درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۱۲ -


خطابه ى امام يا صاعقه اى مرگبار بر يزيد.

حضرت سجاد امام زين العابدين عليه السلام هنگامى كه بر فراز منبر قرار گرفت پس از حمد و ثناى پروردگار اين كونه شروع به سخن كرد:

ايهاالناس ! اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة قى قلوب المؤ منين و فضلنا بالن منا النبى المختار محمد صلى الله عليه و آله و منا الصديق و منا الطيار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة من عرفنى فقد عرقنى و من لم يعرفنى انباءته بحسبى و نسبى

مردم شام ! خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت برترى داد و دلهاى مؤ منين را از محبت ما و پر ساخت و ما را به پيغمبر مختار و على بن ابى طالب و جعفر طيار و حمزه و دو فرزندان پيغمبر حسن و حسين فضيلت داد، هر كس مرا مى شناسد بشناسد و آنكه مرا نمى شناسد اكنون من او را به حسب و نسب خويش آگاه مى سازم .

ايهالناس انا بن مكة و منى ، انا بن زمزم و الصفا...انا بن من اوحى اليه الجليل ما اوحى ، انا بن محمد المصطفى ، انابن على المرتضى .. انابن صالح المؤ منين و وارث النبيين وقامع الملحدين ...انابن فاطمة الزهراء انا بن سيدة النساء انا بن خديجة الكبرى .

من فرزند مكه و منا هستم ، من فرزند زمزم و صفا هستم و من فرزند آن كسى هستم كه خداوند به او وحى فرستاد، من فرزند محمد مصطفى هستم ، من فرزند على مرتضى هستم ، من فرزند صالح مؤ منين و وارث پيامبرانم ، من فرزند كسى هستم كه ملحدين را ريشه كن ساخت ، من فرزند دختر پيغمبرم ، من زاده ى بهترين زنانم ، من زاده خديجه كبرايم .

در اينجا كه امام عليه السلام افكار مردم را كاملا به سوى خود و دودمان خود توجه داد و حسب و نسب خويش را (كه حكومت دمشق مى خواست بر مردم شام پوشيده بماند) آشكارا روشن ساخت دامنه ى سخن را به فاجعه ى خونين كربلا كشاند و فرمود:

انا ابن المقتول ظلما انا ابن المجزوز الراءس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى ، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء...انا ابن من راءسه على السنان يهدى ، انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى (210)

من فرزند آن كسى هستم كه كه او را به ستم كشتند، من فرزند كسى هستم كه سر او را از قفا بريدند، من فرزند كسى هستم كه او را تشنه كشتند، من زاده ى كسى هستم كه پس از كشتن بدن او را بر زمين افكندند و او را دفن نكردند، من فرزند آن كسى هستم كه لباس او را به غارت بردند، من زاده ى آن كسى هستم كه سر او را بر بالاى نيزه نمودند، من فرزند كسى هستم كه زنان و كودكان او را از عراق تا شام به اسارت آوردند.

امام سجاد عليه السلام همچنان به سخن ادامه داد و جنايات شرمگين و تكان دهنده اى كه حكومت يزيد در بيابان كربلا آن را انجام داده بود در آن مجلس حساس بر شمرد و پرورده از وى اعمال كثيف و ضد انسانى فرزند معاويه برداشت :

خطابه اى كه فضاى شام را طوفانى ساخت .

امام زين العابدين عليه السلام كه با قلبى سوخته و داغ دار سخن مى گفت و فجايع دردناك كربلا را شرح مى داد، شور و هيجان عجيبى در مسجد دمشق ايجاد كرد كه براى حكومت شام هول انگيز بود.

سخنان امام و ناله هاى جانسوز وى چون آه صاحب درد بود آن چنان اثر عميق و محسوسى از خود بر دلها و افكار مردم به جاى گذارد كه طوفانى خشمگين از ضجه ها و اشكها به وجود آورد.

طوفانى كه لرزه بر اندام يزيد افكند و تنفر وانزجار عمومى را دامنگير وى ساخت ، مردم بى اختيار اشك مى ريختند و با صداى بلند فرياد مى زدند، عكس العمل شديد خطابه ى امام و شدت شور و هيجان شاميان را از اينجا مى توان به خوبى احساس كرد كه فرزند معاويه براى نجات از آن وضع بيم آور و قطع كردن گفتار زين العابدين نتوانست از قدرت عظيم خود استفاده كند - و به امام فرمان فرود آمدن از منبر دهد و يا آنكه بگويد او را از منبر به زير آورند - بلكه ناچار به يك نيرنگ شيطانى دست زد و به مؤ ذن گفت اذان بگو، تا از اين راه سخنان حضرت را قطع نموده و اشك و آن مردم را آرام سازد!!

آرى پيش از آنكه زين العابدين بر منبر رود شرائط و تسلط يزيد بر اوضاع آنگونه بوده كه حضرت از وى اجازه خواست تا سخن بگويد و بالاخره هم با پا فشارى و اصرار مردم فرزند معاويه به اين كار تن در داد، اما اكنون چند لحظه بيشتر از سخن گفتن امام نمى گذرد آن چنان شرائط دگرگون و مسير همه چيز عوض شد كه يزيد جراءت نمى كند به آن خطيب آسمانى و معصوم بگويد از منبر فرود آيد بلكه ناچار مى گردد براى آنكه سخنان شود انگيزى آن حضرت كه تا اعماق دلهاى مردم را به آتش كشيده قطع كند به مؤ ذن دستور دهد تا اذان بگويد.

اما امام عليه السلام كه از اين نيرنگ و شيطنت به خوبى آگاه است نه تنها نقشه او را بى اثر ساخت بلكه در صدد بر آمد تا از اين اذان بهترين و عاليترين بهره ها را بر دارد و در تعقيب از هدف بزرگ خود از آن به خوبى استفاده نمايد، از اين نظر هنگامى كه نداى اذان برخاست آن حضرت ساكت شد تا افكار مردم را به سوى مؤ ذن و فصول اذان جلب كند، از هنگامى كه مؤ ذن اولين فصل اذان را اداء كرد و با گفتن الله اكبر خداى را به بزرگى و عظمت ياد نمود امام سجاد عليه السلام هم دنباله ى اذان را گرفت و به تناسب فصول آن بر بالاى همان منبر به عظمت و وحدانيت خداوند گواهى داد تا وقتى كه مؤ ذن به فصل اشهدان محمدا رسول الله ) رسيد و به مقام رسالت پيغمبر شهادت داد.

در اينجا حضرت بر يزيد بانگ زد و با فريادى كه همگان بشنوند فرمود اى زاده ى معاويه ! اين محمد كه او را به عظمت ياد مى كنند جد تو است يا جد من ؟ اگر بگوئى جد من است و من از دودمان او هستم به كذب سخن گفتى و اگر بگوئى جد تو است پس چرا فرزندان او را كشتى و خاندان او را اسير كردى ؟ (211)

اجتماع مردم كه يزيد مى خواست با اذان مؤ ذن آنها را از زين العابدين منصرف سازد با شنيدن اين جمله هيجان آنها شديدتر و سوز و التهاب آنها افزون گرديد.

خوانندگان عزيز - با اين ترتيب امام چهارم عليه السلام بهترين و عاليترى استفاده ها را از آن قرصت حساس نمود و با معرفى خود و دودمان پاك خود و شرح فاجعه و جنايات دردناك كربلا و كشتارهاى فجيعى كه به فرمان يزيد نسبت به فرزندان پيغمبر و پاك ترين مردان اسلام ، به عمل آمده بود. توانست مردم شام را در جريان صحيح حوادث قرار دهد و از اين راه نهضت مقدس حسين عليه السلام را از دستبرد و تحريف حكومت دمشق حراست نمايد، يزيد بن معاويه كه در يك بيابان دور دست با لبهاى تشنه و جگرهاى سوخته فرزندان پيغمبر و ياران آزاده ى او را به قتل رسانده بود و مى خواست آن جنايات ننگين را ( همانند ابدان شهداء) در همان سرزمين دفن كند و از انتشار آن در بين امت اسلامى جلوگيرى نمايد هيچگاه تصور نمى كرد كه سالار شهيدان خود در كربلا كشته شود، ولى امامى معصوم و خطيبى شجاع يعنى فرزند اسيرش را در حال اسارت به شام بفرستد تا در مسجد جامع آن و در برابر شخص يزيد بر بالاى منبر رود، هم خود و دودمان پاك خود را معرفى نمايد و هم جنايات هول انگيز حكومت دمشق را بيانى جانسوز و آتشين آنگونه شرح دهد كه حكومت شام را رسوا سازد و براى او هيچگونه امكانى براى پرده پوشى و تحريف آن جنايات باقى نگذارد!!! در اينجا ممكن است پرسش شود كه خطبه ى زينب با آنكه كوبنده تر و خطاباتش با يزيد شديدتر و سخت تر بود چرا آن چنان هيجانى را در مردم به وجود نياورد كه سخنان زين العابدين عليه السلام ايجاد كرد! پاسخ اين پرسش از نظر نويسنده اين است كه خطبه زينب در مجلس يزيد ايراد گرديد و در آنجا كسانى حاضر بودند كه از اشراف و بزرگان شام و يا از فرماندهان بزرگ نظامى و همكاران و كارمندان عالى رتبه ى حكومت دمشق بودند و طبيعى است كه آنها با واقعيات و حقايق كمتر و سر و كار دارند و ديرتر در آنها اثر مى گذارد - آن هم حقايقى كه بر خلاف رضاى زمامدار و حكومت وقت باشد.

آنها منافع خود را در حفظ موقعيت يزيد مى بينند و از اين نظر همواره سعى مى كنند در راه رضاى او قدم بردارند و موقعيت او را هر چه بيشتر تحكيم بخشند.

با اين حساب شگفت انگيز نيست اگر كلمات آهنين و گرم آن بانو كه در آن يزيد بن معاويه به شدت تحقير و توبيخ شد در حاضرين اثر روشن و محسوسى به جاى نگذارد و آنها را دچار هيجان و تاءثر آشكار نسازد.

اما سخنان زين العابدين عليه السلام كه در آن جنايتهاى حكومت دمشق در كربلا بى پرده كو صريح بيان گرديده بود در مسجد جامع شام و در مجلسى ايراد گرديد كه در آنها تنها چاپلوسان و تملق گويان و جيره خواران يزيد نبودند بلكه اكثريت آن اجتماع را طبقات حقيقى و قشر صحيح ملت تشكيل مى دادند.

همانهائى كه اگر حكومتهاى فاسد و ستمكار بگذارند دلها و افكارشان براى درك حقايق كاملا آماده و مهيا است امام چهارم عليه السلام با اين نمونه سخن مى گفت و فجايع دردناك طف را با آنها در ميان گذارد، از اين نظر شگفت نيست اگر اثر اين خطابه در شام تا آن حد عميق و شورانگيز باشد كه يكباره مسير همه چيز را دگرگون سازد.

نفرت و انزجار عمومى در شام

خطابه هاى آتشين و هيجان انگيزى كه در شام به وسيله امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرى ايراد گرديد و مناظر رقت آورى كه از كودكان و فرزندان اسير حسين عليه السلام در برابر چشم مردم قرار داشت به زودى توانست خشم و نفرت عمومى را عليه فرزند معاويه تحريك كند و عواطف و احساسات مردم را به سوى قافله ى اسيران و سالار شهيدان جلب نمايد، كاروان اسرارء در مدت كوتاه توانستند آن چنان تمام شرائط را به نفع خود دگرگون سازد كه براى حكومت دمشق دردناك و غير منتظره بود.

ما براى نشان دادن وضع عمومى شام نسبت به فرزند معاويه و عكس ‍ العمل شديد كه آن خطابه ها و مناظر رقت انگيز خاندان اسير در پايتخت كشور و مركز حكومت بنى اميه به وجود آورده بود تنها به نقل مورخين سنى مذهب اكتفا مى كنم تا از هر گونه اعمال تعصب به دور باشد.

ابن اثير مورخ معروف اهل سنت مى نويسد: و لما وصل راءس الحسين الى يزيد حسنت حلا ابن زياد عنده و زاده و وصله و سره ما فعل ثم لم يلبث الا يسيرا حتى بلغه بغض الناس له و لعنهم و سهم فندم على قتل الحسين فكان يقول و ما على لواحتمك الاذى و انزلت الحسين فى دارى و حكمته فيما يريد و ان كان فى ذلك و هن فى سلطانى حفظا لرسول الله و رعايتا لحقه و قرابته لعن الله ابن مرجانة فانه اضطره و قد ساءله ان يضع يده فى يدى او يلحق بثغر حتى يتوفاه الله فلم يجبه الى ذلك فقتله فبغضتى بقتله الى المسلمين وزرع فى قلوبهم العداوة فابغضنى البر و الفاجر بما استعظموه من قتلتى الحسين مالى ولا بن مرجانه لعنه الله و عضب عليه (212)

يعنى هنگامى كه سر حسين را براى يزيد به شام بردند از پسر زياد مسرور گشت وصله و عطاى او را افزون ساخت و از عمل او خشنود گرديد، ام زمانى بسيار كوتاه بيشتر نگذشت كه از خشم و غضب مردم و سب لعن آنها نسبت به خود آگاه كشت ، آنگاه از كشتن حسين اظهار ندامت و پشيمانى نمود!!! و مى گفت چه خوب بود كه من اين رنج و مصيبت را تحمل مى كردم و حسين را به خانه خود مى خواندم و خواسته هاى او را اجابت مى كردم ؟!

اين كار هر چند باشئون حكومت و قدرت من سازش نداشت ، اما براى رعايت پيغمبر!!! و حفظ حق او و خويشاوندى با وى شايسته بود، خداوند پسر مرجانه را لعنت كند زيرا او حسين را مجبور ساخت تا شهادت را به پذيرد، حسين از او خواسته بود كه يا اجازه دهد و او به بعضى از سر حدات بر ود دو در آنجا زندگى كد و يا آنكه دست او را زنده در دست من بگذارد، اما پسر مرجانه نپذيرفت و او را كشت و با اين كار مرا مورد خشم و غضب امت قرار داد و دشمنى با مرا در دلهاى مردم كاشت و در نتيجه مرا در نزد خوب و بد مردم منفور ساخت زيرا كشتن حسين در نظر آنان عظيم جلوه كرد. مرا با پسر مرجانه چكار بود خداوند او را لعنت كند و مورد غضب خويش قرار دهد.

ابن جوزى مى نويسد:

فوالله لم يبق فى الناس احدالاسبه و عابه و تركه (213)

يعنى به خدا قسم در بين مردم كسى نبود مگر آنكه براى كشتن حسين به يزيد ناسزا مى گفت و او را توبيخ كرده و از او فاصله گرفت :

مورخ نامبرده و تنفر وانزجار عمومى را از يزيد از قول وى اينگونه نقل مى كند:

لعن الله ابن مرجانة لقد اضطره الى التقل لقد ساءله ان يلحق ببعض البلاد او الثغور فمنعه لقد زرع لى ابن زياد فى قلب البر و الفاجر و الصالح و الطالح العداوة (214)

يعنى خداوند فرزند مرجانه را لعنت كند، او بود كه حين را به كشته شدن مجبور ساخت ، حسين از او خواسته بود كه وى را رها سازد تا به يكى از شهرها برود يا راه يكى از سر حدات را در پيش گيرد اما عبيدالله نپذيرفت ، حسين را كشت و در نتيجه تخم دشمنى با من را در دلهاى مردم از خوب و بد كاشت .

يزيد قدرت معنوى حسين عليه السلام را احساس كرد

مردم شام كه تا آن روز گويا در خواب مرگبارى بودند با خطبه هاى آتشين و گرم اسيران ( كه در آن حقايق دردناك كربلا و جنايات شرمگين و بى حساب حكومت بنى اميه آشكارا شرح داده شده بود) يكباره بيدار شدند و عظمت گناهى كه زاده ى معاويه نسبت به خاندان وحى و رسالت انجام داده بود به خوبى درك كردند، و عكس العمل آن تنفر و انزجار شديدى بود كه در تمام طبقات نسبت به حكومت دمشق به وجود آمده بود، تنفر و انزجارى كه حكومت شام خشم و غضب امت را در آن به خوبى احساس كرد.

يزيد بن معاويه به زودى دريافت كه اگر اين وضع همچنان ادامه يابد ممكن است مشكلات بزرگى را براى وى به پيش آورد از اين نظر در صدد بر آمد تا با نيرنگ تازه اى گذشته ننگين خود را پرده پوشى كند و هيجان عمومى را آرام نمايد، ولى رسيدن به اين هدف جز از راه استحاله از خاندان وحى و نبوت امكان ناپذير بود.

اين زنان و فرزندانى كه توانستند با بازوهاى به ريسمان بسته ى خود - و مهمتر از آن - با منطق قوى و كوبنده ى خود اينگونه وضع شام را دگرگون سازند و افكار عمومى را در اختيار بگيرند، اكنون حكومت دمشق براى تثبيت موقعيت متزلزل خويش و نجات از آن وضع انفجار آميز مى بايست به همان زنان و كودكان نزديك گردد و از آنان تملق بگويد تا از اين راه افكار عمومى را تسكين بخشد.

براى انجام اين هدف فرزند معاويه زين العابدين عليه السلام را سخت مورد نوازش قرار داد و همواره سعى مى كرد تا در برابر مردم با آن حضرت ظاهر شود و در كنار آن امام باشد.

ابن اثير مورخ اهل سنت مى نويسد:

و كان يزيد لايتغدى و لا يتعشى الا دها عليا اليه (215)

يعنى هيچ شب و روزى بر يزيد نمى گذشت مرگر آنكه على امام سجاد را نزد خود مى خواند و با آن حضرت به سر مى برد.

به زنان و خاندان حسين عليه السلام گفت : اگر مى خواهيد در شام نزد من بمانيد و اگر به مدينه بر گرديد اما اين زنان و كودكان كه ماءموريت دارند تا نهضت پاك و مقدس حسين عليه السلام را به ثمر برسانند بايد از اين پيش ‍ آمد و وضع موجود هر چه بيشتر استفاده كنند و حكومت شام را به رسواتر سازد.

آنها بايد اكنون كه مسير تمام حوادث در راه منافع آسمانى و انسانى آنها است از اين فرصت بزرگ حداكثر بهره را بر دارند و فجايع هولناك طف را بيشتر و صريع تر به اطلاع مردم برسانند از اين نظر در پاسخ وى گفتند قبل از هر چيز ما بايد براى كشته گان خود سوگوارى كنيم يزيد هم كه در شرائط خاصى قرار گرفته بود ناچار در برابر اين خواست تسليم شد و دستور داد تا منزل او را براى سوگوارى آماده سازند و تمام زنان قريش در آنجا جمع شوند آنگاه خاندان پيغمبر با دلهائى داغ دار و چشمهائى اشك بار به سوى خانه يزيد رهسپار شدند.

كامل بهائى مى نويسد:

فلما دخلت النوة استقبلهن نساء آل ابى سفيان و قبلن ايدى بنات رسول الله و بكين واقمن الماتم ثلثة ايام (216)

يعنى هنگامى كه زنان اسير داخب منزل گرديدند زنهاى آل ابى سفيان همگى با اشكهاى ريزان و ضجه و ناله از آنها استقبال كردند دستهاى آنها را بوسيدند و سه روز با آنان در آنجا سوگوارى كردند.

مورخين بزرگ سنى مذهب مى نويسد:

ثم اخرجن و ادخلن دور يزيد فلم تبق امراءه من آل يزيد الا اتتهن و اقمن الماتم ثلاثة ايام (217)

يعنى زنان اسير حسين از اقامتگاه خود خارج شدند و براى سوگوارى به منزل يزيد رفتند و هيچ زنى از دودمان بنى اميه باقى نماند مگر آنكه نزد آنان آمد و در آنجا سه روز اقامه ى عزا كردند.

راستى بهت انگيز است !! يزيد حسين بن على عليه السلام را مى كشد و كثيف ترين جنايتها را در يك بيابان دور دست - دور از چشم اجتماع - نسبت به فرزند پيغمبر و ياران پاك و آزاده ى وى انجم مى دهد. سپس زنان و كودكان داغ دار آن امام را به اسارت مى گيرد و با وضعى دلخراش وارد شام مى سازد، اما قدرت معنوى و نفوذ آسمانى حسين تا آنجا عميق است كه بالاخره كار خود را كرده و چند روزى از ورود خاندان وحى به دمشق بيشتر نگذشته بود كه ناگاه فرزند معاويه خود را در يك بن بست سياسى عجيبى از نظر اجتماع مشاهده كرد، بن بستى كه براى نجات از آن هيچ راهى نيست مگر آنكه آن حكومت بيدادگر و ستم از آن اسيران بال و پر شكسته استمالت كند و خود را از راه محبت و احسان به آنان نزديك سازد، خاندان حسين هم كه سخت بيدار و هشيارند آنگونه از اين فرصت بزرگ استفاده كردند كه توانستند اولين مجلس رسمى سوگوارى سالار شهيدان را در همان شام و در خانه يزيد بر قرار نمايند!!!

آرى اين است معناى پيروزى حق بر باطل و غلبه ى داد بر ستم ، كاروان اسيران اجازه ندادند تا تنها نسل هاى آينده پيروزى سرور آزاد مردان را درك كنند و بر يزيد لعن و نفرين نمايند.

آنها آنگونه توانستند از فرصتهاى متناسب به طرزى اعجازآميز بهره بردارند كه فرزند معاويه نه تنها در پايتخت حكومت خود بلكه در داخل خانه و منزل خويش هم قدرت معنوى حسين و حكومت واقعى آن بزرگوار را به خوبى احساس كرد.

يزيد بن معاويه حسين را مى كشد اما ناچار مى گردد كه اولين مجلس ‍ سوگوارى آن حضرت را در منزل اختصاصى خود تشكيل دهد!!!

اكنون شما قدرى عميق تر به وضع مجلس و چگونگى آن فكر كنيد، در اين محفل سوگوارى زينب ، ام كلثوم ، رباب ، سكينه يعنى صاحبان عزا و همان اسيران دل سوخته آزادانه و بدون ترس از تازيانه ها و قدرت شوم حكومت -

جنايتها، كشتارها، تشنگيها محملهاى بى روپوش ، مصيبتهاى اسارت و خلاصه از همه چيزى بى پرده سخن مى گويند!!!

آيا ابن ناله ها، اين اشكها، اين گونه شرح دادن آن فاجعه ى خونين سندهاى زنده بر رسوائى و ننگ حكومت نيست ؟ آيا اينگونه سوگوارى كردن آن هم در خانه اختصاصى يزيد شاهدى گويا و بر زبونى و شكست واقعى فرزند معاويه نيست ؟ چرا. اين يك حقيقتى است غير قابل انكار كه بر حكومت دمشق هم پوشيده نيست . اما براى يزيد چاره اى جز تسليم شدن در برابر خاندان اسير حسين عليه السلام نبود، آن مردى كه راضى نمى شد به امام سجاد عليه السلام در مسجد دمشق اجازه ى سخن بدهد تا مبادا او را رسوا سازد اكنون وضع انفجار آميز خطرناكى در اجتماع به وجود آمده كه براى نجات از آن ، حكومت وى چاره ندارد جز آنكه خواسته هاى فرمانروايان بر افكار و دلهاى مردم يعنى همان زنان و فرزندان اسير را بپذيرد - هر چند به اين - صورت باشد كه سه روز رسما در خانه او سوگوارى كنند و او را از اين راه رسوا سازند!! يزيد بن معاويه كه براى تبرئه خود اكنون از كشتن حسين عليه السلام اظهار ندامت مى كند و گناهان كار را بر گردن فرزند مرجانه مى افكند براى آنكه نشان بدهد در اين ادعا راست مى گويد ناچار است حتى اين بار سنگين و كمرشكن را هم تحمل كند.

خوانندگان عزيز - تا اينجا روشن شد كه چگونه خاندان اسير حسين عليه السلام وظيفه بزرگ و حياتى خود را در به ثمر رساندن نهضت و بهره بردارى از آن به خوبى انجام دادند و توانستند نام على و خاندان على را بار ديگر زنده سازند و نقشه هائى پنهانى حكومت بنى اميه را كه از زمان معاويه براى محو و نابودى اسلام و نام پيامبر عالى قدر آن طرح گرديده بود و تا رسيدن به نتيجه قطعى چند قدمى بيشتر فاصله نداشت به خوبى نقش بر آب نمايند و ماهيت آن دودمان كثيف را براى امت و اجتماع اسلامى آشكار سازند.

آيا يزيد واقعا پشيمان گشته بود

پس از آنكه چند روزى از ورود خاندان پيغمبر به شام گذشت و مردم آن آشكارا از فرزند معاويه اظهار تنفر و انزجار نمودند باره ها يزيد از حادثه ى كربلا بيزارى جست و گناه آن را بر گردن عبيدالله فرزند مرجانه افكند مخصوصا هنگام حركت اسراى اهلبيت از شام به سوى مدينه از امام زين العابدين صريحا عذر خواست و به آن حضرت گفت :

لعن الله ابن مرجانة اما و الله لوانى صاحبه ماسئلنى خصلة ابدا الا علطيته اياها ولدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى (218)

يعنى خدا لعنت كند پسر مرجانه را - به خدا قسم كه اگر من با حسين مى بودم هر چه از من مى خواست از او دريغ نمى كردم و هر آينه مرگ را از او دفع مى نمودم هر چه به قيمت هلاكت بعضى از فرزندانم بود.

در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه آيا واقعا پشيمان گشته بود؟! آيا راستى اين گناه ابن مرجانه بود كه حسين و ياران او را به شهادت رساند و فرزند معاويه به اين عمل راضى نبود؟

پاسخ اين سئوال بسيار روشن است و فقط ممكن است افراد ساده دل و بسيار سطحى در برابر اين نيرنگ تازه يزيد دچار اشتباه شوند، با شواهد قطعى و روشنى كه در دست است چگونه باور كردنى است كه حكومت شام از دستور گذشته خود پشيمان گشته باشد واز اعمال استاندار ننگين خود يعنى همان پسر مرجانه ناراضى باشد.؟

ما معتقديم كه يزيد نه تنها از فاجعه ى دردناك كربلا ناراضى نبود بلكه سخت مسرور و شادمان هم بود و از فرزند زياد كمال رضايت را داشت كه توانست تنها و خطر ناكترين دشمن غير قابل سازش او يعنى حسين را از ميان بر دارد و او را از فكر وى آسوده سازد.

ما معتقديم كه گذشته و حال يزيد هيچگونه تفاوتى نداشت و اين اختلاف و تفاوت تنها براى نجات از وضع خطرناكى بود كه خاندان اسير حسين عليه السلام از نظر اجتماع براى حكومت او به وجود آورده بودند.

عملى كه يزيد در آن لحظات حساس انجام داد و گناه كشتن حسين را بر گردن فرزند مرجانه افكند همان كاى است كه تمام دغلبازان ستمگر انجام مى دهند، اگر اقدامى به موفقيت انجاميد، و خوشنامى داشت آن را به حساب خود مى گذارند و افتخار آن را نصيب خويش مى سازند، ولى اگر بدنامى داشت و آنگونه كه بايد به سرانجام نرسيد در اينجا گناه آن عمل را بر عهده يكى از جيره خواران و عمال خود مى گذارند و خود را همچنان فرشته و پاك جلوه مى دهند اين اعتقاد ما است و براى اثبات آن شواهد زنده و غير قابل انكارى در دست داريم ، اكنون نقل شواهد:

يك - هنگامى كه فرزند زياد سرهاى مسلم و هانى را وسيله دو نفر از ناپاكان مورد اعتماد خود به سوى شام مى فرستد در آنجا نامه اى به يزيد مى نگارد و شرح دستگيرى و شهادت آن دو شهيد آزاده و پاكدل را در آن به اطلاع وى مى رساند، در اين نامه با آنكه عبيدالله هيچگونه اشاره اى به حسين عليه السلام و حركت آن بزرگوار به كوفه ندارد با اين حال در پاسخى كه فرزند معاويه براى او نوشت چنين نگاشت :

اما بعد فانك لم تعدوا كنت كما احب و عملت عمل الحازم وصلت صولة الشجاع الرابط الجاش و قد اغنيت و كفيت و صدقت ظنى بك و راءيى فيك و قد دعوت رسوليك وسئلتهما فوجدتهما فى راءيهما و فضلهما كما ذكرت فاستوص بهما خيرا و اءنه قد بلغنى ان حسينا قد توجه نحو العراق فضع المناظر و المسالح و احترس و احبس على الظنة واقتل على التهمة و اكتب الى فى كل يوم ما يحدث من خبر اشناء الله (219)

يعنى اى پسر زياد! از فرمان من خارج نشدى و همانگونه كه من دوست داشتم بودى و مانند خردمندان عمل كردى و همچون شجاعات قوى القلب حمله نمودى و مشكلات ما را كفايت كردى و گمان مرا در باره ى خود به يقين پيوستى ، فرستادگان تو را نزد خود حاضر ساختم و با آنان سخن گفتن و همانگونه بودند كه تو درباره ى آنها نوشته بودى همانا به من اطلاع رسيد كه حسين عليه السلام به سوى عراق در حركت است مراقبت كن تا ديد بانان بگمارى و مردان مسلح در كمين قرار دهى و به هر كس گمان مخالفت با ما بردى او را به زندان افكن و اگر متهم به دشمنى با ما باشد او را به قتل رسان و هر روز حوادث و اخبار را براى من بنويس .

هنوز از تاريخ نگارش اين نامه چند روزى بيشتر نگذشته بود كه نگرانى شديد يزيد از حركت حسين بن على عليه السلام به سوى كوفه ايجاب كرد كه نامه دوم خود را در اين باره به سوى عبيدالله فرستاد:

اما بعد فقد بلغنى ان حسينا قد سارالى الكوفة و قد ابتلى به زمانك من بين الازمان و بلدك من بين البلدان و ابتليت به من بين العمال و عندها تعتق او تعود عبدا كما تعبدالعبيد.(220)

يعنى به من اطلاع رسيد كه حسين به سوى كوفه آمد همانا زمان تو در ميان اوقات مورد آزمايش قرار گرفت و شهر تو در بين شهرها دچار بلا گرديد و تو در بين عمال و كار كنان من مورد امتحان واقع شدى آيا در چنين شرائط مانند آزادگان كار مى كنى يا به كردار بندگان باز مى گردى و عبد مى شوى .

در اين نامه ناراحتى شديد فرزند معاويه را از حركت حسين عليه السلام به سوى كوفه مى توان به خوبى احساس كرد، اين دو نامه هنگامى به عبيدالله يعنى همان پسر مرجانه نگاشته شد كه آن بيچاره هيچگونه اشاره اى درباره حسين در نامه هاى خود به يزيد نداشت :

با اين حال حكومت دمشق براى سركوب نمودن حسين عليه السلام و تسلط بر وى تا آنجا شدت عمل نشان مى دهد كه با استاندار كوفه مى نويسد ديد بانان خود را بگمارد و مردان مسلح را در كمين بدار و تنها با گمان و تهمت ، مخالفين ما را به زندان بيفكن و به قتل برسان ؟

آيا درباره چنين فردى مى توان پذيرفت كه از كشتن حسين عليه السلام متاءسف است و در اين گناه هيچگونه دخالتى نداشت ؟

آيا راستى يزيد بن معاويه دستور كشتن حسين را نداده بود و پسر مرجانه بدون رضاى او دست به چنين كارى زد؟ اگر اين چنين است پس نويسنده ى اين نامه ها به پسر مرجانه كيست و اين فرمانهاى تند و خشن را چه كسى صادر كرده است ؟ آيا جز يزيد بود كه به قول او همان پسر مرجانه را براى به زانو در آوردن فرزند پيغمبر تا آنجا در نامه خود تحت فشار و مورد تهديد قرار مى دهد كه مى نويسد يا مانند آزادگان !!! رفتار كن و يا به دوران بندگى بر گرد؟ با اين حال آيا مى توان پذيرفت كه همان نويسنده نامه كه استاندار او به دستور وى مانند آزادگان رفتار كرد؟ و حسين بن على عليه السلام را كشت و ياران او را هم به دستور همان نويسنده يعنى يزيد در حال اسارت به شام فرستاد اكنون پشيمان گشته و از عمل زاده ى مرجانه ناراضى است و به قتل حسين عليه السلام مايل نبود.

دو - دومين شاهدى كه به خوبى نشان مى دهد اظهار ندامتهاى يزيد و گناه آن جنايت بزرگ را بر گردن فرزند زياد افكندن جز يك نيرنگ تازه براى فريب دادن افكار سطحى و ساده دلان و خروج از آن بن بست عجيب سياسى نبود، اشعار آميخته با كفر و غرورى است كه وى هنگام ديدن سرهاى مقدس شهداى طف و پاكترين مردان اسلام بر بالاى نيزه انشاد مى كند.

ابن جوزى مى نويسد: لما جائت الرؤ س كان يزيد فى منظره على جيرون فانشد لنفسه

لما بدت تلك الحمول و اشرقت

  تلك الشموس على ربا جيرون
نعب الغراب فقلت صح او لاتصح   و لقد قضيت من الغريم ديونى (221)

هنگامى كه يزيد بر ديدگاه خود در جيرون بود سرهاى شهداء را از دور بر بالاى نيزه ها ديدار كرد.در آنجا اين اشعار را با خود سرود هنگامى كه اين هودجها ظاهر گشت و آن آفتابها (سرها) درخشيد كلاغى بانگ برداشت (222) من گفتم كه تو بانك بر آرى يا نياورى من كار خود را كردم و طلبهائى داشتم كه از مديونم پيغمبر باز گرفتم ،.

در اين اشعار فرزند معاويه نه تنها با ديدن سرهاى بريده ى فرزندان پيغمبر و مردان بزرگ اسلام بر بالاى نيزه ها كوچكترين اظهار تاءثر نمى كند بلكه با غرور خاصى آن را يك پيروزى بزرگ براى خود مى شمرد و آن را در شمار آرزوهائى قرار مى دهد كه انجام گرديده و عملى شده است آنگاه با نهايت بى شرمى اين جنايت بزرگ و كشتار وحشتناكى كه نسبت به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام داد به حساب كشته شدگان كفار قريش در جنگ بدر مى گذارد و مى گويد: من طلب خود را از پيغمبر گرفتم ؟! آيا درباره چنين مردى مى توان باور كرد كه او به كشتن حسين عليه السلام راضى نبود و پسر مرجانه با فكر خود دست به جنايت زد؟ آيا باز هم مى توان پذيرفت كه فرزند معاويه به راستى از آنچه كه نسبت به دودمان نوت و خاندان وحى انجام شده بود متاءسف بوده و قلبا ملول و ناراحت گرديده بود؟!

سه - يزيد بن معاويه هنگامى كه نامه استاندار كوفه را درباره ى شهادت حسين عليه السلام و ياران با وفاى وى در يافت مى كند دستور مى دهد زنان و فرزندان آن حضرت را با وضعى رقت بار به شام بفرستد آن گاه خود مجلسى عظيم ترتيب مى دهد و رجال و اشراف و بزرگان شام را در آنجا حاضر مى سازد، سپس خاندان سالار شهيدان را در همان مجلس وارد مى نمايد در حالى كه سر مقدس فرزند پيغمبر در ميان طشت در برابر او قرار دارد و با چوب دستى رسول خود نسبت به آن سر نازنين استانه ى ادب مى كند.

آنگاه با يك دنيا غرور و نخوت از پدران و گذشتگان خود ياد مى كند و آرزو مى نمايد كه اى كاش آنها بودند و مى ديدند كه من چگونه از فرزندان احمد انتقام گرفتن و به من مى گفتند: اى يزيد دست تو شل مباد.

يزيد كار رسوائى و بى شرمى را در آن مجلس بجايى مى رساند كه علنا نبوت پيغمبر اسلام را انكار كرده و مقدس ترين معتقدات اسلامى را مورد استهزاء قرار مى دهد و حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مردى جاه طلب و شيفته مقام و قدرت معرفى مى كند!!! ولى همين مرد با آن همه كفر و الحادى كه از خود نشان داد و اين همه پستى و فرومايگى كه از او سر زد هنگامى كه خطبه هاى شورانگيز و آتشين امام زين العابدين و زينب كبرى اوضاع شام را دگرگون ساخت و ماهيت ننگين و كثيف دودمان بنى اميه را براى مردم دمشق روشن نمود و كار بجايى رسيد كه همگان او را آشكارا سب و لعن مى كردند در چنين شرائط از كشتن حسين و ياران او اظهار بى اطلاعى و تاءسف مى كند و گناه اين جنايت را بر گردن فرزند مرجانه مى افكند!!! و مى گويد:

و ما على لواحتملت الاذى و انزلت الحسين فى دار و حكمة فيما يريد و ان كان فى ذلك و هن فى سلطانى حفظا لرسوله الله و رعايتا لحقه و قرابته ...

يعنى چه مى شد اگر من اين رنج را بر خود هموار مى كردم و حسين را به خانه خود مى خواندم و آن چه مى خواست به او مى دادم هر چند اين كار با شؤ ن من و حكومتم سازش نداشت اما آن را براى رعايت حق پيغمبر و حفظ قرابت و خويشاوندى با وى انجام مى دادم .

راستى شگفت انگيز است مردى كه در آن مجلس علنا و در برابر همگان مقام نبوت پيغمبر را انكار كرده و او را فردى جاه طلب مى خواند چگونه اكنون از خويشاوندى و احترام به پيغمبر دم مى زند؟؟<

شگفتا! مردى كه هم در جيرون ضمن اشعار خود و هم در مجلس ‍ شام ضمن اشعار ديگرش كينه قبيله اى و موروثى خويش را ( كه از زمان جاهليت در اين دودمان كثيف و ننگين جاى داشت ) نسبت به پيغمبر عزيز اسلام و خاندان پاك او آشكارا بر زبان آورده و صريحا شهادت حسين و ياران او را به حساب انتقام از كفار و مشركينى كه در جنگ بدر كشته شده بودند مى گذارد، چه شد كه يكباره اينگونه فرشته و بى گناه جلوه كرد كه خود را از كشتن فرزند پيغمبر ناراضى نشان مى دهد و سخن از احترام و خويشاوندى با فرستاده ى بزرگ خداوند به ميان مى آورد؟ آيا آن گذشته ننگين و سخنان كفر و الحاد اين مرد گواه زنده اى نيست بر آن كه اظهارات فريبنده ى او اكنون تنها به منظور تثبيت موقعيت متزلزل خويش از نظر اجتماع و نجات از آن بن بست عجيبى است كه براى وى از نظر افكار عمومى پيش آمده ؟!

نويسنده معتقد است كه يزيد بن معاويه در اينگونه اظهارات خود و اظهار پشيمانى هائى كه مى نمود نه تنها هيچگونه حسن نيتى نداشت و مى خواست بدين وسيله نفوذ معنوى از دست رفته ى خود را بار ديگر باز گرداند بلكه شواهدى در دست است كه نشان مى دهد او مى خواست فاجعه ى دردناك كربلا و حادثه ى خونين طف را از راه ديگر دچار تحريف سازد.

ابتدا حكومت شام در نظر داشت جنايتها و كشتارهاى ننگين خود را كه نسبت به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام داده بود در پرده و استتار نگاه دارد و داستان را از آن صورت دردناك اصلى به صورت بسيار ساده و عادى و غير مهم جلوه دهد، اما با تبليغات ريشه دار و پى گيرى كه كاروان اسيران در فرصت هاى حساس و حياتى در كوفه و شام درباره حوادث كربلا انجام دادند و حقايق را بى پرده و آشكار به اطلاع امت رساندند ديگر هيچگونه امكانى براى اينگونه تحريف براى حكومت بنى اميه باقى نماند، يزيد فكر كرد كه اكنون اجتماع اسلامى و مخصوصا پايتخت كشور در جريان صحيح وقايع خونين طف قرار گرفتند چه بهتر كه وى ضمن نيرنگ تازه اى هم خود را تبرئه كند و هم بسيار زيركانه اين فاجعه ى بزرگ را از يك راه تازه و مؤ ثر تحريف نمايد و آن راه اين است كه به مردم بفهماند من به اين كار راضى نبودم ، اما چه بايد كرد تقدير خدا اين چنين بود از اين جا است كه مى بينيم فرزند معاويه پس از آن كه پسر مرجانه را لعنت مى كند و گناه اين كار را بر گردن او مى افكند در پايان سخن مى گويد .. .ولكن قضى الله امرا فلم يكن له مرد (223)

يعنى اگر كار در دست من بود هر آينه مرگ را از حسين دفع مى كردم هر چند به قيمت هلاكت بعضى از فرزندانم بود اما چه بايد كرد قضاى خداوند اينگونه بود و قضاى خداى را نمى توان رد كرد.

در اين گفتار فرزند هند كشته شدن حسين بن على عليه السلام و ياران آزاده ى او را به حساب قضا و قدر خدا مى گذارد!!! و اين نيست مگر آنكه مى خواهد از اين راه بر روى جنايتها وحشيگريهاى خود پرده بپوشاند و آن را خواست خداوند و تقدير او معرفى نمايد.

چهار - اين كه يزيد بن معاويه خود دستور قتل حسين عليه السلام را صادر كرده بود گناه اين جنايت بيش از همه بر گردن شخص او است حقيقتى است كه حتى بر جيره خوران و عمال حكومت او هم مخفى نيست ، آنهائى كه نمى خواهند حتى هيچ سخنى بر خلاف رضاى زاده معاويه بگويند، همه مى دانند فرزند پيغمبر را كسى جز يزيد نكشت و اين همه اظهار ندامت و پشيمانيها و لعن بر پسر مرجانه تنها به منظور فريب دادن افكار اجتماع و آرام نمودن هيجان شديد مردم است ، اين يك واقعيتى است كه به وسيله يكى از فرماندهان بزرگ كوفه به شخص او گفته شد آن هم در مجلسى كه يزيد بزرگان و فرماندهان كوفه را براى تبرئه خود حاضر ساخته بود.

مرحوم سپهر مى نويسد:

يزيد مى خواست ذمت خود را از قتل حسين عليه السلام برى دارد.

بزرگان شام را طلب نمود و ايشان را مخاطب داشت كه شما چنان دانسته ايد كه حسين بن على را من كشته ام يا قتل او حكم رانده ام ؟

و حال آن كه چنين نيست بلكه پسر مرجانه كشت ، آنگاه سر هنگام و قائدان سپاه كوفه را طلب داشت :

شيث بن ربعى و مصائب بن وهيه و شمر بن ذى الجوشن الضبانى و سنان بن انس النخعى و خولى بن يزيد الاصبحى و چند تن ديگر حاضر شدند. يزيد نخست روى به شيث ربعى كرد و گفت تو كشتى حسين را و من منشور كردم قتل او را؟ گفت من نكشتم لعنت خدا بر آن كس كه كشت .گفت پس از كيست قاتل ؟ گفت مصائب بن وهيبه . يزيد روى به او كرد و آن كلمات را اعادت نمود مصائب نيز به كردار شيث ربعى پاسخ داد بدين گونه در جواب يزيد هر يك آن امر فظيع را بر ديگرى مى بست تا نوبت به خولى بن يزيد اصبحى افتاد، متحير بود كه در جواب يزيد چه گويد خاموش ايستاد و همگان يكديگر را نظاره مى كردند كه چه چاره انديشند. يزيد بانگ برايشان زد كه بعضى از بعضى چاره مى جوئيد و پاسخ نمى گوئيد؟! سرهنگان بيچاره ماندند و متفق الكلمه گفتند قاتل حسين قيس بن ربيع بود يزيد روى با قيس كرد و گفت تو كشتى حسين را؟ گفت من كشتم ؟ گفت واى بر شما پس كدام كس كشت ؟ قيس گفت يا اميرالمؤ منين ! اگر مرا امان مى دهى مى گويم كيست كشنده حسين ؟ گفت بگو كه از براى تو امان است . قيس ‍ گفت حسين را نكشت الا آنكس كه رايات جنگ بر افروخت و جيش از پى جيش روان ساخت . يزيد گفت آن كس كدام است ؟ قيس گفت والله اى يزيد توئى و كشتى حسين را (224)

آرى اين يك حقيقتى است روشن و همه مى دانند كه كشنده حسين و صادر كننده ى فرمان قتل آن حضرت كسى جز فرزند معاويه نيست و اين همه تشبهاتى كه اكنون به آن دست مى زند تنها به منظور تثبيت وضع خويش و به دست آوردن موقعيت از دست رفته ى خود از نظر اجتماع است .

پنج - پنجمين شاهد گويائى كه نشان مى دهد نوه بوسفيان نه تنها از عمل زاده مرجانه ناراضى نبود بلكه كاملا از آن خرسند و شادمان هم بود، روشى كه او پس از فاجعه ى خونين طف نسبت به فرزند زياد در پيش گرفت . ما در بحث گذشته نقل كرديم كه ابن اثير مورخ بزرگ اهل سنت مى نويسد:

ولما وصل راءس الحسين الى يزيد حسنت حال ابن زياد عنده و زاده و وصله وسره ما فعل ..

يعنى هنگامى كه سر حسين را براى يزيد بردند از فرزند زياد سخت مسرور شد و از عمل او خرسند گرديد وصله و عطاى او را زياد نمود.

مردى كه با دريافت سر بريده فرزند پيغمبر از عبيدالله و عمل او سخت خشنود مى شود حتى به او در برابر اين خدمت !! پاداش مى دهد چگونه از او قابل قبول است كه بگويد: خدا لعنت كند پسر مرجانه را او حسين را كشت و من به چنين كارى راضى نبودم .

يكى از مورخين ديگر اهل تسنن مى نويسد:

انه استدعى ابن زيادا اليه و اعطاه اموالاكثيرة و تحفا عظيمة و قرب منزله و ادخله على نسائه و جعله نديمه و سكر ليلة و قال للمغن غن ثم قال يزيد بديها.

اسقنى شربة تروى فؤ ادى

  ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السر و الاماتة عندى   و لتسديد مغنمى و جهادى
قاتل الخارجى اغنى حسينا   و مبيد الاعداء و الحساد (225)

يعنى پس از حادثه ى كربلا يزيد فرزند زياد را نزد خود خواند و اموال بسيار و هداياى فراوانى به او بخشيد و به وى قرب و منزلت داد و رفعت مقام عطا نمود، او را نديم خود ساخت و به وى اجازت داد تا در حرم سرايش ‍ داخل شود، شبى را يزيد در كنار ابن زياد در حال مستى به سر برد، در آن شب به نغمه سرايان گفت بنوازيد و براى ما غنا بخوانيد سپس خود بالبداهه خطاب به ساقى اشعارى سرود و گفت : اى ساقى ! به من شرابى بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سيراب گرداند آنگاه جام خود را پر كن و مانند همان شراب به فرزند زياد بده - آنكسى كه صاحب اسرار و امانت من است ، همان كسى كه مشكل جنگ و غنيمت براى من با دست او حل گرديد، اين پسر زياد كه كشنده ى آن مرد خارجى يعنى حسين است و كسى است كه وحشت در دل دشمنان و حسد كنندگان بر من انداخت

اين داستانى است كه ابن جوزى آن را نقل مى كند و تاريخ آن بعد از حادثه ى كربلا است ، پس از آنكه مدتها يزيد همين زاده ى مرجانه را لعن كرد و گناه كشتن فرزند پيغمبر را بر گردن وى افكند تا بالاخره توانست شور و هيجان مردم را تسكين بخشد و نفرت و انزجار آنها را تعديل كند در آن هنگام در صدد بر آمد از همان زاده ى مرجانه يعنى همان كسى كه تا ديروز او را لعن مى كرد و خون حسين را بر گردن او مى افكند. آرى از همان كس در برابر آن خدمت بزرگ و حياتى !!! كه نسبت به او و حكومت او انجام داده بود به طور شايسته ؟! تقدير كند، او را نزد خود مى خواند و تا جائى او را به خود نزديك مى سازد كه بر حرمسرايش داخل مى كند و اموال و تحفه هاى فراوانى به او مى بخشد آنگاه با او مى نويسد و اشعارى مى سرايد كه در آن عقيده ى باطنى خود را در باره ى عبيدالله آشكار مى كند.

يزيد در اين اشعار حسين را خارجى مى خواند و پسر مرجانه را از نظر اينكه كشنده ى حسين است مورد تجليل قرار مى دهد!!!

آيا با اين حال مى توان باور كرد كه فرزند معاويه به راستى از عمل خود پيشمان گشته بود و واقعا حسين راضى نبود؟!

آرى با نظر گرفتن اين شواهد قطعى و غير قابل انكار است كه نويسنده معتقد است سخنان يزيد و اظهار ندامت ها و پشيمانيهاى او نيرنگى بيش ‍ نبود و تنها مى خواست از اين راه احساسات و عواطف اجتماع را سخت به نفع خاندان پيغمبر تحريك شده بود آرام كند و آنها را تسكين بخشد.