عبرتهای عاشورا

علی اصغر الهامی نیا

- ۱ -


كليات

تـبـيين واژه ها، ضرورت عبرت آموزى ، عبرت در قرآن و روايات ، تاريخ آئينه عبرت و عاشورا از نگاه عبرت ، عناوين اين فصل را تشكيل مى دهد.

تبيين واژه ها

بـراى تـشـريـح واژه (عـبـرت)ضرورت دارد كه نخست ، واژه هاى درس ، نظر و عَبرت رابيان كـنـيـم . (درس)بـه مـعـنـاى آموزش و آموختن است ، همچنين ، به آنچه آموزگار به شاگردش مى آمـوزد، يـا هر بخش از كتاب و نوشته اى ديگر كه در هر جلسه به فرد دانش پژوه مى آموزند، (درس)مـى گـويند كه جمع آن (دروس)است . جمله (علم را درس گرفتم)يعنى آموختن آن را با حـفـظ كـردن ، دنـبـال كـردم و چـون چـنـيـن كـارى بـا مـداومـت قرائت انجام مى گيرد آن را درس مى گويند.(1)

(نـظـر) بـه مـعـنـاى بـه كارگيرى بينش و بينايى براى درك و ديدن چيزى و گاهى به معناى تاءمل و جستجو به كار مى رود معناى اين واژه تا حدودى به معناى واژه (عبرت)و (اعتبار) نزديك اسـت ؛ چـنـان كـه (تـنـظـرون)در آيـه پـنـجـاهـم سـوره بـقره را به معناى عبرت گيرى دانسته اند.(2)

واژه هـاى (عـِبرت)و (عَبرت)و (اعتبار)از ريشه (عبر) گرفته شده اند كه به معناى عبور از حـالى بـه حـالى ديـگـرنـد با اين تفاوت كه (عَبرت)به معناى اشك است ، زيرا از لابه لاى چـشـم مـى گـذرد و (عـِبرت)و (اعتبار) به حالى مى گويند كه از ديدن چيز يا چيزهايى ، به چـيـز يـاچيزهاى نامرئى پى ببريم ؛ چنان كه تعبيرخواب نيز به معناى گذشتن از ظاهر خواب به باطن آن است .(3)

تفاوت درس و عبرت

ازمعناى واژه هاى درس و عبرت ، مى توان دريافت كه مبداء و منشاء درس ، بيشتر، امورپسنديده و نيكوست و براى درس آموز داراى سود است و جنبه راهنمايى به سوى حقيقت و انسانيت دارد و هدف از آن ، تعليم كار نيك به گونه مستقيم است ، ولى عبرت جنبه زيانبار چيزى را نشان مى دهند و بـه عـبرت آموز به گونه غير مستقيم مى آموزند كه از افتادن به چنين زيانى برحذر باشد و گـرد آن نـگـردد. اگـر انـسـان حـادثـه اى عبرت آميز ببيند و فرجام و نتيجه اش را اعتبار كند و بـكـوشد تا بدان نزديك نشود، در اين صورت عمل عبرت آموزى انجام گرفته است ، ولى اگر آن را اعتبار نكند و از آن دور نشود، هيچ عبرتى نياموخته است ؛ امام على (ع)مى فرمايد:

(مااَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِْعْتِبارَ)(4)

چقدر عبرتهافراوانند و عبرت آموزى ، اندك!

در قـرآن و روايـات ، دو واژه (اسوه و عبرت)  در حيطه درس آموزى و عبرت آموزى به كار رفته اند؛ چنانچه خداوند مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسوُلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاَّْخِرَ...)(5)

بـراى شـمـا در [وجـود] رسـول خـدا[ص ] سـرمـشـقـى نـيـكـواسـت ؛ براى هركس كه به خدا وروز رستاخيز اميد دارد.

اين بدان سبب است كه پيامبر اسلام (ص)همه كمالات انسانى را به برترين گونه اش داراست و همه انسانها نه تنها مى توانند و بلكه بايد آن رهبر يگانه و خاندان پاكش را در هر كمالى ، سرمشق و اسوه خويش سازند و از آنان درس انسانيت و خدا جويى و حق پويى بياموزند؛ چنانكه حضرت امام حسين (ع)مى فرمايد:

(...لَكُمْ فِىَّ اُسْوَةٌ)(6)

من نمونه آرمانى شمايم.

از سـويـى ديـگـر، داسـتان زندگى ننگين فرعون و فرجام نكبت بارش در چند جاى قرآن مطرح شده و خداوند، آن را (عبرت)خوانده است:

(فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاَّْخِرَةِ وَ الاُْولى اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى) (7)

خـداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت ؛ در اين ، عبرتى است براى هر كس كه بيم دارد.

ادبيات فارسى نيز به عبرت از اين زاويه نگريسته است ؛ چنان كه در شعر سعدى آمده است:

اينكه در شهنامه ها آورده اند

رستم و رويينه تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك

كز بسى خلق است دنيا يادگار

اين همه رفتند و ماى شوخ چشم

هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار(8)

هـمـچـنـيـن ، اقـبـال لاهورى زندگى بى معنويت و مادّه گرايى غرب را از همين ديدگاه مايه عبرت دانسته و سروده است:

غربيان را شيوه هاى ساحرى است

تكيه جز بر خويش كردن كافرى است

گر چه دارد شيوه هاى رنگ رنگ

من به جز عبرت نگيرم از فرنگ (9)

ضرورت عبرت آموزى

درك نـاپـايـدارى و فـنـاى سـراى دنيا از بديهيّات خرد آدمى است كه هيچ خردمندى در آن ترديد نـدارد و سـاكنان عالم خاك ، دير يا زود بايد به سراى باقى كوچ كنند؛ چنان كه قرآن كريم به صراحت مى فرمايد:

(كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ) (10)

هركسى [طعم ] مرگ را خواهد چشيد. سپس ، به سوى ما باز خواهيد گشت.

سـاليـانـى بـسـيـار اسـت كـه قـافـله بـشـرى همواره از گذشته به سوى آينده در حركت است ، پـيـشـيـنيان به رواق تاريخ پيوسته اند، بازماندگان در انتظار پياده شدن از مَركب پرشتاب زندگى اند و آيندگان هنوز بر آن سوار نشده اند و بدين سان ، زمين و زمان و زندگى ،

بـى وقـفه بر طبل (عبرت آموزى)مى كوبند و گوش هاى شنوا، چشمان بينا و خردهاى بيدار را به (عبرت گيرى)فرا مى خوانند؛چنان كه امام بيدار دلان ، اميرمؤ منان مى فرمايد:

(اِنَّ الدُّنْيادارُ فَناءٍ وَ عَناءٍ وَ غَيرٍ وَ عِبَرٍ وَ...مِنْ عِبَرِهااَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ

عَلى اَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ؛ فَلاامَلٌ يُدْرَكُ وَ لا مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ) (11)

هـمـانـا دنـيا، سراى نيستى و سختى و دگرگونى ها و عبرتهاست و...ازعبرتهاى آن اين است كه اجل آدمى ، درآستانه دستيابى به آرزويش به ناگاه فرا مى رسد و رشته آرزويش را مى گسلد و در نتيجه نه آرزويى به دست مى آيد و نه آرزومندى ، رهايى مى يابد.

عـبـرت آموزى با هستى آدمى عجين و جزئى از آن است و آن كس كه از عبرت آموزى مى گريزد، در واقـع ، بـخـشـى ارزشـمـنـد از زنـدگـى خـويـش را از كـف و گـونـه اى كـمـال رااز دسـت مـى دهـد. بنابراين ، همان گونه كه انسان از تجربه هاى ارزنده گذشتگان ، بـراى پـيـشـرفـت در زنـدگانى مادّى و رفاه اقتصادى خويش بهره مى جويد و در حقيقت ،بخشى بـزرگ از تـمـدّن بـشـرى را بـه يـارى هـمـان تجربه ها سامان مى دهد، در زندگانى معنوى و رفتار و كردار خويش نيزبايد بدانان نظركند و از ناكامى ها و شكست ها و مصيبت هايشان عبرت بياموزد و درس بگيرد.

پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى


بـانـگـاهى به منابع مقدّس دينى و نيز تاريخ سراسر عبرت انسانى ، مى توان به پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى دست يافت كه مهمترين آنهاعبارتند از:

الف ـ بـصـيـرت : تـحـليـل حـوادث عـبـرت انـگـيـز، جـسـت وجـوى عـوامـل و انـگـيـزه هـا و فـرجـام آنـهـا، بـيـنـشـى ژرف بـه آدمـى مـى بـخـشـد و عـقـل و انـديـشـه اش رابـه كـار مـى انـدازد تـا پـيـرامـون عـقـايـد و اعـمـال خـويـش بـيـشـتـر بـيـنـديشد و درباره راهى كه براى زندگى فرد و اجتماعى اش برمى گزيند، دقتى بيشتر كند، چنان كه امام على (ع)مى فرمايد:

(دَوامُ الاِْعْتِبارِ يُوءَدّى اِلَى الاِْسْتِبْصارِ وَ يُثْمِرُ الاِْزْدِجارَ)(12)

ادامه عبرت آموزى ، به بصيرت مى انجامد و خويشتندارى در پى مى آورد.

ب ـ رشد و بالندگى : عبرت آموختن از رويدادهاى تلخ و شيرين ،تشخيص راه را از چاه آسان مى سـازد و انـسـان عـبـرت پذير به راحتى مى تواند از لابه لاى آنها راه درست زندگى خويش را بـاز يـابـد، چـنـان كـه هـمـان امـام هـمـام درايـن بـاره مى فرمايد: (اَلاِْعْتِبارُ يَقُودُ اِلى الرَّشادِ)(13)

عبرت آموختن ، موجب شكوفايى و بالندگى انسان است.

ج ـ بى اعتنايى به دنيا

آن كـس كـه بـا ديـده عـبـرت بـه دنـيـا مـى نـگـرد، به خوبى در مى يابد كه همه مظاهر دنيوى ،نـاپـايـدار و فـنـاپذيرند و شايسته آن نيستند كه آدمى عمر گرانمايه خويش را به پايشان بـريـزد. از ايـن رو، بـه انـدكـى از دنـيـا بـسـنـده مـى كـنـد و مـى كـوشـد دل به آن نبندد. پيامبر بزرگ اسلام در اين باره مى فرمايد:

(اَلْمـُعـْتـَبـِرُ فـِى الدُّنـْيـا عـَيـْشـُهُ فـيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراهاوَلايَمَسُّها وَ هُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَ نَفْسِهِ بِاِسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَ الْعِقابَ)(14)

كـسـى كـه بـا ديده عبرت به دنيا مى نگرد، زندگى اش بسان رؤ يايى است كه درآن چيزى را مـى بيند ولى لمس نمى كند و با بد شمردن رفتار فريب خوردگان دنيا آنچه را مايه حساب و عذاب است ، از دل مى زدايد.

د ـ ايـمـنـى از لغـزشـهـا: بـر سـراسـر هـسـتـى ، نـظـام عـلت و مـعـلول حـاكـم اسـت و هـيـچ رويـدادى بـى عـلّت روى نـمـى دهـد. از اين رو،انسان عبرت پذير، با نـگـريـستن به هر رويدادى شوم ، به جست وجوى علّتش مى پردازد و با يافتن و شناختى درست از آن ، مى كوشد خود را از در افتادن بدان بازدارد، از اين رو، امام على (ع)مى فرمايد:

(مَنْ كَثُرَ اعْتِبارُهُ قَلَّ عِثارُهُ)(15)

هركس بيشتر عبرت گيرد، كمتر مى لغزد.

و ايـن رونـد چنان پيش مى رود كه چه بسا آدمى را از آلودگى به بيشترخطاها و گناهان بازمى دارد ؛ چنان كه همان امام همام مى فرمايد:

(اءَلاِْعْتِبارُ يُثْمِرُ الْعِصْمَةَ)(16)

ميوه عبرت آموختن ، ايمنى است.

هـ ـ توانمندى تقوا: در فرهنگ اسلامى ، تقوا اكسيرى گران سنگ است كه مى توان ردّ پايش را در كـردار نـيـك آدمـى بـازيـافت و بدون آن هرگز نمى توان به مقامات عالى ايمان و اخلاق راه يـافـت و مـى تـوان گـفـت كـه ايمان و عمل بى تقوا، در معرض نابودى اند. از اين رو، توانمند سـاخـتـن ايـن نـهـال خـجـسـتـه از نـخـسـتـيـن وظـايـف مسلمانى است و عبرت آموختن ، عاملى كارساز و مشكل گشا در توانمند ساختن تقواست ؛ چنان كه امام على (ع)در اين باره مى فرمايد:

(اِنَّ مـَنْ صـَرَّحـَتْ لَهُ الْعـِبـَرُ عـَمـّا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ مـِنَ الْمـَثـُلاتِ حـَجـَزَتـْهُ التَّقـْوى عـَنْ تـَقـَحُّمـِ الشُّبَهاتِ)(17)

كـسـى كـه عـبـرت هـاى پـيـشينيان را در پيش چشم آورد، تقوا او را از فرورفتن در كارهاى مشتبه بازمى دارد.

و ـ رستگارى و خوشبختى : با نگاهى به آنچه گذشت ، جاى ترديد باقى نمى ماند كه عبرت پـذيـرى ، آدمـى را بـه پـيمودن صراط مستقيم الهى رهنمون مى كند كه فرجامش جز رستگارى و خـوشـبـخـتـى در دو سـرا نـيـسـت . اميرمؤ منان (ع)دراين باره مى فرمايد: (فازَ مَنْ كانَتْ شيمَتُهُ اءلاِْعْتِبارُ وَ سَجيَّتُهُ اءلاِْسْتِظْهارُ)
(18)

هركس رسمش عبرت آموختن و آگاهى يافتن باشد، پيروز مى شود.

و در حـديـثـى ديـگـر، عـبرت پذيرى را در كنار چند عنصر ارزشمند ديگر، سبب خوشبختى ابدى دانسته ، مى فرمايد:

(فـَتـَفـَكَّرُوا اَيُّهـَا النَّاسُ وَتـَبـَصَّرُوا و اعـْتـَبـِرُوا وَ اتَّغـِظـُوا وَ تـَزَوَّدُو لِلاْ خـِرَةِ تَسْعَدُوا)(19)

اى مـردم انـديـشـه كـنـيـد، بـصـيـرت يـابـيـد، عبرت گيريد، پند آموزيد و براى آخرت توشه برگيريد تا كامياب شويد.

عبرت آموزى در قرآن و روايات


الف ـ قرآن

قـرآن مـجـيـد، كـتـاب هـدايت است و براى هدايت انسان ، روش هايى گوناگون به كارگرفته و يكى از اين روش ها (تمثيل)است كه خود درباره آن فرموده است:

(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)(20)

و بى گمان ما براى مردم در اين قرآن از هر چيز مَثَلى بيان كرده ايم.

مـَثـَل هـاى قـرآن بـسـيـار پـرشـمـار و گـوناگونند و از حشرات و حيوانات گرفته تا كوه و كـهكشان را در بردارند و چنان كه گذشت جنبه درس آموزى و عبرت دهى دارند از جمله ، در سوره تحريم ، آيات 10 ـ 12 آمده است:

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ)

خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه كـافـر شـده انـد، هـمـسـرنـوح و هـمـسـرلوط را مَثَل آورده است.

همچنين ، در جايى ديگر آمده است:

(وَضَرَبَ اللّهُ لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاءَتَ فِرْعَونَ...وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ)

و خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد، هـمـسـر فـرعـون و مـريـم ـ دخـتـرعـمـران ـ را مَثَل آورده است.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه پندار و كردار و رفتار زشت و نابخردانه كافران ، مشركان ، و تـبـهـكاران پرداخته و زندگى نكبت بار و فرجام سياه آنان را شرح داده است . اين گونه آيات بيش از يك چهارم قرآن را تشكيل مى دهند؛ چنان كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

(نـَزَلَ الْقـُرَّْانُ اَرْبَعَةَ اَرْب اعٍ؛ رُبْعٌ فين ا وَ رُبْعٌ فى عَدُوِّن ا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ وَ اَمْث الٌ وَ رُبْعٌ فَر ائِضُ وَ اَحْك امٌ)(21)

قـرآن بـر چـهـار بـخـش نـازل شده است : يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم درباره سنّت ها و مَثَل ها و يك چهارم ديگرش درباره فريضه ها و احكام [الهى ] است.

آشكار است كه آنچه به دشمنان اهل بـيـت (ع)اخـتـصـاص يـافـتـه ، جـنـبـه عـبـرت آمـوزى دارد؛ هـمـان گـونه كه بخشى از سنت ها و مثل ها چنينند. براى نمونه ، به ماجراهاى زير مى نگريم:

داستان قارون :

قـارون ثـروت انـدوزى بـى رحـم از قـوم بـنـى اسـرائيـل بـود و چـنـان مـال و ثـروت انـدوخـتـه بـود كـه كـليـدهـاى خـزيـنـه هـا و انـبـارهـايـش رامـردانـى قـوى هـيـكـل ، حـمـل مى كردند. او، دين الهى و فطرت و اخلاق انسانى را زير پا نهاد و به جاى بهره گـيـرى درسـت از نـعـمـت هـاى سـرشـار الهـى و كـمـك بـه هـمـنـوعـان و مـسـتـمندان ، به تفاخر و تـجـمـل پـرسـتـى پـرداخـت و حتّى از پرداخت حقوق واجب الهى و انفاق و احسان نيز سر باز زد و اندرز دلسوزانه مردم را ناشنيده گرفت آن گاه كه بدو گفتند:

(وَابـْتـَغِ فـيـمـا اتـيـكَ اللّهُ الدّارَ الاْ خِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ...)(22)

و در آنـچـه خـدا بـه تـو داده ، سـراى آخـرت را بـطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن.

او همه الطاف الهى و خدمات گوناگون اجتماعى مردم را ناديده گرفت و باخيره سرى گفت:

(اِنَّما اُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى) (23)

من اين ها را از نتيجه دانش خود يافته ام.

كـفران نعمت ، بخل ، رفاه طلبى بسيار، تكاثر ثروت ، تبهكارى و بى رحمى قارون ، درياى خشم الهى را به تلاطم در آورد تا پاسخ همه آن زشتيها راچنين باز دهد:

(فـَخـَسـَفـْنـا بـِهِ وَ بـِدارِهِ الاَْرْضَ فـَمـا كـانَ لَهُ مـِنْ فـِئَةٍ يـَنـْصـُرُونـَهُ مِنْ دُونِاللّهِ وَما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ)(24)

او و خـانـه [ودارايـى ] اش را به زمين فرو برديم و در برابر خدا، گروهى را نداشت تايارى اش دهند و از يارى شدگان نيز نبود.

قرآن مجيد، سپس به عبرت آموزى پرداخته ، مى فرمايد:

(...وَيْكَاَنَّهُ لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ # تِلْكَ الدّارُالاْ خِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ)(25)

اى واى ! گـويـى كـافـران رسـتـگـار نـمـى شـونـد! آرى ، ايـن سـراى آخـرت را بـراى كسانى برنهاديم كه اراده برترى جستن در زمين و فساد ندارند و فرجام نيكوبراى خدا ترسان است.

داستان بلعم باعورا:

بـلعـم بـاعـورا، معاصر حضرت موسى (ع)بود و با تلاش و كوشش بسيار به مقامى والا دست يافت ؛ چنان كه امام رضا(ع) مى فرمايد:

(بـلعم باعورا اسم اعظم الهى را مى دانست و دعايش مستجاب بود، ولى روى به دستگاه فرعون نـهـاد و عالم دربار شد. چون فرعون ، موسى و مؤ منان را تعقيب كرد و آنان گريختند، فرعون از بـلعـم خواست كه دعا كند موسى و يارانش به چنگ او افتند. بلعم به خواسته فرعون تن در داد و بر الاغ خويش نشست تا برود و موسى را نفرين كند .الاغ از حركت سرباز زد و به زبان درآمد و گفت :(تو توقع دارى كه من تو را ببرم تا بر پيامبر خدانفرين كنى ؟!)

بـلعـم الاغ را آنـقـدر زد تـا جـان سـپـرد. درايـن هـنـگـام ، اسـم اعـظـم نـيـز از خـاطـرش رفـت .
(26)قـرآن مـجـيـد چـكـيـده داسـتـان او را بـراى عـبـرت آمـوزى يـادآور مـى شـود و بـه پيامبراكرم (ص)مى فرمايد:

(وَ اتـْلُ عـَلَيـْهـِمْ نـَبـَاءَ الَّذى اتـَيـْنـاهُ آيـاتـِنـا فـَانـْسـَلَخَ مِنهافَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مَنَ الْغاوينَ#

وَ لَوْ شـِئْنـا لَرَفـَعـْنـاهُ بـِهـا وَ لكـِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْهِ يـَلْهـَثْ اَوْ تـَتـْرُكـْهُ يـَلْهـَثـْذلِكَ مَثَلُ الْقَومِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(27)

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم ، براى آنان بخوان كه از آن بى بهره گشت . آن گـاه شـيـطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم ارج او را به وسيله آن [آيـات ] بـالا مـى برديم ،ولى او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ [هار] است ، [كه ] اگر بر آن حمله ور شوى ، زبان از كام برآوَرَد، و اگـر رهـايـش كـنـى [بازهم ] زبان از كام برآوَرَد.اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس ، اين داستان را [براى آنان ] حكايت كن ، شايد كه بينديشند.


داستان سامرى

سـامـرى نـيـز داسـتـانـى چـون بـلعـم بـاعـورا دارد. او از پـيـشـتـازان قـوم بـنـى اسـرائيـل واز بـهترين ياران حضرت موسى (ع)بود و روزى كه فرعون آنان را تعقيب مى كرد، پـيـشـاپـيـش مـوسـويـان جـاى داشت و جبرئيل را ديد كه بر مركبى آسمانى سوار است و دريا را براى نجات مؤ منان مى شكافد. سامرى قدرى خاك از زير پاى آن مركب برگرفت و به عنوان تـبـرّك نـزد خـويـش نـگـاه داشت . مدّت ها از اين ماجرا گذشت تا اين كه حضرت موسى به ميقات پروردگار رفت و مدّتى از پيروانش دورماند. سامرى از غيبت آن حضرت به زشتى بهره جست و گـوسـاله اى زرّيـن سـاخت و خاك متبرّك را برآن پاشيد و در نتيجه صداهايى از آن شنيده شد و مـردم گـمـراه شـده ، در برابر گوساله به خاك افتادند و او را پرستيدند. حضرت موسى (ع)بـه وحـى الهـى از ايـن مـاجـرا آگـاه شـد و شـتـابـان و خـشـمـگـيـن بـه سـوى بـنـى اسرائيل باز آمد و سامرى را باز خواست كرد كه چرا چنين فتنه اى برپاكرده اى . او پاسخ داد: (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى) (28)

بـه چـيـزى پـى بـردم كـه [ديگران ] به آن پى نبردند، و به قدرِ مشتى از ردّ پاى فرستاده خـدا[جـبـرئيـل ] بـرداشـتم و آن را در پيكر [گوساله ] انداختم ، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.

داستان قوم سبا


از قرآن مجيد، روايات و منابع تاريخى بر مى آيد كه قوم سبا در جنوب شبه جزيره عربستان مـى زيـسـتـه و از حـكومتى توانمند و تمدّنى درخشان برخوردار بوده اند. مردم سبا براى بهره بردارى بيشتر از سيلاب هاى موسمى سدّهايى ساخته بودند كه ازهمه مهمتر سدّ (مَاءرِب)بوده است . ذخيره اين سدّ چنان فراوان بوده كه با استفاده از آن مى توانسته اند باغ ها و كشتزارهاى بسيار وسيع و حاصلخيز را سيراب كنند.

وفور نعمت و امنيت ، محيطى آرام و پررفاه براى آنان فراهم آورده بود و قرآن از كشورآنان با عـنـوان (بـَلْدَةٌ طـَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ)(29) ياد مى كند. چنين محيطى براى عبادت و اطاعت پروردگار و رشد جنبه هاى اخلاقى ومعنوى بسيار مناسب بود و اقتضا مى كرد كه آن قوم مرفّه چـنـيـن نـعـمـتـهـايـى را بـا پارسايى و ديانت پاس بدارند. ولى به عكس ، آنان سر به طغيان برداشته و دست به اختلاف زده و رو به كفران نعمت نهاده بودند.

اعمال زشت قوم سبا عكس العمل خشم الهى را در پى داشت ؛ بدين گونه كه موش هاى صحرايى به ديواره سدّ خاكى هجوم آوردند و دور از چشم آن مردم مست و مغرور، آن را از درون سست كردند.

بـا آمـدن سـيلابى بزرگ به نام (عَرِم) ، ديوارهاى سدّ يكباره در هم شكست و سيلاب ، همه باغ هـا، كشتزارها و آبادى هاى آنان را درهم كوفت و ويران ساخت ، چهارپايانشان را هلاك كرد و كاخ ‌هـاى زيـبـا و مـجلل آنان را به كلى از ميان برد و از آن سرزمينى آباد و متمدن جز چند درخت شور گز و سدر و مانند آن برجاى نماند.(30)

قرآن مجيد فرجام شوم و عبرت انگيز سبا را چنين ترسيم مى كند:

(ذلِكَ جـَزَيـْنـاهـُمْ بـِمـاكَفَرُوا وَهَلْ نُجازى اِلا الْكَفُورَ... فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فى ذلِكَ لَاََّياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)
(31)

بـه دليـل كفرشان ، آنان راچنين جزايى داديم و آيا جز كفران كننده را چنين كيفرمى دهيم ؟!سپس ، آنان را زبانزد [خاص و عام ] ساختيم و جمعيتشان را به كلّى متلاشى كرديم . دراين ماجرانشانه هايى [عبرت انگيز] براى هرشكيباى شكرگزار است.

كلمه (احاديث)درآيه مذكور كه نشانگر سختى عذاب الهى و ريشه كن شدن آن قوم است ، درباره اقـوام بـى ايـمان و ستمگر پس ‍ از حضرت نوح (ع)تا زمان حضرت موسى نيز به كار رفته است .(32)


ويژگى هاى عبرت آموزان


چـنـان كـه گـذشـت ، عـبـرت ها در زندگانى بشر بى شمار و همواره درپيش چشم همگانند، ولى بـسـيارى از مردمان ، در ميدان عبرت آموزى گام نمى نهند و از اين منبع حكمت و درايت ، بهره نمى بـرنـد،بلكه از ديدگاه قرآن ، تنها كسانى كه داراى ويژگى هاى زير باشند، در ميان عبرت آموزان جاى مى گيرند:

1 ـ
ايمان : كافران و بى ايمانان چونان كه رابطه خود با خدا را قطع يا تيره مى سازند، با پـديـده هـاى هـسـتـى نـيزداراى رابطه اى درست نيستند و از آن ها تنها در راه اهداف مادّى و دنيوى خويش بهره مى برند و در حقيقت به تباه ساختن طبيعت و منابع آن مى پردازند:

(وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـُعـْجـِبـُكَ قـَوْلُهُ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَعَلى ما فى قِلْبِهِ وَهُوَ اَلَدُّ الْخـِصـامـِوَ اِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِكُ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَس ادَ)(33)

گـفـتـار بـرخـى مـردم دربـاره زنـدگـى دنـيـا تـو را بـه شگفتى مى آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گـواه مـى گـيـرد؛ در حـالى كـه او سـرسـخـت تـريـن دشـمـنـان اسـت . و چـون بـاز مـى گـردد(يـاريـاسـتـى يـابـد) تـلاش مـى كـنـد كـه در زمـيـن فـسـاد كـنـد وكـِشـت و نسل را نابود سازد و[حال آن كه ] خداوند فساد را دوست ندارد.

پـيـداسـت كـه چـنين كسانى هرگز به پديده هاى جهان با ديده عبرت و پند آموزى نمى نگرند؛ ولى مـؤ منان خداجو، افزون بر آن كه همه پديده ها را مظهر قدرت ، حكمت و رحمت الهى مى دانند و بـه مـبـداء آفرينش ايمان دارند، فرجام و معادهمه آن ها را نيز به سوى خدا مى دانند و در خشت خـام چـيـزى مـى بـيـنـنـد كـه بـى ايـمـانـان در آينه نيز نمى بينند. امام على (ع)در اين باره مى فرمايد: (اِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ اِلَى الدُّنْيا بِعَيْنِ الاِْعْتِبارِ)(34)

بى گمان مؤ من تنها به ديده عبرت به دنيا مى نگرد.

امـام صـادق (ع)نـيـز يـكـى از ويـژگـى هـاى بـرجسته ابوذر صحابى باايمان و پر صلابت پيامبر(ص)راعبرت آموزى دانسته ، مى فرمايد:

(كانَ اَكْثَرُ عِبادَةِ اَبى ذَرٍّ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ اَلْتَّفَكُّرُ وَ الاِْعْتِبارُ)(35)

بيشترعبادت ابوذرـ رحمة اللّه عليه ـ انديشيدن و عبرت آموختن بود.

2 ـ بـصـيـ
رت : قـرآن مـجـيـد در بـرخـى موارد كه از عبرت و عبرت آموزى ياد مى كند، آن را به صاحبان بصيرت نسبت مى دهد و مى فرمايد:

(اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِى الاَْبْصارِ)(36)

همانا در اين [رويداد] براى بابصيرتان ، عبرتى است.

بـديـن سان ، قرآن كريم به گونه تلويحى بى بصيرتان را كوردلانى معرفى مى كند كه خود را از عبرت ها محروم ساخته اند؛ چنان كه در آيه اى ديگر ضمن اظهار گله از انسانها كه چرا در زمـيـن نـمـى گـردنـد تـا بـصـيـرت يـابـنـد و عـبـرت گـيـرنـد، از كـورى دل ها با صراحت ياد مى كندو مى فرمايد:

اَفـَلَمـْيـَسـيـرُوا فـِى الاَْرْضِ فـَتـَكـُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْص ارُ وَ ل كِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ)(37)

آيـا در زمـيـن نمى گردند تا دل هايى داشته باشند كه با آن ، درك كنند يا گوش هايى داشته بـاشـنـد كـه بـا آن بـشـنـونـد؟! چـراكـه چـشـمـان [ظـاهـر]كـور نـمـى شـونـد، بـلكـه دل هايى كه در سينه ها جاى دارند، كور مى گردد!

3 ـ خـرد نـ
اب : صـفـت ارزشمند (اولى الالباب)در شانزده آيه قرآن به كار رفته است . واژه (لب)بـه معناى عقل خالص و خرد ناب است (38) كه در همه كس يافت نميشود گرچه هـمـه ، بـه ظـاهـر، از عقل برخوردارند. از اين رو، قرآن مجيد، پندآموزى و عبرت گيرى را ويژه اولى الالباب مى داند و مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلبابِ)(39)

بى گمان در داستان آنان عبرتى براى صاحبان خرد ناب است.

اميرمؤ منان (ع)نيز همه چيز را براى چنين كسانى موجب عبرت مى داند و مى فرمايد:

(اِنَّ فى كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَ عِبْرَةً لِذَوِى اللُّبِّ وَ الاِْعْتِبارِ)(40)

بى گمان ، در هر چيزى براى صاحبان خرد و عبرت آموزان ، پند و عبرتى است.


ب ـ روايات

در سخنان بزرگان معصوم(ع)نيز بر عبرت آموزى از تاريخ گذشتگان تاءكيد شده است . آن پاك نهادان گرانقدر، از دو شيوه در اين راه بهره جسته اند كه عبارتند از:

امر به عبرت آموزى

اهل بيت پيامبر(ع)همواره پيروان و دوستان خويش را به گونه مستقيم سفارش مى كرده اند كه از گذشته تاريخ و فرجام شوم نابكاران عبرت گيرند و بكوشند كه به چنان

سرنوشتى گرفتار نشوند. در زير، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم : اميرمؤ منان (ع)در يـكـى از خطبه هاى ارزشمندش ضمن ارائه يك مثال محسوس به نصيحت مردم مى پردازد و آنان را به عبرت آموختن فرامى خواند و مى فرمايد:

(فـَلا اَمـْو الَ بـَذَلْتـُمُوه ا لِلَّذى رَزَقَه ا وَ لا اَنْفُسَ خ اطَرْتُمْ بِه ا لِلَّذى خَلَقَه ا،تَكْرُمُونَ بِاللّهِ عـَل ى عـِب ادِهِ وَ لا تـُكـْرِمـُونَ اللّهَ فـى عِب ادِهِ، فَاعْتَبِروُا بِنُزُولِكُمْ مَنازِلَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَ انْقِطاعِكُمْ عَنْ اَوْصَلِ اِخْوانِكُمْ)(41)

نـه ثـروت هـا را در راه خدايى كه آن ها را روزى شما كرده است مى بخشيد و نه جانتان رابراى آفـريـدگارش به خطر مى اندازيد. با انتساب خود به خدا، بر بندگانش بزرگى مى كنيد، ولى حـرمـتـش را در مـيـان بـنـدگـانـش نـگـاه نـمـى داريـد. از ايـن كـه در مـنـازل گـذشـتـگـان ، اسـكـان يـافته ايد و از نزديكترين برادران خويش ‍ جداگشته ايد، عبرت بگيريد!

همان حضرت (ع)در نامه اى به امام حسن مجتبى (ع)چنين مى نويسد:

(اَعـْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الماضينَ وَ ذَكِّرْهُ بِما اَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَ سِرْ فى دِيارِهِمْ وَ اعْتَبِرْ آثارَهُمْ وَ انْظُرْ مافَعَلُوا وَ اَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا وَعَمَّنِ انْتَقَلُوا فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ وَ حَلُّوا دارَ الْغُرْبَةِ وَ كَاَنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ صِرْتَ كَاَحَدِهِمْ)(42)

بـر دل خـويـش ، اخبار گذشتگان را عرضه كن و گرفتارى پيشينيان خود را به يادش آورو در شهر و ديار آنان گردش كن و از آثارشان ، عبرت گير و ببين كه چه كرده اند و كجا رفته اند و از چـه كـسانى بريده اند؟! آن گاه به خوبى مى يابى كه آنان از دوستانشان بريده اند و در ديار غربت جاى گرفته اند و تو نيز گويا در اندك زمانى ديگر، در زمره آنان درمى آيى.

همچنين ، در نامه اى به حارث همدانى مى نويسد:

(وَ اعْتَبِرْ بِما مَضى مِنَ الدُّنْيا ما بَقِىَ مِنْها، فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاًوَ آخِرَها لا حِقٌ بِاَوَّلِه ا وَ كُلُّه ا ح ائِلٌ مُف ارِقٌ)(43)

از گـذشـتـه دنـيـا بـراى آيـنـده عبرت برگير؛ چرا كه پاره اى از آن با پاره ديگر هماننداست وانجامش به آغازش مى پيوندد و همه آن ، دگر گونه و جدايى طلب است.

نقل داستانهاى عبرت آميز

از سـويـى ديـگـر، خـانـدان عـصـمـت (ع)، داسـتـان هـايـى عـبـرت انـگـيـز نـقل مى كرده اند و هنرمندانه و مشفقانه مخاطبان خويش را از لابه لاى تاريخ عبور مى داده اند تا بـا مشاهده فرجام سياه تبهكاران ، عبرت آموزند و گرد تبهكارى و گناهكارى نروند. اينك ، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم:

رسول اكرم (ص)مى فرمايد: ‍

(نـخـسـتـيـن نـقـصـى كـه بـر بـنـى اسـرائيـل وارد شـد ايـن بود كه يكى از آن ها ديگرى را (در حـال خلاف)مى ديد (روزاوّل)به او مى گفت : فلانى ! تقواى الهى پيشه كن و اين كار را رها كـن ، تـو مـجـاز نـيـسـتـى چـنـيـن كـنـى ! فـرداى آن روز وقـتـى او را در هـمـان حـال مـى ديـد (نـه تـنـها نهى از منكر نمى كرد، بلكه)خلاف او مانع نمى شد كه با او همنشين گردد؛ وقتى چنين كردند، خداوند نيز برخى از دل ها را بر برخى ديگر كوفت .)

سپس فرمود:

(لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسْرائيلَ)(44)

خداوند لعنت كند كسانى از بنى اسرائيل را كه كافر شدند.سپس ، آن حضرت براى اين كه امّت خويش را از درافتادن به چنين سرنوشت شومى باز دارد، با تاءكيد فرمود:

(كـَلاّ وَاللّهِ لَتـاءْمـُرُنَّ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ لَتـَنـْهـَوُنَّ عـَنِ الْمـُنـْكـَرِ وَ لَتـَاءْخـُذُنَّ عَل ى يَدِ الظّ الِمِ وَ لَتَاءْطُرُنَّ عَلَى الْحَقِّ اَطَراً)(45)

هـرگز[شما چنين مكنيد]! شما بايد به معروف امر كنيد، شما بايد از منكر نهى كنيد و بايد دست ستمگر را بگيريد و او را به طريق حق در آوريد.

امـيـر مؤ منان (ع)نيز در يكى از خطبه هايش با يادآورى داستان مستكبران پيشين و جنايت هايشان ، پيروان خويش را به عبرت آموزى از آنان مى خواند و مى فرمايد:

(اِنَّ لَكـُمْ فـِى الْقـُرُونِ السـّالِفـَةِ لَعـِبـْرَةٌ؛ اَيْنَ الْعَمالِقَةُ وَاَبْناءُ الْعَمالِقَةِ $ اَيْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبـْنـاءُ الْفَراعِنَةِ، اَيْنَ اَصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبيينَ وَ اَطْفَؤُا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ وَ اَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبّارينَ)
(46)