يعنى برادرم آيا به من وعده نداده بودى كه درباره ى پيشنهاد من فكر مى
كنى ؟ پس چرا اكنون مى خواهى شتابان از مكه خارج گردى ؟ حضرت فرمود پس
از آنكه تو از نزدم بيرون رفتى رسول خدا به خوابم آمد و فرمود حسينم از
مكه خارج شود زيرا خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد حنفيه گفت
پس در اين صورت چرا زنها را با خود كوچ مى دهى ؟! آن بزرگوار فرمود
خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند؟!
در اين گفتار باز حسين بن على به طور قاطع مآل خود را بيان كرده و از
سرانجام امر زنان هم كه اسارت است خير مى دهد، دقت و مطالعه در اين
بيان كوتاه مى تواند ما را از نقش مهم و حياتى
كاروانى اسراء در اين نهضت و به ثمر رساندن آن به خوبى مطلع
سازد زيرا در اين مكالمه حسين عليه السلام كاروان شهادت و قافله اى
اسارت را هم دوش عدل يكديگر قرار داده و فرمود: همان گونه كه خداوند مى
خواهد مرا كشته ببيند به همين نسبت مى خواهد خاندان مرا هم اسير مشاهده
كند
فرزند اميرالمؤ منين در اينجا به طور سر بسته و اجمال اهميت نقش حياتى
كاروان اسير را در اين نهضت ياد آور مى گردد و محمد حنفيه هم با همين
جمله قانع گشته و لزوم بودن زنان در اين سفر مى پذيرد، اما آينده نشان
داد كه نقش اسراء و اين زنان و كودكان در به ثمر رساند نهضت تا آنجا
حياتى و مهم بود كه اگر آنان نبودند حكومت يزيد به آسانى مى توانست اين
حادثه را تحريف كند و خون حسين و ياران آن حضرت را پايمال سازد، كارى
كند كه تاريخ اسلام و جهان براى هميشه آن فاجعه ى درد ناك را (كه به
خاطر حمايت از حق و آزادى به وجود آمده بود) فراموش نمايد، اما اين
اسراء و همان زنان ريسمان به بازو بسته و امام سجاد غل جامعه بگردن
افكنده درست مانند دستگاههاى ضبط صوت نداهاى آسمانى و گفتارهاى آتشين و
كوبنده ى حسين را ( كه در روز عاشوراء در باره ى فساد حكومت و روشن
ساختن هدف انسانى و اسلامى خود ايراد فرموده بود) در نوارهاى دل و جان
خود حفظ كردند و آنها را بگوش جهانيان رساندند.
كاروان حسين عليه السلام از مكه حركت مى كند، اما مقصد اصلى آنها كربلا
نيست ، مقصد شام است و هدف اساسى ريشه كن ساختن حكومت ضد اسلامى بنى
اميه و حفظ هستى اسلام و موجوديت قرآن ،ولى را رسيدن به آن مقصد و دست
يافتن به اين هدف اينكاروان بايد به دو دسته تقسيم گردد يك دسته كه
جمعيت شهداء است در كربلا كشته شوند و به
قتل برسند و دسته دوم كه كاروان تبليغ و مسئول
بهره بردارى از آنها شهادتندبه صورت اسير بايد تا شام روند و
اهداف بزرگ حسين عليه السلام را از آنجا به اطلاع همگان برسانند تا يك
نهضت عظيم فكرى به منظور بهره بردارى از آن قيام خونين به وجود آورند و
ما به خواست خداوند در قسمت سوم اين كتاب روشن مى سازيم كه چگونه اين
كاروان تبليغ وظيفه ى بزرگ و حياتى خود را به عالى ترين صورت انجام داد
و فداكارى هاى فوق طاقت كاروان شهادت را با فعاليتهاى پى گير و خطبه
هاى آتشين خود به ثمر رساند.
يعنى خداوند رحمت خود را بر مسلم نازل گرداند، او به سوى روح و ريحان
خداوند شتافت و ماءموريت خدائى خود را انجام داد ولى ماءموريتى كه بر
عهده ى ما است هنوز باقى است و بايد آن را انجام دهيم
در همين منزل زباله خبر شهادت دردناك
عبدالله بن يقطر هم به حسين عليه السلام رسيد، اما اين اخبار رعب انگيز
نه تنها كوچكترين اثرى در اراده و تصميم قبلى آن بزرگوار نگذارد بلكه
با كمال صراحت و بدون پرده پوشى و اختفاء در برابر تمام ياران خود
برخاست و به آنها چنين فرمود:
اما بعد فقد اتانى خبر فطيع قتل مسلم بن عقيل و
هانى دبن عروه و عبدالله بن يقطر و قد خذلنا شيعتنا فمن اءحب
منكمالانصراف فلينصرف فى غير حرج و ليس عليه ذمام
(176)
يعنى به من خبر دردناكى رسيد كه مسلم بن عقيل و هانى عروه و عبدالله
ابن يقطر را كشتند و شيعيان ما را يارى نكردند اكنون من پيمان خود را
از ذمه ى شما برداشتم و هر كس مى خواهد از من دست بر دارد و به سراغ
كار خود برود
فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام خود چشم بسته تسليم حوادث نگرديد و مى
خواهد ياران او هم چشم بسته نباشند و در جريان تمام حوادث و پيش
آمدها قرار گيرند، حسين روز هفتم ذى الحجه در مكه از شهادت خود خبر داد
و از مرگ و كشته شدن دم زد و اكنون هم (ضمن رساندن خبر شهادت مسلم و
هانى و عبدالله به ياران خود) دور نماى آينده را در برابر انصارش
مجسم مى كند و از آنها مى خواهد كه اگر مايلند از حضرت جدا گردند، اين
جملات را ايراد فرمود تا اگر كسى براى رسيدن به جاه ، مقام ، ثروت ،
مال ، شهرت و امثال آنها بگردد آن بزرگوار جمع آمده راه خود را از صف
آن حضرت جدا گرداند و بداند كه در اين راه از اينگونه مسائل خبرى نيست
و بايد با مرگ روبرو گرديد، لغت مرگ چندش آور است و دلها را از وحشت پر
مى سازد، اما نه براى حسين و ياران خاص آن حضرت ، شنيدن خبر مرگ عموم
آن روز را از آن حضرت گريزان كرد، اما همين خبر هنگامى كه از حسين در
يكى از منازل بين راه شنيده مى شود و آن حضرت مى فرمايد: گويا
شنيدن منادى ندا مى داد كه اين كاروان مى رود و مرگ هم پشت سر آنان در
حركت است
همانجا فرزند برومندش كه هدف پدر را به خوبى درك كرده و گفت بابا مگر
ما بر حق نيستيم ؟! حسين فرمود چرا فرزندم ما بر حقيم ،، على اكبر گفت
: بنابر اين از مرگ چه باكى داريم ؟
آرى همين مرگ رعب انگيز و وحشت آور چون در راه حق و براى به دست آوردن
هدف حق است از نظر فرزند حسين اينگونه مورد استقبال قرار مى گيرد.
يعنى اى فرزند پيغمبر تو را به خدا سوگند از اين سفر انصراف ياب و قسم
به خداوند وارد نمى گردى مگر بر نيزه ها و لبه هاى تيز شمشير...حسين
عليه السلام فرمود: اى عبدالله پايان اين كار بر من مخفى نيست ولى چه
بايد كرد؟! مصالح آسمانى ايجاب مى كند كه من اين راه را در پيش بگيرم ؟
در اينجا باز فرزند پيغمبر روشن بينى خاص خود را نسبت به حوادث آينده
با صراحت بيان مى كند و مى فرمايد: انه لا يخفى
على ماذكرت ...يعنى من چشم بسته تسليم حوادث نمى شوم و ندانسته به سوى
كوفه حركت نمى كنم ؟
راستى شگفت انگيز است !! اين كسانى كه با ديد كوتاه و قاصر خود مى
توانستند درباره ى آينده ى كار حدس بزنند چرا حدسهاى خود را با آن
اصرار و سماجت و گاهى هم بر خلاف ادب و اصول نزاكت مى خواستند بر حسين
تحميل كنند؟! آنها درباره ى فرزند پيغمبر چگونه فكر مى كردند؟! آيا
تصور مى كردند آنان كه در حايشه هاى بسيار دور اين كار قرار گرفته اند
مى توانند مآل كار را با احتمال و حدس بيان كنند ولى زاده ى اميرالمؤ
منين كه خود در متن قضيه است و بيش از همه از جوانب كار با خبر است ،
اين چنين آينده اى را كه آنان حدس مى زدند نمى داند و چشم بسته مى
خواهد تسليم حوادث گردد؟! بى جهت نيست كه مى بينيم در برابر اينگونه
اظهار نظرهاى بى جا و از اطلاع از آينده دم زدن !!! حسين عليه السلام
گاهى آنگونه موضوع را روشن و بى پرده بيان مى كند كه فوق حد تصور است
تا آنها بدانند كه نه تنها وى از كليات حوادث آينده مطلع است بلكه از
ريزه هاى پيش آمدها هم به خوبى آگاهى دارد مى گويد:
و الله لايد عوننى حتى يستخر جوا هذه العلقة من
جوفى فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اءذل فرق الامم ،
يعنى به خدا قسم مردم كوفه مرا نمى خوانند مرگ براى اينكه خون گلوى مرا
بريزند و هنگامى كه اين عمل را انجام دهند خداوند بر آنان كسى را مسلط
مى كند كه آنها را از هر اجتماع و امتى خوارتر گرداند
يعنى اى مردم اگر خدا در نظر بگيريد و حق را براى صاحبان حق بشناسيد به
رضايت خداوند نزديكتر است ، هر آينه ما اهل بيت پيغمبر در امر خلافت و
امامت بر اين امت از بنى اميه كه ادعاى اين منصب را دارند سزاواريم ،
اينان منصب و مقامى را دعوى دارند كه براى آن اهليت ندارند و در بين
شما به جور و ستم رفتار مى كنند و اگر شما مردم كوفه با اين حال مقدم
ما را مكروه ميداريد و به حق ما جهل مى ورزيد و از راءى گذشته ى خود كه
به ما نوشته ايد پشيمان گشته ايد بگوئيد تا از شما روى گردانم و باز
شوم
ابن اثير مورخ معروف سنى مذهب مى نويسد: هنگامى كه حسين ابن على در
برابر لشكر حر قرار گرفت خطاب به آنان چنين فرمود:
...الا و انا هولاء قد لزمو اطاعة الشيطان و
تركو اطاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاءثروا با الفى
ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيرى .(179)
يعنى حكومت بنى اميه طاعت شيطان را اختيار نمودند و از فرمانبردارى
خداوند سرپيچى كردند و فساد را در بين امت شايع ساختند و حدود و مقررات
خدا را تعطيل كردند و بيت المال را در غير مورد مصرف نمودند و حرام خدا
را حلال گرداندند و حلال خدا را حرام شمردند و من براى مقام خلافت و
امامت از ديگران شايسته ترم
در اين دو گفتارى كه از حسين بن على نقل كرديم وى در اولين بر خورد با
دشمن سخن از خلافت و حكومت به ميان مى آورد و شايستگى و اهليت خود را
براى احراز اين مقام صريحا ياد آورد مى گردد.
در اين خطبه فرزند پيغمبر انحرافات ، اشاعه ى گناه ، تجاوز به اموال
عمومى ، قانون شكنى و تعطيل نمودن حدود و مقررات آسمانى اسلام را كه به
وسيله حكومت بنى اميه انجام شد آشكارا بيان مى كند تا شايد آن حيوان
صفتان مسخ شده به ماهيت آن حكومتى كه مى خواهند در حمايت از وى فرزند
پيغمبر را به قتل برسانند بيشتر آشنا گردند، اما متاءسفانه آن چنان
زمينه ى دل و روح آنان به وسيله ى كار گرد آنان فرزند معاويه قلب و
وارونه شده بود كه ديگر شنيدن اين حقايق كوچكترين اثر در آنها به جاى
نمى گذارد.
يعنى اى ياران من ، مى بينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد،
همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت كريه و زشت آن ديدار گرديد و
از نيكوئى و معروف چيزى به جاى نماند مگر بسيار ناچيز و فريبنده و
زيستن در اين روزگار سخت ناگوار است ، آيا نمى نگريد كه كس به سوى حق
نرود و از باطل روى نگرداند؟!
در اين روزگار ناچار يك مرد خدا بايد طالب مرگ باشد و بدون ترديد لقاى
پروردگار خود را آرزو كند و اكنون من در اين شرائط مرگ را جز سعادت و
زندگى با ستمگران و ناپاكان را جز ذلت و ننگ نمى بينم
خوانندگان عزيز - در اين خطبه سوزناك و آتشين فرزند اميرالمؤ منين
شرائط دردناك اجتماع آن روز را آشكارا بيان مى نمايد و صريحا اعلام خطر
مى كند كه منكر و گناه شايع گرديده و از حق و معروف چيزى جز اندك باقى
نمانده .
اجتماع به سوى باطل در حركت است و از حق روى گردان ولى در اين شرائط
دردناك در اين شرائطى كه كارى از كسى ساخته نيست و يك انسان بيدار بايد
بنشيند و تماشاگر اوضاع باشد - مرگ از نظر فرزند پيغمبر جز سعادت و
زندگى جز نكبت ، ذلت و ننگ نيست در اين وضع دردناك كه همه چيز از مسير
اصلى خود منحرف گرديده و ستمگرانى نالايق بر مسند پيغمبر تكيه زده اند
زندگى تنها براى كسانى مورد آرزو است كه يا از ديوانگان و بيدركان
اجتماع هستند و يا آنكه خود هم رنگ جماعتند، ولى از نظر آزاد مردان امت
آنهائى كه نمى خواهند سفره شان از خود دل درد مندان و طبقات محروم
رنگين باشد، كسانى كه نمى خواهند پايه هاى زندگى خود را بر اسكلت هاى
بى جان و بى رمق بى پناهان بنا نهند، آنهائى كه نمى خواهند لبخندشان بر
اشكهاى ريزان و چهرهاى زرد و افسرده يتيمان ، بيوه زنان و تهيدستان
باشد و بالاخره آنهائى كه نمى خواهند به قيمت محو و نابود ساختن حق و
عدالت چند روزى مانند حيوانات بخورند و بياشامند و نام آن را زندگى
بگذارند از نظر من دسته از ثقات زيستن جز ننگ ، ذلت ، نكبت و بى خبرى
چيز ديگرى نيست آرى اينجاست كه حسين - آن پرورش يافته ى دامنهاى پاك و
انسان پرور با صراحت مى گويد انى لااءرى الموت
الاسعادة و الحيودة مع الظالمين الا بر ما
اين منطق بزرگ و انسانى حسين اگر چه براى بسيارى از مردم عصر وى قابل
درك و هضم نيست - آنهائيكه مى گويند بايد زندگى كرد در هر شرائط و بهر
قيمت كه باشد!!! اما براى ياران با وفاى وى يعنى آن شير مردان اسلام و
ديانت ، اين منطق مقدس به خوبى درك مى شد از اين نظر هنگاميكه آن
بزرگوار سخنان خود را به پايان رساند هر يك از آنان برخاستند و در پاسخ
آن حضرت جمله اى گفتند و پايدارى خود را در راهى كه وى در آن راه است
به حضرتش آشكارا عرضه داشتند، زهير بن قين به پا خاست و گفت :
قد سمعنا هداك الله يا بن رسول الله مقالتك و لو
كانت الدنيا باقية و كنا فيها مخلدين لاثرنا النهوض معك على الاقامة
فيها.
يعنى اى پسر پيغمبر ما سخنان شما را شنيديم خداوند همواره در مشكلات
راهنماى شما باشد، اگر دنيا براى ما پايدار و زندگى ما در آن هميشگى
بود با اين حال ما ترجيح مى داديم كه با حضرت شما كشته شويم و از زندگى
چشم پوشيم .
اكنون در اين گفتار كوتاه زهير بن قين نيك بنگريد به بينيد اين صحابى
بزرگ هدف مقدس امام عصر خود را چگونه درك كرده كه مى گويد اگر زندگى
اين جهان ابدى و هميشگى بود با اين حال من با حضرتت قيام مى كردم و در
راه تو جان مى باختم !!! زهيربن قيس نه تنها زندگى فانى اين جهان را با
ستمگران نا چيز مى شود بلكه حيات و زيستن دائمى را هم كه با بيداد گران
نا پاك و در حكومت سفله هائى مانند يزيد بگذرد ذلت و نكبت مى داند.هلال
بن نافع پس از زهير به پا خاست و عرضه داشت :
و الله ما كرهنا لقاء ربنا و انا على نياتنا و
بصائر نانوالى مروالاك و نعادى من عاداك .
يعنى ما از لقاى پروردگار خود كراهت نداريم و مرگ را ناگوار نمى دانيم
و ما در اين راه چشم بسته نيامديم بلكه داراى اراده و فكر و نيت هستيم
و بر اين هدف مقدس بصيرت داريم ، ما با دوستان شما دوستيم و با دشمنان
شما معاندت مى ورزيم .
آنگاه بر وى سخن گفت و چنين بيان فرمود:
الله يا بن رسول الله لقد من الله بك علينا ان
نقاتل بين يديك فينقطع منا اعضائنا ثم يكون جدك شفيعنا يوم القيمة .
(181)
يعنى اى پسر پيغمبر به خدا قسم كه خداوند به وسيله ى تو بر ما منت نهاد
و بما توفيق داد تا در راه حمايت تو پيكار كنيم تا اعضاى ما از هم جدا
گردد، آنگاه جدت در قيامت از ما شفاعت كند .
اينها كسانى بودند كه در آن روزى كه قدرت يزيد تمام دلها را پر از وحشت
و رعب ساخته بود و آرزوى رسيدن به جاه و مقام و مال بسيارى از كسان را
آبستن حكومت فرزند معاويه و غلامان حلقه به گوش وى قرار داده بود.
در آن روز در برابر حسين عليه السلام و در آن درياى مواج مصيبت و بلا
اين گونه سخن گفتند و اعلام وفادارى نمودند!!! آيا ممكن است تاريخ
انسانيت اين آزاد مردان و فدا كاريهاى آنها را فراموش كند - اين
كسانيكه جز خدا و راه خدا چيز ديگر را درك نمى كردند؟! چون مى دانستند
كه حقيقتى ماوراء آن وجود ندارد.
يعنى در اينجا فرود آئيد و ديگر كوچ مى كنيد: اينجا خوابگاه شتران ماست
. اينجاست كه خونهاى ما ريخته شود، اينجاست كه زنان ما اسير مى گردند،
اينجاست كه مردان ما را مى كشند، اينجاست كه بچه هاى ما را ذبح مى
كنند، و باز اينجاست كه قبور ما زيارتگاه مى گردد و اين همان خاك است
كه جدم پيغمبر به من خبر داده و خبر آن حضرت دروغ نخواهد بود
با اين ترتيب حسين عليه السلام هنگام ورود به كربلا جنايتهائى كه حكومت
بيداد و ستم نسبت به آن بزرگوار و ياران آزاده اش در آن سرزمين انجام
مى دهد به كاروان خود صريحا ياد آور مى گردد و بدينوسيله آن را براى
استقبال از آن همه مصيبت و بلا آماده سازد و از آن سوى هنگامى كه فرزند
زياد از نزول آن بزرگوار به سرزمين كربلا اطلاع يافت نامه اى به آن
حضرت نوشت و زاده ى على را بين دو راه مخير ساخت :
اما بعد يا حسين فقد بلغنى نزولك بكربلا و قد
كتب الى اميرالمؤ منين يزيد ان لا اتوسدالوثير و لا اشبع من الخمير
الاالحقك بالطيف الخبير اوترجع الى حكمى و حكم يزيد بن معاويه .
يعنى به من اطلاع رسيد كه تو در سرزمين كربلا نزول كردى ، اميرالمؤ
منين يزيد به من نوشت كه خوش نخوابم و غذاى سير نخورم مگر آنكه يا تو
را به قتل برسانم و يا آنكه در برابر فرمان من و فرمان يزيد تسليم گردى
؟
عبيدالله ناپاك با اين نامه ى شرمگين خود از حسين مى خواهد در برابر وى
و فرمانده كثيف و ننگين او يزيد، تسليم گردد يا آنكه براى كشته گشتن
آماده شود!! آيا فرزند پيغمبر راهى جز راه دوم و شهادت انتخاب خواهد
كرد؟ آيا ممكن است زاده ى فاطمه دست بيعت و تسليم به ناپاكترين و ننگين
ترين افراد عصر خود بدهد و با او سازش كند؟! نه ، قطعا ممكن نيست :
حسين عليه السلام از همان ابتداء راه خود را انتخاب كرد و صريحا در
برابر فرماندار مدينه فرموده بود: كسى مثل من با
فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد؟
اكنون هم آن حضرت راه شرافتمند و سعادت آورى جز آن نمى شناسد، از اين
نظر هنگاميكه آن نامه ى شوم را مى خواند سخت خشمناك مى گردد و آن را به
سوئى افكنده و فرمود:
قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق ،
يعنى رستگار نمى شود آن قومى كه رضاى مخلوق را با سخط و غضب خالق
خريدار شد فرستاده ى عبيدالله گفت جواب نامه چيست ؟ حضرت فرمود:
يعنى اى فرزند عقيل شما را قتل مسلم كافى است ، اكنون از اين بيابان
برويد من به شما اجازت دادم . در پاسخ گفتند اى فرزند پيغمبر اگر شما
را در اينجا رها سازيم به مردم چه بگوئيم ؟ به آنها بگوئيم كه ما
آقايمان و بزرگ قبيله مان و بهترين پسر عموى خود را در بين دشمن رها
كرديم بدون آنكه در راه يارى از وى تيرى به كار بريم و يا نيزه اى به
حركت در آوريم و يا شمشيرى بزنيم ؟
نه ، به خدا قسم ما چنين كارى انجام نخواهيم داد بلكه جانها و اموال
خود و آنچه كه در اختيار داريم در راه حضرتت فدا خواهيم ساخت و در زير
لواى تو مى جنگيم تا آنچه كه بر شما وارد شود بر ما هم وارد آيد، ما
زندگى بعد از شما را نمى خواهيم ، و نكبت و ننگ بر آن باد
زهير بن قيس در روز عاشوراء بر اسب خود سوار شد و در برابر آن جمعيت
تبهكار آمد تا قدرى آنها را نصيحت كند و به راه سعادت راهنمائى نمايد
در آنجا بين او و شمر مكالماتى در گرفت تا بالاخره شمر به او گفت :
ان الله قاتلك و صاحبك عن ساعة فقال اءبالموت
تخوفنى و الله للموت معه اءحب الى من الخلد معكم ..
(185)
يعنى خداوند بزودى تو و رفيقت حسين را خواهد كشت ، زهير گفت آيا مرا به
مرگ مى ترسانى ؟ به خدا قسم كه مردن با حسين از زندگى كردن براى هميشه
با شما نزد من عزيزتر و بهتر است
آرى ياران حسين عليه السلام اينگونه هدف مقدس آن حضرت را درك كردند كه
مى گويند كه براى رسيدن به جاه و مقام ناپاكانى مانند فرزند سعد خود را
براى انجام هر گونه جنايت آماده مى سازند در همان روز و در همان شرائط
دردناك جوانمردانى مانند حر هم يافت مى شوند كه از جاه و مقام و زندگى
يكباره چشم مى پوشد و با خود مى گويد:
والله اخير نفسى بين الجنة و النادر فوالله
الاختار على الجنة شيئا ولو قطعت و احرقت .
يعنى به خدا قسم من خود را بين بهشت و دوزخ مخير مى بينم اما به
پروردگارم سوگند كه هيچ چيز را بر بهشت اختيار نمى كنم هر چند در اين
راه قطعه قطعه گردم و يا سوزانده شوم آنگاه به فرزند خود روى كرده
فرمود:
بنى لا صبرلى على النار فسربنا الى الحسين
لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله يرزقنا الشهادة التى لاانقطاع لها.(186)
يعنى اى پسرم مرا طاقت عذاب خداوند نيست با من بيا تا به سوى حسين
برويم ، او را يارى كنيم و با دشمنان او پيكار نمائيم ، باشد خداوند
شهادت را نصيب ما گرداند و ما را به سعادت و حيات ابدى برساند
آرى اينان نخبه هاى جهان انسانيت بودند و بشريت بايد به داشتن چنين
فرزندانى افتخار كند، اينها از تمام مظاهر فريبنده ى دنيا چشم پوشيدند
زيرا براى به دست آوردن آن مى بايست شرف ، دين ، انسانيت ، آزادگى و
همه چيز خود را از دست بدهند آنها حجت خداوند و فرزند پيغمبر خود را
يارى كردند و از هدف مقدس و انسانى وى حمايت نمودند در روزى كه ديگران
با نهايت بيشرمى بدترين و ننگين ترين جنايات را نسبت به آن حضرت انجام
دادند.
در تاريخ جهان مردان فداكار و جانباز بسيار بودند، اما فداكارى نمودن
در شرائطى كه ياران پاك حسين عليه السلام در آن شرائط به سر مى بردند
بسيار كم نظير است ، اينان فداكارى كردند در حالى كه شهادت و كشته گشتن
براى آنها مسلم و قطعى بودند، پايدارى نمودند در شرائطى كه هيچگونه
اميدى براى زنده ماندن و نجات يافتن آنها نبود، آنها با علم به آنكه
كشته مى شوند - آن هم با شكمى گرسنه و در التهابى سخت از عطش - با اين
حال استقامت ورزيدند و تا آخرين حد ممكن پايدارى كردند، مخصوصا با توجه
به اين نكته كه نه تنها هيچگونه عامل مادى براى جانبازى آنها وجود
نداشت و فشار و سر نيزه اى پشت سر آنان نبود بلكه حسين عليه السلام
باره ها به آنها اتمام حجت كرد و از آنان حل بيعت نموده و فرمود:
من به شما اذان دادم اكنون به سوى ديار خود
برويد با اين حال از آن بزرگوار دست باز نداشتند و آن حضرت را
در بين انبوهى از دشمن رها نساختند - علاوه بر اين - ارزش اين
فداكاريها افزون مى شود هنگامى كه ما در نظر بگيريم كه آنها در كار خود
داراى هدف بودند، مى دانستند چه مى كنند و چرا مى كنند، آنها منطق امام
را به خوبى درك كرده بودند و با بصيرت و بينائى شمشير مى زدند.
انگيزه ى آنها خدا بود و مبارزه با ستم و هدف آنها ريشه كن ساختن آن
حكومت و قدرتى بود كه هستى اسلام و عدالت و فضيلت را به نيستى و محو
كامل تهديد مى نمود، آنها مانند يك سر باز عادى نبودند كه ندانند چه مى
كنند و چرا نبرد مى نمايند، چشمانشان باز و هدف آنها و درك آنها بسيار
صحيح و عالى بود، آرى وجود اين همه شرائط است كه به جانبازيهاى آنها
ارزش جهانى داده و به آنها زندگى ابدى بخشيده است .
مرزها بفرست تا آنجا باشيم و كفار جنگ كنيم . در اينجا ربيع بن خيثم و
ياران او با آنكه به عظمت مقام على عليه السلام اعتراف دارند با اين
حال به علت تظاهرات معاويه در حفظ ظواهر اسلام در جنگ با وى دچار ترديد
مى گردند. باز نصر بن مزاحم نقل مى كند كه مردى از ياران على عليه
السلام در جنگ صفين نزد عمار ياسر آمد و به وى گفت كه من از هنگام خروج
از كوفه تا ديشب در باطل بودند معاويه و لزوم جنگ با وى ترديد نداشتم ،
اما اكنون دچار ترديد شدم زيرا مى بينم ما اذان مى گوئيم آنها هم اذان
مى گويند، ما نماز مى گذاريم آنها هم نماز مى گذارند..(187)
آرى معاويه نه تنها ظواهر اسلام را تا اين حد رعايت مى نمود كه جمعى از
افراد سطحى را در جنگ با خود دچار ترديد سازد بلكه توانست با استفاده
از دستگاه وسيع تبليغاتى خود سب و لعن به على بن ابيطالب عليه السلام
را در بين مردم مسلمان شايع ساخته و خود را حامى و دل سوز اسلام ولى
على بن ابيطالب را دشمن دين و مردى كه نماز نمى خواند معرفى نمايد!!!
مسعودى در اين باره مى نويسد:
ثم ارتقى بهم الامر فى طاعته الى ان جعلوا اللعن
على سنة ينشاء عليها الصغير و يهلك عليها الكبير
(188)
يعنى كار اطاعت مردم از معاويه تا جائى بالا گرفت كه لعن و سب را بر
روشى قرار داد كه كودكان بر همان روش متولد مى شدند و بزرگان بر آن روش
مى مردند.
خوانندگان عزيز - با در نظر گرفتن وضع خاص معاويه و نيرنگهاى گوناگون
كه او در دوران مختلف حكومت خود انجام مى داد اين حقيقت به خوبى روشن
مى شود كه اگر امام مجتبى عليه السلام بعد از آن همه پيمان شكنيهاى
كوبنده ياران خود و حوادث تلخ و ناگوارى كه تا هنگام صلح براى آن حضرت
پيش آمده بود باز هم با معاويه پيكار مى كرد نه تنها او و تمام ياران و
نزديكانش بدون ترديد كشته مى شدند، بلكه شهادت آنان در آن روز بى اثر
مى شد و معاويه اجازه نمى داد تا از اين شهادت در راه حفظ قرآن و مصالح
واقعى جهان اسلام بهره اى بردارند، اگر آن حضرت و تمام بنى هاشم به
شهادت مى رسيدند معاويه مى توانست با همان فريبكاريهاى خاص خود و
تظاهرات شديدى كه در حمايت و دلسوزى از اسلام مى نمود و با استفاده از
دستگاه وسيع تبليغاتى متناسب با آن روز كه در اختيار داشت شهادت حضرت
مجتبى و بنى هاشم را يكباره بى اثر سازد و در اين صورت ميدان تنها براى
يكه تازيهاى وى و اجراى هدفهاى حقيقى و واقعى او كه تا آن روز سخت در
استتار و در پرده بود كاملا آماده مى گرديد، امام مجتبى عليه السلام
خود به اين نكته به خوبى توجه داشت كه نبايد با شهادت رسول خدا و
نزديكانش ميدان اجتماع را براى معاويه و بنى اميه بگذارد از اين نظر
بود كه آن حضرت به صلح تن در داد و پيكار با معاويه با ترك نمود.
تحقيقى در ماهيت صلح امام حسين عليه السلام
تا اينجا ما فلسفه ى انجام شدن صلح و ارزيابى آن را از نظر سوزاندن ما
شعله ور ساختيد كه ما آن را براى دشمنان خود و شما بر افروخته ايم ؟!
فاصبحتم البا لاعدائكم على اوليائكم بغير عدل
افشوه فيكم و لا امل اصبح لكم فيهم فهلالكم الويلات تركتمونا و السيف
مشيم و الجاش طامن و الراءى لما يستحصف و لكن اسرعتم اليها كطيرة
الدباء و تداعيتم اليها كتهافت الفراش .
شما مردم تشخيص خود را از دست دادهايد زيرا بر پيكار دوستانتان اجتماع
كرديد و بر حمايت از دشمنان خود اتفاق نموديد بى آنكه عدل و دادى را در
بين شما اجراء كنند و يا به آرزوهاى خود در حكومت آنان دست يابند!!!
آيا ننگ و عذاب بر شما نباشد با آنكه شما ما را ره كرديد و با دشمنان
ما پيوند نموديد در حالى كه شمشيرها در نيام بود و آتش جنگ بر افروخته
نشده بود و راءى ها محكم بود در آن شتاب نمودن چون پروانگانى كه خود را
به آتش مى زنند و در ميان آن مى سوزند.
فسحقا لكم يا عبيدالامة و شذاذ الاحزاب و نبذة
الكتاب و محرفى الكلم و عصبة الانام و نفثة الشيطان و مطفى السنن
اءهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون .
ننگ بر شما باد. شما از بزرگان گمراهان اين امت و از شازده هاى اين
اجتماعيد شما كتاب خدا را به دور انداختيد و آن را تحريف نموديد - شما
از گروه گناهكاران و پيروان شيطانيد، شمائى كه سنت پيغمبر و مقررات
آسمانى آن حضرت را محو ساختيد، آيا از يزيد و بنى اميه حمايت مى كنيد
ولى ما را رها مى نمائيد و مخدول مى سازيد؟!
اجل و الله غدر فيكم قديم و شجت اليه اصوالكم و
تاءزرت عليه فروعكم فكنتم اخبث ثمرشجى للناظر والكة للغاصب .
آرى به خدا قسم نيرنگ و فريب در شما بسيار با سابقه است و اين صفت زشت
اصول و فروع شما را فرا گرفته شما خبيث ترين ثمرى هستيد كه چشم بيننده
و ناظر را تعب مى دهيد و گلوى خورنده را به رنج مى آوريد.
الا وان الدعى قدر كزنى بين السلة و الذلة و
هيهات منا الذلة ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤ منون و حجور طابت و
طهرت و انوف حمية و نفوس ابية من ان نؤ ثر طاعة اللئمام على مصارع
الكرام الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلان الناصر
(189)
اى مردم اين بى پدر و ناپاك فرزند بى پدر (يعنى پسر زياد) مرا بين دو
كار مخير گردانيد كه بايد يكى از آن دو را انتخاب كنم كنم يا شمشير را
اختيار كنم و كشته شوم و يا آن كه تن زير بار ذلت بدهم ، اما من تصميم
خود را گرفته ام و آن تصميم جنگ است ، من اهل ذلت و خوارى نيستم و
اينها از ما خاندان پيغمبر خدا رضايت مى دهد و نه مؤ منين بدين ننگ
راضى مى گردند و هم دامنهاى پاك مادرانى كه ما را تربيت كردند رضايت
نمى دهند كه ما ذلت را بپذيريم و همچنين اين راد مردانى كه اطاعت از
مردم پست و فرومايه را بپذيرند اكنون آگاه باشيد كه من با اهلبيت كم و
جمعيت اندك خود با شما جنگ خواهم كرد
خوانندگان عزيز - در اين خطبه ى آتشين حسين عليه السلام دقت كنيد، در
نظر بگيريد كه اين خطبه را كسى ايراد نمود كه لبهاى مقدسش تشنه و شكمش
گرسنه بود، كسى كه مى داند تا چند ساعت ديگر بدن مقدس او زير سم ستوران
لگد كوب خواهد شد، اين خطبه در برابر هزاران نفر دشمن ايراد گرديد كه
با نيزه ها شمشيرهاى خويش آماده كشتن وى هستند با اين حال اينگونه با
شهامت سخن مى راند و جوانمردى و آقائى نشان مى دهد، به آن پيروان شيطان
مى گويد كه شما تشخيص خود را از دست داده ايد، از دودمان ابوسفيان كه
دشمنان شما هستند حمايت مى كنيد و ما را كه دوستان شما هستيم مى كشيد،
شما با شمشيرى كه پيغمبر در دستتان داد فرزند او را به قتل مى رسانيد.
زاده ى اميرالمؤ منين در اين گفتار سخن از بيعت با يزيد به ميان مى
آورد و آن را ذلت و خوارى مى شمرد آن گاه تصميم قطعى خود را بيان مى
كند - همان تصميمى كه از روز اول در مدينه گرفته بود - و مى فرمايد من
شهادت را مى پذيرم و تن زير بار ننگ نمى دهم ، حسين عليه السلام مى
داند كه اكنون سرنوشت اسلام و حق و عدالت با تصميم او بستگى دارد، حين
مى داند كه بيعت با يزيد باز كردن راه خوارى و سر شكستگى به سوى امت و
اجتماع اسلامى است و تسليم او را در برابر فرزند معاويه به منزله ى
تسليم نمودن اسلام و حقيقت است در برابر كفر و بيدادگرى و ستم ، از اين
نظر مى فرمايد: آن دامنهائى كه مرا تربيت كردند به اين ذلت رضايت نمى
دهند يعنى انتظار آن دامنها اكنون از من اين است كه كشته كردن تا اسلام
و حق را از نيستى نجات بخشم ، خاندانم به اسارت بروند تا قرآن و عدالت
را از اسارت آزاد سازم .
اين منطق حسين است و فرزند برومند او على اكبر هم اين منطق را از پدر
تعليم گرفت در هنگام رجز مى فرمود:
و الله لايحكم فينا ابن الدعى - به خدا قسم ممكن نيست كه فرزند يك بى
پدر بر ما حكومت كند،