عاشورا در فقه

سيدضياء مرتضوى

- ۱ -


عاشورا در فقه
ارزيابى ديدگاه فقهى امام خمينى (قده ) و ديگر فقيهان در باره قيام سيدالشهدا(ع )
تقديم به روح ملكوتى بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران , فقيه فرزانه , حضرت آية اللّه العظمى امام خمينى (قده )

پيش گفتار

عظمت عاشورا و نقش گسترده و عميقى كه حركت سيدالشهدا(ع )در حوزه دين و جامعه داشته اسـت , هـمـواره و بـحـق از مهمترين مباحث تاريخى , كلامى به شمار رفته و نگاههاى مختلفى را بـه خود متوجه ساخته است .
نخستين كنگره بين المللى امام خمينى وفرهنگ عاشورا كه در سال 1374, هـمـزمان با دهه محرم وسالگشت رحلت فقيه فرزانه , بنيانگذار جمهورى اسلامى ,حضرت امام خمينى (قده ), به همت مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى برگزار شد, فرصت دوباره اى بـود كـه عاشورا و فرهنگ برخاسته از آن , از زواياى چندى بررسى و تحليل شود.
عاشورا درفقه , عنوان پژوهشى تازه بود كه توسط نويسنده , در اين كنگره ارائه شد.
تازگى موضوع و مقايسه اى كه در اين پژوهش , ميان ديدگاه حضرت امام خمينى (قده ) و چند تن از فقهاء بزرگ , صورت گرفته است , مايه اى شد براى استقبال علاقه مندان اين دست مباحث .
ازاين رو ارائه اين پژوهش به كنگره , و انتشار آن در ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى , مجموعه مقالات كنگره و مجله حضور, مانع از آن نبود كه دوباره به گونه اى مستقل , و البته باافزوده هاى چندى و بـرخى اصلاحات اندك , اقدام به انتشار آن شود.
با اين آرزو كه قدمى كوچك در ارج نهادن به فقه والاى شـيـعه و تلاش سترگ فقهاى عظام و تبيين برجستگى نگرش فقهى امام خمينى (قده ) در باره قيام حضرت سيدالشهدا(ع ) باشد.
ان شاءاللّه .
قم ـ سيدضياء مرتضوى بهار 1377

كلمه نخست

كلمه نخست = فرهنگ عاشورا
عـاشـورا در مقايسه با بسيارى از رخدادهاى ديگر, حجم كمى از وقايع را به خود اختصاص داده و آغـاز و انـجـام آن , در بـرهه اى كوتاه اتفاق افتاده است ,اما يكى از حوادثى است كه در طول تاريخ خـويش , بيشترين توجه را به خود جلب كرده و علاوه بر نقش گسترده و تاءثير عميق اجتماعى ـ تـاريخى خود, به صورت فرهنگى ويژه با ساختارى منحصر به فرد در آمده است .
افزون بر ثمرات و رويـكـردهاى اجتماعى ـ انسانى كه همچنان استمراردارد, فرجام عاشورا, شكل گرفتن فرهنگى نوين با ويژگيهاى خاص خود درميان جامعه گسترده اى بود كه هويت اسلامى اش , آن را از ديگر تـمدنها وفرهنگها جدا مى ساخت .
فرجام تاريخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا,در طول دهه ها و سده هاى پس از خود, به جريانى هويت بخشيد كه امروزمى توانيم از آن به عنوان فرهنگ عاشورا نام ببريم .
نـگـاهـى گـذرا بـه حـجـم گزارشها, تحليلها و آثارى كه در طى قرون گذشته و زمان معاصر بازگوكننده زواياى مختلف اين فرهنگ است ,گوياى عظمت , جامعيت , عمق و اصالتى است كه عـاشـورا تـوانـسـتـه اسـت به اين فرهنگ بدهد.
بسيارى از مقوله هاى كلان اجتماعى و انسانى , و حـجـم وسـيعى از ريزترين مسايل انسانى را مى توان در اين فرهنگ شاهد بود و ازآن الگو گرفت .
آنچه در عاشورا رخ داد از نظر زمينه ها, عناصر و عوامل شكل گيرى و انجام آن , در بسيارى موارد مـنـحـصر به فرد است و به همين بيان , فرهنگ شكل گرفته از آن نيز هويتى ويژه دارد.
اما حوزه تـاءثيربخشى و حركت آفرينى آن , بسى گسترده و مستمر است .
و اين حقيقتى است كه درارزيابى عاشورا تا اينك , بيشترين توجه را به خود اختصاص داده است .
تـا كـنون فرهنگ عاشورا از زواياى بسيارى مورد ارزيابى و كنكاش صاحبان انديشه و تحقيق قرار گـرفـته است كه بسى قابل تاءسى و تقدير است .
طبعا عاشورا نيز مانند بسيارى مسايل و جريانات تـاريـخـى ـ اجتماعى ديگرنتوانسته و نمى تواند به گونه اى هماهنگ و در يك راستا مورد داورى قرارگيرد.
اين واقعيت , افزون بر محدوديتهاى اسناد تاريخى كه به گونه اى معمول , بسيارى زوايا را در ابـهـام و تـرديـد بـاقـى مـى گـذارد, نـاشـى از تـفاوتهاى بسيار و گسترده اى است كه در ديـدگـاهـهـاى تحليل گران وجود دارد.
تفاوتهايى كه گاه بسيار عميق و در حوزه مسايلى بس اسـاسـى و مـهـم اسـت .
بـخـش وسـيـعـى از ايـن تـحـلـيـلـهـا و ارزيـابـيـهـا, حاصل اصول و پيش فرضهاى قطعيت يافته اى است كه ملاكهايى متقن در ارزيابى عاشورا تلقى شده اند.
واين است كـه بـا وجـود مواد و منابعى يكسان در برابر ارباب تحقيق و نظر,شاهد قضاوتهايى بس متفاوت و حـتـى مـتـنـاقـض مى باشيم .
بخشى ازپراكندگى موجود در آراء و تحليلهايى كه در باره عاشورا صـورت گـرفـتـه ,ناشى از قوت و ضعف اشراف بر منابع و مستندات است , اما بسيارى نيزمعلول ديـدگـاهـهـاى پـراكنده ولى جزمى تحليل گران , حتى در اصولى ترين مسايل است كه زيربناى ارزيابى و تحليل آنان را متفاوت مى سازد.
بـراى مـثال اگر عاشورا را به عنوان حركتى ناخواسته و انفعالى تلقى نموديم , طبعا تحليلى كه بر اجزاء و در مجموع , بر كل آن مى گذاريم ,به گونه اى بسيار متفاوت با اين ديدگاه خواهد بود كه ايـن حـركـت , حـركتى خودخواسته و برخاسته از موضعى هجومى و در تمام مراحل كاملاانتخابى بوده است .
چنان كه اگر با اين تلقى به ارزيابى آن پرداختيم كه نه تنها رهبرى اين قيام بلكه حتى هـيـچ يـك از انـبـيـاء و ائمه (ع ) نيز در صددبرپايى حكومت و تشكيلات سياسى براى اداره مردم نـبـوده انـد و بـه ايـن تـلـقى معتقد شديم , نتيجه اى كه در بررسى قيام عاشورا به دست خواهيم داد,بـسـيـار مـتـفـاوت بـلكه متضاد با تحليلى است كه حركت سيدالشهدا(ع ) را درجهت برپايى حكومت عدل مى داند.
طـبـعـا در انـگـيـزه هـا و عـلـل غـايى تحليل و بازگويى فرهنگ عاشورا نيزمى توانيم شاهد اين پراكندگى باشيم .
و اين خود سخت در نقشى كه عاشورادر جامعه ايفا مى كند, دخالت دارد.
در واقع , نقش آفرينى عاشورا منوط به نوع انگيزه هايى است كه تحليل ما را سامان مى بخشد و شكل مـى دهـد, چـرا كـه انـگيزه تحليل ما, به نوع برداشت ما از دستاوردهايى كه از اين فرهنگ انتظار داريم , شكل مى دهد.
همان گونه كه چگونگى تحليل و ارزيابى ما از آن , تفسير ما از يك جريانى كه مى تواند به عنوان يك الگو و اسوه معرفى گردد را تحت تاءثيرمى گيرد.
از عاشورا و فرهنگ برخاسته از آن , تا كنون , در بسيارى زوايابه گونه اى مستقل , ارزيابى و تحليل صـورت گـرفـتـه اسـت , ولـى آنـچـه در ايـن فرصت مى تواند به عنوان يك موضوع مفيد و قابل پـى گـيـرى مـورد تـوجـه قـرار گيرد و در قالب يك بحث مستقل عمومى تا كنون مورد عنايت لازم قـرار نـگـرفـته است , طرح قيام عاشورا و موضع سيدالشهدا(ع ) در فقه , به عنوان يك مستند فـقهى مى باشد.
پرداختن به تحليلى فقهى در باره موضع قاطع آن حضرت (ع ) و ديدگاههاى آن دسـته از فقيهان كه در مباحث اجتهادى خويش به اين مهم پرداخته اند, مى تواند براى بسيارى از علاقه مندان به مباحث اجتماعى , فقهى تازگى داشته و راهگشا باشد.
اينكه در فقه از چه زاويه اى به حركت امام (ع ) نگريسته شده و فقه درچه قالبى مى تواند به ارزيابى ايـن حـركـت بـپـردازد و فقها در تحليل خود,كدام چارچوب را پذيرفته و بر اساس آن به ارزيابى نـشـسـتـه انـد, مـى تـوانـد به راحتى نوع نگرش آنان به اين حركت تاريخى را نشان دهد.
سنجش ايـن گـفته ها با آنچه فقيه فرزانه , حضرت امام خمينى (قده ) به عنوان ديدگاه روشن اجتهادى و فقهى خويش در اين خصوص , ارائه كرده است , گوياى سطح بينشها و تفاوت در ملاكهاى ارزيابى فـقهى عاشورا است .
چنان كه ملاك متقنى براى ارزيابى و سنجش تحليل برخى كسان ديگر است كـه بيشتر و يااساسا با صبغه اى تاريخى ـ اجتماعى به بررسى و كنكاش در اين باره پرداخته اند و نه يـك بررسى فقهى .
برخى از اينان گاه گرفتار اشتباهاتى فاحش شده اند كه از نگاه اهل نظر بلكه حتى عموم جامعه پنهان نمانده است .
بـه هـر روى , همان گونه كه اشاره شد ارزيابى عاشورا در فقه را فتح بابى مى شماريم كه تلاش بس بيشترى را در جهت ارزيابى و شرح جوانب مختلف آن مى طلبد و اين بر عهده فرصتهاى ديگر و انديشه هاى پربار است كه به اين مهم بپردازند.
ان شاءاللّه .
= پيش درآمد
از جـمله مباحثى كه در بحث جهاد مورد بررسى و كنكاش قرار گرفته است موضوع آتش بس و قـرار صلح با دشمن و ترك جنگ مى باشد.
آنچه در فقه با عنوان هدنه و يا مهادنه آمده است به همين انگيزه و در همين مقوله مى باشد.
تعريفى كه محقق اول , صاحب شرايع , متوفاى 676ه ريال .
ق ارائه مى دهد عبارت است از پيمان بر ترك جنگ در مدتى مشخص : هى المعاقدة على ترك الحرب مدة معينة ((1))
نزديك به همين تعريف را علامه حلى , متوفاى 726ه ريال .
ق دارد: هى المعاهدة على ترك الحرب مدة من غير عوض ((2))
چـنـان كـه گفته اند, قيد بلاعوض ناظر به عدم اعتبار عوض و شرطيت آن درچنين قراردادى است و نه اينكه عدم عوض جزء شروط آن باشد.
((3))
ايـنـكـه مـعاهده هدنه از ديدگاه شرعى چه حكمى دارد و در شرايطمختلف چه وضعيتى پيدا مـى كند, پرسشى است كه هر يك از فقهاى عظام با عنايت به ادله متعددى كه از كتاب و سنت در اخـتـيـار اسـت , بـه بـررسـى وپـاسـخ پرداخته اند.
و نيز اينكه اين پيمان , براى چه مدتى مى تواند تنظيم شود و تا چه زمانى محترم شمرده مى شود و جداى از نصوص و ظواهر ادله ,عوامل و عناصر ديـگرى چون قوت و ضعف مسلمانان , مصلحت سنجى عمومى و غيبت امام معصوم (ع ) و نيز شوق شـهادت به عنوان واقعيتهاى بيرونى , به چه ميزان دخالت دارد, از جمله محورهاى مورد بحث در كلام فقهاست .
تـوجـه به مجموعه ادله اى كه هر يك به گونه اى و گاه با برداشتهاى متفاوت , مورد تمسك قرار گرفته است , مى تواند نمايى كلى از فضاى بحث را ترسيم كند.
بى نياز از اينكه استدلالهاى هر يك از اطـراف قـضـيـه را بـه تـفـصـيـل گـرد آوريـم , اين اجمال مى تواند جايگاه طرح قيام حضرت امام حسين (ع ) در فقه را ـ توسط جمعى از فقها ـ بيشتر روشن كند.
چنان كه درتحليل حركت آن بزرگوار, و معرفى آن , به عنوان يك الگو, توجه به اينهاسخت لازم است .
از آياتى كه در اين بحث به آنها استدلال شده و اشاره رفته اينهاست : 1.
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها.
((4))
2.
و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة .
((5))
3.
و قاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم .
((6))
4.
يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة .
((7))
5.
الا الـذيـن عـاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاءتموااليهم عهدهم الى مدتهم .
((8))
6.
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم .
((9))
7.
فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم .
((10))
8.
قـاتـلـوا الذين لا يؤمنون باللّه و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم اللّه و رسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون .
((11))
9.
و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان اللّه لا يحب الخائنين .
((12))
10.
فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و اءنتم الاعلون و اللّه معكم .
((13))
و از جمله مواردى كه به سنت استدلال شده اينهاست : 1.
جريان صلح حديبيه , ((14))
2.
مصالحه با اهل نجران بر اساس دو هزار حله , ((15))
3.
مصالحه حضرت امام حسن مجتبى (ع ), ((16))
4.
پـيـشـنـهـاد پيامبر(ص ) به عيينة بن حصين در روز جنگ احزاب , براى جدا شدن خود و قبيله غطفان از صف ابى سفيان , در مقابل دريافت 13خرماى انصار, ((17))
5.
پـيـشـنهاد مشابه از طرف حرث بن عمرو, رئيس غطفان براى دست كشيدن از جنگ و دريافت بخشى از خرماى مدينه و پاسخ پيامبر(ص ) به لزوم مشورت با سران انصار, ((18))
6.
موضع گروه اعزامى پيامبر(ص ) به سوى قبيله هذيل , براى هدايت وتبليغ و مقاومت تا سر حد شهادت , چنان كه تفصيل آن خواهد آمد, 7.
عدم مصالحه حضرت سيدالشهدا(ع ) و آمادگى براى شهادت به شرحى كه در بحث آمده است .
امين الاسلام طبرسى ,آغازگر طرح
امين الاسلام طبرسى , آغازگر طرح در ايـن پـژوهـش , گـزيـنش ديدگاه مفسر بنام شيعه و فقيه سعيد, شيخ ‌ابوعلى فضل بن حسن طبرسى , متوفاى 548ه ريال .
ق , به عنوان آغازگر طرح فقهى قيام سيدالشهدا(ع ), هم از آن رو است كـه وى فقيه توانايى بوده است ,چنان كه صاحبان رجال و شرح حال نويسان آورده اند و از كتابهاى وى بويژه تفسير ارزشمند مجمع البيان كه حضرت امام خمينى نيز از آن به نيكى ياد كردند ((19))
پـيداست , و هم از آن رو كه نظريه او به روشنى مى تواند پيشينه ديدگاه علامه حلى باشد كه شرح آن خواهد آمد.
مـرحـوم طبرسى , در تفسير آيه و اءنفقوا فى سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و اءحسنوا ان اللّه يـحـب الـمـحـسنين ((20))
همانند ديگر مفسرين , احتمالات و وجوهى را مطرح كرده است .
اختلاف مفسرين در شرح معنا و مقصوداين آيه , ناشى از وجه ارتباط ميان امر به انفاق و نهى از افتادن درهلاكت , و چگونگى تفسير افتادن در هلاكت مى باشد.
برخى منظور آيه رااين دانسته اند كه شما در راه خدا انفاق كنيد و با ترك انفاق موجب هلاكت خودتان نشويد, چرا كه دشمن بر شما غـالـب خواهد شد.
برخى نيز مفاد آن را اين معنا شمرده اند كه شما بى گدار به دل دشمن نزنيد و در حـالى كه قدرت مقابله و دفع دشمن نداريد خود را در معركه نيفكنيد.
برخى نيز مقصود آيه را بازداشتن از زياده روى و اسراف در انفاق دانسته اند.
يعنى در انفاق بايدميانه روى كرد تا انسان خود به سختى و هلاكت نيفتد.
آنـچـه خـود مـرحوم طبرسى , پس از نقل گفته هاى ديگران , برمى گزينداين است كه ميان اين مـعانى مختلف , منافاتى وجود ندارد.
از اين رو بهترمى بيند كه آيه را حمل بر همه اين احتمالات و مـعانى نمايد.
آن گاه به نتيجه گيرى فقهى , از جمله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة مى پردازد و مفاداين جمله را در سه زمينه مطرح مى كند: 1.
هر اقدامى كه احتمال خطر جانى در پى داشته باشد حرام است .
2.
امـر بـه مـعروف را در صورت خوف و احتمال خطر, مى توان ترك كرد, چرا كه يكى از مصاديق افتادن در هلاكت است .
3.
اگـر امام در رويارويى با كفار و ياغيان , نسبت به جان خود يامسلمانان نگرانى داشته باشد جايز است با آنان صلح كند.
طبرسى مى نويسد: و فـي هـذه الايـة دلالـة على تحريم الاقدام على ما يخاف منه على النفس و على جواز ترك الامر بـالـمـعـروف عند الخوف لان فى ذلك القاء النفس الى التهلكة , و فيها دلالة على جواز الصلح مع الكفار و البغاة اذا خاف الامام على نفسه اءو على المسلمين كما فعله رسول اللّه (ص ) عام الحديبية و فـعله اميرالمؤمنين (ع ) بصفين و فعله الحسن (ع ) مع معاوية من المصالحة لما تشتت اءمره و خاف على نفسه و شيعته .
مضمون اين سخن اين است : در اين آيه , دلالتى است بر حرمت اقدام بر هر آنچه كه از آن خطر جانى مى رود, و بر جواز ترك امر بـه معروف و نهى از منكر, جايى كه خوف خطر وجود دارد, زيرا اين كار, زمينه به هلاكت افكندن خـويـش اسـت .
ونيز در اين آيه دلالتى است بر جواز صلح با كفار و ياغيان , اگر امام نسبت به جان خـويـش يـا مـسـلـمـانـان خـوف داشـته باشد.
چنان كه رسول خدا(ص ) درصلح حديبيه كرد و اميرالمؤمنين (ع ) در صفين انجام داد و امام حسن (ع ),وقتى كارش به تشتت انجاميد و بر خويش و شيعيانش ترسيد, با معاويه مصالحه كرد.
بـنـابـراين , مرحوم طبرسى , مفاد آيه را حرمت هر نوع اقدامى مى شمارد كه ضررى را متوجه جان آدمى كند.
از اين رو, براى دفع چنين ضررهايى ,مى توان از انجام وظيفه امر به معروف دست كشيد و يـا با دشمن , از در صلح در آمد.
روشن است آنچه سيدالشهدا(ع ) در قيام و شهادت خويش انجام داد,در هر سه نقطه مخالف اين نتيجه گيرى خواهد بود.
از اين رو, اين مفسربزرگوار, اين اشكال را خود مطرح مى كند و آنگاه در صدد پاسخگويى برمى آيد و دو احتمال را مطرح مى سازد.
احتمال دوم ايـشـان هـمـان اسـت كـه بـعدها در كلام مرحوم محقق ثانى نيز آمده است و در ادامه به آن خـواهـيـم پرداخت , اما پاسخ نخست ايشان , پاسخى سؤال انگيز و از نقطه نظر كلامى ,براى آنان كه مـعـتقدند امام (ع ) از آغاز, به خوبى به جزئيات سرنوشت حركت خويش آگاه بوده است , غير قابل پـذيرش مى باشد.
و روشن است كه اين اعتقادى است غالب و اكثريت قاطع صاحب نظران شيعه بر ايـن بـاورنـدو علاوه بر آنچه در مباحث كلامى مطرح است , متون موجود تاريخى نيزگواه بر اين حقيقت است كه امام (ع ) آگاه به سرنوشت خود و اصحابش بوده است .
البته ظاهر سخن بزرگانى چـون شـيـخ مفيد, متوفاى 413 هـ .ق وسيدمرتضى , متوفاى 436 هـ .ق , و شيخ طوسى , متوفاى 460 هــ .
ق , گـفـتـه مـرحـوم طـبـرسـى را هـمـراهـى مـى كـنـد و اينك از محدوده اين بحث بـيـرون اسـت ((21))
.
و بـه هـر حـال , پيشينه سخن طبرسى را بايد همان مباحث وديدگاههايى دانست كه در برخى از آثار كلامى آن بزرگان وجود دارد ((22))
.
متن اشكال و پاسخ يادشده كه مرحوم طبرسى به دنبال عبارت پيشين آورده , چنين است : فان عورضنا باءن الحسين (ع ) قاتل وحده , فالجواب ان فعله يحتمل وجهين :اءحدهما انه ظن انهم لا يـقـتـلونه لمكانه من رسول اللّه (ص ), و الاخر انه غلب على ظنه انه لو ترك قتالهم قتله الملعون ابن زياد صبرا كما فعل بابن عمه ,فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اءهون عليه ((23))
.
مـضـمـون اين اشكال و جواب اين است كه اگر كسى به دلالتهايى كه ما از آيه شريفه بر شمرديم خـرده گـيرد كه پس چگونه است كه حسين (ع ) به تنهايى جنگيد و اين معارض گفته شماست ؟ پـاسـخ ايـن اسـت كـه دو احـتمال در باره كار حضرت (ع ) مى رود: يكى اينكه حضرت (ع ) گمان مـى كرد آنها او را به خاطر جايگاهى كه پيش رسول خدا(ص ) داشته است نمى كشند, و ديگراينكه گمان برد كه اگر حتى او جنگ با آنان را رها كند, باز ابن زياد ملعون او را اسير كرده و با آن وضع خـواهد كشت .
همان گونه كه با پسرعمويش ,مسلم بن عقيل رفتار كرد.
اين بود كه كشته شدن با عزت نفس و جهاد, بر اوراحت تر بود.
احتمال دوم در پاسخ طبرسى همان است كه حدود يك قرن پيش ازآن , مرحوم سيدمرتضى آورده است : فـلما راءى (ع ) اقدام القوم و اءن الدين منبوذ وراء ظهورهم و علم اءنه ان دخل تحت حكم ابن زياد تـعجل الذل و العار, و آل امره من بعد الى القتل , التجاءالى المحاربة و المدافعة لنفسه , و كان بين احدى الحسنيين : اما الظفر به اءوالشهادة و الميتة الكريمة ((24))
.
وقـتـى حـضـرت (ع ), رفتار آن مردم را ديد و ملاحظه كرد كه دين را پشت سرشان انداخته اند و دانـست اگر زير سلطه ابن زياد قرار گيرد به سرعت گرفتار خوارى و ننگ خواهد شد و در پايان نـيـز كـارش بـه كشته شدن خواهد انجاميد, به جنگيدن و دفاع از خويش پناه آورد و سرانجامش نيزيكى از دو خوشبختى بود: يا پيروزى , و يا شهادت و مرگ كريمانه .
اما احتمال نخست , چنان كه اشاره شد هر چند سخن كسانى چون شيخ ‌مفيد و سيدمرتضى , آن را هـمـراهـى مـى كـند اما موضوعى نيست كه بتوان آن را به آسانى پذيرفت و نوع كسانى كه در اين زمـينه به بحث پرداخته اند آن را مخالف ادله و شواهدى مى دانند كه به گونه اى اطمينان آور, اين احتمال را مردود مى داند.
البته مرحوم طبرسى , در دو جاى ديگر تفسير خويش به گونه اى كلى تر به موضوع علم امامان (ع ) پرداخته است كه پرداختن به آنها ازحوصله اين بحث بيرون است ((25))
.
در ايـنـجا از ميان ادله و شواهد يادشده به ذكر دو نمونه بسنده مى شود و در ادامه , در بخش فقه عاشورايى امام خمينى ادله و شواهد ديگرى را خواهيم آورد.
نخست نامه اى از امام حسين (ع ) است كه حضرت صادق (ع ) آن را نقل فرموده است .
توضيح اينكه : ايـوب بـن نـوح (كـه از شـخصيتهاى برجسته شيعه و از وكلاى امام كاظم (ع ) و امام رضا(ع ) بوده اسـت ) از صـفوان بن يحيى (كه خود از بزرگان و فقهاى شيعه و وكيل حضرت رضا(ع ) و حضرت جـواد(ع )بـوده و پـيـش امـام هـشتم (ع ) از جايگاه والايى برخوردار بوده است و روايات او در نظر بسيارى از فقها حتى بدون توجه به اعتبار راويانى كه در سندروايت او قرار گرفته اند مورد قبول است ) و او از مروان بن اسماعيل , و او ازحمزة بن حمران نقل مى كند كه در محضر امام صادق (ع ), در باره قيام امام حسين (ع ) و عدم همراهى محمد بن حنفيه سخن گفتيم .
امام صادق (ع )فرمود: يـا حمزة , انى ساءخبرك بحديث لاتساءل عنه بعد مجلسك هذا.
ان الحسين (ع )لما فصل متوجها, دعا بقرطاس و كتب : بسم اللّه الرحمن الرحيم .
من الحسين بن على بن ابى طالب الى بنى هاشم , امابعد, فان من لحق بى منكم استشهد, و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح والسلام ((26))
.
اى حـمـزه ! مـن تـو را از حديثى آگاه خواهم كرد كه بعد از اين جلسه , ديگراز آن پرسش نكنى .
حسين (ع ) وقتى عازم حركت شد, كاغذى خواست ودر آن نوشت : بـسـم اللّه الرحمن الرحيم .
از حسين بن على بن ابى طالب به بنى هاشم , امابعد, هر كس از شماها به مـن مـلـحـق شـود به شهادت مى رسد, و هر كس بازماند به جايگاه فتح و پيروزى نخواهد رسيد.
والسلام .
مـورد ديگر, سخنى از امام باقر(ع ) است كه مرحوم كلينى آن را با سندى صحيح در دو جاى كتاب كـافى آورده است .
حمران بن اعين شيبانى كه شخصيتى بزرگ در ميان اصحاب ائمه (ع ) به شمار مـى رود و در تـعبيرى , از اوبه عنوان يكى از حواريين امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) ياد شده است , درجـلسه اى كه جمعى از اصحاب امام باقر(ع ), حضور داشتند و حضرت (ع ) درباره مقامات علمى ائمـه (ع ) و انـتـقـاد از كـسـانى كه ادعاى ولايت دارند ولى معرفت كافى به جايگاه والاى علمى ائمه (ع ) ندارند جملاتى فرمود, به حضرت (ع ) عرض كرد: جـعـلت فداك , اءراءيت ما كان من اءمر قيام على بن ابى طالب و الحسن والحسين عليهم السلام و خروجهم و قيامهم بدين اللّه عز ذكره , و ما اصيبوامن قتل الطواغيت اياهم و الظفر بهم حتى قتلوا و غلبوا؟ مـفـاد پـرسش حمران , بعد از آنكه سخن حضرت (ع ) را در باره شخصيت علمى ائمه (ع ) و آگاهى آنـان از اخـبـار آسـمـانـهـا و زمـيـن و هـمـه نـيـازهاى دينى شنيد اين بود كه شما در باره قيام امـيـرالـمـؤمنين (ع ) و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) ووظيفه الهى كه به انجام رساندند ولى از ناحيه طاغوتيان به قتل رسيده ومغلوب آنان گشتند چه مى فرماييد و علت آن چه بود؟ امام باقر(ع ) فرمود: يـا حـمـران ! ان اللّه تـبـارك و تعالى قد كان قدر ذلك عليهم و قضاه و اءمضاه وحتمه على سبيل الاخـتـيـار (الاخـتـبـار خ ‌ل ) ثم اءجراه , فبتقدم علم اليهم من رسول اللّه (ص ) قام على و الحسن و الحسين عليهم السلام , و بعلم صمت من صمت منا ((27))
.
اى حمران ! خداى تبارك و تعالى , آن را بر آنان مقدر ساخته و به شكل اختيارى , حتمى ساخته بود و بعد, آن را جارى ساخت , بنابراين , با آگاهى قبلى از ناحيه رسول خدا(ص ) بود كه على و حسن و حسين , عليهم السلام قيام كردند و هر كس از ما نيز سكوت مى كند با همين آگاهى است .
آنـگاه حضرت (ع ) در ادامه براى حمران توضيح دادند كه اگر آنان تغيير اين وضعيت و نابودى آن ستمكاران را از درگاه خداوند مساءلت مى كردندخداوند اجابت مى كرد و در كمترين فرصت , آن طـاغوتها را از ميان مى برد.
و اگر آن امامان دچار چنين گرفتاريهايى شدند به خاطر دستيابى به جايگاه و كرامتى الهى بود كه خواست خداوند بود بدان دست يابند.
نـتيجه اينكه , مرحوم طبرسى , صاحب تفسير ارزشمند مجمع البيان ,هر چند در برداشتهاى فقهى خـود از آيـه و لا تـلـقـوا بـايـديـكـم الـى الـتـهـلكة ,متعرض بعد فقهى حركت شهادت طلبانه سـيـدالـشهدا(ع ) شده است اما از آنجاكه آن را بر خلاف مفاد ادله ديگر, از جمله همين آيه شريفه يـافـتـه و درواقع , ظاهر ابتدايى اقدام حضرت (ع ) را از مصاديق به هلاكت افكندن خويش دانسته , چـاره اى جـز تـوجـيه آن نديده و به يكى از دو صورتى كه گذشت تحليل كرده است تا تعارضى با ديگر ادله نداشته باشد.
از ايـن رو, اقـدام حضرت سيدالشهدا(ع ) در ايستادگى تا شهادت , اگر ازنظر مرحوم طبرسى در فـقـه قابل طرح و استدلال باشد, حداكثر همان نتيجه اى است كه مى توان از طرح احتمال دوم به دسـت داد, و آن ايـنكه , دردوران امر, ميان ذلت و ننگ و سرانجام كشته شدن در چنگ دشمن از يـك سو, و از سوى ديگر, ايستادگى و كشته شدن كريمانه و همراه با عزت نفس وجهاد, ترجيح با صورت دوم است , چنان كه سيدالشهدا(ع ) آن را برگزيد.
آنـچه بعدها علامه حلى در تحليل اقدام سيدالشهدا(ع ) مطرح ساخت چنان كه در آغاز اشاره شد, مـى تـوانـد پاسخى به مرحوم امين الاسلام طبرسى و تصحيح نظريه وى باشد.
شرح گفته علامه حلى را در بخش بعدى خواهيم آورد.
علامه حلى ,آغازگر استدلال
علامه حلى , آغازگر استدلال تـا آنـجـا كـه در حـوصله و امكان اين بررسى بوده است , ملاحظه شد كه براى نخستين بار, فقيه بـزرگ , عـلامـه حـلـى در مـبحث هدنه به حركت امام حسين (ع ) استشهاد نموده و آن را دليل ديدگاه كلى خود قرار داده است .
اونخست در كتاب منتهى المطلب به اين مهم پرداخته و پس از آن در كـتـاب تذكرة الفقهاء مشابه آن را آورده است .
او معتقد است , پيشنهاد يا پذيرش قرارداد مـهـادنـه و مصالحه با دشمن , با توجه به ادله موجود, امرى جايزاست نه لازم و فرقى نمى كند كه مسلمانان قوى باشند يا ناتوان .
بلكه مسلمان و طبعا امام در هر شرايطى كاملا اختيار دارد كه اقدام به صلح كندو يا بجنگد تا به شهادت برسد.
ايشان آنچه حضرت سيدالشهدا(ع ) انجام دادرا انتخاب راه دوم از نـاحـيه حضرت (ع ) مى داند.
بدين معنا كه سيدالشهدا(ع )مى توانست راه مصالحه را در پـيـش گيرد و در حركتى كه به انجام رساندهيچ الزام و تكليف شرعى متوجه او نبود و اين تنها و تـنـهـا انـتـخـاب خود آن حضرت (ع ) بود كه از ميان دو امر مجاز, راه شهادت را برگزيد و حاضر به صلح نشد.
روشـن اسـت كـلام عـلامه , ناظر به برخى شرايط ـ كه هدنه جايزنيست و جنگ ضرورت دارد ـ نمى شود, فقط ناظر به وجوب و عدم وجوب آن است .
آن فـقـيـه بزرگ , همين تحليل را در باره گروه حداكثر ده نفره اى كه پيامبر اكرم (ص ) به سوى قبيله هذيل گسيل داشت نيز ذكر مى كند.
آنان نيز دربرابر هجوم دشمن كه تعدادشان يكصد نفر بـود, ايـسـتادگى نمودند تا همگى به شهادت رسيدند, جز خبيب بن عدى كه به اسارت درآمد و تـوسـط افرادهذيل , در مقابل استرداد يكى از افراد آنان كه در دست مشركين مكه گرفتاربود, به آنان تحويل داده شد و او نيز چنان كه خواهد آمد در مكه به شهادت رسيد.
البته شخص ديگرى نيز همين سرنوشت را داشت كه در كلام علامه نيامده است و ديگران نيز كه مطلب را از ايشان گرفته و نقل كرده اند به همين اكتفا نموده اند.
متن كلام علامه اين است : و الـهدنة ليست واجبة على كل تقدير سواء كان بالمسلمين قوة او ضعف لكنها جائزة , لقوله تعالى : و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و للايات المتقدمة ,بل المسلم يتخير فى فعل ذلك برخصة ما تقدم و بـقـولـه تعالى : و لا تلقواباءيديكم الى التهلكة , و ان شاء قاتل حتى يلقى اللّه شهيدا بقوله تعالى : وقـاتـلـوا فـى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم و بقوله تعالى : يا ايها الذين آمنواقاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة و كذلك فعل سيدناالحسين (ع ) و النفر الذين وجههم النبى (ص ) الى هـذيـل و كـانـوا عـشـرة فـقـاتـلوا ماءة حتى قتلوا و لم يفلت منهم احد الا خبيب , فانه اءسر و قتل بمكة .
((28))
علامه حلى همين بيان را با كمى اختصار در تذكرة الفقهاء نيز آورده است : الـهـدنـة ليست واجبة على كل تقدير لكنها جائزة لقوله تعالى : و ان جنحواللسلم فاجنح لها بل المسلم يتخير فى فعل ذلك برخصة قوله : و لا تلقواباءيديكم الى التهلكة و بما تقدم , و ان شاء قاتل حـتـى يـلـقـى اللّه تعالى شهيدابقوله تعالى : و قاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم و كذلك فعل مـولانـاالحسين (ع ) و النفر الذين وجههم رسول اللّه (ص ) الى هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا ماءة حتى قتلوا و لم يفلت (يغلب خ ل ) منهم احد الا خبيب فانه اءسر وقتل بمكة .
((29))
نـتـيجه اينكه , در ديدگاه فقهى علامه حلى , قيام سيدالشهدا از نقطه نظراجتماعى , هر چند يك حـركـت كـامـلا انـتـخابى است اما از ديدگاه شرعى هيچ الزامى براى آن وجود نداشته است .
آن حـضـرت نـيز همانند برادربزرگوارش , حضرت امام حسن مجتبى (ع ) مى توانست راه مصالحه را بپذيردولى خواست قلبى حضرت (ع ) اين بود كه بجنگد تا با شهادتش به ملاقات الهى برسد, و اين خواست نيز منطبق بر موازين كلى و ضوابط شرعى وهمراه با مصلحت بوده است .
لازم بـه يادآورى است ايشان در كتاب قواعد ـ چنان كه خواهد آمد آمهادنه را در صورت ضرورت واجب مى داند.
ايـن تـحليل هر چند موجب پى گيرى اصل استشهاد به قيام عاشورا درفقه , توسط برخى فقيهان ديـگـر شـد, امـا طـبـعـا نمى توانست مورد پذيرش همه آنان قرار گيرد و اين است كه با ترديد و مخالفت , بدان نگريسته شده است .
همراهى شهيد ثانى
همراهى شهيد ثانى پـس از عـلامـه , فـقـيـه بـزرگوار, مرحوم شيخ على بن الحسين الكركى معروف به محقق ثانى , درگذشته به سال 940ه ريال .
ق , به ارزيابى ديدگاه مرحوم علامه حلى پرداخت .
اما در همين دوره , الـبـته كمى پس از محقق ثانى , فقيه نامى زين الدين بن على العاملى , معروف به شهيد ثانى كه در سال966 ه ريال .
ق به شهادت رسيد, ديدگاه مرحوم علامه را بى هيچ داورى بازگونموده است .
پيش از پـرداخـتـن به ديدگاه محقق ثانى (قده ), همراهى شهيد ثانى را پى مى گيريم .
اينكه آن شهيد سـعـيـد, خـود نـيز اين نظر را پذيرفته است يانه ؟ به جزم , نمى توان پاسخ داد, بويژه كه آن شهيد, بـخـش عـبـادات كـتـاب مـسـالـك الافـهـام را در مقايسه با ابواب معاملات به بعد, به اختصار بـرگـزاركـرده است و در بسيارى موارد, مانند آنچه در اينجا آورده , به بازگويى ديگر ديدگاهها بسنده نموده و به ارزيابى تفصيلى آنها نپرداخته است .
اينكه هنگام طرح بحث , آيا شهيد ثانى , كلام محقق ثانى را نيز ديده است يانه , نظر صريحى نمى توان داد, ولى چنان كه اشاره شد, روالى كه در بخش عبادات براى شرح و تنقيح شرايع الاسلام به كار برده است , جاى ارزيابى مساءله و پرداختن تفصيلى به آن را باقى نمى گذارده است .
شهيد ثانى در شرح اين عبارت شرايع الاسلام كه مهادنه در صورتى كه داراى مصلحت باشد, جايز است در خصوص معناى جواز و مراد محقق اول ازآن , دو احتمال را مطرح مى كند: 1.
جـواز به معناى اعم كه شامل وجوب نيز مى گردد.
لذا امام درصورت مصلحت جايز است اقدام بـه صـلـح كـند ولى در صورت ضرورت ,مثل نياز مسلمانان و يا تاءليف قلوب كفار, اين امر واجب خواهد شد.
2.
جـواز بـه هـمان معناى خاص خود باشد.
يعنى مهادنه هيچ گاه واجب نيست و امام در صورت ضرورت نيز مى تواند نپذيرد.
هر چند در صورت مصلحت مى تواند بپذيرد.
سپس اضافه مى كند: و بـهـذا المعنى قطع فى التذكرة لقوله تعالى : و ان جنحوا للسلم فاجنح لهافيتخير المسلم فى فـعـل ذلـك برخصة قوله : و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة و بما تقدم , و ان شاء قاتل حتى يلقى اللّه شهيدا لقوله تعالى : و قاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم قال : و كذلك فعل مولانا الحسين (ع ) و النفر الذين وجههم رسول اللّه (ص ) و كانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا.
((30))
و بـديـن ترتيب تنها به بازگويى ديدگاه علامه حلى اكتفا مى ورزد كه مى تواند به عنوان پذيرش ضمنى آن نيز تلقى گردد.
تحليل محقق ثانى
تحليل محقق ثانى مـحقق ثانى كه او را محقق كركى نيز مى خوانند و صاحب كتاب معروف جامع المقاصد فى شرح الـقواعد است , چنان كه اشاره شد, به ارزيابى نظريه علامه و نقد آن پرداخته است .
كلام اين فقيه بـزرگ كـه بـحـق عـنـوان مـحـقـق به او داده شده , علاوه بر اينكه موضع فقهى او را نسبت به اصـل مـسـاءلـه مـهـادنـه بـيـان مـى كـند, در بردارنده تحليلى فقهى ـ تاريخى در خصوص قيام سيدالشهدا(ع ) مى باشد.
سخن او در شرح اين فراز از كلام علامه درقواعد الاحكام است : و هى المعاهدة على ترك الحرب مدة من غير عوض و هى جائزة مع المصلحة للمسلمين و واجبة مع حاجتهم اليها.
مـرحـوم مـحقق , به كلام علامه در تذكرة الفقهاء و منتهى المطلب اشاره مى كند كه گفته است : مهادنه هيچ گاه واجب نخواهد بود, به دليل عموميتى كه دستور قتال دارد و به استناد كارى كه امام حسين (ع ) انجام داد: فى التذكرة و المنتهى : انها لا تجب بحال , لعموم الامر بالقتال و لفعل الحسين صلوات اللّه عليه .
آنگاه با اين تاءكيد كه اين استدلال , جوابى روشن دارد به رد آن مى پردازد: و جـوابـه ظـاهـر, فـان الامـر بالقتال مقيد بمقتضى و لا تلقوا باءيديكم الى الت هلكة و اما فعل الـحسين صلوات اللّه عليه , فانه لا نعلم منه ان المصلحة كانت فى المهادنة و تركها, و لعله (ع ) علم انه لو هادن يزيد عليه اللعنة لم يف له , اوان امر الحق يضعف كثيرا بحيث يلتبس على الناس , مع ان يزيد لعنه اللّه كان متهتكا فى فعله معلنا بمخالفة الدين , غير مداهن كابيه لعنة اللّه عليهما, و من هذا شـاءنـه لا يـمـتنع ان يرى امام الحق وجوب جهاده و ان علم انه يستشهد,على انه عليه السلام فى الـوقت الذى تصدى للحرب فيه لم يبق له طريق الى المهادنة فان ابن زياد لعنه اللّه كان غليظا فى امرهم عليهم السلام فربما فعل بهم ما هو فوق القتل اضعافا مضاعفة ((31))
جمع بندى پاسخ آن مرحوم به استدلال و استشهاد علامه در فراز يادشده اينهاست : 1.
اطلاق دستور جهاد با توجه به آيه شريفه و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة قيد خورده است .
2.
حركت امام (ع ) نمى تواند نشان بدهد كه مصلحت در پذيرش صلح بوده است يا ترك آن .
3.
عـلـت عـدم پـذيـرش صلح توسط امام (ع ) مى تواند به اين علت باشد كه حضرت (ع ) مى دانست دشمن به آن پاى بند نخواهد ماند.
و يا به اين علت كه انعقاد صلح موجب تضعيف زياد حق مى شد, به گونه اى كه منشاء گمراهى واشتباه مردم مى گشت .
4.
وضعيت و رفتار يزيد متفاوت با پدرش معاويه بود.
او مردى دريده بود كه آشكارا با دين مخالفت مى نمود و در اين تلاش , از هيچ امرى فروگذار نمى كرد.
5.
در چـنـيـن وضعيتى , اعتقاد امام (ع ) به ضرورت جنگ و جهاد, بااينكه علم به شهادت خويش دارد, امرى غير منطقى و ناموجه نيست .
6.
امـام (ع ) در موقعيتى قرار گرفت كه عملا امكان مهادنه و مصالحه ازاو سلب شده بود.
رويه اى كـه ابـن زيـاد عـلـيه اللعنة در پيش گرفته بود, چه بساآنان را دچار سرنوشتى بسيار بدتر از قتل مى نمود.
در كلام محقق , هر چند برخى نكات در ابهام مانده و يا به اجمال برگزار شده است و اين به خاطر صبغه فقهى بودن بحث است , اما توجه به نكات يادشده نشان مى دهد كه آن بزرگوار بر محورهاى مـهـمـى انـگـشت گذاشته است .
اينها مسايل عمده اى است كه در تحليل جامع و ارزيابى صحيح عاشورا نمى تواند ناديده گرفته شود.