تكيه دولت
محلّى بود در مركز تهران در عصر
ناصرالدين شاه ، كه به صورت محلّ اجراى تعزيه بزرگ و مهمّ در روز
عاشورا درآمده بود. ديلميان ، اجراى نمايش داشتند. سپس در عصر
ناصرالدين شاه بيشتر معمول شد و پس از سفر وى به فرنگ و ديدن تآترهاى
اروپا، پس از بازگشت در سال 1290 قمرى تكيه دولت را بنا نهاد. از آن پس
تكيه هاى ديگرى هم بنا شد. ((تكيه دولت
... محوّطه وسيع دوطبقه اى بود كه طبقه بالاى آن ، غرفه غرفه ساخته شده
و هر يك از غرفه ها به شاه و بانوان حرم و درباريان اختصاص داشت . در
صحن تكيه ، جايگاه بزرگى براى تعزيه خوانها بود و در وسط آن ، تختى از
گچ و آجر ساخته بودند كه تعزيه خوانها بر بالاى آن قرار گرفته نقش خود
را ايفا مى كردند)).(284)
((ناصرالدين شاه به تشكيل مجالس تعزيه
بسيار تمايل نشان مى داد. به همين نظر دستور ساختن تكيه دولتى را در
مجاورت اندرون شاهى داد. تكيه با وسعت نسبتا زياد چند طبقه ، بصورت
آمفى تآتر با تخت بزرگى در وسط و روپوش آهنى ساخته شد كه در مواقع
تعزيه ، روى روپوش آهنى را چادر مى كشيدند. اين تكيه ، پشت بانك ملّى
كنونى بازار، روبه روى سبزه ميدان ... واقع بود. در سال 1327 شمسى خراب
شد.(285)
تلاوت قرآن
سر بريده امام حسين عليه السّلام بر سر نيزه ، در كوفه و در
ايّامى كه اهل بيت عليهم السّلام را به عنوان اسير، وارد اين شهر كرده
بودند، آيه اصحاب كهف را تلاوت مى كرد: ((اَمْ
حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا
عَجَباً))(286)
سر بى تن كه شنيده است به لب سوره
كهف
|
يا كه ديده است به مشكات تنور آيه
نور
|
تَلِّ زينبيّه
تل ، به معناى تپه ، توده خاك و ريگ است ، پشته برآمده از زمين
. سرزمين كربلا، ناهموار و داراى تل و تپّه بود. در حادثه كربلا، تلّ و
تپه اى مُشرِف بر شهادتگاه شهداى كربلا بود و حضرت زينب عليها السّلام
بالاى آن مى آمد تا وضع برادرش امام حسين عليه السّلام را در ميدان
نبرد، بررسى كند و جوياى حال او شود. در حال حاضر، بنايى به همين نام
در سمت غرب صحن سيدالشهدا طرف درب
((زينبيّه
)) وجود دارد. تجديد بناى تل زينبيّه در
اين اواخر، در سال 1398 قمرى بوده است .
(287)
قبلاً اتاقى كوچك بود كه در بازسازى اخير، به صورت مجلّل و مرتفع تر از
سطح خيابان ، به اندازه يك مسجد كوچك است .
تنعيم
نام محلّى است در دو فرسخى مكّه و يكى از ميقاتهايى است كه
حجّاج از آنجا براى عمره مُحرِم مى شوند. در آنجا مسجدها و آبهايى بوده
است . چون سمت را ست آن كوهى به نام
((ناعم
)) بوده ، آن محلّ به
((تنعيم
)) معروف شده است .
سيدالشهدا عليه السّلام در مسير خويش به كوفه ، وقتى به تنعيم رسيد، با
كاروانى كه از يمن مى آمد برخورد كرد كه وسايلى براى يزيد مى بردند.
امام ، اموال آن كاروان را گرفت .
(288)
چه بسا هدف از اين مصادره ، ضربه اقتصادى به دشمن بوده است . سيدالشهدا
افراد كاروان را پس از پرداخت كرايه تا آن محلّ، آزاد گذاشت كه همراه
او به كربلا آيند، يا هر جا كه مى خواهند بروند. عدّه اى به او
پيوستند.
(289)
تنور خولى
توّابين
توبه كنندگان ، لقب گروهى از شيعيان كوفه كه به خونخواهى شهداى
كربلا قيام كردند. پس از حادثه كربلا، شيعيان كوفه بخاطر يارى نكردن
امام حسين عليه السّلام پشيمان شدند و توبه كردند و زدودن ننگ كوتاهى
در نصرت امام را در قيام و انتقام از قاتلان سيدالشهدا ديدند. سليمان
بن صرد خزاعى را كه از چهره هاى بارز شيعه بود به رياست برگزيده ، در
خانه او گرد آمدند و هم پيمان شدند تا دست به قيام عليه امويان بزنند.
آغاز تصميمشان در سال 61 هجرى بود، ليكن زمان نهضت را در سال 65 هجرى
قرار دادند. در اين مدّت ، با جذب افراد به گروه خويش و تهيّه سلاح و
فراهم كردن امكانات نهضت ، پس از مدّتى سازماندهى مخفيانه ، سرانجام با
جمعيتى 4000 نفرى قيام كردند و با شعار
((يا
لَثارات الحسين
))، عازم نخيله شدند تا
از آنجا به سوى شام حركت كنند. شروع قيام آنان را در عصر مروان بن حكم
، روز چهارشنبه بيست و دوّم ربيع الثانى گفته اند.
(290)
بر سر تربت سيدالشهدا رفتند و پس از زيارت قبر حسين عليه السّلام و
گريه ها و ناله ها با خدا چنين راز و نياز كردند:
((پروردگارا!
ما پسر دختر پيامبرمان را خوار و بى ياور ساختيم ، گذشته ما را ببخشاى
و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير مهربانى ، بر حسين و ياران شهيد و
صدّيق او رحمت فرست . ما تو را شاهد مى گيريم كه بر همان راه و هدفى
هستيم كه آنان جان باختند، پس اگر ما را نبخشايى و رحم نكنى از
زيانكاران خواهيم بود
)).
(291)
به خاطر همين اظهار توبه و پشيمانى ، به
((توّابين
)) مشهور شدند. چون عامل اصلى فاجعه
كربلا را حكومت يزيد مى دانستند، از آنجا رو به شام نهادند و به عين
الورده آمدند و در آنجا با سپاه شام برخوردى شديد داشتند. پس از چندين
روز نبرد سخت ، سرانجام سران نهضت ، از جمله سليمان بن صرد كه آن هنگام
93 سال از عمرش مى گذشت به شهادت رسيدند و انقلابيون چون توان مقابله
با سپاه انبوه شام را كه با فرماندهى
((حصين
بن نمير
)) آمده بودند نداشتند، شبانه به
كوفه رفتند، البته جمعى هم در درگيرى شهيد شدند.
(292)
رهبران نهضت ، بجز سليمان ، عبارت بودند از: مسيّب بن نجبه ، عبداللّه
بن سعد ازدى ، عبداللّه بن وال ، رفاعة بن شدّاد.
توبه حرّ
توسّل
وسيله جويى ، حاجت خواستن از خداوند، با وسيله و شفيع قرار دادن
پاكان و اءئمّه معصومين عليهم السّلام از جمله سيدالشهدا و فرزندانش و
شهداى كربلا. در قرآن در زمينه وسيله يافتن براى آستان پروردگار چنين
آمده است كه :
((وَ ابتَغُوا اِلَيهِ
الوَسيلَةَ
)) (مائده 35).
((يَدعُونَ يَبتَغُونَ إ لى رَبِّهِمُ الوَسيلَةَ
))
(اسراء 57). توسّل ، دست يافتن به قلب هستى ، از طريق رگهايى است كه
اين ارتباط حياتى را تسهيل مى كند. معصومين و اولياءاللّه بخاطر مقام
قرب و منزلتشان نزد خداى متعال ، حق شفاعت دارند و كسانى كه با وسيله
قرار دادن آنان نزد خداى بزرگ ، حاجت خود را از خداوند مى طلبند، اميد
بيشترى براى استجابت دعا دارند. اين توسّل ، بصورت زيارت ، دعا،
عزادارى ، گريستن ، ولايت با اولياء خدا و برائت از دشمنان حق فراهم مى
گردد.
نسبت به حسين بن على عليهما السّلام هم زيارت ، بعنوان وسيله جويى به
سوى خداست . در دعاى بعد از زيارت عاشورا مى خوانيم :
((يا اءميرَالمُؤ مِنين وَ يا اءباعَبدِاللّه ،
اءتَيتُكُما زائِرا مُتوَسِّلا اِلَى اللّهِ رَبّى وَ رَبِّكُما
)).
دعاى توسّل نيز، واسطه قرار دادن چهارده معصوم عليهم السّلام در پيشگاه
خداوند متعال است . امام حسين عليه السّلام و شهداى كربلا و اءئمّه
معصومين همه باب الحوايجند، ليكن هر كدام به نحوى و با عشقى خاصّ.
عزادارى ما نيز نوعى توسّل جستن به اين خاندان است ، تا هم ابراز محبّت
شود و هم جلب لطف و كرم . هيئتهاى متوسّلين به شهداى كربلا و سيدالشهدا
نيز از همين راه براى تقرّب به خدا و برآمدن حاجتها بهره مى جويند و
خود را به آن معدن حيات و روشنى وصل مى كنند.
(293)
تَوغ (توق )
از جمله وسايل تزيينى دسته هاى عزادارى است و قدمت آن به عهد
صفويّه مى رسد. پايه اى است كه بر روى آن يك صندوق و بر روى صندوق ،
زبانه بلندى قرار دارد و شالى نيز بر سر زبانه مى بندند و مانند علمات
، يك نفر آن را حمل مى كند.
(294)
اين كلمه در اصل به معناى دم اسب است (در تركى ) كه بر سر علم مى بسته
اند. به نوشته دهخدا:
((علم مانندى كه بر
سر آن به جاى پرچم ، منگوله اى از پشم يا ابريشم آويزند، بيرق تركان
عثمانى ، و آن دم اسبى بود بر سر نيزه و بر آن گروهه اى از زر.
))(295)
((در اصل ، يكى از آلات جنگى بوده است .
به نوشته حسين واعظ كاشفى در فتوّت نامه
((توق
، همين نيزه است ، امّا به شرط آنكه پرچم داشته باشد ... توق ، اصل و
نشانه را گويند و در هر لشكرگاهى كه توق زدند، هركس مى داند كه جاى او
كجاست ، آنجا رود ...
)) در عصر صفويّه ،
توغ از تجهيزات دسته بود، امّا زبانه نداشت . اكنون توغها داراى زبانه
هستند ... هر تكيه تعدادى توغ دارد كه در روزهاى خاصّ از ايّام محرّم ،
آنها را جامه (لباس ) مى كنند ... مردم عزادار، با نظمى خاصّ در دسته
هاى سينه زنى و زنجيرزنى وارد تكيه شده و به دنبال آن توغها با شور و
هيجانى خاصّ، به همراه شيون و ناله مردان و زنان به حالت نيمه افراشته
نگه داشته مى شوند ...
))(296)
اينگونه احساسات و شعائر مذهبى ستودنى است ، ولى كاش نيمى از آنچه به
تجهيزات و علمات و توق و ابزار، بها داده مى شود، براى محتواى عاشورا و
تعاليم نهضت امام حسين عليه السّلام و هدف عزادارى بها داده شود.
تير سه شعبه
تيرى زهرآگين كه بر قلب امام حسين عليه السّلام نشست . در اين
باره به اين نقل توجّه كنيد:
((پس از
جنگهاى بسيار كه روز عاشورا امام حسين عليه السّلام داشت ، لختى براى
استراحت ايستاد. ناتوان شده بود. سنگى از سوى دشمن آمد و بر پيشانى او
خورد كه خون از آن جستن كرد. امام خواست كه با جامه ، خون از چهره پاك
كند كه تيرى سه شعبه و مسموم بر سينه حضرت نشست
((اَتاهُ
سَهمٌ مُحَدّدٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ
)).
حضرت تير را از پس سر بيرون آورد و خون از جاى آن فوران زد. خونها را
به آسمان پاشيد و بر چهره ماليد تا رسول خدا را با چهره اى خون آلود
ديدار كند.
))(297)
در واقع ، تيرى كه روز عاشورا بر سينه امام نشست ، روز
((سقيفه
)) بر كمان نهاده
و رها شد و بسى قلبها را خون كرد و در كربلا نيز خون سيدالشهدا عليه
السّلام را بر خاك ريخت . اگر آن بناى انحراف نخستين نبود، نيم قرن پس
از وفات پيامبر، قلب فرزند پيامبر از سوى امّت او هدف قرار نمى گرفت .
ثار
خونخواهى ، خون ، قيام براى خونخواهى ،
((طلبِثار
)).
امام باقر عليه السّلام ضمن بيان اينكه حسين بن على و ما اهل بيت ،
همان مظلومى هستيم كه در آيه قرآن آمده است :
((وَ
مَن قُتِلَ مَظلُوما فَقَد جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا
))
(اسراء 33)، فرمود:
((القائِمُ مِنّا
اِذا قامَ طَلَبَ بِثارِالحُسَينِ...
)).
(298)
قائم از ما هر گاه قيام كند خون حسين را خواهد طلبيد. نامگذارى امام
عصر
((عج
))
به
((منتقم
))
نيز به خاطر همين قيام براى خوانخواهى است .
(299)
در زيارت عاشورا هم اين آرزوى جهاد خونخواهانه در ركاب امام زمان در
دعا آمده است :
((وَ اَنْ يَرزُقَنى
طَلَبَ ثارى (ثارِكُم ) مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ... وَ اَنْ يَرزُقَنى
طَلبَ ثارِكَ مَعَ إ مامٍ مَنصُورٍ...
))
و در دعاى ندبه ، از اوصاف حضرت مهدى عليه السّلام ، خونخواهى
سيدالشهدا بيان شده است :
((اءينَ
الطّالِبُ بِدَمِ المَقتُولِ بِكَربَلا
)).
(300)
فرهنگ خونخواهى در ميان همه اقوام از جمله عربها بوده است . نسبت به
شهيد كربلا هم كه خون عزيزش بر زمين ريخت ، در سالهاى بعد كسانى به
خوانخواهى برخاستند، از جمله نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صرد
خزاعى و نيز قيام مختار در كوفه ، به انگيزه
((طلب
ثار
)) بوده و شعارشان نيز در اين نهضت
((يالثارات الحسين
))
بوده است . شعار ياران حضرت مهدى نيز چنين خواهد بود (شِعارُهُمْ:
يالَثاراتِ الحُسَين ).
(301)
بالاتر از همه آنكه خود خداوند، خونخواه حسين عليه السّلام است .
آنگونه كه مى گوييم :
((اَشهَدُ اَنَّ
اللّهَ تَعالى الطّالِبُ بِثارِكَ
)).
(302)
همه قيام كنندگان برضدّ جباران كه الهام از عاشورا مى گيرند، خونخواهان
((ثاراللّه
))اند.
ثارَاللّه
از القاب سيّدالشهدا عليه السّلام كه در زيارتنامه خطاب به آن
حضرت گفته مى شود. يعنى خونِ خدا. در زيارت عاشوراست :
((اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ
))
اين تعبير، در زيارتهاى ديگر نيز، از جمله زيارت مخصوص امام حسين عليه
السّلام در اوّل رجب و نيمه رجب و شعبان و زيارت امام حسين عليه
السّلام در روز عرفه آمده است .
(303)
در زياراتى هم كه امام صادق عليه السّلام به عطيّه آموخت ، آمده است :
((وَ إ نَّكَ ثارُاللّهِ فِى اَلا رضِ
مِنَ الدَّمِ الَّذى لايُدرَكُ ثارُهُ مِنَ الا رضِ اِلاّبِاءولِيائِكَ
)).
(304)
تو خون خدا در زمينى ، خونى كه خونخواهى اش از زمين جز به اولياى خودت
انجام نمى گيرد. شدّت همبستگى و پيوند سيدالشهدا با خدا به نحوى است كه
شهادتش همچون ريخته شدن خونى از قبيله خدا مى ماند كه جز با انتقام
گيرى و خونخواهى اولياء خدا، تقاصّ نخواهد شد. القاب ديگرى نيز مانند
قتيل اللّه ، و وِتراللّه در زيارتنامه است كه گوياى همين نكته است .
((...بزرگترين لقب آن نجات دهنده آخرين
انسان از اين رابطه ثار...
((منتقِم
)) است . انتقام چه چيز را مى گيرد؟ همه
مى گويند انتقام قاتلين سيدالشهدا، نه ! انتقام ثارى كه به گردن بنى
هابيل است ... اگر غيرت و آگاهى وجود داشته باشد، تمام فضاى تاريخ ما
پر از ضّجه و دعوت خونخواهى ثارهاست . امّا اين ثارها، ثارهاى قبيله اى
نيست ، ثاراللّه است . اينها
((ثاراللّه
)) هستند كه بايد از قاتلين بنى طاغوت
گرفته شوند. حسين ، وارث يكى از ورثه است كه خودش بصورت يك ثار درآمد و
فرزندش و باباش ، اينها همه ثارهاى خدا هستند و پدر ثارهاى خدا و پسر
ثارهاى خداست ... هدف ، انتقام كشيدن از
((بنى
قابيل
)) است كه آنهمه دستش به خون
ثارهاى عزيز ما آغشته است ... يا ثاراللّه و ابن ثاره
)).
(305)
عنوان مقدس
((ثاراللّه
))، در ادبيات شعرى و مرثيه ، همچنان در زمينه كارهاى
خطاطى ، نقاشى ، طراحى و پوستر هم جاى خاصّى داشته و منبع الهام بخش
براى هنرمندان مكتبى بوده است . حتّى هنرمندان قالى باف هم از آن بهره
و فيض برده اند. قالى
((ثاراللّه
))، اثر برجسته استاد سيد جعفر رشتيان ،
نمونه اى از آن است . اين قالى كه به مساحت 18 مترمربع ، در مدّت 8 سال
بافته شد، تداعى كننده عاشوراى حسينى است . در حاشيه فرش ، نماى هفت
شهر مذهبى مسلمانان است و در متن آن ، خيام سوخته در ميان شعله ها و در
ميان فرش ، عبارت
((إ نَّ الحُسَينَ
مِصباحُ الهُدى وَ سَفينَةُ النَّجاةِ
))
نقش بسته و فرياد سرخ مظلوميّت ، در گره گره اين اثر ارزنده به گوش
جان مى رسد.
(306)
اين نقاش و مينياتوريست در سال 1367 ش از دنيا رفت .
ثَعلبيّه
نام يكى از منزلگاههاى نزديك كوفه كه امام حسين عليه السّلام در
مسير خود از آنجا گذشت . ثعلبيّه ، به نام ثعلبه ، مردى از بنى اسد است
كه در آنجا فرود آمده و ساكن شده و چشمه اى حفر كرده بود.
(307)
در اين محلّ كه قناتى داشته ، امام حسين عليه السّلام بار افكند و يك
شب آنجا ماند. در همين منزل بود كه آن حضرت با
((طِرِمّاح
)) برخورد كرد و او را به همراهى خويش
فرا خواند. او رفت كه اجناس و وسايل را به خانواده اش برساند و
برگردد، ولى وقتى برگشت كه امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيده بود.
و در همين منزلگاه بود كه مردى نصرانى همراه مادرش خدمت امام رسيدند و
به دست او مسلمانان شدند.
(308)
و در همين منزل بود كه حضرت ، خبر شهادت مسلم بن عقيل را دريافت كرد.
ثمرات قيام كربلا
ثورة الحسين
نام كتابى ارزشمند و تحليلى درباره نهضت اباعبداللّه الحسين
عليه السّلام ، از محمد مهدى شمس الدين (چاپ ششم ، 1401 ق ، بيروت )،
به فارسى نيز ترجمه شده است ؛ با نام
((ارزيابى
انقلاب امام حسين
)). از اين مؤ لف ،
كتاب ديگرى به نام
((ثورة الحسين فى
الوجدان الشعبى
)) منتشر شده است .
جابربن حارث سلمانى
از شهداى كربلاست . نام او را جناده ، حباب ، حيان و حسان هم
گفته اند. وى از شخصيتهاى شيعه در كوفه بود كه در نهضت مسلم بن عقيل هم
مشاركت داشت و پس از شكست آن ، همراه گروهى به سوى حسين حركت كردند و
پيش از رسيدن آن حضرت به كربلا، به او پيوستند. هر چند لشكر حرّ مى
خواستند مانع پيوستن او به حسين عليه السّلام شوند، ولى نتوانستند. وى
روز عاشورا به شهادت رسيد.
(309)
جابربن حجّاج تيمى
از شهداى عاشورا در حمله نخست است . وى از سواركاران شجاع كوفه
بود كه در كربلا از سپاه عمرسعد به سپاه حسين عليه السّلام پيوست . در
نهضت مسلم بن عقيل نيز از بيعت كنندگان با وى بود.
(310)
جابربن عبداللّه انصارى
جابر و عطيّه ، كه هر دو از بزرگان شيعه بودند، پس از شهادت
امام حسين عليه السّلام در اوّلين اربعين به زيارت كربلا آمدند. جابربن
عبداللّه ، پانزده سال پيش از هجرت در مدينه به دنيا آمد. از طايفه
خزرجيان بود. او و پدرش عبداللّه بن حرام از پيشتازان اسلام بودند.
پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد. جابر از مسلمانان پيش از هجرت و از
اصحاب با فضيلت رسول خدا بود كه در 19 غزوه ، از جمله جنگ بدر در ركاب
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضور داشت و در جنگ صفين نيز در ركاب على
عليه السّلام جنگيد.
(311)
اين محدّث بزرگ شيعه در اواخر عمر نابينا شده بود و با همان حال ،
همراه عطيّه عوفى به زيارت كربلا آمد، در فرات غسل كرد و خود را معطر
ساخت و بطرف قبر سيدالشهدا رفت و بر تربت آن امام شهيد، سخنان سوزناك و
شوق انگيزى بر زبان آورد: حبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَه ؟ ... سپس رو به
اطراف قبر كرد و به شهداى ديگر سلام داد و در بازگشت ، سخنانى به عطيّه
گفت ، از جمله :
((اَحِبَّ مُحِبَّ آلِ
مُحَمَّدٍ ما اَحَبَّهُم وَاَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ
مااَبْغَضَهُم وَ اِنْ كانُوا صُوّاما قُوّاما...
))(312)
دوستدار
((آل محمّد
))
را دوست بدار و دشمن آل محمّد را دشمن بدار تا وقتى كه با آل محمّد
دشمنى مى كنند، هر چند اهل روزه و نماز باشند. وى در كوچه هاى مدينه
دنبال امام محمد باقر عليه السّلام مى گشت . وقتى خدمت آن حضرت رسيد،
سلام رسول خدا را به او رساند. آخرين فردى بود كه از حاضران در
((پيمان عقبه
))
بود و تا آن هنگام زنده مانده بود. بدن او را به جرم دوستى اهل بيت ،
در زمان حَجّاج داغ نهادند.
(313)
جابر در سال 78 هجرى ، در ايّام عبدالملك مروان ، در سنّ نود و چند
سالگى در حالى كه نابينا بود از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.
(314)
جامعِ دمشق
مسجد جامع اموى كه در دمشق قرار دارد. اين مسجد با عظمت و شگفت
، از عظيمترين مساجد ممالك اسلامى به حساب مى آيد و بناى آن (كه قبلا
كليسا بوده ) به دورانهاى بسيار قديم و پيش از اسلام برمى گردد.
(315)
در داخل مسجد، منبرى قرار دارد كه مى گويند: منبرى كه امام سجّاد عليه
السّلام در دربار شام بر فراز آن رفت و در مجلس يزيد خطبه خواند، در
محلّ آن بوده است . در قسمت ديگرى از داخل مسجد، گنبد كوچكى روى چهار
ستون قرار دارد كه به
((مقام زين
العابَدين
)) معروف است و گفته مى شود
حضرت در آنجا استراحت مى كرده است . در كنار منبر ياد شده در قسمت شرقى
مسجد،
((مقام راءس الحسين
)) قرار گرفته و زيارتگاه شيعيان است .
(316)
جامِعه (غل جامعه )
گرد آورنده ، جمع كننده ، طوق و غل ، غلى كه بر گردن و دست
نهند.
(317)
به آن جهت به غل و زنجير،
((جامعه
)) مى گفتند كه دستها را به گردن مى بست
.
(318)
به نقل برخى منابع ، امام زين العابدين عليه السّلام را پس از شهادت
امام در كربلا، همراه اسيران ديگر سوار بر شتران بى جهاز كردند، در
حالى كه غل جامعه بر دست و گردن او بسته بود. اين را هم مسلم جصّاص
(گچكار) و هم جذلم بن بشير، در مشاهدات در روز ورود اسرا به كوفه نقل
كرده اند
(319)
((وَ فى عُنُقِهِ الجامِعَةُ وَ يَدَهُ
مَغلُولَةٌ إ لى عُنُقِهِ
)) و به نقل
تاريخ طبرى :
((وَ سُرِحَ فى اَثَرِهِمْ
عَلِىُّبنُ الحُسَينِ مَغلُولَةً يَدَيهِ اِلى عُنُقِهِ وَ عِيالُهُ
مَعَهُ
)).
(320)
و اسيران را با اين وضعيّت حركت دادند و به شام بردند.
جامه سياه
رسم است كه در سوك عزيزان ، لباس سياه مى پوشند، در ايام محرّم
نيز عزاداران در عزاى سيدالشهدا، هم خود لباس سياه مى پوشند، هم مساجد
و تكايا و سر در ساختمانها را سياهپوش مى كنند. در تعابير شاعران نيز
سياهى شب بعنوان جامه سياهى به حساب آمده كه جهان در سوك سالار شهيدان
به بر مى كند، جامه نيلى هم گفته مى شود. در اشعار محتشم كاشانى است :
يكباره جامه در خم گردون به نيل زد
|
چون اين خبر به عيسى گردون نشين
رسيد
|
كه جامه در نيل گرفتن و به نيل زدن ، كنايه از پوشيدن لباس عزاست .
اى عالمى سياه به تن در عزاى تو
|
اى جان پاك آدم خاكى فداى تو
|
اى جنّ و انس ، مويه گر اندر مصيبتت
|
اى خاص و عام نوحه گر اندر رثاى تو
|
نقل شده چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد، زنان بنى هاشم سياه
پوشيدند و عزادارى كردند و امام سجاد عليه السّلام براى سوك و ماتم
آنان غذا تهيّه مى كرد.
(321)
جَبَلَة بن على شيبانى
از شجاعان كوفه كه در كربلا، در حمله اول روز عاشورا به شهادت
رسيد. وى در صفيّن ، در ركاب اميرالمؤ منين عليه السّلام حضور داشت و
در قيام مسلم بن عقيل در كوفه همراه او بود. پس از شهادت مسلم ، نزد
قبيله خود رفت و پنهان شد و آنگاه كه امام حسين عليه السّلام به كربلا
آمد خود را به آن حضرت رساند و در ركابش جنگيد و شهيد شد. نام او در
ضمن نامهايى كه در زيارت ناحيه مقدّسه ذكر شده ، آمده است .
(322)
جعفربن عقيل بن ابى طالب عليه السّلام
فرزند عقيل و عموزاده سيدالشهدا عليه السّلام بود. مادرش
امّالثغر نام داشت . روز عاشورا در ركاب امام حسين عليه السّلام شهيد
شد. هنگام نبرد، چنين رجز مى خواند:
اءَنَا الغُلام الاَبطَحِىُّ
الطّالِبى
|
مِن مَعشَرٍ فى هاشِمٍ وَ غالِبٍ
|
وَ نَحنُ حَقّا سادَةُ الذَّوائِبِ
|
هذا حُسَينٌ اَطيَبُ الا طائِبِ(323)
|
جعفربن على بن ابى طالب عليه السّلام
فرزند اميرالمؤ منين عليه السّلام ، و برادر اباالفضل العباس
بود كه در كربلا شهيد شد. هنگام شهادت 19 سال داشت . قاتلش هانى بن
ثبيت حضرمى ، يا خولى بن يزيد بود.
جُنادة بن كعب انصارى
از شهداى كربلاست . نامش را جنادة بن حرث هم نوشته اند. از
طايفه خزرج بود. از مكّه همراه امام حسين عليه السّلام به كوفه آمده و
در روز عاشورا در حمله اوّل به شهادت رسيد. پسرش (عمربن جناده ) نيز در
كربلا شهيد شد.
(324)
برخى او را به نام جدش
((جنادة بن حارث
)) ذكر كرده اند.
جُنْدَب بن حُجَير خَولانى
از شهداى عاشورا در كربلاست . نامش در زيارت رجبيّه نيز آمده
است . برخى نامش را
((جندب بن حجر
))
نوشته اند. وى از چهره هاى بارز شيعه در كوفه و از ياران على عليه
السّلام بود و قبل از رسيدن سپاه حرّ به كاروان امام حسين عليه السّلام
، از كوفه بيرون آمده و به كاروان حسينى پيوسته بود. شهادتش را در حمله
اوّل نوشته اند.
(325)
جَون
غلام سياه ابوذر غفارى كه در كربلا به شهادت رسيد. جون بن حوّى
پس از شهادت مولايش ابوذر، به مدينه برگشت و در خدمت اهل بيت درآمد.
ابتدا خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلام بود. سپس در خدمت امام حسن و
امام حسين عليه السّلام و بالا خره در خدمت امام سجاد عليه السّلام
بود. در سفر كربلا، از مدينه همراه امام تا مكّه و از آنجا به كربلا
آمد. چون به اسلحه سازى و اسلحه شناسى آشنا بود، به نقل ابن اثير و
طبرى ، شب عاشورا هم در كربلا به كار اصلاح سلاحها اشتغال داشت . با
آنكه سنّ او زياد بود، ولى روز عاشورا از سيدالشهدا عليه السّلام اذن
ميدان طلبيد. امام او را رخصت داد تا برود و آزادش كرد. ولى او با
اصرار، مى خواست در روزهاى شادى و غم و راحت و رنج ، از خاندان پيامبر
جدا نشود. به امام حسين عليه السّلام عرض كرد: گر چه نسبم پست و بويم
ناخوش و چهره ام سياه است ، ولى مى خواهم به بهشت روم و شرافت يابم و
رو سفيد شوم . از شما جدا نمى شوم تا خون سياهم با خونهاى شما آميخته
شود. پس از نبرد، وقتى بر زمين افتاد، امام خود را به بالين او رساند و
چنين دعا كرد: خدايا! رويش را سفيد و بويش را معطّر كن و او را با
نيكان محشور گردان
((اءللّهُمَّ بَيِّضْ
وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ ريحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الا برارِ وَ عَرِّفْ
بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
))(326)
به دعاى امام ، بويش معطّر گشت . امام باقر عليه السّلام از امام سجاد
عليه السّلام روايت مى كند كه پس از عاشورا كه مردم براى دفن كشته ها
به ميدان مى آمدند(و بنى اسد براى دفن شهدا آمدند)، پس از ده روز، بدن
جون را در حالى يافتند كه بوى مشك از آن به مشام مى رسيد.
(327)
رجزهاى مختلفى براى جون نقل شده است . از جمله :
كَيفَ تَرَى الكُفّارُ ضَربَ
الاَسوَدِ
|
بِالسَّيفِ ضَرْبا عَن بَنى
مُحَمَّدٍ
|
اءَذُبُّ عَنهُم بِاللِّسانِ وَ
اليَدِ
|
اَرجُو بِهِ الجَنَّةَ يَومَ
المَورِدِ(328)
|
كه نشان دهنده عمق بينش او در شناخت ولاى آل البيت و جبهه كفر امويان و
دفاع همه جانبه او از خاندانِ رسالت است .
(329)
گر چه نژادى پست دارم ، سربلندم
|
كز جان به قرآن و به عترت پايبندم
|
سرمشق عزّت از ابوذر برگرفتم
|
درس غلامى را ز قنبر بر گرفتم
|
غير از تو اى جان جهان ، مولا ندارم
|
از دادن جان در رهت پروا ندارم
|
من ريزه خوار خوان احسان شمايم
|
پيوسته سر بر خطّ فرمان شمايم
|
صدبار اگرجان در رهت بسپارم اى دوست
|
حاشا كه دست از دامنت بردارم اى
دوست
|
من چون ابوذر باخبر از راز عشقم
|
در جانفشانى كمترين سرباز عشقم
|
بر سينه من دست ردّ مگذار، مولا
|
از چهره جان پرده ام بردار، مولا
|
بگذار خونم بوى مشك ناب گيرد
|
روى سياهم جلوه مهتاب گيرد(330)
|
در چشمه سار عشق تو شويم رخ سياه
|
هر چند از تبار شبم ، با سپيده ام
|
با آنكه رو سياهم و شرمنده ت ، ولى
|
من از كرامت تو سخنها شنيده ام
|
عمريست خانه زاد توام ، رخ ز من
متاب
|
من دل ز هر چه غير تو باشد، بريده
ام
(331)
|
جُوَين بن مالك ضَبعى
از ياران حسين عليه السّلام كه در كربلا شهيد شد. نامش نيز در
زيارت ناحيه مقدّسه آمده است . گفته اند وى ابتدا در سپاه عمرسعد بود.
سپس به حسين بن على عليهما السّلام پيوست و در ركاب او جنگيد و در حمله
اوّل به شهادت رسيد. بعضى نامش را جويربن مالك يا حوى بن مالك نقل كرده
اند.
(332)
برخى هم او را با همان جون ، غلام ابوذر اشتباه گرفته اند.
جهاد
از دستاوردها، اهداف ، انگيزه ها، درسها و پيامهاى عمده عاشورا،
((جهاد
))
است . جهاد، عامل قدرت و شوكت امّت اسلام و نشانه حق باورى و خداجويى و
آخرت گرايى مسلمان است . ملّتى هم كه از مبارزه در راه باورهاى مقدّس و
آرمانهاى شكوهمند خويش سرباز زند، گرفتار ذلّت و زبونى مى شود. جهاد،
يكى از واجبات دينى است و پيشوايان دين ، شايسته ترين كسانى اند كه به
آن قيام كنند و مردم را هنگام نياز، به جهاد فرا خوانند. جهاد، گاهى با
دشمنان متجاوز و كفّار مهاجم است ، گاهى با منافقان و گاهى با متجاوزان
داخلى كه بر ضدّ حكومت حق مى شورند، گاهى بر ضدّ ظالمان ، بدعت گذاران
، تحريف گران ، ترويج كنندگان باطل ، تعطيل كنندگان حدود الهى ، برهم
زنندگان امنيت جامعه اسلامى و غاصبان حكومت مشروع و الهى از شايستگان
است .
سيدالشهدا عليه السّلام در عصرى قرار گرفته بود كه امويان ، كمر به هدم
اسلام و محو شريعت بسته بودند و دين خدا در معرض نابودى بود. جهاد آن
حضرت ، جانى تازه به اسلام داد و خونى تازه در رگهاى جامعه دوانيد. آن
حضرت با استناد به اين كلام پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه
فرمود:
((مَنْ راءى سُلطانا جائِرا
مُستَحِلاّ لِحَرامِ اللّهِ ناكِثا عَهْدَهُ مُخالِفا لِسُنَّةِ
رَسُولِ اللّهِ يَعمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالا ثمِ وَالعُدوانِ فَلَمْ
يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لاقَوْلٍ كانَ حَقَّا عَلَى اللّهِ اَنَ
يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ
)). اين شرايط را
برگروه حاكم و امويان تطبيق كرده ، فرمود: اينان ، پيروى از شيطان كرده
و اطاعت خدا را واگذاشته اند، فساد را آشكار، حدود الهى را تعطيل و بيت
المال را مخصوص خود ساخته ، حرام خدا را حلال كرده ، حلال الهى را حرام
كرده اند. سپس خود را شايسته رهبرى و حكومت دانسته ، مردم را به تبعيت
از نماينده اش
((مسلم بن عقيل
)) فرمان مى دهد، تا خودش به كوفه برسد.
(333)
سكوت نكردن در برابر سلطه ستم و اعتراض به بدعتها و كشتن بى گناهان و
هتك نواميس مسلمانان و قطع حقوق حقداران ، از مظاهر ديگر جهاد است كه
حسين بن على عليهما السّلام پيشتاز اين جبهه نيز بود. در نامه هايى هم
كه پس از ورود به مكّه ، به مردم بصره و كوفه نوشت ، سخن از نابود كردن
سنّت و احياى بدعت توسط بنى اميّة و دعوت كوفيان و بصريان به اطاعت از
خويش است تا در مبارزه اى با باطل ، آنان را به
((راه
رشد
)) هدايت كند. در وصيّت نامه اش به
محمّد بن حنفيّه نيز هنگام خروج از مدينه ، حركت خود را براى
((اصلاح
))
در امّت پيامبر و بر اساس امربه معروف و نهى از منكر مى شمارد (وَ
اِنّى لَم اَخْرُجْ اَشِرا...)
(334)
در خطبه اى هم كه در مكّه مى خواند، پس از بيان زيبايى شهادت براى
انسان و اشتياق خويش به پيوستن به نياكان شهيدش ، از مردم دعوت مى كند
كه هر كس آماده فدا كردن جان در اين راه است ، به او بپيوندند (مَنْ
كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ مُوَطِّنا عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ
فَلْيَرْحَلْ مَعَنا).
(335)
جهاد حسين بن على عليهما السّلام براى احياء دين بود. در اين راه و با
اين انگيزه ، هم كشتن و هم كشته شدن حيات و پيروزى است . جهاد و شهادت
آزاد مردان ، هميشه با بذل جان و ايثار و نثار خون است و ثمره آن
بيدارى مردم و احياى حق است . اين خطّ و برنامه ، معامله باخداست كه
مشترى جانها و اموال مؤ منان است و به پيكارگران در راهش ، نويد بهشت
داده است ، چه بكشند، چه كشته شوند،
(336)
و اين همان فرهنگ
((احدى الحسنين
)) است كه قرآن آن را تعليم و الهام مى
دهد. هم سيدالشهدا، مجاهد در راه خدا بود و هم ياران شهيدش . مبارزه
آنان ، عمل به وظيفه اسلامى و تكليف خدايى در مقابل ترويج بدعتها و
انحرافات و زدودن حقايق دين بود. هر چند دشمنان مى كوشيدند جهادشان را
ياغيگرى و آن مجاهدان راه خدا را
((خارجى
)) و شورشى معرفى كنند. از اين رو در
زيارتنامه هاى امام حسين و يارانش ، از جمله اوصاف آن حضرت ، نسبت به
جهاد و دفاع از دين خدا تاءكيد شده است . در زيارتهاى مختلف ، نسبت به
سيدالشهدا اين تعابير ديده مى شود:
((الزّاهِدُ
الذّائِدُ المُجاهِدُ، جاهَدَ فيكَ المُنافِقينَ وَ الكُفّار، جاهَدتَ
فى سَبيلِاللّهِ، جاهَدتَ المُلحِدين ، جاهَدتَ عَدُوِّكَ، جاهَدتَ فِى
اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ
)).
(337)
و درباره شهداى كربلا نيز اين كلمات و تعابير به كار رفته است :
((نَصَحْتُم لِلّهِ وَ جاهَدتُم فى
سَبيلِهِ، اَشَهْدُ اَنَّكُمْ جاهَدتُم فى سَبيلِ اللّهِ، الذّابُّونَ
عَن تَوحيدِاللّه .
))(338)
و براى خنثى كردن تبليغات دشمن ، در زيارتنامه ها همه اين صفات و اعمال
، براى سيدالشهدا و يارانش با مَطلع
((اءشهَدُ
اءنَّكَ...
)) آمده است ، گواهى زائر بر
اينكه اينان مجاهدان راه خدا بودند و مبارزه شان ، جهادى مقدّس بر ضدّ
باطل بود. عاشورا، سرمايه الهام بخش مجاهدان در طول تاريخ گشت و خون
سيدالشهدا و شهداى كربلا، خون حماسه سازان ظلم ستيز را به جوش آورد.
چاووش خوانى
چاووش ، به معناى پيشرو لشكر و قافله است ، كسى كه پيشاپيش
قافله يا زوّار حركت كند و آواز خواند.
(339)
كسى كه در دربار شاهان يا در نزد امرا و بزرگان وظيفه دار امور
تشريفاتى بوده ، در روزهاى سلام ، اشخاص را به حضور آنان معرّفى مى
نموده است .
(340)
در فرهنگ دينى در گذشته رسم بود كه طبق مراسم سنّتى ، هنگام رفتن اشخاص
از شهرها و روستاها به زيارت نجف ، كربلا، خراسان يا سفر حج ، اشخاصى
به نام
((چاووش خوان
)) اشعارى را با لحنى سوزناك و خاصّ مى خواندند. هم هنگامه
بدرقه زائر، هم وقت استقبال ، بصورت تك خوانى يا همخوانى . محتواى
اشعار هم اغلب سلام و صلوات بر پيامبر و اهل بيت او يا فراخوانى به
پيوستن به كاروان زيارت بوده است . چاووش خوانى ، حرفه اى معنوى و پر
از صفا بود كه صداى خوش و لحنى دلنشين مى خواست و پاكى و ديندارى و عشق
به اهل بيت . چاووش خوانان ،
((مناديان
راه خدا و قاصدان مرقد مطّهر اوليا
))
بودند و
((بانگ چاووشان
)) مردم را به هلهله و غوغا و بى آرامى دل مى رساند
)).
در هر فقره اى ، مصرع
((كه بر حبيب خدا
ختم انبيا صلوات
)) كه چاووش خوان مى
خواند، از مردم صلوات مى گرفت . شعرهايى از اين قبيل :
زتربت شهدا بوى سيب مى آيد
|
ز طوس ، بوى رضاى غريب مى آيد
|
هر كه دارد هوس كرب و بلا، بسم
اللّه
|
هر كه دارد هوس حب خدا، بسم اللّه
|
بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا
|
ترسم آخر جان دهم در آرزوى كربلا(341)
|
اين مراسم سنّتى ، در جاهاى مختلف ، تشريفات خاص و اشعار متفاوتى دارد.
به نوشته دهخدا:
((چاووش خوان كسى است كه
دعوت رفتن به زيارت عتبات عاليات كند. در اصطلاح روستاييان خراسان ،
كسى باشد كه در فصل مناسب زيارت در دهات و روستاها سواره يا پياده به
راه افتد و روستاييان را به وسيله جار زدن يا خواندن اشعار مهيّج و
مناسب ، به زيارت اعتاب مقدّسه تشويق و تهييج نمايد.
))(342)
چراغانى
آراستن و آذين بستن خانه و شهر، هنگام جشنها و اعياد و
پيروزيها. در بدو ورود اهل بيت امام حسين عليه السّلام به كوفه و نيز
دمشق ، مواجه با آذين بندى و چراغانى و مراسم جشن و شادمانى شدند. به
نقل بعضى تواريخ : اهل بيت را سه روز در دروازه شام نگهداشتند تا كار
چراغانى شان كامل شود و شهر را با زيورها، حلّه ها، ديبا و زر و سيم و
انواع جواهرات بيارايند. آنگاه مردان ، زنان ، كودكان ، و بزرگسالان ،
وزيران ، و اميران ، يهود و مجوس و نصارا و همه اقوام به تفرّج و تفريح
بيرون آمدند، با طبلها، دفها، و شيپورها و سرناها و ابزار لهو و لعب
ديگر. چشمها را سرمه زده ، دستها را حنا بسته و بهترين لباسها را
پوشيده و خود را آراسته بودند. شهر چنان وضعى داشت كه گويا از همه مردم
در سطح شهر دمشق ، رستاخيزى به پا شده است . و در چنين وضعى بود كه سر
مطهّر امام حسين عليه السّلام را وارد كردند كه بر فراز نيزه بود و پشت
سر آن ، اسيران اهل بيت را از دروازه ساعات به داخل آوردند... .
(343)
تبليغات امويان وانمود كرده بود كه بر دشمنان خليفه و بر ياغيان پيروز
شده اند و خاندان آنها را به اسارت گرفته و آورده اند. تا آنجا كه سهل
بن سعد در سفر خود به دمشق عبور مى كند و با ديدن چراغانى و دف و طبل ،
مى پرسد: آيا شما در شام ، عيدى داريد كه ما از آن بى خبريم ؟ مى
گويند: سرحسين عليه السّلام را از عراق به شام مى آورند! همين سعد
متاءثر مى شود و در مقابل خواسته سكينه ، دختر امام ، به نيزه دارى كه
سرسيدالشهدا را مى بُرد، 400 درهم مى دهد تا سر مطهّر را پشاپيش اسرا
ببرد و مردم به چهره اهل بيت نگاه نكنند.
(344)
امّا زينب و سجاد عليه السّلام جشن را با سخنرانيها و خطابه هايشان
تبديل به عزا كردند و آن پيروزى را در كام يزيد، تلخ ساختند.
شام ، غرق عيش و عشرت بود هنگام
ورود
|
وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و
رفت
|
چكمه
كفش خاصّى كه نظاميان بر پا مى كنند، بويژه در ميدان نبرد. آنچه
در اذهان عموم از اين كلمه تداعى مى شود،
((چكمه
شمر
)) است كه در آخرين لحظات حيات
سيدالشهدا عليه السّلام با چكمه بر روى سينه آن حضرت رفت و آنگاه سر
مباركش را از تن جدا كرد. تعبير مَقاتل چنين است كه :
((وَ جَلَس عَلى صَدرِ الحُسَينِ وَ قَبَضَ عَلى
لِحْيَتِهِ وَ هَمَّ بِقَتلِهِ...
))(345)
چوبه محمل
نقل شده كه چون در كوفه ، سرهاى شهدا را بر نيزه جلوى مردم
آوردند و ضجّه از همه برخاست ، زينب عليها السّلام چون نگاهش به سر
برادر افتاد، از شدّت ناراحتى پيشانى را به جلوى محمل زد و ديدند كه از
زير روپوش وى خون جارى شد. آنگاه اشعارى را خواند كه آغارش چنين است :
يا هِلالا لَمّااستَتَمَّ كَمالا
|
غالَهُ خَسْفُهُ فَاءبدى غُرُوبا
|
ما تَوَهَّمْتُ يا شَقيقَ فُؤ ادى
|
كانَ هذا مُقدَّرا مَكتُوبا(346)
|
اى ماهى كه به كمال نرسيده خسوف كرد و غروب نمود، اى پاره دلم ! فكر
نمى كردم كه اين هم مقدّر و نوشته شده بود.
حائِر
حائر و حاير، اصطلاحا به حرم سيدالشهدا عليه السّلام گفته مى
شود و اين هم ريشه لغوى دارد، هم تاريخى . در لغت ،
((حائر
)) جاى مطمئنى است كه
آب در آن نگهدارى و جمع مى شود:
((الموضِعَ
المطمئنّ الذى يَحارُ فيهِ الماء
)).
(347)
به معناى سرگردان هم آمده است ، از ريشه حيران . در قديم به كربلا
((حير
))
نيز گفته مى شده است . همچنين به معناى منطقه بلند و گسترده كه از قديم
، محلّ سكونت اقوامى از عرب بوده است .
در اصطلاح فقهى و عبادى ، به محدوده حرم حسينى و اطراف آن كه شامل قبر
مطهّر، صحن ، رواقها و موزه و... است ، چه قسمتهاى قديم و چه جديد،
حائر اطلاق مى شود. اقامت در حائر و عبادت در آن فضيلت دارد و نيز از
جمله مواردى كه مسافر، مخيّر است نمازش را قصر يا تمام بخواند و ميان
علما محلّ بحث است ، حائر اباعبداللّه عليه السّلام است .
(348)
برخى هم حدّ حاير را همان محدوده حرم دانسته اند، نه بيشتر. حاير حسينى
بسيار مقدّس است و دعا در آنجا مستجاب است . حتّى برخى ائمّه براى شفا
به حاير حسينى متوّسل مى شدند، از جمله امام هادى عليه السّلام كه
بيمار بود، كسى را به حاير امام حسين عليه السّلام فرستاد، تا آن حضرت
را آنجا دعا كند.
(349)
به اهل كربلا و ساكنان حرم حسينى نيز
((حائرى
)) گفته مى شود. تناسب تاريخى اين نام
براى حرم سيدالشهدا آن است كه وقتى در زمان متوكّل عباسى و به دستور او
براى تخريب آثار قبر و متفرق ساختن شيعه از تجمّع پيرامون آن مرقد
مطهّر و الهام بخش ، كه كانون خطرى براى خلافت جَور شده بود، به آن
منطقه آب بستند، آب به آن محلّ كه مى رسيد از پيشروى باز مى ماند و روى
هم انباشته مى شد و برمى گشت و مثل ديوارى ، آب گِرد قبر مى ايستاد و
محوّطه قبر همچنان خشك بود.
(350)
و چون محلّ جمع شدن آب را حاير گويند، محدوده قبر آن حضرت حائر نام
گرفت . از شهيد هم نقل شده است :
((فى
هذا المَوضِعِ حارَ الماءُ لَمّا اَمرَ المُتَوَكِّلُ بِإ طلاقِهِ عَلى
قَبرِالحُسَينِ لِيُعْفِيَهُ فَك انَ لا يَبْلُغُهُ
)).
(351)
چون متوكل دستور داد به قبر حسين عليه السّلام آب ببندند تا آن را محو
كند، آب كه به اين مكان مى رسيد جمع مى شد و به قبر نمى رسيد. طبق
نقلهاى ديگرى وقتى به دستور او با گاوها مى خواستند زمين آنجا را شخم
زنند، همه آن منطقه و قبور را شخم مى زدند، به قبر امام كه مى رسيدند،
متوقّف مى شدند.
(352)
حاجِر
نام سرزمين و منزلى ميان مكّه تا عراق كه محلّ تلاقى اهل بصره و
كوفه ، هنگام عزيمت به مدينه است . به معناى نگهدارنده آب است ، جايى
كه آب در آن مى ماند. سيدالشهدا عليه السّلام در همين منزل ، نامه
((مسلم بن عقيل
))
را از كوفه دريافت كرد و پاسخى خطاب به مردم كوفه نوشت و توسّط پيك
خويش قيس بن مسهر به سوى كوفه فرستاد.
(353)
حارِث
قاتل طفلان مسلم بن عقيل . وقتى دو فرزند حضرت مسلم به نامهاى
محمد و ابراهيم به كمك
((مشكور
))
زندانبان از زندان ابن زياد گريختند، شب را به خانه زنى پناه آوردند.
شوهر آن زن ، حارث بود و براى پيدا كردن دو كودك ، بسيار گشته و خسته
شده بود. شب كه به خانه آمد و فهميد دو كودك فرارى در خانه اويند، صبح
آن دو را شهيد كرد و بدنشان را به فرات افكند و سرشان را پيش ابن زياد
برد تا جايزه بگيرد. ابن زياد هم دستور داد گردن خود او را در همان
محلى كه طفلان مسلم را كشته بود. از سر جدا كنند.
(354)
حارث بن امرئ القيس كِندى
نامش در شمار شهداى كربلا آمده است ، از شجاعان و عابدان بود.
همراه سپاه ابن سعد به كربلا آمد. چون سيدالشهدا را در محاصره سپاه
كوفه يافت ، به كاروان حسين عليه السّلام پيوست و در روز عاشورا در
حمله نخستين به شهادت رسيد.
(355)