بررسى تاريخ عاشورا

دكتر محمدابراهيم آيتى
به كوشش مهدى انصارى

- ۴ -


گفتگوى فرزدق با امام حسين عليه السلام  
فرزدق شاعر كه نام او در تاريخ اسلام بسيار مشهور است مى گويد در سال شصت هجرى مادرم را به حج مى بردم و در همان هنگام كه وارد زمين حرم شدم و شتر مادر خود را مى راندم حسين بن على را ديدم كه مسلح از مكه بيرون مى رفت ، پرسيدم اين شترها از آن كيست ؟ گفتند از آن حسين بن على ، پس نزد امام شرفياب شدم و به وى سلام كردم و گفتم خدا خواسته ها و آرزوهايت را چنان كه دوست دارى برآورد، اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد چرا شتاب كردى و اعمال حج را انجام نداده از حرم بيرون مى روى ؟ گفت اگر شتاب نمى كردم و بيرون نمى آمدم دستگير مى شدم . آن گاه از من پرسيد كه شما كه هستى ؟ گفتم مردى از عربم به خدا قسم كه بيش از اين از كار من تحقيق و تفتيش نكرد، سپس گفت از مردمى كه پشت سر گذاشته اى يعنى از مردم عراق چه خبر دارى ؟ گفتم از كسى سوال كرديد كه به خوبى از اوضاع مردم آگاه است ، دلهاى مردم با شماست و شمشيرهاى آنان عليه شما و قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خدا هر چه بخواهد مى كند قلوب الناس معك و اسيافهم عليك و القضاء ينزل من السماء والله يفعل ما يشاء امام عليه السلام در پاسخ فرمود: صدقت لله الامر و كل يوم ربنا فى شان ان نزل القضاء بما تحب فنحمدالله على نعمائه و هو المستعان على اداء الشكر و ان حال انقضاء دون الرجاء قلم يتعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته (35) راست گفتى كار به دست خداست ، و هر روزى خداوند دست به كارى زند، اگر فرمان الهى مطابق ميل و رضاى ما فرود آيد خدا را بر نعمت هاى وى سپاسگزاريم و توفيق سپاسگزارى هم از اوست ، و اگر قضاى الهى نه بر وفق مراد باشد و راه اميد را سد كند باز آن كسى كه حق نيت او است و تقوى باطن بنيان كار او به هلاكت نخواهد رسيد. فرزدق گفت آرى خداى تو را به آنچه دوست دارى برساند و از آنچه مى ترسى حفظ كند، آنگاه فرزدق مسائلى راجع به حج و غير آن از امام پرسيد و جواب شنيد و خداحافظى كردند و از هم جدا شدند.
هدف امام عليه السلام  
آنچه را امام عليه السلام به فرزدق فرموده بايد بيشتر دقت نظر به كار برد، امام مى خواهد بگويد من از آن مردمى نيستم كه در پى مقصدى مى روند و براى رسيدن به آن سعى و تلاش مى كنند آنگاه شايد به مقصد خود رسيدند و شايد هم از آن بازمانند، مرا هدفى است كه هر چه پيش آيد و اوضاع به هر صورتى درآيد و هر كه غالب يا مغلوب باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت پى كسب و تجارت مى رود، كسى كه براى رسيدن به جاه و مقام تلاش مى كند، كسى كه براى درمان بيمارى خود يا سلامت بيمار خود پزشك مى رود، كسى كه براى مغلوب كردن حريف خود قدم به ميدان مبارزه مى گذارد. كسى كه براى كسب شهرت و آبرو پيش مردم كار نيك يا كار نيك نما انجام مى دهد، اينان ممكن است به مقصود خود برسند و ممكن است از هرگونه تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصود كمتر نتيجه اى به دست نياورند، نه هر چه انسان بخواهد و آرزو كند به آن مى رسد چه بسا كه وزش بادهاى حوادث در خلاف جهت ميل كشتى هاى آرزوها جريان يابد. حال غالب مردم اين چنين است ، پس ‍ مقصود هر چه باشد مى روند و سعى و كوشش خود را در راه رسيدن به آن به كار مى برند گاه شاهد مقصود را در آغوش مى كشند و گاه نه تنها به مقصود خود نمى رسند بلكه مال و زندگى و احيانا جان خود را از دست مى دهند بى آنكه در عوض چيزى به دست آورده باشند.
امام عليه السلام در هر صورت پيروز است  
امام مى گويد من از اين چنين مردمى نيستم و آينده به هر صورتى درآيد و قيافه سياسى عراق هم هر چه باشد من به هدف خود خواهم رسيد، زيرا اين قيام را جز به منظور انجام وظيفه اى كه خداى در چنين وضعى بر عهده مانند من نهاده است انجام نمى دهم و منظور نه آن است كه خليفه شوم ، و مقصود نه آن است كه بر مسلمانان حكومت كنم ، اگر بيرون شدم در راه انجام وظيفه است و سزاوار خواهد بود و اگر دشمن من پيش برد باز هم وظيفه خويش را انجام داده ام و جز اين هم مقصودى و مقصدى در كار نهضت من نبوده است . راستى رجال حق و مردانى كه انگيزه مادى ندارند و هرگونه جهاد و مبارزه اى را براى خدا و از نظر اداى تكليف دنبال مى كنند چه فرق مى كند كه غالب شوند يا مغلوب و اين تعبير هم از نارسايى الفاظ و عبارات است وگرنه لغت مغلوبيت در قاموس رجال حق وجود ندارد، عين همين نكته را كه امام در راه عراق به اين صورت به فرزدق گفت و فرمود كه اگر كار ما پيش رفت خدا را سپاسگزار خواهيم بود و اگر قضاى الهى شكست ما را پيش كشيد و راه پيروزى را به روى ما بست باز چون با حسن نيت و تقواى سريرت ، قدم در اين راه نهاده ايم از ميان نخواهيم رفت و هر چند ممكن است كشته شويم اما نخواهيم مرد، چه بسيار فرق است ميان شهادت و كشته شدن در راه حق و در طريق امر به معروف و نهى از منكر با مردن و از ميان رفتن .
امويان سنتهاى پيامبران را تغيير دادند  
واى بر شما مردم چرا آن گاه كه هنوز شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود و تصميمى قطعى نگرفته بوديد دست از ما برنداشتيد، و چرا با شتابزدگى چون ملخ ‌هاى تازه پر درآورده به پرواز درآمديد، و مانند پروانگان در آتش ‍ فتنه فرو ريختيد. نسيم رحمت به شما نرسد اى فرومايگان و اى پست مردان كه قرآن را به دور انداخته ايد و كلمات را تحريف كرده ايد، اى طرفداران گناهان ، و اى ياران شيطان ، و اى كسانى كه سنت هاى پيغمبران را محو و نابود ساخته ايد آيه با يارى بيدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشيده ايد، به خدا قسم دير زمانى است كه شما بى وفا بوده ايد ريشه هاى شما از آن خورده و شاخه هاى شما از آن نيرو گرفته است و ناپاكترين ميوه اى گلوگير بار آمده ايد كه دوست و خيرخواه شما را از شما بهره اى نيست ، اما به كام دشمن گوارا فرو مى رويد، تعبير در گلوى دوست گير كردن كنايه از آن است كه وعده يارى و فداكارى مى دهيد و دم از جان نثارى و مردانگى مى زنيد و چون روز امتحان و ميدان كارزار پيش آيد نه تنها از شما فايده اى نيست ، بلكه چون لقمه اى گلوگير دست تعدى و بيداد شما گلوى دوست را مى فشارد و زندگى او را تهديد مى كند، سپس امام فرمود بدانيد الاوان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام ، الا و انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر (36).
بدانيد مردم كوفه كه اين مرد پدر ناشناخته (يعنى عبيدالله ) پسر آن مرد پدر ناشناخته (يعنى زياد) مرا از اختيار يكى از دو راه ناگزير ساخته يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده شود، يعنى جنگ سختى به راه افتد و كار به شهادت و جان بازى كشد، يا من تن به خوارى و زبونى دهم و تسليم اراده وى شوم تا هر چه بخواهد درباره من انجام دهد، اما خوارى و زبونى از ما به دور است خدا راضى نيست كه ما خوار و زبون گرديم . پيغمبر و مردان با ايمان تن به خوارى و بيچارگى نمى دهند، دامن هاى پاك مادران كه در آنها تربى يافته ايم و جوانان باغيرت و رادمردان آزاده كه تا راه مرگ و شهادت به روى آنان از است ، به راه فرومايگان و بيچارگان نخواهند رفت . همچنين رضا به خوارى و ذلت ما نمى دهند، اكنون اگر چه ياران وفادار من كم اند و ديگران از دست از يارى من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمى توانم پذيرفت و جز از طريق شهادت نمى توانم رفت ، اينجا است كه امام عليه السلام اشعار فروه بن مسيك مرادى را كه نمودار يك دنيا عظمت و آرامش روحى و قدرت معنوى است مى خواند:

فان نهزم فهزامون قدما
و ان نهزم فضير مغلبينا
اگر امروز پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين بوده اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين و اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى براى ما است و حق در هر قيافه اى باشد چه غالب و چه مغلوب پيروز است .
و ما ان طبنا جبن ولكن
منايانا و دوله آخرينا
ما با قدم شجاعت و مردانگى به اين راه مى رويم و با ترس و كم دلى خو نگرفته ايم ، اما اگر مقدر چنان باشد كه ما به شهادت برسيم و ديگران به دولت رسند چه مى شود كرد.
اذا ماالموت رفع عن اناس
كلاكله اناخ باخرينا
رسم روزگار همين است آنگاه كه مرگ از حمله به مردمى باز گردد و از پامال ساختن آنها فارغ شود، حمله ديگرى آغاز مى كند و جمع ديگرى را لگدكوب مى سازد.
فافنى ذلكم سروات قومى
كما افنى القرون الاولينا
اجل چنان كه قرن هاى گذشته را نابود ساخت رادمردان بنى هاشم را امروز به سوى مرگ مى كشاند.
فلوخلد الملوك اذا خلدنا
سيلقى الشامتون كما لقينا
به مردمى كه امروز ما را بر گرفتارى و مصيبت شماتت مى كنند بگو: به زودى روز گرفتارى شما نيز مى رسد و دست روزگار جام هاى تلخ ناگوارى ها را به كام شما نيز فرو خواهد ريخت .
امام عليه السلام و پايان كار  
امام عليه السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت ، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى .
امام عليه السلام و پايان كار  
امام عليه السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت ، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى .
از جمله عبدالله جعفر برادرزاده و داماد امير المومنين عليه السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد به وسيله ايشان نامه هايى به امام تقديم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه مى ترسم كه خود و حيوانات به شهادت برسيد و اگر تو امروز كشته شوى روشنى زمين از ميان مى رود، چه مردم به وسيله تو به راه مى آيند و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مكن كه من خودم در پى نامه ام مى آيم .
آنگاه عبدالله بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه اى از برادر خود عمرو بن سعيد براى امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پيمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمينان خاطر به مكه بازگردد رهسپار شدند و در بازگشتن امام اصرار ورزيدند، اما امام در پاسخ آنها فرمود من جد خود رسول خدا را به خواب ديده ام و او مرا فرموده تا به اين راه بروم . گفتند چه خواب ديده اى ؟ فرمود خواب خود را به كسى نگفته ام و تا زنده باشم به كسى نخواهم گفت ، عبدالله بن جعفر از بازگشتن امام نااميد شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دو آنها روز عاشورا به شهادت رسيدند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.
امام به سوى عراق مى رود  
امام همچنان با شتاب به سوى عراق پيش مى رفت تا نزديك كوفه رسيد و از آنجا نامه اى به اهل كوفه نوشت و آن را با قيس بن مسهر صيداوى فرستاد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود، در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامه مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت شما و هماهنگى شما در راه يارى ما و طلب حق خبر يافتم و از خدا خواهانيم كه نيكى خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع اجرى تنظيم عنايت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام ، هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كار خويش هر چه بيشتر شتاب ورزيد و تلاش و كوشش كنيد، اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم .
قيس نامه امام را گرفت و به راه افتاد ولى در نزديكى كوفه دستگير شد و او را نزد ابن زياد بردند ابن زياد وى را گفت كه بايد منبر بروى و حسين بن على عليه السلام را دشنام دهى ، قيس بر منبر مسجد كوفه رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و سپس گفت اى مردم بدانيد كه حسين بن على عليه السلام بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پيغمبر شما است و من هم فرستاده اويم ، به يارى او برخيزيد، آنگاه بر عبيدالله و پدرش لعنت فرستاد و بر على بن ابيطالب درود فرستاد، عبيدالله گفت تا او را از بالاى بام فرو انداختند و استخوان هاى او درهم شكست .
امام عليه السلام همچنان رو به كوفه پيش مى رفت تا در منزل زرود از شهادت مسلم و هانى خبر يافت و گفت انالله و انا اليه راجعون و مكرر مى گفت رحمت خدا بر آن دو باد، و در منزل اذيب الهجانات خبر شهادت قيس بن مسهر به عرض امام عليه السلام رسيد و امام بر وى رحمت فرستاد و دعا كرد كه خدايش در بهشت جاى دهد، در منزل زباله مردم را از خبر شهادت مسلم و هانى و اوضاع كوفه باخبر ساخت و فرمود شيعيان ما دست از يارى برداشته اند، هر كه خواهد راه خود را در پيش گيرد و برود، اينجا بود كه بيشتر همراهان امام پراكنده شدند و اندكى با امام باقى ماندند.
به روايت محمد بن جرير طبرى ، مفسر و مورخ و فقيه معروف اسلامى در كتاب تاريخ معروف خود تاريخ الامم و الملوك مى نويسد: امام عليه السلام در منزل ذى حسم خطبه اى خواند و سخنرانى كوتاهى ايراد كرد و صريح تر از آنچه تاكنون گفته انگيز قيام خود را بيان كرد و آمادگى خود را براى شهادت اعلام داشت و در آن خطبه چنين مى فرمود:
اما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل (37)
كار ما به اينجا كشيده است كه مى بينيد قيافه دنيا دگرگون شده و آغاز ناشناسى و بى مهرى كرده و نيكى آن رو به زوال است . دنيا با شتاب مى گذرد و جز اندكى ناچيز و جز زندگى پست و كم ارزشى از آن باقى نمانده است . دنياى امروز درست مانند چراگاهى است كه جز گياه زيان بخش و بيمار كننده در آن چيزى نمى رويد.
انتقاد امام عليه السلام از شرايط ناگوار زمانه  
امام عليه السلام چرا اين همه از دنياى آن روز و زندگى در آن شرايط بدگويى كرد و چرا اين همه گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله بعد سر نكته را بيان مى كند، هيچ سخن از گرانى زندگى يا نيامدن باران و حتى نبودن امنيت و آسايش در ميان نيست ، و آنچه زندگى را بر امام عليه السلام ناگوار و غير قابل تحمل ساخته غير آن چيزهايى است كه غالبا زندگى را بر مردم ناگوار و ناپسند مى سازد، درست توجه كنيد اينجا جايى است كه طليعه دشمن رسيده و امام عليه السلام در خطر محاصره لشكريان عراق قرار مى گيرد و ناچار مردمى چنين فكر مى كنند، كه اى كاش امام حسين عليه السلام اين كار را نكرده بود و قدم در اين راه ننهاده بود، و شايد برخى از كوته نظران تصور مى كردند كه خود امام هم اين طور فكر مى كند و از آنچه كرده و پيش آمده پشيمان است ، در اينجا لازم بود كه امام قدرى پرده از روى انگيزه قيام خود برگيرد و آنچه زندگى را بر وى ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبيرى صريح تر و روشن تر گفته شود براى همين است كه در اين خطبه كوتاه پس از آنچه نقل شد چنين فرمود الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه (38) يعنى وضع موجود مسلمانان اين گونه شده كه به حق عمل نمى شود و باطل را رها نمى كنند و اكنون كه وضع امت اسلامى به اين صورت درآمده بر شخصيتى آماده و لايق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدايم و ذخيره چنين روزى لازم و واجب است كه قيام كنم مگر نمى بينيد و به عبارت ديگر چرا از من مى پرسيد كه چرا تسليم نمى شوى ؟ و چرا بيعت نمى كنى ؟ و چرا اين حكومت اسلامى موجود را به رسميت نمى شناسى ؟ و چرا فرزند زاده ابوسفيان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمى شناسى ؟
وضعيت نابسامان مسلمانان  
مگر نمى دانيد كه جاى اين پرسش باقى مانده است ، مگر وضع موجود مسلمانان را نمى بيند، مگر نمى بينيد كه مردم به حق عمل نمى كنند، ظاهرا نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلا دروغ مى گويند، يا مردم در مجالس انس ‍ خود غيبت مى كنند، يا بعضى مردم صبح خوابيده اند و نماز آنها قضا مى شود، اينها نيست .
اين معصيت ها هميشه در بين مردم كم و بيش بوده است ، گويا امام مى خواهد بگويد، مگر نمى بينيد كه چرخ امانت و پيشوايى و رهبرى مسلمانان بر مدار خلافت و جانشينى و تاسى بر رسول خدا و از مسير و جريان طبيعى خود كه مى بايست بر مبناى طرفدارى از حق و عدالت استوار باشد منحرف گشته است ! بلكه خلافت بر مدار ستمگرى و آزاد گذاشتن ستمكاران و بلكه تشويق آنان گردش مى كند، آنگاه فرمود ليرغب المومن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا اليحاه مع الظالمين الا برما (39) بايد در چنين وضعى مرد با ايمان آرزومند مرگ باشد، و اين وضع اسفناك مومن را عاشق شهادت و لقاى پروردگار مى سازد، در خطبه مسجد الحرام سخن از مرگ و شهادت بود، سخن از جان بازى و فداكارى بود، اينجا هم سخن از شهادت است و دلسردى از زندگى ، فرمود زندگى با ستمكاران را جز خستگى و ناراحتى و ملال ثمرى نيست . آنچه را كه امام عليه السلام در اينجا فرمود، در موقع برخورد با حر بن يزيد رياحى كه براى دستگيرى امام با هزار سوار از كوفه رسيد تفصيل بيشترى داد و وضع موجود آن روز را بيشتر تشريح كرد.
ديدار امام با لشكر حر  
روز اول محرم سال 61 هجرى امام عليه السلام با حر و اصحاب او روبرو شد و پس از آنكه ياران و همراهان تشنه وى را سيراب كرد و وقت نماز ظهر درآمد و حجاج بن مسروق جعفى كه از شهداى بزرگوار روز عاشورا است به امر امام عليه السلام اذان گفت ، امام از خيمه بيرون آمد و بعد از اذان و پيش از اقامه براى آنان صحبت كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين فرمود:
ايها الناس انى لم آنكم حتى اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله اين يجمعنا بك على الهدى و الحق فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطونى ما اطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمى كار هين انصرفت عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم فسكتوا عنه و لم يتكلم احد منهم بكلمه (40).
اى مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان كوفه اين است كه من بى جهت رهسپار عراق نشدم ، بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند و در نامه هاى خود نوشته بوديد كه ما را امامى نيست ، پس به سوى ما رهسپار باشيد كه خدا به وسيله تو ما را به راه آورد، اكنون آمده ام اگر حاضريد كه مرا با تجديد عهد و پيمان خود مطمئن سازيد به تدبير شما مى آيم و اگر اين كار را نمى كنيد و با از آمدن من ناراحت و نگران هستيد به همانجايى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم حر و اصحاب او هيچ گونه جوابى به امام ندادند.
خطبه امام براى لشكر كوفه  
حجاج به امر امام اقامه نماز گفت ، و هر دو سپاه با امام نماز جماعت خواندند و پس از استراحت و رسيدن وقت نماز عصر نماز عصر را هم به همان ترتيب به جماعت خواندند، و بعد از نماز امام عليه السلام ديگر بار براى اصحاب جز صحبت كرد و چنين فرمود:
اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوالله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضا عنكم و نحن اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله اولى به ولايه هذا الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان و ان ابيتم الا الكراهه لنا و الجهل بحقنا و كان رايكم الان غير ما اتتنى به كتبكم و قدمت على ما به رسلكم انصرف عنكم (41).
اى مردم اگر از خدا حساب مى بريد و مردمى با تقوى باشيد و حق را از آن اهل حق بدانيد، يعنى حق خلافت اسلامى را براى مردان معصوم و امامان بر حق بدانيد اين كار بيش خدا را از شما خشنود مى سازد. در اينجا مراد امام آن حقى است كه تمام حقها بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقى محفوظ مانده و اگر از ميان برود حقوق ديگر هم پايمال مى شود، يعنى حق امامت و حق رهبرى مسلمانان جهان ، پس فرمود ما خاندان پيغمبر سزاواريم كه بر شما حكومت كنيم و زمامدار دين و دنياى شما باشيم ، از اينان كه امروز بر سر كارند و مردمى زور گويند و مقامى بس ‍ مقدس و بس حساس را مدعى شده اند كه اهل آن نيستند، اينان كه در ميان شما ستم و بيداد مى كنند و نمى توان چنين مردمى را جانشينان پيغمبر و امامان مسلمانان و نگهبانان دين مبين اسلام و حافظ قرآن مجيد شناخت .
حر بن يزيد رياحى در پاسخ اين سخنان امام اظهار داشت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستاده ها بى اطلاعم ، امام به عقبه بن سمعان كه روز عاشورا اسير شد و سپس آزاد گرديد، فرمود تا نامه هاى مردم كوفه را نزد حر و ياران وى فرو ريخت ، باز هم حر گفت ما نامه اى ننوشته ايم و دست از تو برنمى داريم تا تو را نزد ابن زياد ببريم ، امام فرمود مرگ از اين كار به تو نزديكتر است ، امام عليه السلام با ياران خود و حر با ياران خود سوار شدند و راهى را كه نه راه مدينه بود و نه راه كوفه در پيش گرفتند.
حر و مصلحت جويى براى امام  
در اين ميان حر به نظر خود از راه خيرخواهى و نصيحت با امام گفت : تو را به خدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كنى كشته مى شوى . امام برآشفت و گفت آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى . مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد، سخن من در اينجا همان است كه آن مرد اوسى گفت او مى خواست رسول خدا را يارى دهد اما پسر عموى او او را از كشتن بيم داد و گفت كجا مى روى كه كشته خواهى شد، مرد اوسى در پاسخ پسر عموى خود گفت :
سامضى و ما بالموت عار على الفتى
اذا مانوى حقا و جاهد مسلما
و اسى الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و باعد مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما (42)
يعنى من از اين راه مى روم و جوان مرد را از مردن با سرفرازى ننگ نيست ، جوانمردى كه داراى حسن نيت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه يارى و همراهى با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كناره گيرى كند و با نابكاران به يك راه نرود، در اين صورت اگر زنده بمانم پشيمانى نخواهم داشت و اگر در اين راه جان سپردم ملامتى بر من نخواهد بود، در زبونى و فرومايگى آدمى همين بس كه زنده باشد و خوارى بكشد.
امام عليه السلام و حر بن يزيد رياحى با ياران خود به منزل بيضه رسيدند در اينجا هم امام براى آنان صحبت كرد و بيش از پيش روشن ساخت كه من در اين موقع تكليفى دارم و بايد آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظيفه چيزى نيست مضمون اين خطبه اين است كه يزيد خليفه اى است ستمگر و بيدادگر كه حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و عهد و پيمان خدا را مى شكند و با سنت رسول خدا مخالفت مى ورزد و در ميان بندگان خدا راه و رسم گناه و ستمگرى را در پيش گرفته است و رسول خدا فرموده كه در چنين وضعى با چنين خليفه اى هر كس با رفتار و گفتار خود او را باز ندارد و از روش نكوهيده او جلوگيرى نكند بر خدا لازم است كه چنين كسى را با آن خليفه بيدادگر به يك جا برد.
رهبران دوزخى  
اين همان نكته اى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره مى شود و جعلنا منهم ائمه يدعون الى النار (43) برخى امامان و پيشوايان پيروان خود را به سوى آتش رهبرى مى كنند، يعنى همه پيشوايان و رهبران پيروان خود را به سوى بهشت نمى برند، بعضى از امامان و زمامداران رهبران امت و ملت خويشند به سوى بهشت و سعادت آن هم بهشت به معنى عام يعنى پيشرفت و خوشبختى و اوج و عظمت در دنيا و آخرت ، اما به حكم قرآن و تجربه تاريخ برخى امامان كه يزيد يكى از آنها است پيروان خود را به سوى آتش و عذاب و سقوط حتمى در دنيا و آخرت مى كشانند.
بنى اميه پيروان شيطان  
سپس امام توضيح بيشترى داد و وضع موجود آن روز را كه سال شصت هجرى بود تشريح كرد و گفت بدانيد كه اينان يعنى كارگردانان دستگاه خلافت بنى اميه دنبال پيروى شيطان مى روند و فرمان او را مى برند، و از اطاعت شيطان جدا نمى شوند و به همان نسبت از دايره اطاعت خدا بيرون رفته اند، و از خداى متعال حرف شنوى ندارند، آشكار دست به تبهكارى گشوده اند، حدود الهى را تعطيل كرده اند، ثروت مسلمانان را به خود اختصاص داده اند، يعنى پولى كه در صندوق دارايى مسلمين جمع آورى مى شود و بايد در راه رفاه و آسايش مسلمانان به مصرف برسد و در طريق زندگى مردم گشايش ايجاد كند، مال مردم ، بودجه مردم ، آنچه را كه بايد به مصرف مصالح و منافع و رفع مشكلات زندگى و تامين سلامت و سعادت مردم برسد، آنها را به خود اختصاص داده اند و حلال خدا را حرام شمرده ، و حرام خدا را حلال دانسته اند، حال كه اينان چنين وضعى به وجود آورده اند و رسول خدا هم چنان دستورى داده است ، از من كه حسين بن على هستم ، فرزند فاطمه ام ، اهل آيه تطهيرم ، اهل آيه مباهله ام ، شاگرد امير المومنين و فرزند اويم چه كسى سزاوارتر است كه اين وضع را تغيير دهد و اين موجبات سقوط امت اسلامى را از ميان بردارد.
قيام تنها شايسته امام عليه السلام بود  
راستى چه كسى مى توانست كار حسين بن على عليه السلام را انجام دهد؟ و چه كسى مى توانست يارانى مثل ياران او به دست آورد؟ چه كسى مى توانست جاى او را در اين قيام بگيرد؟
ابن عباس مردى است بزرگ و دانشمند و مفسر بزرگوار قرآن مجيد و از بزرگان اصحاب رسول خدا و عموزاده او، اما كار حسين بن على از او ساخته نيست ، محمد بن حنفيه برادر امام و فرزند على بن ابيطالب است ، اما مرد اين قيام نيست ، حبيب بن مظهر اسدى مردى است صحابى اما كار امام حسين را نمى تواند انجام دهد، مسلم بن عوسجه همچنين ، هانى بن عروه مرادى نيز همچنين ، پسر عموى امام حسين يعنى مسلم بن عقيل . برادر بزرگوار و ارجمندش عباس بن امير المومنين فرزند عزيز شجاع و با ايمانش على بن الحسين ، اينان همه مردان بى نظير بزرگوارى هستند كه مى توانند در راه اين نهضت عميق و عظيم اسلامى با فداكارى و جان بازى حيرت انگيزى با امام همكارى كنند، اما هيچ يك از اينان با همه بزرگى و بزرگوارى و شخصيت نمى تواند نقطه مركزى و كانون اين قيام مقدس باشد هسته مركزى و نيروى معنوى اين جنبش خدايى در كانون شخصيت امام عليه السلام نهفته بود و همان نيروى معنوى بود كه تا آخرين مرحله اين قيام را رهبرى كرد و حتى بازماندگان خود را براى رهبرى آن تا آخرين مرحله اسيرى آماده ساخت .
سپس امام عليه السلام فرمود نوشته ها و فرستادگان شما رسيد و از بيعت و پايدارى شما در راه حق حكايت مى كرد، نوشته بوديد كه دست از يارى من هر چه پيش آيد برنخواهيد داشت ، و مرا تسليم دشمن نخواهيد كرد، اكنون اگر بيعت و تصميم خود را بر پاى داريد و از آن چه به من نوشته ايد كه دست از يارى من برنداريد، و برنگرديد به خوشبختى و سعادت خواهيد رسيد، زيرا من فرزند على و فرزند فاطمه ام و در راه اين جهاد مقدس خود با شما همراه خواهم بود و زنان و فرزندانم با زنان و فرزندان شما يك سرنوشت خواهند داشت و شما را هم نمى رسد كه جان خود و زنان و فرزندان خود را از جان من و زنان و فرزندانم عزيزتر شماريد و در جايى كه من از جاى خود و خاندان خود گذشته ام ، شما جان خود و كسان خود را دريغ داريد.
شهادت در راه نهى از زشتكارى  
يعنى اكنون كه من در راه امر به معروف و نهى از منكر از شهادت خود و ياران خود و از اسيرى زنان و فرزندانم دريغ ندارم و عزيزان خود را همراه آورده ام تا راه عذرى براى شما باقى نباشد، شما را نيز وظيفه آن است كه از امام خود پيروى كنيد و در راه خدا مانند او با گذشت و بى دريغ باشيد و كشته شدن و اسير دادن در راه حق را مشكل نگيريد و از همراهى با امام زمان و فرزند پيغمبر خود باز نمانيد.
با همه اينها اگر كوتاهى كرديد و پيمان خود را بر هم زديد و بيعت مرا از گردن خود فرو نهاديد به جانم سوگند كه از شما مردم عجيب نيست ، زيرا با پدرم على و برادرم حسن و پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد، فريب خورده كسى است كه بر شما اعتماد كند و به وعده هاى شما مغرور شود، اما بدانيد كه زبان اين كار دامنگير خودتان مى شود و نصيب سعادت خود را از دست مى دهيد و بهره خوشبختى خود را از ميان مى بريد هر كه پيمان شكنى كند زيان آن به خودش مى رسد و زود است كه خدا مرا از شما بى نياز كند.
اثر روحى سخنرانى امام عليه السلام  
اين خطبه را امام عليه السلام در مقابل هزار نفر اصحاب حر ايراد كرد و گوش هاى اين جمعيت آن را شنيد، اما فقط يك دل بود كه آن را پذيرفت و تحت تاثير سخن قرار گرفت و چند روز بعد نشان داد كه اين درس امام را خود فهميده و دريافته است و آن يك نفر خود حر بن يزيد رياحى بود كه صبح عاشورا نزد عمر بن سعد آمد از او پرسيد كه راستى با حسين بن على خواهى جنگيد؟ گفت آرى به خدا قسم جنگ مى كنم بسيار سرسخت . حر گفت چه مانعى دارد كه يكى از پيشنهادهاى امام را بپذيرى ، گفت اگر به اختيار خود بودم مانعى نداشت و مى پذيرفتم ، اما ابن زياد به پذيرفتن هيچ كدام از پيشنهادهاى حسين بن على ، تن در نمى دهد، اينجا بود كه اين مرد خوش عاقبت در گير و دار خطرناك عقل و نفس قرار گرفت و ناچار بايد تسليم يكى از دو ناحيه روحانى و شيطانى مى شد، اما با همان شعله ملكوتى كه سخنان امام عليه السلام در وجود او برافروخته بود، بر اهريمن نفس چيره شد و راه خدا را در پيش گرفت و گفت :
به خدا قسم به دو راهى بهشت و دوزخ رسيده ام ، اما به خدا قسم كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم چيزى را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، آن گاه راه اردوگاه امام عليه السلام را در پيش گرفت و به گناه خويش اعتراف كرد و از در راستى درآمد و گفت خدا مى داند نمى دانستم كار با اينجا مى كشد اكنون براى توبه كردن آمده ام ، اما نمى دانم كه راهى به توبه كردن دارم يا نه ؟
امام فرمود آرى خدا توبه ات را قبول مى كند و تو را مى آمرزد نام خود را بگو، گفت من حر بن يزيد امام فرمود: انت حركما سمتك امك يعنى تو آزادى چنان كه مادرت تو را حر يعنى آزاد ناميده است ، تو به خواست خدا در دنيا و آخرت آزادى ، اكنون پياده شو و فرود آى ، عرض كرد چه بهتر كه ساعتى با اين مردم سواره بجنگم و آخر كار با سرافرازى شهادت پياده شوم ، امام فرمود خدا تو را رحمت كند هر چه مى خواهى انجام ده .
حر كوفيان را نصيحت مى كند  
حر به سوى مردم كوفه برگشت و با همكاران و همقطاران يك ساعت پيش ‍ خود آغاز سخن گفتن كرد و آنان را بر بى وفايى و پيمان شكنى ملامت نمود و سپاهى كه خود پيشرو آن سپاه بوده چنين گفت : اى مردم كوفه خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار كند كه اين بنده خدا را دعوت كرديد، و آن گاه كه دعوت شما را پذيرفت و نزد شما آمد دست از يارى وى بازداديد، شما كه روزى وعده مى داديد كه در راه وى از جان خود خواهيد گذشت ، امروز پيرامون او را گرفته ايد و شمشيرها روى او كشيده ايد تا او را بكشيد، او را محاصره كرده ايد و راه نفس كشيدن را بر وى بسته ايد و از هر طرف او را در فشار قرار داده ايد و نمى گذاريد كه به سرزمين هاى پهناور خدا روى آورد و خود و خاندانش در امان باشند، او را مانند اسيرى گرفتار ساخته ايد و بيچاره اش كرده ايد، آب جارى رودخانه فرات را كه مسلمان و نامسلمان از آن مى نوشند و جانوران صحرايى عراق در آن آب تنى مى كنند به روى او و زنان و كودكان و يارانش بسته ايد، و هم اكنون تشنگى آنان را از پاى درآورده است .
بعد از رسول خدا با فرزندان وى چه بد رفتار كرديد، اگر امروز در اين ساعت پشيمان نگرديد و از تصميم كشتن وى منصرف نشويد خدا در تشنگى قيامت سيرابتان نكند.
اين بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتى كه روزى سر راه بر امام زمان خويش گرفت و زنان و فرزندان او را بيمناك و هراسان ساخت ، و به دستورات ابن زياد در بيابانى دور از آبادى و جمعيت وى را فرود آورد و از روز دوم تا بامداد دهم محرم در آن بيابان با دشمنان امام همكارى داشت ، اما در كمتر از ساعتى منقلب شد و تغيير قيافه روحى داد و يكباره دل بر شهادت نهاد و چنان شيفته حق و فداكارى در راه حق گرديد كه ديگر نمى توانست خود را با انديشه هاى دنيوى و اميد زندگى راضى كند و دست از سعادت ابدى بردارد الله ولى للذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (44).
خدا سرپرست و طرفدار مردم با ايمان است و او است كه آنان را از تاريكى ها به سوى روشنى بيرون مى برد، همان دست غيبى كه بر سينه نامحرمان كوفته مى شود و آنان را از حريم قدس شهادت و نيك نامى ابدى مى راند، مردانى را از گوشه و كنار به حوزه شهادت و فداكارى مى كشاند و حر بن يزيد رياحى پيشتاز سپاه دشمن را در رديف ، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى بلكه در رديف على بن الحسين و قاسم بن الحسن عليه السلام و ديگر جوانان هاشمى قرار مى دهد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
4 : بسم الله الرحمن الرحيم 
ورود امام به كربلا  
روز پنجشنبه دوم ماه محرم ، سال شصت و يكم هجرى امام حسين عليه السلام در يكى از نواحى نينوى به نام كربلا فرود آمد، فرداى آن روز، عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد، و در مقابل امام جاى گرفت . عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود، پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا به وسيله آشنايى با ابى بكر بدين اسلام درآمدند، و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پرآوازه است . عمر بن سعد كسى نزد امام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد، امام در جواب فرمود عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند، اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى گردم ، ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد، ابن زياد گفت اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد ديگر راهى براى وى باقى نمانده است ، آنگاه به ابن سعد نوشت :
نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودى فهميدم از حسين بن على بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ما هم هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را بر روى حسين و ياران وى به بندد تا قطره اى از آن را ننوشتند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش گرفتند، و اين پيش آمد سه روز پيش از شهادت امام روى داد، امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى با هم سخن گفتند.
نامه عمر سعد به ابن زياد  
چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه اى بن ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شده ، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز بازگردد، يا به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آن گاه جمله اى را هم به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت ، با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت ، اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت اشتباه مى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى برمدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد، ابن زياد گفت راست مى گويى پس ‍ خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط تسليم شوند و آن گاه ايشان را به كوفه فرستد وگرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على جنگ كند تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .
سپس ابن زياد به ابن سعد نوشت كه من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن على مدارا كنى ، و نزد من از وى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى ، اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى ، يعنى گوش و بينى ببرى چه ايشان سزاوار اين كار مى باشند و اگر حسين بن على كشته شد، سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما حرفى گفته ام و عهد كرده ام كه اگر او را بكشم لگدكوب اسب ها كنم ، اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كردى تو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بر كنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم .
در اين موقع كه ابن زياد اين فرمان خطرناك را نوشت به شمر داد عبدالله بن ابى المحل بن حزام برادر زاده ام البنين برخاست و گفت اى امير عمه زاده هايم عباس و عبدالله و جعفر و عثمان پسران على بن ابى طالب با برادرشان همراه آمدند، اگر ممكن است براى ايشان امان نامه اى بنويس ، و ابن زياد پذيرفت .
راستى اختلاف فكر و تشخيص تا كجا، پسر دايى قمر بنى هاشم عليه السلام به گمان خود خدمتى بزرگ به عمه زاده هاى خود انجام مى دهد و براى آنان از ابن زياد امان نامه اى مى گيرد، آيا آنها از اين امان نامه استفاده كنند يعنى برادر و سرور و امام خود را بگذارند و پى زندگى خود بروند؟!!.
امان نامه ابن زياد  
امام موقعى كه غلام عبدالله همين امان نامه را به كربلا آورد، و پسران ام البنين را خواست و به آنها گفت دايى زاده شما عبدالله براى شما امان نامه اى فرستاده و شايد گمان مى كرد كه چشم پسران ام البنين به اين امان نامه روشن مى شود، اما پسران امير المومنين عليه السلام همگى در جواب وى گفتند سلام ما را به دايى زاده ما برسان و به او بگو ما را نيازى به امان ابن زياد نيست امان الله خير من امان ابن سبيه امان خدا از امان پسر سميه بهتر است ، و هنگامى هم كه شمر به كربلا رسيد و نامه را به عمر سعد داد و بين ايشان گفتگويى رد و بدل شد و بالاخره عمر سعد فرمان امير را خود قبول نمود. شمر از نظر خويشاوندى با مادر اين جوانان ايشان را به امان نامه اعلام نمود و جواب شنيد.
فرمان ابن سعد به لشكر  
آنگاه عمر سعد بر مركب خود سوار شده در مقابل لشكر خود ايستاد و گفت يا خيل الله اركبى و بالجنه ابشرى * عجب اين جمله از گفته هاى رسول خدا است و در يكى از غزوات بود كه رسول خدا در مقام دعوت و دفاع از حريم اسلام به اصحاب خود گفت و همين تعبير را ابن سعد در عصر تاسوعا عليه فرزند رسول خدا و جانشين به حق او و عزيزان و فرزندان او به كار برد و گفت : يا خيل الله اى سواران خدا سوار شويد و بدانيد كه جاى شما بهشت است ، در اين موقع امام عليه السلام در جلو خيمه خود دست به شمشير گرفته و سر به زانو گذاشته به خواب رفته بود كه ناگاه هياهوى سپاه نزديك شد زينب كبرى سراسيمه نزد برادر دويد و گفت برادر مگر هياهوى سپاه را نمى شنوى كه نزديك رسيده است ، امام عليه السلام سر از روى زانو برداشت و گفت هم اكنون رسول خدا را به خواب ديدم كه به من گفت تو نزد ما مى آيى ، زينب با شنيدن اين سخن از برادر سيلى به صورت زد و گفت اى واى امام فرمود ليس لك الويل خواهرم واى بر تو نيست آرام باش خدا تو را رحمت كند، در اين موقع عباس بن على عليه السلام رسيد و گزارش نظامى به عرض رسانيد و گفت : يا اخى قد اتاك القوم آقا دشمن رسيده است چه بايد كرد؟ امام برخاست و گفت يا عباس اركب بنفسى انت برادرم عباس - جانم بقربانت - خود سوار شو بپرس كه چرا در اين موقع حمله كرده اند و چه پيش آمدى به تازگى روى داده است ؟
تسليم يا جنگ  
عباس با بيست نفر سوار از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظهر اسدى در مقابل سپاه دشمن رفتند و پرسيدند كه سبب حمله ناگهانى چيست ؟ گفتند دستورى از امير ما رسيده است كه بايد هم اكنون تسليم شويد، يا با شما جنگ كنيم . عباس گفت شتاب نكنيد تا من خدمت ابا عبدالله برسم و خواسته را به امام برسانم ، همراهان عباس در جلو سپاه دشمن ماندند و ايشان را موعظه مى كردند تا عباس نزد برادر آمد و خبر را به عرض رسانيد.
امام فرمود برگرد و اگر توانستى تا بامداد فردا براى ما مهلت بگير باشد كه ما امشب براى پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و در پيشگاه پروردگار آمرزش بخواهيم ، خدا مى داند كه من نماز خواندن و قرآن خواندن و زياد دعا كردن و استغفار كردن را دوست دارم .
هر صورتى بود آن شب را به امام و ياران امام تا بامداد فردا مهلت دادند و امام هم از اين فرصت كوتاه استفاده كرد و خود را براى شهادت آماده ساخت ، و ياران خود را بار ديگر امتحان كرد، تا اگر كسى تاكنون از عاقبت اين قيام بى خبر مانده اكنون بداند كه جز شهادت و فداكارى راهى در پيش ‍ امام نيست ، و هر كس نه براى شهادت مانده بايد برود و ميدان فداكارى را براى رادمردان از جان گذشته خالى گذارد.