عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۲۸ -


84 - اى يارانم!چه شد پاسخ مرا نمى دهيد؟!

امام حسين (عليه السلام) به آن قوم نگاهى كرده و پيوسته به راست و چپ مى نگريست و هيچ يك از اصحاب و ياران خود را نديد جز آنان كه پيشانى به خاك ساييده و صدايى از آنها به گوش نمى رسيد و پس ندا داد:
يا مسلم بن عقيل و يا هانى بن عروة و يا حبيب بن مظاهر و يا زهير بن القين و يا يزيد بن مظاهر و يا يحيى بن كثير و يا هلال بن نافع و يا ابراهيم بن الحصين و يا داود بن الطرماح و يا اءسد الكلبى و يا عبدالله بن عقيل و يا مسلم بن عوسجة و يا داود بن الطرماح و يا حر الرياحى و يا على بن الحسين و يا اءبطال الصفا و يا فرسان الهيجاء ماليى أناديكم فلا تحبيبونيى و اءدعوكم فلا تسمتونيى؟ أنتم نيام اءرجوكم تنتبهون؟ ام حالت مودتكم عن امامكم فلا تنصرونه؟ فهذه نساء الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) لفقدكم قد علاهن النحول فقوموا من نومتكم أيها الكرام و ادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام و لكن صرعكم و الله ريب المنون و غدر بكم الدهر الخؤ ون و الا لما كنتم عن دعوتيى تقصرون و لا نصرتيى تحتجبون فها نحن عليكم مفتجعون و بكم لا حقون فانا لله و انا اليه راجعون
اى مسلم بن عقيل!اى هانى بن عروة!اى حبيب بن مظاهر!اى زهير بن قين!اى يزيد بن مظاهر!اى يحيى بن كثير!اى هلال بن ناقع!اى ابراهيم بن حصين!اى عمير بن مطاع!اى اسد كلبى!اى عبدالله بن عقيل!اى مسلم بن عوجسه!اى داود بن طرماح!اى حر رياحى!اى على بن الحسين!اى دلاور مردان خالص!و اى سوران ميدان نبرد!چه شده است شما را صدا مى زنم ولى پاسخم را نمى دهيد؟ و شما را مى خوانم ولى ديگر سخنم را نمى شنويد؟ آيا به خئاب رفته ايد كه به بيدارى تان اميدوار باشم؟ يا از محبت امامتان دست كشيده ايد كه او را يارى نمى كنيد؟
اين بانوان از خاندان پيامبرند كه از فقدانتان ناتوان گشته اند از خوابتان بر خيزيد اى بزرگواران!و از حرم رسول خدا در برابر طغيانگران پست دفاع كنيد.
ولى به خدا سوگند!مرگ شما را به خاك افكنده و روزگار خيانت پيشه با شما وفا نكرده و گرنه هرگز از اجابت دعوتم كوتاهى نمى كرديد و از ياريم دست نمى كشيديد آگاه باشيد ما در فراق شما سوگواريم و به شما ملحق مى شويم انا لله و انا اليه راجعون (606)
سخن گفتن با پيكرهاى در خون غلطيده شهيدان آن هم با اين حماسه هاى جاويدان تنها در صحنه كربلا ديده شده است و اين مدال پر افتخار بود كه امام (عليه السلام) بر سينه ياران شهيدش نصب كرد تا دامنه قيامت مى درخشيد.
دلاور مردانى كه اگر به آنها اجازه داده مى شد به اين جهان باز مى گشتند و بار ديگر جانفشانى مى كردند و شربت شهادت را با علاقه بيشترى مى نوشيدند.
آرى آنها چنان شجاع بودند كه گويى دلها را بر زره ها پوشانده بودند و برترين سرمايه ها را براى ايثار آماده كرده بودند. (607)
آرى آنها لايق پوشيدن لباس هاى بهشتى و پرواز به سوى ابديت بودند!
گوارايشان باد!

85 - پسرم!عمويت را نيز كشتند.

در روايتى آمده است:هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) تنها شد به خيمه هاى برادرانش سر كشيد آنجا را خالى ديد. آنگاه به خيمه هاى فرزندان عقيل نگاهى انداخت كسى را در آنجا نيز نديد سپس به خيمه هاى يارانش نگريست كسى را نديد امام در آن حال ذكر لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم را فراوان بر زبان جارى مى ساخت. آنگاه به خيمه هاى زنان روانه شد و به خيمه فرزندش امام زين العابدين (عليه السلام) رفت. او را ديد كه بر روى پوست خشنى خوابيده و عمه اش زينب (عليه السلام) از او پرستارى مى كند چون حضرت على بن الحسين (عليه السلام) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخيزد ولى از شدت بيمارى نتوانست پس به عمه اش زينب گفت:كمكم كن تا بنشينم چرا كه پسر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است زينب (عليه السلام) وى را به سينه اش تكيه داد و امام حسين (عليه السلام) از حال فرزندش پرسيد:او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
يا ابتاه ما صنعت اليوم مع هولاء المنافقين؟ پدر جان!امروز با اين گروه منافق چه كرده اى؟
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
يا ولديى قد استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله و قد شب القتال بيننا و بينهم لعنهم الله حتى فاضت الارض بالدم منا و منهم فرزندم !شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است و جنگ بين ما و آنان چنان شعله ور شد كه زمين از خون ما و آنان رنگين شده است!
حضرت سجاد (عليه السلام) عرض كرد:
يا ابتاه اءين عمى العباس؟ پدر جان!عمويم عباس كجاست؟ در اين هنگام اشك بر چشمان زينب حلقه زد و به برادرش نگريست كه چگونه پاسخ مى دهد - چرا كه امام (عليه السلام) خبر شهادت عباس را به وى نداده بود زيرا كه مى ترسيد بيمارى وى شدت پيدا كند!
امام (عليه السلام) پاسخ داد:
يا بنى ان عمك قد قتل و قطعوا يديه على شاطى ء الفرات پسر جان!عمويت كشته شد و دستانش كنار فرات از پيكر جدا شد!
على بن الحسين (عليه السلام) آن چنان گريست كه بى هوش شد چون به هوش آمد از ديگر عموهايش پرسيد و امام پاسخ مى داد همه شهيد شدند.
آنگاه پرسيد:
و اءبن أخيى على و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة و زهير بن القين؟ برادرم على اكبر حبيب بن مظاهر مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجايند؟
امام پاسخ داد:
يا بنى اعلم انه ليس فيى الخيام رجل الا أنا و أنت و أما هولاء الذين تسال عنهم فكلهم صرعى على وجه الثرى فرزندم!همين قدر بدان كه در اين خيمه ها مردى جز من و تو نمانده است همه آنان به خاك افتاده و شهيد شده اند.
پس على بن الحسين (عليه السلام) سخت گريست آنگاه به عمه اش زينب (عليه السلام) گفت: يا عمتاه على بالسيف و العصا عمه جان!شمشير و عصايم را حاضر كن
پدرش فرمود: و ما تصنع بهما مى خواهى چه كنى؟
عرض كرد: أما العصا فاتوكا عليها و أما السيف فاذب به بين يدى ابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فانه لا خير فيى الحياة بعده بر عصا تكيه كنم و با شمشيرم از فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دفاع نمايم چرا كه زندگى پس از او ارزش ندارد.
امام حسين (عليه السلام) او را باز داشت و به سينه چسباند و فرمود: يا ولديى أنت اءطيب ذريتيى و اءفضل عترتى و أنت خلقتيى على هولاء العيال و الاطفال فانهم غرباء مخذولون قد شملتهم الذلة و اليم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان سكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استو حشوا و سل خواطرهم بلين الكلام فانهم ما بقى ملن رجالهم من يستانسون به غيرك و لا اءحد عندهم يشكون اليه حزنهم سواك دعهم يشموك و تشمهم و يبكوا عليك و تبكيى عليهم فرزندم!تو پاك ترين ذريه و برترين عترت منى و تو جانشين من بر اين بانوان و كودكانى آنان غريب و بى كس اند كه تنهايى و يتيمى و سرزنش دشمنان و سختى هاى دوران آنان را فرا گرفته است هرگاه كه ناله سر دادند آنان را آرام كن و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نيكو خاطرشان را تسلى بخش چرا كه مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم هايشان را به وى باز گويند بگذار آنان تو را ببويند وتو آنان را ببويى و آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنان!
آنگاه امام (عليه السلام) دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:
يا زينب و يا ام كلثوم و يا سكينة و يا رقية و يا فاطمة اسمعن كلاميى و اعلمن أن ابنى هذا خليقتيى عليكم و هو امام مفترض الطاعة اى زينب!اى ام كلثوم اى سكينه!اى رقيه و اى فاطمه سخنم را بشنويد و بدانيد كه اين فرزندم جانشين من بر شماست و او امامى است كه پيروى از او واجب است.
سپس به فرزندش فرمود:
يا ولديى بلغ شيعتيى عنيى السلام فقل لهم ان اءبى مات غريبا فاندبوه و مضى شهيدا فاكبوه فرزندم!سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان بگو پدرم غريبانه به شهادت رسيد پس بر او اشك بريزيد. (608)
آخرين سخنان اين پيشواى بزرگ ايثار و فداكارى به خوبى نشان مى دهد كه از چنان نفس مطمئنه و آرامى برخوردار بود كه نه تنها مرگى را كه در چند قدمى قرار داشت به چيزى نمى گرفت و نه تنها شهادت عزيزان و ياران - جز در جنبه هاى عاطفى - تغييرى در روح و فكر بلند او ايجاد نمى كرد بلكه بر استقامتش مى افزود و هر زمان آتش شوق ديدار يار در دلش افروخته مى شد!
او در اين لحظات حساس تنها فرزندش امام سجاد (عليه السلام) را آماده پذيرش مسئوليت عظيم به ثمر زساندن نهال برومندى را كه در كربلا نشانده و با خون عزيزانش آبيارى كرده بود مى ساخت آخرين وصايايش را با او در ميان مى گذارد و سفارش اصاعت از او را به خواهران و دخترانش مى كرد.
امام (عليه السلام) شيعيان و پيروان مكتبش را در اين لحظات بحرانى و طوفانى نيز فراموش نمى كند و پيام مظلوميت خود را به وسيله تنها پسرش ‍ به آنها مى رساند تا بذانند در ادامه راه از چه حربه اى استفاده كنند.

86 - لباس كهنه چرا؟

هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) عزم ميدان كرد فرمود:
ائتونيى بثوب لا يرغب فيه البسه غير ثيابيى لا اجرد فانيى مقتول مسلوب برايم جامعه كهنه اى بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند تا آن را زير لباسهايم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نكنيد زيرا مى دانم پس از شهادت لباسهايم ربوده خواهد شد.
لباس تنگ و كوتاهى آوردند ولى امام (عليه السلام) آن را نپوشيد و فرمود: هذا لباس أهل الذمة اين لباس اهل ذمه كفار اهل كتاب است
لباس بلندترى آوردند. امام (عليه السلام) آن را پوشيد سپس با بانوان حرم خداحافظى كرد. در آن هنگام حضرت سكينه گريه سر داد امام وى را به سينه چسبانيد و فرمود:

سيطول بعديى يا سكينة فاعمليى   منك البكاء اذا الحمام دهانيى
لا تحرق قلبيى بدمعك حسرة   مادام منيى الروح فيى جثمانيى
و اذا قلت فانت اولى بالذيى   تاتينه يا خيرة النسوان

سكينه جان!بدان پس از شهادتم گريه هاى طولانى خواهى داشت.
تا جان در بدن دارم با اشك حسرتت دلم را آتش مزن
اى بهترين زنان!هنگامى كه شهيد شدم پس تو از هر كس به سوگوارى سزاوارترى (609)
و در روايت ديگرى آمده است هنگامى كه لباس كهنه آوردند چند جايش را پاره كرد تا ارزشى براى بيرون آوردن نداشته باشد و آن را زير لباس هايش ‍ پوشيد ولى پس از شهادت امام دشمن ناجوانمرد پست آن را نيز از بدنش ‍ بيرون آوردند. (610)
امام (عليه السلام) با دقت تمام در جاى جاى داستان كربلا چهره واقعى ياران خود و دشمنانش را ترسيم كرد و براى ثبت در تاريخ به يادگار گذاشت!
امام (عليه السلام) در صحنه هايى كه با ياران فداكار و پاكبازش در شب و روز عاشورا داشت نشان داد كه آنها از ارزنده ترين انسانهاى تاريخ بودند همان گونه كه نشان داد دشمنانش از پست ترين و فرو مايه ترين انسانها بودند بلكه درندگان و شياطينى بودند در لباس انسان!
يك پيراهن كهنه كه چندين جاى آن را پاره كرده باشند چه ارزشى دارد كه از تن مبارك امام (عليه السلام) بعد از شهادت بدر آورند و بدن مبارك او را برهنه زير آفتاب سوزان بگذارند اين نشانه چيست؟

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش   از آن كه بر نكند خصم بد كهر ز تنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور   تنى نماند كه پوشند جامعه يا كفش

87 - گفتگو با زنان حرم

در تاريخ آمده است:امام حسين (عليه السلام) هنگامى كه به هفتاد و دو تن از يارانش نگريست كه به خاك و خون افتاده اند به سوى خيمه رفت و ندا داد:
يا سكينة!يا فاطمة!يا زينب! يا الم كلثوم!عليكن منيى السلام اى سكينه اى فاطمه!اى زينب!اى ام كلثوم!خداحافظ من هم رفتم.
سكينه فرياد بر آورد:پدر جان!آيا تسليم مزگ شده اى؟ امام پاسخ داد:
كيف لا يستسلم من لا ماصر له و لا معين؟ چگونه تسليم نشود كسى كه يار و ياورى براى او نمانده است؟
سكينه گفت:پدر جان!حال كه چنين است ما را به حرم جدمان بر گردان!
هيهات لو ترك القطا لنام هيهات!اگر مرغ قطار را رها مى كردند در آشيانه اش آرام مى گرفت اشاره به اين كه ما را رها نخواهد كرد.
صداى گريه بانوان برخاست،امام آنان را آرام كرد و به سوى دشمن حمله ور شد. (611)

88 - سخنان و اشعار امام (عليه السلام) در برابر دشمن

امام حسين (عليه السلام) به دشمنان نزديك شد و خطاب به آنان فرمود:
يا ويلكم اءتقتلونيى على سنة بدلتها؟ ام على شريعة غيرتها اءم على جرم فعلة اءم على حق تركته؟ واى بر شما!چرا با من مى جنگيد؟ آيا سنتى را تغيير داده ام؟ يا شريعتى را دگرگون ساخته ام؟ يا جرمى مرتكب شده ام؟ و يا حقى را ترك كرده ام؟
گفتند: انا نقتلك بعضا لا بيك بلكه به خاطر كينه اى كه از پدرت به دل داريم با تو مى جنگيم و تو را مى كشم (612)
امام (عليه السلام) چون اين اشعار را مى خواند بر آنان حمله ور شد:

كفر القوم و قدما رغبوا   عن ثواب الله رب الثقلين
قتل القوم علينا و ابنه   حسن الخير كريم الطرفين
حنقا منهم و قالوا اءجمعوا   احشروا الناس الى حرب الحسين
يا لقوم من أناس رذل   جمعوا الجمع لاهل الحرمين
ثم ساروا و تواصوا كلهم   باجتياحيى لرضاء الملحدين
لم يخافوا الله فيى سفك دميى   لعبيد الله نسل الكافرين
و ابن سعد قد رمانيى عنوة   بجنوئ كوكوف الهاطلين
لا لشى ء كان منيى قبل ذا   غير فخريى بضياء الفرقدين
بعلى الخير من بعد النبى   و النبى الفرشى الوالدين
خيرة الله من الخلق أبى   ثم امى فانا ابن الخيرتين
فضة قد خلصت من ذهب   فانا الفضة و ابن الذهبين
من له جد كجديى فيى الورى؟   اءو كشيخيى فانا ابن العلمين
فاطم الزهراء اءميى و أبى   قاصم الكفر ببدر و حنين
عبدالله غلاما يافعا   و قريش يعبدون الوثنين
يعبدون اللات و العزى معا   و على كان صلى القبلتين
فأبى شمس و اءميى قمر   و أنا الكوكب و ابن القمرين
و له فيى يوم احد وقعة   شفت الغل بفض العسكرين
ثم فيى الاحزاب و الفتح معا   كان فيها حتف أهل الفيلقين
فيى سبيل الله ماذا صنعت   اءمة السوء معا بالعترتين؟
عترة البر النبى المصطفى   و على الورد يوم الجحفلين
فاطم الزهراء اءميى و أبى   وارث الرسل و مولى الثقلين
طحن الابطال لما برزوا   يوم بذر و باحد و حنين
و أخوا خيبر اذ بارزهم   بحسام صارم ذيى شفرتين
والذيى اءودى جيوشا اءقبلوا   يطلبون الوتر فيى يوم حنين
من له عم كعميى جعفر   وهب الله له اءجنحتين
جدى المرسل مصباح الهدى   و اءبى الموفييى له بالبيعتين
بطل قرم هزبر ضيغم   ماجد سمع قوى الساعدين
عروة الدين على ذاكم   صاحب الحوض مصليى القبلتين
مع رسول الله سبعا كاملا   ما على الارض مصل غير ذين
ترك الاوثان لم يسجد لها   مع قريش مذ نشا طرفة عين
و أبى كان هزيرا ضيغما   ياخذ الرمح فيطعن طعنتين
كتمشى الاشد بغيا فسقوا   كاس حتف من نجيع الحنظلين
ذهب من ذهب فيى ذهب   و لجين فى لجين فيى لجين
فله الحمد علينا واجب   ما جرى بالفلك احدى النيرين
خصه الله بفضل و تقى   فأنا الزهرا و ابن الازهرين
ترك الا صنام منذ خصه   و رقا بالحمد فوق النيرين
و اءباد الشرك فيى حملته   برجال اترفوا فيى العسكرين
و أناابن العين و الاذن التيى   اءدعن الخلق لها فيى الخافقين
نحن اءصحاب العبا خمستنا   قد ملكنا شرقها و المغربين
ثم جبريل لنا سادسنا   و لنا البيت كذا و المشعرين
و كذا المجد بنا مفتخر   شامخا يعلوا به فيى الحسين
فجزاه الله عنا صالحا   خالق الخلق و مولى المشعرين
عروة الدين على المرتضى   صاحب الحوض معز الحرمين
يفرق الصفان من هيبته   و كذا اءفعاله فيى الخافقين
و الذييى صدق بالخاتم منه   حين ساوى ظهره فيى الركعتين
شيعة المختار! طيبلوا أنفسا   فغدا تسقون من حوض اللجين
فعليه الله صلى ربنا   وحباه تحفة بالحسنين

اين قوم كافر شدند و از دير باز از پاداش خداوندى كه پروردگار جن و انس ‍ است روى گردان بودند.
آنان با على (عليه السلام) و فرزندانش حسن (عليه السلام) - كه نيك بود و از پدر و مادرى كريم - از روى حسادت جنگيدند.
و اينك گفتند:همگى براى جنگ با حسين (عليه السلام) گرد آييد.
فرياد از مردمى پست كه جماعت را براى كشتن اهل حرمين مكه و مدينه گرد آوردند.
سپس به راه افتاده و به يكديگر جهت دستگيرى من براى خشنودى ملحدان توصيه كردند.
براى جلب رضايت عبيدالله ابن زياد كه از نسل كافران است در ريختن خون من از خداوند پروا نكردند و براى جلب رضايت ابن سعد - با سپاهيان خود همانند بارانى سيل آسا - قهرآميز به سوى من تاختند.
و اين همه نه به خاطر آن كه گناهى از من سر زده باشد جز انتقام به روشنايى دو ستاره:حضرت على (عليه السلام) - بهترين انسان از پيامبر صلى الله اليه و اله - و پيامبر كه پدر و مادرش از قريش اند.
بهترين خلق برگزيده خداوند پدر و مادرم هستند و من فرزند آن دو برگزيده
نقره اى بر گرفته از طلا پس من نقره اى هستم كه فرزند دو طلايم.
چه كس در ميان مردم،جدى همانند جد من و يا پدرى چون پدرم دارد. پس من فرزند دو بزرگ هستم.
مادرم فاطمه زهرا است و پدرم همان است كه در جنگ پدر و حنين سپاه كفر را در هم شكست.
در نوجوانى به عبادت خدا پرداخت در حالى كه قريش بتها را مى پرستيدند.
آنان لات و عزى دو بت بزرگ دوران جاهليت را عبادت مى كردند در حالى كه پدرم على (عليه السلام) به دو قبله نماز مى گذارد.
پدرم خورشيد و مادرم ماه است و منم ستاره فرزند آن دو.
براى پدرم در جنگ احد ماجرايى است كه با شكستن سپاه دشمن دلها را شفا بخشيد. و نيز افتخارى است در جنگ احزاب و فتح كه در آن جنگ ها انبوه دشمن به كام مرگ فرو رفتند.
بگوييد اين امت بد كردار باا عترت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) در راه خدا چه كردند؟
عترت آن نيكوكار،پيامبر برگزيده خدا و على (عليه السلام) آن جنگ آور روز پيكار.
مادرم فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و پدرم وارث پيامبران و مولاى جن و انس است.
همو كه در ميدان بدر و احد و حنين پهلوانان نامدار را در هم كوبيد.
او كه فاتح روز خيبر است و با آن شمشير بران دو لب بر آنان تاخت.
آن كسى كه خونخواهان روز حنين را نابود كرد. چه كس عمويى چون عموى من جعفر (عليه السلام) دارد كه خداوند به او دو بال در برابر قطع شدن دستهايش عطا كرد.
جدم پيامبر،چراغ هدايت است و پدرم كسى است كه به هر دو بيعتش با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وفا كرد.
اوست پهلوان، بزرگ شير ميدان بزرگوار بخشنده و داراى بازوان پر توان.
دستگيره دين على (عليه السلام) است و اوست صاحب حوض كوثر و آن كه به دو قبله نماز گزارد.
هفت سال تنها با پيامبر نماز گزارد در زمانى كه جز آن دو نماز گزارى بر روى زمين نبود.
از ابتدا بت پرستى را رها كرد و حتى به يك چشم بر هم زدنى با قريش در سجده به بتها همراه نشد.
پدرم شير ميدان نبرد بود كه با نيزه اش به دشمنان ضربه مى زد.
و چونان شيرى خشمگين جام هاى مرگ را به آنان مى چشاند.
او طلايى است از ريشه طلا در كانون طلايى و نقره ايى است از ريشه نقره در كانون نقره اى.
تا زمانى كه يكى از دو خورشيد و ماه در گردش است سپاس الهى بر ما واجب است چرا كه خداوند او پدرم را به فضيلت و تقوى ويژگى بخشيد پس منم تابناك فرزند تابناكان.
وى از آن زمان كه مورد توجه خاص خداوند قرار گرفت بتها را رها كرد و در ستايش از ماه و خورشيد پيشى گرفت.
و در حمله هاى خود به ستمگران از سپاه دشمن شرك را نابود ساخت.
و منم زاده آن چشم و گوش حق كه مردم شرق و غرب عالم بدان معتقدند.
ماييم اصحاب خمسه عبا كه شرق و غرب عالم را مالكيم.
جبرئيل ششمين ما است و بيت و مشعر از ما است.
مجد و بزرگوارى افتخارش به ما است افتخارى كه او را در دنيا و آخرت بالا برد خداوندى كه آفريننده جهانيان و صاحب مشاعر است به او پدرم از جانب ما پاداش نيك عنايت كند.
دستگيره دين على مرتض است همو كه صاحب حوض كوثر و عزت بخش ‍ حرم خدا و رسول خداست.
از هيبت و كردارش صف هاى حق و باطل در شرق و غرب عالم از هم جدا مى شومد
او كسى است كه انگشتر خويش را در حال ركوع به سائل بخشيد.
اى شيعيان برگزيده!شادمان باشيد كه فرداى قيامت از حوض نقره فامش ‍ سيراب خواهيد شد.
بر او خداوند - پروردگار ما - درود فرستاد و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را به وى هديه كرد. (613)