درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۹ -


نقش عظيم اسراء در نهضت حسين عليه السلام

محمد حنفيه تصور مى كرد كه ممكن است سخنان وى در تصميم برادر معصومش حين اثر بگذارد و وى را از حركت باز دارد، اما با كمال تعجب ديد در پايان همان شب به او اطلاع دادند كه باروبنه ى كاروان حسين بسته شده و عازم حركت به سوى عراقند، محمد شتابان خود را به آن حضرت و رسانيد و عرضه داشت :

يا اخى اءلم تعدنى النظر فيما ساءلتك ؟! قال بلى ، قال قما حداك على الخروج عاجلا؟ فقال اتانى رسول الله صلى الله عليه و آله بعد ما فارقتك فقال يا حسين اخرج ان الله قد شاء اءن يراك قتيلا فقال له فما حملك هؤ لاء النساء معك و اءنت تخرج على مثل هذاالحال فقال له ان الله شاء ان يربهن سبايا (174)

يعنى برادرم آيا به من وعده نداده بودى كه درباره ى پيشنهاد من فكر مى كنى ؟ پس چرا اكنون مى خواهى شتابان از مكه خارج گردى ؟ حضرت فرمود پس از آنكه تو از نزدم بيرون رفتى رسول خدا به خوابم آمد و فرمود حسينم از مكه خارج شود زيرا خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد حنفيه گفت پس در اين صورت چرا زنها را با خود كوچ مى دهى ؟! آن بزرگوار فرمود خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند؟!

در اين گفتار باز حسين بن على به طور قاطع مآل خود را بيان كرده و از سرانجام امر زنان هم كه اسارت است خير مى دهد، دقت و مطالعه در اين بيان كوتاه مى تواند ما را از نقش مهم و حياتى كاروانى اسراء در اين نهضت و به ثمر رساندن آن به خوبى مطلع سازد زيرا در اين مكالمه حسين عليه السلام كاروان شهادت و قافله اى اسارت را هم دوش عدل يكديگر قرار داده و فرمود: همان گونه كه خداوند مى خواهد مرا كشته ببيند به همين نسبت مى خواهد خاندان مرا هم اسير مشاهده كند

فرزند اميرالمؤ منين در اينجا به طور سر بسته و اجمال اهميت نقش حياتى كاروان اسير را در اين نهضت ياد آور مى گردد و محمد حنفيه هم با همين جمله قانع گشته و لزوم بودن زنان در اين سفر مى پذيرد، اما آينده نشان داد كه نقش اسراء و اين زنان و كودكان در به ثمر رساند نهضت تا آنجا حياتى و مهم بود كه اگر آنان نبودند حكومت يزيد به آسانى مى توانست اين حادثه را تحريف كند و خون حسين و ياران آن حضرت را پايمال سازد، كارى كند كه تاريخ اسلام و جهان براى هميشه آن فاجعه ى درد ناك را (كه به خاطر حمايت از حق و آزادى به وجود آمده بود) فراموش نمايد، اما اين اسراء و همان زنان ريسمان به بازو بسته و امام سجاد غل جامعه بگردن افكنده درست مانند دستگاههاى ضبط صوت نداهاى آسمانى و گفتارهاى آتشين و كوبنده ى حسين را ( كه در روز عاشوراء در باره ى فساد حكومت و روشن ساختن هدف انسانى و اسلامى خود ايراد فرموده بود) در نوارهاى دل و جان خود حفظ كردند و آنها را بگوش جهانيان رساندند.

كاروان حسين عليه السلام از مكه حركت مى كند، اما مقصد اصلى آنها كربلا نيست ، مقصد شام است و هدف اساسى ريشه كن ساختن حكومت ضد اسلامى بنى اميه و حفظ هستى اسلام و موجوديت قرآن ،ولى را رسيدن به آن مقصد و دست يافتن به اين هدف اينكاروان بايد به دو دسته تقسيم گردد يك دسته كه جمعيت شهداء است در كربلا كشته شوند و به قتل برسند و دسته دوم كه كاروان تبليغ و مسئول بهره بردارى از آنها شهادتندبه صورت اسير بايد تا شام روند و اهداف بزرگ حسين عليه السلام را از آنجا به اطلاع همگان برسانند تا يك نهضت عظيم فكرى به منظور بهره بردارى از آن قيام خونين به وجود آورند و ما به خواست خداوند در قسمت سوم اين كتاب روشن مى سازيم كه چگونه اين كاروان تبليغ وظيفه ى بزرگ و حياتى خود را به عالى ترين صورت انجام داد و فداكارى هاى فوق طاقت كاروان شهادت را با فعاليتهاى پى گير و خطبه هاى آتشين خود به ثمر رساند.

نقشه ترور چگونه خنثى مى شود!

فرزند معاويه براى از ميان برداشتن تنها مانع نيرومند و غير قابل تسليمى كه در برابر خود سريها و اجراى طرحهاى ضد اسلامى و ضد انسانى حكومت وى وجود داشت ، يعنى حسين بن على عليه السلام ، يك نقشه ى خطرناك و شيطانى طرح كرده بود، نقشه اى كه با موفقيت اجراء مى گرديد نه تنها يزيد را زا فكر حسين عليه السلام آسوده مى ساخت بلكه از ميان برداشتن آن بزرگوار با آن نقشه كوچكترين عكس العمل بد هم در اجتماع نداشت و خون آن حضرت يكباره پايمال مى گرديد، آن نقشه ى شيطانى چيزى جز

ترور حسين عليه السلام هنگام انجام عمل حج نبود، طريقى در منتخب مى نويسد:

يزيد بن معاويه سى تن از شياطين بنى اميه را ماءمور داشت كه با زائران بيتالله كوچ داده در مكه حسين را ماءخوذ دارند و اگر نتوانند مقتول سازند اما فرزند پيغمبر به خوبى از اين نقشه ى خطرناك آگاه است و خود ضمن پاسخى كه به محمد حنفيه مى گويد صريحا به آن اشاره مى كند.. .قد خفت ان يغتالنى يزيد بن معاوية بالحرام ...

از اين نظر امام در صدد است آن نقشه ى ابليسى را خنثى سازد و تير آنها را با سنگ بر خورد دهد، و لذا روز هشتم ذى الحج از مكه خارج مى گردد تا با اين عمل از يك طرف آن بهره بردارى عجيب و مهم را از اجتماع مسلمين در آن سرزمين بنمايد و از سوى ديگر از اجراى نقشه ى خائنانه و كثيف ترور مانع گردد.

حسين عليه السلام از كشته گشتن ، وحشت و هراس ندارد و خود با اختيار و اراده ، شهادت را پذيرفت ، اما اين شهادت بايد در مكانى خاص و شرائطى معين انجام گيرد تا آن بزرگوار بتواند از آنها بهره بردارى نموده و نقشه هاى پنهانى و چندين ساله حكومت بنى اميه را (كه به منظور محو هميشگى اسلام و مكتب آسمانى آن طرح گرديده بود و تا رسيدن به هدف نهائى چند قدم بيشتر فاصله نداشت ) يكباره نقش بر آب سازد و اسلام و حق و عدالت را از يك سقوط حتمى و هميشگى نجات بخشد، حسين عليه السلام به خاطر اين اهداف بزرگ و حياتى به سوى عراق حركت كرد و از مردم هم خواست با وى در اين راه حركت كنند و جانهاى خود را به خاطر آن فدا سازد، اما متاءسفانه اين منطق ديگر براى آن اجتماع قابل درك نبود، اجتماعى كه حكومتهاى كثيف گذشته طى دهها سال آرام آرام آنها را به خواب مرگبارى فرو برده اند، آن مردم براى زيارت خانه ى خدا آمده بودند غافل از آنكه آن حكومت فربيكار و نيرنگ باز اكنون امت اسلامى را سر گرم زيارت خانه كرده تا آنها را از نظر مذهبى به خود به حكومت خود مطمئن سازد ولى در پنهانى مشغول اجراى نقشه هاى خائنانه اى است كه به زودى ديگر نه از آن خانه اثرى باقى مى ماند و نه از صاحب خانه اسمى ، حسين بيدار است و از اين نقشه ى كثيف و پنهانى هم آگاه و اگر اجتماع آن روز هم بيدار و داراى يك درك صحيح و انسانى بود از گفتار و خطبه ى حسين عليه السلام كه در روز هفتم ذى الحجه آن را ايراد فرموده بود و - مهم تر از آن - از عمل آن حضرت و كوچ كردن آن بزرگوار از مكه اين حقيقت تلخ و دردناك را به خوبى درك مى كرد، اگر آنهائى كه در آن روز در مكه گرد آمده بودند داراى درك و فهم كافى بودند مى توانستند با عمل حسين عليه السلام از نقشه هاى زير پرده و ضد اسلامى حكومت بنى اميه به خوبى مطلع گردند.

خانه ى كعبه محترم است و عمل حج يك فريضه ى اسلامى است اما بايد در نظر داشت كه پسر پيغمبر و پرورش يافته ى دامان آن حضرت و خلاصه جانشين آن بزرگوار و امام واقعى اجتماع به اهميت معنوى خانه و اعمال حج بيش از همه واقف است : با اين حال مى بينيم آن حضرت همين خانه و اعمال آن را رها مى كند و به سوى بيابانها حركت مى نمايد تا كاروان خود را در سرزمينى به نام كرب و بلا فرود آورد.

اين عمل حسين عليه السلام خود به تنهائى كافى بود كه يك اجتماع زنده را از يك آينده ى شوم و دردناكى با خبر سازد، اما متاءسفانه اين چنين درك و فهم در آن روز بسيار كم و نادر بود و از اينجا است كه مى بينيم تنها اقليتى بسيار كم دعوت حسين عليه السلام را پذيرفته و نداى وى را كه فرموده بود:...من كان باذلا فينا مهجته ....فلير حل معنا. اجابت كردند و به دنبال او از مكه كوچ دادند.

پند و اندرزهائى كه به حسين عليه السلام مى دادند!!

حسين بن على عليه السلام با يك جهان عزم و اراده با ياران خود از مكه به جانب كوفه حركت فرمود، در بين راه بر خوردهاى فراوان و مكالمات بسيارى داشت ، اما آنچه كه در تمام اين برخوردها ديگران به حسين مى گفتند پند و اندرز و نصيحت بود تا آن بزرگوار را از سفر عراق منصرف گردانند و از آن مقصد باز دارند، ولى پاسخى كه فرزند فاطمه به آنان مى داد در چند جمله خلاصه مى شود: من بايد به سوى عراق بروم ، ماءموريت من خدائى است و از پايان كار خود هم به خوبى آگاهم

حسين عليه السلام اين پاسخ را به همگان داد، به طرماح ، به فرزدق ، به اباهره كوفى ، به مردم عراقى و به تمام كسانى كه آن حضرت را از سفر به كوفه بر حذر مى داشتند و آن بزرگوار را از كشته شدن مى هراساندند فرزند پيغمبر به آنها اينگونه پاسخ مى داد و همچنان با سياستى مشخص به سوى مقصدى معين پيش مى رفت :

پيك حسين عليه السلام سر سختى نشان مى دهد

از حوادث برجسته اى كه در بين راه واقع شد و نشانه ى عظمت روح و شهامت خاص ياران حسين عليه السلام است واقعه ى عبدالله بن يقطر است ، حسين بن على پيش از آنكه به حسب ظاهر از شهادت مسلم آگاه گردد نامه اى در بيان راه براى بزرگان كوفه نوشت و در آنجا آنان را از حركت خود به سوى ديارشان مطلع ساخت و از آنها خواست كه براى حمايت از وى آماده گردند تا اين نامه را حضرت بوسيله ى انسان با شهامت به نام عبدالله بن يقطر براى آن مردم فرستاد.

پيك حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت نمود، اما متاءسفانه پيش از آنكه به مقصد برسد بدست ماءمورين فرزند زياد كه در بيرون كوفه تمام جوانب و اطراف را تحت نظر داشتند گرفتار گرديد عبدالله قبل از آنكه از او باز خوئى بدنى به عمل آيد نامه ى حسين را آن چنان پاره كرد و قطعه قطعه نمود كه مورد استفاده حكومت كوفه قرار نگيرد، فرزند يقطر را پس از آنكه دستگير كردند با دستهاى بسته به نزد زاده ى زياد بردند، آن ناپاك بى اصالت به وى گفت تو كيستى و در اينجا چه مى كنى ؟ عبدالله گفت من يك تن از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابيطالب و فرزند او حسينم ، استاندار كوفه گفت : نامه اى كه با تو بود چرا پاره كردى ؟!

پاسخ داد براى آنكه بدست تو نيفتند و تو ندانى كه در آن چه نگاشته اند، ابن زياد گفت : نامه از چه كسى و براى چه كسانى بود؟

گفت نويسنده ى نامه حسين بود و براى مردم كوفه نوشته بود، عبيدالله گفت آنهائى كه حسين براى آنان نامه نوشت كيانند؟ گفت نام آنها را نمى دانم استاندار كوفه گفت : بايد نام آن كسان را بر شمرى و بر على و فرزندانش حسن و حسين لعن نمائى در غير اين صورت مى گويم تا تنت را با شمشير قطعه قطعه سازند.

پيك حسين عليه السلام در پاسخ گفت : اسامى كسانى كه امام به آنها نامه نوشت نخواهم گفت و اما لعن آنچه بخواهى خواهم نمود.

در اينجا فرزند زياد شاد شد و دستور داد مردم و در مسجد جمع شوند آنگاه على بن يقطر را به مسجد بردند، وى بر منبر نشست ، ولى بر خلاف آنچه كه عبيدالله تصور مى كرد زبان به مدح و ثناى پيغمبر و خاندان عزيزش ‍ بخصوص على بن ابيطالب و فرزندانش گشود آنگاه خاندان بنى اميه هم لعنت فرستاد، سپس گفت اى مردم كوفه من پيك حسين عليه السلام به سوى شما هستم و از آن بزرگوار در بطن رمه جدا گشتم بدانيد آن حضرت به سوى شما در حركت است ، او را اجابت كنيد و براى نصرت وى آماده گرديد

و با اين ترتيب على بن يقطر آن انسان با شهامت و ايمان ماءموريت خود را به خوبى انجام داد و پيام حسين عليه السلام را به مردم كوفه ابلاغ نمود ولى فرزند زياد از عمل بزرگ و خدا پسندانه اى او بسيار خشمگين شد و دستور داد آن مرد خدا را از پشت بام دارالاماره دست بسته به سوى زمين پرتاب كردند و در نتيجه آن پيكره فضيلت و ايمان با وضع دلخراشى جان داد و نام گرامى او در شمار ياران شهيد حسين عليه السلام ثبت گرديد.

حسين از شهادت مسلم آگاه مى گردد!

از هنگامى حركت امام از مكه تا زمان ورود به كربلا حوادث و پيش ‍ آمدهائى رخ داد كه بار يك انسان متزلزل و بى تصميم و يا فردى كه فريب وعده هاى دروغ مردم را خورده باشد كافى بود كه مسير فكر و مقصد سفر وى را يكباره عوض نمايد، اما اين حوادث براى فردى مانند حسين عليه السلام كه هدف حساب شده و مشخص دارد و از همان ابتداء پايان كار و مآل امر وى براى او به خوبى روشن است كوچكترين اثر و كمترين نقشى نداشت ، يكى از اين نمونه حوادث آگاهى آن حضرت از نظر ظاهر از شهادت مسلم و هانى بوده است .

هنگامى كه حسين عليه السلام در منزل زباله فرود آمد دو نفر به نام عبدالله و منذر نزد او آمدند و گفتند پيش ما خبرى است ، در آشكار بگوئيم يا پنهان ؟ آن بزرگوار فرمود من چيزى از ياران و جمعيت خود پوشيده نمى دارم ، گفتند ما سوارى را كه از كوفه مى آمد ديدار كرديم و اخبار آنجا را از وى جويا شديم او در پاسخ گفت كه من از كوفه بيرون آمدم در حالى كه مسلم و هانى را گشته ديدم ، حسين عليه السلام فرمود: انالله و انا اليه راجعون ..آنگاه گفت از اين پس تن آسائى در زندگى نيست :

در اينجا اگر حسين عليه السلام يك فرد عادى بود و با وعده هاى دروغ مدرم كوفه مغرور شده بود مى بايست در تصميم خود تجديد نظر كند، اما براى آنان بزرگوار امروز و آن روزى كه نامه ى مسلم در مكه به وى رسيد بود و در آنجا نوشته بود كه هيجده هزار نفر از با او بيعت كردند مساوى است ، حسين در آن روز ( كه ظواهر كار به نفع آن حضرت بود) از مرگ و شهادت خود خبر داد و در امروز هم باز همان سخن را تكرار مى كند و از شهادت دم مى زند و در پاسخ فرزدق (كه به آن حضرت گفت پس از شهادت مسلم ديگر كوفه مورد اعتماد نيست ) با صراحت فرمود:

رحم الله مسلما فلقد صارالى روح الله و ريحانه و تحيته و رضوانه اما انه قد قضى ما عليه و بقى ما علينا (175)

يعنى خداوند رحمت خود را بر مسلم نازل گرداند، او به سوى روح و ريحان خداوند شتافت و ماءموريت خدائى خود را انجام داد ولى ماءموريتى كه بر عهده ى ما است هنوز باقى است و بايد آن را انجام دهيم

در همين منزل زباله خبر شهادت دردناك عبدالله بن يقطر هم به حسين عليه السلام رسيد، اما اين اخبار رعب انگيز نه تنها كوچكترين اثرى در اراده و تصميم قبلى آن بزرگوار نگذارد بلكه با كمال صراحت و بدون پرده پوشى و اختفاء در برابر تمام ياران خود برخاست و به آنها چنين فرمود:

اما بعد فقد اتانى خبر فطيع قتل مسلم بن عقيل و هانى دبن عروه و عبدالله بن يقطر و قد خذلنا شيعتنا فمن اءحب منكمالانصراف فلينصرف فى غير حرج و ليس عليه ذمام (176)

يعنى به من خبر دردناكى رسيد كه مسلم بن عقيل و هانى عروه و عبدالله ابن يقطر را كشتند و شيعيان ما را يارى نكردند اكنون من پيمان خود را از ذمه ى شما برداشتم و هر كس مى خواهد از من دست بر دارد و به سراغ كار خود برود

فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام خود چشم بسته تسليم حوادث نگرديد و مى خواهد ياران او هم چشم بسته نباشند و در جريان تمام حوادث و پيش ‍ آمدها قرار گيرند، حسين روز هفتم ذى الحجه در مكه از شهادت خود خبر داد و از مرگ و كشته شدن دم زد و اكنون هم (ضمن رساندن خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله به ياران خود) دور نماى آينده را در برابر انصارش ‍ مجسم مى كند و از آنها مى خواهد كه اگر مايلند از حضرت جدا گردند، اين جملات را ايراد فرمود تا اگر كسى براى رسيدن به جاه ، مقام ، ثروت ، مال ، شهرت و امثال آنها بگردد آن بزرگوار جمع آمده راه خود را از صف آن حضرت جدا گرداند و بداند كه در اين راه از اينگونه مسائل خبرى نيست و بايد با مرگ روبرو گرديد، لغت مرگ چندش آور است و دلها را از وحشت پر مى سازد، اما نه براى حسين و ياران خاص آن حضرت ، شنيدن خبر مرگ عموم آن روز را از آن حضرت گريزان كرد، اما همين خبر هنگامى كه از حسين در يكى از منازل بين راه شنيده مى شود و آن حضرت مى فرمايد: گويا شنيدن منادى ندا مى داد كه اين كاروان مى رود و مرگ هم پشت سر آنان در حركت است

همانجا فرزند برومندش كه هدف پدر را به خوبى درك كرده و گفت بابا مگر ما بر حق نيستيم ؟! حسين فرمود چرا فرزندم ما بر حقيم ،، على اكبر گفت : بنابر اين از مرگ چه باكى داريم ؟

آرى همين مرگ رعب انگيز و وحشت آور چون در راه حق و براى به دست آوردن هدف حق است از نظر فرزند حسين اينگونه مورد استقبال قرار مى گيرد.

حسين مى گويد چه چيزى بر من پوشيده نيست .

حسين عليه السلام كه در بين راه عراقند در محلى به نام بطن عقبه فرود آمدند در آنجا مردى از بزرگان بنى عكرمه به نام عمروابن يوازن را ديدار كرد، آن مرد هم (مانند ديگران ) در صدد بر آمد حضرت را نصيحت كند و وى را از سفرى كه مرگ در پيش دارد بر حذر نمايد، به وى عرضه داشت .

يا بن رسول الله انشدك الله لما انصرفت فوالله ماتقدم الا على اسنة و خدالسيوف ...فقال انه لا يخفى على ما ذكرت ولكن الله تعالى لايغلب على امره ....(177)

يعنى اى فرزند پيغمبر تو را به خدا سوگند از اين سفر انصراف ياب و قسم به خداوند وارد نمى گردى مگر بر نيزه ها و لبه هاى تيز شمشير...حسين عليه السلام فرمود: اى عبدالله پايان اين كار بر من مخفى نيست ولى چه بايد كرد؟! مصالح آسمانى ايجاب مى كند كه من اين راه را در پيش بگيرم ؟

در اينجا باز فرزند پيغمبر روشن بينى خاص خود را نسبت به حوادث آينده با صراحت بيان مى كند و مى فرمايد: انه لا يخفى على ماذكرت ...يعنى من چشم بسته تسليم حوادث نمى شوم و ندانسته به سوى كوفه حركت نمى كنم ؟

راستى شگفت انگيز است !! اين كسانى كه با ديد كوتاه و قاصر خود مى توانستند درباره ى آينده ى كار حدس بزنند چرا حدسهاى خود را با آن اصرار و سماجت و گاهى هم بر خلاف ادب و اصول نزاكت مى خواستند بر حسين تحميل كنند؟! آنها درباره ى فرزند پيغمبر چگونه فكر مى كردند؟! آيا تصور مى كردند آنان كه در حايشه هاى بسيار دور اين كار قرار گرفته اند مى توانند مآل كار را با احتمال و حدس بيان كنند ولى زاده ى اميرالمؤ منين كه خود در متن قضيه است و بيش از همه از جوانب كار با خبر است ، اين چنين آينده اى را كه آنان حدس مى زدند نمى داند و چشم بسته مى خواهد تسليم حوادث گردد؟! بى جهت نيست كه مى بينيم در برابر اينگونه اظهار نظرهاى بى جا و از اطلاع از آينده دم زدن !!! حسين عليه السلام گاهى آنگونه موضوع را روشن و بى پرده بيان مى كند كه فوق حد تصور است تا آنها بدانند كه نه تنها وى از كليات حوادث آينده مطلع است بلكه از ريزه هاى پيش آمدها هم به خوبى آگاهى دارد مى گويد:

و الله لايد عوننى حتى يستخر جوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اءذل فرق الامم ،

يعنى به خدا قسم مردم كوفه مرا نمى خوانند مرگ براى اينكه خون گلوى مرا بريزند و هنگامى كه اين عمل را انجام دهند خداوند بر آنان كسى را مسلط مى كند كه آنها را از هر اجتماع و امتى خوارتر گرداند

حسين مظهر عواطف و انسانيت

كاروان حسينى از بطن عقبه كوچ داد و در منزلى به نام شراف فرود آمد، شب را در آنجا به سر بردند و صبح در هنگام حركت امام فرمودند تا كاروان هر چه مى تواند آب با خود بردارد! چرا؟ براى آنكه در اين روز ميهمانان تشنه اى بر حسين وارد مى شوند!! اين ميهمانان كيانند كه حسين براى نجات آنها اين گونه آماده مى گردد؟!

اينها همان مردم كوفه اند كه تحت فرماندهى حر بن يزيد رياحى براى نبرد عليه آن بزرگوار و حمايت از فرزند معاويه مى آيند!!!

آرى همان كسانى كه ديروز براى آن حضرت نامه نوشتند و آن امام معصوم را براى در دست گرفتن مقام رهبرى و امامت خود به كوفه دعوت كردند اكنون با شمشيرهاى برهنه به استقبال آن ميهمان عزيز آمدند تا آنكه وى را بين دو كار مخير سازند، يا با يزيد بيعت كند و يا براى كشته شدن آماده گردد!!!

حسين عليه السلام با آنكه به طرز فكر و هدف شوم آن اجتماع به خوبى آگاه است با اين حال براى نجات همين مردم از تشنگى و التهاب عطش دستور مى دهد كاروان او تا آخرين حد امكان با خود آب بردارد، آرى از حسين كه مظهر عدل و انسانيت است جز اين انتظارى نيست او فرزند رحمة للعالمين است ، او زاده ى على بن ابيطالب است همان مردى كه پس از آنكه لشكروى براى نجات از تشنگى فرات را از محاصره ارتش معاويه خارج ساختند افسران آن حضرت به وى گفتند اجازه دهيد ما هم مانند معاويه نگذاريم لشكر وى آب بردارند تا از اين راه كردار زشت آنان را كيفر داده باشيم ؟ آن بزرگوار فرمود ممكن نيست من چنين عملى را انجام دهم . افسحوا لهم عن الشريعة :

را فرات را بر آنان باز بگذاريد تا آب بردارند

حسين عليه السلام نوه ى همان پيامبر و فرزند همان على است و شير را بچه همى ماند به دوبا اين حساب شگفت آور نيست اگر فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام با تمام امكانات خود آماده مى گردد تا دشمنان خونخوار و سنگدل خود را از يك تشنگى دردناك و كشنده نجات بخشد.

طليعه ى جنگ يا بر خورد با حر

كاروان حسين عليه السلام در نيمه ى آن روز با لشكرى مسلح و مجهز بر خورد نمود كه در راءس آن حر بن يزيد رياحى قرار داشت ، اولين عمل انسانى و بزرگى كه فرزند پيغمبر هنگام بر خورد با سپاه به حيوانات و اسبهاى آنها آى بدهند و همگان را سيراب سازند، پس از آن وقت نماز فرا رسيد، حسين بن على عليه السلام از خيمه بيرون شد تا با ياران خود نماز بگذارد، حر بن يزيد در اينجا پيش آمد و سلام كرد و مكالمات دوستانه بين آنان رد و بدل گرديد و آن مرد پاك دل خود و ارتشيانش در نماز به فرزند پيغمبر اقتداء نمودند، پس از انجام نماز زاده ى اميرالمؤ منين بر خاست و در برابر آن جمعيت خطبه اى قاطع ايراد فرمود، خطبه اى كه در آن از روش ‍ حكومت فرزند معاويه سخت نكوهش مى كند و شايستگى واقعى خود را براى رهبرى جهان اسلام روشن بيان مى فرمايد، در آنجا گفت :

ايهاالناس ان تتقواالله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضى لله عنكم و نحن اهل بين محمد صلى الله عليه و آله اولى بهذا الامر عليكم من هؤ لاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان فان ابيتم الاالكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان راءيكم الان غير الذى اتتنى به كتبكم و قدمت على به رسلكم انصرفت عنكم . (178)

يعنى اى مردم اگر خدا در نظر بگيريد و حق را براى صاحبان حق بشناسيد به رضايت خداوند نزديكتر است ، هر آينه ما اهل بيت پيغمبر در امر خلافت و امامت بر اين امت از بنى اميه كه ادعاى اين منصب را دارند سزاواريم ، اينان منصب و مقامى را دعوى دارند كه براى آن اهليت ندارند و در بين شما به جور و ستم رفتار مى كنند و اگر شما مردم كوفه با اين حال مقدم ما را مكروه ميداريد و به حق ما جهل مى ورزيد و از راءى گذشته ى خود كه به ما نوشته ايد پشيمان گشته ايد بگوئيد تا از شما روى گردانم و باز شوم

ابن اثير مورخ معروف سنى مذهب مى نويسد: هنگامى كه حسين ابن على در برابر لشكر حر قرار گرفت خطاب به آنان چنين فرمود:

...الا و انا هولاء قد لزمو اطاعة الشيطان و تركو اطاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاءثروا با الفى ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيرى .(179)

يعنى حكومت بنى اميه طاعت شيطان را اختيار نمودند و از فرمانبردارى خداوند سرپيچى كردند و فساد را در بين امت شايع ساختند و حدود و مقررات خدا را تعطيل كردند و بيت المال را در غير مورد مصرف نمودند و حرام خدا را حلال گرداندند و حلال خدا را حرام شمردند و من براى مقام خلافت و امامت از ديگران شايسته ترم

در اين دو گفتارى كه از حسين بن على نقل كرديم وى در اولين بر خورد با دشمن سخن از خلافت و حكومت به ميان مى آورد و شايستگى و اهليت خود را براى احراز اين مقام صريحا ياد آورد مى گردد.

در اين خطبه فرزند پيغمبر انحرافات ، اشاعه ى گناه ، تجاوز به اموال عمومى ، قانون شكنى و تعطيل نمودن حدود و مقررات آسمانى اسلام را كه به وسيله حكومت بنى اميه انجام شد آشكارا بيان مى كند تا شايد آن حيوان صفتان مسخ شده به ماهيت آن حكومتى كه مى خواهند در حمايت از وى فرزند پيغمبر را به قتل برسانند بيشتر آشنا گردند، اما متاءسفانه آن چنان زمينه ى دل و روح آنان به وسيله ى كار گرد آنان فرزند معاويه قلب و وارونه شده بود كه ديگر شنيدن اين حقايق كوچكترين اثر در آنها به جاى نمى گذارد.

زندگى با ستمگران چيزى جز ننگ نيست :

هنگامى كه بالاخره حسين بن على عليه السلام در برابر سماجت و پا فشارى حر قرار گرفت و قيافه ى اهرمنى جنگ را آشكارا ديدار كرد در برابر ياران آزاده و جانباز خود ايستاد و خطبه اى سوزان و آتشين ايراد فرمود كه تا اعماق جان هر انسان زنده و بيدار اثر مى گذارد در آنجا فرمود:

...انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنيا نياقد تغيرت و تنكرت وادبر معروفها و لم يبق منها الاصبابة كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل الاترون الى الحق لا يعمل به والى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤ من فى القاء ربه حقا حقا فانى لاارى الموت السعادة و الحيوة مع الظالمين الابرما.(180)

يعنى اى ياران من ، مى بينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد، همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت كريه و زشت آن ديدار گرديد و از نيكوئى و معروف چيزى به جاى نماند مگر بسيار ناچيز و فريبنده و زيستن در اين روزگار سخت ناگوار است ، آيا نمى نگريد كه كس به سوى حق نرود و از باطل روى نگرداند؟!

در اين روزگار ناچار يك مرد خدا بايد طالب مرگ باشد و بدون ترديد لقاى پروردگار خود را آرزو كند و اكنون من در اين شرائط مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران و ناپاكان را جز ذلت و ننگ نمى بينم

خوانندگان عزيز - در اين خطبه سوزناك و آتشين فرزند اميرالمؤ منين شرائط دردناك اجتماع آن روز را آشكارا بيان مى نمايد و صريحا اعلام خطر مى كند كه منكر و گناه شايع گرديده و از حق و معروف چيزى جز اندك باقى نمانده .

اجتماع به سوى باطل در حركت است و از حق روى گردان ولى در اين شرائط دردناك در اين شرائطى كه كارى از كسى ساخته نيست و يك انسان بيدار بايد بنشيند و تماشاگر اوضاع باشد - مرگ از نظر فرزند پيغمبر جز سعادت و زندگى جز نكبت ، ذلت و ننگ نيست در اين وضع دردناك كه همه چيز از مسير اصلى خود منحرف گرديده و ستمگرانى نالايق بر مسند پيغمبر تكيه زده اند زندگى تنها براى كسانى مورد آرزو است كه يا از ديوانگان و بيدركان اجتماع هستند و يا آنكه خود هم رنگ جماعتند، ولى از نظر آزاد مردان امت آنهائى كه نمى خواهند سفره شان از خود دل درد مندان و طبقات محروم رنگين باشد، كسانى كه نمى خواهند پايه هاى زندگى خود را بر اسكلت هاى بى جان و بى رمق بى پناهان بنا نهند، آنهائى كه نمى خواهند لبخندشان بر اشكهاى ريزان و چهرهاى زرد و افسرده يتيمان ، بيوه زنان و تهيدستان باشد و بالاخره آنهائى كه نمى خواهند به قيمت محو و نابود ساختن حق و عدالت چند روزى مانند حيوانات بخورند و بياشامند و نام آن را زندگى بگذارند از نظر من دسته از ثقات زيستن جز ننگ ، ذلت ، نكبت و بى خبرى چيز ديگرى نيست آرى اينجاست كه حسين - آن پرورش يافته ى دامنهاى پاك و انسان پرور با صراحت مى گويد انى لااءرى الموت الاسعادة و الحيودة مع الظالمين الا بر ما

اين منطق بزرگ و انسانى حسين اگر چه براى بسيارى از مردم عصر وى قابل درك و هضم نيست - آنهائيكه مى گويند بايد زندگى كرد در هر شرائط و بهر قيمت كه باشد!!! اما براى ياران با وفاى وى يعنى آن شير مردان اسلام و ديانت ، اين منطق مقدس به خوبى درك مى شد از اين نظر هنگاميكه آن بزرگوار سخنان خود را به پايان رساند هر يك از آنان برخاستند و در پاسخ آن حضرت جمله اى گفتند و پايدارى خود را در راهى كه وى در آن راه است به حضرتش آشكارا عرضه داشتند، زهير بن قين به پا خاست و گفت :

قد سمعنا هداك الله يا بن رسول الله مقالتك و لو كانت الدنيا باقية و كنا فيها مخلدين لاثرنا النهوض معك على الاقامة فيها.

يعنى اى پسر پيغمبر ما سخنان شما را شنيديم خداوند همواره در مشكلات راهنماى شما باشد، اگر دنيا براى ما پايدار و زندگى ما در آن هميشگى بود با اين حال ما ترجيح مى داديم كه با حضرت شما كشته شويم و از زندگى چشم پوشيم .

اكنون در اين گفتار كوتاه زهير بن قين نيك بنگريد به بينيد اين صحابى بزرگ هدف مقدس امام عصر خود را چگونه درك كرده كه مى گويد اگر زندگى اين جهان ابدى و هميشگى بود با اين حال من با حضرتت قيام مى كردم و در راه تو جان مى باختم !!! زهيربن قيس نه تنها زندگى فانى اين جهان را با ستمگران نا چيز مى شود بلكه حيات و زيستن دائمى را هم كه با بيداد گران نا پاك و در حكومت سفله هائى مانند يزيد بگذرد ذلت و نكبت مى داند.هلال بن نافع پس از زهير به پا خاست و عرضه داشت :

و الله ما كرهنا لقاء ربنا و انا على نياتنا و بصائر نانوالى مروالاك و نعادى من عاداك .

يعنى ما از لقاى پروردگار خود كراهت نداريم و مرگ را ناگوار نمى دانيم و ما در اين راه چشم بسته نيامديم بلكه داراى اراده و فكر و نيت هستيم و بر اين هدف مقدس بصيرت داريم ، ما با دوستان شما دوستيم و با دشمنان شما معاندت مى ورزيم .

آنگاه بر وى سخن گفت و چنين بيان فرمود:

الله يا بن رسول الله لقد من الله بك علينا ان نقاتل بين يديك فينقطع منا اعضائنا ثم يكون جدك شفيعنا يوم القيمة . (181)

يعنى اى پسر پيغمبر به خدا قسم كه خداوند به وسيله ى تو بر ما منت نهاد و بما توفيق داد تا در راه حمايت تو پيكار كنيم تا اعضاى ما از هم جدا گردد، آنگاه جدت در قيامت از ما شفاعت كند .

اينها كسانى بودند كه در آن روزى كه قدرت يزيد تمام دلها را پر از وحشت و رعب ساخته بود و آرزوى رسيدن به جاه و مقام و مال بسيارى از كسان را آبستن حكومت فرزند معاويه و غلامان حلقه به گوش وى قرار داده بود.

در آن روز در برابر حسين عليه السلام و در آن درياى مواج مصيبت و بلا اين گونه سخن گفتند و اعلام وفادارى نمودند!!! آيا ممكن است تاريخ انسانيت اين آزاد مردان و فدا كاريهاى آنها را فراموش كند - اين كسانيكه جز خدا و راه خدا چيز ديگر را درك نمى كردند؟! چون مى دانستند كه حقيقتى ماوراء آن وجود ندارد.

حسين عليه السلام به سرزمين موعود وارد مى شود

حسين بن على عليه السلام از هنگام حركت از مدينه تا كنون با سياستى مشخص و مقصدى معين قدم برداشت و در طول اين مدت ضمت گفتارها خطبه ها، برخوردها، مكر از مرگ و شهادت خود دم زد و باره ها از پايان كار و سرانجام نهضت خويش كه در برابر حكومت استبداد و ستم فرزند معاويه انجام شد سخن گفت :

فرزند پيغمبر در چند مورد از محلى كه انقلاب خونين و مقدس وى در آنجا بايد انجام گيرد آشكارا نام برده است و از آن ياد كرد، اكنون كاروان حسينى پس از طى اينهمه راه و پشت سر گذاردن آن همه مشكلات و حوادث به همان ارض موعود مى رسد و بر سرزمين انقلاب و خون وارد مى گردد، هنگامى كه اين كاروان به آن سرزمين قدم مى گذارد دستور توقف و فرود آمدن از جانب حضرت صادر گرديد و در برابر ياران خود چنين فرمود:

قفوا و لاتر حلوا منها فهيمنا و الله مناخ ركابنا، هيهنا و الله سفك دمائنا، هيهنا و الله هتك حريمنا، هينما و الله قتل رجالنا، هيهنا و الله ذبح اءطفالنا، هيهنا و الله تزار قبور نا و بهذاه التربة و عدنى جدى رسول الله و لاخلف لقوله (182)

يعنى در اينجا فرود آئيد و ديگر كوچ مى كنيد: اينجا خوابگاه شتران ماست . اينجاست كه خونهاى ما ريخته شود، اينجاست كه زنان ما اسير مى گردند، اينجاست كه مردان ما را مى كشند، اينجاست كه بچه هاى ما را ذبح مى كنند، و باز اينجاست كه قبور ما زيارتگاه مى گردد و اين همان خاك است كه جدم پيغمبر به من خبر داده و خبر آن حضرت دروغ نخواهد بود

با اين ترتيب حسين عليه السلام هنگام ورود به كربلا جنايتهائى كه حكومت بيداد و ستم نسبت به آن بزرگوار و ياران آزاده اش در آن سرزمين انجام مى دهد به كاروان خود صريحا ياد آور مى گردد و بدينوسيله آن را براى استقبال از آن همه مصيبت و بلا آماده سازد و از آن سوى هنگامى كه فرزند زياد از نزول آن بزرگوار به سرزمين كربلا اطلاع يافت نامه اى به آن حضرت نوشت و زاده ى على را بين دو راه مخير ساخت :

اما بعد يا حسين فقد بلغنى نزولك بكربلا و قد كتب الى اميرالمؤ منين يزيد ان لا اتوسدالوثير و لا اشبع من الخمير الاالحقك بالطيف الخبير اوترجع الى حكمى و حكم يزيد بن معاويه .

يعنى به من اطلاع رسيد كه تو در سرزمين كربلا نزول كردى ، اميرالمؤ منين يزيد به من نوشت كه خوش نخوابم و غذاى سير نخورم مگر آنكه يا تو را به قتل برسانم و يا آنكه در برابر فرمان من و فرمان يزيد تسليم گردى ؟

عبيدالله ناپاك با اين نامه ى شرمگين خود از حسين مى خواهد در برابر وى و فرمانده كثيف و ننگين او يزيد، تسليم گردد يا آنكه براى كشته گشتن آماده شود!! آيا فرزند پيغمبر راهى جز راه دوم و شهادت انتخاب خواهد كرد؟ آيا ممكن است زاده ى فاطمه دست بيعت و تسليم به ناپاكترين و ننگين ترين افراد عصر خود بدهد و با او سازش كند؟! نه ، قطعا ممكن نيست :

حسين عليه السلام از همان ابتداء راه خود را انتخاب كرد و صريحا در برابر فرماندار مدينه فرموده بود: كسى مثل من با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد كرد؟

اكنون هم آن حضرت راه شرافتمند و سعادت آورى جز آن نمى شناسد، از اين نظر هنگاميكه آن نامه ى شوم را مى خواند سخت خشمناك مى گردد و آن را به سوئى افكنده و فرمود:

قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق ،

يعنى رستگار نمى شود آن قومى كه رضاى مخلوق را با سخط و غضب خالق خريدار شد فرستاده ى عبيدالله گفت جواب نامه چيست ؟ حضرت فرمود:

ماله عندى جواب لانه عليه كلمة العذاب (183)

يعنى من به اين نامه پاسخ نمى دهم زيرا او مستحق عذاب و آتش است

بردگان حكومت يا آبستنهاى جاه و مقام

فرزند زياد پس از آنكه فرستاده وى از كربلا بر گشت و عكس العمل شديد حسين عليه السلام را در برابر نامه خود دانست و از اينكه بتواند با آن حضرت سازش كند و از او بيعت بگيرد ماءيوس گرديد در يعنى به خدا قسم ما را از مبارزه و پيكار با مردم شام شك و ترديد و يا ندامت و پشيمانى باز نداشت (بلكه علت عدم پيكار ما اكنون اين است كه ) ما با اهل شام جنگ را شروع كرديم در حاليكه نسبت به يكديگر در صلح و صفا بوديم و در برابر مشكلات صبر و شكيبائى داشتيم اما (اكنون ) صلح و صفاى ما با يكديگر به عداوت و دشمنى كشيد و تحمل و صبر به ناشكيبائى و جزع منتهى شد. و شما به جنگ صفين مى رفتند در حاليكه دين در نزد شما مقدم بر دنياى شما بود، ولى امروز اينگونه ايد كه دنيا در نظرتان مقدم بر دين شما است

خوانندگان ارجمند - با مطالعه ى حوادثى كه ما تا اين جا بر شمرديم به خوبى روشن مى شود كه چگونه موجبات صلح امام مجتبى عليه السلام يكى بعد از ديگر به وقوع مى پيوندد. با آنكه آن حضرت سخت از آن بر حذر بود و با تمام نيروئى كه در اختيار داشت مى كوشيد تا نگذارد اين صلح انجام گيرد. اما متاءسفانه اين كوششها بى اثر بو و بالاخره آن بزرگوار اجبارا به صلح با معاويه تن در داد اكنون ما دامنه ى بحث را به بررسى ماهيت اين صلح و ارزيابى و علل و اسرار انجام آن مى كشانيم .

اسرار صلح امام حسن عليه السلام و ارزيابى آن

تا اينجا ما مهمترين حوادث تلخ تاريخى و پيش آمدهاى ناگوارى كه از ابتداى خلافت امام حسن عليه السلام تا هنگام انعقاد صلح وى با معاويه به وقوع پيوست بسيار فشرده و كوتاه شرح داديم .

اكنون كه زمينه ى بحث براى بررسى و ارزيابى صلح آن بزرگوار آماده گرديد، به تحقيق و جستجو درباره ى اسرار صلح و ماهيت آن و نتايجى كه اين عمل براى جلوگيرى از سقوط حتمى و هميشگى اسلام به طور موقت و تا هنگام حادثه ى كربلا در برداشت مى پردازيم .

پيمان شكنيهاى مردم

اولين موضوعى كه بايد در بحث مورد توجه قرار گيرد اين است كه امام مجتبى عليه السلام هنگامى تن به صلح در داد كه پيمان شكنيهاى پى در پى و بى وفائى ننگين بزرگان كوفه و فرماندهان ارتش آن حضرت ضرورت آن را ايجاب مى نمود، ما در شرح تاريخ حكومت امام حسن عليه السلام تا هنگام ورود آن بزرگوار به مدائين به خوبى نشان داديم كه چگونه آن حضرت از صلح با معاويه و از كنار آمدن با حكومت وى بر حذر بود و ضمن خطابه هاى فراوان و بيانات هيجان انگيزى نتايج شوم و نكبت بار تسلط بنى اميه را بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى ياد آورد گرديد، اما چه بايد كرد؟

امام عليه السلام در شرائط ناگوار و دردناكى قرار گرفته بود كه از يك طرف بسيارى از فرماندهان ارتش وى رسما به لشكر معاويه ملحق شده و در شمار ياران او در آمده اند، و از سوى ديگر جمعى از باقيماندگان ارتش آن حضرت هم در پنهانى با معاويه ارتباط داشته و به وى نوشته اند كه اگر تا نزديك كوفه بيايد، آنان آن بزرگوار را دستگير كرده و تسليم او نمايند.

امام مجتبى عليه السلام در موقعى قرار گرفته بود كه ياران نزديك برابر آن وا داشت در اينجا ابتداء فرمانده سپاه فرزند رشيد اميرالمؤ منين عباس بن على عليهماالسلام شروع به سخن كرد و در استقامت و پايدارى ، خويش ‍ حقايقى تحسين آميزى بيان داشت ، آنگاه اصحاب هر يك به نحوى به دنبال كلمات درباره ابوالفضل عليه السلام مطالبى ايراد نمودند در اين هنگام حسين فرزندان عقيل و برادران مسلم عليه السلام را مخاطب قرار داده و به آنان چنين فرمود:

يا بنى عقيل حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا فقد آذنت لكم قالو اوما نقول للناس ، نقول تركنا شيخنا و سيدنا و بنى عمومتنا خيرالاعمام و لم نرم معهم بسهم و لم نطعن معهم برمح و لم نضرب بسيف و لاندرى ماصنعوا؟؟ لاوالله لا نفعل و لكنا نفديك با نفسنا و اموالنا و اهلينا و نقاتل معك حتى نرد موردك فقبح الله العيش بعدك .(184)

يعنى اى فرزند عقيل شما را قتل مسلم كافى است ، اكنون از اين بيابان برويد من به شما اجازت دادم . در پاسخ گفتند اى فرزند پيغمبر اگر شما را در اينجا رها سازيم به مردم چه بگوئيم ؟ به آنها بگوئيم كه ما آقايمان و بزرگ قبيله مان و بهترين پسر عموى خود را در بين دشمن رها كرديم بدون آنكه در راه يارى از وى تيرى به كار بريم و يا نيزه اى به حركت در آوريم و يا شمشيرى بزنيم ؟

نه ، به خدا قسم ما چنين كارى انجام نخواهيم داد بلكه جانها و اموال خود و آنچه كه در اختيار داريم در راه حضرتت فدا خواهيم ساخت و در زير لواى تو مى جنگيم تا آنچه كه بر شما وارد شود بر ما هم وارد آيد، ما زندگى بعد از شما را نمى خواهيم ، و نكبت و ننگ بر آن باد

زهير بن قيس در روز عاشوراء بر اسب خود سوار شد و در برابر آن جمعيت تبهكار آمد تا قدرى آنها را نصيحت كند و به راه سعادت راهنمائى نمايد در آنجا بين او و شمر مكالماتى در گرفت تا بالاخره شمر به او گفت :

ان الله قاتلك و صاحبك عن ساعة فقال اءبالموت تخوفنى و الله للموت معه اءحب الى من الخلد معكم .. (185)

يعنى خداوند بزودى تو و رفيقت حسين را خواهد كشت ، زهير گفت آيا مرا به مرگ مى ترسانى ؟ به خدا قسم كه مردن با حسين از زندگى كردن براى هميشه با شما نزد من عزيزتر و بهتر است

آرى ياران حسين عليه السلام اينگونه هدف مقدس آن حضرت را درك كردند كه مى گويند كه براى رسيدن به جاه و مقام ناپاكانى مانند فرزند سعد خود را براى انجام هر گونه جنايت آماده مى سازند در همان روز و در همان شرائط دردناك جوانمردانى مانند حر هم يافت مى شوند كه از جاه و مقام و زندگى يكباره چشم مى پوشد و با خود مى گويد:

والله اخير نفسى بين الجنة و النادر فوالله الاختار على الجنة شيئا ولو قطعت و احرقت .

يعنى به خدا قسم من خود را بين بهشت و دوزخ مخير مى بينم اما به پروردگارم سوگند كه هيچ چيز را بر بهشت اختيار نمى كنم هر چند در اين راه قطعه قطعه گردم و يا سوزانده شوم آنگاه به فرزند خود روى كرده فرمود:

بنى لا صبرلى على النار فسربنا الى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله يرزقنا الشهادة التى لاانقطاع لها.(186)

يعنى اى پسرم مرا طاقت عذاب خداوند نيست با من بيا تا به سوى حسين برويم ، او را يارى كنيم و با دشمنان او پيكار نمائيم ، باشد خداوند شهادت را نصيب ما گرداند و ما را به سعادت و حيات ابدى برساند

آرى اينان نخبه هاى جهان انسانيت بودند و بشريت بايد به داشتن چنين فرزندانى افتخار كند، اينها از تمام مظاهر فريبنده ى دنيا چشم پوشيدند زيرا براى به دست آوردن آن مى بايست شرف ، دين ، انسانيت ، آزادگى و همه چيز خود را از دست بدهند آنها حجت خداوند و فرزند پيغمبر خود را يارى كردند و از هدف مقدس و انسانى وى حمايت نمودند در روزى كه ديگران با نهايت بيشرمى بدترين و ننگين ترين جنايات را نسبت به آن حضرت انجام دادند.

در تاريخ جهان مردان فداكار و جانباز بسيار بودند، اما فداكارى نمودن در شرائطى كه ياران پاك حسين عليه السلام در آن شرائط به سر مى بردند بسيار كم نظير است ، اينان فداكارى كردند در حالى كه شهادت و كشته گشتن براى آنها مسلم و قطعى بودند، پايدارى نمودند در شرائطى كه هيچگونه اميدى براى زنده ماندن و نجات يافتن آنها نبود، آنها با علم به آنكه كشته مى شوند - آن هم با شكمى گرسنه و در التهابى سخت از عطش - با اين حال استقامت ورزيدند و تا آخرين حد ممكن پايدارى كردند، مخصوصا با توجه به اين نكته كه نه تنها هيچگونه عامل مادى براى جانبازى آنها وجود نداشت و فشار و سر نيزه اى پشت سر آنان نبود بلكه حسين عليه السلام باره ها به آنها اتمام حجت كرد و از آنان حل بيعت نموده و فرمود: من به شما اذان دادم اكنون به سوى ديار خود برويد با اين حال از آن بزرگوار دست باز نداشتند و آن حضرت را در بين انبوهى از دشمن رها نساختند - علاوه بر اين - ارزش اين فداكاريها افزون مى شود هنگامى كه ما در نظر بگيريم كه آنها در كار خود داراى هدف بودند، مى دانستند چه مى كنند و چرا مى كنند، آنها منطق امام را به خوبى درك كرده بودند و با بصيرت و بينائى شمشير مى زدند.

انگيزه ى آنها خدا بود و مبارزه با ستم و هدف آنها ريشه كن ساختن آن حكومت و قدرتى بود كه هستى اسلام و عدالت و فضيلت را به نيستى و محو كامل تهديد مى نمود، آنها مانند يك سر باز عادى نبودند كه ندانند چه مى كنند و چرا نبرد مى نمايند، چشمانشان باز و هدف آنها و درك آنها بسيار صحيح و عالى بود، آرى وجود اين همه شرائط است كه به جانبازيهاى آنها ارزش جهانى داده و به آنها زندگى ابدى بخشيده است .

مرزها بفرست تا آنجا باشيم و كفار جنگ كنيم . در اينجا ربيع بن خيثم و ياران او با آنكه به عظمت مقام على عليه السلام اعتراف دارند با اين حال به علت تظاهرات معاويه در حفظ ظواهر اسلام در جنگ با وى دچار ترديد مى گردند. باز نصر بن مزاحم نقل مى كند كه مردى از ياران على عليه السلام در جنگ صفين نزد عمار ياسر آمد و به وى گفت كه من از هنگام خروج از كوفه تا ديشب در باطل بودند معاويه و لزوم جنگ با وى ترديد نداشتم ، اما اكنون دچار ترديد شدم زيرا مى بينم ما اذان مى گوئيم آنها هم اذان مى گويند، ما نماز مى گذاريم آنها هم نماز مى گذارند..(187) آرى معاويه نه تنها ظواهر اسلام را تا اين حد رعايت مى نمود كه جمعى از افراد سطحى را در جنگ با خود دچار ترديد سازد بلكه توانست با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتى خود سب و لعن به على بن ابيطالب عليه السلام را در بين مردم مسلمان شايع ساخته و خود را حامى و دل سوز اسلام ولى على بن ابيطالب را دشمن دين و مردى كه نماز نمى خواند معرفى نمايد!!! مسعودى در اين باره مى نويسد:

ثم ارتقى بهم الامر فى طاعته الى ان جعلوا اللعن على سنة ينشاء عليها الصغير و يهلك عليها الكبير (188)

يعنى كار اطاعت مردم از معاويه تا جائى بالا گرفت كه لعن و سب را بر روشى قرار داد كه كودكان بر همان روش متولد مى شدند و بزرگان بر آن روش مى مردند.

خوانندگان عزيز - با در نظر گرفتن وضع خاص معاويه و نيرنگهاى گوناگون كه او در دوران مختلف حكومت خود انجام مى داد اين حقيقت به خوبى روشن مى شود كه اگر امام مجتبى عليه السلام بعد از آن همه پيمان شكنيهاى كوبنده ياران خود و حوادث تلخ و ناگوارى كه تا هنگام صلح براى آن حضرت پيش آمده بود باز هم با معاويه پيكار مى كرد نه تنها او و تمام ياران و نزديكانش بدون ترديد كشته مى شدند، بلكه شهادت آنان در آن روز بى اثر مى شد و معاويه اجازه نمى داد تا از اين شهادت در راه حفظ قرآن و مصالح واقعى جهان اسلام بهره اى بردارند، اگر آن حضرت و تمام بنى هاشم به شهادت مى رسيدند معاويه مى توانست با همان فريبكاريهاى خاص خود و تظاهرات شديدى كه در حمايت و دلسوزى از اسلام مى نمود و با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتى متناسب با آن روز كه در اختيار داشت شهادت حضرت مجتبى و بنى هاشم را يكباره بى اثر سازد و در اين صورت ميدان تنها براى يكه تازيهاى وى و اجراى هدفهاى حقيقى و واقعى او كه تا آن روز سخت در استتار و در پرده بود كاملا آماده مى گرديد، امام مجتبى عليه السلام خود به اين نكته به خوبى توجه داشت كه نبايد با شهادت رسول خدا و نزديكانش ميدان اجتماع را براى معاويه و بنى اميه بگذارد از اين نظر بود كه آن حضرت به صلح تن در داد و پيكار با معاويه با ترك نمود.

تحقيقى در ماهيت صلح امام حسين عليه السلام

تا اينجا ما فلسفه ى انجام شدن صلح و ارزيابى آن را از نظر سوزاندن ما شعله ور ساختيد كه ما آن را براى دشمنان خود و شما بر افروخته ايم ؟!

فاصبحتم البا لاعدائكم على اوليائكم بغير عدل افشوه فيكم و لا امل اصبح لكم فيهم فهلالكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم و الجاش طامن و الراءى لما يستحصف و لكن اسرعتم اليها كطيرة الدباء و تداعيتم اليها كتهافت الفراش .

شما مردم تشخيص خود را از دست دادهايد زيرا بر پيكار دوستانتان اجتماع كرديد و بر حمايت از دشمنان خود اتفاق نموديد بى آنكه عدل و دادى را در بين شما اجراء كنند و يا به آرزوهاى خود در حكومت آنان دست يابند!!! آيا ننگ و عذاب بر شما نباشد با آنكه شما ما را ره كرديد و با دشمنان ما پيوند نموديد در حالى كه شمشيرها در نيام بود و آتش جنگ بر افروخته نشده بود و راءى ها محكم بود در آن شتاب نمودن چون پروانگانى كه خود را به آتش مى زنند و در ميان آن مى سوزند.

فسحقا لكم يا عبيدالامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفى الكلم و عصبة الانام و نفثة الشيطان و مطفى السنن اءهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون .

ننگ بر شما باد. شما از بزرگان گمراهان اين امت و از شازده هاى اين اجتماعيد شما كتاب خدا را به دور انداختيد و آن را تحريف نموديد - شما از گروه گناهكاران و پيروان شيطانيد، شمائى كه سنت پيغمبر و مقررات آسمانى آن حضرت را محو ساختيد، آيا از يزيد و بنى اميه حمايت مى كنيد ولى ما را رها مى نمائيد و مخدول مى سازيد؟!

اجل و الله غدر فيكم قديم و شجت اليه اصوالكم و تاءزرت عليه فروعكم فكنتم اخبث ثمرشجى للناظر والكة للغاصب .

آرى به خدا قسم نيرنگ و فريب در شما بسيار با سابقه است و اين صفت زشت اصول و فروع شما را فرا گرفته شما خبيث ترين ثمرى هستيد كه چشم بيننده و ناظر را تعب مى دهيد و گلوى خورنده را به رنج مى آوريد.

الا وان الدعى قدر كزنى بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤ منون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ‍ ابية من ان نؤ ثر طاعة اللئمام على مصارع الكرام الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلان الناصر (189)

اى مردم اين بى پدر و ناپاك فرزند بى پدر (يعنى پسر زياد) مرا بين دو كار مخير گردانيد كه بايد يكى از آن دو را انتخاب كنم كنم يا شمشير را اختيار كنم و كشته شوم و يا آن كه تن زير بار ذلت بدهم ، اما من تصميم خود را گرفته ام و آن تصميم جنگ است ، من اهل ذلت و خوارى نيستم و اينها از ما خاندان پيغمبر خدا رضايت مى دهد و نه مؤ منين بدين ننگ راضى مى گردند و هم دامنهاى پاك مادرانى كه ما را تربيت كردند رضايت نمى دهند كه ما ذلت را بپذيريم و همچنين اين راد مردانى كه اطاعت از مردم پست و فرومايه را بپذيرند اكنون آگاه باشيد كه من با اهلبيت كم و جمعيت اندك خود با شما جنگ خواهم كرد

خوانندگان عزيز - در اين خطبه ى آتشين حسين عليه السلام دقت كنيد، در نظر بگيريد كه اين خطبه را كسى ايراد نمود كه لبهاى مقدسش تشنه و شكمش گرسنه بود، كسى كه مى داند تا چند ساعت ديگر بدن مقدس او زير سم ستوران لگد كوب خواهد شد، اين خطبه در برابر هزاران نفر دشمن ايراد گرديد كه با نيزه ها شمشيرهاى خويش آماده كشتن وى هستند با اين حال اينگونه با شهامت سخن مى راند و جوانمردى و آقائى نشان مى دهد، به آن پيروان شيطان مى گويد كه شما تشخيص خود را از دست داده ايد، از دودمان ابوسفيان كه دشمنان شما هستند حمايت مى كنيد و ما را كه دوستان شما هستيم مى كشيد، شما با شمشيرى كه پيغمبر در دستتان داد فرزند او را به قتل مى رسانيد.

زاده ى اميرالمؤ منين در اين گفتار سخن از بيعت با يزيد به ميان مى آورد و آن را ذلت و خوارى مى شمرد آن گاه تصميم قطعى خود را بيان مى كند - همان تصميمى كه از روز اول در مدينه گرفته بود - و مى فرمايد من شهادت را مى پذيرم و تن زير بار ننگ نمى دهم ، حسين عليه السلام مى داند كه اكنون سرنوشت اسلام و حق و عدالت با تصميم او بستگى دارد، حين مى داند كه بيعت با يزيد باز كردن راه خوارى و سر شكستگى به سوى امت و اجتماع اسلامى است و تسليم او را در برابر فرزند معاويه به منزله ى تسليم نمودن اسلام و حقيقت است در برابر كفر و بيدادگرى و ستم ، از اين نظر مى فرمايد: آن دامنهائى كه مرا تربيت كردند به اين ذلت رضايت نمى دهند يعنى انتظار آن دامنها اكنون از من اين است كه كشته كردن تا اسلام و حق را از نيستى نجات بخشم ، خاندانم به اسارت بروند تا قرآن و عدالت را از اسارت آزاد سازم .

اين منطق حسين است و فرزند برومند او على اكبر هم اين منطق را از پدر تعليم گرفت در هنگام رجز مى فرمود:

و الله لايحكم فينا ابن الدعى - به خدا قسم ممكن نيست كه فرزند يك بى پدر بر ما حكومت كند،