محبت و مودت
امام حسین علیهالسلام محبوب دلها و میهمان قلبهای اهل ایمان است. آنان که کمترین
درجه از ایمان و اخلاص را دارا باشند از علاقه و عشق به حسین علیهالسلام نیز
برخوردارند؛ چون حسین علیهالسلام مظهر ایمان و اخلاص است و این وعدهی الهی است که
عشق به حسین را در قلبهای مؤمنان مخلص و اهل عمل صالح قرار میدهد و قلبها پیوسته
به او توجه دارند. اما بیش از همه، خود یاران امام حسین علیهالسلام با او علاقه
داشتند و به او عشق میورزیدند. آنان همهی خواستهها و آرمانهای خود را در شخصیت
حسین علیهالسلام مییافتند و این محبت به حسین علیهالسلام در میان آنان هم مراتبی
داشت؛ یکی از کسانی که در میدان عشق و محبت به حسین علیهالسلام گوی میدان را ربوده
بود و بر سایرین پیشی گرفته بود «عابس» بود. وی از شخصیتهای بارز شیعه، مدیر و
شجاع، سخنور و زاهدی شب زندهدار بود. از نظر پاکی و اخلاص و نیز قهرمانی و
حماسهآفرینی از سرآمدان آن روزگار و نیز تاریخ اسلام به شمار میآمد. (1)
او در
خطاب به معشوق و محبوبش، حسین علیهالسلام عرض میکند:
یا أباعبدالله! أما و الله! ما أمسی علی وجه الأرض قریب و لا بعید أعز علی
و لا أحب الی منک. و لو قدرت علی أن أدفع عنک الضیم أو القتل بشیء أعز علی من نفسی
و دمی لفعلت؛ (2).
ای حسین علیهالسلام! به خدا سوگند هیچ کس در روی زمین نزد من عزیز و محبوبتر از
تو نیست و اگر ممکن بود با چیزی عزیزتر از جان و خونم از تو دفاع کنم، چنین
میکردم،
ملاحظه میشود که عابس در حمایت از امام خود، با تمام هستی خود دفاع میکند و این
چنین میگوید که، اگر بهتر از خون و جان در اختیار داشتم آن را در راه دفاع از تو
اهدا میکردم که بهترین انسانها، بهترین چیزها را در راه مجبوبترین خویش تقدیم
میکنند. اما این ادعا و اظهار زبانی نبود در صحنهی عمل بیش از اظهار و گفتارش این
عشق را به نمایش گذاشت به طوری که در روز عاشورا به صورت برهنه و عریان به میدان
نبرد رفت و با همان حال به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید. (3).
این حرکت عابس، شاید به آن جهت باشد که وقتی با خلوص تمام، جان به جانان تسلیم
میشود، بدن نیز عاری از تقید و به صورت برهنه تقدیم راه دوست شود.
حق شناسی و قدرشناسی
روحیه قدرشناسی و سپاسگزاری از نیکان و خدمتکاران، موجب گسترش خدمت و نیکی است و به
عکس روحیهی ناسپاسی و بیاعتنایی به خدمتگزاران و صاحبان حق، موجب ترک خدمت و
دلسردی و دشمنی خواهد شد؛ و آثار زشت اجتماعی و فردی را نیز در پی خواهد داشت که
این مهم در تشکر از پدر، مادر، معلم، استاد، دوست صمیمی، پزشک معالج، مبلغ و روحانی
دلسوز و... هر کدام به تناسب
خود باید انجام شود. از یک سلام گرم یا اهدای یک شاخهی گل یا یک نامهی محبتآمیز
تا سرپرستی، کمک مالی، راهنمایی و برطرف نمودن نیازها و... باید این اصل اخلاقی عمل
شود.
در روایات اسلامی، تشکر از مردم در برابر خدمات و نیکیهایشان، به تشکر از خدا به
شمار آمده است از جمله، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
ومن[لا] لم یشکر الناس لم [لا] یشکر الله؛ (4).
کسی که از (خدمات) انسانها تشکر نکند از خدا (در برابر نعمتهای بیکرانش تشکر
نکرده است.
امام رضا علیهالسلام نیز میفرماید:
من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزوجل؛ (5).
کسی که سپاس بندگان نعمتبخش را نگوید از خداونت متعال تشکر نکرده است.
حق شناسی جون
جون از شهدای نهضت عاشورا، یک سیاه پوست و از تبار بردگان آزاد و آزاد شدهی ابوذر
قدس سره بود که پس از او، خدمتگزاری خاندان نبوت و امامت را ترک نکرد و هم چنان در
خانهی علی علیهالسلام و کنار حسن و حسین علیهالسلام به سر میبرد تا این که به
همراه کاروان حسینی به کربلا آمد. روز عاشورا پس از اجازه گرفتن از امام
علیهالسلام برای جهاد، امام علیهالسلام او را آزاد گذاشت و فرمود: هر جا میخواهی
برو و عافیت خود را به خطر نینداز. اما او که دست پروردهی مکتب علی علیهالسلام و
حسنین علیهماالسلام بود و در این مکتب به اسلام سخت پای بند شده بود؛ غیرت دینی
داشت هرگز به خود اجازهی فاصله گرفتن از حسین علیهالسلام را
نداد. در درون خود احساس دیگری هم داشت که آیا صحیح است در هنگام آسایش کنار سفرهی
حسین علیهالسلام و خاندان وی باشد و هنگام سختی و خطر او را تنها بگذارد؟!. این
امر با اصل اسلامی، حق شناسی و قدرشناسی ناسازگار است، لذا این احساس درونی را به
زبان آورد و خطاب به محبوبش حسین علیهالسلام عرض کرد: حسین جان! من به هنگام رفاه
و راحتی در کنار شما و سر سفرهی شما باشم و اکنون که وقت خطر و مشقت است از شما
فاصله بگیرم و تو را تنها بگذارم؟ میدانم به جهت سیاهی پوست و بدی بوی بدنم،
شایستهی همراهی اجسام شریف و ارواح نورانی شما نیستم؛ اما اجازه بده با این وجود
در رکاب شما باشم تا از این همراهی سعادتمند شوم و عیوب ظاهری من نیز اصلاح شود پس
از اجازه از مرادش حسین علیهالسلام با هدیهی جان شیرین و قلب سفید و نورانی و
باصفایش، در برابر نوازشها و پذیراییهای کریمانهی امام علیهالسلام ادای دین کرد
تا از کسانی نباشد که در آسایش و رفاه، شریک زندگی افراد باشند و در زمان سختی صحنه
را ترک کنند و به این ترتیب، این اصل مهم دینی، یعنی «قدر شناسی و حق شناسی» در
نضهت عاشورا این چنین باشکوه به نمایش گذارده شد.
در نهضت عاشورا، تمام فضیلتها و ارزشها به نحوی به نمایش گذارده شد. از فضایل
اخلاقی، عبادی، عقیدتی گرفته تا ارزشهای اجتماعی، سیاسی، و نظامی که در این مجموعه
به بخشی از فضیلتها اشاره شد و ذکری از بعضی از قهرمانان این فضیلتها نیز آورده
شد. (6)
این فضیلتهای انسانی، که در بخشهای پیشین هم ذکر شد، چهرهی نهضت
عاشورا، را نورانی کرد و همین عناصر است که به نهضت عاشورا اثر هیجانزایی بخشیده و
در اثر هیجانات آفریده شده از این عناصر ارزشمند، میلیونها انسان در سراسر جهان
پیوسته متوجه عاشورا و بنیانگذار آن، یعنی
حسین بن علی علیهالسلام شدند و به صورت روزافزون بر سیل عاشقان او افزوده و روز به
روز عظمتش بیشتر میشود. از این رو یکی از اسرار و رازهای جاودانگی نهضت حسینی
علیهالسلام را صحنههای ارزشمند و هیجانزا دانستیم و در مورد آن هر چند مختصر
مطالبی ارائه دادیم.
صحنههای ظلمانی و فراموش ناشدنی
همان گونه که ذکر شد نهضت عاشورا و تاریخچهی کربلا دو صفحه دارد که یک صفحهی آن
سفید و نورانی است که قهرمان و پدید آورندهی آن صفحه، حسین علیهالسلام میباشد،
که به جلوههایی از این چهرهی سفید و نورانی در بخش پیشین پرداختیم.
اما صفحهی سیاه و تاریک این حادثهی بزرگ همان جنایتهای بیرحمانهای است که
قهرمان و پدید آورندهی این صفحهی ننگین و پست، «یزید» و مزدوران او بودند.
جلوهها و موارد در صفحهی سیاه عاشورا نیز گوناگون است که هر یک به تنهایی بیانگر
نهایت درجهی پستی و لئامت پدید آورندگان آن است.
این صحنههای سیاه و جنایتکارانه نیز (همانند چهرههای سفید نهضت) از عوامل عمدهی
جاودانگی نهضت حسینی علیهالسلام به شمار میآید؛ چون همان گونه که چهرههای سراسر
عزت و عظمت و انسانیت عاشورا هیجانزا است، چهرههای سیاه و جنایتکارانهی این
نهضت، باعث ایجاد خشم و نفرت در مردم میشود که هر شنوندهای از شنیدن آن اندوهگین
میشود و این خود، نهضت حسینی و مظلومیت حسین و یارانش را در ذهنها تثبیت میکند.
برای شمارش جنایتهای حادثهی عاشورا به علت موارد متعدد آن، به نوشتاری مستقل و
حجیم نیازمندیم که در این مجموعه بیان همهی آنها میسر نیست از این رو فقط به ذکر
بعضی عناوین این جنایتها بسنده میکنیم که در زیر به آن اشاره میشود آن گاه به
توضیح مختصری در مورد هر یک میپردازیم.
عناوین برخی از جنایتها
خروج اجباری از مدینه؛
تحمیل جنگ نابرابر؛
بستن آب؛
تهاجم و حملات گروهی؛
شهادت جانسوز اطفال؛
شهادت کهنسالان؛
شهادت غمبار یگانه یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله؛
مثله و قطعه قطعه کردن بدنها؛
سنگباران کردن؛
بریدن و به سر نیزه کردن سرها؛
رها گذاشتن بدنهای پاک روی زمین؛
تاختن اسبان بر بدنها؛
عبور دادن مصیبتزدگان در کنار قتلگاه؛
غارتگری اموال؛
آتش زدن خیمهها؛
به اسارت گرفتن اهل بیت علیهمالسلام؛
تبلیغات تحریف کننده علیه حسین علیهالسلام.
خروج اجباری از مدینه
پس از وفات معاویه، یزید نامهای برای فرماندار مدینه نوشت تا بدون درنگ از حسین
علیهالسلام بیعت بگیرد؛ ولید، فرماندار مدینه شبانه امام علیهالسلام را طلبید و
مفاد نامه را به
امام علیهالسلام ابلاغ کرد. با تفاهم، جریان امر به فردا موکول شد، لکن مروان به
فرماندار مدینه پیشنهاد بیعت شبانه یا ریختن خون حسین علیهالسلام را داد که با
عکسالعمل شدید امام علیهالسلام روبه رو شد و از درخواستش منصرف گشت. وقتی امام
حسین علیهالسلام رفت، مروان به ولید گفت: گوش به سخن من ندادی، به خدا قسم! دیگر
حسین [علیهالسلام] نخواهد گذاشت که به او دست یابی.
فردای آن روز، مروان با امام حسین علیهالسلام ملاقات کرد و درخواست بیعت را با آن
حضرت علیهالسلام در میان گذاشت که امام علیهالسلام بالحنی تند فرمود:
و علی الاسلام السلام؛ اذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید؛ (7).
باید فاتحهی اسلام را خواند؛ زیرا امت اسلام به حاکم فاسدی هم چون یزید مبتلا
شدهاند.
امام علیهالسلام میدانست که این بیخردان او را رها نمیکنند یا باید بیعت کند و
یا در صورت بیعت نکردن در مدینه بماند، که قطعا به آرامی و بیسر و صدا کشته میشد
و این همان خواستهی امویان بود و یا باید با یک برنامه ریزی صحیح، نهضت و شهادتی
احیاگر برای اسلام و ویرانگر برای کاخ نشینان اموی پایهریزی کند، که راه سوم را
انتخاب کرد و برای رسیدن به آن راهی جز خروج از شهر مدینه را نداشت و سرانجام در شب
یکشنبه، 28 رجب سال شصت هجری قمری همراه با فرزندان و برادران و برادرزادگان و
بیشتر خاندانش، از مدینه به مکه حرکت کرد و در شب جمعه سوم شعبان به مکه رسید. (8)
.
تحمیل جنگ نابرابر
امام علیهالسلام برای ادای وظیفه وارد مکه شد. حوادثی پیش آمده از جمله دعوت مردم
کوفه و نقشهی ترور آن حضرت علیهالسلام او را ملزم ساخت تا از مکه نیز خارج شود از
این رو در روز هشتم ذی حجه و پس از 95 روز اقامت در مکه با تبدیل احرام حج به عمره،
به سوی عراق روانه شد. امام علیهالسلام منازلی را پشت سر گذاشت در بعضی از منازل
امام علیهالسلام با افرادی ملاقات کرد و از آنان جویای وضعیت کوفه شد که پاسخ آنان
حاکی از این بود که مردم کوفه شمشیرهایشان با بنیامیه است و دلهایشان با حسین
علیهالسلام. پس از اطلاع آن حضرت علیهالسلام از شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
امام علیهالسلام در منزل «حاجز»، قیس بن مسهر صیداوی را به همراه نامهای به عنوان
نمایندهی خویش به سوی کوفه فرستاد که پس از دستگیری، وی را نیز به شهادت رساندند.
در منزلگاه «شراف» حسین علیهالسلام با لشکر مجهز و غرق در سلاح حر بن یزید ریاحی،
مواجه شد که او مأمور ملازمت و مراقبت شدید حسین علیهالسلام بود تا در کوفه امام
علیهالسلام را به ابنزیاد تحویل دهد که پس از گفتگوی زیاد بین امام علیهالسلام و
حر قدس سره مقرر شد با فاصله از همدیگر به راه خود ادامه دهند تا این که به منزل
«بیضه» رسیدند. دو سپاه باز به حرکت ادامه دادند، تا این که نامهای از طرف
ابنزیاد به حر رسید. مضمون نامه به این صورت بود که، به محض رسیدن نامه، حسین و
همراهانش را در بیابان بی آب و علف بازداشت کن. (9).
در این زمان، کاروان امام علیهالسلام به سرزمین نینوا رسیده بود کشمکشی بین حسین
علیهالسلام و حر اتفاق افتاد. در این کشمکش، کاروان حسینی علیهالسلام حرکت کردند
تا این که اسب امام حسین علیهالسلام ایستاد و دیگر حرکت نکرد. آن جا سرزمین کربلا
بود که امام علیهالسلام دستور به فرود آمدن دادند و سپاه حر نیز در جانب دیگر فرود
آمد و به دنبال آن «عمر سعد» وارد کربلا شد و پس از او «شمر» با نامهای عتاب آلود
از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر سعد، پا به سرزمین کربلا گذاشت. از روز دوم
محرم الحرام، که روز ورود
امام علیهالسلام به سرزمین کربلاست، هر روز با اعزام نیرو از سوی عبیدالله نیروی
دشمن افزایش مییافت و هر لحظه محاصره را تنگتر میکردند تا پس از رسیدن نامهی
عبیدالله به همراه شمر، عمر سعد، در عصر روز نهم (تاسوعا) به سپاه خود اعلام کرد:
یا خیل الله! ارکبی و بالجنة ابشری؛
ای سپاه خدا! سوار شوید و بهشت بر شما مژده باد.
دستور داد محاصره را تنگتر کنند و به خیام حسین علیهالسلام نزدیک گردند که امام
علیهالسلام شب عاشورا را مهلت گرفت و فردای آن روز حملهی دشمن نابهکار علیه
جبههی حق آغاز گردید و حادثهای دلخراش و فراموش نشدنی را در تاریخ رقم زد و این
چنین جنگ نابرابری بین جبههی دشمن، که حدود سی هزار نفر بودند، و جبههی حق، که
حدود 72 نفر بودند، تحمیل شد.
بستن آب
در روز هفتم ماه محرم الحرام، عمر بن حجاج با پانصد سوار، مأمور نگهبانی از شریعهی
فرات گردید و آب به روی اهل بیت علیهمالسلام بسته شد. از شیوههای ناجوانمردانهی
لشکر عمر سعد، بستن آب به روی فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود. از روز هفتم
کار بر اهل بیت علیهمالسلام دشوار شد. تنها یاران اباعبدالله علیهالسلام در چند
مورد در شرایط بسیار سخت و خطرناک توانستند مقداری آب بیاورند. یکی از کسانی که در
این راه به شهادت رسید حضرت عباس بن علی علیهالسلام بود که «سقا» و آبرسان نامیده
میشد.
آن بزرگوار در شب تاسوعا یا عاشورا، با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده، روانهی
فرات شدند و مشکها را پر از آب کرد به سوی خیمهها بازگشت، دشمنان سر راه آنها را
گرفتند و جنگ سختی درگرفت که جمعی از آنها کشته شدند. آنها مشکهای آب را به خیمه
رساندند و امام حسین علیهالسلام و سایر اهل بیت علیهمالسلام از آن آب آشامیدند.
پس از آن دیگر، یاران اباعبدالله علیهالسلام نتوانستند آب به خیمهها بیاورند لذا
کار بر آنان و زنان و فرزندان بسیار سخت شد به طوری که در روز عاشورا همهی آن 72
نفر با لب تشنه به شهادت رسیدند. حضرت عباس علیهالسلام در آن لحظات آخر کوشید آبی
برای لبهای تشنهی خیمه نشینان به ویژه اطفال بیاورد که به شهادت جانسوزش انجامید
و علی اکبر علیهالسلام نیز در گرماگرم جهاد نزد پدر آمد و عرض کرد: پدر جان! شدت
تشنگی مرا کشته و سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته است.
از مصایب جانکاه دیگری که اتفاق افتاد شهادت طفل شش ماههی حسین علیهالسلام است که
از شدت تشنگی، در آستانهی مرگ بود که امام علیهالسلام او را در آغوش گرفت و به
سوی لشکر دشمن رفت، خطاب به آنان فرمود:
أما ترونه کیف یتلظی عطشا؛ (10).
آیا او را نمیبینید، چگونه از شدت حرارت و تشنگی، دهان را باز و بسته میکند؟
تهاجم و حملات گروهی
یکی از اعمال ناجوانمردانهی سپاه پست عمر سعد این بود که برخلاف شیوهی مرسوم آن
روزگار در جنگ با سپاه امام حسین علیهالسلام به صورت گروهی و دسته جمعی به آنان
حمله میکردند. هر چند این بیانگر شجاعت و ایثار و از خودگذشتگی حسین علیهالسلام و
یاران آن حضرت است؛ نشانهی پستی و لئامت و شقاوت لشکر عمر سعد نیز میباشد که باعث
برانگیختگی حس انسان دوستی در بین شنوندگان این واقعه میشود.
در بعضی از نقلها وارد است (11)
که امام حسین علیهالسلام عمر سعد را خواست و به
او سه پیشنهاد کرد که یک نوع اتمام حجت بود که عبارت بودند از:
1. دست از من و اهل بیتم بردار تا به مدینهی جدم برگردم.
2. به من شربتی آب بیاشام که از شدت تشنگی، جگرم خشک شده است.
3. اگر دو پیشنهاد قبلی عملی نیست، من یک نفر هستم، بنابراین یک یک از افراد خود را
به جنگ من بفرست.
عمر سعد در پاسخ گفت: بازگشت به مدینه و نوشیدن آب، به هیچ وجه امکانپذیر نیست؛
ولی پیشنهاد سوم، خواستهی مرد کریم است و پذیرفته میشود.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن، به میدان جنگ تاختند. امام حسین
علیهالسلام تن به تن با آنها جنگید؛ ولی همهی آنها در برابر شمشیر برندهی امام
علیهالسلام بر خاک هلاکت افتادند. عمر سعد دریافت که در نبرد تن به تن احدی در
برابر امام حسین علیهالسلام باقی نمیماند، از اینرو نقض عهد کرد و فرمان حملهی
دسته جمعی را صادر نمود، لذا از هر سو به امام حمله کردند، امام آن چنان شجاعانه با
آنها جنگید که عمر سعد بر سر لشکرش فریاد میکشید که حمله کنید و در این هنگام
چهارهزار کماندار آن حضرت علیهالسلام را هدف رگبار تیرهای خود قرار دادند. (12)
.
شهادت جانسوز اطفال و نوجوانان
یکی از اسناد محکم خباثت یزیدیان در جریان عاشورا کشتن و شهادت اطفال است که حدود
پانزده تن از شهدای کربلا در این مقطع سنی بودند و کوچکترین آنها علی اصغر
علیهالسلام است که شهادت دل خراش و غمانگیزی دارد. در بعض مقاتل وارده شده است که
در روز عاشورا دو طفل شیرخوار به شهادت رسیدهاند: یکی علی اصغر ششماهه و دیگری
عبدالله رضیع که در همان روز عاشورا به دنیا آمده بود.
در زیارت وارده از ناحیهی منور و مبارک حضرت ولی عصر (عج) چنین آمده است:
السلام علی عبدالله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمی الضریع، المشحط دما، المصعد
دمه فی السماء، المذبوح بالسهم فی حجر أبیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الأسدی و
ذویه؛
سلام بر عبدالله شیرخوار، فرزند امام حسین علیهالسلام که هدف تیر قرار گرفت و در
خون خود غوطهور شد، خونش به آسمان پاشیده شد و سرش با تیر دشمن، در آغوش پدر، ذبح
گردید. خداوند قاتل و تیرانداز به سوی او، یعنی «حرملة بن کاهل اسدی» را لعنت کند.
(13).
اسامی برخی از شهدای نابالغ در حادثهی عاشورا به شرح زیر است که آنها را به ترتیب
نام میبریم:
عبدالله بن مسلم که در کربلا شهید شد. (14).
دو طفل مسلم به نامهای، ابراهیم و محمد که در کوفه به دست جلادان عبیدالله بن زیاد
با وضع اسفباری شهید شدند. (15).
قاسم بن حسن علیهالسلام که شهادتش بسیار سخت بود و موجب تأثر شدید امام حسین
علیهالسلام گردید.
عبدالله اصغر، فرزند یازده ساله امام حسن مجتبی علیهالسلام که به یاری عمویش شتافت
و در آغوش عمو به شهادت رسید.
عون و محمد فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام که نوشتهاند هر دو نوجوان بودند و در
رکاب اباعبدالله علیهالسلام، به شهادت رسیدند.
محمد بن ابیسعید بن عقیل، برادرزادهی حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام، نیز از
شهدای کربلا به شمار میآید که گوشوارهای در گوش داشت و از خیمهها بیرون آمد و به
اطراف خود نگاه میکرد که ناگاه ظالمی به نام «هانی بن ثبیت حضرمی» نزدیک او شد و
چنان ضربتی بر او وارد ساخت که همان دم به شهادت رسید، و آن چه به شدت این مصیبت
میافزاید این که این منظره در مقابل چشم مادرش به نام «شهربانویه» رخ داد که همچون
افراد بیهوش زبانش از سخن ایستاد.
غیر از این شهیدان از اطفال و نوجوانان، هنگام هجوم دشمن به خیمهها و غارت و آتش
زدن خیمهها، نیز چند کودک دیگر از اهل بیت علیهمالسلام به شهادت رسیدند از جمله:
«سعید» و «عقیل» فرزندان عبدالرحمان بن عقیل، برادر حضرت مسلم علیهالسلام که به
همراه مادرشان خدیجه دختر علی علیهالسلام همراه امام حسین علیهالسلام به کربلا
آمده بودند آنان در جریان حمله به خیام حرم حسین علیهالسلام زیر دست و پای مهاجمین
خونریز به شهادت رسیدند.
نیز دختری هفت ساله به نام «عاتکه» که پدر او مسلم بن عقیل و مادرش رقیه دختر علی
علیهالسلام بود.او هم در جریان حمله به خیام به شهادت رسید.
هم چنین دو خواهر مادری احمد بن حسن مجتبی علیهالسلام به نامهای امالحسن
امالحسین به شهادت رسیدند. (16).
یکی از قربانیان جریان عاشورا که شهادتش بسیار جانسوز است شهادت دختر سه سالهی
اباعبدالله الحسین علیهالسلام حضرت رقیه علیهالسلام در شام است.
غیر از شهدای کم سن و سالی که ذکر شد؛ مجروحین زیر سن بلوغ نیز در کربلا وجود دارند
که بسیار وضع غمانگیزی داشتند که عبارتند از:
حسن بن حسن معروف به «حسن مثنی» از پسران امام مجتبی علیهالسلام است که در کربلا
حضور داشت و با دشمن جنگید و چند تن از دشمن را به هلاکت رسانید تا این که بر اثر
ضربات دشمن بیهوش شد و به زمین افتاد و تا روز یازدهم محرم، بیهوش بود.
دشمن خیال میکرد او کشته شده است از این رو از او غفلت کردند. وقتی روز یازدهم
سرها را از بدن جدا میکردند یکی از سربازان دشمن به نام «سماء بن خارجه» که با
مادر حسن مثنی به نام «خوله» خویشاوندی داشت از جریان اطلاع یافت از عمر سعد مصرانه
تقاضا کرد او را نکشند، عمر سعد پذیرفت و او را به کوفه آورد و مداوا کرد. آن گاه
روانهی مدینه شد، لکن در 35 سالگی به دستور عبدالملک مسموم شد و به شهادت رسید و
در قبرستان بقیع مدفون شد. لقب حسن مثنی «طباطبا» و جد سادات طباطبائی است. (17)
.
شهادت کهنسالان
تعدادی از شهدای کربلا که در رکاب امام حسین علیهالسلام به شهادت رسیدند پیر
بودند، اما معرفت و شناخت آنان در مورد حسین علیهالسلام، آنان را بر حضور جدی در
این پیکار تشویق کرد. آنان علاوه بر خود چند یار و یاور نیز به همراه آوردند تا از
امام حسین علیهالسلام و راه او حمایت کنند. نام برخی از آن شهیدان نورانی در زیر
آورده شده است:
1. حبیب بن مظاهر، که امام حسین علیهالسلام او را به فرماندهی جناح چپ سپاه منصوب
فرمود.
2. مسلم بن عوسجه که با زن و فرزند به کربلا آمده بود.
3. انس بن حارث کاهلی که در اثر تبلیغات حبیب بن مظاهر به کربلا آمد. او که از
بستگان حبیب نیز بود به قدری پیر بود که حتی ابروانش سفید شده و روی چشمش افتاده
بود. وی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در جنگ بدر و حنین شرکت نموده
بود. او کمر را با عمامهاش بست و ابروانش را با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع
دید و نگاه
او نگردند، با شور و عشقی توصیفناپذیر به صحنهی جهاد پا گذاشت. وقتی امام حسین
علیهالسلام این منظره را دید آن چنان منقلب شد که قطرههای اشک، بر گونههایش
سرازیر گشت و خطاب به او فرمود: شکر الله سعیک یا شیخ: خداوند تلاش و جهاد تو را
پذیرا شود ای پیرمرد!
جهادی عاشقانه و آگاهانه کرد و هیجده نفر از سپاه دشمن را بر زمین انداخت و در آخر
بر اثر ضربات دشمن، شربت گوارای شهادت را نوشید. (18)
.
جنادة بن حارث انصاری و همسرش امعمرو
در روز عاشورا پیرزنی به نام «امعمرو»، که همسر شهید کربلا، یعنی جنادة بن حارث
انصاری از اهل مدینه بود پس از شهادت همسرش، پسری 21 ساله به نام «عمرو» داشت که او
را مأمور ساخت تا به میدان جنگ برود و به شهادت برسد. پس از شهادت او، دشمن سرش را
از بدن جدا کرد و به سوی لشکر امام علیهالسلام پرتاب نمود، مادرش آن سر را برداشت
و خطاب به او گفت:
أحسنت یا بنی! یا سرور قلبی! و یا قرة عینی؛
آفرین ای پسرم! و ای شادی قلبم و ای نور چشمم!
سپس آن سر را به سوی دشمن افکند؛ یعنی ما متاعی را که در راه دوست میدهیم، دیگر پس
نمیگیریم آن گاه عمود خیمه خود، به نقلی، شمشیری را به دست گرفت و به دشمن حمله
کرد و دو نفر از دشمن را کشت. او چنین رجز میخواند:
انی عجوز سیدی ضعیفة
خاویة بالیة نحیفة
أضربکم بضربة عنیفة
دون بنیفاطمة الشریفة
من پیرزنی ناتوان و شکسته حال و فرتوت هستم.
(در عین حال) با ضربت خشن و سخت، شما را میکوبم، تا از حریم فرزند فاطمه زهرا
علیهاالسلام حمایت کنم.
اگر امام حسین علیهالسلام اجازه میداد این پیرزن شجاع را به این صورت به ایثار و
جهادش ادامه دهد، زیر ضربات ناجوانمردانهی دشمن به شهادت میرسید، لکن آن امام
همام علیهالسلام او را به خیمهاش برگردانید و برای او دعا کرد. (19)
.
شیوهی بیرحمانهی شهادت یگانهی معصوم و حجت الهی
وقایع جانسوزی که در جریان شهادت امام حسین علیهالسلام اتفاق افتاد بسیار است که
در این جا به پارهای از صحنههای سوزناک آن میپردازیم:
با این که عمر سعد وعده داده بود افراد لشکر به صورت تن به تن با آن حضرت بجنگند،
لحظاتی نگذشت که این عهد را شکست و رو به لشکر کرد و فریاد زد: از هر طرف به او
حمله کنید. این جا بود که چهار هزار نفر تیرانداز امام را احاطه کردند و بین او و
خیمهها جدایی انداختند.
حضرت سیدالشهدا علیهالسلام فریاد برآورد:
اقصدونی بنفسی و اترکوا حرمی؛ (20).
خیمه نشینان و اهل حرم را رها کنید و به سراغ خود من بیایید.
آن جماعت با اشارهی شمر همگی به طرف خود حضرت علیهالسلام حملهور شدند و جنگ شدت
یافت و عطش آن حضرت نیز بسیار شدید شد. (21).
برای بار دوم از برای وداع به خیمه آمد و با اهل حرم وداع نمود آن گاه به مرکز
مبارزه بازگشت در حالی که زیر لب زمزمه میکرد: «لا حول و لا قوة الا بالله.» (22)
ابوالحتوف جعفی، تیری بر پیشانی مبارک امام علیهالسلام زد، امام علیهالسلام در
حالی که خون بر چهرهاش جاری شده بود آن تیر را بیرون کشید و بر آنان نفرین کرد، آن
گاه در آ ن حالت ضعف فرمود: سوگند به خدا! که من از خدای خودم امیدوارم که مرا به
شرف شهادت برساند و از شما انتقام مرا بگیرد.
در این حال، از کثرت زخمها و جراحتهای وارده، آن چنان ضعف بر امام علیهالسلام
مستولی شد که خواست بیارامد. که مردی، سنگی بر پیشانیاش زد خون بر صورتش جاری شد.
وقتی حضرت خواست با لباس خود خون را از چشمانش پاک کند، مرد دیگری با تیر سه شعبه
قلبش را هدف گرفت، در این موقع سرش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خدای من! تو
میدانی که این قوم میکشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست.» دست
برد و تیر را از پشت خود خارج کرد، خون مانند ناودان فوران میکرد. (23)
حضرت
علیهالسلام دست خود را زیر آن خون گرفت و چون پر میشد به طرف آسمان روانه میساخت
و میفرمود: «این حادثه که بر من نازل شده است، چون در مقابل دیدگان خداست بسیار
سهل و ناچیز است.» و یک قطره از آن خون بر زمین برنگشت و نریخت.
برای بار دوم دست خود را زیر خون گرفت، و چون پر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف
خود را خون آلود کرد و فرمود: «با همین حال باقی خواهم بود، تا خدا و جدم رسول خدا
صلی الله علیه و آله را دیدار کنم.» آن قدر خون از بدن مبارکش خارج شد که رمقی در
تن نداشت. بر روی زمین نشست و با مشقت سر خود را بالا نگاه میداشت؛ در این زمان
مالک بن بشر او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد به طوری که
برنس (کلاه بلندی که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روی
قلنسوه، که کلاه عادی بود، عمامه یا دستمالی بست (24)
که این جا زرعة بن شریک به
کتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت و حصین بر حلقوم آن حضرت تیری زد. و دیگری بر گردن
مبارک ضربهای وارد ساخت و سنان بن انس با نیزه در ترقوهاش زد و پس از آن بر
سینهی آن حضرت ضربهای وارد آورد سپس نیزه را در گلوی آن حضرت فروبرد (25)
و صالح
بن وهب به پهلویش تیری وارد کرد.
هلال بن نافع میگوید: هیچ کشتهای را ندیدم که تمام پیکرش به خون آلوده باشد که
همچون حسین علیهالسلام صورتش نیکو و چهرهاش نورانی باشد.در آن حال چشمان را به
آسمان دوخت و با پروردگارش این چنین عرض کرد:
صبرا علی قضائک یا رب لا له الا سواک! یا غیاث المستغیثین؛ (26).
شکیبا هستم به تقدیر و فرمان جاری تو ای پررودگار من! معبودی جز تو نیست ای پناه
پناه آورندگان!
امام باقر علیهالسلام میفرماید: اسب آن حضرت با صدای بلند شیهه میکشید و پیشانی
خود را به خون حضرت آغشته مینمود و میبویید و میگفت:
الظلیمة الظلیمه! من أمة قتلت ابن بنت بنیها؛ (27).
فریاد رس! فریاد رس! از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.
آن گاه، متوجه خیام حرم شد. خیمه نشینان و اهل حرم ندا در دادند! وا محمداه! وا
ابتاه! وا علیاه! وا جعفراه! واحمزتاه! زینب ندا داد: وا اخاه! و سیداه! وا أهل
بیتاه....
زینب آمد بر بالین برادر وقتی آن وضع اسفناک را دید فرمود:
ویحکم أما فیکم مسلم؟
وای بر شما! آیا در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟
این جا عمر سعد دستور داد حسین را راحت کنید، شمر بر دیگران پیشی گرفت و با پاهایش
به آن حضرت ضربه زد و روی سینهاش نشست و با شمشیر، دوازده ضربه به آن حضرت
علیهالسلام وارد آورد و محاسن مقدسش را گرفت و سر مقدسش را جدا کرد. (28)
ألا
لعنة الله علی القوم الظالمین (و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون). (29)
.
پاورقى:
1- انصار الحسین علیهالسلام، ص 93؛ العیون العبری، ص 136
2- بحارالأنوار، ج 45، ص 29
3- در کربلا چه گذشت (ترجمهی نفس المهموم)، آیة الله کوه کمرهای
4- نهج الفصاحه، ح 1202
5- وسائل الشیعه، ج 6، ص 542
6- شایستهی ذکر است که پارهای از عناوین و مطالب این بحث از مقالهی ارزشمند آقای
فاکر میبدی، موجود در رهتوشه راهیان نور، ج 23 بهره گرفته شده است
7- سید بن طاووس، الملهوف، ص 99
8- ترجمهی ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 31 و 34
9- همان، ص 206
10- معالی السبطین، ج 1، ص 424
11- الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 146
12- نفس المهموم، ص 190
13- بحارالأنوار، ج 45، ص 66
14- ریاحین الشریعه، ج 3، ص 299
15- امالی صدوق، مجلسی 19؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 103
16- معالی السبطین، ج 2، ص 88
17- ترجمهی لهوف، ص 145؛ منهاج الدموع، ص 323
18- مناقب بن شهر آشوب، ج 3، ص 219
19- بحارالأنوار، ج 45، ص 28؛ مقرم، مقتل الحسین، ص 253
20- مقرم، مقتل الحسین، ص 275
21- همان؛ لهوف، ص 105
22- بحارالأنوار، ج 45، ص 50
23- مقرم، مقتل الحسین، ص 278
24- همان، ملهوف، ص 172
25- مقرم، مقتل الحسین، ص 281
26- همان، ص 283
27- همان
28- همان، ص 248
29- شعراء (26) آیهی 227