۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۶ -


بيدار باش حوادث

اين حوادث وحشتناك ، مردم عراق را سخت تكان داد و آنان را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلى حكومت اموى را تا حدى نشان داد . در همان حال كه رؤساى قبايل ، از آثار و منافع پيمان صلح امام حسن (عليه السلام) بهره‌مند مى شدند ، مردم عادى عراق ، كم كم به ماهيت اصلى حكومت بيدادگر و خودكامه‌ى معاويه كه به پاى خود به سوى آن رفته ، و به دست خود ، آن را تثبيت نموده بودند ، پى مى بردند . مردم عراق وضع خود را در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) به ياد آورده ، حسرت مى خوردند و از كوتاهى ‌هايى كه در پشتيبانى از على (عليه السلام) مرتكب شده بودند ، و نيز از صلحى كه با اهل شام برقرار نموده بودند ، انگشت ندامت به دندان مى گزيدند ، و هر وقت به هم مى رسيدند ، يكديگر را به خاطر گذشته ها ، سرزنش نموده درباره اينكه در آينده چه مى توانند بكنند ، به فكر و انديشه فرو مى رفتند به طورى كه بيش از چند سال نگذشت كه پى در پى هيئت‌هاى نمايندگى از طرف عراقيان به محضر امام حسين (عليه السلام) شرفياب شده از آن حضرت مى خواست بر ضد معاويه قيام كند . (162)

بنابراين دوران صلح امام حسن (عليه السلام) دوران آمادگى و تمرين براى جنگ به شمار مى رفت تا روزى موعود - روزى كه جامعه ى اسلامى آمادگى و يارى انقلاب را داشته باشد - فرا رسد .

روزى كه امام حسن (عليه السلام) صلح كرد هنوز اجتماع به آن پايه از درك و استعداد نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند . آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى آمال و آرزوها بود ، آمال و آرزوهايى كه روح شكست در آنها تزريق شده بود . از اين رو هدفى كه امام حسن (عليه السلام) تعقيب مى كرد ، اين بود كه افكار عمومى را براى قيام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و اساس حكومت اموى پى ببرند و مخصوصا با اشارتهايى كه حضرت مجتبى (عليه السلام) به ستمگريها و جنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام ، مى فرمود ، افكار مردم را كاملا بيدار مى كرد . كم كم اين آمادگى قوت گرفت به طورى كه شخصيتهاى بزرگ عراق متوجه حسين بن على (عليه السلام) شده از او مى خواستند ، قيام كند . (163)

هر يك از جنايتهاى معاويه بلافاصله در مدينه طنين مى افكند و محور بحث و گفتگو به شمار مى رفت كه حسين بن على (عليه السلام) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامى تشكيل مى داد ، براى نمونه هنگامى كه معاويه حجر بن عدى و همراهان او را كشت عده اى از بزرگان كوفه نزد حسين (عليه السلام) آمده ، جريان را به حضرت خبر دادند و امام (عليه السلام) موجى از نفرت در همه قشرهاى با ايمان برانگيخت . اين مطالب نشان مى دهد كه در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مى گرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن همان پيروان اندك و صميمى امام حسن (عليه السلام) بودند كه امام از كشته شدن آنها دريغ ورزيد و با معاويه صلح كرد . هدف اين گروه اين بود كه از رهگذر جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج مى زد ، روح انقلاب را در دلهاى مردم برانگيزد تا روز موعود فرا رسيد ! (164)

پاسخ شبهه دوم : تعدد همسران آن حضرت

مسأله تعدد زوجات و كثرت طلاق ها ، را بيشتر در كتبى كه در دوران بنى عباس تأليف يافته و مى توان جستجو نمود و متأسفانه بعضى از نويسندگان دوست هم بدون توجه به ريشه و عواقب آن ، به نقل آن پرداخته اند ، حتى بعضى از خوش باوران كثرت ازدواج را به حساب منقبت امام (عليه السلام) آورده اند كه چون امام (عليه السلام) ، مورد توجه همگان بود و مردم به گونه اى مى خواستند ، وصلتى با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اهلبيت (عليه السلام) داشته باشند دوست داشتند ( ولو در مدتى كوتاه ) افتخار تقرب سببى را از طريق امام حسن (عليه السلام) با پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) داشته باشند . اينان راز كثرت ازدواج ها و طلاق ها را در همين مسأله خلاصه مى كنند ، غافل از آنكه اصل مسأله ساخته و پرداختهء مخالفان كينه توز آن حضرت مى باشد . وآنگهى : كثرت ازدواج ها و طلاق ها ، به گونه ى مبهم مطرح شده است و اسامى زنان امام (عليه السلام) را ذكر نكرده اند ، اگر مسأله واقعيت داشت چرا اين گونه به ابهام برگذار كرده اند ؟ ! اگر واقعا مسأله ، حقيقت داشت اسامى زنان ، حتى مطلقات را مى توانستند ذكر كنند و مهمتر آنكه : تعداد فرزندان آن حضرت را غالبا در حدود پانزده تن اعم از پسر و دختر نگاشته اند و اين تعداد در آن ايام يك رقم معمولى و مقبولى بود و در صورتى كه صحت ادعاى كثرت ازدواج و طلاق ، اگر مورد ترديد نبود بدون ترديد فرزندانش ، بايد بيش از تعدادى باشند كه مورخان نوشته اند . (165)

ولى بايد ديد آيا به راستى امام مجتبى (عليه السلام) داراى همسران متعددى بود يا اين موضوع هم همانند بسيارى از موضوعات تاريخى ، به مرور ايام ، بوسيله دوستان نادان و يا دشمنان آگاه و مغرض ، شاخ و برگ پيدا كرده و به صورت مبالغه آميزى در آمده است ؟ بعيد به نظر نمى رسد كه مسأله ازدواجهاى فراوان امام حسن (عليه السلام) از دسيسه‌هاى بنى اميه و محصول دسيسه‌هاى آنان بوده باشد و در واقع مى توان گفت كه اين موضوع نيز يكى از توطئه‌هاى دامنه دارى است كه دودمان ننگين بنى اميه ، بر ضد خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) چيده بودند و با جعل و نشر اخبار دروغ مربوط به اين قسمت خواسته اند افكار عمومى مسلمانان را نسبت به فرزند رشيد على (عليه السلام) بدبين و مشوش سازند [ نعوذ بالله ] . او را اهل بزم و عيش و نوش معرفى نمايند نه مرد رزم و جهاد . شواهدى براى اين موضوع وجود دارد كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود . پيشواى دوم در پاك ترين و برجسته‌ترين خاندان چشم به جهان گشود و تحت تربيت و پرورش پدر و مادر عاليقدرى پرورش يافت و شخصيتى برجسته و صفاتى ممتازى را كسب نمود . او يك مرد الهى بود كه از تمام امكانات خود ، نه براى بهره بردارى بيشتر از لذات زندگى ، بلكه در راه خدا و خشنودى پروردگار ، و رسيدگى به وضع بيچارگان استفاده مى كرد . او اوقات خود را صرف عبادت و اطاعت خدا مى نمود همانطور كه گذشت 25 بار با پاى پياده به زيارت بيت الله الحرام رهسپار و با وجود آنكه مركب سوارى در اختيار داشت ولى پياده و گاه پا برهنه راهپيمائى مى كرد تا در پيشگاه پرودگار خود ، بيشترين اجر و پاداش را داشته باشد . (166)

در عصر او هيچ كس از لحاظ كثرت عبادت و نيايش و توجه به خدا ، به پايه ى او نمى رسيد ، هرگاه نام خدا را مى بردند او به ياد روز رستاخيز و عوالم پس از مرگ مى افتاد ، دگرگونى خاصى به او دست مى داد ، هنگام ساختن وضو و موقع نيايش ، حالت روحى و جذبه ى معنوى عميقى پيدا مى كرد كه فقط در مردان الهى ، مى توان نظاره نمود و چون به قصد راز و نياز با خدا ، به در مسجد مى رسيد ، با سوز و گداز خاصى زبان به مناجات و اعتذار به پيشگاه خدا باز مى گشود ، او هرگز خدا را فراموش نمى كرد . (167)

با توجه به اين حقايق مسلم تاريخى ، قابل قبول نيست كه شخصى كه داراى چنين اخلاق و رفتار ، و چنين روحيه سراسر عبادت و كوشش در راه خدا - آنچنان كه بعضى از مورخان مبالغه جو نوشته اند - علاقه و توجه خارج از حد متعارف به مسأله ازدواج و زناشوئى از خود نشان دهد . جالب توجه است منشاء اين منقولات ، همان تاريخ‌نگاران دربار اموى مى باشند . . . . كسانى كه چنين اخبارى را نقل كرده اند در اصل سه يا چهار نفر بيشتر نبوده‌اند و بقيهء ناقلين در كتب وآثار خود ، به گفته‌هاى آنان استناد جسته اند و اين شايعه را دامن زده اند . اما آن چهار نفر عبارتند از : يحيى بن العلاء ، ابوالحسن مدائنى ، شبلنجى ( صاحب نور الأبصار ) وابوطالب مكى . اينك به معرفى و گزارشات آنان مى پردازيم :

1 . يحيى بن العلاء : در كافى از يحيى بن العلاء دربارهء كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عليه السلام) روايتى شده است كه آن جناب پنجاه زن را طلاق داد و حضرت امير (عليه السلام) در منبر كوفه فرمود اى مردم ! به حسن زن ندهيد زيرا كه او مطلاق ( كثير الطلاق ) است ! بايد دانست كه يحيى بن العلاء قاضى منصور دوانيقى بوده و خود منصور هم درباره ء جعل چنين رواياتى با او همدست بوده است زيرا سادات حسنى ( عبد الله بن حسن مثنى و پسران او ابراهيم و محمد ) كه در زمان خلافت منصور عليه او خروج كرده بودند موقعيت منصور را متزلزل نموده و او براى اين كه سادات حسنى را در نظر مردم منفور جلوه دهد ، به جعل چنين اباطيل واكاذيبى دست مى زد و امام حسن مجتبى (عليه السلام) را كه نياى آنان بود مورد تهمت و افتراء قرار مى داده است تا اصل و ريشه را از بيخ و بن درآورده باشد . چنان كه به نوشتهء مسعودى مورخ مشهور هنگامى كه منصور عبد الله بن حسن را دستگير كرد خطبه اى خواند و حضرت امير و اولادش را مورد لعن و نفرين قرار داد و نسبت به امام حسن (عليه السلام) هم مطالبى ناروا گفت و اضافه كرد كه : وأقبل على النساء يتزوج اليوم واحدة ، ويطلق اخرى ، فلم يزل لذلك حتى مات فراشه . (168) و به زنان رو آورد و هر روز يكى را تزويج مى كرد و ديگرى را طلاق مى داد و هميشه بر اين كار ادامه مى داد تا در گذشت علاوه بر اين منبع گويا علماى رجال يحيى را راستگو ندانسته اند و به نوشتهء عسقلانى در تهذيب التهذيب ( ج 11 ، ص 261 ) احمد بن حنبل يحيى را كذاب وجعال دانسته است . همچنين نسائى مى نويسد ، كه به روايات يحيى نمى شود عمل كرد . ذهبى در ميزان الاعتدال ( به شماره ء 526 ) يحيى بن العلاء را مردود دانسته است و اردبيلى صاحب جامع الرواة در ص 164 مى نويسد : يحيى قاضى منصور دوانيقى در رى بوده و روشن است كه قاضى منصور افكار پليد منصور را نشر خواهد داد . (169)

2 . ابوالحسن مدائنى : ابن ابى الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه از وى نقل كرده است كه حسن بن على تعداد كثيرى زن را به حبالهء نكاح خويش درآورده بود و سپس آنان را طلاق داد ! به طورى كه نوشته اند مدائنى مبلغ رسمى بنى اميه بوده و اشعارى هم در مدح معاويه بن ابى سفيان سروده است . (170) و كسى كه معاويه و خاندان اموى را مدح كند به يقين درباره ء امام حسن (عليه السلام) از گفتن و نوشتن چنين تهمتى ، باكى نخواهد داشت . و اصولا سرمايه زندگى اش تقبيح و تكذيب رقيبان خواهد بود . مسلم كه از علما ومحدثين بزرگ اهل سنت است در صحيح خود از اين كه حديثى از مدائنى نقل كند امتناع ورزيده است و به طور كلى ارباب جرح و تعديل درباره ء او اختلاف كرده اند و اغلب او را تضعيف نموده و گفته اند در نقل قول ، قابل اعتماد و وثوق نيست و روايت مسند ، بسيار كم دارد . (171)

3 . شبلنجى : هم روايت نود زن را در نور الأبصار آورده است ! ! و اين سخن را به طور مرسل يعنى بدون ذكر سند و مدركى نقل نموده است و معلوم نيست از كجا گرفته است ؟ و پرواضح است كه چنين روايتى هرگز قابل اعتماد نخواهد بود.

4 . ابوطالب مكى : او رقم بالاترى را در كتاب قوة القلوب خود نقل كرده وناقلين ديگر نيز مانند ابن شهر آشوب و غيره در نقل اين روايت ، به او استناد جسته اند . اما احاديثى كه وى در كتاب مزبور نقل كرده است عموما بى پايه و بى اساس مى باشند . ابوطالب مكى با اينكه خود از اهل سنت مى باشد ولى مورد طعن دانشمندان و علماى علم رجال خود اهل سنت نيز قرار گرفته است . ابن كثير در البدايه ( ج 11 ، ص 319 ) و ابن حجر در لسان الميزان ( ج 5 ، ص 300 ) و ابن اثير در لباب الانساب ( ج 3 ، ص 174 ) و از شيعيان محدث قمى در الكنى و الالقاب در تضعيف وى ، سخنانى گفته اند و گويا به علت خبط دماغ گاهگاهى سخنان هذيان و پريشان مى گفته چنان كه محدث قمى مى نويسد كه او گفت : ليس على المخلوق ، اضر من الخالق . (172) و كسى كه چنين جملهء كفرآميز را بگويد از آن چه توقعى بايد داشت ؟ و به طورى كه گفته اند كتاب قوة القلوب را موقعى نوشته است كه دچار خبط دماغ بوده است . (173)

پس تمامى رواياتى كه در مورد كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عليه السلام) وارد شده به چنين راويانى بر مى گردد كه متخصصين علم رجال آنان را مردود شمرده اند تازه اگر مورد اطمينان و موثق هم باشند اين روايات از روايات آحاد است و خبر واحد در موضوعات ، حجت نبوده و از نظر علماء هم معتبر نمى باشد . بعضى از نويسندگان هم بدون تحقيق از ماهيت امر به تصور اينكه اخبار و روايات مزبور صحيح مى باشند در صدد توجيه آنها در آمده و به حساب خود مجوزى بر آن درست كرده اند كه به درد خودشان مى خورد . توجيه خنده دار هم كه بعضى نموده اند اينست كه اغلب زنان امام آنهائى بوده اند كه شوهرانشان در جنگهاى جمل و صفين و نهروان كشته شده و خود بى سرپرست مانده بودند از اين جهت آن جناب آنان را به عقد خود درآورده بود تا عهده دار مخارج آنان باشد ! اين سخن هم به هيچ وجه حقيقت نداشته و امام حسن (عليه السلام) براى تأمين هزينهء زندگى چنين خانواده هائى سهميه اى از بيت المال كوفه منظور كرده بود و در ماده ء چهارم قراداد صلح هم ديديم كه با معاويه شرط نموده بود كه موجودى بيت المال كوفه و خراج ساليانهء شهر داراب را براى صرف مخارج زندگى خانواده‌هاى شهيدان در اختيار او بگذارد . اگر اين نويسندگان تحقيق عميقى در كيفيت و ماهيت اين روايات به عمل مى آوردند براى آنان معلوم مى شد كه اخبار مزبور عموما ساختگى است و از ناحيهء مخالفين و دشمنان جعل شده است و در اين صورت احتياجى نبود كه به چنين توجيهات مهمل و بى معنى دست بزنند .

اما دلايل وقرائن عقلى در رد و جعلى بودن اين روايات :

1 . از نقطهء نظر شرع طلاق زن بدون دليل و عذر موجه مجوزى نداشته و فقط در موارد استثنائى كه باصطلاح عاميانه كارد به استخوان رسد و در اثر اختلاف عقيده و عدم تفاهم و هماهنگى ادامهء زندگى حقيقا براى طرفين سخت و غير قابل تحمل باشد آن هم با شرايط مخصوص اجازه ء طلاق داده شده است و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره ء مرد و زنى كه فقط براى هوسرانى واشباع غريزه ء جنسى با هم ازدواج كرده و بعد از هم جدا شوند فرمايد : ان الله لايحب الذواقين والذواقات . (174) خداوند مردانى را كه مكرر زن بگيرند و زنانى را كه مكرر شوهر مى كنند ، دوست نمى دارد .

پاسخ قطعى

زهد و پارسائى امام حسن (عليه السلام) به قدرى بود كه براى او مجال چنين خوشگذرانى ها را ولو از راه مشروع ، باقى نگذاشته بود و همانگونه كه مطلع هستيد ابن بابويه كتابى به نام زهدالحسن دربارهء زهد و پارسائى آن بزرگوار نوشته است . وقتى زهد و تقوى و پارسائى در آدمى شدت يابد خود به خود نيروى شهوانى و جنسى كاهش يافته و ممكن است به كلى از بين برود و امام حسن (عليه السلام) كه در چنين صفات ملكوتى سرآمد تمام مردم بود مسلما خود را در اخيتار غريزه ء شهوانى و تمايلات نفسانى نمى گذاشت تا زنان متعددى گرفته و سپس طلاق دهد و اصولا اين گونه زندگى ‌هاى آلوده به هوى و هوس ، با برنامهء آسمانى و مأموريت الهى امام ، هرگز قابل انطباق نمى باشد .

2 . يكى از همسران امام حسن (عليه السلام) جعده دختر اشعث بن قيس بود كه امام را به وسيلهء سمى كه معاويه فرستاده بود مسموم ساخت . براى اهل تحقيق روشن است كه جعده اگر از اول به امام علاقه‌مند بود نمى توانست يك مرتبه تغيير روش دهد و او را مسموم سازد پس به طور قطع رفتارش نسبت به امام از ابتداء خوب نبوده است و به همين جهت معاويه هم از بين زنان امام ، او را براى انجام اين كار انتخاب كرده بود و حتى اين مطلب از پيش ، براى خود امام حسن (عليه السلام) روشن بوده است . قطب الدين راوندى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند كه امام حسن (عليه السلام) با خانواده ء خود گفتگو مى كرد و مى فرمود كه من هم مانند جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به وسيلهء زهر مسموم خواهم شد پرسيدند چه كسى چنين كارى خواهد نمود ؟ فرمود : جعده ! گفتند او را از خانه ى بيرون كن و از خود دور گردان فرمود : چگونه بيرون كنم كه هنوز كارى انجام نگرفته است و اگر او را بيرون كنم قتل من جز به دست او نيست و اين خود عذرى براى او مى باشد كه گويد شوهرم مرا بدون جهت ، از خانه بيرون كرده است . (175)

اكنون جاى اين سؤال است كه امام (عليه السلام) جعده را كه موجب قتل او بوده و از اول هم حتما بدرفتارى مى كرده حاضر به طلاقش نشده پس چگونه چنين وجود مهربان و رئوف ممكن است زنهاى ديگرى را عقد كند و رها سازد ؟

3 . كرامت نفس و بزرگوارى امام حسن (عليه السلام) هرگز اجازه نمى داد كه زنى را كه با او زندگى كرده بى جهت رها كند و بى سرپرست گذارد ، او خود متكفل تأمين هزينهء زندگى درماندگان و يتيمان بى سرپرست بود در اين صورت چگونه خودش كس ديگرى را بى سرپرست رها سازد ، و با اينكه حضرتش چنين عملى را نوعى ناجوانمردى مى شمرد چنان كه وقتى از دنائت ولوم پرسيدند چنين فرمود : خوشگذرانى و در فكر و انديشهء خود بودن و بى اعتنائى به همسر و سر خود رها كردن او ، و عدم حمايت از وى مى باشد .

4 . دشمن سرسخت امام حسن مجتبى (عليه السلام) معاويه بود كه از هيچگونه عمل جنايت آميز براى درهم كوبيدن قدرت او كوتاهى نمى كرد و حتى جلسات مناظره تشكيل مى داد و به وسيلهء طرفداران ونديمانش با امام (عليه السلام) به گفتگو مى پرداخت و تهمت‌ها و افتراهائى به ساحت مقدس او و پدرش وارد مى ساخت اگر حضرتش زنهاى متعددى مى گرفت و طلاق مى داد اين موضوع را كه براى او نقطهء ضعفى شمرده اند معاويه بيش از هر رقيب ديگرى ، مورد هجو و وهن او قرار مى داد و در جلسات مناظره ، براى خفت وى مطرح مى نمود اما تاكنون در هيچ مكتوبى ديده نشده و از هيچ مورخى شنيده نشده است كه معاويه چنين نسبتى را به امام (عليه السلام) داده باشد و همين نكته مؤيد نظر ماست كه موضوع كثرت ازدواج و طلاق آن جناب از اصل ، حقيقت نداشته و روايات وارده در اين مدت صد در صد ساختگى و جعلى است و جاعلين آنها ، مدتها پس از رحلت امام حسن (عليه السلام) به مقتضاى مصالح اجتماعى و سياسى حاكمان وقت به جعل چنين روايات بى اساس پرداخته اند و اگر نه در زمان حيات امام (عليه السلام) صحبت از چنين خرافات و اكاذيبى مطرح نبود چون همانگونه كه گذشت اگر چنين شايعاتى وجود داشت ، معاويه از همه كس سزاواتر بود كه آن را دست آويز و بهانهء خود قرار دهد و روى آنها مانور تبليغى انجام دهد .

فرزندان امام

از شواهد زنده ء ديگر اين موضوع تعداد فرزندان آن حضرت است چه اگر آن حضرت همسران متعددى اختيار كرده بود لازمه اش اين بود كه فرزندان متعدد و فراوانى هم داشته باشد در صورتى كه چنين نيست . بالاترين رقم را در مورد فرزندان امام مجتبى (عليه السلام) ابن جوزى نوشته است كه 23 نفر مى باشد . (176) ، يعقوبى فرزندان آن حضرت را 8 نفر (177) ، ابن شهر آشوب 13 پسر و يك دختر (178) ، ابن خشاب 11 پسر و يك دختر (179) ، طبرسى 16 پسر و يك دختر (180) ، و مكتوب معتبرترين همه ى آنها شيخ مفيد است كه در اين گونه مباحث بيش از ديگران دقت و تحقيق دارد ، تعداد فرزندان آن حضرت را 8 پسر و 7 دختر دانسته است و جمعا 15 نفر مى داند (181) ( و ما در پايان كتاب سخنان او را آورده ايم ) ، صاحب كتاب العدد كه بنا به نقل مرحوم علامه مجلسى همسران متعددى براى آن حضرت نوشته است در عين حال ، فرزندان حضرت مجتبى (عليه السلام) را بيش از 15 نفر ننوشته است . (182)

بدين ترتيب ، طبق تصريح تاريخ دقيق ، امام مجتبى (عليه السلام) حداكثر بيش از 15 فرزند نداشته است و اين نشان مى دهد كه موضوع تعدد زوجات آن حضرت ، به آن صورت كه در پاره اى از كتابها به چشم مى خورد كاملا بى اساس و بى اعتبار است . آيا با توجه به اين تعداد از فرزندان ، دروغ بودن نسبت چندين همسر به امام حسن مجتبى (عليه السلام) روشن به نظر نمى رسد ؟ و آيا با توجه به اين سند تاريخى ، نبايد گفت كه اين گونه اخبار دروغين ، ساخته و پرداختهء عوامل بنى اميه است كه سابقه در جعل اخبار فراوان داشتند ؟ و ما نبايد دانسته و يا ندانسته در مسير اين گونه اخبار مجعول قرار گرفته و يا بازگويى آنها به دشمنان خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) كمك كنيم .

بخش پنجم ` رهنمودها و ارشادات معنوى امام (عليه السلام)

رهنمودهاى امام مجتبى (عليه السلام)

ابن صباغ مالكى در كتاب معروف خود ( الفصول المهمه ) يادآور مى شود كه برخى از رهنمودهاى امام مجتبى (عليه السلام) عبارتند از :

1 . لا ادب لمن لا عقل له ، - ولا مروة لمن لا همة له ، - ولا حياء لمن لا دين له ، و رأس العقل معاشرة الناس بالجميل - وبالعقل تدرك الدارين جميعا ، و من حرم العقل حرمهما جميعا . فردى كه ادب ندارد در واقع عقل ندارد فردى كه همت ندارد در حقيقت مروت ندارد ، فردى كه حيا ندارد در حقيقت دين ندارد ، بالاترين عقل ، معاشرت صحيح با مردم است زندگى هر دو جهان با عقل به دست مى آيد فردى كه عقل را از دست داده است از هر دو زندگى دنيا و آخرت محروم است .

2 . سئل عن الصمت فقال : هو ستر للغى ، وزين للعرض ، وفاعله في راحة وجليسه في أمن . از فوايد سكوت پرسش نمودند : در پاسخ فرمودند سكوت پوشاننده ء لغزش ، زينت عرض و ناموس ، عامل راحتى انجام دهنده ، باعث آسايش هم نشين مى باشد .

3 . وقال (عليه السلام) هلاك المرء في ثلاث : الكبر والحرص والحسد . فالكبر هلاك الدين و به لعن ابليس والحرص عدو النفس و به اخرج آدم من الجنة والحسد رائد السوء ومنه قتل قابيل هابيل . فرمود : هلاكت فرد در سه چيز است : تكبر ، حرص و جسد . تكبر عامل هلاكت دين و زوال آن در اثر آن ابليس مورد لعن قرار گرفت ، طمع و حرس دشمن شخص است بوسيله آن آدم از بهشت بيرون شد حسد رهبر سوء مى باشد به علت آن قابيل برادرش هابيل را كشت . (183)

4 . وقال (عليه السلام) لا تأتى رجلا الا ان ترجونوا له او تخاف يده او ترجو بركته او تصل رحما بينك وبينه . مواعظ پدر رفت و آمد با فردى يا به علت در نظر داشت احسان يا خوف از زيان يا اميد بركت يا صله ى رحم بين زيارت كننده و زيارت شده مى باشد .

5 . وقال (عليه السلام) دخلت على على بن ابيطالب وهو يجود بنفسه لما ضربه ابن ملجم فجزعت لذالك فقال بى لاتجزع قلت وكيف لا اجزع وانا اراك في هذه الحالة ؟ فقال يا بنى ! احفظ عنى خصالا اربعا اذا انت حفظتهن نلت بهن النجاة يا بنى لا غنى اكثر من العقل ، ولا فقر مثل الجهل ولا وحشة اشد من العجب ، ولاعيش الذ من حسن الخلق و اعلم ان مروة القناعة والرضا اكبر من مروة إلأعطأ وتمام الصنيعة خير من ابتدائها .

6 . لما حضرت الحسن بن على بن ابيطالب الوفاة بكى ، فقيل يابن رسول الله ! تبكى و مكانك من رسول الله الذى أنت به ، وقد قال رسول الله فيك ما قال ، وقد حجبت عشرين حجة ماشيا وقد قاسمت ربك مالك ثلاث مرات حتى النعل والتفل قال انما ابكى لخصلتين : لهول المطلع وفراق الأحبة . (184)

وارد محضر على (عليه السلام) شدم در حالى كه در وضعيت جان دادن بود آن دم كه ابن ملجم لعين او را مضروب ساخته بود اظهار بى تابى و ناراحتى نمودم فرمود : ناراحت مباش و اظهار بى تابى منما عرض كردم چگونه اظهار بى تابى نكنم در صورتى كه شما را در چنين حال مشاهده مى كنم ؟ فرمود : پسرم ! چهار نكته را از من به ياد داشته باش اگر آنها را داشته باشى همواره به نجات وفلاح مى رسى پسرم ! ثروتى بالاتر از عقل نيست ، فقرى بالاتر از جهل و نادانى وجود ندارد ، وحشت و تنفرى بالاتر از عجب و خودستايى وجود ندارد . زندگى و عيشى بالاتر از حسن خلق نيست بدان مروت خشنودى و قناعت بالاتر از مروت بخشيدن مى باشد ، پايان رساندن كار بهتر از آغاز و ابتداى آن مى باشد .

6 . وقال (عليه السلام) : من بدأ بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه . كسى كه بدون سلام ، سخن آغاز نمايد به او پاسخ ندهيد .

7 . وقال (عليه السلام) : حسن السؤال نصف العلم . (185) پرسش نيكو ، نيمى از علم و دانش مى باشد . (186)

8 . جنادة بن ابى اميه مى گويد : بر آن حضرت وارد شدم در حالى كه در بستر بيمارى بودند ، از ايشان خواستم مرا موعظه كند . فرمودند : آرى ، براى سفر آخرت ، آماده باش ، و قبل از پايان زندگى خود ، زاد و توشه‌ى اين سفر را فراهم كن ، و بدان كه تو در جستجوى دنيائى ، و مرگ در جستجوى تو است . هيچ گاه غم فردا را كه نيامده است ، امروز مخور و بدان كه آنچه بيش از خوراك خود اندوخته اى ، براى ديگران انباشته اى ، و بدان كه در مورد روزيهاى حلال دنيا ، حساب و در حرام آن عقاب است ، در امور شيهه‌ناك ، عتاب و سرزنش است ، دنيا را همچون مردار ، در ناچيزى و پستى ، تصور كن . از آن به اندازه اى كه تو را كفايت كند بردار و اگر آن چه برگرفتى حلال بود ، راه زهد را پيشه ى خود ساخته اى ولى اگر حرام بود ، در آن گناهى نيست ( چون به قدر ضرورت برداشتى ) . پس تو مانند اينكه از مردارى برداشته اى و به حد ضرورت استفاده نموده اى ، اگر سرزنش و عتاب داشته باشد ، اندك است . و براى دنياى خود آنچنان تلاش كن كه گوئى هميشه در آن زندگى خواهى كرد ، و براى آخرت خود آنچنان عمل كن كه گوئى فردا مى ميرى ، و هرگاه خواستى بدون فاميل ، عزيز باشى ، و بدون پست و مقام عالى ، هيبت و شكوه داشته باشى ، از مذلت معصيت خدا ، به سوى عزت او بيرون برو .

برخى ديگر از رهنمودها امام حسن مجتبى (عليه السلام)

پس از متاركه‌ى جنگ ده سال تمام در مدينه اقامت داشتند و فراغت بال داشت اين دوره كه دوران ارشادها است مراجعاتى داشت در اين مدت نسبتا مناسب فعاليتها و تلاشهاى علمى و ارشادى داشتند كه بخشى از رهنمودهاى ايشان در ذيل آمده است :

حافظ ابونعيم در حلية الأولياء برخى از سوالات و پرسشهاى احتمالى أمير المؤمنين (عليه السلام) از فرزندش امام حسن مجتبى (عليه السلام) آورده است كه ما بخشى از آن سؤالات و پاسخها در اينجا از كتاب مناقب نقل مى كنيم :

فرزندم سداد و جوانمردى چيست ؟ امام حسن پاسخ دادند سداد دفع منكر با معروف مى باشد .

فرزندم شرف چيست ؟ انتخاب عشيره و تحمل جريره و خسارت عشيره مى باشد .

فرزندم مروت چيست ؟ عفت و اصلاح مال است .

فرزندم رقت چيست ؟ رقت در آسانى و جلوگيرى از حقارت و پستى است .

فرزندم ملالت چيست ؟ احراز خويشتن خويش و بذل و بخشش در راه خير مى باشد .

فرزندم گذشت چيست ؟ بذل و بخشش در وسعت و عسرت ، در فقر و غنا .

فرزندم بخل چيست ؟ آنچه در دست دارد شرف و آنچه را انفاق دارد ، تلف حساب كنيد .

فرزندم جبن و ترس چيست ؟ جرأت بر ضد دوست و نكول بر دشمن مى باشد .

فرزندم غنيمت چيست ؟ رغبت در تقوى و پارسايى و زهد در دنيا .

فرزندم حلم و بردبارى چيست ؟ فرو خوردن خشم و مالك شدن بر نفس .

فرزندم ثروت چيست ؟ خشنود شدن به عطاى خداوند هر چند كم بوده باشد .

فرزندم فقر چيست ؟ طمع ورزيدن نفس به هر چيزى كه مى بيند .

فرزندم ذلت چيست ؟ داد و فزع در مصيبت .

فرزندم كلفت و مشقت چيست ؟ سخن گفتن در چيزى كه به درد تو نمى خورد .

فرزندم مجد و شرف چيست ؟ در غربت ، عطا و در جرم ، رها نمودن .

فرزندم عقل چيست ؟ حفظ نمودن دل هر آنچه را كه در آن وديعت نهاده اى .

فرزندم حزم و احتياط چيست ؟ تحمل مشقت و همراهى با واليان .

فرزندم سفاهت چيست ؟ پيروى سفلگان و افراد پست .

فرزندم غفلت چيست ؟ ترك مسجد ، و پيروى مفسد .

فرزندم حرمان و نوميدى چيست ؟ از دست دادن بهره آنگاه كه به تو رو آورده است . (187)

اين پاسخهاى ارتجالى و بدون درنگ ، نشانگر بصيرت و آشنايى كامل آن امام همام (عليه السلام) ودرايت و آشنايى او به مواضع كلام مى باشد . سخت‌ترينها از امام (عليه السلام) از ده چيزى پرسيدند كه هر كدام سخت تر و شديدتر از ديگرى مى باشند ؟ در پاسخ فرمودند : سخت ترين چيزى كه خداوند خلق كرده است . سنگ است و سخت تر از آن ، آهن مى باشد كه سنگ را مى برد و سخت‌تر آهن ، آتش است كه آهن را قطع مى كند ، و شديدتر از آهن ، آب است كه آتش را خاموش مى سازد و شديدتر از آب ، ابر است كه آن را تحت پوشش قرار مى دهد و شديدتر از ابر ، باد است كه آن را اين طرف و آن طرف مى راند و شديدتر از باد ، فرشته اى است كه آن را رد مى كند و شديدتر از آن فرشته ، ملك الموت مرگ است كه خود ملك الموت را مى ميراند و شديدتر از ملك الموت ، امر خدا است كه مرگ را دفع مى كند . (188)

مكتوبى به معاويه

نامه اى است كه بعد از رحلت امام على (عليه السلام) به معاويه نوشته اند آنگاه كه مردم با او بيعت كردند : به نام خداوند بخشنده و بخشايش‌گر ، از بنده ء خدا حسن امير المومنين به معاوية بن صخر ، پس از حمد و ثناى الهى ، خداوند متعال محمد (صلى الله عليه وآله) را رحمت جهانيان مبعوث ساخت پس به وسيله او حق را نمايان و باطل را زائل و اهل شرك را ذليل و ناتوان و ملت عرب را عزيز و سربلند و افرادى را شريف و عزيز نمود خداوند متعال فرمود : اين قرآن ذكرى است بر تو و بر قوم تو ! هنگامى كه خداوند متعال او را از مردم گرفت عرب در مورد خلافت او اختلاف و تنازع نمودند پس انصار گفتند اميرى از ما و اميرى از شما باشد قريش گفتند : ما اولياء و وابستگان او هستيم پس در حكومت او منازعه نكنيد پس عرب اين حق را به قريش زيبنده دانستند در حالى كه ما بوديم و مائيم اولياء و نزديكان او تعجب نيست منازعه و كشمكش تو بدون حق . بارى أمير المؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) هنگامى كه اجلش فرا رسيد مرا جهت اين كار ( خلافت ) قرار داد پس تقوى را در نظر بگير در مورد امت محمد (صلى الله عليه وآله) راهى را پيش گير كه خون آنان را حفظ كنى و امور آنان را به صلاح وسداد بكشانى . والسلام . (189)

مباحثه و گفتگو در علم خود از ديگرى بياموز و علم خود را نيز بياموز پس به اين ترتيب علم خود و مطالبى كه هنوز نمى دانى متقن نموده اى . افراد قابل انتخاب با افرادى رفت و آمد داشته باشى كه داراى ويژگيهاى زير باشند : يا احسان و نيكوكارى او را اميد داشته باشى يا از علم و دانشى او بهره گيرى نموده باشى يا بركت دعاى او را داشته باشى ، يا رحمى بين تو و ايشان وجود داشته باشد . (190)

سخنى در محضر امام (عليه السلام)

روايت شده است كه روزى على (عليه السلام) به فرزندش حسن مجتبى (عليه السلام) فرمودند بلند شو و سخنرانى انجام ده تا كلام تو را بشنوم . امام حسن (عليه السلام) به پا خاست و اين گونه سخن آغاز كرد : ألحمدلله الذى من تكلم سمع كلامه ، و من سكت علم في ما نفسه و من عاش فعليه رزقه ، و من مات فإليه معاده ، اما بعد فإن القبور محلتنا ، والقيامة موعدنا ، والله عارضنا ، إن عليا باب من دخله كان مؤمنا ، و من خرج عنه كان كافرا ، فقام اليه على (عليه السلام) فاعتنقه فقال : بأبى انت وأمى ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم . (191)

حمد و سپاس خدائى را است هر آن كس كه سخن گويد آن را شنواست ، و هر كس سكوت اختيار كند آنچه در ضمير دارد مى داند ، هركس زندگى كند معاشش با او است ، و هر آن كس كه بميرد پس بازگشتش به سوى اوست ، پس از حمد و ثناى الهى ، قبرها محل كوچ ما است ، قيامت وعده گاه ما ، خداى متعال شكايت كننده ء ما است على (عليه السلام) دروازه ء آن كسى است كه مؤمن باشد هر آن كس كه از آن دروازه بيرون باشد پس كافر خواهد بود . پس على (عليه السلام) بلند شد و او را به آغوش كشيد و فرمود : پدر و مادرم فداى تو باد نسلى كه يكى پس از ديگرى از هم ارث مى برند .

پندهاى جاودان

فرزند آدم ! از محارم الهى چشم بپوشان تا واقعا عابد و ستايشگر خدا باشى .

از آنچه خداوند به تو نصيب فرموده است راضى و خشنود باش تا غنى و بى نياز باشى .

همسايگى كسى كه با تو همجوار است نيك و خوب انجام ده تا مسلم باشى .

با مردم آنگونه رفتار نما كه دوست دارى با تو آنگونه رفتار نمايند پس عادل باشى .

قبل از شما پيشينيانى بودند كه ثروت جمع مى كردند عمارات مى ساختند آرزوهاى دور و دراز داشتند همگى هلاك و تباه شدند ، مساكن آنان قبور ، كار و عمل آنان غرور گرديد .

فرزند آدم ! تو از آن لحظه اى كه از بطن مادر ساقط گرديده اى به ويران سازى عمرت مشغول هستى مؤمن هر روز زاده و توشه اخذ مى كند و كافر هر روز كام جويى مى نمايد .

امام (عليه السلام) بعد از اين سخنان ، آيه شريفه را تلاوت مى نمود : وتزودوا فإن خيرالزاد ، ألتقوى .