت شما را در رفتن بسوى مردم كوفه نمى بينم.

امام عليه‏السلام فرمود: اى بنده خدا! آنچه را كه تو گفتى بر من پوشيده نيست و رأى همان است كه تو ديده‏اى ولى بر مقدرات الهى كسى غالب نخواهد شد(88).

16 - عقبة البطن(89)

روز جمعه بيست و پنجم ذى الحجة الحرام، امام حسين عليه‏السلام به اين موضع رسيده است(90).

ابن عبدربه از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود: چون حسين بن على عليه‏السلام از «عقبة البطن» بالا رفت به ياران خود فرمود: نمى بينم خود را جز اينكه كشته خواهم شد.

اصحاب گفتند: يا ابا عبدالله! علت چيست ؟!

فرمود: به سبب آنچه كه در خواب ديدم.

اصحاب از خواب امام پرسش كردند.

فرمود: در خواب ديدم سگانى به من يورش مى‏برند كه در ميان آنها سگى دو رنگ بود كه از همه درنده‏تر به نظر مى‏رسيد(91).

طلحة بن زيد از امام صادق عليه‏السلام روايت كرده كه امام حسين عليه‏السلام فرمود: سوگند به خدايى كه جانم بدست اوست، حكومت بنى اميه براى آنها گوارا نخواهد شد مگر اينكه مرا بكشند، و اينها قاتل من خواهند بود(92).

17 - شراف(93)

امام روز شنبه بيست و ششم ذيحجه وارد منزل «شراف» شدند(94).

كسى كه از مكه به طرف كوفه مى‏آيد، بعد از «عقبه» به منزل ديگرى مى‏رسد به نام «واقصه»، ولى چون در «شراف»، امكانات و خصوصا آب بيشتر بوده، لذا امام عليه‏السلام در «واقصه» كه آن را «واقصة الحزون» نيز گويند، توقف نكردند و در «شراف» منزل گزيدند(95).

ابو مخنف از عبدالله بن سليم و مردى ديگر از قبيله بنى اسد نقل كرده است كه: امام حسين عليه‏السلام در منزل «شراف» فرود آمدند، و سحر گاهان به جوانان دستور دادند كه آب زياد بردارند(96) و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طى طريق نمودند، گويا اما تصميم داشتند در «قرعاء» كه منزل ديگرى است از منازل حجاج، منزل كنند(97) ، و بعد از آنجا تا «مغيثه» كه آخرين منزل حجاز است، و از مغثيه تا «قادسيه» كه ابتداى عراق است، كوچ كنند(98).

عبيدالله بن زياد چون از حركت امام حسين عليه‏السلام بسوى كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را - كه رئيس شرطه او بود - به «قادسيه» فرستاد و او لشكرش را در فاصله «قادسيه» تا «خفان» و «قطقطانيه» تا «لعلع» و نيز از «واقصه» تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقا زير نظر بگيرند بطورى كه اگر كسى از آن محدوده خارج و يا پا در آن محدوده بگذارد، اطلاع يابند.

امام عليه‏السلام بسوى عراق مى‏آمد تا اينكه گروهى از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سؤال فرمود، گفتند: ما چيزى جز اين نمى دانيم كه ما نمى توانيم وارد و خارج شويم. امام عليه‏السلام در همان مسير، ادامه راه دادند.

گفته‏اند كه: حصين بن تميم با چهار هزار نفر مرد نظامى به منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حر بن يزيد رياحى بود كه نزديك به هزار نفر همراهش بودند.

و در روايت ديگرى آمده است كه: حر بن يزيد رياحى به همراه هزار سواره از كوفه جدا گانه به منطقه اعزام شده بود.

ابو مخنف از آن د و مرد اسدى نقل كرده است: در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردى فرياد زد: الله اكبر! امام حسين عليه‏السلام نيز تكبير گفت و فرمود: براى چه تكبير گفتى ؟

آن مرد گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده مى‏كنم!

آن دو مرد اسدى گفتند: در اين مكان درخت خرمايى وجود ندارد!

امام عليه‏السلام به آنها فرمود: شما چه مى‏پنداريد؟

گفتند: اينها طلايه داران لشكر دشمن و گردنهاى اسبان آنهاست.

امام عليه‏السلام فرمود: من نيز آنها را مى‏بينم

پس امام عليه‏السلام فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهى وجود دارد كه ما بدانجا رويم و اين پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در روبروى ما تا با آنها فقط از يك جانب روبرو شويم ؟

گفتند: آرى، در ناحيه چپ، منزلى است به نام «ذو حسم».

پس امام عليه‏السلام به قسمت چپ جاده به طرف «ذو حسم» روى آورد، سپاه دشمن نيز به طرف اين منزل مى‏تاخت ولى امام عليه‏السلام و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.

18 - ذو حسم(99)

روز يكشنبه مطابق با بيست و هفتم از ماه ذيحجه، امام عليه‏السلام وارد اين منزل شد و دستور داد كه خيمه‏ها را در اين مكان بر پا كردند.

حر بن يزيد با هزار سوار هنگام ظهر از گرد راه فرا رسيد و برابر امام عليه‏السلام با لشكريانش قرار گرفت(100) ، امام رو به اصحاب خود كرد و فرمود: اين گروه را سيراب كنيد و اسبابن آنان را نيز آب دهيد!

ياران امام عليه‏السلام فرمان بردند و لشكريان دشمن حتى اسباب آنان را نيز سيراب كردند!(101)

على بن طعان مى‏گويد: من از جمله ياران حربن يزيد بودم كه در آخرين لحظات به او پيوستم، امام چون تشنگى من و اسبم را مشاهده كرد، فرمود: «انخ الرواية» و راويه نزد ما مشگ آب را گويند، و من مراد حضرت را متوجه نشدم، سپس فرمود: شتر را بخوابان(102) ، پس من آن شتر كه مشگ آب را حمل مى‏كرد، خواباندم. امام فرمود: آب بنوش، من چون خواستم آب بنوشم، آب از دهانه مشگ مى‏ريخت و نمى توانستم به راحتى آب بياشامم. امام فرمود: دهانه مشگ را جمع كن، من نتوانستم، ناگهان امام از جاى بر خاست و دهانه مشگ را جمع كرد تا من و اسبم آب نوشيديم! (103)

هنگام نماز ظهر فرا رسيد. اما به حجاج بن مسروق جعفى(104) دستور داد تا اذان بگويد، او اذان گفت، و چون هنگام اقامه نماز شد امام حسين عليه‏السلام در حالى كه ردائى بر دوش به پيراهنى بر تن داشت از خيمه بيرون آمد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! با معذرت به پيشگاه پرودگار شما، من بسوى شما نيامدم تا اينكه نامه‏هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند كه به نزد شما آيم و گفتيد كه ما امام ندايم، باشد كه بوسليه من خدا شما را هدايت كند، پس اگر بر سر عهد و پيمان خود هستيد من به شهر شما مى‏آيم و اگر آمدنم را ناخوش مى‏داريد، من باز گردم.

آن گروه همچنان در سكوت معنى دار خود فرو رفته بودند، پس امام به مؤذن دستور داد كه اقامه بگويد، او اقامه نماز ظهر را گفت، و امام عليه‏السلام به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مى‏گزارى ؟

حر در پاسخ گفت: خير! ما به شما اقتدا خواهيم كرد!

پس امام حسين عليه‏السلام نماز ظهر را خواند و به جايگاه خود باز گشت، و حر بن يزيد به خيمه‏اى كه برايش افراشته بودند وارد شد.

در آن آفتاب سوزان، هر سوارى لجام اسب خود را گرفته و در سايه آن به زمين نشست تا هنگام عصر شد و امام دستور داد كه اعلان نماز عصر نمودند و نماز عصر را بجاى آورد و روى به مردم كرده و پس از حمد ثناى الهى فرمود: اى مردم! اگر تقوى را پيشه سازيد و حق را براى كسانى كه اهليت آن را دارند بشناسيد، خدا را خشنود مى‏سازيد، ما اهل بيت سزوارتر به ولايت بر شما هستيم از مدعيانى كه ادعاى حقى را مى‏كنند كه مربوط به آنها نيست و رفتارشان با شما بر اساس عدالت نيست و در حق شما جفا روا مى‏دارند، اگر شما براى ما چنين حقى را قائل نيستيد و تمايلى به اطاعت از ما نداريد و نامه‏هاى شما با گفتارتان و آرائتان يكى نيست، من از همين جا باز خواهم گشت.

حر بن يزيد گفت: من از اين نامه هايى كه شما فرموديد، اطلاعى ندارم!

امام حسين عليه‏السلام به عقبة بن سمعان(105) فرمود: آن دو خورجين كه نامه‏هاى اهل كوفه در آن است بياور.

عقبه آن دو خورجين را كه پر از نامه بود آورد و نامه‏ها را بيرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: ما از جمله نويسندگان نامه‏ها نبوديم، و ما مأموريت داريم به محض روبرو شدن، شما را به نزد عبيدالله بن زياد ببريم.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: مرگ به تو از اين پيشنهاد، نزديكتر است (106) . سپس به يارانش فرمود: برخيزيد و سوار شويد، پس آنها سوار شدند و اهل بيت نيز سوار گشتند، پس امام به همراهانش فرمود: باز گرديد! و چون خواستند باز گردند، حر و همراهانش مانع شدند. امام حسين عليه‏السلام به حر فرمود: مادرت به سوگت بگريد! چه مى‏خواهى ؟

حر گفت: اگر جز شما در اين حال با من چنين سخنى مى‏گفت در نمى گذشتم! ولى بخدا سوگند كه نمى توانم نام مادر شما را جز به نيكى ببرم(107).

امام عليه‏السلام باز فرمود: چه مى‏خواهى ؟

حر گفت: شما را بايد نزد عبيدالله بن زياد ببرم!

امام فرمود: بخدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.

حر گفت: بخدا سوگند هرگز شما را رها نكنم. و تا سه مرتبه اين سخنان رد و بدل گرديد.

حر گفت: من مأمور به جنگ با شما نيستم ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به كوفه برم، پس اگر شما از آمدن خوددارى مى‏كنيد راهى را انتخاب كنيد كه به كوفه ختم نشود و به مدينه هم پايان نيابد، تا من نامه‏اى براى عبيدالله بنويسم و شما هم در صورت تمايل نامه‏اى به يزيد بنويسيد! تا شايد اين امر به عافيت و صلح منتهى گردد و در پيش من اين بهتر است از آنكه به جنگ و ستيز به شما آلوده شوم.

امام حسين عليه‏السلام از ناحيه چپ راه «عذيب» و «قادسيه» حركت كردند در حالى كه فاصله آنها تا «عذيب» سى و هشت ميل بود، و حر هم با آن حضرت حركت مى‏كرد(108).

عتبة بن ابى العيزار گويد: امام حسين عليه‏السلام در «ذو حسم» ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر فرمود:

انه قد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت جدا(109) فلم يبق منها الا صبابة كحصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه، ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما(110).

آنچه را كه روى داد و پيش آمده است مى‏بينيد، و دنيا دگرگون شد، آنچه نيكو بود از آن روى گردانده و از آن نمانده است مگر ته مانده‏اى همانند آن آب كه در ته ظرفى بماند و آن را دور ريزند؛ و زندگى پست و ناچيز است مثل چرا گاه ناگوار، مگر نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل پرهيز نمى كنند، مؤمن بايد حق طلب و مايل به لقاى پرودگار باشد؛ مرگ را من جز شهادت نمى يابم و زندگانى با ستمگران را غير از ننگ و خفت نمى دانم.

پس از ايراد خطبه فوق كه در غايت فصاحت است، زهير بپاخاست و روى به ياران كرد و گفت: شما مى‏گوييد يا من بگويم ؟

گفتند: تو سخن آغاز كن.

پس زهير خدا را حمد و ثنا گفت و به امام عرض كرد: يا بن رسول الله! ما فراز و بلندى كه در گفتار شما بود، شنيديم ؛ اى پسر رسول خدا! بخدا سوگند كه اگر ما مى‏توانستيم براى هميشه در اين دنيا زندگى كنيم و تمام دنيا و امكانات آن را در اختيار داشتيم، باز هم شمشير زدن در ركاب تو را انتخاب مى‏كرديم.

امام عليه‏السلام در حق او دعا كرد و او را پاسخى نيكو داد(111).

حر بن يزيد رياحى پيوسته همراه امام حسين عليه‏السلام ركاب مى‏زد و هنگامى كه مجال مى‏يافت به امام عرض مى‏كرد: از براى خدا حرمت جان خويش را پاس دار كه من بر اين باورم كه اگر گرم ستيز شوى، كشته گردى.

امام عليه‏السلام فرمود: مرا از مرگ مى‏ترسانى ؟ آيا اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ گريبان شما را نمى گيرد ؟ من همان را مى‏گويم كه آن مرد از قبيله اوس با پسر عم خود گفت هنگامى كه مى‏خواست رسول خدا را يارى كند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى
اذا ماترى حقا و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما(112)

چون حر اين اشعار را از امام شنيد، كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمى از امام، مسير ديگرى را انتخاب كرد(113).

19 - البيضة(114)

امام حسين عليه‏السلام در اين منزل اصحاب حر بن يزيد را مخاطب قرار داد، و بعد از حمد و ثناى الهى گفت:

ايها الناس! ان رسول الله قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدو ان فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى‏ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غير، و قد اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلمونى و لا تخذلونى، فان اتممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم، فانا الحسين بن على و ابن فاطمة بنت رسول الله نفسى مع انفسكم و اهلى مع اهليكم ولكم فى اسوة، و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلعتم بيعتى من اعناقكم فلعمرى ما هى لكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم، فالمغرور من اغتر بكم فحظكم اخطاتم و نصيبكم ضيعتم و من نكث فانما ينكث على نفسه و سيغنى الله عنكم و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته(115).

اى مردم! رسول خدا فرمود: هر كس سلطان ستم پيشه‏اى را كه محرمات الهى را حلال و پيمان خداوندى را شكسته و با سنت من مخالفت كرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته باشد، تأييد كند و به انكار او برنخيزد، جايگاهش آتش و عذاب الهى باشد. بنى اميه به فرمان شيطان از اطاعت خدا سرپيچى نموده و فساد كردند، حدود خدا را حرام كردند، و من سزوارترين مردم هستم به نهى كردن و بازداشتن آنها از اينگونه اعمال زشت و نكوهيده. شما به من نامه نوشتيد و فرستادگان خود را نزد من فرستاديد و گفتيد كه با من بيعت كرده‏ايد و مرا در اين قيام تنها نمى گذاريد! اكنون اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است من كه حسين پسر على و فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلوات الله عليهم) هستم، با شمايم و خاندان من با خاندان شما خواهد بود، و من پيشوائى شما را مى‏پذيرم، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و پيمانى را كه بسته‏ايد بشكنيد و بيعت با مرا ناديده بگيريد، بجان خودم قسم كه از شما عجيب نيست، چرا كه با پدر و برادر و پسر عمم مسلم همين گونه رفتار كرديد. هر كس فريب شما خورد، مردى نا آزموده است، شما از بخت خود رويگردان شديد

و بهره خود را از دست داديد، هر كس پيمان شكند از زيان پيمان شكنان برخوردار خواهد بود و خداوند بزودى مرا از شما بى نياز خواهد كرد، و السلام عليكم رحمة الله و بركاته.

20 - الرهيمة(116)

در «رهميه» مردى از اهالى كوفه كه او را ابو هرم مى‏ناميدند به خدمت حضرت رسيد و گفت: اى پسر رسول خدا! چه عاملى شد كه از حرم جدت بيرون آمدى ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: اى ابا هرم! بنى اميه بى حرمتم داشتند صبورى كردم، اموالم را گرفتند تحمل نمودم، و حال به دنبال ريختن خون من هستند، لذا از حرم امن خداوندى خارج شدم و بخدا سوگند مرا خواهند كشت، و چون چنين كنند، خداوند لباس ذلت را بر اندامشان مى‏پوشاند و شمشير برنده‏اى را براى آنها مهيا مى‏كند و كسى را بر آنها مسلط كند كه آنان را به خاك مذلت بنشاند(117).

21 - عذيب الهجانات(118)

روز دوشنبه بيست و هشتم ماه ذيحجه امام عليه‏السلام بر اين منزل وارد شدند(119) كه ناگهان چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال و مجمع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرماح در حالى كه اسب نافع بن هلال را - كه «كامل» نام داشت - يدك كرده بودند، از راه رسيدند، و راهنماى آنها طر ماح بن عدى بود. هنگامى كه بر امام حسين عليه‏السلام وارد شدند، حر روى بدانها كرد و گفت: اين چندتن از مردم كوفه‏اند، من آنها را باز داشت كرده و يا به كوفه بر مى‏گردانم.

امام عليه‏السلام فرمود: من اجازه چنين كارى را به تو نمى دهم، و همانطورى كه خود را از گزند تو حفظ مى‏كنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد، زيرا اينها ياران منند همانند اصحابى كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آن پيمان كه با من بستى، استوارى، آنها را رها كن، و گرنه با تو مى‏جنگم. حر از بازداشت آنها صرف نظر كرد.

امام حسين عليه‏السلام به آنها فرمود كه: از كوفه برايم سخن بگوييد.

مجمع بن عبدالله عايذى گفت: به اشراف كوفه رشوه هايى گزاف دادند و چشم مال پرست آنها را پر كردند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى اميه نرم كرده باشند، و اينك يك دل و يك زبان با تو دشمنى مى‏ورزند، اما ساير مردم دلشان با توست ولى فردا شمشيرهايشان به روى تو كشيده خواهد شد!

آنگاه امام عليه‏السلام درباره رسول خود، قيس بن مسهر صيداوى، پرسيد.

گفتند: او را حصين بن تميم گرفت و نزد ابن زياد فرستاد و او دستور داد كه قيس تو و پدرت را ناسزا گويد، اما قيس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو خواند و آنان را از آمدنت باخبر كرد؛ ابن زياد دستور داد تا او را از بالاى قصر به زير افكندند.

در اين هنگام اشك در چشمان امام حسين عليه‏السلام حلقه زد و بر گونه‏اش جارى شد و اين آيه را قرائت كرد (فمنهم من قصبى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)(120) و گفت: خدايا بهشت را جايگاه ما و شيعيانمان قرار ده و ما را با ايشان در سراى رحمت خود جمع كن(121).(122)

سپس امام عليه‏السلام روى به يارانش نمود و گفت: كسى از شما راه ديگرى را غير از اين راه مى‏شناسد ؟

طرماح گفت: آرى، اى پسر رسول خدا! من از راه آگاهم.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: پيش رو.

طرماح در جلو افتاد و آن حضرت در پى او رفتند و او شروع به خوان اين رجز نمود:

يا ناقتى لا تذعرى من زجرى
و امضى بنا قبل طلوع الفجر
بخير فتيان و خير سفر
آل رسول الله آل الفخر
السادة البيض الوجوه الزهر
الطاعنين بالرماح السمر
الضاربين بالسيوف البتر
حتى تحلى بكريم الفخر
الماجد الجد رحيب الصدر
اثابه الله لخير امر
عمره الله بقاء الدهر
يا مالك النفع معا و الضر
ايد حسينا سيدى بالنصر
على الطغاة من بقايا الكفر
على اللغينين سليلى صخر
يزيد لا زال حليف الخمر
و ابن زياد عهر بن العهر(123).(124)

طرماح به امام عليه‏السلام عرض كرد: با شما ياران اندكى را مى‏بينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهى را در بيرون شهر ديدم، پرسيدم كه اينان كيانند ؟ گفتند: لشكرى است كه سر گرم سان هستند كه آماده جنگ با حسين گردند و من تا كنون چنين لشكر عظيمى را نديده بودم، تو را بخدا سوگند تا توانى به آنان نزديك مشو و اگر خواهى كه در مأمنى فرود آيى كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كنى و تو را چاره كار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در كوه «اجا»(125) فرود آروم، بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاه غسان و حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد، بخدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خوارى را به خود نخريديم، قاصدى نزد قبيله طى در كوه «اجا» و «سلمى» بفرست، ده روز نگذرد كه قبيله طى سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناكرده اتفاقى رخ دهد من با تو پيمان مى‏بندم كه ده هزار مرد طائى پييش روى تو شمشير زنند، و تا زنده‏اند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.

امام عليه‏السلام فرمود: خداوند تو را و قبيله ات را جزاى خير دهد، ما و اين گروه، يعنى اصحاب حر، پيمانى بسته‏ايم كه نمى توانم از آن باز گردم و معلوم نيست عاقبت كار ما و آنها به كجا مى‏انجامد(126).

طرماح بن عدى مى‏گويد: من با امام حسين عليه‏السلام وداع كرده و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، و من براى كسان خويش از كوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آنها نزد من است، من مى‏روم و آذوقه آنها را مى‏رسانم و بعد بسوى تو باز مى‏گردم، و اگر به تو رسم البته تو را يارى خواهم كرد.

امام عليه‏السلام فرمود: اگر قصد يارى دارى، شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.

طرماح مى‏گويد: دانستم به يارى مردان محتاج است، نزد اهل خويش رفته و كار آنها را اصلاح نموده و وصيت كردم و در بازگشت شتاب كردم، اهل من از علت شتابم جويا شدند، مقصود خود را گفتم، و از راه بنى ثعل روانه گرديدم تا به «عذيب الهجانات» رسيدم، سماعة بن بدر را ملاقات كردم و او خبر كشته شدن امام حسين عليه‏السلام را به من داد! پس من باز گشتم(127)

22 - القطقطانية(128)

سپس امام حسين عليه‏السلام از «عذيب الهجانات» حركت كرد و حر بن يزيد رياحى هم با او بود تا روز سه شنبه بيست و نهم ذيحجه به «قطقطانيه» رسيد.

در امالى شيخ صدوق آمده است كه امام حسين عليه‏السلام در اين مكان با عبيدالله بن حر جعفى ملاقات كرد، ولى به قول مشهور، اين ملاقات در «قصر بنى مقاتل» صورت گرفته كه تفصيل آن ذكر خواهد شد(129).

23 - قصر بنى مقاتل(130)

امام عليه‏السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و يك هجرى بر اين منزل وارد شدند(131) . در اين منزل، آن حضرت خيمه‏اى را مشاهده كردند كه در كنار آن اسبى ايستاده و نيزه‏اى استوار، سؤال كردند: اين خيمه كيست ؟

گفتند: متعلق به عبيدالله بن حر جعفى است(132).

امام عليه‏السلام حجاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد، عبيدالله بن حر از حجاج بن مسروق سؤال كرد: چه پيامى آورده‏اى ؟

حجاج بن مسروق گفت: هديه‏اى و كرامتى، اگر پذيرا باشى! اين حسين است كه تو را به يارى خود خوانده است، اگر او را يارى كنى مأجور خواهى بود و اگر كشته گردى به فيض شهادت نائل خواهى آمد.

عبيدالله بن حر گفت: بخدا سوگند كه از كوفه خارج نشدم مگر اينكه ديدم جماعت كثيرى، به قصد جنگ كردن با حسين بيرون مى‏آيند و شيعيانش او را مخذول ساخته و دانستم كه او كشته خواهد شد، و چون من قدرت بر يارى او را ندارم، مايل نيستم نه او مرا ببيند و نه من او را ببينم!

حجاج بن مسروق به خدمت امام عليه‏السلام باز گشت و پاسخ عبيدالله بن حر را به امام عرضه داشت.

آن حضرت برخاست و با عده‏اى از اهل بيت و يارانش بسوى خيمه عبيدالله روانه گرديد، و چون بر او وارد شد قسمت بالاى مجلس را براى جلوس امام مهيا كرد.

عبيدالله بن حر مى‏گويد: من هرگز كسى را همانند حسين عليه‏السلام در عمرم نديدم، هنگامى كه حسين بسوى خيمه‏ام آمد چنان آن منظره و هيئت گيرايى داشت كه در هيچ چيزى آن جاذبه وجود نداشت و چنان رقتى در من پديدار شد كه تاكنون نسبت به كسى هرگز در من اينگونه رقتى پيدا نشده بود، آن لحظه‏اى كه مشاهده نمودم امام حسين عليه‏السلام راه مى‏رفت و كودكان گرداگرد او پروانه‏وار بر گرد شمع وجودش حركت مى‏كردند، به محاسنش نظر كردم همانند بال غراب سياه بود، بدو گفتم: آيا اين رنگ سياهى از موى شماست يا اثر خضاب ؟!

فرمود: اى پسر حر! پيرى ام زود فرارسيد ؛ دانستم كه خضاب است.

چون امام عليه‏السلام در خيمه عبيدالله نشست پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى پسر حر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند كه به يارى من هماهنگ اند و از من خواستند تا به نزد آنها بيايم، ولى آنچه وعده داده بودند، نادرست بود، و تو داراى گناهان زيادى هستى، آيا نمى خواهى بوسيله توبه، آن اعمال ناشايسته را از بين ببرى ؟

عبيدالله بن حر گفت: چگونه ممكن است جبران آنهمه گناه‏اى پسر پيامبر ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: فرزند دختر پيامبرت را يارى كن.

عبيدالله گفت: بخدا سوگند من مى‏دانم كسى كه از تو پيروى كند در روز قيامت سعادتمند خواهد شد، ولى نصرت من، تو را در قتال با دشمن بى نياز نمى كند و در كوفه براى شما ياورى نيست، و من چنين نكنم، زيرا نفس من به مرگ راضى نيست(133) ، ولى اين اسب من كه «ملحقه» نام دارد، بخدا سوگند در پى چيزى با اين اسب نبودم كه به دست نياوردم و كسى مرا دنبال نكرد جز اينكه از او سبقت گرفتم، اسبم را بگير از آن تو باشد!

امام حسين علبه السلام فرمود: حال كه خود، ما را يارى نمى كنى، ما نيازى به تو و اسب تو نداريم، و گمراهان را به يارى خويش نطلبم، ولى تو را نصيحت مى‏كنم، اگر مى‏توانى به جايى برو كه فرياد ما را نشنوى و مقاتله ما را نظاره گر نباشى، سوگند بخدا اگر كسى بانگ ما را بشنود و ما را يارى نكند خدا او را به روى در آتش افكند(134).

عمرو بن قيس

عمرو بن مشرقى گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليه‏السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم، پسر عمويم به امام گفت: اين سياهى كه در محاسن شما مى‏بينم از خضاب است يا رنگ موى شما خود بدين رنگ است ؟

امام فرمود: خضاب است، موى ما بنى هاشم زود سپيد مى‏شود، آنگاه پرسيد: آيا به يارى من مى‏آيى ؟!

من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمى دانم كار به كجا مى‏انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود ؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.

امام عليه‏السلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد: برنخيزد، بر خدواند است كه او را به بينى در آتش اندازد(135).

24 - نينوى (136)

عقبة بن سمعان مى‏گويد: در اواخر شب، امام حسين عليه‏السلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليه‏السلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شد در حالى كه مى‏فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.

على بن الحسين عليه‏السلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد ، خدا را -حمد كرديم وآيه استرجاع خواندى ، علت چيست؟ امام (ع)فرمود: پسرم! در اثناى راه مختصرى بخواب رفتم (137) شخصى را ديدم كه سوار بر است بود و گفت: اين قوم سير مى‏كنند و اجل هم بسوى آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.

امام عليه‏السلام فرمود: سوگند بآن كسى كه بازگشت بندگان بسوى اوست ما بر حقيم. على بن الحسين عليه‏السلام گفت: پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.

امام عليه‏السلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد(138).

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمرى ستانم جاودان
او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ

چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند ؛ حر مى‏خواست آن حضرت را به سمت كوفه حركت دهد ولى امام به شدت امتناع مى‏كرد تا چاشتگاه كه به «نينوى» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه مى‏آمد، همه ايستادند و او را تماشا مى‏كردند، همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بى آنكه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، حسين را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بى سنگر و بدون آب! و من به قاصد گفته‏ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، و السلام(139).

ابن نما از جابربن عبدالله بن سمعان نقل كرده است: هنگامى كه نزديك «نينوى» رسيديم، مردى از قبيله كنده كه نامش مالك بن بشير بود(140) آمد و نامه عبيدالله بن زياد را براى حر آورد(141).

ابو الشعثاء كندى به آن مرد كه آورنده نامه بود نگريست، به نظرش آشنا آمد و گفت: تو مالك بن نسير نيستى ؟!

گفت: آرى. چون او هم از قبيله كنده بود.

ابوالشعثاء گفت: مادرت در عزايت بگريد چه آورده‏اى ؟

گفت: چه آوردم ؟ امام خود را فرمان بردم! و به بيعت خود وفادار ماندم!

ابوالشعثاء گفت: نافرمانى پروردگار نمودى و امام خود را اطاعت كردى به چيزى كه موجب هلاكت توست، ننگ و آتش را براى خود خريدى و امام تو بد امامى است، خداى عزوجل مى‏فرمايد (و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون) (142) كه امام تو از اينان است(143).

حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينوى» و يا «غاضريات» و يا «شفيه»(144) فرود آييم.

حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!

زهير گفت: بخدا سوگند چنان مى‏بينم كه پس از اين كار سخت‏تر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مى‏آيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.

امام عليه‏السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمى كنم(145) .

زهير گفت: در اين نزديكى قريه‏اى است در كنار فرات كه دراى سنگر است، و فرات از همه طرف به آن احاطه دارد مگر از يك طرف.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: نام اين قريه چيست ؟ عرض كرد: آن را «عقر» مى‏گويند.

امام عليه‏السلام فرمود: پناه مى‏برم به خدا از عقر!(146)

پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليه‏السلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند. <

پاورقى:‌


76- الامام الحسين و اصحابه 172.
77- نفس المهوم 184.
78- نفس المهوم 184.
79- سماوى نقل كرده است كه مادر عبدالله بن يقطر امام حسين عليه‏السلام را حضانت كرده ولى از او شير نخورده است، و بدين جهت او را براد رضاعى مى‏خوانند همانند لبابه همسر عباس بن عبدالمطلب كه مربيه آن حضرت بوده است ولى از او نيز شير نخورده است، زيرا در اخبار صحيحه وارد شده كه آن حضرت بجز از مادرش فاطمه عليها السلام و ابهام و دهان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از هيچ كس شير نخوره است. يقطر را جزرى در كامل به باء موحده ضبط نموده ولى مشايخ ما به ياء ضبط كرده‏اند. (ابصار العين 52).
80- انساب الاشراف 3/168.
81- الامام الحسين و اصحابه 176.
82- ابن قتيبه و ابن مسكويه گفته‏اند: امام حسين عليه‏السلام قيس بن مسهر را بسوى مسلم فرستاد ؛ و اما عبدالله بن يقطر را به همراه مسلم فرستاده بود، و چون مسلم بيوفائى مردم كوفه را مشاهده كرد عبدالله بن يقطر را بسوى امام عليه‏السلام فرستاد تا آن حضرت را از آنچه كه رخ داده است آگاه سازد، پس حصين بن تميم او را دستگيرو نزد عبيدالله فرستاد. (ابصار العين 52).
84- قاع» منزلى است در طريق مكه بعد از منزل عقبه براى كسى كه به مكه مى‏رود و از آنجا بسوى منزل «زباله» كوچ مى‏كنند. (معجم البلدان 4/298).
85- الامام الحسين و اصحابه 178.
86- بعضى گفته‏اند كه عمرو بن لوزان تصحيف عم لوزان است. (اعيان الشيعة 1/595).
87- اكثر ارباب تواريخ اين ملاقات را در منزل بعد كه عقبه مى‏باشد ذكر كردند ولى همانگونه كه ذكر كرديم ما ترتيب منازل را بر حسب تنظيم كتاب «الامام الحسين و اصحابه» قرار داده‏ايم.
88- عقبه» منزلى است در راه مكه بعد از واقصه و قبل از منزل قاع براى كسى كه عزم مكه دارد، و در آنجا آبى است متعلق به قبيله بنى عكرمه از بكر بن وائل. (مراصد الاطلاع 3/948).
89- الامام الحسين و اصحابه 180.
90- كامل الزيارات 75.
91- كامل الزيارات 75.
92- شراف» به فتح شين، منزلى است بين واقصه و قرعاء و تا احساء هشت ميل راه است، و منسوب به قبيله بنى وهب است، و در اين منزل چاههاى زيادى وجود دارد كه داراى آب شيرين و گوارايى است. (معجم البلدان 3/331).
93- الامام الحسين و اصحابه 181.
94- الامام الحسين و اصحابه 181.
95- از «شراف» تا «قرعاء» كه منزل بعدى است هفت فرسنگ بيش نبوده است، پس علت اين دستور كه آب زياد بردارند چه بوده است ؟ از رخدادهاى منازل بعدى و برخوردها روشن خواهد گرديد كه امام عليه‏السلام با آگاهى، براى سيراب كردن تشنگان سپاه حر بن يزيد رياحى اين فرمان را دادند.
96- فاصله اين منزل تا شراف هفت فرسخ است.
97- فاصله قادسيه تا كوفه از طريق خشكى پانزده فرسخ است.
98- ذو حسم به ضم حاء و فتح سين و يا به ضم سين، و دينورى در «الاخبار الطوال» آن را «ذو جشم» با شين و ضم هر دو ضبط كرده است، و اين نام كوهى است كه نعمان بن منذر در آنجا شكار مى‏كرده است. (مقتل الحسين مقرم 182).
99- احمد بن سهل اين ملاقات را در منزل زباله ذكرد كرده است. (البدء و التاريخ 6/10).
100- اين، علت آن دستورى بود كه امام عليه‏السلام در منزل شراف به ياران خود فرمودند تا آب فراوان بردارند.
101- امام عليه‏السلام از «راويه» شترى را كه مشگ آب بر آن حمل مى‏شد، قصد كرده بودند، چه آنكه اهل حجاز شتر را راويه گويند، و چو على بن طعان عراقى بود و اهل عراق مشك را راويه گويند. منظور امام عليه‏السلام برايش روشن نبود.
102- خوارزمى در اينجا اين اضافات را ذكر كرده است: امام حسين عليه‏السلام به آن سپاه گفت: شما كيستيد؟
در جواب گفتند: ما اصحاب امير عبيدالله بن زياد هستيم.
حضرت فرمود: فرمانده شما كيست ؟
گفتند: حر بن زيد رياحى.
امام عليه‏السلام از حر پرسيد: به يارى ما آمدى يا به جنگ ما؟
او گفت: ما براى مقابله و جلوگيرى شما آمديم.
امام عليه‏السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. (مقتل الحسين خوارزمى 1/230).
103- او مؤذن امام عليه‏السلام بوده و از جمله شهداى كربلاست كه ترجمه او را بعد ذكر خواهيم كرد.
104- عقبة بن سمعان، غلام رباب دختر امرؤ القيس زوجه امام حسين عليه‏السلام بوده است. (ابصار العين 7).
105- الموت ادنى اليك من ذلك». خوارزمى نقل كرده كه امام عليه‏السلام لبخندى زد و اين جمله را فرمود. (مقتل الحسين 1/232).
106- حربن يزيد مى‏توانست در پاسخ امام عليه‏السلام رعايت ادب ننموده و اهانت نمايد، ولى رعايت ادب كرد و موقعيت الهى امام عليه‏السلام او را از جواب توأم با اهانت بازداشت، و شايد يكى از امورى كه در هدايت و نجات او و در پايان كار روى آوردن به امام عليه‏السلام و توبه كردن نقش بسزائى داشته است همين احترام و رعايت ادب او بوده است. خوارزمى نقل كرده است كه حر به امام حسين عليه‏السلام گفت: بخدا سوگند من بيم آن دارم كه اگر با تو جنگ كنم در دنيا و آخرت از زيانكاران باشم. (مقتل الحسين خوارزمى 1/233).
107- تاريخ طبرى 5/400.
108- در مثير الاحزان و الملهوف «حذاء» آمده است.
109- تاريخ طبرى 5/403.
110- ابصار العين، ترجمه زهير 96.
111- من مى‏روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست اگر براى خدا باشد و مخلصانه بكوشد، و با مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون بميرد مردم بر مرگ او اندوه خوردند و نابكاران از سر عناد بر خيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم، و اگر بميرم ملامت نشوم، ذلت تو را بس كه زنده باشى و خوار گردى و ناكام بمانى».
112- كامل ابن اثير 4/48.
113- البيضة به كسر باء، آبى است در مكانى بين واقصه و عذيب. (مراصد الاطلاع 1/244).
114- مقتل الحسين مقرم 184.
115- رهيمه» به ضم راء، نام چشمه‏اى است كه از «خفيه» سه ميل فاصله دارد و در نزديكى كوفه و بر سرراه شام قرار دارد. (معجم البلدان 3/109).
116- امالى شيخ صدوق، مجلس 30، حديث 1. شايد اين مرد همان ابا هره ازدى باشد كه قبلا مذكور شد، و شيخ صدوق آن را ابا هرم ذكر كرده است، و تشابه سؤال او و جواب امام عليه‏السلام همين را تأييد مى‏كند.
117- عذيب» نام وادى است منسوب به بنى تميم و فاصله آن تا قادسيه شش ميل است. (مراصد الاطلاع 2/925).
118- الامام الحسين و اصحابه 185.
119- سوره احزاب:23.
120- اللهم اجعل لنا و لهم الجنة و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر رحمتك و رغائب مذخور ثوابك».
121- كامل ابن اثير 4/49.
122- اى شتر من از راندنم مترس، و پيش از سپيده دم ما را برسان ؛ همراهان من بهترين سوران و نيكوترين مسافرانند، خاندان پيامبر، خاندان افتخار ؛ آنان بزرگانى سفيد و درخشنده رويند، نيزه دارانى با نيزه‏هاى گندم گون ؛ تيغ زنانى با شمشيرهاى برنده، تا فرود آئى نزد جوانمردى با فضليت، بزرگوارى عظيم و گشاده سينه، كه خداوند او را براى بهترين كار جزا دهد ؛ و تا روزگار باقى است، خدا او را نگاه دارد ؛ اى خداوند كه مالك نفع و زيانى، حسين، سالار مرا پيروز گردان ؛ بر گمراهان و بازماندگان كفر، بر دو ملعون، فرزند ابى سفيان ؛ يزيد كه پيوسته همدم شراب است، و ابن زياد نابكار، فرزند نابكار». و خوارزمى بعد از عمره الله بقاء الدهر مصرع ديگرى را ذكر كرده: و زاده من طيبات الذكر. (مقتل الحسين 1/233).
123- بحار الانوار 44/387.
124- اجا» نام يكى از دو كوهى است كه قبيله طى در آنجا سكونت داشتند و در غرب منزل «فيد» واقع شده كه دو شب تا آنجا مسافت است، و در آنجا قريه‏هاى فراوانى است. (مراصد الاطلاع 1/28).
125- كامل ابن اثير 4/50.
126- نفس المهموم 195. و از اين نقل معلوم مى‏گردد كه طرماح هنگام شهادت امام عليه‏السلام در كربلا حضور نداشته است.
127- قطقطانية» موضعى است نزديك كوفه و از آنجا تا «رهيمه» قريب به بيست و چند ميل فاصله است. (معجم البلدان 4/374).
128- الامام الحسين و اصحابه 186.
129- اين قصر منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه مى‏باشد و آن موضعى است بين عين التمر و قطقطانيه، عيسى بن عبدالله آن را خراب نموده و تجديد بنا كرد. (معجم البلدان 4/374).
130- الامام الحسين و اصحابه 186.
131- عبيدالله بن حر جعفى در گذشته از هواداران عثمان بوده و در جنگ صفين در سپاه معاويه حضور داشته، و بعد از شهادت امير المؤمنين عليه‏السلام در كوفه مسكن گزيده است. (وسيلة الدارين 67).
132- پاسخ اين شخص را با پاسخ زهير - كه هر دو در ميسر راه با امام عليه‏السلام ملاقات نموده و امام عليه‏السلام كسى به دنبال آنها فرستاد و آنها را دعوت نمود - مقايسه كنيد تا معلوم شود چگونه سعادت و نيل به فوز شهادت و سرنوشت بدست خود انسان رقم زده مى‏شود. عبيدالله مى‏گويد: مى‏دانم نصرت و يارى تو سعادت را به دنبال خواهد داشت ولى نفس من به مرگ راضى نمى شود، در حالى كه به نقل خوارزمى زهير مى‏گويد: اگر هزار مرتبه كشته شوم در راه تو، و خدا كشته شدن را از تو و خاندانت دفع كند، باز هم دوست دارم كه كشته شوم (مقتل الحسين خوارزمى 1/247).
133- مقتل الحسين مقرم 189.
134- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 308.
135- نينوى» ناحيه‏اى است در حوالى كوفه، از آن است كربلا كه حسين عليه‏السلام در آن كشته گرديد. (معجم البلدان 5/339).
136- خوارزمى همين خواب امام عليه‏السلام را به تفصيلى كه مذكور است در منزل ثعلبيه نقل كرده است. (مقتل الحسين 1/226).
137- تايخ طبرى 5/407.
138- كامل اثير 4/51.
139- نام اين شخص در «مثير الاحزان» مالك بن بشير، ولى در عبارت «نفس المهموم» چنانكه ذكر خواهد شد مالك بن نسير است.
140- مثير الاحزان 48.
141- سوره قصص: 41.
142- نفس المهموم 204.
143- غاضريه» قريه‏اى است منسوب به غاضرة از بنى اسد، و «شفيه» نام چاهى است براى قبيله بنى اسد (مقتل الحسين مقرم 192). و بعضى گفته‏اند «شفيه» نام بلده‏اى است معروف نزديك كربلا كه اسم فعلى آن «شفاثا» مى‏باشد (جلاء العيون شبر 2/159).
144- ارشاد شيخ مفيد 2/84.
145- عقر به مواضعى اطلاق مى‏شود از آنها عقر بابل است كه نزديك كربلا است.
روايت شده است كه: چون حسين عليه‏السلام به كربلا رسيد و قشون عبيدالله او را احاطه كردند، از يكى از ياران سؤال كرد: اين قريه را چه مى‏نامند (و اشاره به عقر نمود) ؟ او در پاسخ گفت: نام آن عقر است.فرمود به خدا پناه مبىبرم از عقر، آنگاه امام (ع) سوال فرمود: نام اين سرزمين كه در آن هستيم چيست ؟ گفتند : كربلا. امام عليه‏السلام فرمود: ارض كرب و بلاء. (معجم البلدان 4/445).
146- مقتل الحسين مقرم 191.