فرهنگ عاشورا

جواد محدّثى

- ۱۸ -


كُميت بن زيد اسدى (1106)
از شاعران برجسته شيعه كه سروده هايش درباره اهل بيت و مرثيه امام حسين عليه السّلام معروف است . كنيه او ((ابوالمستهلّ)) و اهل كوفه بود. هوادارى شديد از بنى هاشم مى كرد و با سروده هايش آنان را مى ستود. مشهورترين شعرش ((هاشميات )) است . ((در وى خصالى بود كه هيچ شاعر نداشت : خطيب بنى اسد، فقيه شيعه ، سوار كارى دلير، بخشنده و تيرانداز بود و در ميان قومش كسى مهارت او را در تيراندازى نداشت .(1107) ولادتش در سال 60 و وفاتش در سال 126 هجرى بود. اين شاعر برجسته ، زبان شعرى خويش را در راه دفاع از مكتب و ولايت و بيان فضايل عترت و مظالم دشمنان خاندان پيامبر به كار گرفت . مورد علاقه و محبّت شديد و دعاى خاصّ ائمّه بود و از بزرگترين مرثيه سرايان عاشورا به شمار مى رفت . قصيده ميميّه ((مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُستَهامٍ...)) او معروف است . وى در سال شهادت امام حسين عليه السّلام به دنيا آمد و به بركت دعاى امام سجاد عليه السّلام پايان عمرش ختم به شهادت شد. او كه مدّتى متوارى بود، در ايّام خلافت مروان به شهادت رسيد و در همان كوفه در مقبره بنى اسد دفن شد.(1108)
امام باقر عليه السّلام در حق او دعا فرمود كه : ((لازِلْتَ مُؤَيَّدا بِرُوحِ القُدُسِ ماذَبَبْتَ عَنّا اَهْلَالبَيْتِ)) يعنى همواره تا زمانى كه از ما خاندان دفاع مى كنى ، مؤ يّد به روح القدس باشى . از جمله ابيات قصيده هاشميات اوست درباره شهيد كربلا:
 

قَتيلٍ بِجَنْبِ الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ
 
فَيالَكَ لَحْما لَيسَ عَنْهُ مُذَبَّبٌ
 
وَ مُنعَفَرِ الخَدَّيْنِ مِن آلِ هاشِمٍ
 
اءلا جَنَّدا ذاكَ الجَبينُ المُتَرَّبُ(1109)
 
همچنين روايت است كه در ايّام تشريق ، خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و اجازه خواست كه درباره آن خاندان شعرى بخواند. حضرت اهل بيت را جمع كرد تا آنان هم بشنوند. كميت اشعار خود را خواند و حاضران گريستند. امام صادق دست به دعا بلند كرد و گفت : ((اءللّهُمَّ اغفِرْ لِلْكميتِ ما قَدَّمَ وَما اَخَّرَ وَ ما اَسَرِّ وَ ما اَعْلَنَ وَاَعْطِهِ حَتّى يَرْضى )).(1110) خدايا، گذشته و آينده كميت را ببخشاى و از نهان و آشكار او در گذر و به او آنقدر عطاكن تا راضى گردد.
كُناسه
نام محلّى در كوفه كه قبلا حالت بازارى و تجارى داشته و موقعيّت آن ، بين مسجد سهله و مسجد كوفه بوده است . افراد اعدامى را در اين مكان بر دار مى كشيدند. على عليه السّلام در اين محلّه ، لشكر خود را سامان داده به جنگ صفّين شتافت . امام مجتبى عليه السّلام نيز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در اينجا آماده كرد. ابن زياد هم كوفيان را در همين محل بسيج كرد و به جنگ حسين عليه السّلام فرستاد.
بدن مسلم بن عقيل را در اين ميدان به دار كشيدند. پيكر انقلابى بزرگ ((زيدبن على )) نيز در همين مكان ، چهار سال به دار آويخته ماند.(1111)
كنانة بن عتيق تغلبى
پيرمردى از شهداى كربلا كه در حمله نخست به شهادت رسيد. وى از قهرمانان كوفه و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايّامى كه سيّدالشهدا عليه السّلام به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. نامش در زيارت ناحيه مقدسّه هم آمده است .(1112)
كنج ويرانه
كودك ششماهه
كوفه
نام يكى از شهرهاى مهمّ عراق ، كه مركز هواداران اهل بيت عليهم السّلام و ((مغرس ‍ شيعه )) بوده است و على عليه السّلام آنجا را بعنوان پايگاه حكومت خويش قرار داد. شهرى است با فضيلت كه احاديث متعدّدى در فضيلت آن نقل شده و طبق حديث امام صادق عليه السّلام ، حرم امام على بن ابى طالب عليهما السّلام است و ((طور سينين )) در قرآن ، به آن تفسير شده است .(1113) اين شهر، در غرب نهر فرات بنا شده و بناى آن در زمان عمربن خطاب و پس از فتح قادسيّه به دست سعدبن ابى وقّاص بود و در سالهاى بعد شكوفاتر شد. پيشتر به آن ((كوفان )) هم گفته مى شد. ريشه لغوى آن ، به معناى گرد آمدن است ، چون بناى شهر دايره وار بوده ، كوفه نام نهاده شد. كوفه به معناى شنزار سرخ هم آمده است .(1114)
اين شهر، پس از فتح سرزمين عراق به دست مسلمانان صدر اسلام ، مركز و پايگاهى نظامى براى نيروهاى مسلمان شد تا از آنجا به سوى شرق حركت كنند و در طول تاريخ ، موقعيّت سياسى و نظامى ويژه اى يافت . به آن ((كوفة الجُند)) هم مى گفتند. در نزديكى كوفه ، ((كربلا)) محلّ زيست گروهى اندك بود كه به كار كشاورزى در منطقه نزديك به آب مى پرداختند.(1115)
پس از امتناع امام حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد و حركت به سوى مكّه ، سران شيعه در كوفه نامه هاى دعوت به امام نوشتند. حضرت ، مسلم بن عقيل را به نمايندگى به كوفه فرستاد. كوفيان انقلابى با مسلم بيعت كردند ولى با آمدن ابن زياد، اوضاع عوض شد و نگذاشتند امام به كوفه برسد. كوفه آن روز، از بافتِ خاصّى تركيب يافته بود و مردم آن يكدست نبودند. هم هواداران اهل بيت و علاقه مندان به على عليه السّلام و فرزندان او در كوفه مى زيستند، هم گروههايى كه تفكّر خوارج را داشتند، ياهواداران بنى اميّه در كوفه بودند. روحيّه فرصت طلبى ، تبعيّت از زور، زودباورى و تاءثيرپذيرى از شايعات و تبليغات ، از ويژگيهاى ديگر جامعه كوفه بود. پولدارترين افراد هم كه نبض مالى شهر را در دست داشتند، همچون اشعث بن قيس ، عمروبن حريث ، شبث بن ربعى از بازوان اصلى ابن زياد محسوب مى شدند. شهرى با عناصر مختلف و ساكنان ناهمگون و ناهمدل و اغلب مهاجر به آن شهر تازه تاءسيس ، سبب شده بود كه ثبات سياسى نداشته باشد و همواره دستخوش امواج گردد. روح قبايلى و تعصّبهاى طايفگى در اقوام ساكن كوفه شديد بود و ابن زياد، با تحت سلطه گرفتن بزرگان قبايل و عشاير، براحتى توانسته بود اوضاع شهر را در كنترل خويش در آورد.اين بود كه آن همه دعوت و بيعت ، كارساز نشد و هزاران دست بيعتگر، در برابر طوفان ((ابن زياد))، از هم گسيخت و حسين عليه السّلام تنها ماند.
حادثه كربلا در نزديكى اين شهر اتفاق افتاد و سپاه يزيدى عموما از اين شهر براى جنگ با حسين عليه السّلام آمدند. پس از عاشورا نيز، اسراى اهل بيت وارد اين شهر شدند و زينب كبرى عليه السّلام آنجا خطبه خواند و شادى كوفيان را به عزا مبّدل ساخت . نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صرد و نيز قيام مختار در همين شهر به وقوع پيوست . مردم كوفه ، همانگونه كه در ركاب على عليه السّلام در جنگ جمل و صفّين شركت داشتند، همواره در فعاليّتهاى ضدّ اموى حضور چشمگير داشتند. اين شهر در تاريخ اسلام ، همواره دستخوش امواج سياسى ، انقلابها، حوادث و آشوبها بوده است . حجربن عدى ، با اصحاب پاكبازش در كوفه قيام كرد و به شهادت رسيد. عمروبن حمق خزاعى ، در كوفه شهيد شد. ميثم تمّار به دستور ابن زياد، در كوفه به دار آويخته شد. رُشيد هَجَرى نيز كه از ياران خالص على عليه السّلام بود، در آنجا به شهادت رسيد. جنايات و فجايع ((حجّاج بن يوسف ثقفى )) و كشتارهايش از شيعيان آل على در كوفه بود، كه كسانى همچون قنبر، كميل ، سعيدبن جبير و... به دست او به شهادت رسيدند. خروج زيدبن على بن الحسين عليه السّلام و شهادتش در ((كُناسه ))، در اين شهر بود. قيامهاى سادات طباطبايى در نيمه قرن دوم هجرى ، قيام ابن طباطباى علوى ، خروج ابى السرايا در زمان ماءمون ، شورشهاى قرمطيان و... همه در اين شهر اتفاق افتاده است . قبر بزرگانى چون كميل ، خبّاب بن ارتّ، اخنف بن قيس ، سهل بن حنيف انصارى و بسيارى ديگر در اين شهر است .(1116)
در اين شهر، ((مسجد كوفه )) از عظيمترين و مقدستّرين مساجد و قطعه هاى روى زمين است . محلّ مسجد كوفه ، بنا به روايات ، خانه آدم و نوح ، مصلاّى ابراهيم و مصلاّى حضرت مهدى عليه السّلام و محلّ عصاى موسى وشجره يقطين و خاتم سليمان است و جايى است كه كشتى نوح از آنجا جريان يافته و قبور انبياء و مرسلين و اوصياء است و در مسجد كوفه ، ((دَكَّةُ القَضاء))، محلّ قضاوتهاى اميرالمؤ منين قرار دارد. امام صادق عليه السّلام درباره آن فرموده است : ((... تُرَبَةٌ تُحِبُّنا وَنُحِبُّهُ، اءللّهُمَّ ارْمِ مَنْ رَماها وَعادِ مَن عاداها))(1117) كوفه تربتى است كه ما را دوست دارد، ما نيز آن را دوست داريم ، خدايا هر كه سوء قصد به آن كند به تير بلايش بزن و هر كه با آن دشمنى كند، دشمنش باش .
كوفيان
مردم كوفه در تاريخ به بى وفايى و سست عهدى شهرت يافته اند، تا آنجا كه گفته شده است ((الكوفى لايوفى ))، در شعارهاى مردم در انقلاب اسلامى ايران و جنگ تحميلى نيز گفته مى شد كه ((ما اهل كوفه نيستيم ، على تنها بماند)). البتّه تغيير اوضاع كوفه را در دوران مسلم بن عقيل و بر سر كار آمدن ابن زياد و كنترل شديد شهر و سختگيرى نسبت به مردم و... را نيز نبايد ناديده گرفت ، كه مانع خروج هواداران سيدالشهدا عليه السّلام براى يارى آن حضرت در كربلا شد؛ ولى به هر حال ، تاريخ اسلام خاطره خوشى از عهد و پيمان مردم كوفه ندارد.(1118)
از ويژگيهاى روحى و اخلاقى جامعه كوفى ، اينها را شمرده اند: تناقض در رفتار، نيرنگ و تزلزل ، سركشى نسبت به واليان ، فرصت طلبى ، اخلاق ناپسند، طمع و آزمندى ، شايعه پذيرى و تركيب يافتن مردم آن از قبايل مختلف با گرايشهاى قبايلى .(1119) همينها سبب شد تا على عليه السّلام از دست آنان خون دل بخورد و امام مجتبى عليه السّلام بى وفايى ببيند و مسلم بن عقيل ، در اين شهر غريبانه به شهادت برسد و سيدالشهدا عليه السّلام نزديك كوفه در كربلا در محاصره سپاه كوفه لب تشنه جان دهد. البته تركيب جمعيّتى اين شهر نيز، چندان منسجم نبود. مردم خود اين شهر، به اضافه قبايلى از يمن مثل قضاعه ، غسّان ، بَجيله ، خَثعم ، كِنْده ، حَضْرَموت ، ازْد، مِذحَج ، حِمْيَر، هَمْدان و نَخَع كه پس از بناى اين شهر از دوره ((سعدبن ابى وقاص )) ساكن اين شهر شده و قدرت و نفوذى يافته بودند و جمعيّتى از نژاد فارس كه در كوفه مى زيستند، سبب گرايشهاى مختلفى در مردم شده بود. از سردمداران اموى نيز برخى كوفه را در تحت نفوذ خود داشتند و مردم را به هوادارى بنى اميّه فرا مى خواندند و سلطه اموى را گسترده و ريشه دار مى ساختند.
شيعيان اهل بيت نيز در كوفه كم نبودند، امّا تشيّعشان در بُعد خطبه هاى حماسى و نطقهاى پرشور و عواطفِ سرشار نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، بيش از پيروى از خط سرخ آل على و پانهادن در ميدانهاى درگيرى بود. بى آنكه بخواهيم سختگيريها و شدّتِ عمل امويان را در محدود ساختن يارى شيعيان نسبت به حسين بن على عليهما السّلام ناديده بگيريم ، از روحيّه سستى و بى وفايى آنان نمى توان بسادگى گذشت . حتّى جمعى از آنان با ديدن پيكرهاى حسين و يارانش در دم تيغها، مى گريستند و دعا مى كردند كه خدايا پسر پيامبرت را يارى كن . يكى از خودشان بر آنان خروشيد كه چرا به جاى دعا، به ياريش نمى شتابيد ((هَلاّ تَهِبُونَ اِلى نُصْرَتِهِ بَدَلَ هذَا الدُّعاءِ؟)).(1120)
 
واى بر كوفه و بر رسم پذيرايى او
 
سست عهدى و رياكارى و خودرايى او
 
خاك عالم به سرش باد كه در خاك كشيد
 
هر كه بنشست سرِ خوانِ پذيرايى او
 
رسم او غدر و دورنگى ، ره او كيد و نفاق
 
شش جهت پر شد از آوازه رسوايى او(1121)
 
اى كوفه ! اى كتيبه بيداد
 
وى گور داد خواهى و فرياد
 
اى پايگاه بازى شيطان
 
وى شرح خاطرات پريشان
 
خوردى فريب ديو هوى را
 
كُشتى به جهل ، شير خدا را
 
كُشتى دو عاشق ازلى را
 
نشناختى حسين وعلى را
 
پشت على ز درد تو خم شد
 
نام تو در فساد، عَلم شد
 
در هفت رنگ تفرقه ، طاقى
 
بيتوته گاهِ جهل و نفاقى
 
اى جويبار جارى ناپاك
 
اى آبروى ريخته برخاك ...(1122)
 
كهيعص
از حروف مقطّعه قرآن در اوّل سوره مريم . طبق برخى تفاسير، اين حروف رمزى اشاره به حوادث يا فضايل يا مسايلى دارد كه اهل بيت به علم آن آگاهند. از جمله تفسيرها و تاءويلهاى اين حروف ، انطباق آن با حادثه كربلاست . در روايات است : حضرت زكريا نام پنج تن آل عبا را از جبرئيل فرا گرفت و چون به نام امام حسين عليه السّلام مى رسيد، اندوهگين مى شد و اشك در چشمش مى آمد، امّا با نامهاى ديگر، اندوهش مى رفت . راز آن را از خداوند پرسيد. خداوند با ((كهيعص )) قصه آن را خبر داد. ((كاف ))، نام كربلاست ، ((ها))، كشته شدن عترت طاهره است ، ((ياء)) يزيد ستمگر، قاتل حسين عليه السّلام است ، ((عين )) عطش حسين عليه السّلام و ((صاد)) صبر و مقاومت اوست . زكريّا سه روز در مصيبت حسين عليه السّلام گريست و از خدا خواست كه فرزندى به او عطا كند و با محبّت او، آزمايشش كند و آنگونه كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در سوگ فرزندش به داغ نشاند، او را هم داغدار كند. خداوند، يحيى را به او عطا كرد. يحيى هم همچون حسين عليه السّلام ششماهه به دنيا آمد.(1123) ميان يحيى بن زكريا و حسين بن على شباهتهاى ديگر نيز وجود دارد. سر هر دو مظلومانه بريده شده و سر هر دو در طشت و طبقى پيش طاغوت زمانشان نهاده شد.


گريز
گريز زدن : گفتارى را منتهى به موضوع ديگر كردن ، مطلبى را به مطلب ديگر پيوستن با تناسب ، چنانكه روضه خوانان از حكايتى به واقعه كربلا يا يكى از شهدا روند.(1124)
واعظان و روضه خوانان ، به تناسب بحث و گفتارى كه دارند، مرثيه خاصّى از كربلا را مى خوانند يا به مصيبت خاصّى از مصائب چهارده معصوم مى پردازند. مثلا اگر موضوع سخن درباره جوان يا كودك باشد، مصيبت على اكبر يا على اصغر را مى خوانند و از مراسم دفن باشكوه كسى ، به بى غسل و بى كفن و دفن ماندن پيكر سيدالشهدا در كربلا منتقل مى شوند. اين انتقال از موضوع يا حادثه خاص به واقعه كربلا و امام حسين يا يكى ديگر از شهدا ((گريز زدن )) نام دارد. در حركتهاى حماسى و انقلابى نيز بصورتى ديگر گريز به صحراى كربلا زده مى شود و ياد آن حادثه ، سرمايه الهام مى گردد. ((بخاطر نشر شهادت و فلسفه شهيدان است كه شيعه ، به بهانه مرگ برادر و عمو و دايى و پسرخاله و پسرعمّه ... ياران و خويشاوندان را گرد مى كرده و يكباره به كربلا گريز مى زده اند و از حسين و شهيدان شيعه مى گفته اند.))(1125)
گريه
((چشم گريان ، چشمه فيض خداست )). گريستن بر اباعبداللّه الحسين عليه السّلام ثواب بسيار دارد.(1126) فرشتگان ، پيامبران ، زمين و آسمان ، حيوانات صحرا و دريا هم بر عزاى حسين عليه السّلام گريسته اند.(1127) اشگ ريختن ، نشانه پيوند قلبى با اهل بيت و سيدالشهداست . اشك ، دل را سيراب مى كند، عطش روح را بر طرف مى سازد و حاصل محبّتى است كه نسبت به اهل بيت حاصل مى شود. همدلى و هماهنگى روحى با ائمّه ، ايجاب مى كند كه در شادى آنان شاد و در غمشان محزون باشيم . اين نشان شيعه است كه ((يَفْرَحُونَ بِفَرَحِنا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا...))(1128) قلبى كه مهر حسين عليه السّلام را داشته باشد، بى شك به ياد مظلوميّت و شهادت او مى گريد. اشك ، زبان دل و شاهد عشق است .
 
آنچنان كز برگ گل ، عطر و گلاب آيد برون
 
تا كه نامت مى برم از ديده آب آيد برون
 
رشته الفت بود در بين ما، كز قعر چاه
 
كىْ بدون رشته ، آب بى حساب آيد برون ؟
 
تا نسوزد دل ، نريزد اشگ و خون از ديده ها
 
آتشى بايد كه خوناب كباب آيد برون
 
مهر تو شيرازه ((امّالكتاب )) خلقت است
 
مشكل اين شيرازه از قلب كتاب آيد برون
 
گر نباشد مهر تو دل را نباشد ارزشى
 
برگ بى حاصل شود گل ، چون گلاب آيد برون (1129)
 
گريستن در سوگ شهداى كربلا، تجديد بيعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذيه فكرى و روحى با اين مكتب است و اشك ريختن ، نوعى امضا كردن پيمان و قرارداد مودّت با سيدالشهداست . ائمّه شيعه ، گريستن بر مظلوميت اهل بيت و عزاى حسينى را تاءكيد كرده و شهادت اشك را بر صداقت عشق ، پذيرفته اند. امام صادق عليه السّلام فرموده است : ((نزد هر كس كه ما ياد شويم و چشمانش اشگ آلود شود، حتى اگر به اندازه بال مگسى باشد، خداوند گناهانش را مى بخشايد، هر چند چون كف دريا فراوان باشد.))(1130) به گفته صائب :
 
در سلسله اشگ بود گوهر مقصود
 
گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد
 
دستور امامان به گريستن بر امام حسين عليه السّلام بسيار اكيد است . امام رضا عليه السّلام به ريّان بن شبيب در حديث مفصّلى فرمود: ((يَابنَ شَبيب ! اِن كُنتَ باكِيا لِشى ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَينِبنِ عَلِىِّ بنِاَبى طالِبٍ فَاِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذْبَحُ الكَبشُ...)).(1131) اگر بر چيزى گريه مى كنى ، بر حسين بن على گريه كن ، كه او را همچون گوسفند، سر بريدند. در حديث ديگرى فرموده است : ((محرّم ، ماهى است كه مردم دوره جاهليت جنگ در آن را ناروا مى دانستند، ولى در اين ماه ، دشمنان ، خون ما را بناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما را به اسارت گرفتند و به خيمه هاى ما آتش زدند و غارت كردند و در كار ما، براى رسول خدا هيچ حرمتى را رعايت نكردند. روز حسين ( عاشورا) پلكهاى ما را مجروح و اشگهايمان را جارى كرد و ما از سرزمين كربلا، گرفتارى و رنج به ميراث برديم . پس بايد بر كسى همچون حسين ، گريه كنندگان بگريند، كه گريه بر او، گناهان بزرگ را هم فرو مى ريزد.))(1132)
خود امام حسين عليه السّلام فرموده است : ((اَنَا قَتيلُ العَبْرَةِ، لايَذْكُرُنى مُؤ مِنٌ إ لاّ بَكى ))،(1133) من كشته اشكم ، هيچ مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم ) مى گريد. امام سجاد عليه السّلام بيست سال بر امام حسين عليه السّلام گريست و هرگز طعامى پيش او نمى گذاشتند مگر آنكه گريه مى كرد.(1134) به فرموده امام صادق عليه السّلام : هر ناله و گريه اى ناپسند و مكروه است ، مگر ناليدن و گريستن بر حسين عليه السّلام : ((كُلُّ الجَزَعِ وَالبُكاءِ مَكرُوهٌ سِوَى الجَزَعِ وَ البُكاءِ عَلَى الحُسَين )).(1135)
هم گريستن ، هم گرياندن ، هم خود را شبيه گريه كنندگان در آوردن (تباكى ) پسنديده است و اجر دارد. اين همه فضيلت كه براى گريه بر حسين عليه السّلام بيان شده و اينكه اشك چشم ، آتش دوزخ را فرو مى نشاند و غمگين شدن در سوگ شهيدان كربلا ايمنى از عذاب است ، در صورتى است كه گناه و فسق و آلودگى انسان در حدّى نباشد كه مانع رسيدن اين فيض الهى گردد. اشگى كه مبيّن پيوند عاطفى و رابطه مكتبى و اتصال روحى با راه و فكر و خط ائمّه و سيدالشهداست ، حتما زمينه ساز پرهيز از گناه مى گردد. به تعبير شهيد مطهّرى : ((گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او و موافقت با نشاط او و حركت اوست ... امام حسين عليه السّلام بواسطه شخصيّت عاليقدرش ، بواسطه شهادت قهرمانانه اش ، مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است . اگر كسانى كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسى و روحى گمارده شدند، يعنى سخنرانان مذهبى ، بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و همرنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسينى بهره بردارى صحيح كنند، جهانى اصلاح خواهد شد.))(1136) پس مهّم ، شناخت فلسفه گريه در راستاى احياى عاشورا و زنده نگهداشتن مراسم حسينى و فرهنگ كربلاست ، نه گناه كردن و آلودگى ، به اميد پاك شدن با چند قطره اشك ! معلوم نيست كه دل و جان آلوده ، آن همسويى را با امام داشته باشد كه با ياد مصائبش گريه كند.
گريه در فرهنگ عاشورا، سلاح هميشه برّانى است كه فرياد اعتراض به ستمگران را دارد. ((اشك ))، زبان دل است و گريه ، فرياد عصر مظلوميّت . رسالت اشك نيز پاسدارى از ((خون شهيد)) است . امام خمينى ((ره )) فرمود: ((هر مكتبى ، تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش توى سر و سينه زن نباشد حفظ نمى شود...))،(1137) ((گريه كردن بر شهيد، نگهداشتن ، زنده نگهداشتن نهضت است ))،(1138) ((گريه كردن بر عزاى امام حسين ، زنده نگهداشتن نهضت و زنده نگهداشتن همين معنى است كه يك جمعيت كمى در مقابل يك امپراطور بزرگ ايستاد...، آنها از همين گريه ها مى ترسند، براى اينكه گريه اى است كه گريه بر مظلوم است ، فرياد مقابل ظالم است .))(1139)
 
هر چند نيست درد دل ما نوشتنى
 
از اشگ خود، دو سطر به ايما نوشته ايم (1140)
 
اشگ ، سرفصل محبّت و مودّت است و برخاسته از عشقى است كه خداوند در دلها قرار داده كه نسبت به حسين بن على عليهما السّلام مجذوب مى شود. به فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله : ((اِنَّ لِقَتَلِ الحُسَينِ حَرارَةً فى قُلُوبِ المُؤ مِنينَ لاتَبْرَدُ اَبَدا)).(1141) براى شهادت حسين عليه السّلام حرارت و گرمايى در دلهاى مؤ منان است كه هرگز سرد و خاموش نمى شود.
 
كدام عاشق در اين ره در بلا نيست ؟
 
كدامين دل شما را مبتلا نيست ؟
 
اگر در سوگتان شد ديده نمناك
 
اگر از عشقتان دل گشت غمناك
 
گواه عشق ما اين ديده و دل
 
رساند ((اشگ )) و ‍((غم )) ما را به منزل
 
كنون ماييم و درد داغدارى
 
كنون ماييم و اشگ و سوگوارى
 
هنوز اشگ عزا پيوسته جارى است
 
رواق چشممان آيينه كارى است
 
غدير ما محرّم دارد امروز
 
محرّم ، بذر غم مى كارد امروز(1142)
 
امروز هم ، اشگ و گريه ، رابط ما با حسين است و ما با شورى اشگهايمان ، سر سفره محبّت سيدالشهدا نشسته ايم و نمك پرورده اباعبداللّه هستيم ، از اين رو، اين مهر با شير مادر در جان ما وارد شده و با جان هم به در مى شود.
گل باغ حسن
گلوى بريده
 
حلقى كه بود بوسه گه مصطفى مدام
 
آزرده اش ز خنجر فولاد كرده اى (1143)
 
پس از شهادت امام حسين عليه السّلام ، سر مطهرش را از پيكر جدا كردند. تيغ بر حلقومى نهادند كه بوسه گاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. از اين رو، لقب ((ذبيح )) بر آن حضرت داده اند و همچنين تعبير ((مجزور الراءس )) از زبان زينب كبرى نقل شده است . در برخى مقتلها آمده است كه حضرت زينب ، هنگام وداع جسد برادرش ، پيكر او را در آغوش گرفت ، لب بر حلقوم بريده سيدالشهدا عليه السّلام نهاد و بوسيد و با آن بدن خونين وداع كرد.(1144)
 
آن سونگران ، نگاه پيغمبر بود
 
خورشيد، رسول آه پيغمبر بود
 
اى تيغ پليد، مى شكستى اى كاش
 
آن حنجره ، بوسه گاه پيغمبر بود(1145)
 
گنجينة الا سرار
 
كيست اين پنهان مرا در جان و تن
 
كز زبان من همى گويد سخن
 
شروع كتاب گنجينة الا سرار، با شعربالاست . مجموعه و منظومه اى بلند از شعر عرفانى حماسى ، در قالب مثنوى از عمّان سامانى (م 1322) است ، در سوگ حسين عليه السّلام و ماجراى عاشورا، و از آثار برجسته مرثيه فارسى است و از ديد عرفانى به كربلا و قهرمانان و حوادث آن نگريسته است . اين كتاب بارها به صورتهاى مختلف چاپ و منتشر شده است .
گندم عراق
يا گندم رى . عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه در كربلا) در پاسخ به پيشنهاد سيدالشهدا عليه السّلام كه او را از آلودن دست به خون خويش برحذر مى داشت و عمرسعد بهانه هاى مختلفى مى آورد، از جمله گفت : به من وعده حكومت رى داده شده است . حضرت او را نفرين كرد و فرمود: اميدوارم پس از مرگ من ، از گندم عراق (1146) نخورى مگر اندكى . عمرسعد از روى استهزا گفت : ((جو)) آن هم مرا بس است (فِى الشَّع يرِ كِفايَةٌ) طبق نفرين امام ، عمرسعد به حكومت رى هم نرسيد و به دست مختار كشته شد.(1147) در نقل ديگرى آمده است كه سالها پيش از عاشورا، عمرسعد به آن حضرت گفته بود: برخى از سفيهان مى پندارند كه من تو را خواهم كشت . حضرت فرمود آنان سفيه نيستند، بلكه بردباران و حليمانند؛ ولى آنچه مايه چشم روشنى است آن است كه پس از من از گندم عراق ، جز اندكى نخواهى خورد،(1148) كه اين ، پيشگويى آن حضرت از وقايع كربلاست .
گودال قتلگاه
محلّى كه سيدالشهدا عليه السّلام در آخرين لحظات مقاومت ، از اسب بر زمين افتاد و شمر يا سنان فرود آمد و سر مطهّر امام را از پيكر جدا كرد. گويا نسبت به قسمتهاى ديگر ميدان كربلا، پايين ترين جا بوده است . قتلگاه ، محلّ به شهادت رسيدن امام شهيدان است كه خون مطهرش بر خاك كربلا ريخت . در حال حاضر، بيرون از ضريح مطهّر آن حضرت ، سردابى وجود دارد كه محلّ شهادت او محسوب مى شود و سنگ مرمرى به بلندى نيم متر از سطح زمين ، بصورت قبر، بر روى آن محل قرار دارد. اغلب درِ آن بسته است و گاهى براى اشخاص معينى باز مى كنند تا زيارت كنند. در طبقه هم سطح با ضريح هم پس از عبور از يك دالان باريك به همين قتلگاه مى رسيم كه ضريحى كوچك و چسبيده به ديوار دارد.
((در فكرم آن گودالم كه خون تو را مكيده است . هيچ گودالى چنين رفيع نديده بودم . در حضيض هم مى توان عزيز بود، از گودال بپرس )).(1149)
گوشواره
پس از شهادت امام حسين عليه السّلام ، سپاه كوفه به خيمه ها حمله كرده ، ضمن به آتش كشيدن آنها، هر چه در خيمه ها بود غارت كردند و از گوشها و پاهاى اطفال ، گوشواره و خلخال بيرون آوردند.(1150) از فاطمه صغرى ، دختر امام حسين عليه السّلام نقل شده است كه پس از شهادت امام ، يكى از سواران سپاه عمرسعد به طرف او كه جلوى يكى از خيمه ها ايستاده بوده ، حمله ور مى شود و با نيزه بر او ضربتى مى زند كه بر زمين مى خورد، آنگاه گوشواره از گوشش مى كند و خون جارى مى شود.(1151) درباره امّكلثوم نيز چنين نقل شده است ((حَتّى اَفْضَوا إ لى قرطٍ كانَ فى اُذنِ اُمِّكُلثُوم اُختِ الحُسَين عليه السّلام فَاَخذُوهُ وَ خَرَمُوا اُذنَها)).(1152)
گهواره
سمبل حضور كودك شيرخوار در كربلا و شهيد شدن او با ستم يزيديان . در مرثيه ها، تعزيه ها و شبيه خوانيها از اين سمبل (گهواره خالى ) استفاده مى شود تا از علىّاصغر، ششماهه شهيد عاشورا ياد شود.
 
ناگاه در دست مولا، يك چشمه جوشيد از خون
 
بوسيد تيرى گلوى آن شاخه نسترن را
 
گهواره خالى خدايا، تنها دلى ماند و داغى
 
داغى كه از من گرفته است پرواى دل سوختن را(1153)
 


لا اَرَى المَوتَ اِلاّ سَعادةً
 
اندر آنجا كه باطل امير است
 
اندر آنجا كه حق سر به زيراست
 
اندر آنجا كه دين و مروّت
 
پايمال و زبون و اسير است
 
راستى زندگى ناگوار است
 
مرگ ، بالاترين افتخار است
 
زان شهيد سر از دست داده
 
زان فداكار در خون فتاده
 
جاودان آيد اين بانگ پر شور
 
((لا اَرى الموت الاّ سعاده ))
 
آرى ! آزادمردان بكوشند
 
بر ستمگر چون طوفان خروشند(1154)
 
از آموزشهاى عاشورا، گزيدن مرگ سرخ و شهادت ، بر زندگى مذلّت بار در كنار ظالمان است و اينگونه مردن ، حيات جاودانى است و آنگونه زيستن ، مرگى بصورت زندگى . سخن بالا، جمله اى از خطبه حماسى و الهام بخش سيدالشهدا عليه السّلام در روز عاشورا است كه خطاب به ياران خويش فرمود و آغاز خطبه چنين است : ((اِنَّ الدُّنيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ تَغَيَّرَتْ...)) تا آنجا كه مى فرمايد: ((اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الحَقَّ لايُعمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الباطِلَ لايُتَناهى عَنهُ، لِيَرْغَبِ المُؤ مِنُ فى لِقاءِاللّهِ، وَاِنّى لا اَرَى المَوْتَ اِلاّ سَعادةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَما)).(1155)
 
اكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم
 
بايد زجان گذشت ، كزين زندگى چه سود؟
 
فلسفه بلندى كه سيدالشهدا عليه السّلام در جمله ياد شده بيان كرده است ، درس ‍ زندگى شرافتمندانه و باعزّت را مى آموزد و بدون آن باور متعالى ، انسان براى ((زنده ماندن )) تن به هر ستم و خوارى مى دهد. اگر عاشورا، مكتب آزادى است ، در سايه همين تعاليم است .
لاحِق
نام اسبى كه عبيداللّه بن حرّ، هنگام ملاقات با سيدالشهدا عليه السّلام در منزلگاه قصر مقاتل ، مى خواست به آن حضرت تقديم كند و خود آماده همكارى نبود. ولى امام فرمود: نيازى به اسب تو نيست . به آن ((ملحقه )) هم مى گفتند.(1156) معناى آن ((از پى رونده ، در رسنده ، رسيده ، آنكه و آنچه در پى چيزى مى دود و به آن مى رسد)) است . از اين رو به اسبهاى تند روهم ((لاحق )) مى گفتند. اين نام براى اسبهاى تنى چند از معروفان عرب نيز به كار رفته است .(1157)
لا يَوْمَ كَيوْمِكَ يا اباعبداللّه عليه السّلام
اى اباعبداللّه ! هيچ روزى همچون روز تو(عاشورا) نيست . مضمون سخنى از زين العابدين عليه السّلام است . روزى امام سجاد عليه السّلام به پسر عباس عليه السّلام نگاه كرد و گريست . ياد از روز اُحُد كرد كه حمزه در آن كشته شد، سپس ياد از موته كرد كه جعفربن ابى طالب آنجا به شهادت رسيد. سپس فرمود: ((لايَومَ كَيومِ الحُسَينِ، اِزْدَلَفَ اِلَيْهِ ثَلاثُونَ اَلف رَجُلٍ يَزْعُمُونَ اَنَّهُم مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ كُّلٌ يَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللّهِ يُذَكِّرُهُم فَلايَتَّعِظُونَ حَتّى قَتَلُوهُ بَغْيا وَظُلما وَعُدوانا...))،(1158) هيچ روزى چون روز حسين عليه السّلام نيست ، كه سى هزار نفر بر ضدّ او گرد آمدند كه همه خود را از اين امّت مى پنداشتند و همه با ريختن خون او به خدا تقرّب مى جستند. او آنان را به ياد خدا مى انداخت ، امّا آنان پند نمى گرفتند، تا آنكه او را از روى ستم و تجاوز و دشمنى كشتند. خداوند، ((عباس )) را رحمت كند كه ايثار كرد و امتحان داد و جان خويش را فداى برادرش كرد...))(1159) امام حسن مجتبى و اميرالمؤ منين عليه السّلام نيز خطاب به سيدالشهدا عليه السّلام فرموده اند: ((لايَومَ كَيَومِكَ يااباعَبدِاللّه ))(1160) گر چه همه شهادتها و مصيبتهاى اهل بيت پيامبر، سنگين و اندوهبار است ، امّا آنچه در كربلا گذشت ، بالاترين داغ و سوگ بود و هيچ حادثه اى به دلخراشى عاشورا و هيچ امامى و شهيدى به مظلوميّت اباعبداللّه عليه السّلام و فرزندان او نيست . اين است كه از جمله فوق ، بعنوان تسلاّى خاطر داغديدگان هم استفاده مى شود و اين توصيه ائمّه است كه هرگاه مصيبتى براى شما پيش آمد، از عاشورا و مصائب اهل بيت عليهم السّلام ياد كنيد، تا تحمّل داغ بر شما آسان شود. مرثيه خوانان نيز، هرگاه از هر امامى روضه بخوانند، يا از هر مصيبت جانگدازى ياد كنند، در پايان با نقل جمله بالا، گريز به كربلا مى زنند، كه بالاترين سوگهاست و بحق ، با توجّه به مصائب اهل بيت در كربلا، هر غم و مصيبتى كوچك و قابل تحمّل مى شود.
لباس كهنه
لب و دندان
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلكِ
از جمله سخنانى است كه نشان دهنده كفر باطنى و كينه يزيد نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است . اشعارى است كه پس از شهادت حسين عليه السّلام ، هنگامى كه عترت او را به اسارت به شام آورده بودند، يزيد با غرور و سرمستى خواند و آرزو كرد كاش نياكانش كه در جنگ بدر كشته شدند، زنده بودند و خونخواهى و انتقام يزيد را مى ديدند (لَيْتَ اَشياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا...) تا آنجا كه به انكار وحى و رسالت پرداخته و مى گويد:
 
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا
 
خَبرٌ جاءَ وَ لا وَحىٌ نَزَل (1161)
 
هاشميان با حكومت بازى مى كردند، نه خبرى (از آسمان غيب ) آمده و نه وحى نازل شده است . اصل شعر از ((ابن زبعرى )) است ، ولى خواندن آن توسّط يزيد در چنان موقعيّتى ، هم عقيده بودنش را با مضمون آن نشان مى دهد، در پى زمزمه كردن اين اشعار كفرآميز بود كه زينب عليها السّلام خطبه خويش را با آيه ((ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اَساءُوا السُّواءى اَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤ ن ))(1162) آغاز كرد (سرانجامِ بدكاران ، آن شد كه آيات الهى را تكذيب و مسخره كردند!) و نيز در ادامه ، آيه ((وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ...))(1163) را خواند (كافران مپندارند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم ، برايشان خوب است ، بلكه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خوار كننده اى است ) و سراسر خطابه آن بانو، اثبات خروج يزيد از حريم اسلام و بى اعتقادى او به دين و اثبات كفر و فسق او در ملا عام و حضور همگان است . در واقع ، حادثه كربلا، كفر پنهان امويان را آشكار و چهره واقعى آنان را براى مردم و تاريخ ، روشن ساخت و اين از ثمرات مهمّ عاشورا بود.
لعنت بر يزيد
از سنّتهاى شيعى ، فرستادن درود و سلام بر حسين عليه السّلام و لعنت بر قاتلان او هنگام آب نوشيدن است . لعن به معناى طرد از رحمت و دور كردن است . عرب ، هرگاه كسى تمرّد مى كرد، او را از خود طرد مى كردند تا گناهان او دامنگيرشان نشود.(1164)
امام صادق عليه السّلام ، به نقل داود رِقّى ، آب خواست و نوشيد و چشمانش اشگبار شد، سپس فرمود: لعنت خدا بر قاتل حسين ، هرگز بنده اى نيست كه آب بنوشد و حسين را ياد كند و قاتل او را لعنت كند، مگر آنكه خداوند، براى او صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار سيّئه از او محو مى كند...: ((ما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَالحُسَينَ وَلَعَنَ قاتِلَهُ اِلاّ كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِاءةَ اَلْف حَسَنةً وَ حَطَّ عَنهُ مِاءَةَ اَلف سَيِّئَةً...))(1165) و اين ، جزء فرهنگ عاشورايى مردم شده است و برسقّاخانه ها مى نويسند: ((آبى بنوش و لعنت حق بر يزيد كن )). لعنت بر يزيد و ابن زياد و شمر و ديگر عاملان و مباشران و زمينه سازان حادثه عاشورا و قتل امام حسين عليه السّلام در زيارتنامه هاى متعددى از جمله در زيارت عاشورا و وارث آمده است : ((اءللّهُمَّ العَنْ يَزيدَ خامِسا وَالعَنْ عُبَيدَاللّهِبنَ زيادٍ وَابنَ مَرجانَةَ وَعُمَرَبنَ سَعدٍ وَ شِمرا وَآلَ اَبى سُفيان و آلَ زيادٍ وَآلَ مَروانٍ إ لى يَومِ القِى امَةِ)).(1166)
لعنت و برائت
اسلام ، دين تولّى و تبرّى است ، در كنار محبت و دوستى با خاندان پيامبر و مودّت نسبت به آنان و سلام و درود، در زيارتنامه ها نسبت به اولياء خدا، عنصر برائت و بيزارى و نفرت و نفرين نسبت به ظالمان و دشمنان حق است . بى تفاوت نبودن در برابر جنايتكاران و همسويى با رسول خدا، ايجاب مى كند كه يك شيعه عاشورايى نسبت به ستمگران ، بغض و عداوت و تبرّى داشته باشد و كسانى را كه قرآن لعن كرده است ، مورد لعن قرار دهد. لعن ، نشان اوج تنفّر و انزجار از چهره هاى ملعون است .
در لعنتها و برائتهايى كه در زيارتنامه شهدا و ائمّه آمده ، با بيان زشتيها، فسادها، تحريفها، ستمها، گردنكشيها، صف آرايى در مقابل جناح حق ، نپذيرفتن طاعت ائمّه و مخالفت با رهبران الهى آميخته است و لعن آنان ، طرد نمايندگان اين خطّ در هميشه و همه جاى تاريخ است .
در حادثه كربلا، كسانى در قتل دست داشتند، كسانى هم راضيان ، ساكتان ، هتك حرمت كنندگان ، زمينه سازان ، فرمانبرداران بوده اند و همه ملعون و مطرودند، و نيز آنان كه حسين بن على عليهما السّلام را خوار كردند و ندايش را شنيدند و پاسخ ندادند. در فراز ديگرى پايه گذاران ظلم به اهل بيت ، كنار زنندگان اهل بيت از جايگاه اصلى شان ، قاتلان اهل بيت ، زمينه سازان آن قتل ، پيروان و هواداران قاتلان ، لعنت شده اند: ((اَسْرَجَتْ، اَلْجَمَتْ، تَهَيَّاءَتْ...)) در زيارتى ، لعن بر ظالمين آل محمد، لعن برارواحشان ، ديارشان و قبورشان شده است : ((وَالْعَنْ اَرواحَهُم وَ دِيارَهُم وَقُبُورَهُم )). (زيارت عاشوراى غير معروفه ، مفاتيح الجنان )
موالات با حسين و برائت از ظالمان به او، پايه تقرّب به خدا و رسول واميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام است : ((يا اباعَبدِاللّه ! اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ وَاِلى رَسُولِهِ وَاِلى اَميرِالمُؤ مِنين وَاِلى فاطِمَةَ وَاِلَى الحَسَنِ وَاِلَيكَ بِمُوالاتِكَ وَبِالبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِكَ...)).(1167)
لَهْفان
ستمديده ، مضطرّ دادخواه ، اندوهگين ، ملهوف .(1168) لهفان از القاب سيدالشهدا عليه السّلام است كه در حديث امام باقر عليه السّلام آمده است : ((اِنَّ الحُسَينَ صاحِبَ كَربَلا قُتِلَ... لهْفانا))(1169)
لُهوف
((اللُّهُوفُ عَلى قَتلَى الطّفوف ))، به معناى آه و ناله بركشتگان كربلا، نام كتابِ مقتلى است درباره شهداى كربلا كه از تاءليفات مشهور سيدبن طاووس ، على بن موسى بن محمدبن طاووس (589 664 ه‍ ) مى باشد. اين كتاب به فارسى نيز ترجمه شده است ، به نام ((آهى سوزان بر مزار شهيدان )) از سيداحمد فهرى .
ليلى
ليلى دختر ابومرّة ثقفى ، همسرامام حسين عليه السّلام و مادر على اكبر، از زنان فاضل عصرخويش بوده است .(1170) بر خلاف آنچه مشهور است ، در كتابهاى معتبر و مقتلها نامى از ايشان در جريانات كربلا، كوفه و شام نيست .(1171)


ماتم
ماتم ، مَاءتم ، مآتم و... به معناى عزادارى و مصيبت و عزاست . اصل آن به معناى محلّ تجمّع زنان و مردان در غم و شادى است ،(1172) امّا به مراسمى هم كه در سوگوارى امام حسين عليه السّلام برگزار مى شود، مى گويند. به محلّ عزادارى ، عزاخانه ، ماتم سرا و ماتمكده هم گفته مى شود. به برگزار كردن آيين سوگوارى ، ماتم گرفتن و به ماتم نشستن مى گويند. در آداب اسلامى ، اقامه عزا براى متوّفى و رسيدگى به بازماندگان و تغذيه داغديدگان آمده است .(1173) درباره سيدالشهدا عليه السّلام روايات بسيارى آمده است كه براى آن حضرت در ملكوتِ اعلا ماتمها برگزار شد. در زيارت مى خوانيم : ((وَاُقيمَتْ عَلَيكَ المَآتِمُ فى اَعلى عِلّييّن )).(1174) اسيران اهل بيت عليهم السّلام چون به شام برده شدند و وارد دربار يزيد گشتند، خاندان اموى هم براى شهداى كربلا ماتم برپا كردند.(1175) امّسلمه نيز، پس از خبر يافتن از شهادت امام حسين عليه السّلام توسّط آن شيشه پر از خاك كه به خون تبديل شده بود، آن روز را روز ماتم و نوحه برحسين عليه السّلام قرار داد.(1176) به روايت امام صادق عليه السّلام ، پس از شهادت اباعبداللّه ، همسر او ماتم براى او بر پا داشت و از ماده اى براى اشكبار شدن چشمانش استفاده مى كرد.(1177) عظيم ترين ماتم تاريخ ، همان حادثه جانگداز كربلاست كه هرگز از شور و سوز آن كاسته نمى شود. به قول محتشم :
 
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
 
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
 
ايّام عاشورا براى شيعه ، فصل گريستن و به عزاى حسينى نشستن است و اين سنّت دينى مايه بقاى ياد حماسه سازان عاشورا گشته است . عاشورا براى پيروان اهل بيت ، روز غم و اندوه و براى جفاكاران مخالف عترت ، روز شادى بوده است . سرزمين شام و عراق در اين زمينه دو روشِ مخالف هم داشته است ، سيّد رضى در يكى از اشعارش از سوگواريهاى سرزمين عراق ياد مى كند كه شاميان ، همانها را روز عيد و جشن مى دانستند:
 
كانَتْ مَآتِمُ بِالعِراقِ تَعُدُّها
 
اُمَوِيَّةٌ بِالشّامِ مِنْ اَعْيادِها(1178)
 
حضرت سجاد عليه السّلام نيز در شعرى از سختيهاى روزگارشان پس از عاشورا و محنتهاى جانكاه آن روزگار سخن مى گويد، از جمله مى فرمايد:
 
يَفرَحُ هذَا الوَرى بِعيدِهِمُ
 
وَ نَحْنُ اءعيادُنا مَآتِمُنا(1179)
 
اين مردم به عيدشان خوشحال مى شوند، در حالى كه عيدهاى ما، سوگ و ماتم ماست . اين مضمون همان سخن معروف است كه : ((بنى اميّه براى ما عيد نگذاشتند)).
ماريه ، بنت سعد
ماريه ، به معناى سپيد درخشان رنگ تابان بدن .(1180) ماريه دختر سعد، بانوى شجاع و شيعى از مردم بصره بود كه خانه اش پايگاه تجمّع شيعه در اين شهر محسوب مى شد. فضايل و تعاليم اهل بيت از آنجا منتشر مى گشت . در ايام نهضت كربلا، عدّه اى كه به اين خانه تردّد داشتند، براى يارى امام حسين عليه السّلام به كوفه رفتند.(1181)
مالك بن دودان
از شهداى عاشوراست . هنگامى كه به ميدان رفت ، چنين رجز مى خواند:
 
اِلَيكُمُ مِنْ مالِكِ الضَّرغامِ
 
ضَرْبَ فَتىً يَحمى عَنِ الكِرامِ
 
يَرْجُو ثَوابَ اللّهِ ذِى الا نعامِ(1182)
 
مالك بن عبداللّه جابرى
از شهداى كربلاست ، وى و برادرش سيف بن حارث بن سريع ، در كربلا به حسين بن على عليه السّلام پيوستند و عصر عاشورا، در لحظاتى كه سپاه كوفه به خيمه گاه امام حسين عليه السّلام نزديك شده بودند، اجازه ميدان گرفته ، جنگيدند و شهيد شدند.(1183)