آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۷ -


سخنان بزرگان مكه با امام و پاسخ آنحضرت
وقـتـى بزرگـان مـكه و مـدينه از تصميم امام عليه السلام با خبر شدند خدمت آنحضرت شرفـياب و هر يك درباره عزيمت امام به عراق سخنانى ايراد نمودند، عمر بن عبدالرحمن بن حارث مـخزومى و عبدالله عباس و مسوربن محزمه و عبدالله بن عمر وعده زيادى از جمله ابوبكر مخزومى و عبدالله بن جعده و جابر بن عبدالله انصارى حضرت را از رفتن به عراق نهى نمودند.
امـام عـليه السلام به بعضى از دوستانش پاسخ اجمالى مى داد، چنانكه در جواب عمر بن عـبدالرحمـن فـرمـود: خـدا ترا پاداش نيكو دهد كه در عقيده خود كوشا و ساعى هستى ولى آنچه را كه خدا بخواهد و حكم فرمايد خواهد شد.
با بعـضى مـفـصل به سخـن پرداخته است كه ما به ذكر برخى از آنها خواهيم پرداخت .(122)

امام حسين عليه السلام و ابن عباس
عـبدالله بن عـباس كه شنيد حسين عليه السلام عازم كوفه است با يكدنيا غم و اندوه شتابزده خود را به حسين رسانيد و پرسيد: مردم مى گويند: شما عازم عراق شده ايد آيا چنين است ؟
امـام ـ آرى تـصميم گرفته ام در يكى دو روز آينده به كوفه بروم و به پسر عمم مسلم بن عقيل بپيوندم .
ابن عباس ـ آه پناه بر خدا، مگر مردم كوفه در مقام يارى شما چه كرده اند، آيا اميرشان را كشتـه اند، شهر را در اختيار خود گرفته اند؟ اگر چنين كرده اند بايد در رفتن شتاب كنى ، اما اگر ترا دعوت كرده اند و هنوز فرماندارشان در مسند خود قرار دارد، و بر مردم حكومت مى كند، و خراج و ماليات را براى او جمع مى كنند، ترا براى جنگ دعوت كرده اند مـطمـئن نيستـم كه تـرا فريب ندهند و به تو دروغ نگفته باشند و ترا نفروشند آنگاه همانها دشمن تو باشند.
امام ـ از خدا طلب خير مى كنم تا خدا چه خواهد؟!
ابن عـباس ـ هر چـه مـى خـواهم صبر كنم و اين تـصمـيم شمـا را تـحمـل نمـايم نمـى تـوانم زيرا شمـا بسوى مـرگ و قتل مى رويد، مردم عراق جمعيتى فريبكارند نزديك آنها مرو، و در همين شهر امن بمانيد كه شمـا سيد و بزرگ اهل حجازيد و اگر مردم عراق ترا مى خواهند براى آنها بنويس كه فـرماندارشان را بيرون كنند آنگاه به كوفه تشريف ببريد، و اگر نمى خواهى در مكه بمـانى به يمـن برو كه كشورى پهناور و داراى قلعه ها و دژهاى محكمى است قسمتهاى كوهستـانى دارد كه مـى تـوانيد در آنجا محفوظ باشيد و علاوه شيعيان پدر شما در آنجا زيادند، دوستان را مى فرستى تا مردم را به ياريت بخوانند اميد است به هدف برسى .
حسين عـليه السلام : پـسر عـم مـى دانم كه تو مهربان و خيرخواه منى ، ليكن مسلم بن عقيل به من نوشته كه مردم كوفه برايم بيعت كرده و آماده ياريم هستند.
ابن عباس : پسر پيغمبر! اكنون كه مى خواهى بروى پس زنان و دختران را همراه مبر زيرا مـى ترسم كه ترا بكشند و زنان و دخترانت ناظر جريان باشند كه خدا داند به آنان چه خـواهد گذشت ، حسين جان به خدا قسم اگر مى دانستم كه با چنگ زدن به موى سر شما و درگـير كردن خـود را با شما مردم جمع مى شوند و تو را قانع مى كنند كه به كوفه نروى هر آينه اين كار را مى كردم ولى چه كنم كه با هيچ قدرت و اقدامى نمى توانم شما را منصرف كنم .(123)

نگـارنده : البتـه آنچه را كه ابن عباس پيش بينى مى كرد بر حسين عليه السلام مخفى نبود ليكن حسين عليه السلام در تعقيب انجام وظيفه است كه از طرف خدا مسئوليتش به عده اش نهاده شده است . و به اضافه مى داند كه اگر به پرده خانه كعبه چسبيده باشد خونش را مى ريزند و احترام خانه خدا را از بين مى رود.
حسين و ام سلمه
ام سلمه وقتى شنيد كه حسين عازم عراق است با گريه و زارى به حسين عرض كرد:
فـرزندم مـرا با رفـتن به عراق محزون و اندوهناك مگردان ، كه از جدت رسولخدا صلى الله عـليه و آله شنيدم فرمود: يُقْتَلُ وَلَدِىَ الحُسَيْنِ باَرْضِ الْعراقِ فى اءرْضٍ يُقالُ لَها كَربَلا. (( فـرزندم حسين در عراق در زمينى كه كربلا ناميده مى شود كشته خواهد شد ))
و خاك قبر تو را كه رسول خدا به من داده در شيشه اى نگهداشته ام .
حسين عليه السلام فرمود: مادرم مى دانم كه كشته مى شوم و سرم را از بدن جدا مى كنند و خـدا خـواستـه است حرمـم را در شهرها به بيند و اطفالم را بعضى سر بريده و بعضى اسير در قـيد و بند باشند و هر چه كمك بطلبند كسى را نيابند كه آنها را يارى كند ام سلمـه صدايش را به گـريه بلند كرد و عـرضه داشت : وا عـَجَبا فـَاَيْنَ تَذْهَبُ مَقْتُولٌ. (( شگفتا پس كجا مى روى با اينكه مى دانى كشته خواهى شد؟ ))
حسين كه به مرگ لبخند و به زندگى نيشخند مى زند و زيستن با ذلت را ننگ و عار مى داند و مرگ با افتخار را بر زندگى ذلت بار ترجيح مى دهد مى فرمايد:
مـادرم ، اگـر امـروز نروم فـردا خـواهم مرد و اگر فردا نميرم روز بعد بايد بميرم ، از مردن گريزى نيست ، من روزى را كه در آنروز كشته مى شود، و ساعتى را كه در آن ساعت كشته مى شوم و قبرى را كه در آن مدفون مى گردم مى شناسم چنانكه ترا مى شناسم و آن را مى بينم چنانكه ترا مى بينم .(124)

حسين عليه السلام با ابن عمر
عبدالله بن عمر يكى از كسانى بود كه با حسين عليه السلام ملاقات كرد و پيشنهاداتى ارائه داد، عـبدالله بخدمت پسر پيغمبر رسيد و اظهار داشت : يا ابا عبدالله خدا ترا مورد لطف و رحمـت خـود قرار دهد، شما دشمنى بنى اميه را با خاندانتان مى دانيد، بالاخره مردم يزيد را حاكم قـرار داده اند و مـن مـى تـرسم كه مـردم به خـاطر زر و زيور به او تمايل پيدا كنند و ترا بكشند و در هوادارى تو جمعيت زيادى كشته مى شوند.
كه مـن از رسول خـدا شنيدم كه مى فرمود: حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ وَ لَئِنْ قَتَلُوهُ وَ خَذَلُوهُ وَ لَنْ يَنْصُروهُ لَيَخْذُ لَهُمْ اللّهُ الى يَومِ القِيامَةِ. (( حسين كشته مى شود و اگر او را بكشند و ياريش نكنند خداوند آن جمعيت را تا قيامت خوار مى سازد. ))
مـن صلاح مـى دانم كه شمـا هم مـانند مـردم عـمـل كنيد و مـسائل را تـحمـل نمـائيد چـنانكه زمـان مـعاويه تحمل مى كرديد اميد است كه خدا فرجى برساند.
حسين : عـجبا يعنى من با يزيد بيعت كنم و با او صلح نمايم با آن گفتارى كه پيامبر درباره او و پدرش گفته است !!
ابن عمر: بالاخره از اين تصميم و رفتن به كوفه منصرف گرديد و به مدينه برويد و اگر بيعت نمى كنيد از مردم كناره بگيريد و سوژه اى به دست خاندان بنى اميه ندهيد كه مى دانيد آنها هر چه بتوانند مى كنند، اميد است كه يزيد زندگى زيادى نداشته باشد.
حسين : اف بر اين سخن كه چه زشت است ، آيا فكر مى كنى من اشتباه مى كنم ؟ اگر اشتباه مى كنم مرا متوجه اشتباهم كن كه خاضعانه خواهم پذيرفت .
ابن عـمـر: نه به خدا قسم ، خدا هرگز پسر دختر پيامبرش را به اشتباه نمى اندازد كه شمـا در پـاكى و اصالت و نجابت خانوادگى با يزيد برابر نيستيد اما مى ترسم اين چـهره زيبا در برابر شمشير قرار گيرد و از مردم حركتهائى را مشاهده كنى كه دوست ندارى ، با مـا به مدينه برگرد اگر نخواستى بيعت كنى در خانه ات بنشين و هرگز بيعت مكن .
امام ـ پسر عمر چنين نيست كه تو فكر مى كنى اينها دست از من نمى كشند تا به اجبار از من بيعت نگيرند، و اگر بيعت نكنم مرا خواهند كشت .
مـگـر نمـى دانى كه پـستـى دنيا است كه سر يحيى بن زكريا را براى ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل هديه مى برند، در حاليكه سر بريده يحيى سخن مى گفت و بر آنها اتمام حجت مى نمود.
آيا نشنيده اى كه بنى اسرائيل در فاصله طلوع صبح و آفتاب هفتاد نفر از پيامبران را كشتـند و سپـس در مـغـازه هاشان به خـريد و فـروش پـرداخـتـند مـثـل اينكه هيچ كارى نكرده اند و خدا هم به آنها مهلت داد تا در موعد مقرر آنان را به كيفر خود رسانيد.(125)

نگـارنده : حسين عـليه السلام در گـفـتـگـوى با عـبدالله بن عـمـر نتـيجه سكوت را كامل و روشن بيان فرمود كه اگر قيام نكند و با عزت به شهادت نرسد به سادگى و بى سر و صدا او را خـواهند كشت چـنانكه هفـتـاد نفـر از پـيامـبران بنى اسرائيل را مى كشند و آب از آب تكان نمى خورد.
و نيز تـشابه كامل سرنوشت خود با يحيى بن زكريا را ذكر مى كند كه سر او را نيز براى يزيد مـى برند در حاليكه در بالاى نى و در طشت سخن مى گويد چنانكه سر يحيى نبى سخن گفت .
حسين و محمد حنفيه
نامـه امـام حسين عليه السلام در مدينه به محمد بن حنفيه رسيد و چون خبر شد كه حسين از مـكه قـصد كوفه كرده است به منظور پيشگيرى از تصميم امام به مكه آمد، تصادفا در شبى وارد مكه شد كه امام فرداى آن قصد حركت داشت لذا نزد امام آمد و عرض كرد: برادر تـو از مـكر و حيله و خـيانت اهل كوفه باخبرى كه با پدر و برادرت چه كردند و من مى تـرسم كه با تـو هم مـانند گذشتگانت خيانت ورزند اگر در حرم بمانى عزيز خواهى بود.
حسين عليه السلام ضمن تشكر از نصيحت و خير خواهى برادر فرمود: برادرم مى ترسم يزيدبن مـعاويه حرمت حرم را نگه ندارد و خونم را در حرم بريزد و به وسيله من احترام خانه كعبه از بين برود.
مـحمد: اگر از اين لحاظ بيم دارى پس به يمن يا سرزمين ديگرى برو كه بتو دسترسى نيابند.
امـام : در اين باره فكر مى كنم ، و چون سحرگاه هشتم ذيحجه امام حسين آماده حركت گرديد و مـحمـد حنفيه باخبر شد در حاليكه مشغول وضو بود گريست و نزد امام آمد و مهار ناقه اش را گـرفـت و گـفـت : برادر قرار بود درباره سخنانم انديشه كنى چرا اينك در حركت شتاب مى كنى ؟
قـالَ عـَلَيهِ السّلام : بَلى وَلكن اَتـانى رَسُولُ اللّه صلّى اللّه عَليه وَ آلِه بَعْدَ ما فارقْتُكَ فَقالَ: يا حسينُ اُخرُجْ فَاِنّ اللّه قَدْ شاءَ اءنْ يُراكَ قَتِيلاً.
(( بعـد از آنكه از تـو جدا شدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بخوابم آمد و فرمود: اى حسين حركت كن كه خدا مى خواهد تو را كشته ببيند.
فـَقـالَ مـُحَمَّدُ بُن الْحَنَفيّةِ اِنّا لله و انا اِليه راجعُون فَما مَعْنى حَمْلِكَ هؤ لاء النَّسوةِ مَعَكَ وَ اَنْتَ تَخْرُجُ عَلى مِثل هذا الحال .
(( مـحمد حنفيه پس از كلمه استرجاع عرض كرد: در صورتيكه براى كشته شدن مى روى چرا زنان را همراه مى برى ؟ ))
فـقـال عـليه السلام : انّ اللّه قد شاء ان يراهن سبايا. (( خدا مى خواهد آنها را اسير ببيند.(126)
))
ابن عمر بوسه گاه پيامبر را مى بوسد
امـام حسين عـليه السلام صبح روز هشتـم ذى حجه با اهل بيت و اصحاب از مكه حركت فرمود و عبدالله بن عمر به محض اطلاع از حركت امام سوار شد و با سرعـت هر چـه تـمـامـتر در منزل اول ، خود را به امام رسانيد و عرض كرد: اين تُريد يا بن رسول الله ؟ (( اراده كجا داريد فرزند پيامبر خدا؟ ))
امام فرمود: عراق .
ابن عـمـر: مـَهْلاً اَرجع الى حرم جدك (( به حرم جدت مدينه طيبه برگرد؟ ))
حسين عليه السلام نپـذيرفـت ابن عـمـر وقـتـى ديد امام از تصميم خود بر نمى گردد گفت اى ابا عـبدالله جائى را كه رسول خـدا بوسيده است به من بنما، حضرت ناف مبارك را آشكار ساخـت و پـسر عمر آنرا سه بار بوسيد و گريست و گفت ترا به خدا سپردم و مى دانم كه تو كشته خواهى شد.(127)

حسين عليه السلام و عبدالله بن جعفر
عـبدالله بن جعـفـر طيار پـسر عموى امام حسين و همسر زينب كبرى از خبر رفتن حسين به كوفـه ناراحت گـرديد، و امـواج غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت لذا نامه اى براى حسين عليه السلام نوشت و با دو فرزندش عون و محمد خدمت امام فرستاد، متن نامه چنين بود:
امـا بعـد. تـرا به خـدا سوگـند مى دهم كه چون نامه ام را خوانديد از اين سفر منصرف گـرديد كه مـن در اين راه احساس خـطر مى كنم و مى ترسم جان خود را از دست بدهى و خانواده ات را مستاءصل نمائى و اگر شما كشته شويد نور زمين خاموش مى گردد كه شما شاخـص هدايت يافتگان و اميد و پناهگاه مؤ منانى ، در رفتن شتاب مكن و من خود نيز شخصا خدمت خواهم رسيد.
عبدالله بن جعفر كه از فرط ناراحتى ، قواى خود را از دست داده و فكرش ‍ مشوش بود نزد عمروبن سعيد حاكم مكه رفت و از او نامه امان براى حسين عليه السلام گرفت و يحيى بن سعـيد برادر حاكم مكه را نيز براى اطمينان بيشتر با خود همراه ساخت و شتابان خود را به امام رسانيد و نامه امان را خدمت امام عرض كرد و پيشنهاد اقامت مكه را نمود، ليكن حسين عـليه السلام نپذيرفت عبدالله شروع كرد به التماس و ضجه و ناله كردن تا شايد بتـواند حسين را مـنصرف سازد حسين عـليه السلام فـرمـود: جدم رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم را در خواب ملاقات كردم و مرا دستورى داده كه نمى توانم مخالفت نمايم .
عبدالله بن جعفر پرسيد چه خواب ديديد؟
امـام فـرمـود: تـاكنون براى كسى نقـل نكرده ام و هرگـز براى احدى نقل نخواهم كرد تا خدا را ملاقات كنم .
عـبدالله بن جعفر با اندوه فراوان از حسين خداحافظى كرد و فرزندانش را سفارش نمود كه در خدمت حسين باشند و در ركابش جان بازى نمايند.(128)

حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير
عـبدالله بن زبير كه داعـيه خـلافـت و حكومـت داشت و به همـين دليل از بيعـت با يزيد سرپيچى كرد و به مكه آمد و مردم را به خود دعوت مى نمود و براى جلب مـردم عـوام تـظاهر به زهد و عبادت مى كرد و لباس خشن مى پوشيد كه على عـليه السلام در وصف او مـى گـويد: ينصب حبالة الذين لاصطفاء الدنيا. (( دام دين گسترده تا دنيا را صيد و قبضه كند. ))
و لذا بودن حسين در مـكه بر اين زبير گران مى آمد زيرا با وجود حسين هيچكس به او گـرايش پـيدا نمى كرد ليكن گاهى براى رفع تهمت حسين را از رفتن به عراق منع مى كرد حسين عليه السلام فرمود: از دنيا نزد ابن زبير محبوب تر از اين نيست كه من حجاز را ترك كنم زيرا مى داند مردم او را همتاى من به حساب نمى آورند.
لذا مـى بينيم كه عبدالله بن عباس پس از آنكه از منصرف نمودن حسين ماءيوس مى شود به ابن زبير خـطاب مـى كند: لقد قرت عينك يا بن الزبير (( چشمت روشن باد پسر زبير ))
كه حسين به عراق مى رود و حجاز را براى تو مى گذارد، سپس به اين ابيات مترنم مى گردد:

يا لك مـن قـبّرة بمعمر  
  خلالك الجوّ فبيضى و اصفرى و نقّرى ما شيئت اءن تنقّرى
(( اى قُبّره آبادى براى تو خالى شد پس تخم بگذار و صفير بكش . ))
(( و هرچه مى خواهى بخوانى آواز بخوان .(129)
))
منازل بين راه مكه تا كربلا
مورخين منازل بين راه مكه تا كربلا را كه حسين عليه السلام در اين سفر پيموده است سى و هفـت منزل بحساب آورده اند، و منازلى كه در تاريخ از آن ياد شده همه آنها منازلى نيست كه حسين عليه السلام شب يا نيمه روز در آنجا متوقف شده باشد بلكه جاهائى كه سر راه مـسافرين چاهى حفر شده كه مسافران مى توانستند وقتى را در آنجا بگذرانند و استراحت كنند چـه شب يا روز مـنزل بحساب آمـده ، و فـواصل اين مـنازل هم مـتـفـاوت است از فـاصله يك مـيل (دو كيلومـتـر) شروع شده تـا سى و چـهار ميل كه 68 كيلومتر مى شود.
و در بعـضى از مـنازل حوادثى رخ داده و ملاقاتهائى انجام گرفته است كه در لابلاى كتاب مى خوانيد.
خـطيب عـلى بن الحسين الهاشمـى نجفـى مـنظومـه اى سروده كه در آن مـنازل بين راه مـكه و عـراق را بنظم كشيده كه حقـا بسيار جالب و در عـين حال كوتـاه و در حدود 56 بيت است و چـون براى اهل ذوق و ادب از دوستان و شيعيان سرور آزادگان حسين بن على عليه السلام تحفه اى است گرانبها لذا به نقل آن مى پردازيم .
اين مـنظومـه مـقـصوره و شرح آن كتـاب (( الحسين فـى طريقة الى الشهادة ))
را تشكيل مى دهد و اينك مقصوره را شروع مى كنيم :
سار الحسين تاركا امّ القرى  
  ينحوا العراق بميامين الورى
وقد اءتى بسيره منازلا  
  حصبائها قد فاخرت شهب السّما
فالمنزل الاوّل بستان ابن عا  
  مر و للتّنعيم مسرعا اتى
و مرّ بالصّفّاح بالاهل وبا  
  لصّحب و يتبع الخطى اثرا الحظى
ثمّ الى وادى العقيق بعدها  
  وافى و ذات عرق هصبها علا
و غمرة مرّ بها و مسلح  
  ثمّ افيعيّة فيها ما ونى
و بعدها جاء لمعدن الّذى  
  لصّحب و يتبع الخطى اثرا الحظى
تحفّه كانّهم اسدا الثّرى  
  قيل الى بنى سليم ينتمى
و واصل السّير بركبه الى  
  ماء السّليلّة و حاديه حدى
و راح بالمسرى مجذّا قاصدا  
  مغيثة فالنّقرة ثمّ الفضا
والحاجر المـعـروف مـنه سيّر  
  الرّسول قيسا ذاك رائد الهدى
و سار قاصدا سميراء و من  
  ثمّ اءتى توز و فيد ما عدى
و حلّ بالاجفر و هو منزل  
  تنزله طىّ لوافر الكلا
و للخزيميّه لمّا ان اتى  
  يوما و ليلة عن المسرى ونى
و حدّثته زينب بما وعت  
  من هائف لمّا نعى عند الدّجى
و بعدها وافى زرود و بها  
  وافاه ناعى مسلم ينعى الحجى
تنفّس الحسين ثمّ الصعدا  
  و دمعه على ابن عمّه همى
ثمّ اتى للثّعلبيّة الّتى  
  بطان بعدها و من ثمّ سرى
حيث السّقوق و بها لاقى الّذى  
  حدّثه بما بكوفان جرى
حتّى اتى زبالة حطّ السّرى  
  و جائه الكوفى فى جنح الدّجى
نعى له ابن يقطر رسوله  
  فياله على الحسين من نباء
و راح للقاع يوالى سيره  
  و بعده الى العقبة انتحى
و ثـمّ قـد نحّب بالسّير الى  
  واقـصة يطوى السّهول و الرّبى
ثمّ الى القرعاء وافى و الى  
  مغيثة غوث الورى حثّ السّرى
و مذ اتى الشّراف فى طريقة  
  و حطّ ظعن المجد فى تلك الفلا
قال اءيا احبّتى تزوّدوا  
  من مائد و اكثروا من الرّوى
ثمّ سرى و صحبه فى اثره  
  بشرى اذا هم باءسنّة القنا
فمال بالرّكب الى ذى حسم  
  و جائه الحرّ فكان الملتقى
قابلهم بخلقه السّامى كما  
  سقاهم من غبّ ذلك الظّما
و عندها اسمعهم خطابه  
  و اعلم الحرّ بما به اتى
اجابه الحرّ بلطف و غدى  
  كالعبد من مولاه يطلب الرّضا
صلى الحسين الظّهر فاتمّ به  
  الجيشان و الحرّ بمولاه اقتدى
و حين بالبيّضة حلّ و غدا  
  يخطب بالجمع و كلّهم صغى
فعندها نادوا جميعا انّنا  
  تكون يوم الملتقى لك الفدا
انت ابن بنت المصطفى و خير من  
  طاف ببيت الله و طوعا و سعى
و خامس الاشباه من قد وجبت  
  طاعته بامر جبّار السّماء
مـزّوا جمـيعـا بالعـذيب و الرّدى  
  للّه يطوف بالخـامـس مـن آل العبا
ثمّ سرى و الحرّ يسرى جانبا  
  واتّفق الكلّ على هذا السرى
و صوت حاديه يدوى فـى الفـضا  
  و الكلّ للحادى و للرّجر صغى
يا ناقتى لا تذعرى بل شمّرى  
  للسّير فى ركب شقيق المجتبى
هذا الامام بن الامام من به  
  استقام هذا الدّين و الشّرك انمحى
يا مالك النّفع و للضّرّ معا  
  ايد حسين السّبط خيره الملا
و اخذل يزيد الجور و العهر الّذى  
  اولده الشرك و غذاه الخنا
و مـرّ بالاقـساس لم يقـل بها  
  و كان جل القسّ منه للرّدى
و مـذ اتـى عـين الرّهيمـة التـقـى  
  بالرّجل الكوفىّ فى راءد الضّحى
حتى اتى قصر بنى مقاتل  
  رآبه الجعفى ضاربا خبا
ناشده الحسين امرا فابى  
  و الفتح مع سبط النّبىّ ما هوى
و لم يفارقه الرّياحىّ الى  
  ان وقف الطّرف بسبط المصطفى
فـضيّق الحرّ عـليه قـائلا  
  حطّ عـصى التّرحال يابن المرتضى
فـقـال و رعـنا ان نسير غـلوة  
  فقال لا تنزل الاّ بالعرا
فـسئل الحسين مـا اسم هذه ال  
  ارض فقال القوم تدعى نينوى
اءغير ذا اسم لها قالوا بلى  
  العقر فاستعوذ من كلّ بلا
قـال اجل فهل تسمّى غير ذا  
  قالوا بلى هذى تسمّى كربلا
و ههنا تشبّ نيران الوغى  
  و ههنا اءحبّتى تلقى الرّدى
قال انزلوا هنا ارى مجدّلا  
  و هيهنا ينهب رحلى و الخبا
هم المغاوير اذا حمّ القضا  
  هم المصاليت اذا اشتدّ الوغى
ضمنا از برادر ارجمند و بسيار عزيزمان فاضل و اديب گرانمايه حجة الاسلام جناب آقاى عليرضا رازينى كه اين قصيده را بنظم فارسى سليس و زيبا در آورده و ما را از ترجمه بى نياز فرمودند صميمانه تشكر مى كنيم :
چون حسين از مكه با صد اشتياق  
  شد روان با دوستان سوى عراق
برگذشت آن سرور از هر رهگذر  
  سنگ راهش شد بر انجم مفتخر
بوستان ابن عامر در رهش  
  افتخار اولين منزلگهش
رشته جمله علايق را گسست  
  بند احرام خود از تنعيم بست
همـچـنان ياران به دنبالش روان  
  كرد منزل در صفحاح آن كاروان
بعد از آن با خون دل با سوز و آه  
  گشت وادى عقيقش ‍ جايگاه
ذات عـرقـش با جبال سربلند  
  گشت منزلگاه بر آن ارجمند
غـمـره و مـسلح افـيعـه ( افـيعـيه ) هر سه را  
  بى توقف كرد پشت سر رها
معدنى با نام ابناء سليم  
  گشت منزلگاه آن وفد كريم
بر عُمَق بگذشت آن سالار دين  
  جمله ياران به گردش چون نگين
آمدند آن ساقيان سلسبيل  
  تشنگان دجله بر ماء التسليل
منزل بعدى مغيثه نام داشت  
  بعد از آنجا پاى در نقره گذاشت
قيس پيك رهبران راه هدى  
  گشت در حاجر ز همراهان جدا
در سُمـيراء برگـزيد آنكه مـكان  
  سوى تـوز و فـيد ز آنجا شد روان
راه ياران تا به اجْفَر گشت طى  
  سرزمين سبز و منزلگاه طى
در خزيميه چو آن سرور رسيد  
  يكشب و يك روز آنجا رميد
مرگشان را زينب از هاتف شنفت  
  ماجرا را با برادر باز گفت
در مكان ديگرى نامش زرود  
  كاروان كربلا آمد فرود
چـون امـام حق بدان مـنزل رسيد  
  مـاجراى قتل مسلم را شنيد
دود آهش شعـله زد تـا آسمـان  
  سيل اشك از ديدگانش شد روان
ثعلبيه بود و بعد از آن بطان  
  جايگاه آن شتابان كاروان
در شقوق آن سيد آزاد مرد  
  ماجراى كوفه را دريافت كرد
در زباله قـصه درد آورى  
  گـشت واصل ماجراى ديگرى
اين خبر را سرور خوبان شنيد  
  پيك او فرزند يقطر شد شهيد
كاروان زاده خير البشر  
  گشت اندر قاع و عقبه مستقر
كوه صحرا را همى پيمود زود  
  واقصه منزلگه بعديش ‍ بود
بعـد از آنجا پـاى در قـرعـا گـذاشت  
  منزل بعدى مغيثه نام داشت
بر شراف آن اشرف عالم رسيد  
  خيمه مجد و شرافت بر كشيد
گفت برگيريد آب اى دوستان  
  هم به مركبها دهيد آب روان
گشت ناگه منزلى ديگر عيان  
  نخلها پيدا شد از نوك سنان
لاجرم اينك عيان شد ذى حسم  
  پيش پاى زاده خيرالامم
حر در اينجا راه بر احرار بست  
  صحبت اهل طريقت را شكست
اندر آن برخورد، آن قوم لئيم  
  روبرو گشتند با خلق عظيم
پس حسين آن تشنگان را آب داد  
  پرده از اهداف سير خود گشاد
چون غلامى حر ستاده در برش  
  با ادب دادى جواب سرورش
بر نماز ظهر چون آن مقتدا  
  بست قامت جمله كردند اقتدا
كاروان تا بيضه پيمودند راه  
  جمله را سوى حسين گوش و نگاه
باز فرزند على لب باز كرد  
  بازگو با محرمانش راز كرد
گفتنش اى پور دخت مصطفى  
  جان مادر مقدمت بادا فدا
بهترين پروانه شمع حرم  
  اى صفا و مروه از تو محترم
اى جهانى را تو پنجم رهنما  
  طاعتت با امر حق واجب به ما
جمله ياران به گرد آن حبيب  
  بار بگشودند آنگه در عذيب
همچنان آنكاروان بودى روان  
  سوى مقصد با حدى ساربان
اشتـر مـن تـرس بر دل ناروا است  
  راكبت اينكه شقيق مجتبى است
اين حسين است و امام بن الامام  
  كفر از او نابود و دين از او تمام
اى خداى مالك هر نفع و ضرّ  
  ياورى كن اى خداى دادگر
خوار كن يا رب يزيد بى حيا  
  خورده اندر دامن فحشا غذا
راه او آنگه به اقساس اوفتاد  
  با شتاب آن را پشت سرنهاد
منزل عين الرّهيمه چون رسيد  
  مرد كوفى را به وقت ظهر ديد
قصر ابنا مقاتل بعد از آن  
  گشت منزلگاه بر آن كاروان
اى دريغا اندر اين منزل به او  
  شد عبيد الله جعفى روبرو
داد پندش ليك بى حاصل فتاد  
  داد سوگندش ولى سودش ‍ نداد
لحظه اى ننمود حرّ او را رها  
  بست ره بر روى سبط مصطفى
گـفـت بگـذاريد تـا بهر نزول  
  جاى امـنى يابد اين آل رسول
داد پاسخ حر به آن خيرالانام  
  در بيابان بايدت كردن مقام
پـس حسين پرسيد اين صحرا كجاست  
  پاسخش دادند نامش ‍ نينوا است
چون شنيد عقر است نام ديگرش  
  استعاذت كرد سوى داورش
نام ديگر غير عقر و نينوا  
  هست اينجا را به نام كربلا
آرى اينجا سرزمين كربلاست  
  بار بگشائيد كاينجا آشنا است
بار بگشائيد پايان ره است  
  سالكان را آخرين منزلگه است
نى خـطا شد آخـرين مـنزل نبود  
  اشتـران را پـاى اندر گل نبود
گرچه سيرش ظاهرا در خاك بود  
  باطنا چون شمس بر افلاك بود
كشتى قلبش بدون اضطراب  
  بود هر دم در دنوّ و اقتراب
اندر اين معراج آن با عزّ و جاه  
  كس نداند تا كجا پيمود راه
جمله همراهان بخون كردند رنگ  
  دامن و سجاده خود بى درنگ
قـافـله سالارشان نبود  
  بى خـبر از راه و از منزل نبود
عالمى را سوى حق شد رهنمون  
  گفت چون : انّا اليه راجعون
امام حسين مورد تعقيب ماءمورين يزيد قرار مى گيرد
امـام عليه السلام وقتى از مكه خارج شد امير الحاج عمروبن سعيدبن عاص انديشيد كه با خـروج حسين از مـكه اجراى دستور يزيد در رابطه با ترور حسين عليه السلام خنثى مى گـردد و زمينه منتفى مى شود از اينرو برادرش يحيى بن سعيد را با سپاهيانى به تعقيب امـام فـرستـاد كه حضرت را به مكه باز گرداند و چون دو گروه به يكديگر تلاقى نمودند ماءمورين يحيى سعى در بازگرداندن امام و ياران آن حضرت داشتند و امام و ياران او از بازگـشتـن به مـكه امـتـناع نمودند و برخورد شديدى بين دو گروه با تازيانه صورت گـرفـت ليك هيچ يك دست به شمشير و سلاح نبردند، و به امام عليه السلام گفتند: از خدا بترس و خروج مكن و بين امت اختلاف و تفرقه مينداز.
امـام عـليه السلام فـرمـود: لى عـمـلى و لكم عـمـلكم ، انتـم بريئون مـمـّا اعمل و اءنا برى ء ممّا تعملون يعنى عمل و كار مرا از من مؤ اخذه مى كنند و كار شما را از شما، شما از كار من بيزاريد و من هم از عمل شما بيزارم .
و چون درگيرى با حسين عليه السلام با وجود حجاج و زوار زياد خانه خدا آسان نبود، لذا فرستادگان بيش از اين سختگيرى نكردند و مراجعت نمودند.(130)
مصادره هداياى يمن
امـام حسين عـليه السلام هنگـامـى كه به تـنعـيم رسيد شتـران چـندى ديد كه حامـل هدايائى از سوى بجير بن ريسان حمـيرى عـامـل يمـن براى يزيد بن مـعـاويه مـى باشد، امـام عـليه السلام آن امـوال را تـصرف نمـود زيرا تـعـلق به مـسلمـانان داشت و بيت المال مسلمين بود و امام پيشواى راستين مسلمانان و مرجع امور آنها است نه يزيد بن معاويه كه بناحق مـقـام خـلافـت را غـصب كرده و اگر اموال بدست يزيد مى رسيد مصرف قمار و شراب مـى شد، امـا پـس از تصرف اموال به حاملين هدايا و شتربانان فرمود: هر يك از شما كه مايل است با ما باشد همراه ما به عراق بيايد تمام كرايه را به او خواهم پرداخت و هركس ميل به همراهى ندارد و مى خواهد برگردد كرايه تا اينجا را دريافت نمايد، پس بعـضى مـوافـقـت كردند و با امـام بطرف عـراق حركت نمـودند و برخـى كه ميل به بازگشت داشتند كرايه خود را دريافت و مراجعت نمودند.(131)
گفتگوى فرزدق شاعر با امام عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام در صفـاح با فرزدق شاعر معروف برخورد نمود فرزدق مى گـويد: در سال 60 مادرم را به حج مى بردم موقعى كه وارد حرم شدم ديدم قافله اى از حرم خـارج مـى شود پـرسيدم اين قافله كيست ؟ گفتند از حسين بن على عليه السلام است پـيش رفـتم و بر او سلام كردم و گفتم خدا به درخواست و آرزويت آنچنان كه دوست دارى جامـه عـمـل بپـوشاند پـدر و مـادرم به فـدايت اى پـسر رسول خدا چرا با اين سرعت از حج برگشتى ؟
فرمود: اگر شتاب نمى كردم مرا دستگير مى كردند، از كجا مى آئى ؟
گفتم : از كوفه
فرمود: از مردم كوفه چه خبر؟
گـفـتـم : عـلى الخـبير سقـطت قـلوب النّاس مـعـك و اسيافـهم عـليك و القـضاء ينزل من السّماء و اللّه يفعل ما يشاء.
(( از شخص مطلعى پرسش فرموديد، دلهاى مردم با تو است اما شمشيرهايشان عليه تو و مقدرات الهى از آسمان نازل مى گردد و خدا هرچه بخواهد مى كند. ))
فـرمـود: راست گـفـتـى كار دست خـداست چـه قـبل و چـه بعـد و هر روز قـضا نازل مـى شود اگـر مـقـدرات الهى موافق خواسته ما بود او را سپاس مى گوئيم و اگر برخلاف خواسته ما شد به آنكه نيت او حق است و تقوى پيشه كند ضرر نمى رساند.
سپـس درباره نذورات و مناسك حج مسائلى را از امام پرسيدم و مرا آگاه ساخت و مركبش را به حركت درآورد و خداحافظى نمود.(132)
حسين و بشربن غالب
امـام عـليه السلام به راه خـود ادامـه داد تـا به وادى عـقـيق رسيد و در ذات عـرق نزول اجلال فرمود، مردى از قبيله بنى اسد بنام بشر بن غالب كه از عراق مى آمد بخدمت امام شرفياب شد، امام از مردم خبر گرفت .
بشر گفت : خلّفت القلوب معك و السّيوف مع بنى اميّة .
(( آنها را پـشت سر گذاشتم در حاليكه دلهايشان با تو بود و شمشيرهايشان با بنى اميه . ))
امـام فـرمـود: راست گفتى برادر اسدى خدا هر چه بخواهد مى كند و به آنچه كه اراده اش تعلق پذيرد حكم مى كند.(133)
قيس بن مسهر صيداوى
السّلام على قيس بن مسهر الصّيداوى
قيس فرزند مسهر فرزند خالد صيداوى تيره اى از قبيله بنى اسد است ، او مردى شجاع و از مـخـلصين دوستـان اهل بيت و رسول خدا است ، او دومين قاصدى بود كه نامه هاى مردم كوفـه را در مـكه به حسين عليه السلام رسانيد. گفته شده كه متجاوز از پنجاه نامه از مردم كوفه را به حسين عليه السلام رسانيد.
قيس يكى از كسانى است كه حسين عليه السلام او را همراه مسلم به كوفه اعزام فرمود، و همـچـنين پـس از آنكه راه را گـم كردند و راهنمـايانشان كشتـه شدند مـسلم بن عـقـيل نامـه استـعـفـاء را توسط قيس براى امام حسين عليه السلام فرستاد، و حسين عليه السلام نيز جواب رد و عدم قبول آنرا بوسيله قيس براى مسلم فرستاد و هم چنين نامه مسلم به حسين و اخـبار از بيعـت هيجده هزار نفرى او دعوت به كوفه را قيس خدمت حضرت برد.(134)
نامه امام حسين عليه السلام به مردم كوفه
امـام حسين عليه السلام در مسير كوفه به حاجر از بطن الرمه نامه اى به شيعيان كوفه نوشت و بوسيله قيس بن مسهر ارسال داشت مضمون نامه چنين است : بنام خداوند بخشنده و مهربان از حسين بن على به برادران مؤ من و مسلمان ، سلام بر شما و سپاس خدائى را كه جز او خدائى نيست اما بعد نامه مسلم بن عقيل كه حاكى از اتحاد و اتفاق و اجتماع راءى شما بر يارى ما و گرفتن حق ما بود به من رسيد از خدا براى شما پاداش بزرگ مسئلت مى نمـائيم ، من روز هشتم ذيحجه از مكه خارج و به سوى شما مى آيم با رسيدن فرستاده ام نزد شما كار خود را پنهان داريد و در پيشرفت آن سرعت و جديت نمائيد كه انشاءالله همين روزها به شما ملحق مى شوم ، سلام و رحمت و بركت خدا بر شما باد.
امام عليه السلام قبل از آگاهى از شهادت مسلم اين نامه را نوشته بود و مسلم نيز 27 روز قـبل از شهادتش به امام حسين عليه السلام نامه نگاشته و از اتحاد و اتفاق مردم كوفه و بيعت آنان سخن گفته بود.(135)
كياست قيس بن مسهر صيداوى
قـيس با عـجله و شتاب بسوى كوفه حركت كرد و شب و روز راه مى رفت تا به قادسيه رسيد چون ابن زياد از حركت امام حسين عليه السلام بسوى عراق باخبر شد به حصين بن نمـير رئيس پليس دستور داد تا راه را بر حسين عليه السلام ببندد و حصين با نگهبانان بسيار در قـادسيه فـرود آمد و كليه راهها را مسدود كرد، وقتى قيس به قادسيه رسيد، حصين در صدد بازرسى بدنى او برآمد و قيس نامه امام را پاره كرد تا بدست دشمن نيفتد لذا او را دستگير نموده و دست بسته نزد ابن زياد بردند.
ابن زياد: كيستى ؟
ـ من از شيعيان اميرالمؤ منين حسين بن على مى باشم .
ـ چرا نامه را پاره كردى ؟
ـ براى آنكه از مضمون آن اطلاع پيدا نكنى .
ـ نامه از كى بود و براى چه كسانى نوشته شده بود؟
ـ نامه از امام حسين بود و براى گروهى از اهل كوفه نوشته بود كه اسامى آنها را نمى دانم ابن زياد خشمگين شد و گفت : بخدا قسم ترا رها نمى كنم تا كسانى را كه نامه بنام آنها است مـعـرفـى كنى يا به منبر بروى و حسين بن على و پدرش و برادرش را دشنام گوئى در غير اين صورت ترا قطعه قطعه خواهم كرد!
ـ تـرا از نامـهاى آنها مطلع نخواهم ساخت ولى در مورد سب حسين و پدر و برادرش آنچه گفتى خواهم كرد.
ابن زياد اعـلان كرد مـردم در مـسجد اجتـماع كنند تا گفتار قيس را عليه حسين و خاندانش بشنوند.(136)
شهامت و شهادت قيس
مـردم در مـسجد اجتماع كردند و قيس بر فراز منبر شد و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر اسلام از على و حسن و حسين عليهم السلام تعريف و تمجيد فراوان نمود و بر ابن زياد و پدرش و طواغيت بنى اميه لعنت فرستاد سپس گفت :
ايها النّاس انّ هذا الحسين بن عـلىّ خـير خـلق اللّه ابن فـاطمـة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اءنا رسوله اليكم و قد خلّفته بالحاجر فاجيبوه .
(( مـردم اين حسين پـسر عـلى بهتـرين مـخـلوق خـدا و پـسر فـاطمـه دخـتـر رسول اللّه است كه مرا بسوى شما فرستاده و در حاجر از او جدا شده ام پس او را اجابت كنيد. ))
ابن زياد دستـور داد قـيس را گـرفتند و بالاى قصر حكومتى بردند از پشت بام بزير انداختند و شهيدش كردند.(137)
وقـتـى خـبر شهادت قيس به امام عليه السلام رسيد آن چنان اندوهناك شد كه نتوانست جلو ريزش اشك چشمانش را بگيرد و پس از استرجاع آيه شريفه :
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا.
را تلاوت كرد و فرمود:
اللّهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما عندك و اجمع بيننا و ايّاهم مستقرّ رحمتك انّك على كلّ شى ء قدير.