عاشورا حماسه جاویدان

سيد محمد شفيعى مازندرانى

- ۱۵ -


پرسش 2 : مقصود امام چه بود، تشكيل حكومت يا نائل شدن به شهادت؟

پاسخ : امام (عليه السلام) بر خلاف نظر برخى از نويسندگان (كه مى گويند امام به منظور تشكيل دولت اسلامى به سوى كوفه آمد، اتفاقاً اوضاع دگرگون گشت و به جنگى پيش بينى نشده گرفتار شد!) او از آغاز مى دانست كه جز از راه مبارزه استشهادى نمى توان چهره كريه حكومت يزيد را برملا ساخت و اركان حكومت وى را متزلزل نمود.

خطبه تاريخ ساز امام (عليه السلام) در مكّه

امام حسين (عليه السلام) در مدينه با بيان وصيت نامه خود، مردم را از فلسفه نهضتش آگاه ساخت ولى در مكّه در آستانه حركت به سوى عراق (كربلا) در يك خطبه تاريخى از شيوه برخورد خونين و مسلّحانه خود با دشمن و از كيفيت برخورد دشمن بر او پرده برداشت:

«اَلْحَمْدُ للهِ ما شاءَ اللهُ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ،

خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةُ عَلى جيدِ الْفَتاةِ،

وَ ما أَوْلَهَني إِلَى أَسْلافي إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ،

وَ خَيْرَ لي مَصْرَعٌ أَنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوْصالي تَقَطَّعُها عُسْلانُ(1)الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءَ فَيَمْلاََنَّ مِنّي أَكْراشاً جَوْفاً، وَأَجْرِبَةُ سُغْباً لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللهُ رِضانا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ، وَيُوَفِّينا أُجُورَ الصّابِرينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لُحْمَتُهُ وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ تَقِرُّبِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ، مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ; فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللهُ تَعالى».(2)

«حمد و سپاس از آن خداست و آنچه كه خدا اراده كند تحقّق خواهد يافت و قدرتى جز قدرت او در جهان هستى وجود ندارد. مرگ.

همچون گردنبندى بر گردن زندگى آدمى بسته شده و جدايى ناپذير است.

من به درگذشتگان خود ملحق مى شوم و بسيار مشتاقم، بيش از اشتياق يعقوب به ديدار يوسف.

مى بينم بند بند اعضاى بدن مرا گرگ هاى (مزدوران) بنى اميّه در بيابان كربلا از هم جدا مى سازند. من به رضاى الهى رضايت دادم.

هر بلايى كه در راه تحقّق خط حق برايم مقدور است با جان و دل پذيرا هستم و بدان صابرم. هركس خون قلب خود را در راه ما جهت دريافت مقام قرب خدا، هديه مى كند، با ما حركت كند. من فردا صبح به سوى سرنوشت سرخ، حركت خواهم كرد.»

چند نكته از خطبه:

سيد الشهد (عليه السلام) در خطبه فوق به چند مورد اشاره كرد:

الف : در جمع حضار ايستاد و سخن گفت ]ثُمَّ قامَ خَطِيباً[(3)تا همگان بدانند كه تصميم نهايى امام چيست.

ب : از شهادت خود سخن گفت.

ج : از شرافت و برترى قتل (شهادت) سخن به ميان آورد.

د : از درنده خويى دشمن خبرداد.

ه : سر انجام بر جاى بدن هاى خود در ميدان نبرد را بيان كرد.

و : از آينده روشنِ حركت خود و از پيروزى معنوى اش در فرداى تاريخ و روز قيامت مطالبى گفت.

ز : با صراحت به همراهان فرمود: آن كسى كه جان بركف عمل مى كند و جان خود را فداى دين خدا مى نمايد، با ما همراهى كند.

ح : اين خطبه پس از رايزنى ها و اظهار نظريه هاى محمّد حنفيه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و ديگران انجام گرفت و آخرين تصميم سرنوشت ساز امام بود.

* * *

پرسش 3 : چرا امام (عليه السلام) زودتر قيام نكرد؟

پاسخ : زمينه قيام مسلّحانه براى امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه مهيّا نبود; زيرا:

الف : پيش از وى، امام مجتبى (عليه السلام) ، عهده دار امامت بودند و نيز در آن زمان (در حيات معاويه)، شرايط لازم فراهم نبود.

ب : معاويه بر ضد مخالفان خود به شدت جوّسازى كرد; به طورى كه على (عليه السلام) را منزوى و خانه نشين ساخت. وقتى مردم وضع را اينگونه ديدند، از همراهى با امام (عليه السلام) در جنگ بر ضد حاكم فاسد خوددارى نمودند.

همين مسأله موجب رخوت و سستى عمومى، نسبت به قيام مسلّحانه شده بود. به عنوان مثال: امام مجتبى (عليه السلام) با آن كه از كوفه به لشكرگاه «نخيله» رفتند و ده روز جهت پيوستن مردم به او، به انتظار نشستند، در مجموع، تنها چهارهزار نفر به آن حضرت پيوستند و ناگزير خود به كوفه بازگشتند و مردم را به جهاد تحريك و تشويق نمودند.(4)

با آن كه مسلمانان در معرض تهديد سپاه جرّار معاويه قرار گرفته بودند و لشكر او تهاجم به سوى پايتخت اسلامى را آغاز كرده بود، باز موجب بيدارى و بسيج كوفيان نگشت، ابن شهر آشوب در مناقب مى نويسد:

«وَ اسْتَنْفَرَ مُعاوِيَةُ النّاسَ، فَلَمّا بَلَغَ جِسْرَ مَنْبج، بَعَثَ اْلحَسَنُ حُجْرَ بْنَ عَدِي وَاسْتَنْفَرَ النّاسَ لِلْجِهادِ».(5)

«معاويه مردم را در يك بسيج عمومى، به حركت درآورد و تا پل معروف «منبج» به پيش تاخت و در اين هنگام امام حسن (عليه السلام) حجر بن عدى را مأمور بسيج عمومى عليه معاويه كردند.»

ج : امضاى ترك مخاصمه - طبق شرايط خاص آن روز، امام مجتبى (عليه السلام) با معاويه، جهت پيشگيرى از ددمنشى هاى او، ترك مخاصمه نمود و صلحنامه را امضا كرد و اين مسأله تا آخر حيات معاويه اعتبار داشت.

د : تفاوت سياست معاويه با يزيد ـ يزيد با معاويه در تاكتيك و روش، تفاوت اساسى و آشكار داشت، تا آنجا كه امام حسن (عليه السلام) در زمان معاويه با او صلح كرد، امّا امام حسين (عليه السلام) در باره يزيد فرمودند: «در صورتى كه جرثومه اى چون يزيد زمامدار باشد، فاتحه اسلام خوانده است، شخصى مانند من با آدمى همچون يزيد بيعت نخواهد كرد(6)اگر در زندگى هيچ گونه پناهگاهى نيابم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».(7)

اگر امام مجتبى (عليه السلام) هم در دوران يزيد در قيد حيات بودند، بى ترديد قيام مى كردند; زيرا كفر يزيدى، چيزى نبود كه فقط فرزانه اى چون سالار شهيدان از آن بيمناك باشد; حتّى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نيز بارها خطر وجود او را به جامعه هشدار داده بودند.؟؟؟

سه ديو خطرناك; زمينه سازان پيروزى تفكّر يزيدى

1 ـ ابوسفيان

ابوسفيان از سران كفار قريش بود كه همواره جهت خاموش كردن چراغ اسلام كوشيد. او همواره كفار را بر ضدّ اسلام بسيج مى نمود كه جنگ اُحد و جنگ خندق به فرماندهى او، عليه اسلام صورت گرفت. او در سال فتح مكه به گونه اى ناخواسته مسلمان شد و به زندگى منافقانه پرداخت.

سيوطى در تاريخ الخلفا مى نويسد: ابوسفيان در سال 31ه . ق . درگذشت. (8)(جهت آشنايى بيشتر با آن سوى چهره ابوسفيان، توجه به بانگ ها و خروش هاى مستانه و غرورآميز او پس از به خلافت رسيدن عثمان ضرورى است.

البته عثمان وصيت ابوسيفان را در عمل به كار گرفت و نتيجه آن حكومت شام است كه در دست فرزندان ابوسفيان; يزيد و معاويه قرارگرفت و ابوسفيان شاهد اين عمل بود. وقتى معاويه در سال 60 ه . ق . (نيمه رجب)، در شام از دنيا رفت و با مرگ او زمينه قيام مردمى فراهم شد. از اين رو مردم با نوشتن حدود دوازده هزارنامه به امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى، او را به كوفه فراخواندند. (9)

مردم بنى اميه را به درستى نمى شناختند و اغلب در اشتباه بودند; بلكه آنان را با ديده تقدّس و قابل احترام مى نگريستند. معاويه اى كه بيشتر عمر خود را در كفر و شرك گذرانيد، در فتح مكه به ناچار اسلام آورد. در چشم ساده لوحان با على (عليه السلام) برابرى!

مى نمود و گاه برترى داشت! با همين ديدگاه، ربيع بْن خُثَيْم (10)در واقعه صفين در محضر على (عليه السلام) اظهار داشت: «اى اميرمؤمنان، ما در حقّانيت اين پيكار ترديد داريم با آن كه از شأن و علوّ رتبت تو آگاهيم».(11)

و : موقعيت خاص معاويه در جامعه، زمينه را براى پيروزى انقلاب دشوار مى ساخت; زيرا شخص معاويه:

اول: موقعيت سياسى ـ اجتماعى خاصى داشت و سال ها بود كه از سوى خلفا به عنوان استاندار شام، در رأس امور قرار گرفته بود و ادعاى ولىّ دم عثمان بودن نيز وى را در ديدگاه مخالفان خط حق، موقعيت ويژه اى مى داد. (12)و (13)

ثاني: معاويه را به عنوان يكى از نويسندگان وحى، جا انداخته بودند.(14)

طرفداران معاويه مى گويند: «معاويه كاتب وحى بود!» اين حرف به هيچوجه درست نيست; زيرا معاويه در سال هشتم هجرت به صورت ظاهر اسلام آورد كه تقريباً دوره نزول وحى رو به اتمام بود.

ترديدى نيست كه معاويه در شمار آزاد شدگان (طلقاء) فتح مكه، در سال هشتم هجرى بوده است.(15)

برخى از نويسندگان نوشته اند: عباس ـ عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ از آن حضرت تقاضا كرد از معاويه براى نوشتن بعضى از مراسلات استفاده شود و در «صحيح مسلم» آمده است: «إنّ معاويةَ يَكْتُبُ بَيْنَ يَدَيِ النّبيّ (صلى الله عليه وآله) »لازم به گفتن است كه اين نويسندگى مربوط به وحى نيست.(16)

مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «دوره اين نويسندگى كوتاه بوده است.

ثالث: معاويه به عنوان برادر امّ حبيبه همسر پيامبر، لقب خال المؤمنين را يدك مى كشيد و عمروبن عاص در هنگام حكميت و احتجاج به برترى معاويه، روى همين عناوين سه گانه به عنوان «امتيازات برجسته معاويه» انگشت گذاشت.(17)

بايد گفت كه لقب «كاتب الوحى» از طريق اين و آن براى معاويه ساختگى است; زيرا پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در باره او فرمودند: «إِذا رَأَيْتُمْ مُعاويةَ على مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ»(18)

جاى بسى شگفتى است كه ذهبى مورخ معروف (متوفاى سال 748) كه مى كوشد فضايلى براى معاويه بتراشد، وقتى به حديث پيشگفته مى رسد، بدون هيچ گونه ترديدى آن را نقل مى كند و حتّى در صدد توجيه آن به معانى ديگر نيز برنمى آيد و اين مسأله گواه صحّت اين حديث در ديدگاه وى است.(19)

2 ـ عمرو بن عاص كه بود؟ (نكاح الرهط)

عمرو بن عاص، شيّاد معروف تاريخ، يكى از بازوان پرتوان معاويه بود.

براى شناختن او، لازم است به مطلبى اشاره كنيم و آن اينكه در دوران جاهليت ازدواج دست جمعى و گروهى رواج داشت و آن را «نكاح الرهط » مى گفتند. و آن چنين بود كه جمعيتى كمتر از 10 نفر زنى را بر مى گزيدند، مخارج زندگى او را تأمين مى كردند تا هنگامى كه بچه اش را به دنيا بياورد; اگر دختر بود نزد زن مى ماند و اگر پسر بود، مردان در جلسه اى جمع مى شدند، در حالى كه آن زن پسر را در آغوش داشت وارد مى شد، طبق نظر خود، بچه را به هر كس مى داد، آن مرد به عنوان پدر آن طفل قلمداد مى گشت. درباره عمرو بن عاص هم گفته اند: وقتى ليلى، مادر او، وى را در آغوش عاص بن وائل گذاشت، ابوسفيان ناراحت شد. او همواره مى گفت: بدون ترديد، عمرو فرزند من است.(20)

فعاليت هاى سياسى عمرو بن عاص:

پيش از هجرت و حدود سال 5 يا 6 بعثت، عمرو بن عاص از سوى كفّار مكّه مأموريت يافت تا به تعقيب مهاجران حبشه بپردازد و آنان را به چنگ كفار مكه بازگرداند. او با همراهى همسر و يكى از زيباترين جوانان عرب به حبشه رفت ولى در اين مأموريت موفقيتى كسب نكرد.(21)

همچنين عمرو بن عاص از جمله سران جنگ خندق عليه مسلمانان است. در تاريخ آمده است: عمرو بن عاص از سران جنگ خندق.(22)

كاروان 50 هزار نفرى مكه كه موجب ايجاد جنگ بدر شد، به سرپرستى عمرو بن عاص و ابوسفيان از شام عازم مكه گرديد. عبور كاروان از منطقه بدر بود كه سرانجام موجب بروز جنگ بدر شد.

* * *

عمرو بن عاص در سال ششم هجرت مسلمان شد، هنگامى كه عمروبن اميه از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله) به حبشه رفت تا امّ حبيبه را به عقد آن حضرت درآورد، عمروعاص در حبشه بود. او از نجاشى درخواست كرده بود تا نماينده پيامبر خدا را به او تحويل دهد، نجاشى به او گفت: دين محمد پيروز خواهد شد و سپس خود نجاشى مسلمان شد و عمروبن عاص را نيز به اسلام دعوت كرد و سر انجام عمروبن عاص در حبشه به اسلام روى آورد.

سيوطى درتاريخ الخلفا مى نويسد: ابوبكر خود را خليفه پيامبر خدا مى خواند و در نامه ها اين چنين امضا مى كرد: «ابو بكر خليفة رسول الله»، البته عمر نيز پس از او خود را خليفه ابوبكر مى دانست و اين چنين زير نامه يا آغاز نامه ها مى نوشت: «خليفة خليفة رسول الله» (آنان، لقب اميرالمؤمنين را براى خود روا نمى دانستند; زيرا اين لقب را پيامبر (صلى الله عليه وآله) به امير المؤمنين على (عليه السلام) داد و اين مسأله داراى اشتهار خاصى بود.) و براى نخستين بار بود كه عمروبن عاص اين لقب را در مورد عمر به كار برد. او وقتى بر عمر وارد شد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكَ يا أَمِيرالمُؤمِنِين»، مورد اعتراض عمر قرار گرفت. او پاسخ داد: «أَنْتَ الاْمِير وَ نَحْنُ الْمُؤمِنُون»، از آن روز به بعد، اين لقب براى عمر به كار گرفته شد.(23)

3 ـ معاويه

براى درك موقعيت و چگونگى امضاى صلح نامه يا ترك جدال ظاهرى توسط امام مجتبى (عليه السلام) و توجه به چهره اصلى زمينه سازان حكومت يزيدى، شناخت چهره معاويه، ابوسفيان و عمروبن عاص ضرورى است.

معاويه با لطايف الحيل بر اوضاع مسلط شد. او افكار عمومى شام را به سوى هرآنچه كه خود به آن تمايل داشت، سوق مى داد و كسى بر او خُرده نمى گرفت. او با بردبارى ظاهرى، انتقادات نسبت به خويش را حل مى كرد. آنچنان دل هاى اهل شام را مجذوب خود ساخته بود كه وقتى در روز چهارشنبه نماز جمعه اقامه كرد، كسى بر او خرده نگرفت!(24)معاويه به تحريف احاديث نبوى، كه بر خلاف ميل او بود، نيز مى پرداخت; از جمله در تأويل و تفسير سخن معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله) در باره عمار بن ياسر(25)گفت: «قاتل عمار كسى است كه او را به جنگ فراخواند» ولى حضرت على (عليه السلام) در جوابش فرمودند: «بنابراين قاتل حمزه سيدالشهدا نيز شخص پيامبر است!»

معاويه به دست و پا افتاد و گفت: كلمه «باغيه» در كلام پيامبر به معناى دعوت كننده است نه طغيانگر; و ماييم كه مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مى كنيم.» در برابر اين تحريف نيز امام على (عليه السلام) گفتند: «كه قاتلان عمار كسانى هستند كه وى را، به دوزخ فرامى خوانند، ولى او آنان را به بهشت».(26)

جرجى زيدان نيز معاويه را يكى از «بازيگران و سياستمداران بزرگ دنيا» مى نامد»(27)او با تردستى ويژه اى به مبارزه با اهل بيت مى پرداخت، به گونه اى كه مبارزه خونين تلقّى نمى شد !

معاويه در مدينه به ابن عباس گفت: «به همه عمال خود نوشته ام تا از بيان مناقب آل على خوددارى كنند و از تو نيز همين را خواستارم» ابن عباس گفت: «ما را از قرائت قرآن و تفسير آن نهى مى كنى؟!» معاويه گفت: «قرآن بخوان ولى از تفسير آن خوددارى كن و يا از قول كسانى كه برخلاف اهل بيت تفسير مى كنند بگو» ابن عباس گفت: «قرآن در خانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل شده و اهل بيت او بهتر از آن آگاهى دارند; تو مى گويى تفسير آن را از آل سفيان بپرسم؟» معاويه ساكت شد و به عمال خود نوشت: «از همه كسانى كه از فضايل اهل بيت مى گويند بيزارم... هر يك از دوستان عثمان يك فضيلت و منقبت براى او نقل كند او را مقرب بداريد و هركس به دوستى على تظاهر كند نام او را از ديوان بيت المال محو كنيد».(28)

معاويه براساس سياست اهريمنى و ظاهرفريبى خود به گونه اى عمل مى كرد كه در نظر افراد به عنوان «امين الله»! و «انسان برتر»! تجلى مى نمود.

ابوموسى اشعرى(29)نماينده تحميلى از سوى على (عليه السلام) در مسأله حكميّت، روزى بر معاويه وارد شد و اين چنين سلام داد: «اَلسَّلامُ عَليكَ يا اَمينَ الله»!(30)

گروهى از مردم مصر نيز زمانى كه جهت ديدار با معاويه در شام، وارد كاخ او شدند، اينچنين سلام دادند: «اَلسَّلامُ عليكَ يا رَسُولَ الله»! حال آن كه عمروبن عاص از آنان خواسته بود كه به گونه عادى و معمولى بر او سلام دهند و به عنوان «امارت و خلافت» بر او سلام ندهند و بر خلاف اين ميل، حتى به عنوان «نبوت» بر او سلام دادند!(31)

هنگامى كه مرگ معاويه فرا رسيد، نزديكانش را فراخواند و گفت: « روزى پيامبر پيراهن خود را به من داد و من آن را حفظ كرده ام و وقتى از دنيا رفتم آن را براندامم بپوشانيد و نيز روزى پيامبر در پيش من ناخن دست هايش را چيده بود من آنها را جمع آورى كرده در شيشه اى نهاده ام و شما بعد از مرگ من آن را روى دهان و چشمهايم بريزيد».(32)

اين بود كه معاويه دل هاى مردم را فريبكارانه تسخير و به خود جلب مى كرد. معاويه فردى چون عمروبن عاص را در كنارش به عنوان وزير مشاور داشت كه به قول جرجى زيدان: «يكى از غول هاى خدعه و نيرنگ باز تاريخ بود».(33)اما يزيد از داشتن چنين فردى محروم بود.

پرسش 4 : چرا امام (عليه السلام)سكوت نكرد؟

پاسخ : در احاديث و لسان اهل بيت عصمت و طهارت، از «سكوت» و يا از «جنگ» و «ستيزه جويى» به گونه اى مطلق، نكوهش و يا تشويق به عمل نيامده است و هريك از سكوت يا ستيز، تنها بر اساس معيارهاى مشخص اسلامى، مورد تأييد يا تقبيح قرار گرفته اند و البته تشخيص اين نكته كه مورد سكوتِ ممدوح از نظر شارع مقدس اسلام كجاست؟ و يا در كجا بايد زبان گشود و فرياد برآورد و سكوت را شكست، كار ساده اى نيست; بلكه يكى از دشوارترين مسايل در زندگى اجتماعى است و بيش ترين موارد اختلاف نظريه ها و احياناً پيدايش تضادها و اختلافات از همين مسأله نشأت مى گيرد. در همين رابطه از افراد يك خانواده و حتى از پيروان يك «ايدئولوژى» موضع گيرى متضادى بروز مى كند به هرحال، گرچه نمى توان علت پيدايش اختلافات را در همه جا ناشى از مسأله تشخيص وظيفه در باب سكوت و يا قيام دانست، ولى به جرأت مى توان گفت، كه يكى از علل مهم آن همين مسأله است.

امام مجتبى (عليه السلام) تنها راه حفظ نظام و كيان اسلام را در صلح با معاويه ديد.(34)

در آغاز نهضت عاشورا بعضى از افراد نزديك امام حسين (عليه السلام) با او همداستان نبودند و آن حضرت را، رسماً از حركت به سوى كربلا برحذر مى داشتند. سكوت در برابر يزيد از ديدگاه سياستمداران و اهلِ حلّ و عقد آن روز، داراى فوايدى بود، از جمله:

الف : موقعيت و ابهت ظاهرى امام (عليه السلام) نه تنها محفوظ مى ماند; بلكه با حمايت دستگاه حاكم از او، روز به روز افزون تر مى شد.

ب : زيان هاى حركت و بانگ عليه دستگاه حاكم متوجه وى نمى شد; البته زيان هاى مخالفت با يزيد نيز براى كسى پوشيده نبود و هركسى مى دانست كه براثر مخالفت با قدرت حاكم، موقعيتش متزلزل مى شود. يارانش را يكى پس از ديگرى از موقعيت هاى اجتماعى بركنار مى كنند و يا آن كه به موقعيت هاى اجتماعى راه نمى يابند.

ارزيابى دوجانبه فوق، اين مسأله را تأييد مى كرد كه، لازمه عافيت طلبى، اين بود كه امام (عليه السلام) لب فروبندد و اگر از قدرت حاكم حمايت نمى كند، با او مخالفت نيز نكند. ولى چرا امام (عليه السلام) عليه دستگاه حكومت برخاست؟!

حضرت مى ديدند كه اگر كم ترين سازش و نرمشى از خود نشان دهند، حكومت نامشروع يزيد به عنوان يك «حكومت اسلامى» در چشم انداز ديگران مقبول مى افتد و جامعه در برابر حكومت باطل، روحيه ستيز و عصيان را از دست مى دهد و... در نتيجه اسلام، كم كم به صورت يك «دستورالعمل فردى»، «نمادين» و تشريفاتى پديدار گشته و به زودى از جامعه رخت برمى بندد.

دومسأله بيش ازهمه، مشروعيت سكوت از سوى امام (عليه السلام) را زير سؤال مى برد:

1 ـ مرگ عدالت.

2 ـ قرار گرفتن تاريخ اسلام بر سر دو راهى.

مرگ عدالت

با رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به ديار ابدى، بازار عدالت، به تدريج، به سردى گراييد و اين سردى در دوران خلفاى سه گانه، همچنان بيشتر مى شد. بانگ بيدارباش حكومت كوتاه مدّت عدل على (عليه السلام) نيز نتوانست روند نزولى آن را سد كند، تا اين كه خود و فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) در راه آن به شهادت رسيدند و در نهايت امام حسين (عليه السلام) به همراه ياران پايدارش با خونِ حيات آفرين خود، در صدد تجديد حيات اسلام برآمدند.

* * *

سيّد قطب، در كتاب «العدالة الاجتماعيه» مى نويسد: «عثمان از بيت المال، در روز عروسى دويست هزار درهم به دامادش داد و پيرو آن «زيد بن ارقم» ـ خزانه دار مسلمين ـ صبح روز بعد با كمال خشم و ناراحتى به عنوان اعتراض بر عمل عثمان استعفا كرد! عثمان به او گفت: اى پسر ارقم، از اين كه به «صله رحم» پرداختم گريان شدى؟ زيدبن ارقم پاسخ داد: به خدا قسم اگر صد درهم به او بدهى زياد است و عثمان به جاى عذرخواهى، استعفاى وى را پذيرفت».(35)

ابن ابى الحديد مى نويسد: «خالد بن معمّر سدوسىّ» شخصى به نام «علباء بن هيثم سدوسىّ» را به كناره گيرى و دورى از اميرمؤمنان (عليه السلام) دعوت مى كرد. او روزى به وى گفت: اى علباء، در كار خود، قبيله و خويشاوندانت بينديش. از طريق على (عليه السلام) به دنيا نمى رسى. چه اميد بسته اى به مردى كه من مى خواستم در عطيه فرزندانش ـ حسن و حسين ـ دراهمى بيفزايم تا از تنگى معاش آنان كمى كاسته گردد; پيشگيرى كرد و خشمگين شد و چيزى برعطاى آن دو نيفزود».(36)

تاريخ بر سر دو راهى:

در دوران معاويه چيزى از حيات راستين عدالت باقى نمانده بود و اگر نيم فروغى در چراغ كهنه آن به چشم مى خورد، توسط يزيد كاملاً خاموش شد. با نگاهى گذرا به دوران معاويه، جلوه هاى عجيب مرگ عدالت، در برابر ديدگان آدمى به نمايش در مى آيد. سيد الشهد (عليه السلام) در سر دو راهى حساس تاريخ قرار گرفته بود و پيرو آن، تاريخ اسلام بر سر دو راهى واقع شده بود. امام (عليه السلام) اگر به عافيت طلبى رضايت مى داد، بايد مرگ اسلام را شاهد مى شد و اگر قيام مى كرد بايد مرگ خود و ياران و همه حق جويان را به چشم خود مى ديد. بالأخره تاريخ اسلام بر سر دو راهى حساسى واقع شده بود كه تصميم گيرى لازم را دشوار مى نمود و تنها امام (عليه السلام) بود كه بهترين گزينه را برگزيد و شمع گونه با سوختن و ذوب شدن خويش به نجات اسلام همّت گمارد.

پرسش 5 : چرا امام مجتبى (عليه السلام) با معاويه صلح كرد و آثار مهم آن چه بود؟

پاسخ : پيش از آن كه علل صلح تحميلى امام مجتبى (عليه السلام) را بررسى كنيم، نظرى به زندگى سياسى مردم دوران معاويه مى اندازيم كه دو مسأله در آن دوره بسيار چشمگير بود و آن ها عبارت بودند از:

1 ـ هجوم به سوى على (عليه السلام) جهت بيعت با آن حضرت (پس از عثمان)

2 ـ پراكنده شدن و فرار از خط حق و جمع شدن در كنار پرچم معاويه.

قابل توجه است كه امام اميرمؤمنان (عليه السلام) بيعت با مردم را جز در ملأ عام و نيز به دور از هرگونه مخالفت ها و مخالف خوانى ها نپذيرفت.

چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: ممكن است گفته شود: امام (عليه السلام) فرموده بود: اگر يك نفر هم مخالفت كند، من بيعت با شما را نمى پذيرم، در حالى كه عملاً جمعى از مردم با آن حضرت بيعت نكردند پس چگونه شد كه پذيرفت؟ در پاسخ به چنين اشكالى گفته مى شود: مقصود امام (عليه السلام) اين بود كه اگر اختلاف در ميان شما راجع به من پيش از بيعت مشاهده شود، من حاضر به قبول مسؤوليت نيستم و پس از بيعت مردم مخالفت جمعى، سبب نمى شود كه من خلافت را ترك گويم; زيرا خلافت و رهبرى با بيعت مردم تثبيت شده است.(37)

چنانكه ابن عباس مى گفت: هنگامى كه على (عليه السلام) براى بيعت مردم با وى وارد مسجد شد، من راجع به افرادى كه پدر يا برادر يا خويشاوندانشان در جنگ هاى زمان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به دست على (عليه السلام) كشته شده بودند، خوف آن داشتم اينان اظهار مخالفت كنند و على طبق شرطى كه بر زبان آورده بود، حاضر به قبول بيعت نشود ولى ملاحظه كردم كه آنان نيز مخالفتى نكردند.(38)

اكنون به جريان پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) مى پردازيم. در آن هنگام معاويه جاسوسانى را به كوفه اعزام داشته بود، كه دو نفر از آنان شناسايى شده و به امر «امام مجتبى (عليه السلام) » به قتل رسيدند.(39)

هيجده روز پس از شهادت اميرمؤمنان على(عليه السلام)(40)معاويه به طور ناگهانى به سوى كوفه حمله تهاجمى را آغاز كرد و تا «پُل مَنبج»(41)به پيش تاخت. در اين هنگام بود كه امام مجتبى (عليه السلام) به ناچار «حجربن عدى» را مسؤول بسيج عمومى مردم نمودند و خود، فرمان «جهاد فى سبيل الله را صادر كردند.(42)

حركت امام مجتبى (عليه السلام) يك حركت بازدارنده و دفاعى بيش نبود، چون از راه نبرد، پيشگيرى اين سيل بنيان كن براى امام مجتبى (عليه السلام) ميسر نبود، از راه صلح كه معاويه نيز جهت فريب افكار عمومى از آن دم مى زد و آن را حربه تبليغاتى خود قرار داده بود ـ خواست تا تهاجم معاويه را متوقف سازد و از او پيمان گرفتند تا:

الف : براساس كتاب خدا عمل كند.

ب : خلافت را بعد از خودش، به شوراى مردم واگذار نمايد.

ج : تبليغات ضد اميرمؤمنان (عليه السلام) را كنار گذارد. (سبّ و لعن را ترك كند).

د : مزاحم هيچ يك از شيعيان نگردد.

ه : عدالت را در جامعه برقرار سازد و حق هركس را به اهلش برساند.

معاويه به اين خواسته ها تعهد سپرد و سوگند ياد كرد كه بدان ها عمل كند (43)كه «البته به هيچ يك از آن ها عمل نكرد. (44)

امام مجتبى (عليه السلام) با اين عمل، هم تبليغات نادرست و غير واقعى صلح طلبى! معاويه (45)را، كه در كام بسيارى از همراهان امام (عليه السلام) شيرين آمده بود، خنثى كردند، كه ضمن آن، خوىِ ددمنشى و سيماى كريه معاويه براى همگان آشكارگرديد.

پس از اين پيمانِ ترك مخاصمه بود كه مردم، در واقع، آن سوى چهره كريه معاويه را بازشناختند و دانستند كه او به هيچ قانون و ميثاقى پايبند نيست و همچنين عمل امام مجتبى (عليه السلام) زمينه پيروزى انقلاب كربلا را فراهم مى ساخت و بر همين اساس بود كه امام مجتبى (عليه السلام) فرمودند: آنچه كه من از راه صلح و امضاى پيمان ترك مخاصمه، به اسلام خدمت كرده ام، بهتر است از آنچه كه آفتاب برآن مى تابد.(46)همچنان كه قرآن نيز از صلح حديبيه به عنوان «فتح مبين» ياد مى كند و مى فرمايد: " إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِين " .(47)

چرا امام حسن (عليه السلام) صلح با معاويه را پذيرفت و بدان تن داد؟

امام مجتبى (عليه السلام) ، از راه پذيرش صلح، سدّى در برابر حركت ظالمانه معاويه ايجاد نمود و معاويه را بر سر دوراهى قرار داد كه قبول هركدام معاويه را از اهداف پليدش باز مى داشت; زيرا در صورت پايبندى به بندهاى قطعنامه، معاويه از دستيابى به استقرار حكومت در خاندان خود محروم مى گشت; و در صورت تخلّف از مواد مورد مصالحه، چهره وى براى همگان زير سؤال مى رفت; و سرانجام; ضربه اى سخت و كارى بر او وارد مى شد. ولى وى كه خود را برسرِ دوراهى ديد ـ راه دوّم را برگزيد و چهره پوشيده خود را با دستان خود براى همگان آشكار ساخت.

از طرف ديگر، اگر امام مجتبى (عليه السلام) تن به صلح تحميلى نمى دادند چه مى شد؟

پاسخ اين پرسش را بايد با دقت در اوضاع سياسى ـ اجتماعى آن روز جستجو كرد. معاويه با لشكر و نيروى مسلحى آماده، هنگامى يورش خود را به سوى امام مجتبى (عليه السلام) آغاز كرد كه:

الف : شهادت على مرتضى (عليه السلام) تاحدودى شيرازه لشكر اسلام را از هم گسيخته بود.

ب : مردم نيز بر اثر جنگ هاى سه گانه (صفين، جمل و نهروان) و تبليغات آنچنانى دشمنان عليه حكومت حق، صحنه را خالى كرده بودند.

ج : لشكر امام مجتبى (عليه السلام) يكدست نبودند; يعنى سپاه امام مجتبى (عليه السلام) در اطاعت از رهبرى امام مجتبى (عليه السلام) ، هم عقيده نبودند. در اين خصوص ابن شهرآشوب(48)و شيخ مفيد در(49)مى نويسند: «شركت كنندگان در جنگ عليه معاويه، پيرو اعتقادات مختلف بودند. برخى از شكّاكان بودند كه از شركت كنندگان در جنگ صفين و نهروان نيز به حساب مى آمدند ولى آن روز در شك و ترديد به سر مى بردند; برخى از خوارج و بعضى نيز ازفتنه جويان، مزدبگيران، دنياطلبان و بعضى ديگر از ياران و شيعيان بودند. و بر اين اساس بود كه دروغ و شايعه پراكنى معاويه، كه مى گفت: من با امام مجتبى (عليه السلام) صلح كرده ام، جز در گروهى خاص، در بقيه مؤثر افتاد».

ابن صباغ مالكى در كتاب نفيس خود(50)مى نويسد: «آن گاه كه امام مجتبى (عليه السلام) مردم را به حركت به سوى معاويه فراخواند، مردم چندان استقبال نكردند و سپس جمعيتى دور امام جمع شدند. اين گروه مركّب از: گروهى از شيعيان او و پدرش، جمعى از خوارج و طرفداران حكميّت و برخى از دنياطلبان كه تنها به خاطر حضور رؤساى خود، پيوسته بودند. به هرحال همراهان امام (عليه السلام) برخلاف همراهان معاويه يكدست نبودند و لذا شايعه سازى ها و دروغ پراكنى هاى معاويه به سرعت در آنها مؤثر افتاد و نيز اطاعت لازم را نسبت به امام (عليه السلام) اظهار نمى كردند و همين امرخود هزاران مفسده را در لشكر، باعث گشته بود».

د : معاويه در اركان سپاه امام مجتبى (عليه السلام) نفوذ كرد و سران و فرماندهان را يكى پس از ديگرى به نوعى، خريد و به سوى خود جذب كرد.(51)و رفتن هريك از آنها در تزلزل و شكاف ميان لشكر امام (عليه السلام) بى اثر نبود.

ه : معاويه نامه اى به امام مجتبى (عليه السلام) نوشت. اين نوشته كه حاوى اعلام صلح يك جانبه از سوى معاويه بود، معاويه را فردى صلح جو و امام مجتبى (عليه السلام) را جنگ طلب معرفى مى كرد. متن آن را بلاذرى در كتاب معروف خود انساب الأشراف آورده است.

پى‏نوشتها:‌


1 . العسلان: الماء حرّكته الرمح فاضطرب (منجد الطلاّب، ص475). عسلان الرمح اضطرب واشتدّ اهتزازه (منجد الطلاّب، ص475).
2 . مثير الأحزان، ص41
3 . نك : ابن نما، مثير الاحزان، ص41
4 . الشيعه و الحاكمون، ص 62
5 . مناقب، ج4، ص3
6 . مقتل الحسين، ص 23 و 24
7 . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184
8 . تاريخ الخلفا، ص156
9 . منتخب التواريخ، ص 394
10 . يكى از زهاد هشتگانه كه در مشهد مدفون است.
11 . ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص109 ; سفينة البحار، ماده «ربع» و «زهد»; «يا اميرالمؤمنين، انّا شككنا في هذا القتال على معرفتنا بفضلك».
12 . ابن صباغ مالكى، فصول المهمه، ص108
13 . روز 25 ربيع الأول سال 41ه . صلحنامه به امضا رسيد و در اول ربيع الثانى همان سال معاويه رسماً بر تخت خلافت نشست و در سال 132 بود كه حكومت نود و يك ساله امويان با كشته شدن مروان حمار به دست ابو مسلم سقوط كرد.
در مجموع بنى اميه و بنى مروان حدود هزار ماه خلافت كردند و با احتساب 8 سال و چهار ماه دولت عبدالله بن زبير، مى شود هزار ماه.
وقتى معاويه در كوفه جلسه بيعت به عنوان خلافت براى خود را به طور رسمى برگزار كرد، همه بيعت كردند جز قيس بن سعد و آن سال را سال «عام الجماعة» لقب دادند. (منتخب التواريخ، ص275).
14 . نك : شبهاى پيشاور، چاپ سوّم، ص 775
15 . اسدالغابه، ج 4، ص 387 ; مروج الذهب، ج 2، ص 290
16 . شبهاى پيشاور، ص 775
17 . فصول المهمه، ص 108
18 . «هنگامى كه معاويه را بر روى منبر من ديديد، او را هلاك گردانيد». شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج15، ص176 ; كنزالحقايق، المناوى، ص9 ; تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج5، صص110، 74، 324 ; ميزان الإعتدال ذهبى، ج2، صص 7 129
19 . نك : تاريخ الاسلام، ج 4، ص 312، طبع دارالكتاب العربى.
20 . نك : جاهليت و اسلام، ص 605
21 . بحارالأنوار، ج18، ص414
22 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج6، ص318
23 . نك : تاريخ الخلفا، ص138
24 . بررسى تاريخ عاشورا، جلسه اوّل، ص 4
25 . «تقتله الفئة الباغية، يدعوهم الى الجنّة ويدعونه الى النار»، (نك : ابن ابى مغازلى، مناقب على بن ابى طالب، ص437 ; حاكم، مستدرك، ج 3، ص 137 ; وجامع ترمذى، ج 5، ص 332
26 . بررسى تاريخى عاشورا، جلسه اوّل، ص 4
27 . تاريخ تمدن اسلام ـ فصل سياستمداران بزرگ.
28 . معاويه در راستاى تأمين مقاصد شوم خود، سياست «على زدايى» را مورد توجه خود داشت. او طى بخشنامه اى به همه عمال خود نوشت كه:«برئت الذمة ممّن روى شيئاً من فضل أبي تراب و أهل بيته، فقامت الخطباء في كلّ كورة و على كلّ منبر، يلعنون علياًّ ويبرئون منه.»او به اين دو مسأله قناعت نكرد، بلكه طى بخشنامه ديگرى نوشت: گواهى دوستان و شيعيان على در محكمه، پذيرفته نيست و نيز نوشت: شيعيان و هواداران عثمان را شناسايى كنيد و مورد احترام ويژه قرار دهيد و نيز نوشت: آنچه در فضل عثمان مى دانيد افشا كنيد و هرچه حديث و روايت در فضل على است محو نماييد. و دستور داد كه احاديث و رواياتى در فضل عثمان دست و پا كنند و آنها را به فرزندان بياموزند و نيز بخشنامه كرد كه: و نيز نوشت: كسى كه متهم به دوستى با على است بر او سخت گيريد و خانه اش را برسرش خراب كنيد; «فنكّلوا به، و أهدموا داره». ابن ابى الحديد پس از نقل مطالب فوق مى نويسد:
«فلم يزل الأمر كذلك حتى مات الحسن (عليه السلام) ، فازداد البلاء والفتنة فلم يبق أحد من هذا القبيل إلاّ و هو خائف على دمه أو طريد في الأرض»، (نك : شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج...، ص11).
و همين بود كه زمينه حركت مردمى عليه رژيم و در نتيجه، نگارش دعوت نامه هاى بسيارى از بلاد اسلامى; از جمله كوفه و بصره به سوى امام حسين (عليه السلام) فراهم آورد.
ابن ابى الحديد حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه در آن آمده است: روزگار پيروان حق به جايى رسيده بود كه اگر به شخصى گفته مى شد زنديق يا كافر، بهتر بود از اين كه گفته شود: شيعه على«حتّى إنّ الرجل ليقال له: زنديق أو كافر أحبّ إليه من أن يقال له: شيعة علىّ (عليه السلام) !».
29 . «ابوموسى در زمان عثمان فرماندار كوفه بود و از سوى على (عليه السلام) بر اين منصب ابقا شد. هنگامى كه جنگ جمل فرا رسيد و امام از كوفه نيروى رزمى خواست، او گفت: اى مردم هركس در پى دنياست حركت كند و هركس در پى آخرت است در خانه اش بنشيند و نيز به مسؤولان تجهيز نيروى رزمى على (عليه السلام) گفته بود: بيعت عثمان به گردن على (عليه السلام) ، من و شما. بايد با كشندگان او مبارزه كنيم. وقتى كه اين خبر به امام گزارش شد، امام (عليه السلام) پسرش امام مجتبى (عليه السلام) و مالك اشتر را به كوفه گسيل داشتند. مالك بر ابوموسى برآشفت و گفت:«فوالله إنّك من المنافقين قديماً»و خلاصه او را از دارالاماره بيرون كردند. (نك : شرح نهج البلاغه، زير نظر آيت الله مكارم شيرازى، ج 3، ص 397).
30 . الكامل، ج4، ص12
31 . الكامل، ج4، ص11
32 . همان، ص7
33 . تمدن اسلام، نوشته جرجى زيدان، فصل سياستمداران بزرگ، نك : ذهبى، تاريخ الإسلام، ج 4، ص 316 طبع دارالكتب العربى.
34 . بحارالأنوار، ج 44، صص 61 و 62
35 . العدالة الاجتماعيه، ص 186
36 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج10، ص250
37 . نك : ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 10 ـ 8 طبع دار احياء تراث العربى.
38 . شروط مهم اميرمؤمنان (عليه السلام) در باب پذيرفتن بيعت:
الف: بيعت بايد علنى و در مسجد النبى باشد.
ب: بايد همه مردم از بيعت استقبال كنند.
پس از قتل عثمان، مهاجر و انصار در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) اجتماع كردند، مسجد مملو از جمعيت بود، چهره هاى سرشناس آن روز از جمله: عمار بن ياسر، ابى الهيثم التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان و ابو ايوب و... در باب بيعت با خليفه لايق براى مردم سخن گفتند و همگان بجز على (عليه السلام) كسى ديگر را واجد شرايط نمى دانستند.
مردم تصميم گرفتند به سراغ اميرمؤمنان (عليه السلام) بروند، عمار بيش از ديگران سخن مى گفت و مردم يك صدا مى گفتند هرچه در فضل على مى گوييد مورد قبول ماست و با هم از آنجا به سوى خانه «على (عليه السلام) » به حركت درآمدند. آنان امام (عليه السلام) را به بيعت دعوت كردند ولى آن حضرت نپذيرفت. دست وى را به عنوان بيعت گرفتند ولى او دست خود را باز نكرد. به منزل ايشان ريختند و نزديك بود عده اى زير دست و پا بمانند. امام (عليه السلام) فرمود: اگر بناست كه آن را بپذيرم، بايد در مسجد و نيز همه مردم بدان روى آورند (دو شرط امام بسيار مهم بود; يكى آن كه بيعت در مسجدالنبى صورت پذيرد و دوم آن كه اگر همگان بدان رضايت دادند، انجام گيرد.
مردم به اصرار پرداختند و امام (عليه السلام) را به مسجد بردند و در آغاز طلحه بيعت كرد كه «قبيصة بن ذؤيب اسدى» گفت: مى ترسم اين امر پا نگيرد; زيرا اوّلين كسى كه بيعت كرد داراى دستى لرزان است; «لأنّ اوّل يد بايعتهُ شلاّء» پس از آن زبير بيعت كرد و همه بيعت كردند; جز محمد بن سلمه، عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد (اسامة بن زيد كه در سال 59 ه . ق از دنيا رفت، ] نك : منتخب التواريخ، ص 391 و 393 . [ )، سعدبن ابىوقاص، كعب بن مالك، حسان بن ثابت، عبدالله سلام; اينان مى گفتند: ما پس از آن كه همه مسلمانان بيعت كردند بيعت خواهيم كرد! ولى در عمل به وعده خود وفا نكردند و به امام نپيوستند.
39 . مناقب، ج 4، ص 32
40 . يعقوبى، ج2، ص204
41 . «منبج» بروزن مجلس، ناحيه اى است در حلب (سوريه)،نك : مفيد: ارشاد، ص 171
42 . مناقب، ج 4، صص 32 و 33 ; فصول المهمه، ص 161
43 . مناقب، ج 4، ص 38 ; فصول المهمه، ص 161
44 . ارشاد مفيد، ص 191
45 . مناقب، ج 4، ص 33
46 . منتهى الآمال، ص 164
47 . فتح : 48
48 . مناقب، ج 4، ص 43
49 . ارشاد، ص 189
50 . الفصول المهمه، ص 161
51 . مناقب، ج 4، ص 33 و اثبات الوصيه، ص 156