نتيجه مباحت اين فصل
خوانندگان عزيز- با در نظر گرفتن مطالبى
كه ما در اين فصل بر شمرديم به خوبى مى توانيد شرائط دردناك اجتماع
اسلامى را تا هنگام مرگ معاويه در نظر مجسم سازيد، عوامل ريشه دار فساد
كه مهمتر و خطرناكتر از همه وجود معاويه در راس حكومت شامات بود نه
تنها در زمان حكومت اميرالمومنين و امام مجتبى عليهماالسلام محو و
نابود نگرديد بلكه كاملا ريشه دارتر و تا سر حد تسلط بر سراسر كشور
پهناور اسلامى نيرومند شد، اين ريشه اصلى فساد هنگامى كه يك تنه در
محيط قدرت اسلامى ميدان دار گرديد هدفهاى شيطانى خود را يكى بعد از
ديگرى با نيرنگهاى خاصى انجام داد و با در نظر گرفتن آن چه كه ما در
بخش اول اين فصل نقل كرديم به طور وضوح درك مى شود كه هدفهاى پنهانى
فرزند ابوسفيان و مقاصد قلبى او (كه گاهى هم از روى آنها پرده بر مى
داشت ) چيزى جز محو ساختن حقيقت اسلام و جايگزين كردن يك حكومت نژادى و
اموى بجاى حكومت نيرومند اسلامى نبود و همان گونه كه در بخش دوم اين
فصل مطالعه فرموديد كارهائى كه براى مهيا ساختن زمينه فكرى اجتماع و
آماده نمودن شرائط براى رسيدن به آن هدفهاى پنهانى با دست او بايد
انجام شود، معاويه در حكومت خود انجام داد.
از يك طرف اراذل و اوباش و افراد غير اصيلى مانند زياد را كاملا در
اختيار حكومت خود در آورد و با دست اين نمونه از ناپاكان مردان آزاده
اجتماع و زبان هاى گوياى خلق مانند حجر بن عدى و ياران با وفاى او را
از ميان برداشت و سپس با جعل احاديث و روايات ساختگى بوسيله راويان خدا
نشناس و آبستنهاى سيم و زر كه روايات خود را به پيغمبر بزرگ و زبان وحى
نسبت مى دادند و در مدح بنى اميه و عثمان و معاويه نقل مى كردند قلوب
مردم بى درك و نادان را به نام دين به خود و خاندان بنى اميه خوش بين
ساخت ، آن گاه تمام قدرت و نيروى حكومت خود را بسيج كرد تا على و
خاندان او را نه تنها از آن درجه از عظمت و احترامى كه از نظر دينى در
دلها و افكار مسلمين داشتند ساقط كند بلكه درصدد بر آمد، آن بزرگوار و
اهل بيت معصومش را دشمن !!! و معاند با اسلام !!! جلوه دهد و سب و لعن
نسبت به آن شخصيتهاى آسمانى را رائج سازد و متاسفانه بزودى هم توانست
به اين مقصد پليد و شيطانى خود برسد، و بعد از آن به فكر جانشين براى
خود افتاد تا حكومت اسلامى را به طور موروثى در خاندان بنى اميه حفظ
كند. به فكر افتاد فرزند خلف خود را (كه راستى هم خلف معاويه بود) به
ولايتعهدى نصب نمايد و همانگونه كه در گذشته خوانديد توانست اين نيت
شوم را هم با هزاران تهديد و خدعه و نيرنگ عملى سازد.
اكنون اواخر عمر معاويه است در حالى كه بنى اميه به طور كامل بر اوضاع
كشور مسلطند و تمام منابع قدرت را در اختيار دارند و اهل بيت وحى و
تنزيل يعنى على و خاندان او سخت از نظر اجتماع مورد طعن و لعن و سب
واقع شدند، افكار اجتماع كاملا در اختيار دستگاه تبليغاتى فرزند
ابوسفيان است و مسير آنها بوسيله آن حكومت تعيين مى گردد و رهبرى مى
شود، كار اجتماع اسلامى به جائى رسيده كه از نظر مذهبى تا سر حد سقوط
هميشگى چند قدم ديگر بيشتر فاصله ندارد. موقعيت خاص و وحشت انگيزى كه
ملت مسلمان از نظر معنوى در آن روز داشت از سخنان حضرت حسين بن على
عليهماالسلام كه در منى ، (پس از آن كه معاويه از مسلمين براى فرزند
خود بيعت گرفت ) ايراد فرمودند به خوبى هويدا است .
حضرت حسين (ع ) در آن هنگام كه به سفر حج رفته بودند در منى بيش از
هزار تن از بنى هاشم و ديگر مردم را انجمن ساخت و سعى فرمود تا اصحاب
رسول خدا و تابعين و فرزندان ايشان را كه در دسترس بودند جمع آورى
نمايند و در آن جا ضمن يك خطبه طولانى بسيارى از فضائلى را كه از
پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره على بن ابى طالب عليه السلام
صادر گرديده بود يك يك تذكر دادند و از حاضرين درباره آنها اعتراف
گرفتند، اين عمل بهمان علت انجام شد كه آن بزرگوار خود در مقدمه خطبه
يادآور شدند و آن مقدمه اين است :
اما بعد فان هذه الطاغية قد صنع بنا و بشيعتنا
ما قد علمتم ورايتم وشهدتم و بلغكم و انى اريدان اسالكم عن اشياء فان
صدقت فصدقونى و ان كذبت فكذبونى اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى ثم ارجعوا
الى امصاركم و قبائلكم من آمنتموه و وثقتم به فادعوه الى ما تعلمون
فانى اخاف ان يندرس الحق و يذهب و الله متم نوره و لو كره الكافرون
(105)
يعنى اين معاويه طاغى و متجاوز نسبت به ما و شيعيان ما انجام داد آن چه
كه شما مى دانيد و خود ديديد و مشاهده كرديد و يا به اطلاع شما رسيده
است و من اكنون مى خواهم از شما مسائلى را پرسش كنم اگر راست گفتم مرا
تصديق كنيد و اگر خلاف بود تكذيبم نمائيد سخنان مرا بشنويد و مطالب مرا
پنهان داريد و آنگاه كه به شهرها و قبيله هاى خود بر گشتيد هر كه را به
او ايمان داريد و مورد اطمينان شما است او را به سوى اين حقايقى كه مى
دانيد بخوانيد زيرا (اگر اين حقايق گفته نشود) مى ترسم كه دين خدا محو
گردد و نابود شود، خدا نور خود را به پايان مى رساند اگر چه كفار
نخواهند و كراهت داشته باشند.
در اين گفتار حسين (ع ) آن چنان از وضع خاص اجتماع از نظر اسلامى اظهار
نگرانى مى كنند كه مى فرمايند من مى ترسم كه حق يكباره محو گردد و
نابود شود، آرى اين است شرائط تلخ و ناگوارى كه تا پايان حكومت معاويه
بر امت حكمفرماست اكنون نوبت حكومت به يزيد مى رسد يعنى اين كشور و
اجتماع پهناور با تمام امكانات و شرائط خاص خود در اختيار فرزند معاويه
قرار مى گيرد.
حال بايد ديد يزيد كيست و چه نقشه ها و طرحهائى دارد و با سر نوشت
اسلام و مسلمين چگونه مى خواهد بازى كند تا با روشن شدن اين مباحث به
خوبى اثبات گردد كه عوامل و موجبات نهضت حسين عليه السلام كه ما از
هنگام انعقاد نطفه آن تا اين مرحله قدم به قدم آن را تعقيب كرديم در
حكومت يزيد چگونه به ثمر و به كمال رشد خود رسيده است .
يزيد در راس حكومت اسلامى قرار مى گيرد
حوادث و پيش آمدهاى دردناكى كه از زمان حكومت عثمان تا هنگام
مرگ معاويه براى جهان اسلام و اجتماع اسلامى پيش آمد كرده بود همه آنها
را (در حدود هدف كتاب ) مورد بحث قرار داده ايم اكنون نوبت حكومت به
يزيد مى رسد و قدرت عظيم كشور پهناور اسلامى در اختيار وى قرار مى
گيرد، حال ما بايد به وضع يزيد و بررسى زندگى شخصى و سياسى وى بپردازيم
.
تاريخ زندگى يزيد بن معاويه همانند پدرش در دو بخش مورد بحث ما واقع مى
شود:
بخش اول - مطالعه در زندگى خصوصى و روش و كردار او و اعتقادات قلبى وى
كه خود صريحا با آنها اعتراف كرده است ، در اين بخش ما روش خاص يزيد
را در زندگى فردى او و قضاوتهاى ديگران را درباره وى مورد توجه قرار مى
دهيم .
بخش دوم - در شرح كارهاى شرمگين و غيرانسانى است كه وى در مدت كوتاه
خلافت خود آنها را انجام داده است آن گاه به روشن ساختن نتايج اين فصل
به طور تفصيل مى پردازيم .
بخش اول - يك مطالعه كوتاه و اجمالى در تاريخ زندگى يزيد بن معاويه
كافى است كه اين حقيقت را براى هر فردى به خوبى اثبات نمايد كه او
جوانى بود عياش ، آلوده به گناه و معتاد به مشروب كسى كه نه تنها
اعتقادى به اصول اسلامى و مقررات آن نداشت بلكه در صدد بود زمينه
انهدام و محو كامل اسلام را با سرعت هر چه بيشتر آماده سازد و حكومت
نيرومند اسلامى را به حكومت نژادى تبديل نمايد، انحراف او از مسير
آسمانى اسلام و آلودگى و ناپاكى فرزند معاويه در دوران زندگى خود تا
جائى روشن و علنى بود كه طبقات مختلف و گوناگون در عصر وى و پس از وى
همگى زبان به شتم و ذم گاهى هم لعن او گشودند.
مسعودى مورخ مشهور سنى مذهب درباره علل قيام مردم مدينه و روش آنان
در برابر حكومت يزيد مى نويسد:
و لما شمل الناس جور يزيد و عماله و عماله و
عمهم ظلمه و ما ظهر من فسقه من قتل ابن بنت رسول الله صلى الله عليه و
آله و انصاره و ما ظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون بل كان فرعون
اعدل منه فى رعيته و انصف منه لخاصته و عامته ...(106)
يعنى ظلم و ستم يزيد و عمال او شامل طبقات مسلمين گرديد و همگان را فرا
گرفت و فسق و گناه او علنى گشت زيرا وى فرزند دختر پيغمبر و ياران آن
بزرگوار به قتل رساند و علنا شرب خمر مى نمود و مانند فرعون در كشور
عمل مى كرد بلكه فرعون براى ملت خود عادل تر و با انصاف تر از يزيد
بود.
مسعودى از اين كه فرعون را عادل تر و با انصاف تر از يزيد مى شمرد و
قانع نمى شود و دنباله سخن را در مذمت از او تا جائى پيش مى برد كه
علنا وى را در شمار مشركين و منكرين نبوت به حساب آورده و او را جزء
كسانى مى داند كه غفران و آمرزش خداوند شامل آنان نمى گردد و بايد از
رحمت خدا مايوس باشند. مورخ نامبرده در تعقيب مطالب بالا مى نويسد:
و ليزيد اخبار عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر
و قتل ابن الرسول و لعن الوصى و هدم البيت و احراقه و سفك الدماء و
الفسق و الفجور و غير ذلك مما ورد الوعيد بالياس من غفرانه كوروده فيمن
جحد توحيده و خالف رسله
(107)
يعنى براى يزيد داستانهاى عجيب و معايب فراوانى مانند نوشيدن خمر، كشتن
پسر پيغمبر، لعن نمودن بر على (ع ) وصى و جانشين پيامبر، ويران ساختن
خانه خدا و آتش زدن ، و ريختن خونها و انجام فسوق و غير اين ها از
گناهانى كه درباره آنها خداوند فرموده كه بايد از رحمت و غفران او
مايوس باشند مانند وعده هاى عذابى كه درباره مشركين و دشمنان مقام
نبوت و انبياء وارد گرديده است .
احمد بن حنبل كه از ائمه بزرگ اهل تسنن است و مذهب حنبلى به دو نسبت
داده مى شود در پاسخ فرزند خود صريحا لعن يزيد را با استناد صريح قرآن
جايز مى شمرد و او را از شمار مسلمين خارج مى داند!
ابن جوزى مى نويسد:
صالح بن احمد بن حنبل قال قلت لابى ان قوما
ينسبونا الى توالى يزيد فقال يا بنى و هل يتوالى يزيد احد يومن بالله
فقلت فلم لا تلعنه ؟! فقال ما رايتنى لعنت شيئا. با بنى الم لانلعن من
لعنه الله فى كتابه فقلت فاين لعن الله يزيد فى كتابه ؟ فقال فى قوله
تعالى : فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولك
لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم
(108)فما يكون فساد اعظم من القتل
(109)
يعنى صالح فرزند احمد بن حنبل مى گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را
به دوستى يزيد نسبت مى دهند پدرم گفت فرزندم آيا ممكن است كسى داراى
ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟ گفتم (اكنون كه
اين گونه است ) پس چرا او را لعن نمى كنى پدرم گفت فرزندم تو تا كنون
نديدى من چيزى را لعنت نمايم (سپس اضافه كرد) اى فرزند چگونه ما لعن
نكنيم كسى را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده است ؟!
گفتم در كجاى از كتاب خود خداوند يزيد را لعن نموده ؟ گفت آنجا كه مى
گويد: آيا نزديك شديد كه اگر حكومت بدست گيريد و والى شويد در روى زمين
فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟!
اين كسان را (كه داراى اين صفاتند) خداوند لعن نموده و (از شنيدن و
ديدن حق ) گوشهاى آنها را كر و چشمهايشان را كور گردانده است .
فرزندم آيا هيچ فسادى بزرگتر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق )است ؟!
خوانندگان عزيز- در اين جا احمد بن حنبل با آن كه خود را در زندگى مردى
محتاط مى داند و به فرزندش مى گويد كه در تمام عمر نديدى مرا كه چيزى
را لعنت كنم با اين حال لعن يزيد را صريحا طبق نص قرآن جايز مى شمرد و
او را از رحمت خدا مطرود مى داند و مى گويد امكان ندارد فردى داراى
ايمان به خدا باشد و يزيد را هم دوست بدارد.
اين گونه سخن از احمد بن حنبل جاى تعجب و شگفت نيست زيرا فرزند معاويه
به حدى ننگين و رسوا بود كه حتى ناپاكترين افراد عصر او مانند زياد بن
ابيه او را تقبيح مى كرد و با زمامدارى و حكومتش مخالفت مى نمود و
صريحا كارهاى زشت و پليد وى را براى معاويه بر مى شمرد، و او را از اين
كه مى خواهد فرزندش را به ولايتعهدى بر گزيند بر حذر مى داشت !!!
يكى از مورخين بزرگ اسلامى گفتارى را در اين باره از زياد نقل مى كند
او مى نويسد:
...و كتب معاوية الى زياد بالبصرة ان المغيرة قد
دعا اهل الكوفة الى البيعة ليزيد بولاية العهد بعدى و ليس المغيرة باحق
بابن اخيك منك فاذا وصل ايلك كتابى فادع الناس قبلك الى مثل مادعاهم
اليه المغيرة و خذعليهم البيعة ليزيد فلما بلغ زيادا و قرا الكتاب دعا
برجل من احابه يثق بفضله و فهمه فقال انى اريد ان ائتمنك على مالم
ائتمن عليه بطون الصحائف ، ايت معاوية و قل له يا اميرالمومنين ان
كتابك ورد على بكذا فما يقول الناس اذا دعونا هم الى بيعة يزيد و هوو
يلعب بالكلاب و القرود و يلبس المصبغ و يدمن الشراب و يمسى على الدفوف
و بحضرتهم الحسين بن على و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و
عبدالله بن عمر؟! ولكن تامره يتخلق باخلاق هولاء حولا اوحولين فعسانا
ان نموه على الناس فلما صارالرسول الى معاوية وادى اله الرسالة قال
ويلى على ابن عبيد لقد بلغنى ان الحادى حد اله ان الامير بعدى زياد و
الله باردنه الى امه سمية و الى ابيه عبيد(110)
يعنى هنگامى كه زياد استاندار بصره بود معاويه به وى نوشت كه مغيره
(استاندار كوفه ) مردم كوفه را به بيعت با يزيد دعوت نمود كه او بعد از
من متصدى كار گردد و زمامدار شود، و مغيره به پسر برادرت (يزيد) از تو
سزاوارتر نيست ، پس هنگامى كه نامه من به تو برسد مردم بصره را از جانب
خود دعوت كن و آنها را بخوان بهمان عملى كه مغيره مردم كوفه را به آن
عمل خوانده است و از آنان براى يزيد بيعت بگير، چون اين نامه بدست زياد
رسيد و آن را قرائت كرد مدرى را كه به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد
خود خواند و به او گفت من مى خواهم تو را بر موضوعى امين گردانم كه بر
صفحات نامه براى اين موضوع اعتماد نكردم (آن گاه گفت ) نزد معاويه به
شام برو و با او بگو اى اميرالمومنين ! نامه شما درباره يزيد به من
رسيده اما اگر ما مردم را براى بيعت با فرزندت دعوت كنيم آنها به ما چه
مى گويند؟! با آن كه يزيد با سگها و بوزينه ها بازى مى كند و لباسهاى
الوان مى پوشد و به نوشيدن خمر معتاد است و با الات موسيقى روز را به
پايان مى رساند!!! (چگونه ما مردم را به بيعت چنين كسى دعوت كنيم ؟!)
با آن كه در برابر اجتماع كسانى مانند حسين بن على و عبدالله بن عباس و
عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر هستند؟! ولى (اگر تو حتما مى خواهى
از مردم براى يزيد به خلافت بيعت بگيرى ) امر كن فرزندت را يك سال يا
دو سال مانند اين چهار نفر رفتار كند و اخلاق و روش آنها را در پيش
بگيرد تا ما بتوانيم (از اين راه ) امر را بر مردم مشتبه سازيم و از
آنها براى او بيعت بگيريم اين پيام هنگامى كه بوسيله فرستاده زياد به
اطلاع معاويه رسيد گفت واى بر زياد! به من خبر داده اند كه به او گفتند
امير بعد از من زياد است !!! و به خدا قسم كه من (نسبت ) زياد را به
مادر او سميه و پدر او عبيد برمى گردانم (پس از آن كه او را به
ابوسفيان ملحق نمودم ).
در اين پيام زياد ابن ابيه صريحا به معاويه مى گويد به يزيد بگو يك سال
يا دو سال وضع خود را تغيير دهد و از كارهاى هميشگى خود دست بر دارد تا
از اين راه بتوان مردم را درباره وى به اشتباه انداخت .
زياد بن ابيه در اين پيام با صراحت معايب يزيد را بر مى شمرد و مفاسد
اخلاقى او را شرح مى دهد و مى گويد كه نمى توان مردم را به بيعت با
چنين فرد آلوده اى دعوت كرد، از اين پيام صريح و روشن به خوبى استفاده
مى شود كه كار ننگ و فضاحت فرزند معاويه تا آن جا بالا گرفته بود كه
حتى فردى مانند زياد ابن ابيه هم از وى انتقاد مى كند و او را با داشتن
آن همه ناپاكى و گناه شايسته زمامدارى نمى داند!!! اين جاست مصداق كامل
آن جمله اى كه گفته اند: ويل لمن كفره نمرود!كارهاى
ننگين و رسوائى كه زياد براى يزيد بر شمرد و صريحا در پيام خود به
معاويه آنها را شرح داد مطالبى نبود كه بر فرزند ابوسفيان مخفى باشد.
معاويه خود بهتر از همه كس يزيد را مى شناخت و به كردار پليد او واقف
بود، او به خوبى مى دانست كه فرزندش نالايق تر از آن است كه زمام حكومت
اسلامى را در دست گيرد، اما چه بايد كرد؟! يزيد مورد علاقه شديد پدر
قرار گرفته و معاويه سخت به اين فرزند دل بسته است ، اين علاقه و محبت
ايجاب مى كند كه فرزند ابوسفيان يزيد را به جانشينى از خود انتخاب كند!
حالا اين عمل بر خلاف مصلحت اجتماع است و به منزله بازى كردن با مصالح
عمومى كشور و جهان اسلام است ! اينها مطالبى است كه اصولا از نظر
معاويه مطرح نيست !!!
معاويه خود صريحا مى گفت : لولا هواى فى يزيد لا بصرت رشدى
(111)يعنى اگر نبود كه من شيفته يزيدم هر آينه مصلحت
خود را مى دانستم (و بر طبق آن عمل مى كردم ).
يزيد از نظر دانشمندان بزرگ اهل سنت
عشقبازى هاى يزيد
فرزند معاويه آن چنان به مصالح اجتماع و ملت اسلامى بى اعتنا
است كه درد ناك ترين حادثه و پيش آمدها براى آنان (اگر به عشقبازى هاى
او لطمه نزند) كوچكترين تاسف و تاثر براى وى به وجود نخواهد آورد، يزيد
مى خواهد خوش باشد يا در بدبختى ، سعادتمند باشد يا تيره بخت !!!
مورخين بزرگ سنى مذهب داستانى در عشقبازى يزيد و اشعارى از وى در اين
باره نقل مى كنند كه بى اعتنائى او را به مصالح عمومى و درجه رسوائى وى
را به خوبى در آن مجسم و آشكار مى سازند. متن داستان اين گونه است :
فى سنة تسع و اربعين سير معاوية جيشا كثيفا الى
بلاد الروم للغزاة و جعل عليهم سفيان بن عوف و امر ابه يزيد بالغزاة
معهم فتثاقل و اعتل فامسك عنه ابوه فاصاب الناس فى غزاتهم جوع و مرض
شديد فانشاء يزيد يقول :
ما ان الى بما لاقت جموعهم |
|
بالفر قدوند من حمى و من موم |
اذا اتكات على الانماتط مرتفعا |
|
بدير مران عندى ام كلثوم
(112) |
يعنى در سال چهل و نه هجرى معاويه جمع زيادى از مسلمين را براى جنگ به
سوى روم فرستاد و سفيان ابن عوف را فرمانده آنان قرار داد و به يزيد
فرزند خود هم گفت كه با آنها در جنگ شركت نمايد، يزيد كوتاهى كرد و
تمارض نمود و به سوى روم حركت نكرد، معاويه هم او را معذور داشت و از
وى صرف نظر نمود. اتفاقا در اين جنگ گرسنگى ، تب ، و سينه درد شديدى به
مردم مسلمان روى آورد. هنگامى كه اين خبر به يزيد رسيد وى در ديرمران
با يكى از معشوقه ها و سوگلى هاى خود يعنى ام كلثوم به عياشى سر گرم
بود در آن جا اين اشعار را سرود:
مرا چه باك است اگر در فرق دونه مسلمين دچار تب و سينه درد شديد شدند
در اين هنگام كه در ديرمران با بالشهاى پرقو تكيه زدم و نزد من ام
كلثوم است .
در اين اشعار يزيد صريحا مى گويد كه اگر ام كلثوم در آغوش من باشد هيچ
غمى ندارم از اين كه مردم مسلمان در يك نقطه دور افتاده دچار تب و مرض
گرديدند و گرسنگى آنها را رنج مى دهد!!!
آرى اين است ايده آل فردى كه زمام حكومت اسلامى را پس از معاويه در دست
مى گيرد!!!
يزيد در ستايش از خمر و غنا شعر مى سرايد
فرزند معاويه يعنى همان كسى كه ادعاى جانشينى از پيامبر اسلام
را دارد و در راس حكومت اسلامى قرار گرفته كار ننگ و رسوائى را تا جائى
رساند كه علنا در مدح خمر و غنا اشعار مى سرايد و آنها را ستايش مى كند
يزيد بن معاويه نه تنها خود همواره مست و مخمور است و با خوانندگان و
نوازندگان بسر مى برد بلكه در اين اشعار و مديحه !!! صريحا ديگران را
هم به همين اعمال شيطانى دعوت مى كند!!! وى در اين باره سروده است :
معشر الندمان قوموا |
|
و اسمعوا صوت الاغانى |
و اشر بوا كاس مدام |
|
واتر كوا ذكر المعانى |
شغلتنى نغمة العيدان |
|
عن صوت الاذان |
و تعوضت عن الحور
|
|
عجوزا فى الدنان
(113) |
يعنى اى دوستان برخيزيد و صداى آلات موسيقى را بشنويد و پياله هاى پى
در پى بنوشيد و مسائل معنوى و علمى را فراموش كنيد، نغمه هاى تار مرا
از شنيدن صداى اذان باز داشته است و من حاضرم حورالعين را با يك شراب
كهنه كه در ته ظرف است معاوضه نمايم .
فرزند زاده هند در اين اشعار نه تنها از نغمه هاى موسيقى و پياله هاى
مى تمجيد مى كند و دوستان خود را به شنيدن و نوشيدن آنها تشويق مى
نمايد بلكه صريحا به نغمه هاى آسمانى اذان باز داشته است !!! فرزند
معاويه در اين اشعار معتقدات اسلامى را درباره قيامت و بهشت و حور مورد
انكار و استهزاء قرار مى دهد و مى گويد من حاضرم حورالعين را با شراب
كهنه اى معاوضه نمايم !!! آيا اين اشعار به خوبى گواهى نمى دهد كه يزيد
(همانند پدر خود) با اصول و معتقدات اسلامى هيچ گونه رابطه اى نداشت و
براى آنها در دل احترامى قائل نبود؟!
يزيد با پسرِ زياد مى مى نوشد
مورد ديگرى كه فرزند معاويه باز از مى و لذت آن سخن به ميان
آورد هنگامى بود كه با استاندار كثيف كوفه شبى را مست به صبح آورد و
اشعارى مى سرايد كه در آن ، ضمن خواستن شراب از ساقى عبيدالله بن زياد
را مدح مى كند و جنايات او را مى ستايد، يكى از مورخين بزرگ اهل تسنن ،
مى نويسد:
انه استدعى ابن زياد اليه و اعطاه اموالاكثيرة و
تحفا عظيمة و قرب مجلسه ورفع منزلته و ادخلسه على نسائه و جعله نديمه و
سكر ليلة و قال للمغن غن ثم قال يزيد بديها:
اسقنى شربة تروى فوادى |
|
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد |
صاحب السرو الاماتة عندى |
|
و لتسديد مغنمى و جهادى |
قاتل الخارجى اعنى حسينا. |
|
و مبيد الاعداء و الحساد(114) |
يعنى (پس از حادثه كربلا) يزيد فرزند زياد را نزد خود خواند و اموال
بسيار و هداياى فراوانى بدو بخشيد و او را نزد خود مقرب ساخت و به وى
رفعت مقام عظما نمود، او را نديم خود ساخت و به وى اجازه داد كه نزد
زنان و بر حرم سرايش داخل شود، و شبى را يزيد (كنار ابن زياد) مست بود
در آن هنگام به نغمه سرايان و موسيقى دانان گفت بنوازيد و براى ما غنا
بخوانيد. سپس خود بالبداهه خطاب به ساقى اشعارى سرود، در آن چنين گفت :
اى ساقى به من شرابى بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سيراب گرداند، سپس
جام را پر كن و مانند همان شراب به پسر زياد هم بنوشان ، آن كسى كه
صاحب اسرار و امانت من است ، همان كسى كه كار خلافت و غنيمت براى من با
دست او محكم گرديد، اين پسر زياد كه كشنده آن مرد خارجى يعنى حسين است
و كسى است كه به وحشت انداخت دشمنان و حد ورزان بر من را!
يزيد الحاد مى ورزد و تكفير مى شود
يزيد بن معاويه در پرده درى و بى اعتنائى
نسبت به اسلام معتقدات مذهبى تا آن جا پيش رفت كه در يكى از اشعارش
صريحا الحاد مى ورزد و عقائد كثيف و شيطانى خود را آشكارا بيان مى كند،
فرزند معاويه در اين اشعار آن چنان بى پرده سخن گفت كه يكى از علماى
بزرگ سنى مذهب تنها همانها را براى اثبات كفر وزندقه وى كافى مى شمرد.
ابن جوزى حنبلى مورخ مشهور اسلامى پيش از آن كه به نقل اين قسمت از
اشعار وى بپردازد استنباط خود را از آن درباره عقايد يزيد اين گونه مى
نويسد:
و مما يدل على كفره و زندقته فضلا عن سبه و لعنه
اشعاره التى افصح بها بالالحاد و ابان عن خبث الضمائر و سوء الاعتقاد
قوله فى قصيدته التى اولها:
حديث ابى سفيان قدما سمى بها
|
الى احد حتى اقام البوا كيا
|
الاهات و اسقينى على ذاك قهوة
|
اذا مانظر نا فى امور قديمة
|
وجدنا حلالا شربها متواليا
|
و ان مت يا ام الاحم فانكحى
|
و لا تاملى بعد الفراق ملاقيا
|
فان الذى حدثت عن يوم بعثنا
|
احاديث طسم تجعل القلب ساهيا
|
و لابدلى من ان ازور محمدا
|
بمشمولة صفراء تروى عظاميا(115)
|
يعنى از شواهدى كه بر كفر وزندقه يزيد گواهى مى دهد چه رسد به سب و لعن
او اشعارى است كه به خوبى از الحاد وى سخن مى گويد و از خبث طينت و سوء
اعتقاد او (نسبت به اسلام و معتقدات آسمانى آن ) پرده بر مى دارد.
قصيده اى است از وى كه اول آن اين گونه شروع مى شود: اى علية
(116) نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان زيرا
من مناجات را دوست نمى دارم ، داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت
بود براى من بخوان آن هنگامى كه (براى جنگ با مسلمين ) به احد رفته بود
(و آن چنان در برابر محمد (ص ) مقاومت نمود و از مسلمين كشت ) تا آن كه
گريه كنندگان و نوحه گرانى اقامه كرد (كه بر كشته گان مسلمانان گريه
كنند) اى عليه - بيا نزد من و به من خمر بنوشان ، خمرى كه تشنه گان آن
را اختيار كنند - خمرى كه از انگورهاى شام بدست آمده باشد اى عليه ،
هنگامى كه ما به گذشته (در دوران جاهليت ) نگاه مى كنيم مى بينيم
نوشيدن شراب پى در پى حلال بوده است ، اى ام احيم
(117)پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوى ملاقات مرا در
دل مدار زيرا آن چه كه درباره قيامت و روز رستاخيز گفته اند سخنان
تاريك و باطلى است كه براى دل فراموشى مى آورد، من بالاخره بايد به
زيارت محمد (ص ) بروم اما در حالى كه خمر نوشيده باشم - خمرى كه
استخوانهاى مرا سيراب كرده باشد.
يزيد بن معاويه در اين جا بى شرمانه ترين سخنان كفرآميز خود را بيان
كرده و كثيف ترين پندارهاى پليد خود را صريحا آشكار ساخت ، در اين
اشعار فرزند معاويه نه تنها سخن از مى و خمر به ميان مى آورد و از آن
پياله هاى پى در پى مى مى طلبد بلكه علنا مى گويد من راز و نياز با خدا
را دوست ندارم و به نغمه ها و ترنمات معشوقه خود عليه دل بسته ام ،
يزيد در اين جا از ابوسفيان و جنگهاى وى عليه اسلام سخن به ميان مى
آورد و از اين كه لشكر او جمع زيادى از مسلمين را در به شهادت رساند و
از زنان مسلمان بر آنها گريه كردند احساس لذت مى كند و از سوگلى خود مى
خواهد آن داستان را براى وى ترنم كند!!
آن گاه دامنه اشعار خود را به قيامت و روز رستاخيز مى كشاند و با صراحت
آنرا پندارى باطل و اعتقادى تاريك و ظلمانى مى نامد و بالاخره در پايان
اين قصيده شوم زشت ترين تعبيرات و اهانتها را بر زبان آورده و مى گويد
من بايد مست و مخمور و سيراب از خمر به زيارت محمد (ص ) بروم !!!
اين است رهبر جهان اسلام !!! و زمامدار حكومت اسلامى كه بنام جانشينى
از پيغمبر قدرت را در دست گرفته است !!!
بى بند و بارى يزيد سر مشق قرار مى گيرد
تظاهر يزيد به گناه و فجور و بى بندو بارى او آن چنان بزودى اثر
سوء خود را در طبقات مختلف اجتماع به جاى گذارد كه در مقدس ترين مراكز
و شهرهاى اسلامى مردم به غنا و موسيقى و نوشيدن شراب تظاهر مى كردند و
علنا آلات لهو استعمال مى نمودند.
مسعودى مورخ مشهور اسلامى پس از آن كه درباره يزيد مى نويسد:
و كان يزيد صاحب طرب و جوارح و گلاب و قرود و
فهود و منادمة على الشراب ....آنگاه اضافه مى كند: و غلب على اصحاب
يزيد و عماله ما كان يفعله من الفسوق و فى ايامه ظهر الغناء بمكة و
المدينة و استعملت الملاهى و اظهر الناس شرب الشراب
(118)
يعنى يزيد مرد عياشى بود و داراى حيوانات شكارى و سگها و بوزينه ها و
يوزها بود و همواره شراب مى نوشيد...(و در اثر تظاهر او به گناه ) در
ببين مردم و عمال و كارمندان حكومت در عصر وى فسق و فجور شايع گرديده
بود و در مكه و مدينه (كه دو شهر مذهبى و مقدس بودند) غنا و استعمال
آلات لهو و نوشيدن شراب علنا انجام مى گرديد.
آرى . در كشورى كه زمامدار آن و كسى كه ادعاى جانشينى از پيامبر اسلام
را دارد آن گونه متظاهر به گناه باشد و علنا سگ بازى كند، مشروب بنوشد،
مجالس غنا و موسيقى ترتيب دهد جاى تعجب نيست اگر اين گونه انحرافات در
طبقات پائين اجتماع هم سرايت كند و حتى در مكه و مدينه كه پايگاه قدس
اسلامى بود مردم آشكار مشروب بنوشند و خوانندگى و غنا انجام دهند!!!
در ادبيات فارسى گفته اند:
اگر ز باغ عيت ملك خورد سيبى |
|
بر آورند غلامان او درخت از بيخ |
كاروان مدينه درباره يزيد سخن مى گويد
هنگامى كه مردم مدينه در اثر ستمگريهاى بى حد فرزند معاويه و
خونريزيهاى بى حساب و تجاوزات صريح وى به مقررات اسلامى در برابر حكومت
شام شورش كردند فرماندار وقت آن جا از سران و بزرگان آنها خواست تا به
شام روند و اعتراضات خود را از نزديك با يزيد در ميان گذارند شايد او
پاسخهاى قانع كننده اى به آنها مى دهد، سران مدينه كه در راس آنها
عبدالله بن حنظله بود اين پيشنهاد را پذيرفتند و جمعى از آنها - ابن
حنظله و عبدالله ابن عمر و منذربن زبير هم در ميان آنان بودند به سوى
شام رهسپار شدند، مورخين بزرگ سنى مذهب مى نويسند:
فقد موا على يزيد فاكرمهم و احسن اليهم و اعظم
جوائزهم فاعطى عبدالله بن حنظله و كان شريفا فاظلا عابدا سيدا ماة الف
درهم و كان معه ثمانين بنين و اعطى كل ولد عشرة آلاف فلما رجعوا قدموا
المدينة الاالمنذربن الزبير فانه قدم العراق على ابن زياد و كان يزيد
قد اجازه بماة الف فلما قدم اولئك النفر الوفد المدينة قاموا فيهم
فاظهروا شتم يزيد و عيبه و قالوا قدمنا من عندرجل ليس له دين ، يشرب
الخمر و يضرب بالطنابير و يعزف عندالفتيان و يلعب بالكلاب و يسمر عند
الحراب و الصوص ....و قام عبدالله بن خنظلة الغسيل فقال جئتكم من عند
رجل لولم اجد الابنى هولاء لجاهدته بهم و قد اعطانى و اكرمنى و ما قبلت
منه عطائه الا لاتقوى به ....و قال منذربن زبير بعد ماقدم المدينة انه
قداجازنى بماة الف و لايمتعنى ماصنع بى ان اخبركم خبره و الله انه
ليشرب الخمر و الله ليسكر حتى يدع الصلوة ...(119)
يعنى هنگامى كه كاروان مدينه بر يزيد وارد شد يزيد آنها را اكرام نمود
و با آنان احسان كرد و جوائز بزرگى داد؛ به عبدالله بن حنظله كه مردى
عابد و دانشمند و بزرگوار و شريف بود صد هزار درهم جايزه داد و با
عبدالله هشتاد نفر از فرزندان او بودند به هر يك از آنها ده هزار درهم
داد اينان هنگامى كه به مدينه برگشتند معايب و مفاسد يزيد را آشكار
ساختند و در برابر مردم مدينه ايستاده و گفتند ما از نزد كسى مى آئيم
كه دين ندارد و شراب مى نوشد، آلات غنا و موسيقى مى نوازد و زنان
خواننده نزد او مى خوانند كسى كه سگ بازى مى كند و شب را با ربايندگان
اموال مردم به صبح مى آورد و آنها دزدانى بيش نيستند....عبدالله بن
حنظله گفت : من از نزد كسى آمدم كه اگر نيابم فردى را مگر همين
فرزندانم هر آينه با او جنگ خواهم كرد، او به من جايزه داد و احترام
گذارد اما من جوائز او را نپذيرفتم مگر براى آن كه از نظر مالى نيرومند
گردم (و از آن نيرو عليه او استفاده كنم ) منذر بن زبير كه از يزيد صد
هزار درهم جايزه گرفته و هنگام مراجعت از شام به سوى كوفه نزد پسر زياد
رفته بود پس از چندى به مدينه بر گشت و در برابر مردم ايستاد و گفت كه
يزيد به من صد هزار درهم جايزه داد اما اين جايزه مرا از گزارش وضع او
به شما (و آن چه كه من از وى ديدم ) باز نمى دارد، مردم مدينه ! به خدا
قسم يزيد خمر مى نوشد به خدا قسم او آن قدر در حال مستى به سر مى برد
كه نماز خود را ترك مى گويد....
آرى آلودگى و فسق و فجور يزيد تا آن جا علنى و ظاهر بود كه كاروان
مدينه نتوانست آنها را ناديده بگيرد و به اطلاع مردم نرساند، آنها با
آن كه مورد لطف يزيد قرار گرفته بودند و جوائز فراوانى با آنان داده
بود با اين حال حقايق تلخ و دردناكى كه از نزديك ديده بودند براى مردم
مدينه بازگو كردند.
يزيد عقائد خود را آشكار مى سازد
يكى از موارد صريح و روشنى كه يزيد اصولى ترين معتقدات اسلامى
را يك باره انكار مى كند و بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر عالى قدر
اسلام صلى الله عليه و آله علنى مى سازد اشعارى است كه وى پس از شهادت
حضرت حسين بن على عليهماالسلام ، هنگام ورود اسراء به شام در مجمع
عمومى سروده است در آن روز كه فرزند معاويه در فكر كوتاه و ضعيفش خود
را از هر نظر فاتح و پيروز مى ديد و تنها رقيب سر سخت و تسليم ناشدنى
خود را كشته و خاندان مقدس آن حضرت را در برابر خود اسير مشاهده نمود
آن چنان غرور و نخوت بر مغز پليدش غلبه كرد و قدرت كاذب او وى را سر
مست ساخت كه به غلط تصور كرد كارها به پايان رسيده و تمام هدفهاى
شيطانى و اصلى او و پدرش انجام گرديده و ديگر از اسلام و خاندان پيغمبر
اسمى باقى نخواهد ماند در اين جا بود كه پرده از روى عقائد باطنى خود
برداشت و افكار جهنمى خود را صريحا در آن مجلس بزرگ و عظيمى كه به
وجود آورده بود روشن ساخت وى ضمن اشعارى گفت :
ليت اشياخى ببدر شهدوا |
|
جزع الخزرج من وقع الاسل |
لعبت هاشم بالملك فلا |
|
خبر جاء ولا وحى نزل |
لست من خندف ان لم انتقم |
|
من بنى احمد ما كان فعل |
قداخذنا منعلى ثارها |
|
و قتلنا الفارس الليث البطل |
و قتلنا القرن من ساداتهم |
|
و عدلناه ببدر فالغدل |
فجز يناهم ببدر مثلها |
|
و با حد يوم احد فاعتدل |
لو راوه لاستهلوا فرحسا |
|
ثم قالوا يا يزيد لاتشل |
و كذاك الشيخ اوصانى به |
|
فاتبعت الشيخ فيما قدسئل
(120) |
يعنى اى كاش پدران من ، آنهائى كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و
ناله هاى خزرج را از فرود آمدن نيزه ها مى شنيدند محمد (ص ) با ملك و
حكومت بازى كرد نه وحى بر او نازل شده بود و نه از آسمان خبرى داشت -
من از قبيله خود نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم آن چه كه او
درباره پدران من انجام داد- ما خونى از على طلب داشتيم گرفتيم و سوار
دلاور چون شير را كشتيم - ما در زمان خود بزرگان آنها را كشتيم و اين
كار مساوى بود با آن چه كه آنها در بدر نسبت به قبيله ما انجام دادند.
ما آنها را با آن چه كه در بدر نسبت به ما انجام داده بودند مجازات
نموديم و در روز احد هم آنها را پاداش داديم .
اگر پدران من مى ديدند آن چه كه من نسبت به فرزندان احمد در كربلا
انجام دادم هر آينه از كثرت شادى و سرور فرياد بر مى آوردند و مى گفتند
اى يزيد دست تو شل مباد- اين انتقامى كه من از بنى هاشم گرفتم همان
وصيتى است كه پدرم به من نمود و من هم فرمان او را متابعت كردم و
خواسته او را انجام دادم .
در اين اشعار يزيد ديگر چيزى در دل نگه نداشت و آن چه كه در نهاد وى
پنهان بد صريحا بيان كرد. فرزند معاويه در اين جا با صراحت داستان وحى
و نبوت پيغمبر اسلام را انكار كرده و ادعاى آن را تنها براى به دست
آوردن حكومت و قبضه كردن قدرت مى داند، يزيد در اين گفتار خود علنا از
مشركين و كفار قريش كه در جنگ بدر شركت كرده بودند حمايت مى كند و بر
مصائب آنان تاسف مى خورد!!
اين فرزند زاده هند از حادثه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا سخت مسرور
است و آن را به حساب انتقامى از كشته شدگان بنى اميه و مشركين در جنگ
بدر مى گذارد، نوه بوسفيان در اين اشعار آرزو مى كند كه ايكاش پدران
وى و دشمنان پيغمبر اسلام مى بودند و حادثه خونين كربلا را مى ديدند و
آن گاه از خوشحالى و سرور نعره مى كشيدند و به او مى گفتند اى يزيد دست
تو شل مباد!!! آرى اين است حامى دين و پناهگاه اسلام آن كسى كه مسئوليت
مستقيم حفظ قرآن و آئين و مصالح ملت اسلامى را بر عهده گرفته است !!!
بخش دوم
اكنون كه از بخش اول اين فصل فارغ شديم و ماهيت پليد يزيد و عقائد قلبى
و معتقدات باطنى او را آن گونه كه بود دانستيم به شرح بخش دوم بحث خود
مى پردازيم :
در اين بخش ما زندگى سياسى يزيد و اعمالى را كه وى در دوران حكومت خود
انجام داد مورد بررسى قرار مى دهيم .
خوانندگان عزيز- با در نظر گرفتن مسائلى كه ما در بخش نخستين اين فصل
طرح كرديم به خوبى مى توان حوادث تلخ دوران حكومت فرزند معاويه را پيش
بينى كرد مردى كه در دوران زندگى فردى خود هيچ فكرى جز فكر مى و نغمه و
ترانه و سگ بازى و عياشى ، شهوت رانى و قمار بازى در سر نداشته باشد و
نسبت به معتقدات و مقررات اسلامى هم نه تنها در دل احترامى قائل نيست
بلكه سخت از آنها و آورنده آنها و خاندان معصومش كينه در دل درد چنين
فردى به خوبى پيداست كه در هنگام قدرت و تسلط خود بر جهان اسلام و
اجتماع اسلامى چه خواهد كرد زيرا طبيعى است كه از كوزه همان برون تراود
كه در اوست .
با اين حساب ، شگفت انگيز نيست اگر نوه بوسفيان در دوران كوتاه حكومت
خود وحشتناك ترين و كثيف ترين جنايات و خيانتها را مرتكب گردد.
ابن جوزى حنبلى مى نويسد كه از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن پرسيدند
درباره يزيد چه مى گوئى در پاسخ گفت :
ما تقولون فى رجل ولى ثلاث سنين .فى السنة
الاولى قتل الحسين و فى الثانية اخاف المدينة و اباحها و فى الثالثة
رمى الكعبة بالمجانيق و هدمها(121)
يعنى چگونه قضاوت مى كنيد درباره مردى كه سه سال حكومت كرد. در سال اول
حسين (ع )را به شهادت رساند. و در سال دوم مردم مدينه را دچار وحشت
ساخت و آن چه كه در مدينه بود براى لشكريان خود مباح گرداند و در سال
سوم خانه خدا كعبه را با منجنيق سنگ باران كرد و ويران ساخت .
خوشبختانه دوران حكومت پسر معاويه بسيار كوتاه و محدود بود اما در همين
مدت كوتاه ننگين ترين جنايت و خيانتها با دست وى انجام شد.
اولين حادثه بزرگ و بهت انگيز كه در سال اول زمامدارى او به وقوع پيوست
داستان شهادت حضرت حسين عليه السلام و ياران و نزديكان پاك آن حضرت و
اسارت خاندان رسالت و وحى بوده است شرح جنايتها و وحشيگريها و
درندگيهائى كه در اين حادثه انجام گرديد (در حدود هدف اصلى كتاب ) به
خواست خداوند بزودى در قسمت دوم اين كتاب نگاشته خواهد شد و از اين نظر
اكنون از نگارش آن خوددارى مى كنيم .