عاشورا حماسه جاویدان

سيد محمد شفيعى مازندرانى

- ۱۷ -


پرسش 9 : چرا يزيد در برابر امام حسين (عليه السلام) شدت عمل نشان داد؟

پاسخ : در سال 60 ه . براى فرماندار مدينه، نامه اى از شام رسيد كه در آن، اين جملات به چشم مى خورد: «از حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله زبير، به هرگونه كه وضعيت ايجاب مى كند، برايم بيعت بگير».(1)

همچنين نامه اى ديگر، در پاسخ نامه خود ـ كه در آن وضعيت مدينه را گزارش كرده بود ـ از سوى يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود: «وقتى كه نامه به دست تو رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتى از همه كسانى كه در اطاعت ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مى زنند، همراه با سر حسين برايم بفرست!»(2)

در دونامه فوق، قبل از هر چيز سخن از «حسين (عليه السلام) »، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام است! چرا اين گونه شدت عمل؟!

يزيد چرا نسبت به امام حسين (عليه السلام) اين همه حساسيت نشان مى داد؟ راز مسأله را بايد در چند چيز جويا شد:

الف: توجّه قلبى مردم به امام (عليه السلام) چون آنان مى ديدند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و صلحاى سلف به امام حسين (عليه السلام) عشق و محبت بسيار داشته و دارند و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند: «حسينٌ منّي وَ أَنَا مِنْ حُسين»و «أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً».(3)و «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً، الحَسَنُ وَ الحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ».(4)و... و اين ها از مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود. از اين رو، او به گونه اى كاملاً شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد.

ب: وصيت امام مجتبى (عليه السلام) و تعيين برادرش امام حسين (عليه السلام) به امامت، پس از خود.(5)

ج: ارتباط سياسى، اجتماعى و عقيدتى مردم با امام (عليه السلام) .

برخى از مورخان نوشته اند: «پس از شهادت امام مجتبى (عليه السلام) نامه اى از سوى شيعيان به حسين بن على (عليهم السلام) رسيد كه اگر صلاح مى دانيد معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم. امام (عليه السلام) در پاسخ آنان نوشتند: بين من و معاويه قراردادى است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از دنيا رفت، در اين مورد نظر خواهم داد».(6)

بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاى فراوانى به امام حسين (عليه السلام) رسيد; مبنى براين كه «منتظر دستور شما هستيم».(7)

كاروانى به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه ـ كه هركدام حامل نامه هايى از مردم كوفه به عنوان دعوت از امام (عليه السلام) به كوفه بودند ـ با امام (عليه السلام) در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت نمودند و نيز به امام نوشتند كه «يكصد هزار شمشير در يارى تو آماده است و چهل هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند».(8)

پاسخ نامه كوفيان از سوى امام (عليه السلام) هنگامى داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امام (عليه السلام) جمع شده بود.(9)

د: اهتمام امام (عليه السلام) نسبت به امور جارى جامعه: توجه مردم به امام، يك جانبه نبود. بلكه امام نيز به نوبه خود مردم توجه داشتند و بدان اهميت مى دادند; از جمله در خطبه اى در حضور مردم فرمودند: «اى مردم ، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى ببيند سلطان ستمگرى را كه حلال خدا را حرام مى داند و به تغيير احكام الهى مى پردازد، پيمان الهى را ناديده مى گيرد، با سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مخالفت مىورزد، در ميان بندگان خدا بدرفتارى مى كند و از راه گفتار و كردار بر او نشورد، برخداوند است كه وى را در جايگاه او]جهنّم«وارد سازد و افزودند: «آگاه باشيد، كه اين گروه (دستگاه حاكم) به فرمانبردارى از شيطان روى آوردند و از اطاعت از حق گريزان شدند و تباهى و فساد را در جامعه آشكار ساختند، حلال الهى را حرام و حرام خدا را حلال دانستند، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون سازم».(10)

امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص، در باب اعتراض و قيام عليه دستگاه حاكمه مى دانستند; بلكه خود را اسوه و الگوى ديگران نيز مى شمردند و از مردم مى خواستند تا همچون او عمل كنند: «وَلَكُمْ فيَّ اُسْوة»(11)من الگوى شما هستم.

ه : آرمان بلند و لياقت ذاتى: كم نبودند كسانى كه مخالف دستگاه حكومت سفيانى به شمار مى رفتند، ليكن آنان قابل مقايسه با امام (عليه السلام) نبودند; زيرا تنها امام بود كه اجراى عدالت اسلامى و پيروى از فرامين الهى را سرلوحه كار خود داشت، ولى ديگران فقط به زعامت و رياست خود مى انديشيدند، وانگهى مردم شخصيت هاى معروف بازار سياست آن روز از جمله، «عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرحمان بن ابى بكر» را در صراط حق نمى يافتند; زيرا وقتى كه بنا شد جمعى از سوى على (عليه السلام) و جمعى از طرف معاويه در «دومة الجندل» درباره «امامت و خلافت» به حكميّت بنشينند و بينديشند، اينان به همراهى عمروعاص از سوى معاويه در آنجا حاضر شده بودند(12)اين عوامل چهارگانه، يزيد را برآن داشت تا هرچه بيشتر نسبت به امام (عليه السلام) حسّاس باشد.

پرسش 10 : آيا امام حسين (عليه السلام) مى دانست كشته مى شود؟

پاسخ : در پاسخ اين پرسش مطالب بسيارى گفته اند; از جمله:

1 ـ بعضى مى گويند كه امام (عليه السلام) نمى دانست كه كشته مى شود. او طبق اقتضاى ظاهر جهت تشكيل حكومت قيام كرد، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد. اينان مى گويند: اگر امام (عليه السلام) مى دانست كه كشته مى شود و قيام كرد، عمل او نوعى انتحار و خودكشى است كه عملى است ناستوده.

2 ـ گروهى مى گويند امام (عليه السلام) از آغاز مى دانست كه حركتش به شهادت او منتهى مى شود، ليكن چون پاى مرگ و حيات اسلام در ميان بود، براو لازم بود خود را براى اسلام فدا كند و اين عمل چون مورد خواست خداست، انتحار و خودكشى محسوب نمى شود; زيرا براساس هواهاى نفسانى نبود، از اين رو وقتى در مدينه به امام (عليه السلام) گفتند: خوب است كه با يزيد بيعت كنى، فرمود: «... وَ عَلَى الاْسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَةُ بِراع مثل يزيد»; «آنگاه كه يزيد در رأس خلافت اسلامى قرار گيرد، بايد با اسلام وداع كرد.»

امام (عليه السلام) از راه هاى مختلف مى دانست حركت او در كربلا، منجر به شهادت ايشان خواهد شد و اين عمل، يك عمل انتخابى بود و مى توانست، شانه خالى كند ولى وقتى مصلحت اسلام را در آن ديد كه بايد قيام كند، قيام كرد. قيامش انتخابى و اختيارى و مصلحتمند بود نه قيام اجبارى و براساس خواهش هاى نفسانى. او با آزادى واقعى و اختيار راستين خود، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگى از گرانسنگ ترين مرگ هاست.

پيامبر (صلى الله عليه وآله) بارها شهادت امام حسين (عليه السلام) در كربلا را به خود آن حضرت، به پدر و مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود.(13)حتى آن حضرت فرمود: اصحاب حسين (عليه السلام) بر همه شهيدان برترى دارند.

علاّمه حلّى در شرح تجريد الاعتقاد مى نويسد: «... وَ أَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة، كما اُخْبِرَ بقتل الحسين و موضع الفتك به، فَقُتِلَ في ذلك الموضع...».(14)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در موارد متعددازآينده سخن گفت;ازجمله ازشهادت امام حسين (عليه السلام) و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله، طبق آنچه حضرت خبر داده بود، رخ داد.

* * *

امير مؤمنان (عليه السلام) نيز در اين باره، آنچه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيده بود براى ديگران بازگو مى كرد(15)و در بيانى ديگر از اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن، ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كَرْب وَبَلاء، اَلا وإنّه وأصحابه من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة»; «برترين انسان ها پس از پسرم حسن (عليه السلام) ، پسرم حسين (عليه السلام) است. بدانيد او و يارانش سرور شهيدان در قيامتند» .(16)

همچنين در معالى السبطين آمده است: «وَخَيْرُ الخَلْقِ وَسَيِّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين». حال آيا مى توان پذيرفت كه امام حسين (عليه السلام) به حركت ناخواسته، نادانسته و نامعلوم، تن در داده است؟!

امام محمد باقر (عليه السلام) مى فرمايند: امام حسين (عليه السلام) از مكه نامه اى به برادرش ـ محمد حنفيه ـ نوشتند و خاطر نشان ساختندكه: «فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح»;(17)«البته كسى كه مرا همراهى كند، شهيد خواهد شد و كسى كه به من ملحق نگردد فتح و پيروزى را نخواهد يافت.»

نيز در نامه اى ديگر، از كربلا به او نوشتند: «فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»;(18)«دنيا در ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است.»

امام (عليه السلام) در اين نامه، اشتياق خود به آخرت و چشم پوشى از مظاهر زندگى دنيوى را به برادرش خاطرنشان مى سازند.

امّ سلمه، همسر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در مدينه، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوى عراق باز دارد و منصرف كند، مورخِ معروف، مسعودى، در كتاب پرارج خود، اثبات الوصيه، در باب زندگى امام حسين (عليه السلام) مى نويسد: هنگامى كه امام (عليه السلام) عازم خروج از مدينه شد، امّ سلمه به ديدار او شتافت و وى را از رفتن به سوى عراق، برحذر داشت; و آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد، پاسخ داد: از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى گفت: «يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق»و افزود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تربتى از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان شيشه اى نگهدارم.(19)

امام (عليه السلام) پس از شنيدن سخنان او به وى فرمود:

«و الله يا اُمّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور. ما مِنَ المَوْت بُدّ، وإنّي لأعرف اليوم والسّاعة والمكان الذي اُقْتَلُ فِيه، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي اُدْفَنُ فيه وأعْرِفُها كما اَعْرِفُك».

پس از آن كه امام (عليه السلام) مطالبى از شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براى امّ سلمه بيان كرد، افزود: دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم، و سپس آن قطعه را از زمين پيش وى حاضر ساخت و خاكى از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود:

«إنّي اُقْتَلُ في يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرّم، بعد صلاة الزوال».(20)

«من روز عاشورا، روز دهم محرم الحرام، پس از اداى نماز ظهر كشته مى شوم!»

در مكه عبدالله بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امام (عليه السلام) را از حركت به سوى عراق برگرداند، امام به طور صريح به او گفت:

«يَابنَ الزُّبَيْر لاَنْ اُدْفَنُ بِشاطِئ الفُراتِ أحبَّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ» .(21)

«اى پسر زبير، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر است از آن كه در كنار كعبه مدفون گردم.»

در اين بيانِ امام (عليه السلام) ، ددمنشى يزيد و عدم پايبندى او به حفظ حرمت كعبه و عواقب خطرناك آن، به خوبى فهميده مى شود.

امام (عليه السلام) همچنين در جواب ابن زبير مى فرمايند: «به خدا قسم اين ها دست از من برنمى دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند».(22)

به گفته شاعر:

وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا *** خلق در خواب و منم عاشق ره، بيدارم

سُرخْرو مى شوم آن لحظه كه از خنجر عشق *** ريش و گيسو شود از خون گلو گلنارم

يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل *** مى برم جلوه او بر سر آن بازارم

* * *

علاّمه مجلسى در كتاب پرارج «جلاءالعيون» مى نويسد: «ابوهرّه ازدى در ميان راه مكه وكوفه، در منزل رهيمه، محضر امام رسيد و گفت: يابن رسول الله ، چرا از حرم اَمن خدا بيرون آمدى؟ امام (عليه السلام) پاسخ دادند: اباهرّه! بنى اميّه اموالم را گرفتند، صبر كردم; هتك حرمت كردند، دم فرو بستم; خواستند خونم را (در كنار كعبه) بريزند گريختم(23) و افزودند: ـ به خدا قسم اين گروه طاغى مرا شهيد خواهند كرد ولى خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد».

و به روايتى امام (عليه السلام) فرمودند: «اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولى مرا به قتل خواهند رساند».(24)

محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب «بصائرالدرجات»، محدث بزرگ مجلسى «در جلاء العيون»،(25) كلينى در «كافى»، شيخ مفيد در «ارشاد»(26) و محدث قمى در «منتهى الآمال»،(27) اين حديث را نقل كرده اند كه: «امام (عليه السلام) در آستانه ورود به كربلا در منزل «ثعلبيه» به مردى از كوفه برخورد كردند. او از كوفه و اوضاع آن اطلاعاتى در اختيار امام گذاشت و مطالبى گفت و از امام (عليه السلام) خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند. امام (عليه السلام) به او فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لاََرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ (عليه السلام) مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ».(28)

«اگر در مدينه تو را مى ديدم، ردّ پاى جبرئيل در سراى خودمان را به شما نشان مى دادم كه وحى را بر جدّ ما، نازل مى نموده است، برادر كوفى! سرچشمه علم و آگاهى مردم در پيش ماست، آيا آن ها مى دانند و ما نمى دانيم؟ نه، هرگز چنين نيست.»(29)

امام (عليه السلام) با اين بيان به او فهماند كه من با علم و آگاهى كامل از سرنوشت خود، بدين كار اقدام كرده ام.

اگرامام (عليه السلام) از سرانجام هركارى آگاه نباشد، چه تفاوتى با ديگران دارد؟ همين نكته، در حديثى منعكس است كه:

«أَيُّ إِمَام لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة».(30)

«هرامام و پيشوايى كه از پيشامدها بى خبر باشد و عاقبت كارهاى خود را نداند، حجّت الهى نخواهد بود.»

آرى; امام (عليه السلام) به طوركلّى از فرجام حركت خود آگاه بودند و براين اساس در آغاز خروج خود از مدينه فرمودند: «كسى كه به من ملحق گردد و مرا در اين نهضت همراهى كند، شهيد خواهد شد و آن كس كه هرماه من نباشد، هرگز پيروز نخواهد شد».(31)

بيان فوق حاوى چند نكته است; از جمله:

1 ـ بيان امام (عليه السلام) به همه اقشار و احزاب مخالف حكومت وقت، اخطارى است كه از پاى درآوردن حكومت بنى اميه، فقط به رهبرى من بستگى دارد.

2 ـ بجز اين راه كه من در پيش گرفته ام، حكومت باطل بنى اميه واژگون نخواهد شد با خون بايد به جنگ بنى اميه رفت تا اركان مستحكم حكومت آنان متلاشى گردد.

3 ـ هركس مرا همراهى كند كشته خواهد شد.

دكتر آيتى در اثر پرارج خود «بررسى تاريخ عاشورا» مى نويسد:«او براى كشورگشايى نرفته بود تا سپاهى عظيم براى وى ضرورى باشد.»(32)

بديهى است امام (عليه السلام) با اطلاع كامل از سرانجام قيامشان اقدام به اين كار كردند و هدف اصلى او ايجاد بيدارى در جامعه، تزلزل در كاخ اهريمنى باطل و فراهم سازى زمينه سقوط حكومت سفيانى بود; گرچه در دستيابى به اين هدف، خون فردى چون «سيدالشهدا» ريخته شود.

* * *

ـدر هنگام عزيمت امام (عليه السلام) به سوى عراق، عبدالله بن عمر در برابر آن حضرت قرار گرفت و گفت: به كجا مى روى؟ امام (عليه السلام) پاسخ دادند: به سوى عراق. او اصرار ورزيد تا امام (عليه السلام) را از سفر منصرف سازد. امام (عليه السلام) به او فرمود: مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان بى ارزش است كه سرِ يحيى بن زكريا را براى آدم نابكارى هديه بردند. و مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل از طلوع صبح تا غروب آفتاب، هفتاد پيغمبر را شهيد كردند; و پس از آن به كار و كسب خود مشغول شدند، گويى كه هيچ مسأله اى صورت نگرفته است! و حق تعالى در عذاب آنان تعجيل نكرد و پس از مدّتى آنان را عقوبت كرد. پس اى پسر عمر! از خدا بترس و ترك يارى ام مكن(33)ولى او به اصطلاح به بى طرفى روى آورد و به يارى حق نشتافت».

ـزرارة بن صالح گويد:

«سه روز پيش از عزيمت امام (عليه السلام) به عراق، به حضورش رسيدم و گفتم: دل هاى مردم كوفه با شما و شمشيرهاى آنان با بنى اميه است. امام (عليه السلام) با دست خود به سوى آسمان اشارتى كردند كه ديدم درهاى آسمان گشوده شد و افواج بى شمار ملائك به زير آمدند، آنگاه حضرت فرمودند: اگر آرزوى سعادتِ شهادت و شرف ديدار حضرت رسالت (صلى الله عليه وآله) و رضا به قضاى احديّت نمى بود، البته با اين لشكر، با دشمنان جهاد مى كردم ولى به يقين مى دانم كه من و اهل بيت و اصحابم در آنجا شهيد خواهيم شد و از فرزندان من، غير از زين العابدين، كسى از قتل رهايى نخواهد يافت».(34)

ـشبى كه حضرت فرداى آن عازم عراق بودند، محمدبن حنفيه به امام (عليه السلام) گفت:

«از مكر كوفيان نسبت به برادر و پدرت خبر دارى; مى ترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بمانى، ايمن خواهى بود. امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند: مى ترسم كه يزيد مرا در مكه به شهادت رساند كه حرمت كعبه ضايع گردد. محمد حنفيه گفت: پس به جانب يمن برو، يا متوجه ناحيه اى شو كه برتو دست نيابد. امام (عليه السلام) پاسخ گفتند: بايد در اين باره فكر كنم; سحرگاه آن شب كه امام تصميم سفر به عراق را عملى ساختند، محمد مهار ناقه امام (عليه السلام) را گرفت و گفت: برادرم! وعده داده بودى كه فكر كنى چرا بدين زودى عازم سفر شدى؟ امام (عليه السلام) فرمودند: چون تو رفتى، جدم ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نزد من آمدند و فرمودند:يا حسين اُخْرُجْ فإنّ اللهَ شاءَ أن يَراكَ قَتيلا;اى حسين بيرون برو كه خدا مى خواهد تو را كشته ببيند. محمد حنفيه گفت: " إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ " و افزود: چرا زنان را با خود مى برى؟. حضرت فرمودند: إنَّ الله شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا;(1)خدا مى خواهد ايشان را اسير ببيند».(35)

ـدر هنگام عزيمت به سوى عراق، ابن عباس نيز كوشيد كه امام (عليه السلام) را از حركت منصرف كند. امام (عليه السلام) پاسخ دادند: حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) مرا امر كرد و هرگز از آن مخالف ننمايم. صداى ندبه ابن عباس به واحسينا! بلند شد».

ـشيخ مفيد (رحمه الله) مى نويسد: «چون خبر عزيمت امام (عليه السلام) به عبدالله جعفر رسيد عريضه اى نوشت و در آن اصرار داشت تعجيل به سفر ننمايند و آن را به دست دو فرزندش ـ عون و محمد ـ داد تا آن را به امام (عليه السلام) رسانند. عبدالله جعفر در اين نامه نوشت: امروز پشت و پناه مؤمنان و مايه آبروى شيعيان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگان تويى; و چون تو از بين بروى اهل بيت تو مستأصل خواهند شد. پسران خود را خدمت فرستادم و خود از عقب مى رسم. پس از آن به پيش عمر بن سعيد ـ والى مدينه ـ رفت و از او خواست تا نامه اى به حضرت بنويسد و آن حضرت را امان دهد و دعوت به بازگشت به مدينه نمايد. عمربن سعد نامه اى به امام (عليه السلام) نوشت و همراه برادر خود ـ يحيى ـ با همراهى عبدالله جعفر به سوى امام فرستاد، ولى پذيرفته نشد. امام (عليه السلام) به عبدالله جعفر گفتند: كه من پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم و مرا امرى فرمود و من از فرمان او تجاوز نمى كنم. گفتند: در خواب چه ديده اى؟ فرمودند: نمى گويم و اثر آن به زودى ظاهر خواهد شد».(36)

نكته قابل توجه آن كه نه تنها شهادت امام (عليه السلام) در پرده ابهام قرار نداشت، بلكه شهادت بعضى از شيعيان آن حضرت نيز قبل از واقعه عاشورا، براى اهل نظر مورد توجه بوده است. در كوفه ميثم تمار ـ يكى از اصحاب خاص اميرمؤمنان (عليه السلام) ـ كه سرانجام در كوفه دستگير و توسط ابن زياد به دار آويخته شد، به حبيب بن مظاهر گفت: پيرمرد سرخ مويى را مى بينم كه در راه دفاع از پسر دختر پيامبر سرش بالاى نيزه در كوفه به حركت در مى آيد. حبيب گفت: خرما فروشى را (اشاره به ميثم) مى بينم كه او را به جرم ولايت على (عليه السلام) به دار مى آويزند و زبانش را قطع مى كنند.(37)

گفتنى است، امام (عليه السلام) از راه هاى گوناگون به سرانجام حركت خود آگاهى داشتند بهويژه از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين بيان را شنيده بودند كه آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحسين يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُرات» .(38)

از قول امّ سلمه نقل شده كه آن حضرت فرمود: «... ما كنّا نَشُكُّ وَأهْلُ الْبَيْتِ مُتوافِرُون ـ إنّ الحسينَ بْن عليّ يُقْتَلُ بِالطّفِّ» .(39)

ذكر اين نكته ضرورى است كه مسأله شهادت سيدالشهد (عليه السلام) قبل از ميلاد آن حضرت نيز به گونه اى مختلف در ميان مسلمين و نيز پيش از طلوع اسلام عظام مطرح بوده است.(40)

فوجدتهُ يشير بيده ويقول: هاهنا فقال له رجلٌ: وما ذلك يا أميرالمؤمنين؟ قال: ثقل لآل محمّد ينزل هاهنا فويلٌ لهم منكم، و ويلٌ لكم منهم، فقال له الرجل: ما معنى هذا الكلام يا أميرالمؤمنين؟ قال: ويلٌ لهم منكم: تقتلونهم، وويلٌ لكم منهم: يدخلكم الله بقتلهم إلى النار».

الف: وقد روى هذا الكلام على وجه آخر: «أنه (عليه السلام) قال: فويلٌ لكم منهم، و ويلٌ لكم عليهم، قال الرجل: أمّا ويل لنا منهم فقد عرفت، وويلٌ لنا عليهم ما هو؟ قال: ترونهم يقتلون ولا تستطيعون نصرهم».

ب: وروى بأسناده عن الحسن بن كثير عن أبيه: «أن عليّاً أتى كربلاء فوقف بها، فقيل: يا أميرالمؤمنين، هذه كربلاء قال: ذات كرب وبلاء ثم أومأ بيده إلى مكان فقال: هاهنا موضع رحالهم، ومناخ ركابهم، وأومأ بيده إلى موضع آخر فقال: هاهنا مهراق دمائهم»

روى ابن عساكر بإسناده عن أبى عبيدالضبى قال: «دخلناعلى أبى هرثمة الضبى حين أقبل من صفّين وهومع على وهو جالس على دكان له، وله امرأة يقال لها: جرداء، وهي أشدّ حباً لعلى وأشدّ لقوله تصديقاً، فجاءت شاة له فبعرت قال: لقد ذكرني بعرهذه الشاة حديثاً لعلي! قالوا: وما علم بهذا؟ قال: أقبلنا مرجعنا من صفّين فنزلنا كربلا فصلّى بنا على صلاة الفجر بين شجيرات ودوحات حرمل، ثم أخذ كفاً من بعرالغزلان فَشمّهُ ثم قال: أوه أوه يقتل بهذاالغائط قوم يدخلون الجنة بغير حساب،قال أبوعبيد: قالت جرداء: وماتنكرمن هذا؟هوأعلم بما قال منك،نادت بذالك وهى جوف البيت»

ج: روى ابن عساكرباسناده عن هاني بن هاني: «عن على(عليه السلام)قال: ليقتل الحسين بن على قتلاًوإنى لأعرف تربة الأرض التى يقتل بها، يقتل بقرية قريب من النهرين».

د: روى الخوارزمى باسناده عن عبدالله بن المبارك «أنّ يحيى الحضرمى كان صاحب مطهرة على بن أبى طالب(عليه السلام)فلما سار إلى صفين وحاذى نينوى،وهو فى منطلقه إلى صفين نادى: صبراً أبا عبدالله صبراً أبا عبدالله وهو بشط الفرات فقلت: ما لك يا أمير المؤمنين؟ قال: دخلت على رسول الله(صلى الله عليه وآله)وعيناه تفيضان، فقلت: بأبي أنتَ وأمي ما لعينيك تفيضان؟ قال: قام من عندى جبرئيل آنفاً فأخبرنى أنّ الحسين يقتل بالفرات وقال: فهل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم، فقبض قبضة من تراب وأعطانيها فلم أملك عيني أن فاضتا».

شيخ كلينى ـ محدث عالى قدر شيعه ـ در اصول كافى، از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه:

«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ(عليه السلام) بِالْحُسَيْنِ جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ (عليه السلام) سَتَلِدُ غُلاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ» .(41)

محمد بن جرير طبرى، در كتاب دلايل الامامه از حذيفه نقل مى كند كه گفت: «شنيدم كه حسين بن على مى گفت: به خدا قسم مستكبران بنى اميه براى كشتن من جمع خواهند شد و در پيشاپيش آنان عمرسعد قرار دارد. اين مسأله در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود لذا به او گفتم: آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين مطلب را به شما گوشزد كردند؟ او پاسخ داد: خير».(42)

امام (عليه السلام) در اين هنگام كه خبر مى دادند، به خزاين غيب الهى توجه داشتند. به گفته حضرت امام خمينى (قدس سره) : به حسب روايات و عقايد ما، سيدالشهدا از هنگامى كه از مدينه حركت كرد مى دانست كه چه مى كند و مى دانست كه شهيد مى شود، حتى قبل از تولد او اين مسأله را به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از طريق جبرئيل اطلاع داده بودند.(43)

بر اين اساس محدثان اسلامى نقل كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به امّ سلمه فرمود: فرزندم حسين، پس از سال شصتم هجرتم كشته مى شود; «قالت امّ سلمة: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : يُقْتَلُ حسين بن عليّ على رأس ستّين مِنْ مهاجري» .(44)

آيا با توجه به هوشمندى امام حسين (عليه السلام) و با عنايت به ويژگى امامت (علم غيب)، و «پيشگويى هاى» پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) در رابطه با واقعه كربلا ـ كه حتى مردم كوچه و بازار در انتظار تحقق آن بوده اند، مى توان پذيرفت كه امام (عليه السلام) از آن آگاه نبوده است؟!

در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد و آن اينكه: نامه مسلم، در 24 ذيقعده به امام (عليه السلام) رسيد، چرا امام تا روز ترويه، در مكه توقف كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: امام درنگ كرد تا آخرين نفرات مسافران حج آن سال را هم از جريان حركت توفان زاى خود آگاه سازد.

پرسش ديگر اينكه: چرا امام (عليه السلام) تا عرفات و منا نرفت تا از آن جمعيت باشكوه استفاده تبليغى كند؟

در پاسخ مى گوييم: امام (عليه السلام) مى دانست كه سپاه ظلمت قصد كشتن او را دارد و اين مسأله اگر به اجرا در مى آمد، نتيجه چندانى نصيب حق نمى شد و آثار حركت تاريخى و قيام تاريخ ساز كربلا، در تاريخ بشريت ديده نمى شد.

پرسش 11 : قيام امام حسين(عليه السلام)با آيه " وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى..." چگونه توجيه مى شود؟

پاسخ :برخى با استناد به آيه شريفه: " وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ "(45)امام (عليه السلام) را از درگيرى مستقيم بارژيم سفيانى برحذر مى داشتند. بديهى است در ادوار بعد و همچنين در اين دوران نيز كسانى بوده و هستندكه با تمسّك به اين آيه از پذيرش مسؤوليت، حتى در دفاع از حق، خود را معاف و معذور مى دارند كه بر اين اساس بايد گفت:

1 ـ آيا مى توان باور كرد، شخصيّت راستينى چون امام حسين (عليه السلام) كه از پرچمداران طراز اول پيروى از حق و ترويج «وحى» و تعاليم حيات بخش قرآن مى باشند، از اين نكته غفلت كرده، از عمل به آن سر باز زده اند؟!

2 ـ «تَهْلُكَة» يكى از موضوع هايى است كه برحسب مصالح، گاهى حرام، گاهى واجب و گاه مباح است و در باب جهاد گرچه سلامت و امنيت و عافيت آدمى به خطر مى افتد، ليكن شارع مقدس به خاطر مصالح برتر مجاز شناخته است; از اين رو، با روى آوردن به «تهلكه» اسلام از خطر هلاكت رهايى مى يابد و اين خود از آرمان هاى بلند اسلام بشمار مى آيد.

نيز فرمودند: «لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدّنيا مَلْجأٌ وَ لا مأوى، لَما بايَعْتُ يزيدَ بن معاوية» ;(46)اگر در دنيا، داراى هيچ گونه پناهگاهى نباشم، با يزيد، پسر معاويه، بيعت نخواهم كرد.»

3 ـ دقت در خود آيه، پاسخ اصلى را آشكار مى سازد در سوره بقره، آيه 192 مى خوانيم: " وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ " ;«در راه خدا، انفاق كنيد، خود را به هلاكت نيفكنيد، احسان كنيد كه خدا احسان پيشگان را دوست مى دارد.»

پس در ترويج و تحريص به انفاق بكوشيد; زيرا انفاق از حيث مصداق خارجى; اعم از انفاق مالى و انفاق جانى است كه البته طبق نص اين آيه: سرپيچى از قانون انفاق، هلاكت را در پى دارد; زيرا ناديده گرفتن دستورات خدا در باب انفاق مالى، كيفر سختى را به همراه دارد; چنانكه در سوره مباركه توبه، آيه شريفه 35 مى خوانيم: " يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ " ; چنانكه در باب خوددارى از جهاد و انفاق جانى، نيز عقوبت و كيفر شديدترى را پروردگار حكيم مقرر داشته است و كوتاهى در اين باره، خود را به هلاكت افكندن و روى به تهلكه نهادن و سر باز زدن از ايثار است. خنده آور آن كه ابن تيميه در منهاج مى نويسد: چرا حسين ] (عليه السلام)[، با يزيد صلح نكرد؟ مى پرسيم: اگر صلح مى كرد، آيا در امنيت بود؟ برادرش امام حسن را كه به ناچار و از روى مصلحت صلح كرد مسموم نكردند؟!

پى‏نوشتها:‌


1 . الكامل، ج 4، ص 14
2 . محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، احوال امام حسين (عليه السلام) ، ص 161، «... امّا بعد، فاذا أتاك كتابي هذا فعجِّل علىّ بجوابه و بيّن لي في كتابك كلّ من كان في طاعتي أو خرج عنها، ولكن مع الجواب رأس الحسين بن علىّ، و السلام».
3 . كنزالعمال، ج 6، ص 233
4 . مرتضى، امالى، ج1، ص219 . الجامع الصغير، ج1، ص148 ; كنزالعمال، ج6، ص223، حديث 3953. عطيه مى گويد: «ابوسعيد خدرى گفت: از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه آن حضرت به امام حسين (عليه السلام) فرمودند:«يا حُسين أنت الإمام بْن الإمام أخو الإمام، تسعة من ولدك أئمة أبرار تاسعهم قائمهم. فقيل: يا رسول الله: كم الأئمة من بعدك؟ قال: اِثنا عشر، تسعة من صلب الحسين»، (عوالم، امام حسين (عليه السلام) ، ج 17، ص 74).
5 . قال الحسن لأصحابه... : والله ما فيهما (في المشرق و المغرب) حجّة للهِِ على خلقه غيري و غير أخي الحسين، (نك : ارشاد، مفيد، ص 198).
* مراد امضاء معاهده ترك مخاصمه است كه توسط امام مجتبى (عليه السلام) صورت گرفته بود كه امام حسين (عليه السلام) هم امضا كرده بود، (نك : تاريخ الخلفاء سيوطى، بخش امام حسين (عليه السلام) .
6 . محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، ج1، ص 352 ; عوالم، امام حسين (عليه السلام) ، ص 231 ; فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ج1، ص171
7 . عوالم، ص 321
8 . خيابانى، وقايع الأيام، مبحث محرّم الحرام، ص 259
9 . رياض القدس، ص 110، مقرم، مقتل الحسين، ص 144 ط. دارالكتاب الاسلامى بيروت.
10 . «أيها النّاس: إنّ رَسُول الله (صلى الله عليه وآله) قال: «مَنْ رأى سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلاّ لِحرامِ اللهِ، ناكِثاً بِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللهِ يَعْمَلُ في عِبادِ اللهِ بِالإِثْمِ وَ العُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قول، كانَ حقّاً عَلَى الله أنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهَ، ألا و إنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةِ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الحُدُودَ، واستاْثَرُوا بالْفَيْءَ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ أَنَا أحَقُّ مِمّنْ غَيَّرَ».
11 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 304. «ابن خلدون نيز مى نويسد: «چون فسق و تبهكارى يزيد نزد همه آشكار گرديد و حسين (عليه السلام) احساس كرد كه قيام عليه يزيد تكليف واجبى است كه هركه بدان قدرت دارد لازم است...»(ابن خلدون مقدمه، ترجمه فارسى، ج 1، ص 431).
12 . ابن صباغ مالكى، فصول المهمه، چاپ اعلمى، طهران، ص 103
13 . نك : علامه جزائرى، متوفاى 1112ه «انوارالنعمانيه»، ج 3، صص 240، 241 .
و روينا مسنداً الى هرثمة بن أبي مسلم قال: غزونا مع علىّ بن أبي طالب (عليه السلام) صفين فلمّا انصرفنا نزل بكربلاء فصلّى بها الغداة ثمّ رفع إليه من تربتها فشمّها ثمّ قال: واهاً لك أيّتها التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ... بِغَيْرِ حِساب فرجع هرثمة إلى زوجته و كانت شيعة لعلي (عليه السلام) فقال: أ لا أحدّثك عن وليّك أبي الحسن نزل بكربلاء فصلّى، ثمّ رفع إليه من تربتها فقال: واهاً لك أيّتها التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ... بِغَيْرِ حِساب، قالت: أيّها الرجل فإن أمير المؤمنين (عليه السلام) لم يقل الاّ حقّاً، فلمّا قدم الحسين (عليه السلام) قال هرثمة: كنت في البعث الذين بعثهم عبيدالله بن زياد لعنهم الله فلمّا رأيت المنزل و الشجر ذكرت الحديث فجلست على بعيري، ثمّ صرت إلى الحسين (عليه السلام) فسلمت عليه و أخبرته بما سمعت من أبيه في ذلك المنزل الذي نزل به الحسين فقال معنا أنت أم علينا فقلت لا معك و لا عليك خلفت صبية أخاف عليهم عبيدالله بن زياد، قال: فامض حيث لا ترى لنا مقتلاً و لا تسمع لنا صوتاً فو الذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا أحد فلا يعيننا إلا كبّه الله لوجهه في نار جهنّم و قال (عليه السلام) : أنا قتيل العبرة و لا يذكرني مؤمن إلاّ اسْتَعْبَرَ.
وروينا مسنداً إلى مولانا الصادق (عليه السلام) قال: إنّ امّ سلمة أصبحت يوماً تبكي فقيل لها: مالك؟ فقالت: لقد قتل ابني الحسين، و ما رأيت رسول الله (عليه السلام) منذ مات الاّ اللّيلة، فقلت: بأبي أنت وأمّي مالي أراك شاحباً؟ فقال: لم أزل منذ اللّيلة أحفر قبر الحسين (عليه السلام) وقبور أصحابه. بحارالأنوار، ج24، ص255
14 . نك : علامه حلى،كشف المراد، ص359، مبحث في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملى.
15 . نك : علامه حلى، كشف المراد، ص359، مبحث في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملى.
16 . نك : بحرانى، اثباة الهداة، ج 4، ص 453، معالى السبطين، ج1. ص117
17 . بحرانى، عوالم، امام حسين (عليه السلام) ، ج 17، صص 317، 318
18 . بحرانى، عوالم، امام حسين (عليه السلام) ، ج17، صص317، 318
19 . سخنان ام سلمه گوياى همان خاطره اى است كه شيخ مفيد در صفحه 250 ارشاد در مورد وى نقل نموده است: «شبى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از مدينه غايب شد، وقتى ظاهر گشت، غبارآلود بود و به من فرمود: الآن از سرزمينى به نام كربلا باز مى گردم، اين تربت آنجاست در شيشه اى نگهدار تا هنگامى كه حسين به عراق رود، همواره آن خاك را نگاه مى كردم تا صبح عاشورا عادى بود ولى عصر آن، خونين گشت»; علامه حلّى در كتاب نهج الحق، در ضمن مبحث استحباب سجده شكر، صفحه 432 اين حديث را آورده كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به زيارت فاطمه (عليه السلام) شتافت با همراهى همه اهل خانه فاطمه، غذا خورد، سپس به سجده رفت، سرور و شادى زايدالوصفى از صورتش نمايان بود ولى پس از اندكى، اندوهگين شد و در باب راز اين مسأله گفت: اين اجتماع مرا خوش حال كرد ولى جبرئيل نازل شد و خبرى داد كه ناراحت شدم جبرئيل به من گفت:«أنّ فاطمة (عليه السلام) تُظْلم و تُغْصَب حقّها و هي أوّل من يلحقك، و أمير المؤمنين (عليه السلام) يُظلم و يُؤخذ حقّه و يُضطهد و يُقْتل ولدك الحَسن (عليه السلام) ، يُقْتَل بعد أن يُؤْخذ حقُّه بالسّمّ و ولدك الحُسَين يُظلم و يُقْتل و لا يَدفنه إلاّ الغرباء، فبكيت، ثمّ قال: إنّ مَنْ زار ولدك الحسين (عليه السلام) كُتِبَ لَهُ بِكُلّ خُطْوَة مِأة حسنة و رفع عنه مأة سيّئة...».
20 . نك : مسعودى، اثبات الوصيّه، باب امام حسين، ص 162
21 . بحرانى، عوالم، صص 317 و 318
22 . ابن اثير، الكامل، ج 4، ص 39 ; علاّمه مجلسى، جلاءالعيون، ص 54 ; مفيد، ارشاد، ج2، ص88 ; منتهى الآمال، ص 239 ; لواعج الأشجان، ص 88
23 . بحارالأنوار، ج44، ص367
24 . جلاء العيون، ص 537 ; منتهى الآمال، مقتل الحسين، ص 198 ; فرهاد ميرزا، قمقام، ج1، ص347
25 . همان، ص536
26 . ارشاد، ص75
27 . منتهى الآمال، ص238
28 . كافي، ج1، ص398
29 . بررسى تاريخ عاشورا، بخش مقدمه، صص 30، 31
30 . همان، ص 31
31 . جواد شبر، عبرة المؤمنين، ص 17
32 . آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، ص 156
33 . علامه مجلسى(رحمه الله) ، جلاءالعيون، ص 525 واعيان الشيعه، ج 4، ص 212
34 . محدث قمى، منتهى الآمال، ص 235 ; مقرم، مقتل، ص 196
35 . حياة الحسين بن على، باقر شريف القرشى، ص 32
36 . «قادتنا» حضرت آيت الله العظمى ميلانى، ج 6، ص 46 و 47
37 . جلاءالعيون، ص 527
38 . نفس المهموم، ص 66
39 . المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 5، ص 282 ; ايضاً كتاب قادتنا، ج 7، اثر آيت الله ميلانى و نيز به جلد 2 پرورش روح بخش حماسه عاشورا از همين مؤلف.
40 . احقاق الحق، ج 11، ص 363
41 . تزكية النفس، ج 3 (بخش حماسه عاشورا)،آيت الله العظمى ميلانى قادتنادر صفحات 46 و 47
42 . «هنگامى كه فاطمه(عليها السلام)حسين(عليه السلام)را حامله بود جبرئيل بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شد و گفت: فاطمه پسرى به دنيا خواهد آورد كه امت تو او را خواهند كشت»، كافى، ج1، ص464
43 . «سمعت الحسين بن على(عليهما السلام)يقول: والله ليجمعنّ على قتلي طغاة بني امية ويقودهم عمر بن سعد، وكان ذلك في حياة النبىّ ـ فقلت له: أنبأك بهذا رسول الله؟ فقال: لا»، دلايل الإمامة طبرى، ص 75 و منشورات الرضى.
44 . صحيفه نور، ج 18، ص 140
45 . ترجمه الإمام الحسين (عليه السلام) من تاريخ دمشق: ص 185، شماره 235، «ابوهريره مى گفت: أللّهُمّ لا تدركني سنة ستين ـ فتح الباري، ابن حجر، ج 13، ص 85)
46 . بقره : 195