۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۷ -


شهادت جانسوز امام حسن (عليه السلام)

شهادت امام حسن مجتبى (عليه السلام) و كيفيت دفن او ، يكى از غم انگيزترين و غم‌بارترين صحنه‌هاى تاريخ صدر اسلام مى باشد . مظالم و تعدياتى كه در حق او انجام پذيرفته است در تاريخ صدر اسلام ، بى سابقه مى باشد . انسان نمى تواند باور كند جايى كه هنوز ربع قرن از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نگذشته است پس از آنهمه سفارش و توصيه‌اى كه در حق عترت و فرزندانش ، به ويژه دو سبط و دو ريحانه ، انجام داده بودند ، كه اينان سروران جوانان بهشتى هستند و . . . افرادى كه خود طرف خطاب سخنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بودند چه قدر عاصى شده باشند ؟ و تا چه حد در مورد وصاياى آن بزرگ بى تفاوت و فراموش‌كار باشند ؟ اينان اگر در مورد اين سفارشهاى ويژه تا اين حد بى تفاوت بوده اند در مورد ديگر توصيه ها و دستورها تا چه حد عامل بوده اند ؟ و اصولا اسلام و تدين آنان تا چه حد مقبول يا مورد عمل بوده است ؟ و اصولا دنيا و رياست و حكومت چند صباحى آن در كام آنان چقدر شيرين بوده است ؟ چرا دنيا را با عقبى با ثمن بخس معاوضه كرده اند و چه تجارت زيانبارى را انجام داده اند ؟ مرحوم شيخ محمد تقى شوشترى صاحب الاوائل مى نويسد : هنگامى كه جنازه ء امام حسن مجتبى (عليه السلام) را در كنار قبر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نگهداشتند تا دفن كنند اين خبر به عايشه رسيد پس در حال مبارزه ، به صورتى كه روى زين استرى قرار داشت به سراغ دفن كنندگان آمد و نخستين زنى بود كه در اسلام روى زين اسب قرار مى گرفت و با صداى بلند اعلام نمود : فرزند خودتان را از خانهء من دور سازيد او حق دفن در اين جايگاه را ندارد ، حجاب پيامبر خدا هتك نمى گردد . حسين (عليه السلام) پاسخ داد از روز نخست تو و پدرت بوديد كه از نزديك حجاب پيامبر خدا را هتك نموديد و خداوند از اين جسارت شما بازخواست خواهد نمود . (192)

آرى وقتى بدن يكتا مظلوم تاريخ ، طبق وصيت مشروط آن حضرت كنار روضه آورده شد تا تجديد عهدى صورت گيرد پس از اعتراض عايشه ، نيروهاى اموى آماده ء كارزار شدند على رغم آمادگى جوانان بنى هاشم به مبارزه ومدافعه ، طبق فرمايش امام حسين (عليه السلام) جنازه را به سوى قبرستان بقيع برگردانند چون امام حسين (عليه السلام) فرمودند برادرم سفارش كرده است : مايلم در كنار روضهء جدم دفن شوم ولى اگر مقاومتى صورت گيرد راضى نيستم در سر دفن جنازه ام خون وخونريزى صورت گيرد . از اين رو جنازه را با كمال ناراحتى به طرف بقيع برگردانند و در آن قبرستان قديمى دفن كردند تا هتك حرمتى نسبت به بدن شريف صورت نگرفته باشد . درددل برادر امام حسين (عليه السلام) به هنگام دفن برادر مظلومش دو كلمه به صورت شعر درد دل كرده اند كه از عمق ناراحتى و تأثر خاطر آن بزرگوار حكايت‌ها دارد او ضمن رثائى گويد : ءأدهن رأسى ، أم أطيب محاسنى ؟ * ورأسك معفور ، وأنت سليب بكائى طويل ، والدموع غريزة * و أنت بعيد ، والمزار قريب غريب واطراف البيوت تحوطه * ألاكل من تحت التراب غريب فليس حريب من أصيب بماله * ولكن من وارى أخاه حريب (193)

آيا چگونه مى توانم سرم را روغن و محاسنم را معطر سازم ؟ در حالى كه سر شما زير خاك مدفون مى باشد و تو لخت و عريان شده اى ؟ گريه ام طولانى و اشك چشمم سرازير است چون از من دور گشته اى هر چند مزارت نزديك مى باشد . غريب به فردى گفته مى شود كه دور از وطن است در صورتى كه خانه ها اطراف او را گرفته اند ولى غريب حقيقى آن كسى است كه زير خاك مدفون است غرامت زده نيست كسى كه مالش را ربوده باشند ولى غرامت ديده ء حقيقى آن فردى است كه برادرش را با دست خويش دفن نمايد . در سفينة البحار آمده است : هنگامى كه جنازه ء امام مجتبى (عليه السلام) را بيرون آوردند مروان بن حكم زير جنازه اش رفت و آن را حمل مى نمود . امام حسين (عليه السلام) به مروان گفت آيا جنازه اش را حمل مى كنى در صورتى كه ديروز تو بودى كه غيظ و ناراحتى فراوان را به او تحميل مى نمودى ؟ مروان گفت آرى اين كارها را با كسى انجام مى دادم ، كه حلم و بردبارى او هم وزن كوهها و جبال بود . (194)

البته اين سخن منافات دارد با آنچه مرحوم شيخ مفيد نقل كرده است كه عامل اجراى اهداف عايشه همين مروان بن حكم بود و مى گفت : آيا عثمان بن عفان در دورترين نقطهء شهر مدفون گردد ولى حسن بن على در كنار پيامبر خدا مدفون شود ابن عباس پاسخ داد : مروان ! برگرد ! از آنجا كه آمده اى ما نمى خواهيم عزيز خود را در كنار روضه مطهره رسول خدا دفن كنيم بلكه مى خواهيم تجديد عهدى با زيارت او داشته باشد به زودى كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد خواهيم برد و اگر او چنين وصيتى نكرده بود آن وقت مى دانستى كه تو خيلى دست كوتاه‌تر از آن هستى كه ما را برگردانى چون خود امام حسن (عليه السلام) آگاه تر به حرمت قبر جدش رسول خدا بود كه حيرانى به آن عارض گردد آنچنان كه عارض شد و ديگران بدون اذن او به خانه اش وارد گرديدند . سپس ابن عباس رو به عايشه نمود و فرمود : افسوس بر تو باد روزى به استر روزى به جمل سوار مى گردى آيا مى خواهى نور خدا را در روى زمين خاموش سازى ؟ و با اولياى خدا به جنگ و محاربه برخيزى ؟ به خانه ات برگرد ! ديگر از آنكه مى ترسيدى راحت شدى به آرزوى خود رسيدى خدا يار و ياور اين خاندان است هر چند نصرت او بعد از روزگارى باشد . امام حسين (عليه السلام) فرمودند : به خدا قسم ! اگر وصيت و عهد برادرم حسن (عليه السلام) نبود كه از خونريزى جلوگيرى شود و در جريان تشييع خونى ريخته نشود آن وقت مى دانستيد كه شمشيرهاى الهى چگونه از شما انتقام مى گيرد شما آن عهد و پيمانى بين ما وشما بود شكستيد و تمام شرطها و پيمانها را زير پا نهاديد ! آنگاه بدن امام حسن مجتبى را به سوى بقيع حمل نمودند و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف دفن نمودند . (195)

انگيزهء شهادت امام حسن (عليه السلام)

در ماده ء دوم قرارداد صلح چنين شرط شده بود كه پس از معاويه ، حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پيش آيد متعلق به حسين مى باشد و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند و ليكن معاويه به هيچ يك از شروط صلح وفا نكرده و در مورد اين ماده نيز نقض عهد نمود . معاويه كه بر مركب مقصود سوار شده بود و گردش فلك را به مراد خود مى ديد درصدد برآمد به فرزند پليدش يزيد نيز به عنوان جانشينى ، از مردم بيعت بگيرد تا پس از خود ، او هم از اين مقام و منصب بهره‌اى برده باشد . معاويه خود بيش از هر كس يزيد را مى شناخت و مى دانست كه او هيچگونه شايستگى وصلاحيت احراز اين مقام را ندارد اما در عين حال نمى توانست او را از مزاياى چنين حكومتى كه با حيله ونيرنگ ، به دست آورده بود بى نصيب سازد . دلال اين مظلمه نابخشيدنى مغيرة بن شعبه بود . معاويه دو اشكال ومانع بزرگى را در سر راه خود داشت ، يكى اينكه يزيد حقيقتا يك عنصر ناصالح وپليدى بود وقبولاندن او ، به عنوان جانشين به مردم در بدو امر محال به نظر مى رسيد . دوم اينكه ماده ء دوم قراداد صلح چنين اجازه اى را به معاويه نمى داد چون او شرط كرده بود كه پس از خود ، حكومت متعلق به حسن مجتبى باشد . حل اشكال اولى را مغيرة به عهده گرفت ووعده داد كه به وسيلهء كمك وهمكارى زياد بن سميه وساير استانداران ، آنرا به مرحلهء اجرا درآورد .

اشكال دومى را هم كه بايد پيش از اشكال اولى حل مى شد خود معاويه برطرف نمود . معاويه براى اينكه معارضى در اين كار نداشته باشد به فكر از بين بردن امام حسن (عليه السلام) افتاد تامجوزى براى الغاى ماده دوم قرارداد صلح به دست آورد در صورتى كه پياده كردن اين نقشه نظر او را كاملا تأمين نمى كرد زيرا با از بين رفتن امام حسن (عليه السلام) برادرش حضرت حسين معارض جانشينى يزيد بود چون در ماده دوم قرارداد قيد شده بود كه پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است واگر براى او حادثه اى پيش آيد متعلق به حسين ، به همين جهت هم حضرت حسين (عليه السلام) به احترام همين عهد نامه تا معاويه زنده بود حرف نمى زد ولى پس از مرگ وى چون امام حسن (عليه السلام) نيز در قيد حيات نبود برابر ماده دوم همان عهد نامه ، حكومت متعلق به حضرت حسين بود وچون معاويه نقض عهد كرده و برخلاف شروط قرارداد يزيد را به جانشينى خود معين كرده بود لذا امام حسين (عليه السلام) زير بار بيعت يزيد نرفت وكار به جنگ وقتال كشيد . معاويه براى از بين بردن امام حسن (عليه السلام) نقشه هاى گوناگونى در ذهن خود ترسيم مى كرد . وبالأخره از ميان آنها طرح مسموم ساختن آن حضرت را بوسيلهء جعده انتخاب نمود تا در افكار عمومى خود را از اين جنايت بركنار داشته ووقوع آنرا مربوط به اختلافات خانوادگى وداخلى او جلوه دهد . (196)

سم كشنده اى كه گويا از ريزه هاى الماس بود تهيه ديد وآنرا با صدهزار درهم محرمانه به وسيله مروان بن حكم فرماندار مدينه بود به جعده ( دختر اشعث بن قيس وهمسر امام ) فرستاد ووعده داد كه اگر شوهرت را مسموم كنى ترا به همسرى يزيد در مى آورم . ابوالفرج اصفهانى مى نويسد : كه معاويه پول را فرستاد ولى به وعده ء دوم وفا ننمود . (197)

گويا جعده ء ملعونه تلون ونفاق را از پدر منافقش اشعث به ارث برده بود ومعاويه هم به همين جهت بين چند همسر امام او را به چنين امر خطيرى انتخاب كرده بود مانند يك روانكاور وروانشناس ماهرى به نقاط ضعف زنانهء او كه پول دوستى وبوالهوسى بود انگشت نهاده بود . جعده پس از دريافت نامهء معاويه ، وخواندن آن به فكر فرو رفت ونگاهى به سكه هاى طلا كه به او چشمك مى زد ، انداخت سپس در عالم خيال ، همسرى يزيد فرزند خليفهء وقت وفررود به كاخ پرشكوه شام را از نظر گذرانيد وعقل وهوش خود را به كلى در اختيار نفس امآره گذاشت وشرافت وافتخار همبستگى با خاندان رسالت وامامت را فراموش كرد وتصميم گرفت كه دستور معاويه را درباره ء امام به مرحلهء اجراء درآورد . درباره ء مسموم شدن امام روايات مختلفى آمده است بعضى ها نوشته اند كه جعده آن سم را در كوزه ء آب ريخت وآنرا بالا سر امام كه در خواب بود گذاشت وآن حضرت پس از بيدار شدن از آب كوزه خورد واحساس مسموميت نمود . برخى ديگر نوشته اند سم را داخل شير نمود ودر موقع افطار كه آن جناب روزه دار بود بدو خورانيد وبنا به بعضى روايات پس از خوردن سم امام تا چهل روز در بستر بيمارى افتاد وبنا به نوشتهء برخى هم چون سم خيلى قوى ومؤثر بود امام همان شب از دنيا رفت يا اينكه يكى ودو روز بيشتر در قيد حيات باقى نماند . به هر صورت آنچه مورد اتفاق مورخين است مسموميت آن حضرت ، به دستور معاويه وبه دست جعده توسط سم مهلكى بوده است . (198)

امام (عليه السلام) را پيش از آن هم چند مرتبه مسموم ساخته بودند ولى آن مسموميت ها چندان مؤثر نبود وحضرت شفا يافته بود . امام حسن (عليه السلام) پس از آنكه احساس مسموميت نمود به جعده فرمود اى دشمن خدا ! مرا كشتى ! وفريب معاويه را خوردى در حاليكه او به وعده ء خود وفا نخواهد كرد واز او خيرى به تو نخواهد رسيد خداوند تو واو را كيفر دهد .

ونوشته اند كه پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) جعده به مروان كه دلال اين مظلمه بود مراجعه كرد تا با معاويه در مورد ازدواج وى با يزيد مكاتبه نمايد . مروان هم تمنيات او را به معاويه نوشت اما معاويه همانگونه كه امام فرموده بود به وعده ء خود وفا نكرد ودر يك سطر جواب جعده را چنين نوشت : من به زنده ماندن يزيد بسيار علاقمندم وهمين دوستى حيات او مانع شد از اينكه ترا به عقد ازدواج او درآورم وترسيدم كه او را هم مانند حسن مسموم كنى ! (199)

به يزيد گفتند جعده راتزويج كن گفت : حاشا وكلا او شوهرى مثل حسن بن على را مسموم كرد من كه چنين قدر ومنزلتى ندارم در اين صورت او از قتل من هر هرگز إبا نمى كند . اين زن نگون بخت در اثر جهل ونادانى وپول دوستى دست از مقام معنوى خود برداشت وخود را براى ابد گرفتار لعن خدا نمود . نوشته اند : فردى از آن طلحه با او ازدواج نمود وچند فرزند هم آورد وقتى بين فرزندان او ديگر تيره هاى قريش سخنى رد وبدل مى شد آنان شماتت وتعيير مى نمودند و مى گفتند : اى فرزندان زن مسموم كننده ء همسران ! (200)

خانواده ء امام حسن (عليه السلام) پس از آگاهى از مسموميت آنجناب ، فورا حاضر شدند وبيش از همه ، برادرش حضرت حسين (عليه السلام) ناراحت ومضطرب بود وچون جوياى حال او شد امام فرمود مسموم شده ام . پرسيد چه كسى شما را مسموم نموده است ؟ امام فرمود : از آنكس چه مى خواهى آيا مى خواهى او را بكشى ؟ اگر او آنكس باشد كه من مى دانم خشم وعذاب خداوند بر او بيش از توست واگر او نباشد دوست ندارم بى گناهى به خاطر من گرفتار شود . (201)

نوشته اند طشتى براى آن حضرت آوردند كه در اثر انقلاب حال وتأثير سم در كبد و امعاء واحشاء وى خون قى نمود وآن همان خونابه هائى بود كه در نتيجهء بى وفائى كوفيان ودشمنى هاى منافقين ، واز همه بدتر شماتت دوستان نادان ، به تدريج بر جگر آن حضرت ريخته شده بود . امام حسن (عليه السلام) ضمن وصيت به برادرش حضرت حسين ودايع امامت را به او سپرد و شايستگى او را به جانشينى خود به مردم رسانيد وشيعيانش را به امامت او راهنمائى فرمود وسپس به آن حضرت سفارش كرد كه چون از دنيا رفتم چشم مرا بپوشان وغسل ده وكفن نما ودر تابوت گذاشته به سوى قبر جدم رسول خدا ببر تا تجديد عهدى با او نمايم وپس از آن به بقيع برده ودر كنار جده ام فاطمهء بنت اسد دفن كنيد وشما به زودى مى بينيد كه گروهى ( بنى اميه ) به تصور اينكه مرا مى خواهيد در كنار جدم دفن كنيد از شما ممانعت مى كنند ومن ترا به خدا سوگند مى دهم كه مبادا درباره ء من به اندازه ء شيشهء حجامتى خون ريخته شود . (202)

وصيت امام مجتبى (عليه السلام)

علامه طبرسى در اعلام الورى مى نويسد : پس از آنكه امام مجتبى (عليه السلام) مسموم شد ، امام حسين (عليه السلام) را به پيش خود فرا خواند دو اين چنين وصيت نمود : برادرم ! بزودى از شما جدا مى شوم ، به پروردگارم مى پيوندم ، مرا مسموم كردند ، قلبم از تنم ، ميان طشت جاى گرفت ، مى دانم چه كسى مرا بدين روز افكند ولى او واين جنايت را به دادگاه قيامت موكول كردم ، او را كار نداشته باشيد ، وقتى از دنيا رفتم غسلم بده ، كفنم كن ، جنازه ء مرا جهت تجديد عهد به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ببر ، گروهى كه گمان مى كنند مرا آنجا دفن مى كنيد ممانعت خواهند كرد ولى هرگز نبايد ، قطره خونى در پاى جنازه ام ريخته شود . (203) سپس بدنم را كنار قبر جده ام فاطمه بنت اسد ، در بقيع دفن كنيد .

در صبح روز نوزدهم ماه رمضان كه امام مجتبى (عليه السلام) بر اثر ديدن زخم سر پدر مظلومش توسط شمشير ابن ملجم ، بى تاب شده بود ، أمير المؤمنين (عليه السلام) او را امر به صبر كرد ويادآور شد كه : ترا هم با زهر ، از پاى در خواهند آورد (204) سخن امام (عليه السلام) پس از گذشت حدود ده سال ، تحقق يافت وپاره هاى جگر امام مجتبى (عليه السلام) در اثر سم از دهان مباركش ، در ميان طشت ريخت . (205)

امام را چند بار مسموم كرده بودند وهر بار امام (عليه السلام) شفا مى يافت ولى اين بار ، وضعيت ، با بارهاى سابق فرق داشت ، زهر آنچنان در امام تأثير خود را بر جاى نهاده بود كه امام حسين (عليه السلام) با ديدن آن حالت برادر آنچنان بى تاب شد تا آنجا كه خود امام مجتبى ، وى را دلدارى داده فرمود : لايوم كيومك يا ابا عبد الله . (206) ( هيچ روزى ، به شدت روز تو نخواهد رسيد )

گفته اند مرحوم حاج ميرزا على اكبر اردبيلى واعظ وروضه خوان معروف كه در مرثيه از تأثير نفس خاص برخوردار بود وعمرى را در اين راه سپرى نموده بود روزى در عالم مسجد مجللى را ديد كه جمعى در آن حضور داشتند به او بانويى را نشان مى دهند كه فاطمه زهرا ( س ) است او به خانم سلام عرض مى كند ولى پاسخ سردى مى شنود ومكدر خاطر مى گردد وعرض مى كند اى دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ! من عمرى را در راه خدمت به فرزندت تو سپرى ساخته ام وافتخارم نوكرى شما است چرا با من اينگونه تفقد مى فرمائيد : خانم در پاسخ مى فرمايد : درست است شما مرثيه خوان هستيد ولى مگر حسن ، پسرم نيست ؟ چرا در عزاى او چيزى نسروده اى ؟ او از خواب بيدار شد واين چنين سرود :

از تاب رفت وطشت طلب كرد وناله كرد * آن طشت را زخون جگر ، باغ ولاله كرد

خونى كه خورد در همه عمر ، از گلو بريخت * دل را تهى ز خون دل چند ساله كرد

يكى از جلوه هاى مظلوميت امام مجتبى (عليه السلام) آن است كه جنازه ء هيچ امامى تيرباران نگشت ، جز جنازه ء امام مجتبى (عليه السلام) كه هفتاد چوبهء تير به بدن آن حضرت اصابت كرده بود .

ز جور خصم ، دل وديده ، سخت گريان شد * همه ، زمين وزمان ، زار ودل پريشان شد

صبا بگو تو به زهرا كه اى پريشان دل ! * جنازه ء حسن پاك ، تير باران شد (207)

صلى الله عليك يا ابا محمد يا حسن بن على وعلى تبرك وابيك وأخيك ورحمة الله وبركاته !

ياران وروايتگران از او

از آن رو كه حديث وروايت بال ديگر قرآن وعدل وهمراه كتاب الهى مى باشد وپيامبر بزرگوار اسلام ما را به قرآن وعترت كه منابع حديث وروايت هستند توصيه فرموده اند ما روايتگران از امام حسن (عليه السلام) را در بخش پيشگاه قرآن آورديم .

الف ) ياران :

امام حسن مجتبى (عليه السلام) على رغم ، ياران كم وفا وبى صفا ، تعدادى ياران خالص و با صفايى هم داشت كه در تمام مراحل زندگى ، همراه وهم رأى او بودند واز نظريات او ، كاملا پشتيبانى مى نمودند كه به جمعى از آنان اشاره مى گردد .

از مشهورترين آنان عبارتند از :

1 . حجر بن عدى ،

2 . رشيد هجرى ،

3 . عمرو بن حمق ،

4 . رفاعة بن شداد ( از فرماندهان عمليآت جنگى ) ،

5 . كميل بن زياد ( از بزرگان تابعين بوده است ) ،

6 . قيس بن سعد ( انسان وارسته وپاكدل ) ،

7 . مسيب بن نجيه ( درباره ء پيمان صلح با امام (عليه السلام) مذاكراتى دارد ) ،

8 . سليمان بن صرد ( از بزرگان تابعين وصدر وپيشواى توابين براى خونخواهى حضرت حسين (عليه السلام) در سال 64 ه‍ . ق ) ،

9 . جابر بن عبد الله انصارى ،

10 . ابوالأسود دوئلى ،

11 . سليم بن قيس هلالى ،

12 . حبيب بن مظاهر ( از ياران امام حسين (عليه السلام) كه در كربلا به شهادت رسيد ) ، 13 . احنف بن قيس ،

14 . اصبغ بن نباته ،

15 . حارث بن عبد الله اعور همدانى ( فقيه جليل القدر ) ،

16 . عبد الله بن جعفر ،

17 . مسلم بن عقيل ،

18 . عبد الله بن عباس ،

19 . حذيفة بن اسد غفارى ،

20 . جارود بن منذر ،

21 . عمرو بن قيس .

ب ) روايتگران :

كسانى هم از امام حسن (عليه السلام) روايت كرده اند آنها جزو اصحاب امام هم ، بوده اند كه عبارتند از : احنف بن قيس ، اصبغ بن نباته ، جابر بن عبد الله انصارى ، حارث همدانى ، جارود بن منذر ، جارود بن ابى بشير ، حبيب بن مظاهر ، حذيفة بن اسد غفارى ، حارث اعور ، حجر بن عدى ، رشيد هجرى ، رفاعة بن شداد ، زيد بن ارقم ، سليم بن قيس هلالى ، سفيان بن ابى ليلى ، سليمان بن صرد ، عمرو بن حمق خزاعى ، عامر بن وائله ، عبد الله بن جعفر ، عبد الله بن عباس ، عمرو بن قيس ، قيس بن سعد ، كميل بن زياد نخعى ، لوط بن يحيى ، ميثم تمار ، مسيب بن نجيه ، مسلم بن عقيل ، ابواسحق همدانى . (208)

اولاد واخلاف امام حسن مجتبى (عليه السلام)

مرحوم شيخ عباس محدث قمى صاحب منتهى الأمال مى نويسد : بدانكه علماء فن ، وارباب تاريخ وسير ، در شمار فرزندان امام حسن (عليه السلام) فراوان سخن گفته اند واختلاف بى حد نموده اند : واقدى وكلبى 15 پسر و 8 دختر ، وابن جوزى شانزده پسر ، وچهار دختر وابن شهر آشوب مازندرانى پانزده پسر وشش دختر ولى شيخ مفيد ( قدس سره ) هشت پسر وهفت دختر رقم زده است وما مختار او را مقدم داشته ونظر او را بر ديگر نوشته ها ترجيح مى دهيم به اين تفصيل : شيخ اجل در ارشاد فرموده اولاد حسن بن على ( عليها السلام ) از ذكور واناث پانزده تن به شمار مى رود :

1 و 2 و 3 . زيد بن الحسن ودو خواهر ( ام الحسن وام الحسين ) ومادر اين سه تن ام بشير دختر ابى مسعود عقبهء خزرجى است .

4 . حسن بن حسين كه او را حسن مثنى گويند مادر او خوله دختر منظور فزاريه مى باشد .

5 و 6 و 7 . عمر بن الحسن ودو برادر اعيانى او : قاسم ( همان فردى كه در كربلا به فيض شهادت نائل آمدند ) وعبد الله ومادر ايشان ام ولدى بوده است .

8 . عبد الرحمن مادر او نيز ام ولدى مى باشد .

9 و 10 و 11 . حسين اثرم وطلحه كه او را به خاطر بخشندگى طلحة الخير مى گفتند و فاطمه ومادر اين هر سه ام اسحق دختر طلحة بن عبيدالله تميمى است . وبقيه چهار دختر ديگرند كه نام ايشان

12 . ام عبد الله

13 . فاطمه

14 . ام سلمه

15 . رقيه

وهر يك را مادرى است . (209)

بالجمله شرح حال بيشتر اين جماعت ، گمنام وناشناخته است وكسى به قلم نياورده است واما از آنانكه خبرى بجاى مانده است بطور اختصار به سيرت ايشان اشاره مى گردد . از جمله :

1 . ابوالحسن زيد بن الحسين (عليه السلام) است كه اول فرزند امام حسن (عليه السلام) است . شيخ مفيد فرموده كه او متولى صدقات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود ومسن ترين فرزندان امام مى باشد وجليل القدر وكريم الطبع وطيب النفس وكثير الأحسان بود وشعراء او را مدح نموده ودر فضايل او بسيار سخن گفته اند ومردم جهت طلب احسان از او ، از آفاق دور دست قصد خدمتش مى نمودند .

وصاحبان سير ذكر نموده اند كه چون سليمان بن عبد الملك بر مسند خلافت نشست به حاكم مدينه نوشت : اما بعد فاذا جاءك كتابى هذا فاعزل زيدا عن صدقات رسول الله ، وأدفعها الى فلان ابن فلان رجل من قومه ، وأعنه على ما استعانك (عليه السلام) . حاكم مدينه حسب الأمر سليمان زيد را از توليت صدقات عزل كرد ، وديگرى را متولى ساخت آنگاه كه خلافت به عمر بن عبد العزيز رسيد به حاكم مدينه رقم كرد : پس ديگر بار توليت صدقات به زيد تفويض يافت وزيد بن الحسن نود سال عمر كرد وچون از دنيا رفت جماعتى از شعراء او را مرثيه گفتند ومآثر ومناقب او را در مراثى خود به نظم كشيدند و قدامة بن موسى قصيده اى در رثاى او گفته است كه صدر آن اين شعر است :

فان يك زيد غابت الأرض شخصه * فقدبان معروف هناك وجود

مكشوف باد كه زيد بن حسن هرگز دعوى دار امامت نگشت واز شيعه وجز شيعه كسى اين نسبت را به او ، نسبت نداده است چه آنكه مردم شيعه دو گروهند يكى امامى و آن ديگرى زيدى اما امامى جز به احاديث منصوصهء امامت كس ديگر را استوار نداند وبه اتفاق علماء در اولاد امام حسن (عليه السلام) نصى نرسيده است وهيچكدام از ايشان مدعى اين سخن نشده اند . واما زيدى بعد از على (عليه السلام) وحسن وحسين ( عليها السلام ) امام را آن كس را داند كه در امر خلافت وامامت با شمشير جهاد كند . وزيد بن حسن با بنى اميه هرگز جانب تقيه را فرو نگذاشت وبا بنى اميه كار به رفق ومدارا مى داشت ومتقلد اعمال ايشان مى گشت و اين كار با امامت نزد زيدى منافات وضديت دارد وديگر جماعت حشويه جز بنى اميه را امام نخوانند واز آغاز از اولاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كس را امام ندانند ومعتزله امامت را به اختيار جماعت وحكم شورى استوار نمايند وخوارج نيز آنكس را كه أمير المؤمنين (عليه السلام) را موالى ودوست باشد واو را امام داند هرگز امام نخوانند وبى خلاف زيد بن حسن پدر و جد را موالى بود . لاجرم زيد به اتفاق اين طوائف كه نام بردار شدند منصب امامت نتواند داشت . (210)

بدانكه مشهور آنست كه زيد در سفر عراق ملازمت ركاب عم خويش نداشت وپس از شهادت امام حسين (عليه السلام) گاهى كه عبد الله بن زبير دعوى دار خلافت گشت با او بيعت كرد و به نزد او شتافت از بهر آنكه خواهرش ام الحسن با عبد الله زبير ازدواج كرد وچون عبد الله را به كشتند خواهر خود را برداشته از مكه به مدينه آورد . ابوالفرج اصفهانى گفته است : كه زيد در كربلا ملازمت عم خود را داشت واو را با ساير اهلبيت (عليه السلام) اسير كرده به نزد يزيد فرستادند واز پس آن ، با اهلبيت به مدينه رفتند . صاحب عمدة الطالب گفته است كه زيد صد سال وبه قولى نود وپنج سال وبه قولى نود سال زندگى كرد ودر بين مكه ومدينه در موضعى كه حاجر نام دارد وفات كرد .

2 . اما حسن بن الحسن (عليه السلام) كه او را حسن مثنى نيز گويند پس او مردى جليل القدر وشريف وصاحب فضل وورع بوده ودر عصر خود متولى صدقات جد خويش أمير المؤمنين (عليه السلام) بود وحجاج آنگاه كه از جانب عبد الملك بن مروان امير مكه بود خواست تا عمر بن على (عليه السلام) را در صدقات پدر با حسن شريك سازد ، حسن قبول نفرمود و گفت اين خلاف شرط وقفست حجاج گفت خواه قبول كنى يا نكنى من او را در توليت صدقات با تو شريك مى كنم ، حسن ناچار ساكت شد ودر وقتى كه حجاج از او غفلت داشت بى آگهى او از مدينه به جانب شام رفت وبر عبد الملك وارد شد ، عبد الملك مقدم او را گرامى شمرد واو را احترام نمود وبعد از سؤالات چندى ، سبب قدوم او را پرسيد حسن حكايت حجاج را با شرح وتفصيل باز گفت عبد الملك گفت اين حكومت از براى حجآج نيست واو را جرئتى در اين كار نيست ومن نامه اى براى او مى نويسم كه از شرط وقف تجاوز نكند . پس نامه اى در اين خصوص ، براى حجاج نوشت وحسن را صلهء نيكو داد ودستور مراجعت داد وحسن با عطاى فراوان وبا إكرام خاص از نزد او بيرون شد .

بدانكه حسن مثنى در كربلا در ملازمت ركاب عم خود حضرت امام حسين (عليه السلام) حاضر بود ، وچون آن حضرت شهيد شد واهلبيت آن حضرت را اسير كردند حسن نيز دستگير شد اسماء بن خارجهء فزارى كه فاميل مادرى حسن بود او را از ميان اسيران اهلبيت بيرون آورد وگفت به خدا قسم نمى گذارم كه به فرزند خواهرم بدى وسختى برسد ، عمر سعد نيز امر كرد كه حسن فرزند خواهر ابى حسان را با او گذاريد واين سخن از بهر آن گفت كه مادر حسن مثنى ، خوله از قبيلهء فزاره بود چنانچه ابوحسان كه اسماء بن خارجه است نيز فرازى واز قبيلهء خوله بود . موافق بعضى اقوال حسن جراحت بسيار نيز در بدن داشت ، اسماء او را در كوفه با خود داشت وزخمهاى او را مداوا كرد تا بهبود يافت واز آنجا روانهء مدينه شد . وحسن داماد سيدالشهداء بود وفاطمه دختر عم خود را داشت . روايت شده است كه چون حسن خواست يكى از دو دختر امام حسين (عليه السلام) را تزويج كند حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) او را فرمود اينك فاطمه وسكينه دختران منند هر يك را كه خواهى اختيار كن اى فرزند من ! حسن را شرم مانع آمد وجواب نگفت امام حسين (عليه السلام) فرمود كه من اختيار كردم براى تو فاطمه را كه با مادرم فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه وآله) شباهتش بيشتر است . پس حسن فاطمه را كابين بست واز وى چند فرزند آورد كه مشروحا در تاريخ آمده است . باز آنچنان كه در تواريخ آمده است : او ، فاطمه را بسيار دوست مى داشت وفاطمه نيز بسى با او مهربان بود وحسن سى وپنجسال داشت كه در مدينه وفات كرد وبرادر مادرى خود ابراهيم بن محمد بن طلحه را وصى خويش قرار داد واو را در بقيع به خاك سپردند و فاطمه بر قبر او خيمه افراخت ويك سال تمام به سوگوارى نشست وروزها روزه ، وشبها به عبادت قيام نمود وچون يكسال منقضى شد موالى خود را فرمان كرد كه چون شب تاريك شود خيمه را از قبر حسن باز گيرند وچون شب تاريك شد گوينده اى را شنيدند كه مى گفت : هل وجدوا ما فقدوا ؟ وديگرى در پاسخ او گفت بل يئسوا فانقلبوا وبعضى گفته اند كه بدين شعر لبيد تمثل جست :

الى الحول ثم اسم السلام عليكما * ومن يبك حولا كاملا ، فقد إعتذر

يكسال تمام گذشت سلام بر هر دو تاى شما باد ! كسى كه يكسال بگريد پس معذور است .

اما عمر وقاسم وعبد الله ، اين هر سه تن ، در كربلا ملازم ركاب عم خود امام حسين (عليه السلام) بودند . شيخ مفيد فرموده است كه ايشان در خدمت عموى خود شهيد گشتند ولكن آن چه از كتب مقاتل وتواريخ ظاهر شده همان شهادت قاسم وعبد الله است ، وعمر بن الحسن كشته نگشت بلكه او را با اهلبيت اسير كردند . شهادت قاسم در سن 13 و 14 سالگى بسيار غمبار است وداستان عروسى او عموما بى أساس وبى پايه است . آنچنان كه ما در پيشگفتار روضة الشهداء كاشفى سبزوارى به تفصيل آورده ايم .

بدانكه غير از سه تن وحسن مثنى از فرزندان امام حسن (عليه السلام) كه در كربلا حاضر بودند و شهيد شدند سه تن ديگر به شمار رفته است :

يكى ابوبكر بن الحسن وديگرى ، عبد الله اصغر كه شهادت او نيز در زندگى امام حسين (عليه السلام) ذكر خواهد شد ، سيم احمد بن الحسن چنانچه در بعضى مقاتل شهادت او در روز عاشوراء مشروحا ذكر شده است ودر احوال زيد بن الحسن آمده است كه ابوالفرج گفته كه او نيز در كربلا حاضر بوده پس مجموع آنانكه از فرزندان امام حسن (عليه السلام) در سفر كربلا ملازمت ركاب امام حسين (عليه السلام) داشتند هشت تن به شمار رفته است . واما عبد الرحمن بن حسن (عليه السلام) ، او در ركاب عموى خود امام حسين (عليه السلام) به سفر حج كوچ كرد ودر منزل ابواء جهان را به درود كرد در حاليكه محرم بود . واما حسين بن الحسن ، اگر چه او را فضلى وشرفى مى باشد لكن از وى ذكرى و حديثى واقع نشده است ، واين حسين ملقب به أئرم است واثرم آنكس را گويند كه دندان ثناياى او ساقط شده باشد يا آنكه يكى از چهار دندان پيش او شكسته باشد . وامآ طلحة بن حسن (عليه السلام) ، پس او بزرگ مردى بود ، وبه جود وبخشش معروف و مشهور گشته بود واو را طلحة الجود مى گفتند واو يك تن از آن شش نفر طلحه است كه به جود وبخشش مشهور بودند وهر يك را لقب خاصى بوده است .

واما از دختران امام حسن (عليه السلام) چند تن كه شوهر كردند نام برده مى شود : نخستين : ام الحسن كه با زيد از يك مادر بود ، وبه حبالهء نكاح عبد الله بن زبير بن العوام درآمد وبعد از قتل عبد الله زيد او را به مدينه آورد . دوم : ام عبد الله است كه در ميان دختران امام حسن (عليه السلام) ، به جلالت قدر وعظمت شأن وبزرگوارى ممتاز بود واو زوجهء حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) بود واز آنحضرت چهار پسر آورد : امام محمدباقر (عليه السلام) وحسن وحسين وعبد الله الباهر . وما در احوال حضرت باقر (عليه السلام) به جلالت مرتبهء ام عبد الله ( عليها السلام ) اشارتى نموده ايم . سيم : ام سلمه است كه به قول بعضى از علماى نسابه به نكاح عمر بن زين العابدين (عليه السلام) درآمد . چهارم : رقيه است واو با عمرو بن منذر بن زبير العوآم ازدواج كرد . (211)

اين تعداد از فرزندان گرچه امروز در اين روزگار كنترل نسل وتحديد وتقطيع آن خيلى بيشتر به نظر مى رسد ولى در آنروزهاى نياز به اعوان وانصار ، حداقل تعدادى بود كه خانواده ها در آرزوى داشتن آنها بوده اند چون زندگى نيمه شهرى آنروز وفلاحت و كشاورزى وباغدارى در شهر مدينه ايجاب مى كرد كه در تأمين زندگى وتحصيل معاش افراد واعضاى خانواده هر چه بيشتر بوده باشد بالخصوص جنگها وبرخوردهاى مكتبى با قبيله اى هم ، هر ماه وسال جريان داشت پيروزمند فردى بود كه از نيروهاى يكدست و متحد ومتفق برخوردار باشد . برخلاف امروز ، در آن روزگار كثرت اولاد ، افتخار بود وقلت آن إنكسار بود وضعف وناتوانى .

منابع ومأخذ

1 . اثبات الوصية / مسعودى .

2 . اثبات الهداة / حر عاملى .

3 . احقاق الحق / علامه شوشترى .

4 . اخبار الطوال / دينورى .

5 . ارشاد / شيخ مفيد .

6 . اسد الغابة / ابن اثير .

7 . اعلام الورى / علامه طبرسى .

8 . الإحتجاج / طبرسى .

9 . الأوائل / شيخ محمد تقى شوشترى / چاپ تهران .

10 . التنبيه والاشراف / مسعودى .

11 . الخرائج والجرائح / راوندى .

12 . الصواعق المحرقة / ابن حجر .

13 . الغدير / علامه امينى .

14 . الفتوح / اعثم كوفى .

15 . القاموس المحيط / فيروز آبادى .

16 . الكامل في التاريخ / ابن اثير .

17 . المناقب / ابن شهر آشوب .

18 . امالى / طوسى / چاپ نجف .

19. امامان شيعه از ديدگاه علماى اهل سنت / داود الهامى .

20 . انساب الاشراف / بلاذرى .

21 . بحارالانوار / علامه مجلسى .

22 . پرورش روح / سيد محمد شفيعى .

23 . تاريخ الاسلام / ذهبى .

24 . تاريخ الخلفا / سيوطى .

25 . تاريخ بغداد / خطيب البغدادى .

26 . تاريخ دمشق / ابن عساكر .

27 . تاريخ دول الاسلام / منقريوس .

28 . تاريخ طبرى / طبرى .

29 . تاريخ گزيده / حمدالله مستوفى .

30 . تاريخ يعقوبى / يعقوبى .

31 . تحف العقول / ابن شعبه .

32 . دول الاسلام / ذهبى .

33 . ديوان شاخه طوبى / شفيعى مازندرانى .

34 . ذخائر العقبى / طبرى .

35 . سيره ء پيشوايان / استاد مهدى پيشوايى / توحيد قم .

36. شرح الأخبار في فضائل الأئمه / نعمان النميمى .

37 . شرح نهج البلاغه / ابن ابى الحديد .

38. شيعه در اسلام / علامه طباطبائى .

39. طبقات الكبرى / محمد بن سعد .

40. عقد الفريد / ابن عبد ربه .

41. علل الشرايع / صدوق / چاپ تهران .

42 . فرائد السمطين / ابراهيم بن محمد حموينى .

43. فردوس الاخبار / شيرويه بن شهردار بن شيرويه ديلمى .

44. فصول المهمه / ابن صباغ .

45. فضائل الخمسه / فيروزآبادى .

46 . الكامل في التاريخ / ابن اثير .

47. كشف الغمه / اربلى .

48. لهوف / سيد بن طاووس / دفتر نشر نويد اسلام قم .

49 . مروج الذهب / مسعودى .

50. مسند / احمد حنبل .

51 . مقاتل الطالبيين .

52 . مقتل / خوارزمى .

53 . مقتل عوالم / بحرانى .

54 . مناقب / ابن شهر آشوب .

55 . منتهى الآمال / محدث قمى .

56 . نظام حقوق زن در جهان واسلام / شهيد مطهرى .

57 . نفس المهموم / محدث قمى .

58 . نهج البلاغه / دكتر شهيدى / مركز علمى وفرهنگى .

59 . وقعة الصفين / نصر بن ابن مزاحم .