فرهنگ عاشورا

جواد محدّثى

- ۱۴ -


عاشورا و سقيفه
ديدِ جريان شناسانه در حوادث ، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبرى حكومت مى بيند كه در ((سقيقه بنى ساعده )) اتفاق افتاد. اگر جمعى از امّت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله در كربلا فرزند رسول اللّه را شهيد كردند، زمينه آن در حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدّى آل ابوسفيان نسبت به حكومت اسلامى و كنار زدن ائمه از ولايت و رهبرى بود. از اين رو در زيارت عاشورا كسانى لعن مى شوند كه آغازگر ظلم بر اهل بيت پيامبر و بنيانگذار ستم به ذريّه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، و نيز كسانى كه به آن ستمِ نخست راضى شدند، همكارى يا سكوت كردند و زمينه ساز آن بودند، و ائمّه را از جايگاه اجتماعى ، سياسى شان كنار زدند تا آنجا كه براى جنگ با عترت پيامبر، تمكين كردند: ((لَعَنَاللّهُ اُمَّةً اَسَّسَت اَساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم اَهلَالبَيتِ وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وَاَزالَتْكُمْ عَن مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُم وَلَعَنَ اللّهُ المُمَهِّدينَ لَهُم بِالتَّمكينِ مِن قِتالِكُم ...)).
در ماجراى كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهل بيت را از صحنه اجتماعى و سياسى امّت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامى توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهى و متابعت كردند، شريكند. اين نكته در جاى ديگر زيارت عاشورا مطرح است : ((اءللّهُمَّ العَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِك ، اءللّهُمَّ العَنِ العِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الحُسَينَ وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتلِهِ، اءللّهُمَّ العَنهُم جَميعا)).(810)
توطئه سقيفه ، تلاشى از سوى شرك شكست خورده در جبهه هاى بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلى خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشته هاى خود را از آل پيامبر، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار كردن بنى هاشم و عترت رسول بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگى سقيفه ، ظاهرى فريبنده براى اعمال آن سياست بود. به قول نيّر تبريزى :
 

كانكه طرح بيعتِ شورافكند
 
خود همانجا طرح عاشورا فكند
 
چرخ در يثرب رها كرد از كمان
 
تير كاندر نينوا شد بر نشان (811)
 
هواداران سقيفه ، در سپاه كوفه بودند. امام حسين عليه السّلام روز عاشورا با بدن مجروح ، آنان را ((شيعيان آل ابى سفيان )) خطاب كرد كه نه دين داشتند، نه حرّيت . ابن زياد وقتى با سر بريده حسين عليه السّلام در طشت طلايى روبه رو شد، با چوبى كه در دست داشت بر لبهاى آن سر مطهّر مى زد و مى گفت : ((يَومٌ بِيومِ بَدر))(812) يزيدبن معاويه نيز پس از كشتن امام و سرمستى از پيروزى بر آن حضرت ، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شده اش در بدر، زنده بودند و به يزيد مى گفتند دستت درد نكند. كشتن حسين عليه السّلام و يارانش را در مقابل كشته هاى بدر دانست ، منكر وحى و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل احمد انتقام نگيرم ، از نسل خندف نيستم ...(813) حضرت زينب عليها السّلام با خطاب ((يابنَ الطُلَقاء)) به يزيد، اشاره به نيكان مشرك او كرد، كه در فتح مكّه ، پيامبر آزادشان كرد، امام سجاد عليه السّلام نيز به يزيد گفت : جدّ من على بن ابى طالب ، در جنگ بدر و احد و احزاب ، پرچمدار رسول اللّه بود، امّا پدر و جدّ تو، پرچمدار كفّار بودند.(814) كربلا، صحنه تجديد كينه هاى مشركان و منافقان بر ضدّ آل اللّه بود و همان قدرت سياسى را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد، بر ضدّ عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاى تاريخ است ! سيدالشهدا عليه السّلام در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود: شمشيرى را كه ما به دستتان داديم ، عليه ما تيز كرديد و به روى ما شمشير كشيديد و آتشى را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم ، بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضدّ اولياء اللّه همدست شديد: ((فَشَحِذْتُم عَلَينا سَيفا كانَ فى اَيدينا وَ حَشَشتُم عَلَينا نارا اَضرَمْناها عَلى عَدُوِّكُم وَ عَدُوِّنا...))(815) و در نقل ديگر: ((سَلَلتُم عَلَينا سَيفا فى رِقابِنا وَ حَشَشتُم عَلَينا نارَ الفِتَنِ... فَاَصْبَحْتُمْ اِلْبا عَلى اَولِى ائِكُم وَيَدا عَلَيهِم لاِ عدائِكُم ))(816) آيا اين همان سخن ابوبكربن عربى نيست كه حسين عليه السّلام به شمشير جدّش كشته شد ((إ نِّ حُسَينا قُتِلَ بِسَيفِ جَدِّهِ))؟(817)
تيرى را كه عمرسعد، صبح عاشورا به سوى اردوى حسينى رها مى كند و تيرى را كه حرمله بر گلوى على اصغر عليه السّلام مى زند، تيرى نيست كه در سقيفه رها شد و بر قلب پيامبر نشست ؟ و آيا آن تير، بر حنجره اصغر نشست يا بر جگر دين فرود آمد؟ چه خوب و عميق دريافته و سروده است ، مرحوم آية اللّه غروى كمپانى :
 
فَما رَماهُ اِذْ رَماهُ حَرمَلَه
 
وَانَّما رَماهُ مَنْ مَهَّدَ لَه
 
سَهمٌ اَتى مِن جانِبِ السَّقيفَةِ
 
وَقَوسُهُ عَلى يَدِ الخَليفَة
 
وَ ما اءصابَ سَهْمُهُ نَحْرَ الصَّبِى
 
بَل كَبِدَ الدّينِ وَ مُهجَةَ النَّبى (818)
 
حرمله نبود كه تيرانداخت ، بلكه كسى كه زمينه ساز آن بود، تيرى از سوى سقيفه آمد كه كمان آن به دست خليفه بود و تير او نه بر گلوى كودك ، بلكه بر دل دين و قلب پيامبر نشست .
اگر واقعه شوم سقيفه نبود، هرگز جنايتهاى بعدى كه اوج آن در عاشورا بود، پيش ‍ نمى آمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگرى بود.
 
اگر پيمان مردم با ((ولى )) بود
 
اگر پيوند با آل على بود
 
نه فرمان نبى از ياد مى رفت
 
نه رنج و زحمتش بر باد مى رفت
 
نه زهرا كشته مى شد در جوانى
 
نه مى شد خسته از اين زندگانى
 
نه خون دل نصيب مجتبى بود
 
نه پرپر لاله ها در كربلا بود
 
نه زينب بذر غم مى كاشت در دل
 
نه مى زد سر ز غم بر چوب محمل
 
بقيع ما نه غم افزاى جان بود
 
نه ويران و چنين بى سايه بان بود(819)
 
عاشورا و شعر فارسى
نام كتابى است كه مجموعه ((تركيب بند)) هاى معروف شعراى بزرگ را درباره امام حسين عليه السّلام و حادثه عاشورا در بردارد. اين كتاب كه به اهتمام ((حسن گل محّمدى )) فراهم شده است ، 14 تركيب بند معروف را از محتشم كاشانى و ديگران دارد و 263 صفحه است . درباره سيدالشهدا و حادثه عاشورا، مجموعه هاى شعرى متعدّدى به زبان عربى ، فارسى ، تركى و... تدوين شده است و شاعران در طول تاريخ ، با زبان ماندگار شعر، به ترسيم اين حماسه جديد و مظلوميّتهاى اهل بيت پرداخته اند. شاعرانى چون محتشم كاشانى ، صباحى بيدگلى ، وصال شيرازى ، قاآنى شيرازى ، سروش ‍ اصفهانى ، نيّر تبريزى ، عمّان سامانى و... از جمله اينانند كه در قالب تركيب بند يا مثنوى و قطعه به مرثيه سرايى درباره سيدالشهدا عليه السّلام پرداخته اند.(820) با توجّه به تشويقى كه امامان نسبت به سرودن شعر درباره حادثه كربلا و مظلوميت دودمان پيامبر و نشر فضايل اهل بيت داشته اند، راز اينهمه سروده ، ديوان ، مجموعه هاى شعر و مدايح و مراثى پيرامون مصائب و فضايل عترت ، آشكار مى شود.
ورود حماسه كربلا به حيطه شعر و ادب ، يكى از عوامل ماندگارى آن نهضت بوده است ؛ چرا كه قالب تاءثيرگذار و نافذ شعر و مرثيه ، ميان دلها و حادثه عاشورا پيونده زده و احساسها و عواطف علاقه مندان را به آن ماجرا وصل كرده است . اين ويژگى در شعرهاى غير فارسى نيز وجود دارد و ادبيات عاشورايى ، از غنى ترين ذخيره هاى فكرى و احساسى شيعه است . از سوى ديگر حماسه كربلا در زبان شعرى شاعران تاءثير نهاده و ادبيات را پر بار ساخته است . رابطه اى متقابل ميان شعر فارسى و عاشورا وجود دارد و هر دو به ماندگارى و جلوه يكديگر كمك كرده اند. برخى شاعران نيز ماندگارى نام خود را مديون شعر سرودن درباره اهل بيت و عاشورا و مظلوميّت اباعبداللّه عليه السّلام اند و گاهى با يك شعر، شهره و جاويد شده اند، همچون محتشم .
عامربن جليده (خليده )
او را از شهداى كربلا دانسته اند. در زيارت رجبيّه نام او آمده است .(821)
عامربن حِسان بن شُريح طائى
از اصحاب امام حسين عليه السّلام بود كه از مكّه همراه آن حضرت آمد و در كربلا در حملّه اوّل به شهادت رسيد.(822) وى از شجاعان معروف و شيعيان خالص بود. پدرش ‍ نيز در جنگ جمل و صفّين ، در ركاب حضرت على عليه السّلام جنگيده بود.
عامربن مالك
از شهداى كربلا بود. نامش در زيارت رجبّيه نيز آمده است .(823)
عامربن مسلم عبدى
از شهداى كربلا بود. عامر كه اهل بصره بود، همراه غلامش ((سالم )) از بصره به مكّه آمد و به سيدالشهدا عليه السّلام پيوست و از آنجا همراه امام تا كربلا آمد و روز عاشورا در حمله اوّل به شهادت رسيد.(824) شرافت ديگر او آن است كه در زيارت ناحيه مقدّسه نام او آمده است و سلام به او داده شده است .(825)
عبّاس بن على عليهما السّلام
فرزند اميرالمؤ منين ، برادر سيدالشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا. عبّاس در لغت ، به معناى شير بيشه ، شيرى كه شيران از او بگريزند است .(826)
مادرش ((فاطمه كلابيّه )) بود كه بعدها با كنيه ((ام البنين )) شهرت يافت . على عليه السّلام پس از شهادت فاطمه زهرا با امّالبنين ازدواج كرد. عباس ، ثمره اين ازدواج بود. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجرى در مدينه نوشته اند و بزرگترين فرزند امّ البنين بود و اين چهار فرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند. وقتى اميرالمؤ منين شهيد شد، عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت . كنيه اش ((ابوالفضل )) و ((ابوفاضل )) بود و از معروفترين لقبهايش ، قمربنى هاشم ، سقّاء، صاحب لواء الحسين ، علمدار، ابوالقِربه ، عبدصالح ، باب الحوايج و... است .
عباس با لبابه ، دختر عبيداللّه بن عباس (پسرعموى پدرش ) ازدواج كرد و از اين ازدواج ، دو پسر به نامهاى عبيداللّه و فضل يافت . بعضى دو پسر ديگر براى او به نامهاى محمّد و قاسم ذكر كرده اند.
آن حضرت ، قامتى رشيد، چهره اى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذّابش او را ((قمربنى هاشم )) مى گفتند. در حادثه كربلا، سمت پرچمدارى سپاه حسين عليه السّلام و سقّايى خيمه هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيّه آب ، نگهبانى خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيّت خاندان حسين عليه السّلام نير بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت ، آسايش و امنيّت داشتند.(827) روز تاسوعا كه امام ، او را براى مهلت گرفتن نزد سپاه كوفه فرستاد، تعبير والا و بالاى ((بِنَفسى اَنتَ يا اَخى ))(828) (جانم فدايت اى برادر) به كار برد.
روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند. وقتى علمدار كربلا از امام حسين عليه السّلام اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمه هاى بى آب ، آب تهيّه كند. ابوالفضل عليه السّلام به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت . همركاب با سيدالشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس ، مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود. وقتى وارد فرات شد، با آنكه تشنه بود، امّا بخاطر تشنگى برادرش حسين عليه السّلام آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت :
 
يا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَينِ هُونى
 
وَبعدَهُ لاكُنتِ اَنْ تَكُونى
 
هذَا الحُسَينُ وارِدُ المَنُونِ
 
وَتَشرَبينَ بارِدَ المَعينِ
 
تَاللّهِ ما هذا فِعالُ دينى
 
و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.(829) وقتى دست راستش قطع شد، اين رجز را مى خواند:
 
وَاللّهِ اِنْ قَطَعتُمُوا يَمينى
 
اِنّى اُحامى اَبَدا عَن دينى
 
و عَن اِمامٍ صادقِ اليقين
 
نجل النّبىِّ الطّاهِرِ الا مينِ
 
و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت :
 
يا نَفسُ لاتَخْشَىْ مِنَ الكُفّارِ
 
وَ اَبْشِرى بِرَحْمَةِ الجَبّارِ
 
مَعَ النَّبِىِّ السَّيِّدِ المُختارِ
 
قَد قَطَعُوا بِبَغْيِهِم يَسارى
 
فَاَصْلِهِم يا رَبِّ حَرَّ النّارِ
 
شهادت عباس ، براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود. جمله پر سوز امام ، وقتى كه به بالين عباس رسيد، اين بود: ((الا نَ إ نكَسَرَ ظَهرى وَ قَلَّتْ حيلَتى وَ شَمِتَ بى عَدُوّى )).(830) و پيكرش ، كنار ((نهر علقمه )) ماند و سيدالشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداى كربلا نيز، در همان محلّ دفن شد. از اين رو امروز حرم اباالفضل عليه السّلام با حرم سيدالشهدا فاصله دارد.
مقام والاى عباس بن على عليهما السّلام بسيار است . تعابير بلندى كه در زيارتنامه اوست ، گوياى آن است . اين زيارت كه از قول حضرت صادق عليه السّلام روايت شده ، از جمله چنين دارد: ((السَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطيعُ للّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِ ميرِالمُؤ مِنين وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ... اُشْهِدُاللّهَ اَنّكَ مَضَيتَ عَلى مامَضى بِهِ البَدْرِيُّونَ وَالمُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ المُناصِحُونَ فى جِهادِ اءعدائِهِ المُبالِغونَ فى نُصْرَةِ اءولِيائِهِ الذّابُّونَ عَن اَحِبّائِهِ...))(831) كه تاءييد و تاءكيدى بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خطّ مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست . امام سجاد عليه السّلام نيز سيماى درخشان عباس بن على را اينگونه ترسيم فرموده است : ((رَحِمَ اللّهُ عَمِّىَ العَبّاسَ فَلَقَد آثَرَ وَاَبْلى وَفَدا اَخ اهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِما جَناحَيْنِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِى الجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعفَرَبنِ اَبى طالِب وَاَنَّ لِلعبّاسَ عِندَاللّهِ تَباركَ وَتَعالى مَنزِلَةً يَغْبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ)).(832) كه در آن نيز مقام ايثار، گذشت ، فداكارى ، جانبازى ، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت ، همبال با جعفر طيّار و فرشتگان مطرح است و اينكه : عمويم عباس ، نزد خداى متعال ، مقامى دارد كه روز قيامت ، همه شهيدان به آن غبطه مى خورند و رشك مى برند.
 
عباس يعنى تا شهادت يكّه تازى
 
عباس يعنى عشق ، يعنى پاكبازى
 
عباس يعنى با شهيدان همنوازى
 
عباس يعنى يك نيستان تكنوازى
 
عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق
 
يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق
 
جوشيدن بحر وفا، معناى عباس
 
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس (833)
 
در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدى عليه السّلام به او اينگونه سلام داده شده است : ((السَّلامُ عَلى اَبِى الفَضلِ العَبّاسِ بنِ اَميرِالمُؤ مِنين ، المُواسى اَخاهُ بِنَفْسِهِ، الا خِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الفادى لَهُ، الواقِى السّاعِى اِليهِ بِمائِهِ، المَقطُوعَةِ يَداهُ...)).(834) سلام بر عباس ، كه با جانش در راه برادر مواسات و ايثار كرد، آنكه از امروزش براى فردايش بهره گرفت ، خود را فداى برادر كرد و با آبرو براى او تلاش كرد...
 
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
 
شد در اين قبله عشاق ، دو تا تقصيرم
 
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
 
چشم من داد از آن آبِ روان تصويرم
 
بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى
 
تا كه تكميل شود حجّ من و تقديرم (835)
 
عبدالا على بن يزيد كلبى
از شهداى نهضت حسينى در كوفه . وى از جوانان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل بيعت كرد. پس از دستگير شدن ((هانى )) توسّط ابن زياد، هنگامى كه مسلم اعلان قيام كرد، عبدالا على سلاح بر گرفت و از خانه بيرون آمد تا در محله ((بنى فتيان )) به مسلم بپيوندد. او را دستگير كرده ، نزد ابن زياد بردند. دستور داد تا به زندانش ‍ افكنند. پس از شهادت هانى و مسلم ، به دستور ابن زياد احضارش كردند و گردن زدند.(836) سلام خدا بر او باد.
عبدالرّحمن بن ابى سبره جُعفى
يكى از فرماندهان سپاه ((عمرسعد)) كه يك چهارم از نيروهاى شهر كوفه را تحت فرمان داشت .
عبدالرّحمن بن عبداللّه اَرْحَبى
از شهداى كربلاست . وى از جمله كسانى بود كه دعوتنامه كوفيان را به حضور امام حسين عليه السّلام رسانيد و خود از همراهانِ مسلم بن عقيل در كوفه بود. مردى بود شجاع ، موجّه و محترم و تابعى . در مكّه همراه امام شد و به كربلا آمد. گفته اند كه در حمله نخست به شهادت رسيد.(837) نام او در زيارت رجبيّه و زيارت ناحيه مقدسّه آمده است .
عبدالرّحمن بن عبداللّه ازدى
از پيكهاى سيدالشهدا. او همراه قيس بن مسهر صيداوى ماءموريت يافته بود كه نامه امام حسين عليه السّلام را به مردم كوفه برساند.
عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصارى خزرجى
از شهداى كربلاست . وى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و پس از رحلت آن حضرت نيز از كسانى بود كه به اميرالمؤ منين ، اخلاص داشت و از آن حضرت قرآن آموخته بود. به نصب على عليه السّلام در غدير به امامت گواهى داد. روز تاسوعا با ((بُرير)) شوخى مى كرد. وقتى گفتند: الا ن چه وقت شوخى است ، گفت : چرا خوشحال نباشم ؟ ميان ما و بهشت ، جز درگيرى با اين كافران و شهادت فاصله اى نيست .(838) او از شخصيتهاى بارز شيعى كوفه محسوب مى شد و در ايام نهضت مسلم بن عقيل ، از مردم به نفع حسين بن على عليهما السّلام بيعت مى گرفت .(839)
عبدالرّحمن بن عَرزة بن حراق غفارى
از شهداى كربلا. جدّ او از ياران على عليه السّلام بود كه در جنگ جمل ، صفين و نهروان شركت داشت . خودش نيز از جوانان نام آور و برجسته كوفه بود. به حسين بن على پيوست و روز عاشورا شهيد شد.(840) نامش در زيارت رجبّيه هم آمده است .
بعيد نيست كه اين ، همان عبدالرحمن بن عروه غفارى باشد و تشابه اسمى ميان عروه و عزره در استنساخ پيش آمده باشد.(841)
عبدالرّحمن بن عُروه غفارى
او و برادرش عبداللّه ، كه هر دو در كربلا شهيد شدند، از اشراف و شجاعان كوفه بودند و به خاندان پيامبر عشق مى ورزيدند. جدّشان حراق نيز از ياران على عليه السّلام بود كه در سه جنگ ، در ركاب آن حضرت حضور داشت . اين دو برادر با هم از كوفه به كربلا آمده بودند. هر دو با هم روز عاشورا از سيدالشهدا اذنِ پيكار گرفتند و با هم به ميدان رفتند. در رفتن به ميدان نبرد، ازهم سبقت مى جستند. هنگام جنگ ، هركدام يك مصرع از رجز را مى خواند و نفر ديگر، مصرع دوّم شعر را تمام مى كرد. اين دو برادر با هم نيز به شهادت رسيدند.(842)
عبدالرّحمن بن عقيل بن ابى طالب
از شهداى كربلا و از اولاد عقيل است . مادر او كنيز بود. نام عبدالرحمن در زيارت ناحيه مقدسّه و رجبيّه آمده است .(843)
عبدالرّحمن بن يزيد
از شهداى كربلا به حساب آمده است . نامش در زيارت رجبيّه است .(844)
العبد الصّالح
صفت و لقبى است كه در زيارت حضرت اباالفضل عليه السّلام از قول امام صادق عليه السّلام براى آن سردار شهيد كربلا آمده است : ((السَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطيعُ للّهِ وَ لِرَسُولِهِ...))(845)
عبداللّه بن ابى بكر
در شمار شهداى كربلا ذكر شده است .(846)
عبداللّه بن بَقطر(يقطر)
از شهداى نهضت امام حسين عليه السّلام در كوفه . وى صحابى پيامبر و برادر رضاعى امام حسين عليه السّلام بود. سه روز قبل از امام حسين عليه السّلام به دنيا آمد. پدرش ‍ بقطر(يقطر) خادم پيامبر بود و همسرش ميمونه در خانه على عليه السّلام بود و ميمونه هر دو را شير مى داد.(847) او از صحابيان شهيد و از فرستادگان امام حسين عليه السّلام بود كه نامه اى از سوى آن حضرت براى مسلم بن عقيل در كوفه مى برد. دستگير شد، وى را نزد ابن زياد بردند، سپس او را از بالاى قصر به زمين افكندند و استخوانهايش ‍ خورد شد. رمقى در بدن داشت كه عبدالملك بن عمير لخمى او را كشت .(848)
عبداللّه بن جعفر
همسر زينب كبرى و داماد على عليه السّلام و پسر جعفر طيّار. وى ، نخستين نوزاد مسلمان در حبشه بود. در ايّامى كه پدرش جعفربن ابى طالب به حبشه هجرت كرده بود، در آن كشور به دنيا آمد. مادرش ((اسماء بنت عميس )) بود. اسماء، پس از شهادت جعفر طيّار در جنگ موته ، به همسرى ابوبكر، سپس على بن ابى طالب در آمد. عبداللّه بن جعفر، مورد عنايت خاصّ پيامبراكرم بود، بويژه كه پدرش سردار بزرگ شهيد جبهه اسلام به شمار مى آمد. همچنين مورد علاقه اميرالمؤ منين بود و ارادتى شايان به امام حسن و امام حسين عليه السّلام داشت . مردى سخاوتمند و اهل جود و بخشش ‍ بود.(849)
عبداللّه جعفر، از جمله كسانى بود كه به سيدالشهدا نامه نوشت و از او خواست كه از سفر به عراق منصرف شود. گر چه خود در كربلا حضور نداشت ، امّا دو پسرش عون و محمّد را همراه مادرشان حضرت زينب عليها السّلام به كربلا فرستاد و اين دو فرزند، در ركاب سالار شهيدان روز عاشورا به شهادت رسيدند. او از اينكه نتوانسته بود در واقعه كربلا شركت كند تاءسف مى خورد. پس از حادثه عاشورا و شهادت حسين بن على عليهما السّلام وى در مدينه به سوگ نشست و مردم براى تسليت گويى نزد او مى آمدند.(850) وى در سن 90 سالگى ، در سال 80 هجرى در مدينه در گذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.(851) برخى هم در گذشت او را در شام و قبر وى را در ((باب الصغير)) دمشق ، كنار قبر بلال مى دانند.(852)
عبداللّه بن حسن بن على عليهما السّلام
نوجوان 11 ساله ، فرزند امام حسن مجتبى عليه السّلام كه روز عاشورا، وقتى ديد سيدالشهدا بر زمين افتاده است ، براى دفاع از عمو به سوى ميدان شتافت و در دفاع از عموى مظلومش جنگيد و عده اى را كشت و با تيغ بحربن كعب به شهادت رسيد. برخى هم نقل كرده اند حرمله ، با شمشير، دست او را كه در آغوش عمويش حسين قرار گرفته بود قطع نموده همانجا شهيدش كرد.(853) رجز او هنگام پيكار، چنين بود:
 
اِن تُنكِرُونى فَاءنَا ابنُ حَيدَرَة
 
ضَرغامُ آجامٍ وَ لَيثٍ قَسْوَرَة
 
عَلَى الا عادى مِثلَ ريحٍ صَرصَرة (854)
 
عبداللّه بن حسين بن على عليهما السّلام
كودكى شيرخوار، فرزند سيدالشهدا عليه السّلام كه روز عاشورا در آغوش پدر، با تير حرمله (يا عقبة بن بشر) به شهادت رسيد. مادرش رباب ، دخترامرءالقيس بود. وقتى امام ، براى وداع آخر مقابل خيمه ها آمد، زينب ، عبداللّه را آورد. وى در آغوش حسين بن على عليهما السّلام بود كه تيرى بر گلوى او خورد و شهيدش كرد. امام ، خون گلوى او را به آسمان پاشيد. آنگاه جسد آن كودك را كنار خيمه ها در گودالى كه حفر كرد، به خاك سپرد.(855) از اين كودك شيرخوار شهيد، به نام عبداللّه رضيع و على اصغر هم ياد شده است . نام وى در زيارت ناحيه مقدسّه نيز آمده است .(856)
عبداللّه بن زُبير
او نيز از مخالفت كنندگان با بيعت يزيد بود. به دنبال آن ، از مدينه به مكّه پناهنده شد. وى از جمله كسانى بود كه مى خواست امام حسين عليه السّلام در مكّه نماند، زيرا با حضور امام و تجمّع مردم بر گرد آن حضرت ، زمينه اى براى توفيق او نبود.(857) اين نكته در سخن خود سيدالشهدا هم ديده مى شود كه در پاسخ به پيشنهاد عبداللّه بن زبير (كه على رغم خواست باطنى اش ، مى گفت به عراق نرو) سخنانى گفت ، از جمله در پايان آن افزود: ((اِنَّ هذا لَيسَ شَيىٌ مِنَ الدُّنيا اَحَبَّ إ لَيهِ مِن اَنْ اَخْرُجَ مِنَ الحِجازِ وَقَدْ عَلِمَ اَنَّ النّاسَ لايَعْدِلُونَهُ بى فَوَدَّ انّى خَرَجْتُ حَتّى يَخْلُولَهُ)).(858) نزد او چيزى بهتر از اين نيست كه من از حجاز بروم ، چون مى داند كه مردم او را همتاى من نمى دانند، مى خواهد من بروم تا زمينه براى او خالى باشد. كه عبداللّه بن زبير، پس از مرگ يزيد، ادّعاى خلافت كرد و گروهى با او بيعت كردند. تا اينكه در سال 73 در دوره خلافت عبدالملك ، به دست نيروهاى حجّاج بن يوسف كه براى سركوبى او به مكّه هجوم آوردند، كشته شد.(859)
عبداللّه بن زُهير ازدى
از سپاه عمر سعد، كه فرمانده يك چهارم نيروهاى نظامى شهر كوفه بود.
عبداللّه بن عباس
از جمله كسانى بود كه پس از تصميم امام حسين عليه السّلام براى رفتن به كوفه ، تلاش مى كرد آن حضرت را از اين سفر باز دارد و بى وفايى كوفيان را يادآورى مى كرد و چون كلماتش در اراده امام تاءثير نگذاشت ، بشدت متاثّر شد.(860) از كسانى بود كه از شهادت سيدالشهدا پيشاپيش خبر داشت و روز عاشورا در مدينه بود و با ديدن خواب و تبديل مُشكى كه داشت به خون ، از كشته شدن حسين با خبر شد.(861)
ابن عباس ، پسرعموى اميرالمؤ منين و پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بود و از چهره هاى بارز مفسران اسلام محسوب مى شد كه تفسير را از حضرت على عليه السّلام آموخته بود. مجالس ابن عباس ، آميخته به بحثهاى قرآنى بود. وى از بزرگان اسلام بود، امّا نسبت به مواضع سياسى او درباره عثمان و امويان و مسائل حكومت و خلافت ، نظرهاى متناقضى ابراز شده است . به لحاظ علمى ، به او ((حِبر امّت )) مى گفتند. در جنگهاى على عليه السّلام در ركاب او بود، امّا برخى آشفتگيها در عملكرد او ديده مى شود. وى در اواخر عمر نابينا شده بود. در سال 68 هجرى ، در فتنه پسر زبير، در طائف در گذشت ، در حالى كه هفتاد سال عمر داشت . محمّد حنفيّه بر او نماز گزارد.(862)
عبداللّه بن عروه غفارى
نامش را در شمار شهداى حمله اوّل در روز عاشورا آورده اند. او و برادرش عبدالرحمن ، از شجاعان و اشراف كوفه و صاحبان ولايت اهل بيت بودند و در كربلا خود را به حسين بن على عليهما السّلام رساندند. هر دو با هم به ميدان رفتند و جنگيدند و شهيد شدند.(863)
عبداللّه بن عفيف ازدى
از بزرگان شيعه ، كه در مجلس ابن زياد در كوفه ، به او اعتراض كرد. وى از شيعيان برجسته و زاهدان روزگار در كوفه بود، نابينايى روشندل و آگاه و شجاع . چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفّين از دست داده بود. پس از شهادت حسين عليه السّلام وقتى ابن زياد بر منبر كوفه بالا رفت و در نكوهش خاندان پيامبر و سيدالشهدا سخن آغاز كرد، عبداللّه بن عفيف با شدّت و شجاعت ، پاسخ ياوه هاى او را داد. ابن زياد دستور داد دستگيرش كنند. بستگانش او را از مجلس بيرون بردند. سربازان حكومت براى دستگيرى او، خانه اش را محاصره كردند. وى با آنكه نابينا بود، با راهنمايى دخترش ، در مبارزه اى دليرانه و شمشير به دست ، با مهاجمان درگير شد. او را دستگير كرده و به شهادت رساندند. اعتراض او در مجلس ابن زياد، نوعى مبارزه آشكار با والى كوفه و حكومت يزيدى محسوب شد و شجاعت و بى باكى او در دفاع از محرّمات و مقدّسات ، الگويى براى حقگويى در برابر جبّاران گشت . رجزهاى حماسى او هنگام نبرد با مهاجمان به خانه اش ، نشان دهنده روح بلند و با شهامت اوست . از جمله شمشير را مى چرخاند و فرياد مى زد:
 
وَاللّهِ لَو فُرِّجَ لى عَنْ بَصَرى
 
ضاقَ عَلَيكُم مَوْرِدى وَ مَصْدَرى
 
به خدا سوگند اگر بينا بودم عرصه بر شما تنگ مى شد.
او را گردن زده و در كناسه كوفه به دار آويختند.(864) حركت انقلابى فرزند عفيف را نخستين جرقّه انقلاب بر ضدّ سلطه اموى پس از حادثه كربلا دانسته اند.
عبداللّه بن عقيل بن ابى طالب
از شهداى بنى هاشم در روز عاشورا. عقيل دو پسر داشت كه نام هر دو عبداللّه بود، يكى بعنوان اكبر ياد مى شد، ديگرى اصغر. هر دو در كربلا با امام حسين عليه السّلام شهيد شدند. نامش در زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است .(865)
عبداللّه بن على بن ابى طالب عليه السّلام
از شهداى كربلاست . وى فرزند اميرالمؤ منين و برادر عبّاس و مادرش ((ام البنين )) بود. هنگام شهادت 25 سال داشت . قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى بود. نام گرامى اين شهيد در زيارت ناحيه مقدّسه و زيارت رجبيّه آمده است .(866)
عبداللّه بن عُمير كلبى
جزء اولين شهداست كه از جبهه امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا به ميدان نبرد رفت . وى كه كنيه اش ابو وهب بود، جوانى دلاور و حماسى از شيعيان كوفه بود. به كوفه آمده ، در نزديكى بئر العبد خانه اى گرفت و با همسرش به آنجا منتقل شد. وقتى ديد عمر سعد، نيرو آماده و سازماندهى مى كند تا از نخيله به جنگ حسين بن على عليهما السّلام در كربلا بروند، پيش خود گفت : به خدا قسم شيفته جهاد با مشركان بودم . اميدوارم جنگ با اينان كه به نبرد فرزند پيامبر مى روند، نزد خداوند كم ثواب تر از جهاد با مشركان نباشد. پيش همسرش رفت و نيّت خود را با او در ميان گذاشت ، شبانه هر دو از كوفه بيرون رفتند و شب هشتم محرّم به ياوران حسين در كربلا پيوستند.(867) همسر او نيز از شهداى كربلا بود. پس از شهادت عبداللّه ، زنش خود را به بالين او رساند و خاك از چهره او مى زدود كه به دستور شمر، يكى از غلامانش (به نام رستم ) با گرزى بر سر او زد و كنار شوهرش به شهادت رسيد. عبداللّه ، دومين شهيد از اصحاب امام حسين عليه السّلام بود.(868) نامش در زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است .
عبداللّه بن مسلم بن عقيل
از شهداى بنى هاشم در كربلا، مادرش رقيّه دختر على عليه السّلام بود. گفته اند در حالى كه دست بر پيشانى نهاده بود، تيرى آمد و دست و پيشانى را به هم دوخت . برخى او را هنگام شهادت 14 ساله دانسته اند. نامش در زيارت رجبيّه و زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است .(869)
عبداللّه بن مسمع همدانى
از تلاشگران در راه نهضت عاشورا. پيكى بود كه نامه سليمان بن صرد و جمعى از بزرگان كوفه را در مكّه به امام حسين عليه السّلام رساند. محتواى نامه ، دعوت به آمدن آن حضرت به كوفه بود. وى نامه را در 10 رمضان سال 60 به امام رساند.
عبداللّه بن يزيدبن نبيط (ثُبَيط) عبدى
او و برادرش عبيداللّه ، همراه پدرشان يزيدبن نبيط، پس از آنكه اهل بصره نامه كمك خواهى سيدالشهدا عليه السّلام را دريافت كردند، از بصره به كمك امام حسين رفتند تا به رسالت ((نصرت امام )) قيام كنند. به نقلى در حمله اوّل در روز عاشورا شهيد شدند.(870) نام او و برادرش عبيداللّه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است .
عبداللّه رضيع
عبرت هاى عاشورا
حادثه عاشورا، علاوه بر ((پيام )) كه بايد آن را شنيد و به كار بست ، داراى ((عبرت )) هم هست كه با شناخت آن ، بايد از بروز آنگونه حوادث و مظلوميت حق و طرفداران دين جلوگيرى كرد. آنچه زمينه ساز پيدايش آن قتل عام فجيع شد، كوتاهى مردم از نصرت حق ، بى وفايى نسبت به پيمان ، عهد شكنى از روى ترس و دنياطلبى ، ترك صحنه جدال حق و باطل ، ترك وظيفه نهى از منكر، فريب خوردن از تبليغات باطل ، جهل عمومى جامعه ، مرعوب شدن در برابر سلطه باطل ، بى تفاوتى ، سكوت و سازش و ترك وظيفه از سوى چهره هاى شاخص جامعه و عناصر تاءثير گذار، تبعيت نكردن از امام حق ، ضعيف شدنِ فرهنگِ شهادت طلبى و فدا كردن جان در راه ايمان و حق ، وابستگى و دلبستگى به دنيا، نشناختن موقعيت عمل ، دير جنبيدن براى اقدام بموقع بود. اين نكات به عنوان برخى از عبرتهايى است كه مى توان از حادثه عاشورا گرفت و اگر اين عوامل شناخته شود و به آگاهى عمومى و فرهنگ مردمى تبديل گردد، كربلاهاى مظلوميت تكرار نخواهد شد.
مقام معظم رهبرى آية اللّه خامنه اى اولين بار صراحتاً اين اصطلاح را وارد فرهنگ جامعه ساخت و با طرح آن افكار دلسوزان اسلام و انقلاب و عاشورا را به خطرهاى بى تفاوتى جامعه معطوف داشت . فرمود: ((جا دارد اگر ملّت اسلام فكر كند كه چرا پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر، كار كشور اسلامى به جايى رسيده باشد كه همين مردم مسلمان از وزيرشان ، اميرشان ، سردارشان ، عالمشان ، قاضى شان ، قارى شان گرفته ، در كوفه و كربلا جمع بشوند و جگر گوشه همين پيغمبر را با آن وضع فجيع به خاك و خون بكشند؟ آدم بايد به فكر فرو برود كه چرا اينطورى شد؟... اگر خواصّ در هنگام خودش كارى را كه تشخيص دادند عمل كردند، تاريخ نجات پيدا مى كند و حسين بن على ها ديگر به كربلاها كشانده نمى شوند. اگر خواصّ بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند و با هم اختلاف كردند،... معلوم است كه در تاريخ كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد.))(871)
مطالعه تاريخ كربلا با اين ديد، درسها و عبرتهاى فراوانى براى جامعه خواهد داشت .(872)
عبيداللّه بن حرّ جُعفى
كسى كه سيدالشهدا عليه السّلام از او يارى خواست ، امّا توفيق همراه شدن در كاروان كربلا نيافت و امام را يارى نكرد. امام در منزلگاه قصر مقاتل ، خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت كند تا به اردوى امام بپيوندد و ياريش كند. وى بهانه آورد كه از كوفه به اين خاطر بيرون آمدم كه با حسين نباشم ، چون در كوفه ياورى براى او نيست . پاسخ او را كه به امام گفتند، حضرت همراه عده اى نزد او رفت و پس از گفتگوهايى پيرامون اوضاع كوفه ، امام از او خواست تا با آب توبه خطاهاى گذشته اش را بشويد(873) و به نصرت اهل بيت بشتابد. عبيداللّه باز هم نپذيرفت و اين كرامت و توفيق را ردّ كرد و از روى خيرخواهى ! حاضر شد كه اسب زين شده و شمشير برّان خويش را به امام دهد. چون امام ماءيوس شد كه او سعادت را دريابد، فرمود: اسب و شمشيرت از آن خودت ، ما از خودت يارى و فداكارى مى خواستيم . اگر حاضر به جانبازى نيستى ، ما را نيازى به مال تو نيست : ((يَابنَ الحُرِّ! ماجِئناكَ لِفَرَسِكَ وَسَيفِكَ، اِنَّما اَتَيْناكَ لِنَسْاءَلَكَ النُّصرَةَ، فَاِن كُنتَ بَخِلْتَ عَلَينا بِنَفْسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا فى شى ءٍ مِنْ مالِكَ وَ لَمْ اَكُنْ بِالَّذى اَتَّخِذُ المُضِلّينَ عَضُدا، لاَِنّى قَد سَمِعتُ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ هُوَ يَقُولُ: مَن سَمِعَ داعِيَةَ اَهلِبَيتى وَلَمْ يَنْصُرْهُم عَلى حَقِّهِم اِلاّ اَكَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ فِى النّارِ)).(874) آنگاه امام از پيش او به خيمه خويش برگشت !... وى پس از حادثه كربلا، بشدّت از آن كوتاهى در يارى كردن امام پشيمان شده بود و خود را ملامت مى كرد و با شعرى كه با مَطلع ((فَيالَكَ حَسرَةً مادُمْتَ حَيّا...)) شروع مى شود، اين اندوه و ندامت را بيان كرده است .(875) در برخى نقلها نام او عبداللّه بن حرّ نقل شده است . او بعدها در قيام مختار شركت كرد.(876)
عمروبن قيس نيز از كسانى بود كه در همين منزلگاه امام حسين عليه السّلام از او يارى خواست و او بهانه آورد. نصرت خواهى امام ، تكليف مى آورد و هر كه نداى ((هل من ناصر)) امام را بشنود و پاسخ ندهد، جهنّمى است . اين نداى استنصار، همواره در تاريخ وجود دارد. همه جا كربلا و هر روز عاشوراست و سعادت ، در فداكردن هستى و مال و جان در راه دين و به فرمان امام و رهبر الهى است و چه شقاوتى بالاتر از آنكه انسان ، دعوت امام معصوم را پاسخ ندهد و نسبت به جان خويش در راه خدا بخل ورزد، جانى كه امانت الهى است !
عُبَيداللّه بن زياد
والى كوفه در زمان حادثه عاشورا، كه شهادت امام حسين عليه السّلام و يارانش به دستور او انجام گرفت . ابن زياد را ((ابن مرجانه )) هم مى گويند، زيرا نام مادرش كنيزى زناكار و مجوسى به نام ((مرجانه )) بود. در كوفه پس از عاشورا كه اسراى اهل بيت را وارد دارالا ماره كردند، حضرت زينب عليها السّلام در خطاب به ابن زياد، او را ((يابن مرجانه )) خواند و اين اشاره به نسبت ناپاك او بود و رسواگر حاكم مغرور كوفه . او از سرداران مشهور اموى بود كه در سال 54 هجرى از طرف معاويه به حكومت خراسان منصوب شد. در سال 56 از آنجا معزول و به حكمرانى بصره منصوب گشت . پس از مرگ معاويه و روى كار آمدن يزيد، وقتى نهضت مسلم بن عقيل در كوفه آغاز شد، با حفظ سمت ، والى كوفه نيز شد و اوضاع را تحت كنترل در آورد و مسلم بن عقيل را به شهادت رساند.
پس از حركت امام حسين عليه السّلام از مكّه به سوى عراق ، وى عمر سعد را با لشكرى گسيل داشت تا با آن حضرت بجنگد يا او را به بيعت با يزيد وا دارد. فرمان كشتن سيدالشهدا و يارانش و اسيرگرفتن اهل بيت او را به عمر سعد (كه فرمانده سپاه كوفه در كربلا بود) داد.(877) ابن زياد، پس از مرگ يزيد، ادّعاى خلافت كرد و اهل بصره و كوفه را به بيعت فرا خواند، ولى كوفيان دعوتگران او را از شهر بيرون كردند، وى سپس از بيم انتقام فرارى شد و مدّتى به شام رفت ، همزمان با نهضت توّابين ، ماءموريت سركوب توابين را يافت .(878) در سال 65 هجرى با لشكرى به جنگ سليمان بن صرد رفت و در عين الورده با او درگير شد. سرانجام در يكى از درگيريها با سپاه مختار، در سال 67 هجرى خودش و جمعى از همراهانش كشته شدند و باقى سپاهيانش پراكنده گشتند. سر ابن زياد را نزد مختار بردند. مختار هم آن سر را نزد محمد حنفيّه و امام سجّاد عليه السّلام فرستاد. برخى هم گفته اند كه سر را پيش ‍ عبداللّه زبير فرستاد.(879)
وى از كسانى است كه در زيارت عاشورا، مورد لعن قرار گرفته است : ((لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَة )) و ((وَالْعَنْ عُبَيدَاللّهِبنَ زِيادٍ وَابنَ مَرجانَة )).
عبيداللّه بن يزيدبن نبيط (ثُبَيط) عبدى
او و برادرش عبداللّه و پدرش از شهداى كربلا بودند. از بصره به مكّه رفته و به كاروان حسين عليه السّلام پيوستند و همراه آن حضرت به كربلا رفتند. شهادتشان در حمله اوّل بود.(880) نام اين جمع ، در زيارت ناحيه مقدّسه ، همراه با سلام بر اين شهدا چنين آمده است : ((السَّلامُ عَلى عَبدِاللّهِ وَ عُبَيدِاللّه ، ابنَىْ يَزيدَبن ثُبَيتِ القَيسى )).(881)