درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۱۰ -


پيام جهانى حسين عليه السلام .

حسين بن على عليه السلام با منطقى رسا و روشن با مردم كوفه سخن گفت : ولى در آن دلهاى سخت تر از سنگ كمترين اثر نگذارد، در روز عاشوراء آن حضرت باره ها از خدا و پيغمبر دم زد، از قرآن و اسلام سخن به ميان آورد، اما ديد دلهاى آن درندگان كثيف و خونخواران دور و آن چنان وارونه گرديد كه ديگر نام خدا و پيغمبر، صحبت از اسلام و قرآن نمودن براى آنها بى ثمر است و آن بى شرمان ننگين همچنان به خونريزى و كشتار جنايت مشغولند، اين بود كه زاده ى زهرا لحن سخن را عوض كرد و گفتار خويش را با منطقى ديگر اداء نمود.

منطقى كه جهانى است و براى هر ملت قابل درك است .خطاب به آنان چنين فرمود:

ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم و لاتخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنيا كم هذه ...(190)

يعنى واى بر شما اى پيروان دودمان بوسفيان ! اگر شما دين نداريد و از قيامت و روز حساب نمى ترسيد در دنياى خود آزاد مرد باشيد

اين نداى آسمانى كه از حلقوم عطشان حسين خارج شده هر چند خطاب به آن مردم است ، اما اين گفتار يك پيام بزرگ و جهانى است ، اين پيامى است كه آن حضرت به جهان انسانيت مى دهد، در اين خطاب فرزند پيغمبر اقوام ضعيف ، جمعيتهاى ذليل و مردم ستمكش را به آزادى و آزاد مردى دعوت مى كند و آنها را به نجات از زير بار ذلتها، ننگها، سرشكستگى ها و خواريها مى خواهد آرى اگر نبود از حسين مگر همين گفتار، كافى بود كه جهان انسانيت به او عشق بورزد.

مردى كه گرفتار درياى مصيبت و بلا است ، كسى كه تشنه و گرسنه و مجروح است ، مردى كه جوانان و ياران او را كشته اند، فردى كه ناله هاى جانسوز العطش (كه فرزندان خورد سال او بلند است ) هر لحظه در گوش او طنين انداز است و او را رنج مى دهد كسى كه خاندانش در آستانه اسارت قرار دارند و خود او اكنون در ميان خاك و خون مى غلطد، ولى با اين حال سخن از آزادى بگويد، از عدالت و فضيلت دم بزند، بشريت را به نجات از زير بار ذلت و ننگ دعوت كند!!! آيا هيچ فردى در چنين شرائط دردناك از آزادى دم زده است ؟؟

آيا نبايد به چنين انسانى عشق ورزيد؟ آنهائى كه در سراسر جهان در راه آزادى ، عدالت ، حقيقت و براى نجات از زير بار ستم و ظلم و مبارزه مى كنند، آيا نبايد حسين را رهبر خود بدانند و به داشتن چنين پيشوائى افتخار كنند؟

كشتار خونريزى ، جنايت ، غارتگرى

خطبه هاى گرم و آتشين حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى در روز عاشوراء ايراد مى گرديد. اما بارى آن مردى كه قلوبهم كالحجارة اواءشد قسوة كمترين اثر نداشت و همچنان به كشتار مردان فضيلت و انسانهاى اجتماع سر گرم بودند و در برابر حقيقت شمشير مى كشيدند حكومت يزيد در آن روز كثيف ترين جنايتها را انجام داد و رذالت و بى شرمى را به پايان ، رسانيد، كشتند، سوزاندند، آتش زدند، غارت كردند، آب را بر روى كودكان و خردسالان بستند و خلاصه كار ننگ و فضاحت را تا جائى رساندند كه فرزند شير خواره ى لب تشنه اى را هدف تيرهاى مسموم قرار دادند و با اين عمل ، خويش را براى هميشه و در نزد تمام ملتها رسوا ساختند زيرا حكومت فرزند معاويه ديگر نمى تواند كشتن بچه شير خوار را از نظر نظامى توجيه كند، نمى تواند بگويد او كشته بود ما هم او را كشتيم ، به ميدان آمده بود ما به او تعرض كرديم . اينجا ديگر نمى توان گفت اگر به او آب مى دادند يا او را زنده مى گذاشتند به سپاهيان يزيد حمله مى نمود و آنها را به قتل مى رساند، درباره ى يك طفل شير خوار چنين عذرهائى را نمى توان آورد و براى كشتن او توجيه و تفسيرى نمى توان كرد آرى شهادت آن كودك يك سند زنده و پايدار بر مظلوميت حسين و رسوائى حكومت يزيد است .

اين سند بسيار گوى او روشن است و مى تواند از يك طرف مظلوميت فرزند پيغمبر و از سوى ديگر درندگى ، وحشيگرى ، رذالت ، رسوائى و بيدادگرى حكومت يزيد را براى هميشه و در نزد همگان به خوبى اثبات نمايد. آيا ياران حسين و حتى طفل شير خوار او را به قتل رساندند سپس دست كشتار آن حضرت زدند و آن منظره كامل آزاد مردى و انسانيت را هم شهيد نمودند، اما رذالت و جنايت آنان تا اينجا هم پايان يافت !!!

دختر على از آينده ى كربلا سخن مى گويد

حكومت دودمان بنى ايمه مى خواهد هيچگونه نشانه اى از خاندان پيغمبر براى آيندگان بر جاى نگذارد و از اين جا است كه دستور مى دهد بدنهاى پاك آزاد مردان امت را در زير سم اسبان در هم بكوبند تا از آنان اثرى بر جاى نماند و خاطره هاى آنها براى هميشه فراموش شود اما او نمى داند كه حسين عليه السلام چراغ فروزان الهى است و اين چراغ هيچگاه خاموش ‍ نخواهد شد.

يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و ياءبى الله الاان يتم نوره و لو كره الكافرون (191)

مگر ممكن است دنياى انسانيت و تاريخ بشريت اين حادثه ى بزرگ و نهضت عظيم را فراموش كند؟! آيا ممكن است گذشت روزگار آن فاجعه ى خونين را كهنه سازد و يا آن روز از ياد ببرد؟!

فرزند معاويه آن چنان به غلط سرمست و مغرور بود كه تصور مى كرد ديگر كارها تمام شده و خاطره ى خاندان وحى براى هميشه محو گرديده است !! بغض و عداوت موروثى شديدى كه آن بى اصالت بود كه نمى دانست آينده ى پرافتخار و عزت بى مانند حسين را تماشا كند، اما در همان شرائط دردناك و طاقت فرسا دختر اميرالمؤ منين زينب با ديد واقع بين خود آن چنان آينده ى آن سرزمين و عظمت بى مانند برادر معصوم خود را مى بيند كه با يك جهان قاطعيت درباره ى آن سخن مى گويد:

مورخين بزرگ نگاشته اند هنگامى كه كاروان اسير حسين را در روز يازدهم از قتلگاه عبور دادند و اما سجاد زين العابدين عليه السلام آن منظره دل خراش ‍ احساس طاهره را از نزديك ديدار نمود سخت منقلب گرديد، در اينجا زينت نزد برادر زاده آمد و عرضه داشت :

لا يجز عنك ماترى فوالله ان ذلك لعهد من رسول الله صلى الله عليه و آله الى جدك و ابيك و عمك و لقد اخذالله ميثاق اناس من هذه الامة الا تعرفهم فراعنة اهل الارض و هم معروفون فى اهل السموات انهم يجمعون هذه الاعضاء المتفرقة فيوارونها و هذه الجسوم المفرجة و ينصبون لهذا الطف علما لقبر ابيك سيد الشهداء عليه السلام لا يدرس اثره و لا يعفوا رسمه على كرور الليالى و الايام و ليجتهدن ائمة الكفر و اشياع الضلالة فى محوه و تطميسه فلا يزداد اثره الا ظهورا و امره الا علوا (192)

يعنى اين منظره دل خراش شما را به جزع در نياورد، خداوند جمعى از اين امت را خواهد فرستاد كه ستمگران زمين آنها را نمى شناسند ولى فرشتگان آسمان با آنها آشنا هستند، اينان خواهند آمد و اين بدنهاى پاره پاره را جمع مى كنند و آنها را دفن مى سازند و بر اين زمين نشانه اى براى قبر سيدالشهداء نصب مى كنند كه اثر آن محو نخواهد شد و گذشت تاريخ آن را كهنه نخواهد ساخت و هر چند كه ستمگران و پيروان ضلالت براى نابودى آن كوشش ‍ كنند بر عظمت و شوكت آن افزوده خواهد كشت

در اينجا دختر اميرالمؤ منين با قاطعيت تمام درباره آينده ى كربلا سخن مى گويد و از اين همه عظمت و شكوهى كه قبر مطهر حسين اكنون دارد و مورد توجه آزاد مردان جهان در طول تاريخ بوده و تا پايان هم خواهد بود در آن روز دردناك و شرائطى كه ظواهر كار خلاف اين را نشان مى داد خبر مى دهد.

شما در نظر بگيريد گوينده اى اين سخن يك زن اسير است كه اكنون در برابر جسد چاك چاك برادر ايستاده و آن منظره ى دل خراش را مى بيند با اين حال روشن بينى او نسبت به آينده ى نهضت تا آنجا است كه مى گويد: هر چه ستمگران در محو آثار اين قبر بكوشند عظمت و جلال آن افزون خواهد كشت !!

اين سخن زينب است و آينده نشان داد كه دختر على بيهوده سخن نگفت ، اين حقيقى است و براى هيچ فردى جاى انكار نيست كه هر قدر گذشت زمان بر حادثه ى كربلا بيشتر مى شود عظمت ، جلالت و قداست آن افزون تر و روشن تر مى گردد!!!

گويا نهضت حسين عليه السلام از اين نظر بر خلاف تمام حوادث و پيش ‍ آمدهاى جهان است زيرا حوادث مهمى كه در جهان مى شود درست مانند سنگى است كه در داخل حوض وسيعى سقوط كند، اين سنگ با سقوط خود خواه نا خواه موجى در آب ايجاد مى كند، ولى اين موج تنها در محل سقوط شديد است اما هر قدر كه به عقب مى رود آرام مى گردد تا جائى كه اگر وسعت آن حوض بسيار باشد ديگر در اواخر آن از موج اثرى ديده نمى شود، حوادث و پيش آمدهاى بزرگ درست همين گونه است يعنى در همان هنگامى كه واقع شد و يا حداكثر در همان ماه يا سال موجى از خود در جهان به وجود مى آورد اما هر قدر دامت تاريخ پهن تر شود و از زمان آن حادثه بيشتر بگذرد بيشتر به دست فراموشى سپرده گشته و خاطره ى آن كهنه مى گردد، ولى حادثه ى خونين كربلا درست به عكس اين قاعده ى طبيعى است يعنى در آن روزى كه اين فاجعه ى دلخراش انجام شد موج آن بسيار بسيار كوتاه و براى عموم مردم نا محسوس بود، ولى هر قدر بر تاريخ وقوع آن بيشتر گذشت عكس العمل آن شديدتر و موج آن عظيم تر گرديد تا جائى كه امروز كمتر كسى در جهان يافت مى شود كه با تاريخ اقوام و ملل ديگر سر و كارى داشته باشد و با اين حال از حادثه ى كربلا و نهضت حسين چيزى نداند.

موجى كه قيام خونين و مقدس فرزند پيغمبر به وجود آورد آن چنان جهانگير شد كه شخصيتهاى بزرگى مانند گاندى هنگامى كه مردم هندوستان را براى به دست آوردن آزادى و استقلال دعوت مى كند بر نداى آسمانى حسين عليه السلام كه مى فرمود: فكونوا احرارا فى دنيا كم تكيه كرده و ملت ستم كشيده ى خود را براى اجابت آن ندا مى خواند و ما به خواست خداوند در پايان كتاب ، نهضت حسين عليه السلام را از نظر دانشمندان بزرگ و آزادى خواهان مشهور جهان مورد بحث قرار خواهيم داد.

كاروان شهادت ماءموريت خود را به پايان رساند

خوانندگان عزيز - در اين جا قسمت دوم كتاب به پايان رسيد.

ما در اين قسمت كاروان حسين و حوادثى را كه براى آنها پيش آمد - از هنگام حركت از مدينه تا زمان شهادت آنان - قدم به قدم در حدود هدف اصلى كتاب مورد تعقيب قرار داديم و با شواهد زنده و غير قابل انكار تاريخى روشن ساختيم كه فرزند پيغمبر از ابتداء داراى هدفى مشخصى و سياستى معين بوده است و خود به خوبى از مآل كار و پايان امر خويش آگاه بود.

ما در اين قسمت نشان داديم كه زاده ى اميرالمؤ منين عليه السلام تمام كارهائى كه انجام داد و تمام گفتارها و خطبه هائى كه ايراد فرمود و مكالماتى كه با ديگران داشت و همه و همه در تعقيب از همان سياست و براى رسيدن به همان هدف بوده است ، حسين عليه السلام آن چنان نقشه ى نهضت را تا اينجا عالى طرح كرده بود كه راحتى صحيح تر و براى رسيدن به آن اهداف بزرگ و جهانى طرحى بهتر از آن امكان نداشت ، اما با اين حال بايد توجه داشت كه اگر طرحهاى نهضت آن حضرت تنها براى شهادت بود و در كربلا پايان مى يافت پيروزى يزيد قطعى بود و امكان هيچگونه بهره بردارى از آن قيام خونين براى آن امام وجود نداشت زيرا فرزند معاويه در يك بيابان وسيع كاروان سلاله نبوت و خلاصه ى خاندان وحى را محاصره نمود و با انجام شرمگين ترين جنايت ، آن حضرت و ياران وى اين حادثه هر چند بسيار بزرگ و جانسوز بود، ولى براى حكومت زاده ى فرزند هند امكان داشت كه با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتى و نيروهائى كه آن روز در اختيار وى قرار داشت به آسانى آن را تحريف نمايد و يكباره آن را وارونه و قلب ماهيت سازد همانگونه كه در طول تاريخ بسيار از حوادث بزرگ را حكومت ستمگران و ناپاكان دچار تحريف نمودند.

حسين بن على عليه السلام هر چند در روز شهادت خود سخن گفت و اهداف بزرگ و آسمانى خوبش را براى مردم كوفه و جهانيان روشن ساخت ، از فساد حكومت و ماهيت آن دم زد، آينده ى شوم و خطرناك امت را آشكارا بيان نمود، اما فرزند معاويه به سادگى و آسانى مى تواند اين نداهاى جان بخش را در همان سرزمين مدفون سازد و اجازه ندهد آنها به گوش ديگران برسد و به همين وسيله خون پاكترين سلاله نبوت و شير مردان فضيلت را يكباره پايمال سازد.

از اين جاست كه مى گوئيم اگر نقشه ى حسين تنها تا كربلا پايان مى يافت و براى بهره بردارى از آن نهضت بزرگ ديگر طرحى نداشت طبعا اين فداكارى ها در برابر قدرت و امكانات وسيع حكومت كه از منبر و محراب گرفته تا اقتصاد و ارتش هم را در اختيار داشت يكباره خنثى مى گرديد اما حسين خليفة الله است ، مردى كه از روز اول به تمام جوانب كار احاطه دارد و مآل امر وى كاملا براى او روشن است قطعا اين چنين انسانى بيدار براى بهره بردارى از آن قيام بزرگ بى نقشه نيست ، فرزند پيغمبر براى به ثمر رساندن نهضت مقدس خود طرحى بهت انگيز و آسمانى دارد و اين طرح بايد به وسيله ى كاروان اسراء يعنى زنان ، دختران ، كودكان خردسال و ريسمان به بازو بسته او اجراء گردد.

همانهائى كه هنگام حركت از مكه امام درباره ى آن به محمد حنفيه فرموده بود: آن الله شاء اءن يريهن سبايا - خداوند مى خواهد اين زنان را اسير ببيند اكنون سر اسارت آنان روشن مى گردد و پرده ها يكباره بالا مى رود، ما به خواست خداوند در قسمت سوم اين كتاب درباره ى نقش اسراء سخن خواهيم گفت و وظيفه مهم و حياتى آنان را از نظر بهره بردارى از نهضت بيان خواهيم كرد و نشان خواهيم داد كه چگونه اين كاروان تبليغ حسين وظيفه بزرگ و مقدس خود با به عالى ترين صورت انجام داد و چگونه توانست موج بنيان كن انقلاب را تا شام برساند و از اين راه پايه هاى قوى حكومت دودمان بوسفيان را سخت متزلزل و بى ثبات سازد.

بخش سوم : نقش اسراء در بهره بردارى از نهضت و به ثمر رساندن آن .

قافله اى اسيران يا كاروان تبليغ

در قسمت دوم اين كتاب ، ما سياست و روش خاص حسين بن على عليه السلام را زا زمان حركت از مدينه تا هنگامى كه آن حضرت قيام مقدس ‍ و خونين خود را در كربلا به پايان رساند، مورد بررسى و بحث قرار داده ايم و روشن ساختيم كه اين نهضت هر چند تا پايان شهادت با عاليترين و صحيح ترين طرح ممكن انجام گرديد، ولى با اين حال اگر براى بهره بردارى از آن فرزند پيغمبر داراى نقشه اى دقيق و حساب شده نبود نه تنها يزيد بن معاويه به آسانى مى توانست آن فاجعه ى خونين را تحريف سازد بلكه از تمام آن حوادث در راه تثبيت منافع و حكومت خويش و تسلط هر چه بيشتر بر مردم هم بهره بردارى مى نمود، ولى رهبر معصوم انقلاب كه براى خنثى كردن نقشه هاى شيطانى يزيد و رهبرى كردن اين نهضت تا پايان شهادت عالى ترين طرحها را داشت براى استفاده ى از آن همه فداكاى هاى خود و ياران با فضيلت خويش هم بهترين نقشه ها را دارا است و زنان و كودكان اسير وى ماءمور اجراى آن نقشه و مسئول بهره بردارى از آن نهضتند.

اين كودكان و زنان داغ ديده هر چند در صورت اسيران بى پناه به سوى شام در حركتند اما در واقع كاروان تبليغ حسينند و سرنوشت نهضت اكنون به دست آنها سپرده شده است ، آنها بايد با يك روشن بينى خاص از فرصتهاى مناسبى كه در طول راه پيش مى آيد تا آخرين حد ممكن استفاده كنند، آنها بايد از ميان همان محملهاى بى روپوش و با همان بازوهاى به ريسمان بسته و در لباس اسارت با مردم صحبت كنند و خطبه ها ايراد نمايند.

حكومت يزيد را در برابر اجتماع و ملت به محاكمه بكشند و سند محكوميت و رسوائى و ننگ آن را صادر نمايند، آنها بايد حقيقت و صورت واقعى فاجعه ى درد ناك كربلا را از دستبرد و تحريف حكومت حفظ كنند و آن را با همان قداست و عظمت به اطلاع امت برسانند، آنها دستگاهاى ضبط حسينند و بايد نداهاى روح بخش آن امام را با همان سوز و گدازى كه داشت بگوش همگان برسانند.

بنابر اين ، وظيفه خاندان حسين عليه السلام حياتى است و بايد با دقت و مراقبت خاصى انجام گيرد.

حادثه ى دردناك كربلا هر چند به تنهائى كافى است كه خشم و نفرت مردم را عليه دودمان بنى اميه سخت تحريك كند و پاكترين احساسات و عواطف امت را به سوى حسين و خاندان پيغمبر متوجه سازد، اما خطر بزرگى كه در راه به ثمر رسيدن اين نهضت آن را تهديد مى كند امكان تحريف آن به وسيله دستگاه حكومت است ، اينجا كاروان اسيران ماءموريت دارد اين تهديد ندهد، مسئوليت بزرگ و مهم اين زنان و كودكان اين است كه به نام سوگوارى ، عزادارى ، گريه كردن ، ضجه زدن خاطره كربلا را زنده نگه دارند و با بيان خيانتها و فجايع رسوائى كه يزيد در آن بيابان انجام داد امت اسلامى را در جريان آن حوادث آنگونه كه هست قرار دهند و

اكنون ما به خواست خداوند روشن مى سازيم كه چگونه وظيفه حياتى به وسيله ى اسراى اهلبيت به عالى ترين صورت انجام گرديد و چگونه آنها توانستند با استفاده از فرصتهاى متناسب اجتماع مسلمين را از هدف مقدس سالار شهيدان آگاه سازند و از اين راه آن نهضت خونين را به ثمر برسانند.

هدف ما در اين قسمت ( همانند قسمت اول و دوم ) شرح همه ى پيش ‍ آمدها و نقل تمام حوادثى كه در طول راه انجام گرديده نيست بلكه مقصود تنها بررسى حوادث و امورى است كه وسيله ى كاروان اسيران از هنگام حركت از كربلا تا زمان برگشت آنان به مدينه به منظور رسوا كردن حكومت و به ثمر رساندن نهضت انجام گرديده است .

ما در اين قسمت بيشتر به بحث و توضيح درباره ى خطابه ها و سخنرانيهائى كه بوسيله ى خواهران و فرزندان حسين ايراد گرديده و عكس العمل شديد آنها از نظر حكومت و افكار امت مى پردازيم ، اكنون شروع به اين قسمت :

دختر على عليه السلام خطابه اى آتشين ايراد مى كند

قافله اسيران روز يازدهم محرم به سوى كوفه حركت نمود، مردم كوفه كه از حسين عليه السلام دعوت كرده بودند تا به سوى آنها بشتابد و مقام امامت و رهبرى آنان را در دست گيرد همان مردم در بيابان كربلا گرد آمدند، آن حضرت و ياران با وفاى او را با لبهاى تشنه به شهادت رساندند و اكنون هم خاندان وحى را اسير كرده و با وضعى دلخراش بجانى كوفه مى برند و روز دوازدهم محرم اسراى اهلبيت وارد كوفه گرديدند تا ماءموريت بزرگ و حياتى خود را از آنجا شروع كنند، ولى ما پيش از آنكه درباره ى اولين قدم خاندان حسين عليه السلام كه به منظور بهره بردارى از نهضت آن حضرت در كوفه بر داشته اند بحث كنيم ، بايد موفقيت كوفه را از نظر اين خاندان مورد توجه قرار دهيم .

خوانندگان عزيز - شما مى دانيد كوفه مدت پنج سال تقريبا آن حضرت و پايگاه دوستان آن بزرگوار بوده است ؛ زينب كبرى و دختران و فرزندان على تا چند سال قبل در نهايت عزت و احترام در اينجا زندگى مى كردند، اكنون همان زينب مى خواهد وارد كوفه شود، اما در حالى كه اسير است و در ميان محملى بى روپوش جاى دارد زينب مى خواهد به كوفه وارد گردد، در حالى كه برادر معصومش و جوانان بنى هاشم كشته گرديدند و اطفال آن حضرت با وضع رقت بار در حال اسارت در برابر چشم او قرار دارند.

كوفه اى كه تا ديروز زينب را با عزت و احترام در خود جاى داده بود اكنون آن قهرمانه ايمان و فضيلت در حال اسارت مى پذيرد، اين وضع خاصى كه آن شهر از نظر خاندان على و شيعيان آن حضرت دارا است بر حكومت زاده ى زياد هم پوشيده نيست او با آنكه اكنون كاملا بر اوضاع مسلط است و با نيرنگهاى شيطانى و جنايتهاى غير انسانى خود توانست دلها را در برابر قدرت خود سخت پر از رعب و وحشت سازد با اين حال از آوردن خاندان اسير حسين به كوفه ترسان است كه مبادا خونها به جوش آيد و جنبشى انسانى و اصيل براى تباه ساختن ريشه هاى حيات ننگين او انجام گيرد. از اين نظر مراقبت هاى لازم را انجام داد و حكومت نظامى سختى اعلام نمودت اولا دستور داد هيچ يك از مردم كوفه در روز ورود اهلبيت سلاح جنگ بر ندارد و با اسلحه از خانه بيرون نيايد و ثانيا ده هزار نفر مرد مسلح از ارتشيان خود را در بين مردم و در تمام قستمهاى حساس شهر و مسير اسراء گمارد تا به شدت مراقبت اوضاع باشند (193) و با اين ترتيب فرزند زياد حداكثر احتياط را از نظر مراقبت انجام داد.

آنگاه دستور داد خاندان فضيلت را (در حالى كه سرهاى شهداء و آزاد مردان كربلا بر بالاى نيزه پيشاپيش آنها بود) وارد كوفه گردانند قافله ى اسيران در اين شرائط به كوفه در آمدند در حاليكه اجتماع عظيم و بى سابقه اى از طبقات مختلف در خيابانها و كوچه ها گرد آمده و آنها را تماشا مى گردند.

زينب كبرى در ميان محمل جاى گرفته و منظره ى كوفه را مى نگرد، نا گاه گذشته ى زندگى او در اين شهر در برابرش مجسم گرديد و آن حوادث دوران پدر يكى بعد از ديگرى از خاطره ى پاك او مى گذرد، با خود مى گويد: آيا اينجا كوفه است ؟! همان كوفه اى كه پدرم در آن حكومت مى كرد و من با عزت و احترام در آن زندگى مى كردم ؟ آيا من همان زينبم كه اكنون در ميان محمل بى روپوش جاى گرفته ام ؟! آيا اينان همان مردم اند كه حسين و جوانان او را كشته اند و اكنون براى تماشاى خاندان وى جمع شده اند؟! اين افكار پياپى از برابر زينب مى گذرد.

اينجا بود كه آن بانو تصميم گرفت از اين اجتماع عظيم استفاده كند و اولين قدم را در راه بيان حقايق كربلا و رسوا كردن حكومت آل سفيان بر دارد، تصميم گرفت خطابه اى جانسوز ايراد كند و مردم را از عظمت جنايتى كه حكومت زياد با دست آنان انجام داد با خبر سازد.

شرائط سخن گفتن براى زينب آماده نيست اما

خوانندگان ارجمند - دختر بزرگ اميرالمؤ منين عليه السلام تصميم دارد سخن بگويد و خطابه اى كوبنده ايراد كند، اما متاءسفانه هيچ يك از شرائط سخن براى آن بانوى بزرگ آماده نيست زيرا:

شرط اول - براى سخنران اين است كه هيچگونه ناراحتى درونى مانند گرسنگى او را رنج ندهد تا بتواند با تسلطى كامل و بيانى رسا سخن بگويد، ولى زينب اين شرط را فاقد بود زيرا هر چند بعد از شهادت حسين عليه السلام به طور جيره بندى آب و نان به خاندان آن حضرت مى دادند، اما بسيار كم و در حداقل ، و مخصوصا فردى مانند زينب كه سر پرستى فرزندان برادر را بر عهده داشت از سهميه خود كمتر استفاده مى نمود و قدرى از آب و نان خويش را براى برادر زاده گان ذخيره مى نمود.

شرط دوم - گوينده بايد براى مردمى سخن بگويد كه نبست به وى نظر منفى ندارند و با ديده احترام به او مى نگرند، ولى اگر خطيب به خواهد در اجتماعى سخن براند كه شنوندگانى نبست به وى با نظر حقارت مى نگرند در اين صورت نيم تواند با فكرى آرام و بدون اضطراب گفتار خويش را ايراد كند، متاءسفانه براى زينب عليه اسلام شرط دوم وجود نداشت ، زيرا هم چند بسيارى از مردم مى دانستند كه آنها از خاندان على هستند، ولى جمعى هم از مردم بودند كه اصولا نيم دانستند اينان از كدام دود مانند، اين جمع اى كاروان را تنها به اين صورت مى شناختند كه مردهاى آنها عليه حكومت قانونى !!! يزيد خروج كردند و كشته شدند و خاندان آنها اسير گرديدند و اكنون وارد كوفه مى شوند شاهد بر اين جمله اى است كه شخصيت عظيم علمى سيد بن طاوس نقل مى كرد، نام مبرده مى نويسد:

فلما قار بوا الكوفة اجتمع اهلها للنظر اليهن فاشرفت امراءة من الكوفيان فقالت من اى الاسارى انتن ؟ فقلن نحن اسارى آل محمد صلى الله عليه اله (194)

يعنى هنگامى كه كاروان اسيران به نزديك كوفه رسيدند مردم براى تماشاى آنان جمع شدند و يكى از زنان كوفه با آنها گفت شما از چه خاندانى هستيد؟ ما اسراى آل محمديم

شاهد ديگر نبشته ى مرحوم سپهر است كه مى نويسد: هنگامى كه سهل وارد كوفه شد و وضع آن شهر را غير عادى ديد از پيرمردى پرسيد چه خبر تاره اى است ؟ او در پاسخ گفت اين مردم بعضى به نصرت لشكر يزيد شادند و جمعى به شكست سپاه حسين سوگوار (195)

اكنون آنچه كه از اين دو جمله ى تاريخى استفاده مى گردد اين انسان كه جمعى از مردم كوفه اگر چه آن كاروان فضيلت را مى شناختند و بر آنها سوگوار بودند، اما برخى هم اصولا آنها را نمى شناختند و براى شكست آنان شادى مى نمودند.

بنابراين زينب دومى شرط خطبه را هم فاقد است زيرا مى خواهد براى مردمى سخن مى گويد كه جمعى از آنان به او نظر منفى دارند و با حقارت به وى مى نگرند

شرط سوم - گوينده بايد در محيطى آرام سخن بگويد ولى زينب خطابه ى خود را در محيطى ايراد كرد كه در آن از سكوت و آرامش خبرى نبود.

شرط چهارم - يك خطيب هنگامى مى تواند گفتار خود را كامل ايراد كند كه مرعوب قدرتى نباشد و فشارى را بر خود احساس ننمايد زيرا رعب و ترس ‍ از قدرت اجازه نمى دهد گوينده مسلط بر گفتار خويش باشد و منويات خود را به طور كافى اداء سازد، اما دختر اميرالمؤ منين عليه السلام مى خواهد در شرائطى سخن بگويد كه اولا در حال اسارت است و ثانيا ده هزار مرد مسلح ، سخت بر اوضاع مراقبت مى كنند، با اين ترتيب آن بانو سايه ى شوم و سهمگين قدرت پسر زياد را به خوبى بر سر خود احساس مى كند.

شرط پنجم - يك سخنران هنگامى بر گفتار خود تسلط دارد كه مناظر ناراحت كننده اى كه موجب پريشانى فكر اوست در برابر وى قرار نگيرد، ولى زينب هنگامى سخن مى راند كه مناظر دلخراش فراوانى در برابر او قرار داشت ، چه مناظره اى براى ايجاد اضطراب و پريشانى فكر از اين نيرومندتر كه دختر على برادر زادگان و زنان و خواهران آن امام را در شرائط ناراحت كننده اى در برابر خود مشاهد مى كند؟! با اين ترتيب هيچ يك از شرائط خطابه براى زينب آماده نيست ، اما با اين حال بانوى قهرمان كربلا تصميم گرفت از اين فرصت بزرگ استفاده كند و حادثه ى دردناك عاشوراء را كه سند رسوائى حكومت يزيد است با بيانى آتشين و گرم با مردم در ميان بگذارد. ابتداء آن شير زن با ندائى فرمان سكوت داد.

اوماءت الى الناس ان اسكتوا فسارتدت الانفساس و سكنت الاجراس .

با اين فرمان نفسها در سنينه حبس گرديد و شترها از حركت باز ايستادند تمام گردنها كشيده شد دو گوش فرا مى دهند تا ببينند آن بانو چه مى گويد!!!

زينب شروع به سخن كرد اما پيش از آنكه با مردم خطاب كند ابتداء دودمان خود را معرفى نمود تا همگان با نظر عظمت و احترام به او و گفتار او بنگرند فرمود:

الحمد الله و الصلوة على ابى محمد و آله الطيبين الاخيار

سپاس مى گذارم خداى را و درود مى فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاك او

خوانندگان عزيز - در اين جانب زينب از پيغمبر اسلام تعبير به پدر مى كند با آنكه روش اهلبيت در خطابه ها اين بود كه آن حضرت را به لقب رسول يا بنى ياد مى كردند و بر وى درود مى فرستادن ؟!

شما شايد كه يك مورد هم نيابيد كه دودمان وحى از پيغمبر به عنوان اب و پدر يادى كرده باشند؟! اما زينب در اينجا گفت : درود بر پدرم پيغمبر!!! آرى زينب مى خواهد پيش از گفتار، خود را اين قافله اسيران را معرفى را معرفى كند و نسبت خويش را با پيغمبر روشن سازد تا همگان دريابند اينها كيانند و از كدام دودمان و قبيله اند تا از اين راه بتواند از همان ابتداء افكار و احساسات مردم را در اختيار گيرد، اكنون كه اين هدف بزرگ با اين جمله ى كوتاه ابى محمد انجام گرديد و مردم ديگر بوى به عنوان يك دختر پيغمبر مى نگرند نه به صورت يك بانوى اسير، رشته سخن را در دست گرفت و خطاب به مردم چنين فرمود:

يا اهل الكوفة يااهل الختل و الغدر اءتبكون فلا رقات الدمعة و لا هداءت الرنة انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الاوهل فيكم الالصلف و النطف و الصدر و الثنف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة الاساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب اءنتم خالدون

اى مردم كوفه اى اهل فريب و خدعه آيا بر ماى مى گرييد؟ هنوز چشمهاى ما گيران است و ناله هاى ما خاموش نگرديده ، مثل شما مثل همان زنى است كه رشته ى خود را مى بافت و سپس آن را بر مى گشود، شما هم با پيغمبر ايمان آورديد و ريسمان ايمان خويش را محكم بافتند، اما با اين گناه عظيم دوباره آن را گشوديد و شما نيست جز چاپلوسى و شر و فساد و نخوت و عجب و بغض و تملق از كنيز زادگان و با دشمنان غمازى كردن ، شما مانند گياهى هستيد كه بر مزبله اى برويد، نه قابل اكل است و نه موجب نفع و يا مانند نقره اى مانيد كه در دل خاك دفن گرده شما مستوجب غضب خدائيد و در دوزخ جاى داريد.

اءتبكون و تنحتون ؟ اى والله فابكوا اكثيرا و اضحكوا قليلا قلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا وانى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ ذخيرتكم و مفزع نازلتكم و منارحجتكم و مدرة سنتكم الاساء ماتزرون بعدا لكم و سحقا فلقد خاب السعى و تبت الايدى و خسرت الصفقة و بوء تم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنه .

پس از آنكه ما را كشتيد اكنون بر ما مى گيريد؟! آرى به خدا سوگند كه بايد بسيار بگرييد و كم بخنديد، هر آينه ننگ و عار اين جنايت دامن شما را گرفته است و با هيچ آبى نمى توانيد اين لكه ننگ را بشوئيد، چگونه شسته مى شود قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت ، شما كشتيد كسى را كه پناهگاه نيكانتان و داد رس در هنگام بلا و مصيبتتان بوده است .

كسى كه نشانه ى حجج شما و جايگاه سنت شما بوده ، اى اهل كوفه گناه زشتى را مرتكب شديد و هلاك و عذاب بر شما باد، كوششهاى شما بى نتيجه و دستهاى شما بريده باد در اين كار سخت زيان كرديد و غضب خداى را بر خود نازل نموديد و داغ ذلت و مسكنت بر شما نقش بست .

ويلكم يا اهل الكوفة اءتدرون اى كيد لرسول الله فريتم ؟! و اى كريمة له ابرزتم ؟! و اى دم له سفكتم ؟! و اى حرمة انتهكتم ؟! و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء كطلاع الارض او ملاء السماء افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و انتم لاتنصرون فلا يستخفنكم المهل فانه لايخفره البدار و لا يخاف فوت الثاروان ربكم لبالمرصاد (196)

واى بر شما مردم كوفه آيا مى دانيد كدام پاره ى جگر از مصطفى را شكافتيد؟! و كدام پرده نشينان عصمت را از پرده بيرون افكنديد؟! آيا مى دانيد چه خونى از پيغمبر بر زمين ريختند؟! و چه حرمتى را از او هتك نموديد؟ شما گناهى بسيار قبيح و داهيه اى عظيم انجام داديد گناهى كه زمين را پر كرده و آسمان را فرا گرفته است آيا عحب مى كنيد اگر آسمان خون ببارد؟! هر آينه عذاب خداوند در آخرت ذلت آور و سخت تر است در حاليكه آن روز شما يارى نمى شويد و حمايت نخواهيد شد اكنون كه خداوند به شما مهلت داده خوش دل نباشيد چه آنكه خدا در مجازات عجلت نمى كند و بيم ندارد كه وقت مكافات سپرى گردد و سرعت در مكافات او را تحريك نمى نمايد و بدانيد كه پروردگار شما در كمين گاه است ؟

دختر اميرالمؤ منين عليهماالسلام اين خطابه گرم و آتشين را ايراد كرد در حاليكه مصائب كربلا سخت او را رنج مى دهد و اكنون هم در حال اسارت است ؟!! با اين حال آن چنان كوبنده و مسلط سخن گفت كه بشير بن حزيم اسدى مى گويد:

ولم اءخفرة والله انطق منها كانها تفرغ من لسان اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام (197)

يعنى به خدا قسم من زنى را در نهايت عفت و حيا نديدم كه بهتر از زينب سخن بگويد!! آنگونه خطابه خواند كه گويا اين كلمات از زبان على بن ابيطالب شنيده مى شود!!

زينب در اين گفتار مردم خفته ى كوفه را بيدار كرد، مردمى كه با افسونهاى حكومت گويا در خواب مرگبارى فرو رفته بودند و نمى دانستند چه جنايت بزرگى را فرزند معاويه با دست آنان انجام داد، جنايتى كه (بنا به گفته ى زينب ) ننگ و عار آن محو شدنى نيست و داغ رسوائى آن پاك نخواهد شد.

عكس العمل اين خطبه در بين آن مردم آنقدر شديد و عجيب بود كه مورخين بزرگ و معتبر اسلامى نوشته اند:

فوالله لقد راءيت الناس يومئذ حيارى يبكون و وضعوا ايديهم فى افواههم . (198)

يعنى به خدا قسم در آن روز مردم كوفه را ديدم كه بهت زده اشك مى ريزند و از شدن غم و دستها را بر دهان گرفته و انگشت هاى خود را مى گزند.

سخنان زينب مانند صيحه اى بود آسمانى كه محيط كوفه را فرا گرفت و در آن اثر عميق و جانسوزى گذارد، دختر اميرالمؤ منين عليهماالسلام فاجعه ى دردناك كربلا را كه با دست همان مردم بى فضيلت انجام گرديده بود و بى پرده و سوزناك براى آنان بيان كرد و آنها را براى انجام آن جنايت به سخت ترين وجه مورد توبيخ و تحقير و سرزنش قرار داد.

زينب كبرى با كلمات ملكوتى خود حقايق دردناك عاشوراء را بيان كرد تا حكومت زاده ى زياد بنواند آن را تحريف كند و ماهيت قضيه را عوض ‍ نمايد. تصور نشود عكس العمل اين خطبه و هيجان شديدى كه در بين مردم كوفه ايجاد گرديده بود آنى بود و پس از مدتى كوتاه فراموش گرديد! نه اين تصور باطل و نادرست است ، گفتار زينب آن چنان عميق در مردم كوفه اثر گذارد كه بالاخره توانست با دست همان مردم از كارگردانان و شركت كنندگان در حادثه خونين طف به بدترين وجه انتقام بگيرد، مردم كوفه گويا خفته بودند و زينب آنها را بيدار كرد، و با روشن ساختن عظمت و بزرگى جنايتى كه با دست آنان واقع شد و تحقير و توبيخ شديدى كه نسب به آنها انجام گرديد خشم و غضب آن مردم را عليه عبيدالله زياد و ياران او سخت به جوش آورد، آن چنان جوششى كه ديگر آرام نشد تا هنگامى كه همام مردم در تحت لواى مختار گرد آمدند و صرفا به خاطر خونخواهى حسين و با شعار يالثارات الحسين دست به شورشى مقدس و انسانى زدند، شورشى كه موج سهمگين و مرگبار آن پسر زياد و تمام شركت كنندگان در جنايت كربلا را گرفت و همه آنها را به دردناكترين وجه به دست انتقام سپرد.

راستى اگر اين خطابه ى آتشين و كوبنده ى زينب نبود آيا حكومت زاده ى زياد نمى توانست كوفه را همچنان در حالت بى خبرى و خواب نگهدارد و اين داهيه ى عظمى را بسيار كوچك و ناچيز جلوه دهد؟ آيا اگر اين سخنان سوزناك زينب نبود كه حقايق را بى پرده بيان كرد و وضع رسوا و شرمگين مردم كوفه را آشكارا براى آنها روشن ساخت باز هم مى توان گفت كه كوفه در صدد بر مى آيد تا براى جبران گذشته ننگين خود آنگونه از كشندگان حسين و ياران پاك وى انتقام بگيرد؟!

اينجا است كه ما به ارزش حياتى خطبه ى زينب از نظر نهضت پى مى بريم و نقش عظيم آن را در توجه دادن افكار مردم به خاندان پيغمبر و ايجاد بغض ‍ و عداوت در دلهاى آنان نسبت به حكومت دردمان بنى اميه به خوبى درك مى نمائيم .