درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۶ -


كشتار، غارتگرى ، تجاوز در مدينه

حادثه خونين و جانسوز كربلا هنوز به پايان نرسيده بود كه فرزند معاويه دست به عمل ننگين ديگر زد و دامن جهان انسانيت را لكه دار ساخت ، يزيد در اواخر دومين سال حكومت خود فاجعه غارتگرى و كشتار و تجاوز مدينه را به وجود آورد و با انجام آن شقاوت و ناپاكى خود را به كمال رساند، انى واقعه شرمگين كه به نام داستان حره معروف است در صفحات تاريخ جهان با آهها و ناله هاى جانسوزى ضبط گرديده است .

يزيد بن معاويه در ماههاى اول حكومتش دست خود را به خون پاك فرزند پيغمبر حسين بن على عليهماالسلام آغشته ساخت و با انجام اين جنايت عظيم و بى سابقه تنها مانعى كه در راه اجراى خواسته هاى شيطانى و هواهاى نفسانى وى وجود داشت از ميان برداشت نوه بوسفيان با پايان دادن اين كار رعب و وحشت بى سابقه اى در دلهاى همگان نيبت به حكومت و قدرت خود ايجاد كرد، عمال و فرمانداران وى با استفاده از اين قدرت و مرعوب بودن اجتماع حداكثر ستم و بيدادگرى را نسبت به طبقات ملت روا داشتند و طبيعى است در حكومتى كه زمامدار كل همواره به عيش ‍ و عشرت سر گرم باشد و خود بدترين و رعب انگيزترين ستمها و بيداد گريها را انجام دهد در چنين شرائط ناله هاى ستمديدگان و داد خواهى طبقات محروم و مظلوم اجتماع كه از ستم و ظلم عمال و فرمانداران آن حكومت از دل بر مى كشند قطعا به جائى نخواهد رسيد.

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من   آن چه البته به جائى نرسد فرياد است

اما بالاخره تحمل ستم هم حدى دارد و طاقت بشر محدود است ، اين بيدادگريها و تجاوزات اولين عكس العمل شديد خود را در مدينه نشان داد. مردم مدينه كه خودسريها و قانون شكنيهاى حكومت يزيد و مخصوصا شهادت سرور و سالار آنان حضرت حسين بن على عليهماالسلام سخت آنها را به ستوه آورده بود شمشيرها را از نيام بر آوردند و قيام مسلحانه خود را آغاز كردند اين نهضت و جنبش عمومى كه بوسيله عبدالله بن حنظله و شخصيتهاى بزرگ ديگر رهبرى مى شد توانست در ابتداى كار بر فرماندار مدينه و نيروى نظامى وى مسلط گردد و كنترل شهر را در دست گيرد اما متاسفانه بزودى با ورود ارتشيان غارتگر يزيد آن شورش پايان يافت و مردم مدينه دچار بدترين مصيبت و بلا گرديدند.

ارتشيان شام كه بفرماندهى يك عنصر پليد و ننگين به نام مسلم ابن عقبه براى سر كوبى مردم شريف مدينه آمده بودند در آن نخستين پايتخت حكومت اسلامى و در آن مهبط وحى بدترين و شرمگين ترين جنايات و تجاوزات را مرتكب شدند، جناياتى كه حتى در تاريخ زندگى خون خواران و آدم كشان و اقوام وحشى و جنگلى كمتر سابقه دارد، مسعودى مى نويسد:

فسير اليهم بالجيوش من اهل الشام عليهم مسلم بن عقبة الذى اخاف اهل المدينة و نهبها و قتل اهلها و بايعه اهلها على انهم عبيد ليزيد و سماها نتنة و قد سماها رسول الله صلى الله عليه و آله طيبة و قال من اخاف المدينة اخافه الله فسمى مسلم هذا لعنه الله بمجرم ومسرف لما كان من فعله ...و بايع الناس على انهم عبيد ليزيد و من ابى ذلك امره مسلم على السيف (122)

يعنى يزيد لشكرى از اهل شام را بفرماندهى مسلم بن عقبه به سوى مدينه فرستاد، مسلم بن عقبه (پس از فتح و پيروزى خود) مردم آن جا را سخت دچار وحشت ساخت و آن شهر را غارت نمود و ساكنين آن را به قتل رساند و از آنها براى يزيد بيعت گرفت كه بنده يزيد باشند و هر فردى كه از اين گونه بيعت كردن امتناع مى ورزيد بلافاصله با دستور وى كشته مى شد، مسلم بن عقبه مدينه را نتنته و پليد لقب داد با آن كه پيغمبر آن را به طيبه و پاك ملقب ساخته بود و فرمود هر كس مردم مدينه را به وحشت اندازد و بترساند خداوند در قيامت او را دچار وحشت خواهد نمود، مسلم بن عقبه را به علت كارهاى ننگينى كه در مدينه انجام داد، مجرم و مسرف خواندند.

يعقوبى درباره بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم مدينه براى يزيد مى نويسد:

ثم اخذ الناس على ان يبايعوا على انهم عبيد يزيد بن معاويه فكان الرجل من قريش يوتى به فيقال بايع انك عبدقن ليزيد فيقول لافيضرب عنقه (123)

يعنى مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه مردم آن جا را تحت فشار قرار داد كه با يزيد به اين صورت بيعت كنند كه آنها بنده يزيد باشند و اين گونه بود كه مردى از قريش را مى آوردند و به او مى گفتند با يزيد بيعت كن كه تو و پدرت بنده يزيد باشيد اگر امتناع مى ورزيد گردن او را مى زدند.

جناياتى كه مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه در آن جا انجام داد راستى بهت انگيز و تكان دهنده است !!

ابن جوزى مى نويسد:

....فبعث اليهم مسلم بن عقبه جيش كثيف من اهل الشام فاباحها ثلاثا و قتل ابن الغسيل و الاشراف و اقام ثلاثا ينهب الاموال و نيتك الحريم ....و خاض الناس فى الدماء حتى وصلت الدماء الى قبر رسول الله (ص ) و منبره و امتلئت الروضة و المسجد و السيف يعمل فيهم ....(124)

يعنى مسلم بن عقبه با جمع زيادى از مردم شام به سوى مدينه رفتند و (پس ‍ از تسلط) مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى اهل شام حلال گرداند و عبدالله بن حنظله و بزرگان آن جا را كشت و اموال مردم را به غارت بردند و به نواميس آنان تجاوز نمودند. (تعداد كشته گان در ميان مسجد پيغمبر آنقدر زياد بود كه ) مردم در ميان خون شناور بودند تا جائى كه خون به قبر پيغمبر خدا رسيد و مسجد و حرم آن حضرت را پر كرد و همچنان شمشير در ميان آن مردم به كار برده مى شد (و افراد به قتل مى رسيدند).

مرحوم سپهر مى نويسد: چهارپايان را بر ستونهاى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بستند و حيوانات در كنار قبر مطهر بودند و سه دفعه مدينه را غارت كردند(125)مورخ بزرگ و مشهور سنى مذهب طبرى مى نويسد:

واباح المسلم المدينة ثلاثا يقتلون الناس و ياخذون الاموال فافزع ذلك من كان بها من الصحابه (126)

يعنى مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى لشكر خود حلال گرداند، در نتيجه مردم آن جا را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند و تمام صحابه را كه در مدينه بودند به ناله و زارى در آوردند.

ننگين ترين رفتارى كه ارتش يزيد بن معاويه و مردم شام انجام دادند. تجاوزات صريح و شرمگينى بود كه به نواميس و زنان و دختران مدينه نمودند و در نتيجه فرزندان نامشروع فراوانى از خود به جاى گذاردند تا جاى كه يعقوبى مى نويسد:

...واباح حرم رسول الله حتى ولدت الابكار لايعرف من و لدهن ...ولدت الف مراة من غير ازواج (127)

يعنى مسلم بن عقبه زنان مدينه را كه به منزله خانه پيغمبر خدا بود بر مردم شام حلال كرد و در نتيجه دختران و دوشيزگان آبستن شدند و بچه آوردند. بدون آن كه پدران آن بچه ها شناخته شوند و هزار نفر از زنان بى شوهر مدينه فرزند زائيدند.

ابن جوزى در اين باره مى نويسد:

...ولدت الف مراة بعد الحرة من غير زوج و غير المدائن يقول عشرة الف مراة (128)

يعنى هزار نفر از زنان مدينه پس از داستان حره بدون شوهر فرزند آوردند ولى غير از مدائنى از روات ديگر مى نويسد ده هزار از زنان بى شوهر بچه زائيدند.

تنها خانه اى كه در سراسر مدينه از تمام اين مصيبت ها و حوادث آسوده بود خانه حضرت زين العابدين عليه السلام و خاندان بنى هاشم بودند كه مسلم بن عقبه بنا به سفارش شخصى يزيد متعرض آنان نگرديد.

ابن جوزى هنگامى كه داستان حره و جناياتى كه ارتش يزيد تحت فرماندهى مسلم بن عقبه در مدينه انجام داد شرح مى دهد رواياتى از پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به كسانى كه مردم مدينه را بترسانند و آنها را دچار وحشت سازند و عده عذاب داده است . نامبرده مى نويسد:

قال رسول الله (ص ) من اخاف اهل المدينة ظلما اخاف الله و عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين لايقبل الله منه يوم القيمة صرفا و لاعدلا و فى صحيح مسلم عن رسول الله (ص ) لايريد اهل المدينة احد بسوء الا اذا به الله فى النار ذوب الرصاص ....و لاخلاف ان يزيد اخاف اهل المدينة و سبى اهلها و نهبها و اباحها(129)

يعنى پيغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدينه را ظالمانه بترساند و دچار وحشت سازد خداوند در قيامت او را دچار خوف مى سازد و بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم و خداوند در قيامت هيچ عملى را از او نخواهد پذيرفت و همچنين مسلم در صحيح خود از پيغمبر خدا روايت كرد كه هر كس اراده سوئى درباره ى مردم مدينه بنمايد خداوند او را در آتش دوزخ ذوب مى كند همانگونه كه سرب را ذوب مى كند .

سپس ابن جوزى مى نويسد: ترديدى نيست كه يزيد اهل مدينه را دچار وحشت ساخت و آنها را اسير نمود و اموال آنان را غارت كرد و زنانشان را بر ارتشيان شام حلال گرداند؟

آرى اين بود كه دومين حادثه ى مهم و ننگينى كه به فرمان زاده ى معاويه دو دوران حكومت وى انجام شد.

يزيد خانه خدا را با آتش مى كشد

سومين حادثه ى كه عظيم و تكان دهنده اى كه يزيد بن معاويه در زمان قدرت خود انجام داد ويران كردن بيت و به آتش كشيدن خانه ى خدا بوده است ، عبدالله بن زبير كه يكى از آن چهار نفرى بود كه با نوه ى ابوسفيان بيعت نكرده بود به مكه پناه آورد و جمعى را گرد خود جمع كرده بود، آن جمع با او به عنوان خلافت بيعت نكرده بودند، يزيد ابن معاويه هنگاميكه مسلم بن عقبه را با دوازده هزار (130) از ارتشيان شام براى سر كوبى قيام مدينه به آن سوى فرستاده بود به او دستور داد كه پس از تسلط بر مدينه به جانب مكه رود و عبدالله بن زبير را دستگير سازد، مسلم بن عقبه فرمان يزيد را بكار بست و پس از انجام آن همه جنايت و آدم كشى و خيانت در مدينه براى دست يافتن بر پسر زبير به سمت مكه حركت نمود، ولى خوشبختانه در بين راه مرگ او فرا رسيد و به سوى دوزخ رهسپار شد و طبق سفارش يزيد قبل از مرگ خود حسين بن نمير را به فرماندهى سپاه نصب كرد و او را جانشين خود ساخت .

مسعودى مورخ بزرگ اهل تسنن داستان حركت حسين را به سوى مكه و اهانتهائى كه وى به خانه ى خدا انجام داد چنين نقل مى كند.

فسار الحسين حتى اتى مكة واحاط بها و عاذابن زبير بالبيت الحرام و نصب الحسين فيمن معه من اهل الشام المجانيق و العرادات على مكة و المسجد من الجبال و الفجاج فتواردت احجار المجانيق و العرادات على البيت ورمى مع الاحجار النار و النفظ و مشاقات الكتان و غير ذلك من المحرقات و انهدمت الكعبة و احترقت البنية و وقعت صاعقة فاحترقت من اصحاب المجانيق احد عشر رجلا (131)

يعنى حسين بن نمير با مردم شام به سوى مكه آمد و آن شهر را محاصره كرد در اين هنگام عبدالله بن زبير به خانه خدا و داخل مسجد الحرام پناهنده گشت ، حسين بن نمير دستور داد تا از بالاى كوهها و بلنديهاى مجاور منجنيق ها و عداده ها (132)را مسلط بر مسجد و خانه نصب كردند و با استفاده از اين وسائل خانه ى خدا را سنگ باران نمودند و با سنگهاى آتش ‍ و نفط (133) يعنى چوبهائى كه حامل مواد قابل احتراق بود و مواد محترقه ى ديگر پرتاب مى كردند و در نتيجه كعبه و خانه ى خدا ويران گرديد و بناى آن به آتش كشيده شد و گويا در مكه صاعقه از آسمان آمد و يازده نفر از كسانيكه متصدى كار منجنيق بودند به هلاكت رسيدند؟

امام با اين حال عبدالله بن زبير دستگير نگرديد زيرا در همان اوقات براى حسين بن نمير خبر آوردند كه يزيد بن معاويه به درك واصل شد. اين بود سومين عمل ننگين و مهمى كه نوه ى ابوسفيان در دوران حكومت خود انجام داد.

اين عوامل نهضت حسين (ع ) را ايجاب كرد

خوانندگان ارجمند: تا اينجا ما علل و عوامل نهضت حسين عليه السلام را از هنگام انعقاد نطفه ى آن قدم به قدم مورد تعقيب قرار داده ايم و با اتكاء شواهد قطعى و غير قابل انكار تاريخى روشن ساختيم كه چگونه قانون شكنى و تجاوز به اموال عمومى و ضرب و شتم و تبعيد مردان خدا و صحابه ى گرامى پيغمبر و تسلط يافتن افراد آلوده به گناه و متجاهر به فسق بر اجتماع هر چند در گذشته پى ريزى شده بود، ولى در زمان حكومت عثمان صريحا و آشكارا انجام شد تا جائى كه استاندار كوفه در حال مستى به مسجد آمد و نماز صبح را چهار ركعت خواند و در ميان محراب قى كرد، چاپلوسان و متملقين و آنهائى كه هدف اصليشان تاءمين خواسته ها و هوسهاى خليفه بود بيت المال و مقام و پستهاى حياتى كشور در اختيار آنان قرار گرفت .

معاوية بن ابى سفيان كه از جانب عمر به سمت استاندارى شامات نصب شده بود با استفاده از وضع آشفته ى حكومت عثمان بيش از پيش نيرومند گرديد و قدرت اقتصادى و نظامى مهم و منظمى براى خود به جود آورد تا آهسته آهسته به صورت يك دژ نفوذ ناپذيرى در آمد.

فرزند ابوسفيان كه قوى ترين عامل تباهى و خطر ناك ترين ميراث فساد حكومت هاى گذشته بود سخت با اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) به مبارزه بر خواست و سرانجام با هزاران نيرنگ و فريبكارى توانست خود و خاندان بنى اميه را از شكست حتمى و سقوط هميشگى نجات بخشد و موقعيت خويش را در نواحى شامات در برابر حكومت عدل على عليه السلام محكم تر سازد و از آن پس همواره در صدد خرابكارى و ايجاد مشكلات در برابر حكومت على عليه السلام بود تا هنگاميكه آن حضرت به درجه ى شهادت رسيد و امام مجتبى عليه السلام به مقام خلافت نائل گرديد، ولى در عصر حكومت آن بزرگوار هم نيرنگها و حيله گريهاى معاويه از يك طرف و مهمتر از آن - بى وفائى و عهد - شكنيهاى ارتشيان و ياران آن حضرت از سوى ديگر كار را به جائى كشاند كه آن زاده رسول خدا به طور ضرورت با معاويه صلح كردند و در نتيجه حكومت اسلامى يكباره در اختيار فرزند هند قرار گرفت .

در اين هنگام كه معاويه خود را مسلط بر كار مى ديد براى آنكه بدون هيچ مشكل و رقيبى بتواند هر چه زودتر به هدفهاى باطنى و ضد اسلامى خود برسد تصميم گرفت حضرت حسن بن على عليه السلام را مسموم سازد و به حيات اين سلاله ى نبوت خاتمه بخشد، اين نيت پليد هم با موفقيت و بزودى عملى گرديد و فرزند دختر پيغمبر (ع ) از جهان رخت بر بست ، در اين هنگام ديگر معاويه يك تاز ميدان حكومت شد و يا عجله و شتاب هر چه بيشتر دست به انجام مقاصد درونى و پنهانى خود زد و در اينجا قطعا خوانندگان عزيز مطالبى را كه ما در فصل مربوط به معاويه نگاشتيم و به خاطر دارند، مادر آن فصل به خوبى روشن ساختيم كه معاويه و خاندان بنى اميه نه تنها از ابتداء اصولا نسبت به اسلام و معتقدات آسمانى وى هيچگونه احترامى در دل قائل نبودند و پذيرفتن آنها اسلام را تنها به علت ترس از شمشير بوده است .

بلكه فرزند ابوسفيان با پيغمبر بزرگوار و دين آسمانى وى كينه اى زايل نشدنى در دل داشت تا آنجا كه صريحا به مغيرة بن شعبه گفته بود كه مى خواهد نام پيغمبر را دفن كند و آن حضرت را از ياد مسلمانان ببرد، معاويه اى كه مى خواهد خلافت اصيل اسلامى را تبديل به حكومت نژادى نمايد و آن را به طور موروثى در خاندان بنى اميه حفظ كند، اين چنين مردى اكنون مسلط بر همه چيز كشور گرديده و تمام منابع قدرت در اختيار وى قرار گرفته است .

فرزند ابوسفيان پيش از آنكه فرصت را از دست بدهد به پياده كردن طرحهاى شيطانى و ضد اسلامى خود در نهايت حزم و احتياط مشغول گرديد، ابتداء نا پاكان و سفله هاى اجتماع مانند زياد بن ابيه را در استخدام حكومت خود در آورد و با دست اين نمونه از مزدوران كثيف ، انسان هاى امت و زبانهاى گوياى ملت را ريشه كن ساخت و به قتل رساند آنگاه به كمك راويان بى ايمان و خطباى از خدا بى خبر به جعل احاديثى از قول پيغمبر اسلام در مدح خود و خاندان بنى اميه و عثمان پرداخت و آنها را به نام دين با دستگاه وسيع تبليغاتى خود در بين مسلمين منتشر ساخت و سپس مبارزه خود را با على و خاندان پاك آن حضرت شروع نمود.

دستور داد همگى على را سب و لعن كنند و از آن بزرگوار بيزارى بجويند در اينجا هم معاويه نقشه ى شوم خود را با موفقيت و بدون مواجه شدن با مشكلى انجام داد، اكنون بايد براى جانشينى از خود فكرى بينديشد و نقشه ى موروثى ساختم حكومت نيرومند اسلامى را عملى سازد.

تصميم گرفت فرزند شهوت پرست و عياش خود يزيد را به ولايتعهدى نصب كند و از اجتماع تيره بخت آن روز براى او بيعت بگيرد.

اين كار هم طبق نقشه ى پيش بينى شده به سامان رسيد و معاويه توانست پايه هاى حكومت يزيد را بعد از خود با نيرنگ و تهديد و تطميع و افتراء بالاخره پا بر جا سازد، با اين حساب تا اينجا فرزند ابوسفيان در تمام كوششهائى كه براى رسيدن به هدفهاى اصلى و باطنى خود انجام داد با موفقيت روبرو گرديد اكنون معاويه در بستر مرگ است در حالى كه بنى اميه به طور كامل بر تمام منابع قدرت و بر سراسر كشور مسلطند و على خاندان پاك آن حضرت سخت مورد سب و لعن و انواع اهانت هستند!!

اجتماع در مرحله ى بسيار حساسى قرار گرفته كه خطرناكتر از همه آنها مسير افكار و عقائد عمومى مسلمين به آسانى بوسيله دستگاههاى وسيع حكومت بنى اميه رهبرى مى شود و اين دستگاه شيطانى به ساده ترين وجه مى تواند ناپاكان و اهرمنهاى اجتماع را پاك و فرشته جلوه دهد و سمبلهاى بزرگ انسانيت و پاكى را بى فضيلت و نا پاك معرفى نمايد، اين دستگاه اهرمنى تبليغات با كوشش هر چه بيشتر در راه انجام هدفها و آمال معاويه مشغول فعاليت است تا بالاخره كار را به جائى رساند كه حسين بن على عليهماالسلام در يك شرائط سخت و ناگوار جمعى از اصحاب و تابعين رسول خدا را جمع مى كند و قسمتى از حقايق اصيل اعتقادى اسلام را در آنجا براى آن بر مى شمرد ولى نكته ى مهم و تكان دهنده اين است كه مى فرمايد فانى اخاف اءن يندرس الحق و يذهب ...

يعنى علت بيان نمودن من اين حقايق را اين است كه مى ترسم حق از ميان اجتماع يكباره مندرس ود و نابود گردد؟

آرى معاويه با اين نيرنگهاى ابليسى و حيله هاى شيطانى سنگر به سنگر خود را به هدفهاى باطنيش يعنى انهدام اساس اسلام و قدرت اسلامى به وجود آوردن يك حكومت نيرومند نژادى به جاى آه كه به طور موروثى در خاندان بنى اميه براى هميشه باقى باشد نزديك مى نمايد.اما موضوع اساسى و جالب توجه اينجاست كه معاويه در تمام اين مراحل مراقب است كه تا با حفظ ظواهر بسيارى از مقررات دين و عدم تظاهر به مخالفت با اسلام هيچگونه بهانه اى بدست مخالفين خود و مخصوصا بنى هاشم ندهد تا آنها از اين راه نتوانند زمينه ى افكار مردم را برا يك قيام خدائى و سپس بهره بردارى از آن قيام آماده سازد...

فرزند ابوسفيان اگر على را سب مى كند به نام دين و تحت عنوان حمايت از اسلام است !!! و خود در مقدمه ى لعن و سب بر بالاى منبر مى گويد:

اللهم ان ابوتراب اءلحد فى دينك و صد عن سبيلك ...(!!!)

معاويه اگر مردم ساده دل و بى درك اجتماع را براى جنگ عليه على ابن ابيطالب تحريك مى كند تحت عنوان پشتيبانى از قرآن و دستورات و مقررات آسمانى و به آن مردم تيره بخت مى گويد على نماز نمى خواند !!! از اينجاست كه مى توان رمز بزرگ عدم نهضت حسين را در برابر معاويه و سكوت آن حضرت را در مقابل وى در مدت ده سال از هنگام شهادت امام مجتبى عليه السلام تا هنگام مرگ پسر ابوسفيان به خوبى درك كرد.

آرى معاويه هر عمل شيطانى كه انجام مى دهد به نام دين و براى دلسوزى از اسلام ! انجام مى دهد تا بتواند با يك پختگى و احتياط كامل به هدفهاى اصلى خويش نزديك گردد.

اما يزيد.

هنگامى كه نوبت زمامدارى به يزيد رسيد ديگر پرده را از روى كار برداشت و هدف اصلى خاندان بنى اميه را علنى و آشكار ساخت ، يزيد بن معاويه كه در فكر خام خود كارها را پايان يافته تصور مى كرد دليلى نمى ديد كه بى پرده سخن نگويد و آنچه كه او و پدر و خاندان او در دل داشتند صريحا بيان نكند، شرايط آماده كشور و در دست داشتن تمام منابع قدرت آن چنان يزيد را سر مست كرده بود كه نه تنها از مى و غنا و طنبور در اشعار خود دم مى زد بلكه با صراحت كامل قيامت و روز رستاخيز را از احاديث طسم و سخنانى كه موجب تاريكى دل مى شود مى شمرد و مى گويد: من حاضرم حورالعين را با شراب كهنه ته خم معاوضه كنم

فرزند معاويه در علنى ساختن عقائد باطنى خود و خاندان خود تا آنجا پيش رفت كه آشكارا از شكست كفار قريش در برابر مسلمين در جنگ بدر اظهار تاءثر و اندوه مى كند و كشتن فرزندان پيغمبر و خاندان وحى و فضيلت را در كربلا به حساب انتقام از پيغمبر بزرگ اسلام مى گذارد و آرزو مى كند اى كاش اجداد و پدران وى مى بودند و شهادت جگر گوشه ى رسول خدا را مى ديدند و به او مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد (!!!)

زاده فرزند ابوسفيان كار پرده درى و تظاهرات ضد اسلامى خود را به جائى مى رساند كه صريحا مى گويد: نه وحى بر محمد نازل شده و نه خبرى از آسمان براى وى آمده بود بلكه او مى خواست ( با ادعاى پيغمبرى ) به حكومت و قدرت برسد.

آيا حسين عليه السلام مى توانست تسليم گردد؟!

خوانندگان عزيز - اكنون شما قضاوت كنيد، آيا با اين شرائط و موقعيت دردناكى كه به وجود آمده بود حسين عليه السلام مى توانست تسليم حكومت يزيد شود؟!

آيا در آن هنگام جز دست زدن به يك قيام و نهضت خونين چاره اى ديگر وجود داشت ؟!

معاويه كار را به جائى رسانده بود كه اگر چند سال ديگر به همان منوال بر اجتماع اسلامى سپرى مى شد، مردم ديگر از اسلام چيزى نمى دانستند جز همان مسائلى كه خاندان بنى اميه به نان دين با آنها تعليم مى دادند و طبيعى است كه با اين ترتيب چند صباحى بيشتر نمى گذشت كه اسلام و تمام زحمات پيغمبر و على و خاندان معصومشان در دودمان بنى اميه و گفتار آنان خلاصه مى شد.اسلامى كه بيان كننده مسائل و حامى آن بنى اميه و خاندان ابو سفيان يعنى دشمنان واقعى همان اسلام باشند پيداست كه با اسلام واقعى و آن آئين آسمانى هيچگونه شباهتى نخواهد داشت .

اين تصوير بر آن فرض است كه ما بگوئيم يزيد بن معاويه هم مانند پدر به علاقه و دلبستگى بدين تظاهر مى نمود، اما حتى چنين فرضى هم تحقيق نيافت زيرا فرزند معاويه علنا تمام اصول و معتقدات اسلامى را انكار كرد و مخالفت خود را با اساس اسلام و با آورنده ى آن صريحا بيان نمود.

آيا در اين شرائط حسين عليه السلام مى توانست در برابر آن ديكتاتور خون خوار تسليم شود و دست در دست او نهد؟! آيا اين عمل به منزله ى تسليم نمودن اسلام در برابر كفر و الحاد و شرك نبود؟!

آيا امكان داشت كه يزيد بن معاويه پيغمبر عزيز اسلام را جاه و طلب و طالب قدرت و حكومت بخواند و نزول وحى را بر آن حضرت يكباره انكار نمايد و با اين حال حسين بن على عليه السلام دست در دست او بنهد و در برابر حكومت تسليم گردد؟!

بيعت نمودن و حتى صلح حسين بن على عليهما السلام در آن روز نه تنها بدون ترديد زحمات پيغمبر و اساس اسلام را يكباره تباه مى ساخت بلكه موجب اضم حلال و نابودى مكتب تمام انبياء و رنجهاى طاقت فرساى پيامبران قبل از اسلام هم مى گرديد.

من گمان مى كنم براى هر فردى كه كمترين اطلاعى در باره حوادث و تاريخ سياسى و اجتماعى اسلام از هنگام رحلت پيامبر بزرگ تا عصر يزيد و دوران حكومت وى داشته باشد اين حقيقت (كه حسين نمى توانست آن روز در برابر فرزند معاويه تسليم گردد) به قدرى كه از نظر او روشن و مسلم است كه براى وى هيچگونه جاى انكار باقى نمى ماند.

حسين بن على عليهماالسلام به خوبى مى داند كه اكنون سر نوشت اسلام و تمام اديان آسمانى و خون هائى كه در راه حمايت از آنها ريخته شد همگى در دست اوست .

زاده زهراء سلام الله عليها كاملا توجه دارد كه لحظات زندگى او از نظر شرائط تا آنجا حساس و خطير است كه بقاى دين و آزادى و صرف و انسانيت و عدالت ، يا محو و نابودى آنها به تصميم او بستگى دارد، آن بزرگوار براى اولين بارى كه خبر زمامدارى و تسلط يزيد را بر اجتماع اسلامى مى شنود با صراحت كامل خطر نهائى و بزرگ آن حكومت را به مروان بن حكم اعلام كرده و مى فرمايد:

انالله و انا اليه راجعون و على الاسلام و السلام اذ قد بليت الامة براى مثل يزيد... (134)

يعنى ديگر بر اسلام سلام باد زيرا امت اسلام به زمامدار و فرمانگذارى مانند يزيد دچار گرديد

اكنون آيا براى حسين عليه السلام امكان دارد كه با چنين زمامدار و فرمان گذرى كنار آيد تا او به اسلام و آورنده ى بزرگ آن ناسزا گويد در حالى كه اين فرزند پيغمبر در كنار سفره ى وى باشد؟!

او از مى و غنا سخن مى گويد و قمار بازى و سگ بازى كند و داستان قيامت و بهشت و حور را علنا افسانه و خرافات بخواند و با اين حال فرزند على حكومت او را به رسميت بشناسد و دست در دست او نهد؟!

آيا اگر سيد الشهداء چنين عملى را انجام مى داد با اراده و اختيار خود حكم اعدام و نابودى اسلام را صادر نمى كرد و اجتماع را به دوران كفر و شرك و جاهليت و به گناه و عياشى و شهوترانى و به بردگى و تسليم در برابر ظلم و بيداد گرى سوق نمى داد؟!

فرزند معاويه كه تمام منابع قدرت و نيروى كشور در اختيار او قرار دارد و با نيرنگها و حيله گريهاى پدرش از ارتش و اقتصاد مملكت گرفته تا محرابها و منبرها، راويان حديث و خطباء همه در استخدام وى هستند.

اگر زاده پيغمبر و جگر گوشه ى رسول خدا هم با او كنار آيد و در برابرش ‍ تسليم گردد راستى بنا به فرموده ى آن حضرت مى بايست فاتحه اسلام و قرآن را براى هميشه خواند و با تمام مكتب هاى آسمانى و پيامبران الهى براى ابد وداع نمود، در اينجا ممكن است پرسش شود كه چرا حسين بن على عليهماالسلام اين حقايق تلخ و شرائط دردناك را با اجتماع اسلامى در ميان نگذاشت و آنها را با گفتار و سخن از آن خواب گران و مرگبار كه به فنا و سقوط هميشگى آنها منتهى مى شد بيدار نكرد؟ در پاسخ مى گوئيم .

اولا با در نظر گرفتن شرائط و ابزار و وسائل زندگى در آن روز امكان دسترسى براى حسين بن على عليهماالسلام به اكثريت مردم مسلمان نبود، حسين چگونه مى توانست در آن عصر و با آن شرائط تمام حقايق گفتنى را بگوش همه ى مردم برساند؟! آن حضرت حداكثر مى توانست با مردم مدينه بگويد ( هر چند با تسلطى كه بنى اميه در آن روز بر سراسر كشور داشتند چنين امكانى هم براى زاده ى زهرا وجود نداشت )

و ثانيا. مگر انحرافات ريشه دار و عميق عمومى را كه طى دهها سال با پشت هم اندازى و حيله گريهاى حكومتها به وجود آمده و اكنون هم يك حكومت نيرومندى پشتيبان آن است مى توان تنها با گفتار و سخن از ميان برداشت و اصلاح كرد؟!

آيا ممكن است يك فساد اساسى و همگانى را كه از دستگاه رهبرى و قدرت گرفته تا داخل محرابها و منبرها بر همه جا حكومت مى كند فقط با حرف زدن و صحبت كردن ريشه كن ساخت ؟!

گفتن و نوشتن تنها براى اصلاح انحرافات كوچك و جزئى است كه به طور قاطع مفيد و مؤ ثر واقع مى شود؟ حسين بن على عليهماالسلام به خوبى درك كرد كه فريادها و نعره هائى كه از لابه لاى سخن و گفتار بگوش مردم برسد كمترين اثر را در بيدار نمودن آن خفتگان تيره بخت نخواهد داشت ، زاده ى پيغمبر ديد تنها وسيله براى بيدار نمودن آن اجتماع يك انقلاب و قيام خونين است ، انقلابى كه سيلاب خون به وجود آورد تا آن خفتگان در مانده را از جاى بركند و كاخ بيداد گران را به لرزه در آورد، آرى حسين بن على عليهماالسلام براى حفظ اساس اسلام و قرآن و عدل و انسانيت چاره اى نداشت جز آنكه در برابر يزيد تسليم نشود و مخالفت خود را با وى علنى و آشكارا سازد هر چند اين عمل به قيمت كشته شدن آن حضرت و ياران عزيز او و اسارت خاندان پاكش تمام شود.

حسين بن على از گفتار و سخن صرفنظر نكرد اما ديد اين گفتار در ابتداى كار مؤ ثر باشد كه در روز عاشوراى حتى اجازه صحبت كردن به آن بزرگوار ندادند و مرتب هلهله مى كردند و فرياد مى زدند تا صداى دلربايش به گوش ‍ ديگران نرسد!!!

آيا در چنين اجتماع و شرائط ممكن است انحرافات ريشه دار و عميق يك امت را با گفتار و سخن اصلاح كرد در حالى كه قدرت در دست رقيب است و او با استفاده ى از قدرت مى تواند اثر سخن را بزودى خنثى مى كند؟!

حسين بن على عليه السلام با ملت مسلمان سخن گفت و حقايق گفتنى را بيان كرد، اما نه شخصا و در اول كار، فرزند فاطمه سلام الله عليها ابتداء آن قيام خونين و نهضت مقدس را به وجود آورد تا افكار خفته مردم را از اين كار بيدار كند و آنان را براى درك حقايق آمده سازد. آنگاه بوسيله ى زبان هاى گوياى خود كه در زير غل و زنجير و در حال اسارت بودند نداى انسانى خويش را بگوش جهانيان رساند و هدفهاى خدائى و اسلامى خود را به همگان تفهيم كرد.

خواهران و فرزندان مصيبت ديده و اسير حسين عليه السلام پس از شهادت وى سخن گفتند و حقايق گفتنى را بيان كردند، اما سخنى كه با اشك و آه و ناله هاى جانسوز همراه بود و در نتيجه تا اعمال قلوب جهان انسانيت اثر گذارد و اساس اسلام و عدالت و آزادى و فضيلت را براى هميشه از سقوط و نابودى نجات بخشيد.

نهضت كربلا ماهيت بنى اميه را برملا ساخت

بنى اميه و خاندان ابوسفيان كه با اسلام و پيامبر عاليقدر آن كينه ى سختى در دل داشتند با در دست گرفتن حكومت اسلامى در صدد بر آمدند زهر خود را بر اسلام فرو ريزيد و حكومتهاى قبيله اى و نژادى را تجديد نمايند، معاويه كه سر سلسله اى زمامداران بنى اميه بود تا حدودى زيادى به اين هدف شوم و شيطانى خود نزديك شد و با استفاده ى قدرت و دستگاه وسيع تبليغاتى خود توانست رهبرى افكار امت اسلامى را در اختيار حكومت اموى قرار دهد و اين شجره ى خبيثه را منبع الهام بخش اجتماع مسلمين در تمام شؤ ن و قسمتها و نسبت به همه كس و همه چيز گرداند، اين نقشه هاى ابليسى همانگونه كه در عصر معاويه اجراء شده بود اگر همچنان در حكومت يزيد هم دنبال مى گرديد بدون ترديد چندى نمى گذشت كه ديگر از اسلام و قرآن و حكومت نيرومند اسلامى در سراسر جهان نامى هم باقى نمى ماند زيرا در آن صورت شرائط براى قيام و نهضت آماده نبود، اما سوء سياست يزيد و خامى و ناپختگى او محيطى را به وجود آورد كه خاندان معصوم پيغمبر عليهم السلام توانستند با استفاده ى از آن ، براى نجات اسلام و قرآن دست به يك اقدام شديد و تندى بزنند تا از اين راه مى توانند نقشه هاى ضد اسلامى آن خائنان را نقش بر آب سازد.

اگر حضرت امام حسن عليه السلام داراى شرائط مناسبى نبود و در برابر مردى مانند معاويه قرار گرفته بود كه تظاهر او به حمايت از اسلام و قرآن و شيطنت هاى خاص وى (كه خطرناكترى ضربه ها را به نام دين بر پيكر دين و اسلام وارد مى ساخت ) اجازه نمى داد تا آن بزرگوار همانند برادر معصومش ‍ حضرت حسين عليه السلام - بدون داشتن ناصر و ياور - قيام كند و كشته شود، ولى حضرت حسين بن على - عليهماالسلام از نظر قيام و نهضت داراى شرائط مناسب بود.

شهرت يزيد به سوء سابقه و بد كارى از يك طرف و نداشتن حسين تدبير در اداره امور كشور و امت از سوى ديگر و از انجام دادن خشونتهاى سخت و ناصحيح از طرف سوم - و تظاهر او عليه اسلام و پيامبر عظيم - الشاءن آن از جهت چهارم . اينها همگى به حضرت حسين عليه السلام امكان داد تا بتواند مخالفت خود را با حكومت وى آشكار سازد و در برابر او تسليم نگردد هر چند اين عمل به قيمت شهادت آن بزرگوار و يارانش و اسارات خاندان آن حضرت تمام شود.

فرزند فاطمه سلام الله عليها كشته شد، ولى از يك طرف با اين شهادت توانست قدرت عجيبى براى خاندان پيغمبر (كه در شرف اضم حلال و فراموش شده بودند) به نام قدرت مظلوميت كسب كندو از اين راه عواطف اجتماع اسلامى را به سوى اين خاندان متوجه سازد و محبوبيت بى سابقه اى از آنان در دل مردم به وجود آورد، ديگر جنبه ى مظلوميت و حادثه ى كربالا اجازه نمى داد كه امت خاندان پيغمبر را فراموش كنند و همچنين اين نهضت ديگر اجازه نداد كه حكومتها و زمامداران بعدى نقشه ى تازه اى عليه آن خاندان وحى و براى سلب نفوذ معنوى آنان ترتيب دهند آن محبوبيتى كه براى فرزندان على عليه السلام بعد از حادثه ى طف آهسته آهسته به وجود آمده بود تا آنجا ريشه دار و عميق بود كه بنى العباس ‍ براى مبارزه و نبرد عليه بنى اميه تنها از آن محبوبيت استفاده كردند، آنها به نام هوادارى از خاندان پيغمبر و حمايت از آنان مردم را گرد خود جمع نمودند و توانستند با استفاده از نفوذ معنوى آن ذوات مقدس جمعيت انبوهى زا به وجود آورند و اساس حكومت آن شجره خبيثه را در هم بريزند.

اين محبوبيتى كه بيت وحى پس از فاجعه ى نينوا در بين مردم يافتند نه تنها عليه بنى اميه مورد بهره بردارى قرار گرفت بلكه اين محبوبيت خود، خواه و نا خواه براى حفظ اساس اسلام و زنده داشتن نام پيغمبر نقش مهمى را ايفاء كرد زيرا عواطف مردم كه به علت مظلوميت متوجه خاندان پيغمبر گرديد و محبوبيت خاصى كه از آنان در دل آنها كم كم به وجود آمد، خود عامل مهمى بود كه همواره پيغمبر را در ياد مردم زنده بدارد تا حكومتهاى فاسد و ضد اسلام ( مانند معاويه ) نتوانند و آرزو نكنند نام پيغمبر را دفن كنند و آن حضرت را از ياد مردم ببرد.

مردمى كه به ياد خاندان پيغمبر هستند و نسبت به آنها عواطف دارند طبعا ياد پيغمبر و مكتب مقدس آن بزرگوار هم در دل آنها هميشه زنده است و خلاصه بايد گفت كه نهضت كربلا در واقع به منزله تجديد حيات و قدرت معنوى براى اسلام و پيامبر بزرگ آن بوده است ، اينكه مردم و اجتماع اسلامى از راه حسين عليه السلام و مصيبتهاى جانسوز وى همواره در ياد پيغمبر و آئين آسمانى او باشند آهسته آهسته تا آنجا توسعه يافت كه تا اين تاريخ قرنها است كه بر مردم مسلمان و بخصوص مختلف اسلامى تنها به خاطر تشكيل مجالس سوگوارى به ياد آن حضرت انجام مى گيرد، هر چند ما معترفيم كه از مجامع و انجمنهاى سوگوارى و اجتماعات عظيمى كه بدين منظور به وجود مى آيد آنگونه كه بايد مورد انتظار است به طور صحيح بهره بردارى نمى شود، اما با اين حال كيست كه نقش عظيم و حياتى اين اساس را در حفظ آئين و زنده نگه داشتن شئون و معتقدات اسلامى در بين اجتماع انكار نمايد.

ما مى دانيم كه به مقدارى كه نيرو در اين راه مصرف ميش ود بهره بردارى متناسب و لازم انجام نمى گيرد، ولى آيا مى توان انكار كرد كه هم اكنون داغ ترين و پر التهاب ترين جنبش هاى مذهبى و تعليم و تعلمهاى اسلامى در اين مجامع و به ياد آن بزرگوار انجام مى گيرد.

معتقديم كه نبايد در قضاوتها دچار افراط و يا تفريط شد بلكه بايد واقع بين بود و حقايق را آنگونه كه هست مورد نظر قرار داد، اينكه از اين مجامع به قدر كافى و در همه جا به طور صحيح استفاده نمى شود نبايد مانع گردد كه ما نقش حياتى حادثه كربلا و ياد بود آن را از نظر زنده نگه داشتن نام اسلام و پيغمبر عاليقدر و نشر تعاليم عاليه ى آن انكار كرده و يكباره آن را ناديده بگيريم ، ما خود براى بهره بردارى صحيح تر و بهتر از اين مكتب زنده و روح بخش حسينى كه اكنون به نام مجالس سوگوارى و عزادارى در بين مسلمين به وجود مى آيد طرحهائى داريم كه به خواست خداوند در پايان كتاب ارائه خواهيم داد.

آرى حضرت حسين بن على عليهماالسلام با اين نهضت مقدس و قيام خونين خود براى زنده نگه داشتن ياد اسلام و پيامبر بزرگ آن از يك طرق اينگونه بهره بردارى كرد و به اين مكتب آسمانى و آورننده ى معصوم آن آن چنان حيات معنوى و نيروى تازه بخشيد كه نه تنها ديگر افراد فاسد بنى اميه و خلفاى ناشايسته نتوانستند نام آنها را دفن كنند و از خاطره ها محو سازند.بلكه روز به روز اين دين حنيف و اين پيامبر شريف با رونق و نفوذ بيشترى جلوه گر شدند.

و از سوى ديگر حضرت سيد الشهداء عليه السلام با آن جنبش الهى خود، خاندان بنى اميه را براى هميشه رسوا كرده و پرده ها را يكباره بالا زد.

فرزند زهراء و جگر گوشه ى فاطمه عليه السلام عملا ماهيت اين خاندان ننگين و شجره خبيثه را به ملت اسلامى نشان داد و درجه ى قساوت ، درندگى ، رذالت ، ناجوانمردى و پاى بند نبودن آنها به هيچ اصلى از اصول انسانيت بر ملاء ساخت .

زاده ى على مرتضى با آن فداكارى و جانبازى خود براى همگان اثبات نمود كه اينان نه تنها از كشتن فرزندان پيامبر و جگر گوشه هاى رسول خدا بالب هاى تشنه و شكمهاى گرسنه امتناع ندارند بلكه كودكان شير خوار و خرد سال را در برابر چشم پدر هدف تيرهاى مسموم و كشنده قرار مى دهند و زنان و دختران كوچك را بى گناه را به غل و زنجير مى كشند و ريسمان بر بازوى آنها مى بندند و پاهاى برهنه آنها را از بيابانها و بر روى خارها عبور مى دهند.

اين جنايت هاى هولناك آن چنان پرده از روى ماهيت بنى اميه برداشت و اين دشمنان واقعى اسلام را رسوا ساخت كه قيافه هاى اهرمنى و شيطانى آنها را آنگونه كه بود نشان داد و در نتيجه بيشتر از موازاتى كه محبوبيت خاندان پيغمبر بعد از حادثه ى كربلا بالا مى رفت نفرت و انزجارى عجيب از بنى اميه در دلها ايجاد مى گرديد و آن همه نقشه هاى ابليسى معاويه را كه با جعل احاديث و روايت ساختگى كه به وسيله ى راويان از خدا بى خبر به نام پيغمبر در بين مسلمين منتشر ساخته بود تا به نام دين خاندان بنى اميه را در دلهاى مردم جاى دهد همه را نقش بر آب ساخت .

كار اين منفوريت به حدى بالا گرفت كه بالاخره پس از گذشت چندين سال نه تنها هيچ يك از افراد بنى اميه جراءت نداشت نسب خود را آشكار سازد بلكه بدنهاى مردگان آنها را هم از ميان قبر بيرون كشيدند و به آتش زدند.

آرى اين بود بهره ى عظيم كه حسين عليه السلام از حادثه ى دردناك كربلا گرفت و دشمنان سرسخت و كينه توز اسلام را تا سر حد نيستى و سقوط هميشگى در افكار عمومى منفور و رسوا ساخت .

و از طرف سوم حادثه ى كربلا و نهضت مقدس حسين عليه السلام يك منبع الهام دهنده اى بود براى آيندگان و در موارد فراوانى بوسيله سادات و بنى فاطمه تقليد و پيروى قرار گرفت ، ترديدى كه اگر دوران حكومت زمامداران بعدى با نهايت آرامش و بدون هيچ درد سرى مى گذشت بدون شك آنها كه با اسلام رابطه ى گرمى نداشتند كمتر احساس مى كردند كه به مقررات اسلامى و حفظ شئون دينى تظاهر كنند، اما آن جنبش ها و قيامهاى مسلحانه اى كه بوسيله ى سادات و بنى هاشم مى گرديد تواءم با محبوبيت خاصى كه خاندان پيغمبر عليهم السلام بعد از حادثه ى كربلا در دلهاى مردم داشتند گاهى آن چنان مشكل عظيم در برابر حكومت ها و خلفاى ناشايسته وقت به وجود مى آورد كه آنها را به سقوط و شكست قطعى تهديد مى نمود و جاى انكار نيست كه در چنين شرائط، آنان خود را به تظاهر به حفظ مقررات و رعايت اصول و مبانى اسلامى بيشتر محتاج مى بينند تا از اين راه هم بر محبوبيت خود در بين مردم بيفزايند و هم از حمايت اجتماع در برابر سادات بيشتر بر خوددار باشند و از طرف سوم با عدم رعايت ظواهر اسلام بهانه اى هم به دست مخالفين خود و بنى هاشم نداده باشند.

با اين حساب در نقشى كه قيام سادات در برابر حكومت هاى ناشايسته وقت از نظر محفوظ ماندن و ظواهر اسلام و نام مقدس پيامبر عزيز آن داشت نمى توان تريد كرد و اين جنبش ها همگى بدون شك از نهضت ريشه دار و عميق حضرت حسين بن على عليه السلام الهام مى گرفت :

خوانندگان عزيز: ما تا اينجا علل و عواملى كه منجر به قيام مقدس حضرت حسين عليه السلام گرديده بود از هنگام تكوين نطفه ى آن مورد بررسى و بحث قرار داده ايم و به خوبى روشن ساختيم كه چگونه شرائط نا گوار فراوانى كه تا شصتمين سال هجرت پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله به وجود آمده بود، ضرورت آن نهضت را ايجاب مى نمود و همچنين اثبات نموديم كه اگر حسين عليه السلام در برابر فرزند معاويه تسليم شده بود تا چند سال ديگر نه از اسلام خبرى بود و نه از آورنده اى آن و اگر هم فرضا نامى از اسلام باقى مى ماند مسائل و ماهيت آن جز همان مطالبى كه الهام دهنده ى آن حكومتهاى بنى اميه و دستگاههاى وسيع تبليغاتى آنها باشد چيز ديگرى نبود و طبيعى است كه چنين آئينى با اسلام واقعى كوچكترين شباهتى نداشت و تنها يك منبع نيروئى بود كه در استخدام بنى اميه در راه تاءمين جاه طلبى آنها قرار داشت ، ولى فرزند فاطمه سلام الله عليها با آن فدا كارى و جانبازى بى سابقه اى كه انجام داد اسلام و قرآن و تعاليم عاليه و انسانى آن را از يك سقوط هميشگى و حتمى نجات بخشيد و بقاء آنها را براى ابد تضمين نمود.

در اينجا قسمت اول كتاب ما پايان يافت و اكنون به خواست خداوند قسمت دوم اين بحث را شروع مى نمائيم .