عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۳۱ -


هلاكت يزيد

اين ماجرا ادامه داشت تا آن كه يزيد بن معاويه بن معاويه در سال 64 به هلاكت رسيد اينجا بود كه شيعيان به نزد سليمان آمدند و گفتند:با هلاكت اين مرد طاغى و فاسد و ضعف دستگاه حكومتى زمينه براى قيام آماده است پس درگيرى و نهضت خويش را از همين كوفه آغاز كنيم.
سليمان گفت:من در پيشنهاد شنا انديشيدم و ديدم قاتلان امام حسين (عليه السلام) از افراد سرشناس و قدرتمندان كوفه هستند و ما توانايى مقابله با آنها را نداريم بهتر است اكنون افرادى را به اطراف كوفه بفرستيد و از مردم براى قيام دعوت به همكارى كنيد كه گمان مى كنم مردم پس از مرگ يزيد دعوت ما را اجابت كنند. آنها نيز چنين كردند و مردم زيادى دعوت آنها را اجابت كردند.

آغاز عمليات توابين

سرانجام در اول ربيع الثانى سال 65 هجرى سليمان بن صرد خزاعى با يارانش به سوى نخليه محل اردوگاه لشكر حركت كردند وى جمعيت شيعيان را اندك يافت با تعجب گفت:سبحان الله از ميان شانزده هزار نفرى كه اعلام آمادگى كردند جز چهار هزار نفر نيامدند!
سليمان سه روز در نخليه ماند و گروهى را به سراغ شيعيان فرستاد.
از جمله كسانى كه براى طلب يارى و جمع آورى لشكر رفتند حكيم بن منقذ كندى و وليد عصير بود آن دو تن با شعار يا لثارات الحسين براى خونخواهى حسين برخيزيد!مردم را به كمك طلبيدند و اين نخستين بارى بود كه اين اشعار سر داده مى شد ولى با آن همه تلاش تنها هزار نفر ديگر به سليمان ملحق شدند.
سليمان و يارانش نخست به سوى كربلا حركت كردند وقتى كه بر قبر امام حسين (عليه السلام) رسيدند فرياد ضيحه و زارى از دل بر آوردند و بى اختيار اشك ها ريختند كه به تعبير ابن اثير در كامل (642) فما رئى أكثر باكيا من ذلك اليوم هرگز همانند چنان روزى گريه كننده ديده نشد.
آنان از گناه خويش و تنها گذاشتن امام (عليه السلام) وعدم يارى او توبه كردندو به مدت يك شبانه روز در كنار قبرش ماندند و پيوسته گريه و زارى مى كردند.
پس از پايان اين صحنه هاى شورانگيز آنجا را ترك كردند و به سمت شام حركت نمودند و در مسير خويش از قرقيسيا گذشتند و به سرزمين عين الورده رسيدند سپاه شام كه پيش از آن خود را به عين الورده رسانده بود با لشكر توابين درگير شد. فرماندهى سپاه شام را كه به سى هزار تن مى رسيد عبيدالله بن زياد بر عهده داشت اين نبرد سه روز به طول انجاميد و توابين در اين چند روز با انگيزه فراوان و پايمردى زياد با لشكر شام مى جنگيدند و گروهى زيادى از آنان را به قتل رساندند.
فرماندهى لشكر توابين به عهده سليمان بن صرد بود و پس از شهادت وى مسيب بن نجبه و پس از كشته شدن او،عبدالله بن سعد بن نفيل و پس از او رفاعة بن شداد فرماندهى لشكر توابين را بر عهده داشتند.
در اين نبرد سران انقلاب - به جز رفاعة بن شداد - همگى به شهادت رسيدند و رفاعه به همراه تعدادى از يارانش به كوفه باز گشتند و به هواداران مختار پيوستند كه بعدها همراه مختار در انتقام از قاتلان امام حسين (عليه السلام) و يارانش مشاركت جستند. (643)

تحليل و بررسى

آنچه از بررسى اين قيام به دست مى آيد آن است كه شهادت امام حسين (عليه السلام) چنان تاثيرى در ميان آنان گذاشت كه به چيرى جز شستشوى لكه بى وفايى و عدم نصرت آن حضرت فكر نمى كردند آنها نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه براى رسيدن به حكومت و غنايم پيكار مى كردند آنها وقتى كه از شهر و ديار خويش خارج شدند مى دانستند كه ديگر باز نخواهد گشت و همه اينها را جناب سليمان بن صرد خزاعى به آنها گوشزد كرده بود و توابين نيز در پاسخ سليمان گفتند:ما براى دنيا و رسيدن به حكومت قيام نمى كنيم و هدف ما توبه از گناهان خويش و خونخواهى فرزندان دختر رسول خداست (644)
آنان در واقع مى خواستند با كشتن و كشته شدن از عذابى كه به روح و جانشان افتاده بود رهايى يابند و گناهان خويش را شستشو دهند به همين دليل در همان زمان مختار نيز براى جمع آورى نيرو جهت مبارزه و قيام عليه حكومت ستمگر تلاش مى كرد ولى با اين حال حاضر به همكارى با سليمان نبود و مى گفت:شليمان مى خواهد با اين قيام خود و يارانش را به كشتن دهد او مردى است كه از آيين جنگ آگاهى ندارد(645)
آنان در آغاز قيام بر سر قبر امام حسين (عليه السلام) رفتند و نهضت خويش را از آنجا آغاز كردند و نخستين باز توسط برخى از آنان شعار يا لثارات الحسين سر داده شد همه اين تلاش ها و جانبازى ها توسط كسانى صورت مى گرفت كه روزى در كوفه از تهديدهاى ابن زياد كه با تعداد محدودى وارد كوفه شد ترسيده بودند و مسلم بن عقيل رحمه الله سفير امام حسين (عليه السلام) را تنها گذاشتند و شهر را تسليم دشمن كردند ولى پس از حادثه عاشورا،چنان روحيه اى پيدا كردند كه جان بر كف دست به قيام زدند تا كشته شدند.

ج) قيام مختار

چنانچه گذشت قيام توابين با كشته شدن سران نهضت درهم شكست و شعله انقلاب براى مدتى به خاموشى گراييد.
ولى طولى نكشيد كه با ظهور مختار طوفان عظيم ديكرى برخاست و آتش ‍ خشم و انتقام سراسر عراق را فرا گرفت و خرمن هستى امويان و قاتلان جنايت پيشه كربلا را يكى پس از ديگرى سوزاند و خاكستر نمود.
مختار يكى از چهره هاى سياسى و پر نفوذى است كه با درايت و زيركى خاصى با شعار خونخواهى امام حسين (عليه السلام) اراتمندان آن حضرت را به گرد خود جمع كرد و براى فرصتى كوتاه زخمى هاى دلشان را التيام بخشيد.
پدر وى ابو عبيده بن مسعود ثففى از مردان شجاع و فرمانده لايقى بود كه در دوران عمر خود كارهاى بر جسته اى انجام داد و سرانجام در يوم الجسر - در جنگى كه ميان مسلمانان و لشكر فارس در زمان خليفه دوم اتفاق افتاد - در نزديكى حيره در كنار پل دجلخه به اتفاق يكى از فرزندانش به نام جبر بن اءبى عبيده در سال 14 هجرى كشته شد. (646)
اصبغ بن نباته مى گويد:
مختار را در حالى كه طفلى خردسال بود بر زانوى امير المؤمنين (عليه السلام) ديدم كه آن حضرت دست محبت بر سر و روى او مى كشيد و مى فرمود: يا كيس يا كيس اى تيز هوش!اى تيز هوش!(647)
با بررسى تاريخ قيام مختار به خوبى در مى يابيم كه تعبير امام چه قدر دقيق و حساب شده بوده است مختار با عالى ترين شيوه هاى تبليغى كه حكايت از مردم شناسى وى مى كرد در مدت كوتاهى انديشه هاى مردم را مخاطب قرار داد و احساسات بر افروخته آنان را نسبت به امام حسين (عليه السلام) به يكى از پرشورترين قيام هاى مسلحانه مبدل ساخت.
او همان كسى است كه مسلم بن عقيل - سفير و نماينده امام حسين (عليه السلام) در كوفه - هنگام ورود به كوفه با وجود بزرگان زيادى كه در كوفه بودند راهى خانه وى شد و پس از مدتى به خانه هانى بن عروه نقل مكان كرد.
هنگامى كه عبيدالله زياد با ارعاب و تهديد مردم كوفه را از اطراف مسلم پراكنده ساخت مختار در قريه اى به نام القفا بود و به منظور حمايت از مسلم با تعدادى از همراهان خود به سوى كوفه حركت كرد ولى در ميانه راه توسط سربازان عبيدالله دستگير و روانه زندان شد.
در تمام مدتى كه واقعه كربلا رخ داد او در زندان در كنار هم بندش - ميثم تمار،يار فداكار امير المؤمنين (عليه السلام) به سر مى برد.
ابن ابى الحديد مى نويسد:
ميثم تمار در زندان به مختار گفت:
انك تقلت و تخرج ثائرا بدم الحسين عع فتقتل هذا الجبار الذيى نحن فيى سجنه و تطا بقدمك هذا على جبهته و خديه تو از زندان آزاد خواهى شد و به خونخواهى امام حسين (عليه السلام) قيام خواهى كرد و اين ستمگرى كه امروز من و تو را در زندان او اسيريم به قتل خواهى رساند و با پاى خود سر و صورت وى را لگد كوب خواهى كرد. (648)
به يقين ميثم اين سخنان را با اين قاطعيت از جانب خود نگفته بود بلكه قاعدتا اين از اخبار غيبى بود كه از مولايش على (عليه السلام) شنيده بود.
چيزى نگذشت كه حكم اعدام مختار از سوى ابن زياد صادر شد ولى هنگامى كه مختار را پاى دار آوردند فرمان آزادى وى از سوى يزيد به اطلاع ابن زياد رسيد زيرا عبدالله بن عمر - شوهر خواهر مختار - نزد يزيد براى او شفاعت كرده بود.
مختار پس از آزادى به حكم ابن زياد كوفه را ترك كرد و در مكه به عبدالله بن زبير كه در آنجا پرچم استقلال را بر افراشته بود پيوست. (649)
برخى از علما شيعه كه از مختار به نيكى ياد مى كنند انگيزه وى را از پيوستن به ابن زبير مصلحتى و موقت مى دانند و مى گويند مختار چون عبدالله بن زبير را در پاره اى از اهداف از جمله مخالفت با امويان با خود متحد مى ديد به وى پيوست. وى در جريان محاصره مكه توسط سپاه شام به دفاع از حرم امن الهى كه ابن زبير در آن پناهنده شده بود پرداخت.
ولى اين اتحاد دوامى نداشت و سرانجام مختار چون از مقاصد ابن زبير و انحرافات وى با خبر شد از وى كناره گرفت و رهسپار كوفه شد. (650)
مختار براى هدف بزرگى كه در سر داشت - يعنى خونخواهى امام حسين (عليه السلام) - آرام و قرار نداشت و همواره صداى گرم ميثم تمار - از اصحاب سر امير المؤمنين (عليه السلام) - در گوش هاى وى طنين انداز بود كه تو براى خونخواهى امام حسين (عليه السلام) قيام خواهى كرد و قاتلان را به سزاى اعمالشان مى رسانى و از اين جهت تكليفى بر دروش خود احساس مى كرد كه بايد روزى به اين امر عظيم اقدام كند.
اين بود كه ابتدا به سراغ فرزندان امير مؤمنان (عليه السلام) رفت و مدتى ملازم محمد بن حنفيه شد و از او احاديث و علوم اسلامى آموخت (651)
ورود مختار به كوفه همزمان با شكوفايى قيام توابين بود وى با تبليغات گسترده به كوفيان مى گفت:جنبش توابين فاقد سازماندهى نظامى است و لذا نمى تواند موفق و مار آمد باشد.
تبليغات وى هر چند تا حدودى باعث شكاف در قيام توابين شده بود ولى چندان در جلب شيعيان موفق نبود و در نتيجه با تحريك اشراف كوفه كه از برنامه هاى مختار به وحشت افتاده بودند توسط عبدالله بن يزيد - حاكم زبيرى كوفه - مجداد روانه زندان شد مختار در زندان بود كه قيام توابين به شكست انجاميد. (652)
وى بار ديگر با وساطت شوهر خواهرش - عبدالله بن عمر - از زندان آزاد شد و پس از آزادى زمينه را براى قيام خويش مساعدتر ديد. اين بار نخست از امام سجاد (عليه السلام) اجازه خواست تا مردم را به نام آن حضرت فرا خواند و قيامش را آغاز نمايد.
ولى امام (عليه السلام) دعوت وى را نپذيرفت هر چند مطابق روايات از كار وى تا آنجا كه مربوط به انتقام از قاتلان امام حسين (عليه السلام) بود اظهار رضايت و خرسندى مى نموده است. (653)
پس از آن مختار به سراغ محمد بن حنفيه رفت و دعوت خويش را به نام وى آغاز كرد(654)
طبرى در تاريخش مى نويسد:
محمد حنفيه در پاسخ تقاضاهاى مختار چنين گفت:
فوالله لوددت أن الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه به خدا سوگند!دوست دارم خداوند به وسيله هر يك از بندگانش كه خواست ما را يارى نمايد. (655)
همين پاسخ مبهم محمد حنفيه كافى بود كه مختار قيامش را به وى منسوب كند و خود را نماينده وى معرفى نمايد. چ
مختار بدين وسيله شيعيان را به گرد خود جمع كرد حتى برخى از شيعيان راهى حجاز شده تا صحت گفتار او را مستقيما از محمد حنفيه بشنوند. (656 )
حمايت ابراهيم اشتر - فرزند برومند مالك اشتر - كه از بزرگان قبيله معروف مذحج بود و همانند پدر بزرگوارش ارادتى تمام نسبت به امير مؤ منان (عليه السلام) و خاندانش داشت مى توانست كمك بزرگى به مختار باشد.
ابراهيم نزد همه چهره اى آشنا بود ولى وى با ترديد به مساله قيام مختار مى نگريست حتى ابراهيم در قيام توابين نيز شركت نداشت.
ترديد ابراهيم مى توانست براى مختار و ياران وى گران تمام شود در حالى كه شخصيت نافذ و بلند آوازه وى مى توانست پيروزى مختار را فحطى نمايد اين بود كه مختار تمام همت خويش را براى جذب ابراهيم به كار بست تا آن كه وى را براى حضور در اين پيكار حاضر به همكارى نمود. (657)
مختار مقدمات قيام را با مشورت ابراهيم اشتر فراهم نمود و تاريخ آغاز آن را شب پنج شنبه 24 ربيع الاول سال 66 هجرى قرار داد. (658)
تحريكات مخفيانه مختار از چشم جاسوسان حكومت مخفى نماند و اخبار تداركات قيام او به عبدالله بن مطيع - استاندار منصوب عبدالله بن زبير در كوفه - رسيد وى كه كوفه را آبستن حوادث سهمگين مى ديد سربازان حكومتى را در تمام راه ها گماشت و در شهر حكومت نظامى اعلام كرد.
اقدامات حاكم زبيرى كوفه موجب شد تا قيام مختار به جلو افتد زيرا ابراهيم اشتر شب سه شنبه 12 ربيع الاول سال 66 ه پس از نماز مغرب با جمعى از ياران در حالى كه سلاح در بر داشتند به سوى منزل مختار رهسپار بود در بين راه ماءموران امنيتى حكومت راه را بر وى بستند ولى ابراهيم دست برد و نيزه يكى از سربازان را گرفت و درست در گلوى رئيس پليس ‍ كوفه فرو كرد و وى را نقش بر زمين ساخت سربازان حاكم با ديدن اين صحنه وحشت زده متوارى شدند و جريان را به استاندار كوفه گزارش ‍ دادند.
اين حادثه موجب شد تا مختار تصميم بگيرد در همان شب قيامش را با شعار يالثرات الحسين آغاز كند. (659)
اين اشعار كافى بود تا بغض فشرده شده شيعيان را منفجر كند و خون را در رگ هاى ارادتمندان آن حضرت به جوش آورد جوانان شيعه چنان فداكارانه به سربازان حكومتى يورش بردند كه تنها از سه روز نبرد بى امان شهر به تصرف مبارزان در آمد و عبدالله بن مطيع - استاندار زيبرى كوفه - به سوى بصره گريخت.
مختار پس از آزاد كردن كوفه بر فراز منبر رفت و خطاب به مردم گفت:
تبايعونيى على الكتاب الله و سنته نبيه و الطلب بدماء أهل البيت و جهاد المحلين و الدفع عن الضعفاء با من بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش و خونخواهى اهل بيت و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعفا بيعت كنيد. (660)
ولى سه دشمن سر سخت از سه طرف حكومت نو پاى مختار را تهديد مى كرد:
1 - حكومت شام به رهبرى بنى مروان از سوى شمال
2 - حكومت عبدالله بن زبير از ناحيه جنوب مكه
3 - ضد انقلاب داخلى از اشراف و قاتلان امام حسين (عليه السلام) در داخل عراق
طبيعى بود كه بنى اميه نمى توانستند به قدرت رسيدن شيعيان را در عراق كه قلب دنياى اسلام در آن روز بود تحمل كنند. اين بود كه عبدالملك مروان كه تازه به حكومت رسيده بود عبيدالله بن زياد را مامور كرد تا قيام مختار را سركوب كند و خود زمام امر كوفه را بدست گيرد.
لشكر ابن زياد در حوالى موصل اردو زد. مختار ابراهيم اشتر را با هفت هزار نيرو به منطقه جنگى اعزام كرد.
ولى از آن طرف سرشناسان كوفه و قاتلان امام حسين (عليه السلام) چون شبث بن ربعى شمر بن ذى الجوشن و ديگران كه به شدت از حاكميت مختار و شيعيان در كوفه به وحشت افتاده بودند در غيبت ابراهيم اشتر فرصت را غنيمت شمرده و به بقاياى نيروهاى مختار در كوفه يورش بردند و دارالاماره را محاصره كردند مختار با دفع الوقت، براى ابراهيم اشتر پيام داد تا سريعا به كوفه برگردد او نيز به يارى مختار شتافت و با قدرت تدطئه سر شناسان كوفه را سركوب نمود.
مختار پس از سركوبى اين حركت مذبوحانه در كوفه ابراهيم اشتر را مجداد روانه جنگ با ابن زياد كرد و خود به خوخنخواهى خاندان پيامبر پرداخت.
ابراهيم اشتر در پنج فرسخى موصل سپاه ابن زياد را چنان در هم ريخت كه عده اى از آنان در حين فرار خود را به رود خانه افكندند و غرق شدند.
در اين نبرد كه درست روز عاشوراى سال 67 هجرى اتفاق افتاد بسيارى از عناصر آلوده بنى اميه چون هبيدالله بن زياد و حصين بن نمير به هلاكت رسيدند.
ابراهيم خود با شمشيرش ابن زياد - آن مرد خونخوار سنگدل را دو نيم ساخت و جسدش را سوزاند و سرش را به كوفه نزد مختار فرستاد او نيز آن را به مدينه نزد امام سجاد (عليه السلام) فرستاد كه امام با ديدن آن شاد شد. (661)
خبر هلاكت ابن زياد موج خوشحالى را به بنى هاشم هديه كرد. در اين زمينه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:
ما اكتحلت هاشمية و لا اختضبت و لا رئى فيى دار هاشمى دخان خمس حجج حتى قتل عبيدالله بن زياد پس از حادثه دلخراش كربلا هيچ زنى از بنى هاشم خود را آرايش نكرد و به مدت پنج سال در خانه بنى هاشم دودى جهت پخت غذا به هوا بر نخاست تا آن كه آن مرد خبيث ابن زياد به هلاكت رسيد. (662)
آتش انتقام از قتله كربلا چنان پر شور و شديد بود ه در فاصله اندكى جانيان كربلا را طعمه خويش ساخت. هر يك به تناسب عمل زشتى كه مرتكب زشتى كه مرتكب شده بودند به اشد مجازات به سزاى اعمال ننگين خود رسيدند اين آتش نه تنها دامن سران و رهبران جنايت پيشه كربلا را گرفت بلكه به گفته عقاد مصرى:
هر كسى دستى دراز كرده بود يا كلمه اى بر زبان رانده يا كالايى از لشكر امام حسين (عليه السلام) ربوده يا كارى كرده بود كه از آن بوى شركت در فاجعه كربلا شنيده مى شد سزاى عمل خويش يا اعانت بر جرم را دريافت كرد. (663)
علامه مجلسى در بحارالانوار از قول ابن نما مى نويسد:
شمر در روز عاشورا شتر مخصوص امام حسيين (عليه السلام) را به غنيمت گرفت و در كوفه تقسيم به شكرانه قتل آن حضرت شتر را ذبح كرده و گوشتش را بين دشمنان آن حضرت تقسيم نمود مختار دستور داد تمام آن خانه هايى كه ايين گوشت در آن وارد شده ويران كردند و همه افرادى كه با علم و آگاهى از آن گوشت خوردند اعدام شدند!(664)
مختار در اجراى مجازات چنان جدى بود كه كار از قتل قاتلان گذشته و به سوختن ويران كردن خانه هاى آنها كه محل توطئه و خيانت بود رسيد. ولى همه اين سخت گيرى ها را چيزى جز عدالت و دادگرى نمى توان دانست چرا كه جنايات آنها پيش از اين بود.

آخرين نبرد

تعدادى از سران جناييتكار كوفه كه از شمشير مختار زخم دار شده بودند در بصره نزد مصعب بن زبير - برادر عبدالله بن زبر - جمع شده بودند شبث بن ربعى و محمد بن اشعث از جنايت كاران كربلا از جمله آنها بودند آنان مدام مصعب را به جنگ با مختار تحريك مى كردند. (665)
دينورى تعداد فراريان كوفه را كه در بصره اجتماع كرده بودند حدود ده هزار نفر مى داند. (666)
سرانجام مصعب از سربازان خود و فراريان كوفه لشكرى را فراهم ساخت و به سوى مختار تاخت.
مختار نيز بدون آن كه از ابراهيم اشتر - كه در آن وقت در شمال عراق موصل حضور داشت - يارى بطلبد لشكرى را با فرماندهى احمر بن شميط به جنگ معصب فرستاد. ولى سپاه مختار در اين جنگ متحمل شكست سهمگينى شد ابن شميط فرمانده سپاه مختار با تعدادى بسيارى از ياران خود كشته شد و لشكر مختار درهم شكست مصعب پس از شكست سپاه مختار به سوى كوفه شتافت و مختار و بقاياى سربازانش را كشت.
تاريخ كشته شدن مختار به نقل طبرى 16 رمضان سال 67 ه بوده است وى در آن هنگام 63 سال داشت. (667)
مصعب پس از تصرف كوفه ابراهيم اشتر را به كوفه فرا خواند وى نيز بدون مقاومت به كوفه آمد و مصعب از وى به گرمى استقبال كرد. (668)
با سقوط حكومت مختار در كوفه عراق در تحت سيطره زبيريان قرار گرفت و بدين ترتيب يك بار ديگر كوفه از حاكميت شيعيان و ارادتمندان اهل بيت (عليهم السلام) خارج شد. چييزى نگذشت كه در سال 72 ه عبدالملك مروان سپاه عظيمى را به جنگ مصعب به سوى كوفه روانه كرد در آن جنگ ارتش ‍ مصعب شكست خورد و مصعب در سن 36 سالگى و ابراهيم اشتر در سن 40 سالگى كشته شدند و عراق به دست مروانيان افتاد.
وقتى كه سر بريده مصعب را نزد عبدالملك مروان نهادند ابو مسلم نخعى - مردى از عرب - برخاست و گفت:
من در همين دار الاماره ديدم كه سر بريده حسين بن على (عليه السلام) جلو ابن زياد نهادند،و چندى بعد سر بريده ابن زياد را در همين نقطه جلوى مختار ديدم و مدتى بعد سر مختار را نزد مصعب و اينك سر مصعب را نزد تو مى بينم تا روزگار با تو چه كند؟!
عبدالملك از شنيدن اين سخن،سخت به وحشت افتاد و دستور داد آن محل را ويران كنند. (669)
 
يكسره مردى ز عرب هوشمند   گفت به عبدالملك اتز روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه   زير همين قبه و ايين بارگاه
بودم و ديدم بر اين زياد   آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان   طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر   بد بر مختار به روى سپر
بعد كه مصعب سرو سردار شد   دست خوش او سر مختار شد
اين سر مصعب به تقاضاى كار   تا چه كند با تو دگر روزگار!

تحليل و جمع بندى

چنان كه ملاحظه شد جوهره اصلى قيام چيزى جز خونخواهى امام حسين (عليه السلام) و انتقام از جانيان كربلا نبود و مختار به خوبى از عهده اين هدف بر آمد. وى با انتخاب شعار حركت آفرين يا لثارات الحسين خون هاى جوانان شيعه را در رگ هايش به جوش آورد.
بديهى بود در آن روزگار هيچ شعارى تا اين اندازه نمى توانست در ايجاد شود و هييجان انتقام مؤ ثر و كار ساز باشد.
از سوى ديگر وى با ايجاد رابطه با فرزندان امير مؤمنان (عليه السلام) به ويژه محمد حنفيه و فرستادن سرهاى جنايت كاران كربلا به نزد امام سجاد (عليه السلام) به واقع رهبرى معنوى و پشت پرده قيام را با خاندان پيامبر پيوند داد.
او همواره خود را نماينده محمد حنفيه معرفى مى كرد و رهبرى قيام را به او نسبت مى داد و روزى كه كوفه را فتح كرد مردم را به شرط خونخواهى امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت به بيعت خويش فرا خواند.
هر چند حكومت مختار دوام چندانى نيافت و سرانجام به دست مصعب بر چيده شد ولى هرگز نمى توان او را فردى شكست خورده دانست او به هدف بلند خويش كه همان انتقام از قاتلان و جانيان كربلا بود به خوبى رسيد و بارها قلب امام سجاد (عليه السلام) و بنى هاشم را خرسند نمود هر چند سرانجام وجود خودش فداى اين راه شد.
 
سر در ره جانانه فدا چه بجا شد   از گردنم اين دين ادا شد چه بجا شد!
از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت   خون دلم انگشت نما شد چه بجا شد!