زندگانى كريم اهل بيت حضرت حسن بن على (ع)
(هدايتگران راه نور)

سيد محمد تقي مدرسي

- ۴ -


عدّه اى جزو هواخواهان وياران معاويه بودند كه هدايا و وعده و وعيدهاى حزب اموى آنان را فريفته بود.

همچنين گروهى از آنان در زمره خوارج قشرى جاى داشتند و برخى هم مردم را از شركت در اين جهاد باز مى داشتند و البته گروهى نيز از آگاهان بودند كه آتش شور واشتياق مردم را بر مى افروختند و آنان را با روشهاى مختلف به جنگ با سركشان و عصيانگران بر مى انگيختند.

امام حسن عليه السلام پيوسته سخنوران و شخصيّتهاى مبارز را بدين سوى وآن سوى مى فرستاد تا مردم را به يارى اش فرا خوانند و به علاوه خود با ايرادسخنرانيهاى پياپى، دلهاى كوفيان را گرم مى كرد.

امّا كوفيان در برابر اين دعوت چونان يخ، سرد و افسرده بودند، زيراجنگهاى كوبنده و سنگين جمل، صفين و نهروان نيروى آنان را فرسوده وتوان آنان را برده بود.

امام خود در يكى از مناسبتها، از علتّى كه مردم كوفه را از همراهى باوى بازداشته بود، سخن گفت و فرمود: "شما در مسير خود به صفيّن بوديد در حالى كه دينتان در برابر دنيايتان قرار داشت.

امروز نيز اين گونه ايد و دنيايتان در برابر دينتان قرار گرفته است.

شما ميان دو دسته مقتول قرار گرفته ايد.

يكى مقتولى در صفيّن كه بر آن مى گرييد وديگرى مقتولى در نهروان كه كينه او را مى جوييد، امّا باقى پس سر افكنده اندواما كسى كه گريان است انتقام جوينده است".

به رغم تمام اين ناهمواريها، ياوران حقّ عزم خودرا بر شركت در جهاداستوار ساختند بدين اميد كه از اين ميدان پيروز و سر بلند به در آيند.

نيرنگهاى معاويه كار خود را كرد.

وى گروه اندكى از آزمندان را به اطاعت خود درآورده بود و نقشه هاى خود را به دست آنان عملى مى كرد.

اينان شايعات گوناگون و بسيارى درباره نيروى سپاه شام و كم شمارى وضعف سپاه كوفه براى رويارويى با آنان در ميان مردم مى پراكندند.

همچنين درهم و دينارهاى معاويه نيز نقش پليد و پست خود را به خوبى ايفا كرد.

فرماندهان سپاه امام حسن عليه السلام را، كه وى به آنان اعتماد داشت،مى بينيم كه در برابر نيروى تبليغاتى و مكارانه معاويه خود را مى بازندوسست مى شوند.

على رغم آنكه رهبرى سپاه امام رهبرى حكيمانه و تحت لواى عبيداللَّه بن عبّاس بود، امّا با وجود اين، اين سپاه، خود قربانى نيرنگ معاويه شدو فرمانده آن به وسيله معاويه در بند فريب افتاد.

داستان از اين قرار بودكه: امام عليه السلام، پسر عموى خويش را براى ملاقات با معاويه مأموريت دادو در نامه اى به وى چنين سفارش كرد: "اى پسر عمو! من دوازده هزار تن از شجاعان عرب و قاريان شهر را به سوى تو گسيل مى دارم كه يكى از آنهابر لشكرى برترى دارد.

پس با ايشان حركت كن و به آنان نرمى نشان ده.

چهره ات را براى آنان گشاده كن و بالت را زير پاى آنان بگستر )با آنان فروتنى پيشه كن( آنان را در مجالست نزديك گردان كه اينان باقى ماندگان ياران مطمئن امير مؤمنانند.

با ايشان بر شط فرات حركت كن،سپس برو تا با معاويه روياروى گردى.

پس اگر تو او را ديدار كردى نگاهش دار تا من به سوى تو آيم.

چون من بزودى در پى تو حركت خواهم كرد وبايد خبر تو هر روز به من برسد وبا اين دو تن )قيس بن سعد وسعيدبن قيس( مشورت كن.

پس اگر به معاويه برخوردى با او جنگ آغاز مكن تا آنكه او نخست جنگ را آغازكند.

پس اگر چنين كرد با او بجنگ و اگرتو كشته شدى فرمانده سپاهيان قيس بن سعد است و اگر او نيز كشته شد،سعيد بن قيس فرمانده سپاهيان خواهد بود".(12)

سپس آن حضرت خود با سپاهى بى شمار كه تعداد آن را سى هزار و يابيشتر ذكر كرده اند، حركت كرد و تا "مظلم ساباط" كه نزديك مداين بود رسيد.

توطئه هاى معاويه در جلوداران سپاه امام حسن عليه السلام كارگر افتاد.

خبرى در ميان سپاهيان شايع شد كه اثرى ژرف در روحيه آنان داشت.

شايع شد كه: "حسن براى برقرارى صلح با معاويه مكاتبه مى كند پس چراشما خود را به كشتن مى دهيد".

پس از شايع ساختن اين خبر در ميان سپاهيان، معاويه با اعطاى مال ودادن وعده، كوشيد تا نظر فرماندهان سپاه را به سوى خود جلب كند.

فرماندهان نيز پنهانى به اردوگاه معاويه رفت و آمد مى كردند.

عبيد اللَّه خبر اين ماجرا را طى نامه اى براى امام حسن نوشت.

توطئه هاى معاويه در همين حد چندان اهميّت نداشت، اما همين كه وى توانست وجدان فرمانده كل سپاهيان امام حسن را بخرد، اين توطئه ها رنگ ديگرى به خود گرفت.

معاويه نامه اى خطاب به عبيداللَّه نوشت و در آن گفت: حسن درباره صلح به من نامه نگاشته است و امر را به من تسليم خواهد كرد پس اگر تو همين حالا در اطاعت من پاى نهى، از فرماندهان من خواهى بود وگرنه دنباله رو من خواهى شد، و اگر تو سخن مرا همين الآن بپيذيرى هزار هزار درهم به تو خواهم بخشيد كه نيمى از آن را درهمين وقت و نيم ديگر را پس از آنكه به كوفه وارد شدم به تو خواهم داد.

در حقيقت معاويه در اين نامه براى فريفتن عبيداللَّه به سه ترفندمتوسّل شد.

نخست آنكه به وى گفت: كه حسن به او درباره صلح نامه نگاشته است.

اين نخستين عاملى بود كه عبيداللَّه را به لرزه در آورد.

عبيداللَّه حتماً با خودش گفته است: اگر واقعاً چنين باشد پس چرا من شهرت و آوازه خويش را در تاريخ لكه دار كنم و بار سنگين خونهايى راكه تحت فرماندهى من ريخته مى شود، بر دوش گيرم.

ترفند دوم معاويه آن بود كه وى گفت: متبوع باش.

يعنى او را به دادن رياست فريفت و بالاخره ترفند سوم آن بود كه به وى وعده پاداش يك ميليون درهم داد و همين حيله اخير توانست اين شخص را، كه امامش وى را به ملازمت عدل و مساوات حتّى در مورد فرو دست ترين مردم فرمان داده بود، از راه به در برد.

عبيداللَّه، فرمانده كل سپاه، بدون آنكه كسى را از تصميم خود آگاه سازد به اردوگاه معاويه پيوست.

صبحگاهان سپاه در پى جستجوى فرمانده خويش بر آمد تا به امامت وى نماز گزارند، امّا هر چه گشتند اورا نيافتند.

قيس، مرد شماره 2 سپاه، برخاست و با مردم نماز صبح گذارد.

آنگاه به خطبه ايستاد تا آرامشان كند ودلهاى آنانرا قوت بخشد و گفت: اين )عبيداللَّه( و پدرش يك روز هم كارى صواب نكردند.

پدر اوعموى رسول خدا بود و همراه مشركان در بدر حاضر شد تا با آن حضرت بجنگد.

پس كعب بن عمرو انصارى او را اسير كرد.

او را به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بردند و آن حضرت فديه او را گرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

و نيز على عليه السلام، برادر او )عبداللَّه بن عبّاس( را بر منصب ولايت بصره گماشت، امّا او اموال آن شهر و اموال مسلمانان را دزديد و باآنها كنيزكان خريد و ادعا كرد كه اين اموال براى او حلال است و اين يكى را هم على عليه السلام بر ولايت يمن گماشت، امّا از بُسر بن ارطاة ترسيدوفرزندانش را وانهاد و گريخت تا آنكه كشته شدند و اكنون نيز چنين كرده است.

سپاه سخنان اورا تأييد كرد وگفتند كه: حمد خدارا كه اورا ازميان ما خارج كرد.

امّا اين لشكرى كه فرماندهش به اردوگاه معاويه پيوست، در وضعى نبود كه بتواند در مقابل سپاه معاويه مقاومت كند.

از اين رو بيشتر افراداين سپاه پراكنده گشتند و تنها 14 از آنها كه شمارشان به چهار هزار نفرمى رسيد، باقى ماندند.

كم شدن اين تعداد از سپاهيان، موجب پديد آمدن ضعف و نگرانى درافراد خط مقدّم و ديگر سپاهيانى شد كه در مظلم ساباط جاى گرفته بودند.

يعنى جايى كه امام و سپاه او اردو زده بودند سپاهى كه تبليغات معاويه در آن از طريق جاسوسانى كه هر دم به آنجا گسيل مى كرد، ادامه داشت.

برخى از سپاهيان حضرت به معاويه پيوستند و دسته اى ديگر به اونوشتند كه اگر بخواهى مى توانيم ايشان را دست بسته نزد تو آوريم و اگربخواهى مى توانيم، او را بكشيم.

بذل و بخششهاى معاويه كه غالباً افزون از صد هزار بود، براى افراداختصاص داده مى شد.

او پيوسته به فرماندهان سپاه امام وعده ازدواج بادخترانش را مى داد تا آنها را بفريبد و از امام جدا كند.

بدين گونه مى توانيم عمق فشارهايى كه امام را مجبور به پذيرش صلح كرد دريابيم.

امام حسن خطبه آتشينى براى يارانش كه باطناً با معاويه سازش كرده بودند و مقدمه سپاه او را تشكيل مى دادند، ايراد كرد.

ازخطبه اى كه حضرت به فروشندگان وجدانهاى خود ايراد فرمود پيداست كه سپاهيان آن حضرت تا حد بسيار زيادى تحت تأثير تبليغات معاويه قرارداشتند تا آنجا كه حتى به امام اصرار مى كردند كه از حقّ خود دست بكشد و با معاويه بيعت كند، امّا آن حضرت تن به اين كار نمى داد.

همچنين از اين خطبه معلوم مى شود كه يكى از سرشناسان سپاه آن حضرت در انديشه ترور وى بوده است چنان كه پيش از اين دوست ديگرش، امام على عليه السلام را به قتل رسانيده بود.

از تمام اينها گذشته، شرايط به گونه اى بود كه امام حسن را به انعقادصلح با معاويه، آن هم با ضرب الاجلى كه خود معين كرده بود، سوق مى داد، بنابر اين امام عليه السلام نامه اى در مورد صلح به معاويه نگاشت يا بنابرقول ديگر ، معاويه نامه اى در اين باره به حضرت نوشت.

هر دو طرف پس از آنكه در مورد بندهاى اين صلح نامه به توافق رسيدند، بدان رضايت دادند.

در واقع امضاى اين صلح نامه به امام جز خير و نيكى و برامّت جز صلاح باز نمى گرداند.

هر زمان كه به خطبه هاى امام حسن كه پس از انعقاد صلح بر اصحابى كه به اين صلح اعتراض داشتند ايراد فرمودند توجه شود درمى يابيم كه انعقاد اين صلح تا چه اندازه تحت تأثير شرايط دشوارى بوده كه هر لحظه فتنه اى از پس فتنه اى بر مى خاسته است.

از جمله آنكه آن حضرت خطاب به يكى از آنان مى فرمايد: "من خوار كننده مؤمنان نيستم، بلكه سرفرازكننده ايشانم.

من هنگامى كه سستى و كراهت اصحابم را براى جنگيدن مشاهده كردم، تصميم به انعقاد صلح گرفتم و يگانه مقصودم از آن ،جلوگيرى از كشتار شما بود".

آن حضرت در جاى ديگرى خطاب به يكى از خوارج كه دشمنى آنان نسبت به امام حسن و شيعيانش كمتر از دشمنى معاويه و يارانش بآن حضرت نبود، در همين باره مى فرمايد: "واى بر تو اى خارجى! اينسان قضاوت مكن آنچه مرا بدين كار وادارساخت قتل پدرم به دست شما و طعنه هايتان به من و يغماگرى شما عليه من بود.

شما هنگامى كه به صفيّن روانه شديد دينتان پيشاپيش دنيايتان بودو امروز چنان گشته ايد كه دنيايتان فراروى دينتان است.

واى بر تو اى خارجى! كوفيان مردمى هستند كه نمى توان به آنان اطمينان كرد،وهيچكس جز ذليلان به آنان عزيز نشدند.

هيچ يك از آنان با رأى ديگرى موافقت نمى كند.

پدرم به خاطر آنان متحمّل مشكلات بسيار و حوادث تلخى شد.

سرزمين آنان زودتر از ديگر جاها رو به ويرانى مى گذاردومردم آن كسانى هستند كه دينشان پراكنده شد و خود گروه گروه شدند".(13)

با توجه به اين عوامل و نيز علل و اسباب ديگر، امام عليه السلام با معاويه تن به صلح داد و اين عهدنامه را با وى منعقد كرد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ "اين پيمان نامه اى است كه حسن بن على بن ابى طالب با معاويه بن ابى سفيان منعقد كرده است.

وى با معاويه مصالحه مى كند كه حكومت را با شرايطزير بدو واگذارد: 1 - معاويه در ميان مردم به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و سيره جانشينان صالح او حكومت كند.

2 - معاويه بن ابى سفيان نمى تواند پس از خود جانشينى براى حكومت تعيين كند، بلكه پس از وى حسن و پس از او حسين بايد بر مردم حكومت كنند.

3 - مردم در هر جا كه باشند، در شام يا عراق يا حجاز و يا يمن بايد درامان باشند.

4 - ياران و پيروان على و نيز زنان و فرزندانشان بايد در امان باشندومعاويه بايد در اين خصوص سوگند ياد كند و پيمان دهد.

اگر بنده اى به خداوند سوگند بخورد و سپس به عهد خود و آنچه گفته است وفادار بماند،خداوند بر او خرده نگيرد.

5 - معاويه نبايد عليه حسن بن على و برادرش حسين و نيز ديگر افرادخاندان رسول خداصلى الله عليه وآله در نهان و آشكار دست به توطئها بزند يا آنها را در هركجا كه باشند به هراس اندازد.

فلان بن فلان متعهّد رعايت موارد اين صلح نامه مى گردد، وخداوند بهترين كسى است كه به شهادت گرفته ميشود".(14)

محل عقد اين صلح نامه در مسكن ساباط بوده است، جايى نزديك بغداد امروزى كه سپاه امام حسن عليه السلام در آنجا اردو زده بود، چون كارانعقاد صلح نامه به پايان رسيد، امام حسن به همراه يارانش به كوفه بازگشت.