درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۸ -


سياستى آسمانى و بهت انگيز!

خوانندگان عزيز - با در نظر گرفتن شواهدى كه ما تا اينجا نقل كرديم به خوبى روشن شد كه حسين بن على عليه السلام از همان ابتداى امر داراى هدف مشخص و معينى بوده و مى دانست به كجا مى رود و پايان كار وى چه شد و خود صريحا در چند مورد محال شهادتش را ياد آور گرديد و به آن اشاره كرد: با اين حال مى بينيم آن بزرگوار به سوى عراق (كه خود فرمود بود در آنجا كشته مى شوم ) نمى رود و راه مكه را در پيش مى گيرد! در اينجا طبعا اين سئوال پيش مى آيد كه چرا آن حضرت به سوى مكه رهسپار گرديد با آنكه مى دانست كه بايد به عراق برود و در آنجا به شهادت برسد؟ آيا حسين عليه السلام براى نهضت خود طرح تازه اى انتخاب كرده بود؟ يا آنكه رفتن به مكه به منظور بهره بردارى از يك امكان وسيع و عجيبى بود كه تنها در آنجا وجود داشت ؟

به طور قطع و مسلم انتخاب حسين عليه السلام مكه را به علت بر گشت از تصميم گذشته نبوده است بلكه اين انتخاب در تعقيب از همان سياست اول است ، ولى به منظور بهره بردارى از امكانات و شرائط عجيبى بود كه تنها دز آن سرزمين مقدس وجود داشت - اينك توضيح مطلب :

حسين عليه السلام مى خواهد در برابر حكومتى قيام كند كه بر سراسر كشور به طور كامل مسلط است و تمام منابع قدرت را در اختيار دارد، بهره بردارى صحيح از نهضتى كه در برابر چنين حكومت انجام گيرد بدون ترديد مستلزم شرائط بى شمار و امكانات خاصى است كه از همه مهمتر آماده ساختن افكار اجتماع و توجه دادن آنان به هدف اصلى نهضت است .

اجتماع اسلامى بايد بداند چرا حسين عليه السلام قيام مى كند و هدف آن بزرگوار از نهضت چيست ؟ مردم مسلمان بايد بدانند كه فرزند زهرا سلام الله عليها چشم بسته تسليم حوادث نشد بلكه حساب كرده و با داشتن هدفى مشخص و معين براى پذيرفتن آن فاجعه ى بزرگ و طاقت فرسا آماده گرديد. اصلاع امت اسلامى از هدف مقدس حسين عليه السلام از يك طرف خود به منزله ى يك اعلام خطر جدى به امت است كه وضع فوق العاده و غير عادى اجتماع را بدينوسيله دريابند، آن چنان وضعى كه فرزند اميرالمؤ منين هستى اسلام و موجوديت قرآن را در آن معرض سقوط حتمى و هميشگى مى بيند و براى نجات آن ناچار دست به آن نهضت مقدس و خونين مى زند.

و از سوى ديگر، زاده ى على بايد مقصد و هدف مشخص خود را به اطلاع امت برساند تا در نتيجه حكومت اموى با آن امكانات وسيع و عجيبى كه در اختيار دارد فرصتى پيدا نكند تا اين حادثه ى خونين را يكباره تحريف نمايد و ( مانند بسيارى از حوادث اصيل جهان كه با دست حكومتهاى فاسد و كثيف دستگاههاى وسيع تبليغاتى فرزند معاويه يكباره وارونه گردد و واقعيت و صورت اصلى آن از نظر اجتماع پوشيده بماند.

و از طرف سوم - حسين عليه السلام بايد همه ى مردم را از مقصد اصلى و هدف آسمانى خود آگاه سازد تا از اين راه زمينه ى فكرى اجتماع به منظور بهره بردارى از آن قيام مقدس كاملا آماده گردد، با اين حساب (از نظر سياست عمومى نهضت ) حتما مى بايست حسين عليه السلام هدف خود و وضع فوق العاده و دردناك اجتماع را به اطلاع امت اسلامى برساند و آنان را از اين راز آگاه سازد، اما آيا براى فرزند پيغمبر در آن روز امكان انجام اين كار وجود داشت ؟ آيا براى آن بزرگوار ممكن بود سراسر كشور را از اين مقصد بزرگ و خدائى خود و از وضع خطر ناك اجتماع و حكومت مطلع سازد؟

در آن روزگار وسائل پخش و مطلع ساختن عموم مردم از حوادث و پيش ‍ آمدها به طور كلى وجود نداشت و آنچه هم كه به طور فرزند فاطمه كه هيچگونه امكانات مادى در اختيار ندارد و سخت مورد خشم و غضب حكومت بوده و در معرض كشته شدن و قتل قرار داشت اما با اين حال فرزند اميرالمؤ منين براى اطلاع يافتن امت اسلامى و تمام طبقات اجتماع از هدف مقدس حضرتش راهى را در پيش گرفت كه راستى بهت انگيز و حيرت زا است .

خوانندگان عزيز - شما مى دانيد كه مكه در ايام حج مركز اجتماع تمام طبقات از سراسر كشور است ، نه تنها شهرهاى كوچ و بزرگ بلكه كمتر ده و قريه اى حتى در دورترين نقاط مملكت يافت مى شود كه فرد يا افرادى از آنجا براى زيادت خانه ى خدا عازم مكه نگردد و به سوى آن شهر مقدس ‍ كوچ ننمايد، حسين عليه السلام از اين امكان وسيع و بى نظير استفاده كرد يعنى با آنكه مقصد اصلى آن بزرگوار عراق است با اين حال به مكه آمد تا از اجتماع مردم در آنجا بهره بردارى كند و به رايگان از همه آنان مانند پيكى در راه رساند هدف مقدس و بزرگ خود به همگان و نشان دادن وضع دردناك و خطرناك اجتماع ، به سراسر كشور استفاده نمايد.

حسين عليه السلام مى داند كه اگر زائرين خانه ى خدا را در جريان حوادث و پيش آمدهاى كشور و هدف آسمانى و نهضت خود قرار دهد بوسيله آنان اين مسائل با اطلاع عموم خواهد رسيد و با بازگشت آنان از مكه به سوى شهرها و مسكن هايشان همگان در جريان اين حوادث قرار مى گيرند.

از اينجاست كه مى بينيم فرزند فاطمه سلام الله عليها راه مكه را در پيش ‍ مى گيرد با آنكه خود پيش از آنكه از مدينه خارج گردد در چند مورد با صراحت كامل مقصد اصلى خويش را بيان كرده و فرموده : من به سوى عراق مى روم و در آنجا در سرزمينى به نام كرب و بلا به شهادت مى رسم

حسين عليه السلام براى دست يافتن به چنين هدف بزرگ و مهمى وارد مكه گرديد و در آنجا مسكن گزيد تا صبح روز هشتم - يعنى همان روزى كه هر قافله و هر فرد عقب مانده اى سعى مى كند هر چه زودتر خود را به آن سرزمين مقدس برساند و اعمال و مقررات حج را انجام دهد، ولى فرزند اميرالمؤ منين درست در همان روز به دست به عملى زد كه آن عمل آن چنان غير منتظره و بى سابقه بود كه در مدت كوتاه در سراسر مكه پخش ‍ گرديد و همگان از آن اطلاع يافتند. آن عمل غير عادى و بى سابقه چيزى جز خارج شدن كاروان آن حضرت به سوى عراق نبود.

كاروان حسينى صبح روز هشتم دست به ابتكارى زد كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود يعنى از مكه خارج گرديد و به سوى عراق حركت نمود، اما حركتى كه روز قبل هدف از آن حركت را در برابر اجتماع بيان فرمود و مآل كار و پايان سفر خود را آشكارا روشن ساخت .

اكنون اين خبر دهن به دهن مى گردد و با يك سرعت عجيبى در بين همه پخش مى شود - فرزند پيغمبر با كاروان خود به سوى عراق رفت !!

چرا و به چه علت ؟ مى گفت من مى روم براى دست زدن به يك نهضت خونين و مقدس و از مردم هم كمك خواست ، اما نه كمك مالى بلكه مى گفت هر كس آماده ى جانبازى در راه ما است با ما حركت كن !!

اين بود آن مطلبى كه دست به دست مى گشت و با يك سرعت عجيبى انتشار يافت و مردم براى يكديگر نقل مى كردند، اكنون ديگر تمام كسانى كه در مكه حاضرند از حركت حسين عليه السلام و هدف آن بزرگوار و شرائط دردناك اجتماع اسلام كم و بيش اطلاع دارند و طبيعى است ؟ اينان پس از انجام حج به سوى ديار خود بر مى گردند و هنگام باز گشت و ديدار مردم چند خبر جالب تر و حادثه اى عجيب تر از نقل اين داستان است كه كاروان حسين در صبح روز هشتم از مكه به سوى عراق حركت نموده آن هم حركتى كه خود فرمود: هدف من شهادت و كشته شد و دست زدن به يك نهضت خونين در برابر حكومت فرزند معاويه است

با اين ترتيب از باز گشت حجاج به شهرها و قراء خود سراسر كشور از حركت زاده ى على و مقصد اصلى آن بزرگوار و فوق العاده بودن شرائط اجتماع به طور اجمال مطلع مى گردند آرى اين است آن مقصد بزرگ و پر ارجى كه حسين بن على عليه السلام به خاطر آن راه مكه را در پيش مى گيرد با آنكه خود فرمود من به سوى عراق مى روم و در آنجا كشته خواهم شد .

حسين در مكه از هدف خود سخن مى گويد.

هنگاميكه حسين بن على عليه السلام وارد مكه شد عبدالله بن زبير در آنجا رحل اقامت افكنده و مردم مكه را بگرد خود جمع كرده بود اما با آمدن آن بزرگوار اهل مكه همگان به آن حضرت روى آورند و از محضر پرفيض آن فرزند معصوم پيغمبر بهره مند مى گشتند، ابن عباس و عبدالله بن عمر روزى به نزد آن حضرت آمدند. فرزند عمر ابتداى به سخن كرد و به آن بزرگوار چنين گفت :

مردم مكه با شما خاندان پيغمبر سابقه ى دشمنى و عداوت دارند و اكنون هم اينان با يزيد بيعت كرده است ، من مى ترسم اين مردم با شما مكر كنند و شما را دچار مصيبت و بلا سازند، صواب اين است كه شما هم با يزيد بيعت كنند و در برابر حكومت وى شكيبائى اختيار نمائيد تا هنگاميكه خداوند فرجى عنايت فرمايد:

حسين عليه السلام در پاسخ فرمود اى عبدالله تو گمان مى كنى كه من آن كس باشم كه با يزيد بيعت كنم و در برابر او تسليم گردم (156) در اينجا زاده ى زهرا سلام الله عليها تصميم قطعى خود را باز آشكارا بيان كرده و با صراحت مى گويد من با يزيد بيعت نمى كنم و در برابر حكومت وى تسليم نخواهم شد، حسين عليه السلام در اينجا نه تنها از سرپيچى خود در برابر حكومت يزيد سخن مى گويد بلكه هدف و مقصد آن بزرگوار تا آنجا مشخص و حساب شده است كه صريحا به فرزند عمر مى گويد: مرا نصرت كن و در راه رسيدن به اين هدف مرا يارى نما اين كدام هدف است كه حسين عليه السلام براى رسيدن به آن از عبدالله بن عمر يارى مى خواهد و نصرت مى طلبد؟!

آيا اين هدف جز مبارزه با حكومت يزيد و قيام در برابر آن دستگاه فاسد و خاندان كثيف است ؟! آرى مقصد حسين مشخص است و هر عملى هم كه آن بزرگوار انجام مى دهد براى رسيدن به همان مقصد است ، حركت از مدينه ، آمدن به مكه ، برخوردها، خطبه ها، مكالمات و گفتارها همه و همه به منظور دست يافتن به همان هدف و رسيدن به آن مقصد است با اين حساب جاى شگفت نيست كه حسين بن على عليهماالسلام فرزند عمر ( كه او را به بيعت با يزيد دعوت مى كند) به يارى خود مى خواند و از وى نصرت مى طلبد.

كوفه از حسين عليه السلام دعوت مى كند

خبر آمدن حسين بن على عليه السلام به مكه و سرپيچى آن بزرگوار از بيعت با يزيد در شهرهاى بزرگ كشور با سرعت انتشار يافت و كوفه هم بزودى از آن مطلع گرديد و در صدد بر آمد فرزند پيغمبر را به سوى خود دعوت كند و از آن بزرگوار در برابر حكومت زاده ى معاويه حمايت نمايد.

مسعودى مورخ بزرگ اسلامى مى نويسد:

و لمامات معاوية ارسل اهل الكوفه الى الحسين بن على انا قدحبسنا انفسنا على بيعتك و نحن نموت دونك و لسنا نحضر جمعة و لا جماعة لسببك (157)

يعنى پس از مرگ معاويه مردم كوفه نامه ها براى حسين - ابن على فرستادند و در آنجا نوشتند كه ما خود را براى بيعت با حضرآماده ساختيم و براى فداكارى و جانبازى در راه شما آماده شديم و در نمازهاى جمعه و جماعت فرماندار كوفه حاضر نمى گرديم زيرا در انتظار مقدم شما هستيم .

بزرگان كوفه پس از ورود حسين عليه السلام به مكه ، در منزل سليمان بن صرد خزاعى اجتماع كردند و گفتند كه معاويه سمتكار به هلاكت رسيد و يزيد شرابخوار جاى نشين وى گرديد، حسين بن على با يزيد بيعت ننمود و وارد مكه شد اكنون چه بايد كرد و چه راءى بايد انديشيد؟

سليمان بن صرد خزاعى در آنجا به پاى خواست و خطابه ى كوتاهى بدين صورت ايراد نمود:

ان معاوية قد هلك وان حسينا نقض على القوم بيعته و قد خرج الى مكة و اءنتم شيعة اءبيه فان كنتم تعلمون انكم ناصروه و مجاهدو عدوه فاكتبوا اليه و ان خفتم الفشل و الواهن فلا تغر و االرجل فى نفسه (158)

يعنى معاويه به هلاكت رسيد و حسين با يزيد بيعت ننمود و در برابر وى تسليم نشد و از مدينه به سوى مكه خارج گرديد و شما شيعيان او و پدر او هستيد پس از مرگ مى دانيد كه آن حضرت را يارى مى كنيد و با دشمنان وى پيكار مى نمائيد با آن بزرگوار بنويسد (تا به سوى شما حركت كند) و اگر مى ترسيد كه در هنگام جنگ چنين وحشت كنيد و سستى و عهد شكنى نمائيد پس از اين صورت فرزند پيغمبر را فريب ندهيد و آن حضرت را با وعده هاى دروغ مغرور نسازيد

هنگامى كه سخن سليمان به پايان رسيد همگان گفتند: ما در راه فرزند پيغمبر حسين عليه السلام از جان و مال خود مضايقه نداريم و حضرتش را در همه حال نصرت مى دهيم و با دشمنانش پيكار مى نمائيم

پس از تعهدات و پيمانهائى كه سليمان بن صرد از آنها گرفت نامه اى بدين گونه به امضاى جمعى به سوى حسين بن على عليهماالسلام نگاشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم الى الحسين بن على من سليمان بن صرد و المسيب بن نجيه ورفاعة بن شداد البجلى و حبيب بن مظاهر و شيعته المؤ منين و المسلمين من اهل الكوفة سلام عليك فانا نحمد اليك الله الذى لااله الاهو اما بعد فا الحمدلله الذى قصم عدوك الجبار العنيد الذى انثزى على هذه الامة فابتزها امرها و غضبها فيئها و تاءمر عليها بغير رضى منها ثم قتل خيارها و استبقى شرارها و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اعنيهائها فبعدا لها كما بمدت ثمود انه ليس علينا امام فاقبل ، لعل الله يجمعنا بك على الحق و النعمان بن بشير فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى و لوقد بلغنا انك قد - اقبلت الينا اخر جناه حتى نلحقه بالشام انشاء الله (159)

يعنى اين نامه اى است از سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه و رفاعة ابن شداد و حبيب بن مظاهر و عموم شيعيان حسين بن على كه به سوى آن حضرت نگاشتند، سلام بر تو باد، همانا ما سپاس مى گذاريم آن خداى يگانه اى كه دشمن تو را درهم شكست ، آن جبار ستمكارى كه با روز و قدرت خود را بر اين امت تحميل نموده و زمام كارهاى او را جبرا در دست گرفت و اموال او را غصب نمود و بدون رضاى او بر او حكومت يافته بود، آن ستمگرى كه خوبان و آزاد مردان اجتماع را كشت و ناپاكان و اشرار امت را به جاى گذاشت و بيت المال را در بين جباران و مالداران دست به دست گردانيد، خداوند او را از رحمت خود دور گرداند همانگونه كه قوم ثمود را دور ساخت .

اى پسر پيغمبر آگاه باش كه براى ما امروز امام و رهبرى نيست (زيرا ما يزيد را نمى پذيريم و با وى بيعت نمى كنيم ) پس به سوى ما روى آور و به جانب كوفه سفر كن باشد كه خداوند بوسيله ى حضرتت ما در طريق هدايت گرد آورد.

در اينجا نعمان بن بشير استاندار كوفه در دارالاماره نشسته ولى ما او را امير نمى دانيم و در نماز جمعه و نماز عيد با وى حاضر نمى گرديم و اگر اطلاع برسد كه حضرت شما به سوى ما حركت فرموديد ما نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم و او را تا به شام پيش مى رانيم

اين نامه بوسيله دو نفر به نام عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال در دهم رمضان در مكه معظمه به دست حضرت حسين على عليه السلام رسيد ولى مردم كوفه تنها به نوشتن اين نامه اكتفاء ننمودند و پى در پى با آن حضرت از جانب آنان نامه مى رسيد تا جائى كه تعداد نامه ها را جمعى از مورخين تا دوازده هزار ضبط كرده اند.

اعزام مسلم يا اولين قدم در راه نهضت

نامه هاى مردم كوفه يكى از بعد از ديگرى در فاصله هاى كوتاه به حسين بن على عليه السلام مى رسد، آن بزرگوار هر چند مآل كار و پايان اين راه را به خوبى مى داند (و خود هم كرارا با صراحت درباره ى آنها سخن گفت ) اما با اين حال حسين عليه السلام مى بايست به خواسته هاى مردم كوفه پاسخ دهد و دستهاى نيازى كه به سوى آن حضرت كشيده اند بى خواب نگذارند زيرا در غير اين صورت حجت خداوند بر آن مردم سست پيمان و عهد شكن تمام نگرديده بود.

حسين عليه السلام بايد با اين همه تقاضاهاى پى در پى پاسخ دهد (هر چند كه خود مى داند آنها بر عهدهاشان پايدار و ثابت نيستند) از اين نظر يكى از بزرگترين شخصيتهاى خاندان وحى را به نيابت از خو به سوى آنان گسيل مى دارد، حسين عليه السلام مسلم بن عقيل را به سوى كوفه مى فرستد تا حجت خداوند بر آن مردم تمام گردد، اما خود به سوى آنان حركت نمى كند زيرا برنامه هاى آن حضرت قدم به قدم تعيين شده است .

آن حضرت در آمدن به مكه يك هدف بزرگ و مقدسى داشت (همان هدفى كه ما در گذشته به طور تفصيل از آن سخن گفتيم ) دست يافتن به آن هدف تنها در صورتى امكان پذير است كه آن بزرگوار تا روزى كه تمام زائرين خانه ى خدا از سراسر كشور به مكه مى آيند در مكه بماند و از آن شهر مقدس حركت نمايد، حسين عليه السلام مكه را مسكن هميشگى خود انتخاب ننمود و بالاخره مى خواهد از آنجا خارج گردد اما نه اكنون و در نيمه رمضان بلكه در روز هشتم ذى الحجه بايد كاروان حسينى از مكه كوچ كند از اينجاست كه مى بينيم حسين عليه السلام خود از مكه خارج نمى گردد و به جانب كوفه كوچ نمى كند، ولى پسر عم خود مسلم را بدان سوى مى فرستد.

لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل (160)

حسين عليه السلام درباره ى زمامدار صالح سخن مى گويد:

حسين بن على عليه السلام هنگامى كه خواست مسلم بن عقيل را به جانب كوفه بفرستد نامه اى به مردم آن سامان نوشت و آن را به نماينده و نايب خاص خود تسليم نمود، متن آن نامه چنين است :

اءما بعد فقد فهمت كل الذى اقتصصتم و قد بعثت اليكم باخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بيتى مسلم بن عقيل و اءمرته ان يكتب الى بحالكم و امركم وراءيكم فان كتب الى انه قد اجتمع راءى ملئكم و ذوى الحجى منكم على مثل ما قدمت به رسلكم اقدم اليكم و شيكا انشاء الله فلعمرى ماالامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط و الدائن بدين الحق و السلام (161)

يعنى نامه هاى شما به من رسيد و من بر آنچه كه نوشتيد اطلاع يافتن و اكنون برادرم و پسر عمويم و فردى از اهل بيت من كه مورد اعتماد من است يعنى مسلم بن عقيل را به سوى شما فرستادم و به او گفتن كه تصميم و راءى شما را براى من بنويسد پس اگر وى به من نوشت كه راءى بزرگان و صاحبان عقل و درايت شما همچنان مانند گذشته است و همانگونه است كه در نامه هاى خود به من نگاشتيد بزودى به سوى شما خواهم آمد، (مردم كوفه ) به جان خودم قسم كه شايستگى رهبرى و امامت ندارد مگر فردى كه بر طبق كتاب خدا رفتار كند و عدل و داد را شيوه ى حكومت خود سازد و پاى بند به دين حق و روش صحيح باشد

در اين نامه كه حسين عليه السلام به مردم كوفه مى نويسد (و در واقع به منزله ى استوار نامه اى براى مسلم بن عقيل است ) پايان آن را به بحث درباره ى زمامدارى امت و رهبرى اجتماع اختصاص مى دهد و صريحا ياد آور مى گردد كه شايستگى مقام امامت را ندارد مگر فردى كه بر طبق كتاب خدا عمل كند و در حكومت عدل و داد را پيشه خود سازد

حسين عليه السلام در نامه ى خود اين بحث را پيش مى كشد تا به وسيله افكار اجتماع را به سوى يكى از مهمترين اصل حياتى اسلام يعنى موضوع حكومت توجه داده و آنان را از رفتن زير بار ننگ بيعت با فرزند معاويه (كه عدم صلاحيت وى براى رهبرى اجتماع بر همگان روشن است ) بر حذر دارد.

در اين نامه كه فرزند پيغمبر به مردم كوفه نوشت مى توان از حادثه اى كه حسين كنار قبر پيغمبر هنگام مناجات با خداوند از آن دم زده بود و گفته بود: خدايا تو مى دانى كه حادثه اى براى امت اسلام پيش آمده به خوبى مطلع شد، زاده ى زهرا سلام الله عليها تا هنگام حركت از مدينه باره ها از امر به معروف و نهى از منكر دم زده بود، ولى در اين نامه آن بزرگوار كليات تمام گفتارها و نوشته هاى خود را با صراحت تفسير مى كند و روى آن منكرى كه اجتماع دچار آن گرديده انگشت مى گذارد و از آن حادثه اى كه امت اسلامى به آن مبتلا شده پرده بر مى دارد.

آن حادثه و آن منكر كه حسين عليه السلام براى اصلاح آن و نهى از آن عملا قدم برداشت چيزى نيست جز همان موضوع حياتى و مهمى كه در اين نامه با آن اشاره مى فرمايد:

فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسد والدائن بدين احلق آن موضوع حياتى و آن حادثه ى تازه و آن منكر بزرگ و خطرناك همانا انحرافى است كه در حكومت اسلامى پيش آمده ، آن حضرت مى بيند حكومت و قدرت اسلامى درست بر خلاف مسير صحيح و اصلى خود قرار گرفته و در راءس دستگاه قدرت فردى مانند يزيد واقع شده است كه نه به كتاب آسمانى و قوانين و مقررات وى اعتنائى دارد و نه با عدل و داد رابطه اى و نه خود را پاى بند به يك روش حق و دين صحيح مى داند اينجاست كه حسين ناچار بايد در نامه ى خود از مسئله ى حكومت دم زند و از شرائط زمامدار و رهبر سخن به ميان مى آورد.

كوفه عهد شكنى مى كند

مسلم بن عقيل عليه السلام طبق فرمان امام عصر خود از مكه به جانب كوفه حركت مى كند.

مسعودى مى نويسد:

فخرج مسلم بن عقيل من المكة الكوفة فى النصف من شهر رمضان - يعنى مسلم بن عقيل در پانزدهم ماه رمضان از مكه خارج گرديد

و پس از مشكلات فراوان وارد كوفه شد، فرزند عقيل در ابتداء مورد استقبال گرم طبقات مردم قرار گرفت و كوفه در اول كار با آغوشى باز آن حضرت را در خود پذيرفت ، افراد كوفه يكان يكان با نايب خاص و نماينده ى مخصوص حسين عليه السلام بيعت كردند و اعلام وفادارى و فداكارى نمودند، تعداد بيعت كنندگان آن چنان با سرعت بالا رفت كه مسعودى مى نويسد:

بايع المسلم بن اهل الكوفة اثنا عشر اءلف رجل وقيل ثمانية الفا فكتب بالخبر الى الحسين وساءله القدوم اليه (162)

يعنى دوازده هزار نفر از مردم كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كردند و بعضى از مورخين گفته اند هيجده هزار نفر (163) اما متاءسفانه اين استقبال گرم پس از مدتى كوتاه بدرقه ى بسيار سرد و ناجوانمردانه اى را با خود همراه داشت ، مردم كوفه در محيطى آرام كه هيچگونه احساس خطر در آن نمى شد با مسلم بن عقيل عليه السلام آنگونه روبرو گشته و از وى استقبال نمودند اما هنگامى كه در وفادارى خود نسبت به آن بزرگوار احساس خطر كردند آن چنان با سرعت اطراف آن حضرت را رها كردند كه راستى در تاريخ انسانيت بى نظير و يا حداقل كم نظير است . هنگامى كه فرزند معاويه از ورود نماينده مخصوص حسين عليه السلام در كوفه و موفقيت سريع آن بزرگوار اطلاع يافت و دانست كه نعمان بن بشير استاندار كوفه آن چنان نا پاك و جسور نيست كه بتواند تسلط حكومت وى را بر آن ناحيه ( كه به منزله ى قلب عراق و پايگاه قدرت آن بوده است ) در برابر مسلم حفظ نمايد به ناچار دست به دامان كثيف ترين و بى اصالت ترين نوكران و عمال خود يعنى عبيدالله بن زياد زد و او را كه در بصره حكومت داشت با حفظ سمت به استاندارى كوفه منصوب ساخت و ماءموريت آرام كردن كوفه و سر كوب نمودن جنبشى كه به حمايت از خاندان پيغمبر به وجود آمده بود به وى واگذار نمود.

فرزند زياد بن ابيه با نيرنگ خاصى وارد كوفه گرديد و بدارالاماره رفت و بدون داشتن نيروى نظامى قابل ملاحظه اى تنها با خدعه و شيطنت و تهديد و تطبيع آن چنان كوفه را در برابر قدرت پوشالى و پوچ يزيد بن معاويه مرعوب ساخت كه توانست در كمتر مدت تسلط از دست رفته ى آن حكومت كثيف را بر آنجا به نحو بهتر و عالى تر باز گرداند و نيروى عظيمى را كه در حمايت از مسلم بن عقيل به وجود آمده بود به آسانى متلاشى سازد، دستور داد منادى او در همه جا ندا در دهد؛

اثبتوا على بيعة يزيد بن معاوية قبل اءن يبعث اليكم من الشام رجالا يقتلون رجالكم و يسبون حرمكم (164)

يعنى مردم كوفه ! بر بيعت يزيد ثابت نمانيد پيش از آنكه وى ارتشى مجهز از شام بفرستد تا مردان شما را بكشند و زنان شما را به اسارت ببرند.

آرى ، پسر زياد تنها با يك تهديد پوچ و بى اساس توانست آن مردم سست پيمان را از گرد مسلم بن عقيل پراكنده سازد، يگانه فردى كه در سراسر كوفه در يارى آن شير مرد قريش پايدار ماند؛ هانى بن عروه بود كه جان خود را در راه حمايت از وى از دست داد و با آن حضرت به درجه شهادت رسيد، پسر زياد با آنكه هانى را براى تسليم نمودن مسلم سخت مورد تهديد قرار داد و به او گفت اگر مسلم را به من نسپارى و او را تسليم من نسازى لا مفرلك و لاخلاص ولات حين مناص ،

يعنى برا تو راه فرار و نجاتى نيست با اين حال هانى شهامت و جوانمردى نشان داد و گفت : لا والله . آيا از من مى خواهى كه ميهمان خود را تسليم تو سازم تا او را با شمشير گردن زنى ؟ هرگز چنين عملى را انجام نخواهد داد و اين ننگ و عار را بر خود نخواهم پسنديد، سپس چنين اضافه كرد:

ويلكم لو كانت رجلى على طفل من آل الرسول صلى الله عليه و آله لا اءرفعها حتى تقطع (165)

يعنى واى بر شما: اگر پاى من بر روى طفلى از خاندان پيغمبر باشد آن را از روى او بر نمى دارم (تا گرفتار شما ستمگران گردد) مگر آنكه پاى مرا قطع نمايند

هانى بن عروه به جرم جوانمردى و پايدارى خود در ارادت به خاندان پيغمبر عليهم السلام به امر عبيدالله نا پاك (پس از جراحات فراوانى كه برداشت ) روانه زندان گرديد، اما هانى از شختصيتهاى مهم كوفه و رئيس ‍ قبيله است از اين نظر انتشار گرفتارى وى موجى از خشم و غضب در بين قبيله ى بنى مذحج و طرفداران فرزند عروه به وجود آورد و به زودى تعداد چهار هزار شمشير زن اطراف دارالاماره را محاصره كردند و هانى را سالم و زنده خواستار شدند.

تاريخ خيانت شريح را فراموش نمى كند.

در اين جا فرصت خوبى به وجود آمده بود تا با استفاده از آن نتوان ريشه ى حيات ننگين زاده ى زياد را براى هميشه در هم سوخت و امت اسلامى را از يك نكبت جهانگير آن ناپاك آسوده ساخت ، اما انجام يك خيانت بزرگ و يك گناه عظيم موجب شد كه اين فرصت عالى و پر ارزش به آسانى از دست برود و عبيدالله خائن با خاطرى آسوده دنباله ى نقشه هاى شيطانى رسول خدا را بگيرد، آن خيانت و آن گناه بوسيله ى يك روحانى نا پاك و مرد آبستن جاه و مقام انجام مى گرديد! شريح قاضى كه به علت تصدى مقام قضاوت (كه يك مقام بزرگ روحانى و اسلام است ) از اعتماد مردم نسبت به خود بر خوردار بود از جانب فرزند زياد ماءموريت يافت تا هانى را ديدار كند آنگاه سلامتى و حيات او را به قبيله ى وى اطلاع دهد، آن مرد از خدا بى خبر با آنكه هانى را با صورتى آلوده به خون و حالى بسيار زار ديدار كرد با اين حال به نزد مردم آمد و به آنها گفت :

ناراحت نباشيد، اينك هانى در نزد امير عبيدالله نشسته است و با يكديگر مكالمه مى كنند و بزودى سلامت نزد شما بر مى گردد!

اين سخن خلاف واقع و دروغ كه از حلقوم يك اهرمن فرشته نمائى خارج گرديد مورد پذيرش آن جمع واقع شد و به زودى متفرق شدند و هر يك به سوى كار خود رفتند پسر زياد پس از پراكنده گشتن آن جمع با خاطرى آسوده دنباله كارهاى خود را گرفت و با استفاده از سست پيمانى مردم قدم به قدم نقشه هاى خود را با موفقيت انجام داد و به هدفها و آرمانهاى جهنمى خويش نزديك گرديد تا جائيكه بالاخره توانست جمعيت انبوهى را از همان مردم كوفه - همان مردمى را كه با مسلم بيعت كرده بودند!! در جنگ عليه آن حضرت و براى دستگيرى آن بزرگوار بسيج نمايد، مردم كوفه كه در ابتداى خروج حضرت مسلم در اطراف آن بزرگوار اجتماع كرده بودند با تهديد و تطميع و تخويف دست ياران زياده ى زياد به زودى آن نايب امام را تنها گذاردند، ولى تنهائى براى آن شير بيشه ى شجاعت وحشت آور نيست و با آنكه ميدان جنگ كوچه هاى تنگ كوفه بود و جنود شيطان از همه طرف مسلم بن عقيل را در ميان گرفته بودند و حتى بعضى از زنان كوفه هم از پشت بامهاى منازل ، آن حضرت را با سنگ و چوب مورد تعرض قرار مى دادند با اين حال آن برادر زاده ى على و آن نماينده ى خاص حسين آن چنان شجاعت و شهامت از خود نشان داد كه همگان را دچار بهد و حيرت ساخت تا جائيكه فرزند فرزند زياد به فرمانده لشكر محمد بن اشعث اعتراض نموده و به وى گفت :

ثكلتك امك و عدموك قومك ، واحد يقتل منكم هذه القتلة العظيمة ؟! فكيف لواءر سلناك الى من هو اءشد باسا و اشد مراسا.

يعنى مسلم يك مرد است با اين حال اين همه از شما مى كشد؟!

پس چه خواهى كرد هنگاميكه تو را به جنگ كسى به فرستم كه از مسلم شجاع تر و شديدتر است (مقصود وى از از جمله ، حسين عليه السلام بود).

محمد بن اشعث در پاسخ گفت :

ايهاالامير اءتظن انك بعثتنى الى بقال من بقالى الكوفة اوالى جز مقانى من جرامقة الحيرة ؟! اولم تعلم ايهاالامير انك بعثنى الى اسد ضرغام وسيف حسام فى كف بطل همام من آل خيرالانام (166)

يعنى تو گمان كردى مرا به جنگ بقالى از بقالهاى كوفه و يا كشاورزى از كشاورزان حيره فرستادى ؟! مگر نمى دانى كه مرا به جنگ شيرى از ژيان و شمشيرى بران فرستادى ، شمشيرى كه در دست يك قهرمان بى همتا و يك شجاع بى مانندى از خاندان پيغمبر است .

و بالاخره هم توانستند مسلم بن عقيل را با نبرد و پيكار از پاى در آورند ناچار خدعه كردند و آن حضرت را با نيرنگ دستگير نمودند و او را بدارالاماره نزد پسر زياد بردند.

فرستاده ى حسين از هدف حسين سخن مى گويد

مسلم بن عقيل عليه السلام نماينده مخصوص حسين و نماينده افكار و اهداف آن حضرت است ، راه و روشى كه آن بزرگوار در برابر يزيد دارد عينا همان روش را نايب وى در برابر نماينده يزيد عبيدالله دارا است ، اكنون به مكالمات مسلم بن عقيل با زاده ى بنگريد كه چگونه نه تنها آن بزرگوار آن همه قدرت و موفقيت را كه در اختيار آن مرد خون آشام و سفاك است ناديده مى گيرد بلكه در هنگام بر خورد با وى با يك جهان شهامت و فصاحت از هدف مقدس و انسانى امام و رهبر معصوم خود حسين بن على عليه السلام سخن مى گويد؛ هنگامى كه مسلم بن عقيل را با حالتى زار و جراحات فراوان بر پسر زياد وارد كردند آن حضرت كوچكترين اعتناء و توجهى به وى نكرد و حتى به او سلام نمود؛ در اينجا يكى از دربانان ناپاك او به آن حضرت اعتراض كرده و گفت :

سلم على الامير، فقال له اسكت و يحك و الله ماهولى بامير

يعنى به حضرت گفت بر امير عبيدالله سلام كن ، آن حضرت فرمود ساكت باش ولى بر تو سوگند به خدا كه او امير بر من نيست ، عبيدالله گفت چه سلام بكنى يا نكنى هم اكنون كشته خواهى شد حضرت فرمود:

ان قتلتنى فلقد من هو شرمنك من هو خير منى

يعنى اگر مرا بكشى (عجيب نيست زيرا) كسى كه بدتر از تو بود بهتر از مرا به قتل رساند، پسر زياد گفت : مسلم چرا به اينجا آمدى تا اجتماع مسلمين را در هم بريزى و فتنه خفته را بيدار نمائى و خون مسلمانان را تباه سازى ؟! آن بزرگوار فرمود:

كذبت يا بن زياد انما شق عصا المسلمين معاوية و ابنه يزيد و اما الفتنة فانما الحقها انت و ابوك زياد بن عبيد عبدبنى علاج من ثقيف و اءنا اءرجوان يرزقنى الله الشهادة على يدى شر بريته .

يعنى اى پسر زياد دروغ گفتى . اجتماع مسلمين را معاويه و فرزند او يزيد متفرق كردند و اما فتنه و فساد پس آن را هم تو و پدرت ايجاد نموديد و من آرزومندم كه به دست بدترين مردم جهان شربت شهادت نوشم

زاده ى زياد گفت : اى مسلم آيا گمان مى كنى كه شما را در خلافت بهره اى است ؟! آن بزرگوار فرمود گمان نمى كنم بلكه به اين حقيقت يقين و ايمان دارم ، عبيدالله گفت مسلم چار به اين شهر آمدى و اختلاف كلمه در بين مردم آن افكندى ؟! آن حضرت فرمود:

ما لهذا اءتيت و لكنكم اظهر تم المنكر و دفنتم المعروف و تاءمر تم على الناس بغير رضى و حملتموهم على غير ما اءمر كم الله به وعملتم فيهم به اعمال كسرى و قيصر فاتيناهم لناء مرفيهم بالعمروف و ننهى عن المنكر وندعو هم على حكم التاب و السنة و كنا اهل ذلك (167)

يعنى اى پسر زياد من به كوفه نيامدم تا بين مردم اختلاف كلمه ايجاد كنم ( علت آمدن من اين بود كه ) شما منكر و گناه را در بين مردم شايع ساختيد و معروف را در اجتماع يكباره دفن كرديد و بر مردم حكومت يافتيد بدون آنكه آنها راضى باشند و آراء و نظريات خود را بر خلاف رضاى خدا بوده است بر امت اسلامى تحميل نموديد و در بين آنان مانند جبابره و ستمگرانى چون كسرى و قيصر رفتار كرديد (در اين شرائط دردناك بود كه ) ما خاندان پيغمبر آمديم تا معروف را در بين اين امت زنده گردانيم و از منكر و انحرافات نهى نمائيم . ما آمده ايم تا اجتماع اسلامى را بر طبق قوانين و مقررات آسمانى كتاب و سنت دعوت كنيم ، اين بود هدفهاى ما و اين ما هستيم كه براى انجام اين هدفها شايسته ايم

خوانندگان عزيز - در اين سخنان كوبنده و قاطعى كه مسلم ابن عقيل عليه السلام در برابر خونخوارترين و بى شرمترين استانداران يزيد ايراد فرمود دقت كنيد كه چگونه آن بزرگوار درست ماند حسين ابن على عليه السلام از هدفهاى بزرگ و اسلامى آن حضرت سخن مى گويد و چگونه انحرافات شديد اجتماع را در موضوع حياتى و مهم حكومت ياد آور مى گردد و تمام بدبختيها، انحرافات ، آلودگيها، ستمها و بيدادگريها را در همان مسئله ى حكومت خلاصه مى نمايد.

مسلم بن عقيل عليه السلام در اين بيانات كوتاه كه در بدترين و دردناكترين لحظات زندگى خود آن را با شهامت و صراحت كافى ايراد نمود تمام فتنه و فسادها و خون ريزيهائى كه در ميان امت اسلامى انجام گرديده همه را از آنجا ناشى مى داند كه افراد ناشايسته و نا پاك و با زور و قدرت ، خود و حكومت خود را بر امت تحميل نمودند انما شق عصاالمسلمين معاوية و ابنه يزيد، و تاءمر تم على الناس بغير زضى نائب خاص حسين عليه السلام منطق كوبنده و قاطع خود را در برابر اشراف و بزرگان كوفه - يعنى همان اشباه الرجال و لارجال - كه در نزد پسر زياد گرد آمده بودن آشكارا بيان كرد، منطقى كه از فكر و اعتقاد امام ، حسين بن على عليه السلام سر چشمه مى گرفت ، مسلم بن عقيل در آن شرائط بسيار بد و نا مساعد وظيفه ى مقدس نيابت خود را به خوبى انجام داد.

اين بيانات كوتاه و تكان دهنده فرزند عقيل كه آن روز در دارالاماره در برابر يك درنده و خونخوارى ، آن را اداء فرمود همچنان براى هميشه به صورت يك سند زنده براى نشان دادن شخصيت فوق انسانى آن بزرگوار در تاريخ جهان ثبت خواهد بود و عظمت روح آن حضرت و ايمان و درك صحيح وى را نسبت به هدف مقدس امام عليه السلام به خوبى نشان مى دهد.

اين منطق آسمانى تا آنجا كوبنده و غير قابل انكار بود كه فرزند زياد ناچار در برابر آن به حربه ى نا پاكان و سفله هاى اجتماع دست زد و نسبت به آن حضرت فحش و ناسزا گفت ، ولى آن بزرگوار اين قسمت از گفتارهاى عبيدالله را هم بى پاسخ نگذاشت ، زاده ى زياد پس از آنكه نسبتهاى ناروائى به آن بزرگوار داد كه شايسته ى وى و امير نا پاك او بوده است .

به آن حضرت گفت : اى فاسق تو در مدينه شرب خمر مى نمودى (!!!) آقا فرمود: انا اءشرب الخمر؟!

اما والله ان الله ليعلم انك غير صادق و انك قد قلت علم و انى لست كما ذكرت وانك اءحق بشرب االخمر منى و اءولى بها و من بلغ فى دماء المسلمين و لغا فيقتل النفس التى حرم الله قتلها و يسفك الدم الذى حرم الله على الغضب و العداوة و سوء الظن و هو يلهو و يلعب كان لم يصنع شيئا (168)

يعنى آيا به من نسبت شرب خمر مى دهى ؟ به پروردگار سوگند كه خدا مى داند كه تو دانسته دروغ مى گوئى و تو خود مى دانى كه چنان نيستم كه مى گوئى و تو بشرب خمر سزاوارترى و آن كسى كه در ريختن خون مسلمين حريص است و مى كشد كسانى كه خداوند از كشتن آنها نهى كرده و مى ريزد خونهائى را كه خداوند از ريختن آنها غدغن فرموده است ، اى پسر زياد تو از راه ستم و دشمنى و عناد و سوء ظن مسلمانان را مى كشى و سپس آن چنان به عيش و عشرت سرگرم مى شوى كه گويا اصلا گناهى را انجام نداده اى ؟!

مسلم بن عقيل تا اينجا رسالت مقدسى كه حسين عليه السلام بر عهده ى وى نهاده بود با يك جهان افتخار و سرافرازى انجام داد و به خوبى نشان داد كه به راستى شايستگى نيابت از حين را دارا بود شجاعت و شهامت بى حد مسلم ، فرزند زياد را آن چنان خشمگين و غضبناك ساخت كه با نهايت بى شرمى به على عليه السلام و فرزندان عزيزش حسن و حسين ناسزا گفت و فحاشى نمود، مسلم بن عقيل فرمود:

اءنت و ابوك بالشتيمه فاقض ما انت قاض يا عدوالله

يعنى تو و پدرت به ناسزا و شتم سزاوارتريد، اكنون هر چه مى خواهى بكن اى دشمن خداوند،

در اينجا ديگر ماءموريت خطير نيابت از امام حسين كه بر عهده ى مسلم نهاده بود با موفقيت و افتخار پايان يافت و آن بزرگوار در تمام دوران ماءموريت خدائى خود نشان داد كه به راستى شايستگى داشت كه نيابت از حجت خدا و امام عصر خود حسين بن على عليهماالسلام را بپذيرد و اين مسئوليت بزرگ را بر عهده بگيرد، رسالت مسلم بن عقيل عليه السلام پايان يافت ، ولى با پايان اين رسالت زندگى پر افتخار آن حضرت هم به پايان رسيد و به دستور ابن زياد كشته شد و به مقام قرب خداوند نايل آمد، سلام الله عليه و رضوان و بركاته الدائمة و جزاه الله عن الاسلام خير الجزاء.

كاروان حسين عليه السلام مكه را ترك مى گويد

خوانندگان عزيز - ما در گذشته در باره آمدن حسين عليه السلام به مكه و آن هدف بزرگ و مهمى كه آن بزرگوار از انجام اين عمل در نظر داشت به طور تفصيل بحث كرديم ، اكنون همان هنگام خاص فرا رسيد و آن حضرت بايد از اين فرصت بزرگ ( در راه نشر هدف مقدس خود و اعلام خطر از نظر وضع دردناك اجتماع و حكومت اسلامى در سراسر كشور) حداكثر بهره بردارى را بنمايد از اين نظر دست به انجام يك عمل بى سابقه و غير عادى زد تا از اين راه افكار همگان را به سوى خود و هدف مقدس و آسمانى خود متوجه سازد، يعنى صبح روز هشتم ( همان روزى كه هر فرد عقب مانده سعى مى كند حتما در آن روز خود را به شهر مقدس خارج گرديد، اما روز قبل يعنى در هفتم ذى الحجه ضمن بيانى كوتاه ( ولى بسيار قاطع و روشن ) مقصد خدائى و مآل و پايان كار خود را با صراحت كامل در برابر جمعى اعلام داشت ، فرزند اميرالمؤ منين در اين خطبه دلنشينى و تكان دهنده چنين مى گويد:

الحمدلله و ماشاء الله و لاحول و لا قوة الا بالله و صلى الله على رسوله و سلم خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتادة و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسق و خير لى مصرع انا لاقيه كانى باوصالى يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملاءن منى اكراما جوفا و اجر بة سغبا الامحيص عن يوم خط بالقلم رضى الله رضنا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجورالصابرين لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعة له فى خظيرة القدس تقربهم عينه و ينجز لهم وعده و من كان باذلا فينا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله (169)

يعنى مرگ بر همگان حتم است و من سخت مشتاق ديدار گذشتگان خود هستم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف ، ( با اراده و خواست من ) براى من قتلگاهى اختيار شده كه من آن را ديدار خواهم كرد، گويا هم اكنون مى بينم كه اعضاء و جوارح مرا گرگان كوفه پاره پاره مى كنند و از من شكمهاى آمال و آرزوهاى خود را پر مى سازند، چاره اى جز انجام اين كار نيست .

ما به رضاى خداوند راضى هستيم و بر آزمايشهاى او صبر مى كنيم و خداوند پاداش صابرين را به ما عنايت مى كند ( من پاره ى تن پيغمبرم ) و پاره ى تن آن حضرت از وى جدا نمى گردد و چشم پيغمبر در بهشت با ديدار او روشن مى شود و وعده هاى آن حضرت ( با شهادت فرزندش ) عملى مى گردد، اكنون آن كس كه از بذل جان در راه ما مضايقه ندارد و براى لقاى پروردگار، خود را آماده نموده با من كوچ دهد و من صبح فردا از مكه كوچ خواهم كرد

در اين خطبه هيجان انگيز و كوتاه حسين بن على عليه السلام از همان ابتداء سخن از مرگ به ميان مى آورد و از كشته شدن و شهادت دم مى زند و سپس ‍ فرزند فاطمه سلام الله عليها مآل كار و پايان حركت خود را صريحا بيان كرده و مى فرمايد: گويا مى بينم كه گرگان كوفه بدن مرا پاره پاره مى كنند

حسين عليه السلام با اين جمله نشان داد كه چشم بسته تسليم حوادث نگرديد و غفلت زده در برابر عمل انجام شده واقع نشد، عظمت اين بيان صريح امام هنگامى روشن مى شود كه ما در نظر بگيريم اين خطبه در چه شرائطى ايراد گرديد، اين گفتار و خطبه هنگامى ايراد شد كه ظواهر كار موفقيت قطعى حسين و پشتيبانى كامل مردم كوفه را از وى نشان مى داد، حسين عليه السلام هنگامى از شهادت خود آشكارا دم مى زند كه حضرت مسلم بن عقيل به وى نامه نوشت و در آنجا آمادگى هيجده هزار نفر شمشير زن را در راه حمايت از او به آن حضرت ابلاغ نمود.

ابن اثير مى نويسد: و كان سبب مسيره من مكة كتاب مسلم اليه يخبره انه بايعه ثمانية عشر اءلفا ويستحثه للقدوم (170)

يعنى علت حركت حسين از مكه اين بود كه مسلم براى او نامه نوشت و براى حركت به كوفه وى را تشويق كرد و به اطلاعش رساند كه هيجده هزار نفر با او بيعت كردند

مسعودى پس از آنكه تعداد بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل را مى نويسد اضافه مى كند: فكتب بالخبر الى الحسين و ساءله القدوم اليه (171)

يعنى مسلم اقبال مردم كوفه و تعداد بيعت كنندگان آنها را ضمن نامه اى به اطلاع حسين رساند و از او خواست كه به سوى كوفه حركت نمايد

در چنين عليه السلام با آن ديد واقع بين خود حوادث آينده را به خوبى مشاهد كرد و آشكار از شهادتش در سرزمينى به نام كربلا خبر مى دهد.

فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام نه تنها به منظور اخبار از آينده و اطلاع دادن از پايان كار و سر انجام امر خود اين خطبه را ايراد فرمود بلكه هدف مقدس ‍ و بزرگ ديگرى هم در نظر داست و آن هدف دعوت اجتماع به نبرد و پيكار عليه آن حكومتى است كه حسين به مبارزه على وى برخاست ، فرزند پيغمبر به هدف مقدس خود فوق حد تصور ايمان دارد و از اين نظر از مردم مسلمان هم مى خواهد كه او را در راه رسيدن به آن هدف يارى كنند.

اما نوع كمك و نصرتى كه حسين عليه السلام در پيكار با حكومت يزيد از مردم مى خواهد چيست ؟ آيا آن بزرگوار از مردم مال و پول مى خواهد، اسب و شمشير و زره مى خواهد، نه آن بزرگوار از امت اسلامى جان مى خواهد و مى گويد: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا

يعنى آزاد مردان اجتماع ، آن كسانى كه آمادگى دارند تا جان و خود را در راه حفظ موجوديت اسلام و فضيلت و عدالت فدا سازند، آنهائى كه درك مى كنند كه در چه شرائط نكبت بارى به سر برده و چه ناپاكان و سفله هائى بر آنان و مقدساتشان حكومت مى كنند، اين نمونه از انسانهاى اجتماع را حسين دعوت مى كند تا با وى به سوى آن مقصر بزرگ و انسانى حركت كنند و از مكه كوچ نمايند.

فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام اين گفتار كوتاه اما آتشين و جان بخش را در عصر روز هفتم ذى الحجه ايراد فرمودند و سرا انجام كار خود را بى برده بيان داشتند.

اين خبر به سرعت در همه جا منتشر گرديد و تصميم قطعى آن بزرگوار براى حركت به سوى مقصدى كه براى وى شهادت به بار خواهد آورد به اطلاع عموم رسيد، ابن عباس هنگامى كه از اين داستان مطلع شد سراسيمه نزد آن حضرت آمد به وى عرضه داشت :

يا بن عم قد بلغنى انك تريد العراق و انهم اهل غدر و انما يدعونك للحرب فلا تعجل و ان ابيت الامحاربة هذا الجبار و كرهت المقام بمكة فاشخص الى اليمن فانها فى عزلة و لك فيها انصار و اخوان فاقم بها...(172)

يعنى به من خبر دادند كه حضرت شما عازم عراق هستيد در حالى كه مردم عراق اهل مكر و فريبند و از شما دعوت كردند تا با شما جنگ كنند، مصلحت دراين است كه در رفتن به عراق عجله ننمائيد و اگر هم نمى خواهيد در مكه بمانيد و تصميم قطعى داريد با اين مرد ستمگر به جنگ بر خيزيد يمن را انتخاب كنيد زيرا آنجا در گوشه اى كه كشور قرار گرفته و ياران و دوستانى در آن براى شما است ..

حسين عليه السلام به پيشنهاد ابن عباس پاسخ داد و پس از مكالماتى كه بين آن دو رد و بدل شد آن حضرت فرمود: به خدا قسم من در عراق كشه شوم بهتر است از اينكه خون مرا در مكه بريزند و در اينجا مرا به قتل برسانند فرزند عباس با شنيدن اين پاسخ قاطع از اينكه بتواند در تصميم آن بزرگوار اثر بگذارد ماءيوس گرديد و به سراغ كار خود رفت ، پس از وى محمد بن حنفيه برادر بزرگوار آن حضرت خود را با عجله به امام رسانيد و با او سخنانى گفت تا شايد وى را از حركت به سوى عراق باز دارد، عرضه داشت :

يا اخى ان اهل الكوفة من قدر عرفت غدرهم با بيك و باخيك و قد خفت ان يكون حالك كحال من مضى فان راءيت ان تقيم فانك اعز من فى الحرام و امنعه فقال يا اخى قد خفت ان يغتالنى يزيد من معاوية فى الحرم فاكون الذى يستباح به حرمة هذا البيت (173)

يعنى برادرم تو مى دانى كه مردم كوفه با پدر و برادرت مكر كردند و من مى ترسم با تو هم مانند آن رفتار كنند و اگر تصميم بگيرى در مكه بمانى تو محترم ترين افراد و محفوظترين كسان آن خواهى بود، حضرت فرمود برادر مى ترسيم يزيد بن معاويه با دست ماءمورين خود مرا در اينجا ترور كند و غفلتا به قتل برساند آنگاه با ريختن خون من احترام خانه ى خدا را از ميان برود

محمد حنفيه گفت پس اگر سفر هستى به سوى يمن برو يا در بيابانها و كوهها باش تا كسى را به تو دسترسى نباشد، حسين عليه السلام فرمود: اءنظر فيما قلت يعنى در باره ى گفتار تو مطالعه مى كنم با اين پاسخ محمد حنفيه آرامشى يافت و براى خود شتافت .