زندگانى امام على الهادى عليه السلام

باقر شريف قرشى

- ۱۴ -


بازداشت علويان

يكى ديگر از مصائب و سختى هاى علويان در حكومت متوكل بازداشت هاى دسته جمعى آنان بود. در اين ايام اكثر آنان تنها به جرم حق گويى و حق خواهى و پايبندى به اصول و آرمان هاى اسلامى بازداشت و در زندان هاى مخوف به بند كشيده شدند. از ميان اين زندانيان علوى ، افراد زير را نام مى بريم :

1 - ((محمّد بن صالح )): نسب شريف اين سيد بزرگوار به ريحانه رسول خدا و آقاى جوانان بهشت امام حسن بن على - عليهماالسلام - مى رسد. در فضل و ادب و شجاعت يكى از مفاخر اهل بيت بشمار مى رفت . طاغوت عباسى ((متوكل )) او را در سامرا زندانى كرد (674) و او در زندان ابيات زير را كه لطافت روح ، ايمان به خدا و شدت فشارها و مصائب ، در آن موج مى زند سرود:

(( طرب الفؤ اد و عاودت احزانه   و تشعب شعبا به اشجانه ... )) (675)

((قلبم به تب و تا افتاد و رنج هايش بازگشت و غم ها در آن خانه كردند، در تيرگى شب برقى درخشيد و روزهاى خوش گذشته را عيان ساخت . نورى دور و دسترس ناپذير نزديك آمد تا بنگرد ليكن زندانبان او را باز داشت ، آتشى در سينه اش زبانه كشيد و سيل اشك بر گونه اش روان شد سپس از خاطرات گذشته پشيمان شد و دست به دامن صبر زد و از تغزّل سرباز زد، دانست آنچه را مى كشد خداوند برايش مقدر داشته است و شمشير ايمانش پيوندهاى ناپايدار را پاره كرده قلبش آرام گرفت و اطمينان يافت )).

((اى دل ! منت گذار كم بخشش بخيل بردباريت را از بين نبرد، او وعده هايى مى دهد ليكن از برآوردن آنها خوددارى مى كند و قبل از فرا رسيدن وقت از قصدش باز مى گردد.

آن خوش اندام ، نيكو منظر، ميان باريك ، سيمين تن ، شيرين لب و نيك پوشش (به وعده اش وفا نمى كند) و به قسمت الهى خشنود و قانع باش كه فرمان او همه را فرا مى گيرد و دستورش رواست . حرمان و رنج روزى به پايان خواهد رسيد همانگونه كه لذت و نعيم باقى نماند و دوران آن سر آمد)).(676)

نگاهى به ابيات فوق رنج ها و مصائب اين بزرگوار را به خوبى نشان مى دهد همانطور كه ايمان عميق او را به خداوند و تسليم به اراده ربوبى را در تمام مراحل ، جلوه گر مى سازد. تذكره نويسان آثار پايدارى از او نقل كرده اند.(677)

2 - ((محمّد بن محمّد بن جعفر الحسينى )): محمّد از دعوت كنندگان به حسن بن زيد بود و عبداللّه بن طاهر از كارگزاران متوكل او را گرفته در نيشابور زندانى كرد و همچنان در آنجا بود تا وفات نمود. (678) اين دو تن از جمله كسانى بودند كه به وسيله متوكل زندانى شدند.

پنهان شدگان

گروهى از علويان از ترس حكومت عباسى به صورت ناشناس در شهرها و روستاهاى مختلف پراكنده شدند و در خفا مى زيستند كه نام دو تن از آنها را ذكر مى كنيم :

1 - احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين ، سيدى فاضل ، عالم و مورد احترام در خاندان خود بود و همچنان در حال استتار بود كه وفات نمود.(679)

2 - عبداللّه بن موسى الحسن از بزرگان علوى و مفاخر قهرمانان بود. او نيز از ترس حكومت پنهان شد. (680) و گروهى ديگر نيز از علويان پنهان شدند و در خفا زيستند كه ابوالفرج اصفهانى و ديگران نام آنها را ذكر كرده اند.

قيام يحيى

يكى از قيام هاى علويان در اين دوره ، قيام يحيى بن عمر بن الحسين بن زيد عليه ظلم و ستم عباسيان بود كه به شهادت اين رادمرد انجاميد. يحيى بر اثر فشارهاى دوره متوكل و تركان (681) در ايام مستعين شورش كرد و دستجات مختلف اهل كوفه به او پيوستند. او ديگر از تندروى هاى جوانى گذشته بود و عمل او را نمى شد احساساتى ارزيابى كرد. تمام ارزش هاى انسانى و رهبرى را در خود متجلى ساخته بود و در آغاز قدرت گرفتن در صدد گسترش عدالت و انصاف و حفظ اموال مردم بر آمد و تعاليم اسلامى را بكار بست ، محمّد بن طاهر در راءس لشكرى انبوه براى كشتن او روانه شد و پس از جنگى هولناك يحيى به شهادت رسيد و صفحه درخشانى از جهاد اهل بيت ورق خورد. محمّد پس از اين جنايت در كوفه بارعام داد و مجلسى گرفت كه در آن فرومايگان و فرصت طلبان كشتن ذريه پيامبر را به او تبريك و تهنيت گفتند!

ابوهاشم جعفرى - از نوادگان جعفر طيار - كه از اين حادثه جانگذار آتش گرفته بود و شهادت يحيى طاقتش را طاق كرده بود بر او وارد شد و گفت :

((اى امير! تو را بخاطر كشتن مردى تهنيت مى گويند كه اگر پيامبر (( - صل اللّه عليه و آله - )) زنده بود به او تسليت مى گفتند)).

اين سخنان آب سردى بود بر آتش هيجان و خوشى هاى مجلسيان - محمّد ساكت شد و مجلسيان را خاموشى فرا گرفت و ابوهاشم كه حرف خود را زده بود با خواندن ابيات زير خارج شد:

(( يا بنى طاهر كلوه وبيا   ان لحم النبى غير مرى
ان وترا يكون طالبه اللّه   لوتر بالفوت غير حرى )) (682)

((اى فرزندان طاهر! خوردن گوشت پيامبر ناگوارتان است و انتقام خون يحيى را خداوند مى گيرد و گرفتن آن را فراموش نمى كند)).

لشكريان پيروز اسيران اين جنگ را با سخنى و پاى برهنه به سوى بغداد مى بردند و اگر اسيرى درنگ مى كرد گردنش را مى زدند تا آنكه نامه مستعين مبنى بر آزادى اسرا رسيد و آنان را رها كردند.(683)

مردم از شنيدن قتل يحيى به تلخى گريستند و سوگوار شدند و به رثاى او پرداختند آنچنانكه كسى ديگر را چنين مرثيه نگفته بودند.

احمد بن طاهر در رثاى يحيى ابيات زير را سرود:

(( سلام على الاسلام فهو مودع   اذا ما مضى آل النبى فودعوا
فقدنا العلا و المجد عند افتقادهم   واضحت عروش المكروهات تضعضع ))

((سلام بر اسلام باد كه با رفتن آل پيامبر محافظ و نگهبانى نخواهد داشت . با از دست دادن آنان مجد و عظمت از بين رفت و پايه هاى كرامت و بزرگوارى سست شد و لرزيد)).

همو در ادامه قصيده ، بنى طاهر را چنين هجو و رسوا مى كند:

(( بنى طاهر و اللؤ م منكم سجية   و للغدر منكم حاسر و مقنع ... )) (684)

((اى بنى طاهر! پستى و ننگ ، خصلت شماست و پير و جوان شما دغلكارند. شمشيرهاى شما در تركان برّان نيست ليكن فرزندان پيامبر را پاره پاره مى كند. هر روز از خون پاك آنان مى نوشيد امّا هرگز سيراب نمى شويد)).

شاعر بزرگ على بن محمّد العلوى الحمانى طى سوگنامه اى براى يحيى چنين سرود:

(( يا بقايا السلف الصالح   و التجر الربيح ... )) (685)

((اى بازماندگان سلف نيك ، اى سوداى سودآور در اين ايام ، يا كشته مى شويم و يا زخمى مى گرديم . چهره زمين با از دست دادن چهره هاى پاك و نورانى ، تيره گشت و زيان ديد. آه (اى يحيى )! از روز شهادتت كه سينه ام شرحه شرحه شد)).

يكى ديگر از شاعران آن زمان در رثاى يحيى مى گويد:

(( بكت الخيل شجوها بعد يحيى   و بكاها لمهند المصقول ... )) (686)

((بر يحيى ، اسب ، شمشير آبداده ، شرق و غرب عراق ، كتاب و عترت به تلخى و از ژرفاى سينه گريستند و ((مصلى ))، ((خانه كعبه ))، ((ركن )) و ((حجر اسماعيل )) بر او سخت مويه كردند. چرا روزى كه گفتند ((يحيى )) شهيد شد آسمان به زمين فرو نيفتاد)).

شاعر بزرگ على بن العباس معروف به ابن رومى در قصيده بلندى كه از زيباترين قصائد ادبيات عرب بشمار مى رود و در آن از غلوّ و خطا خبرى نيست چنين شعر را آغاز مى كند:

(( امامك فانظر اى تهجيك تنهج   طريقات شتى مستقيم و اعوج ... )) (687)

((به برابرت بنگر دو راه از هم جدا وجود دارد: راهى مستقيم و استوار و ديگرى راهى كج و بيراهه . هان اى مردم ! رنج و آزار و گزندتان به خاندان پيامبر فزون گشت پس از خدا بترسيد و بهراسيد. آيا بايد هر زمان يكى از نيكان خاندان رسول به خون خود آغشته شود به شهادت رسد؟! دين خود را به پست ترين پيشوايان مى فروشيد. خدا را! خدا را! هوشيار باشيد كه دين خدا از بين رفت )).

ابن رومى سپس بر اينكه مسلمانان ، رهبر و انقلابى بزرگى چون يحيى را از دست داده اند سوگمندانه گريه مى كند و يكايك زشتى هاى بنى عباس را - كه چهره تاريخ اسلامى را سياه كردند - بر مى شمارد و قصيده غراى خود را - كه از گنجينه هاى ادب عربى بشمار مى رود - به پايان مى رساند.

بهر حال شهادت يحيى از حوادث دردناك آن دوره بود و با كشتن او به حريم پيامبر اكرم و خاندان گراميش تجاوز شد و مزد رسالت او را با قتل فرزندش پرداخت كردند و (( ((إ لا المودة فى القربى )) )) را پاسخى چنين رسا دادند.

ويرانى بارگاه امام حسين (ع )

يكى ديگر از مصائب هولناك آن زمان كه مسلمانان را در اندوه و ماتم فرو برد دستور متوكل به ويران كردن سمبل كرامت و آزادگى و مظهر افتخار بشريت و نمونه مجسم تمامى فضائل انسانى يعنى قبر امام حسين - عليه السلام - بود.

متوكل از اينكه مردم از هر سو قصد مرقد ريحانه رسول اللّه و آقاى جوانان بهشت و سيدالشهداء حسين بن على - عليه السلام - را مى كنند و آنجا را كعبه آمال خود مى دانند، آتش مى گرفت و خونش به جوش مى آمد و به خود مى پيچيد زيرا در همان زمان مى ديد كه قبرهاى پدرانش به زباله دان و مسكن حيوانات وحشى بدل شده و مردم از آنجا مى رمند در نتيجه استخوان هاى اجدادش در بيابان هاى هول انگيز و بى آب و علف دستخوش بادهاى شمال است و گوياى خاموشى جنايات آنان مى باشد. اين مقايسه به اضافه ماجراى زير كه سبب مستقيم و متمم علت بود او را برانگيخت تا مرقد حضرت را ويران سازد.

يكى از زنان خواننده كنيزان خود را قبل از خلافت متوكل نزد او مى فرستاد تا هنگام مى خوارى براى او بخوانند و خنياگرى كنند. پس از اينكه متوكل به خلافت رسيد پيكى نزد آن زن فرستاد تا خواننده اى را براى سرگرمى به دربار بفرستد ليكن خبر آوردند كه آن زن به سفر رفته است . او كه به زيارت كربلا رفته بود از قضيه با خبر شد و فورا خود را به بغداد رسانده و يكى از كنيزكان را كه مورد توجه متوكل بود نزدش فرستاد. خليفه از او پرسيد: كجا بوديد؟ و او پاسخ داد: بانويم به حج رفته و ما را با خود برده بود. متوكل از اينكه در ماه شعبان كسى قصد حج كند شگفت زده پرسيد: ((در ماه شعبان قصد كجا كرده بوديد؟)).

كنيزك پاسخ داد: ((قصد زيارت قبر امام حسين كرده بوديم )).

اين پاسخ پر كاهى بود كه كمر او را شكست و قطره آبى بود كه كاسه صبرش را لبريز كرد و با خشم و كينه دستور داد ارباب كنيزك را زندانى و همه اموالش را مصادره كنند. (688) و به كارگران گفت كه قبر امام را ويران سازند. كارگران مسلمان از انجام خواسته او و بى حرمتى به بارگاه حضرت بشدت خوددارى كردند و زير بار اين جنايت نرفتند. ناچار متوكل از يهوديان و در راءسشان ((ديزج )) خواست تا مقصود او را برآورند و آنان اطاعت كردند. ابن رومى در قصيده سابق الذكر به همين نكته اشاره كرده مى گويد:

(( و لم تقنعوا حتّى استثارت قبورهم   كلا بكم منها بهيم و ديزج )) (689)

((به اين همه جنايت اكتفا نكرديد تا آنكه از سگانى مانند ((بهيم )) و ((ديزج )) خواستيد كه قبور آنان را ويران كنند)).

يهوديان و پليدان در انجام خواسته متوكل به سال 237 ه - (690) قبر امام و هر چه اطراف آن بود ويران كرده و حدود دويست جريب پيرامون آنجا را شخم زده و آب را بر آن رها كردند (691) ليكن آب گرداگرد محل قبر امام متوقف شد و آنجا همچنان خشك ماند و از آن پس آن موضع ((حائر)) (692) ناميده شد.

از مرقد امام بوى خوشى متصاعد گشت كه مردم مانند آن را هرگز نبوييده بودند (693) اين عطر شرف و كرامت انسانى بود كه فضا را معطر مى ساخت .

جواهرى شاعر متعهد در اين مورد مى گويد:

(( شممت ثراك فهب النسيم   نسيم الكرامة من بلقع )) (694)

((خاك قبرت را مى بويم نسيمى مى وزد و عطر كرامت را در صحرا مى پراكند)).

پس از ماجرا، اعرابى به زيارت حضرت مشرف شد و براى يافتن قبر امام از خاك مشتى بر مى گرفت و مى بوييد و آن را به زمين ريخته مشتى ديگر بر مى گرفت و همچنان پيش مى رفت تا آنكه در آخرين قبضه خاك بر گرفته از زمين بوى دلاويزى به مشامش خورد و امام را مخاطب ساخته گفت :

((پدر و مادرم به فدايت چه خوشبويى تو! و چه عطرآميز است قبر و تربت تو!)).

سپس اين بيت را سرود:

(( ارادوا ليخفوا قبره عن وليه   و طيب تراب القبر دل على القبر )) (695)

((دشمن مى خواست قبرش را از دوستان پنهان كند ليكن بوى خوش خاك قبر راهنماى قبر بود)).

متوكل مى خواست قبر امام ما را محو كند و آثارش را بزدايد ليكن تلاشش نافرجام و كوشش تباه ماند و بارگاه سيدالشهدا همواره برفراز اعصار و قرون استوار ماند و مورد احترام تمامى بشريت با هر ديدگاه و اعتقاداتى قرار گرفت و ميليون ها تن به زيارت مرقد پاكش رفته و مى روند. جواهرى در قصيده زيبايش مى گويد:

(( تعاليت من مفزع للحتوف   و بورك قبرك من مفزع
تلوذ الدهور فمن سجد   على جانبيه و من ركع )) (696)

((تو بالاتر از مرگ و هراس آن قرار گرفتى و مرقدت نيز از هر بيم و ترسى در امان است ، روزگار درازى است كه هر راكع و ساجد و حق پرستى را پناه مى دهى و هراسشان را برطرف مى كنى )).

عباس محمود عقاد نويسنده مصرى در اين باره مى گويد:

((مرقد امام حسين امروزه جايگاهى است كه همه فرق مسلمين چه موافق و چه مخالف به زيارتش مى روند و شايسته آنست كه هر انسانى بدان جايگاه مقدس رود؛ زيرا آنجا رمز و مظهر ارزشمندترين و والاترين چيزى است كه قوام انسانيت است و بشر را از حيوانات ديگر جدا مى كند و سمبل مقدس ترين ارزش هاى انسانى بشمار مى رود. گنبد نيلگون آسمان بر مكانى مطهرتر از اين مكان كه معنى شهادت و ياد شهيدان را زنده نگهداشته تاكنون سايه نيفكنده است و شهيد ديگرى را چنين معزّز نداشته است ...)).(697)

منع مسلمانان از زيارت امام حسين (ع )

متوكل رسما زيارت امام حسين را ممنوع كرد و با ايجاد پاسگاه ها و مراكز نگهبانى و كنترل به جلوگيرى از زيارت حضرت و تعقيب زائران و مجازات هاى هولناك مانند: كشتن ، دار زدن ، قطع دست و پا و ديگر انواع شكنجه ها پرداخت ليكن با اين همه مسلمانان تمام مخاطرات را به جان خريده عزم زيارت سبط پيامبر خود كردند و در آنجا جمعيت انبوهى فراهم شد. اين خبر به متوكل رسيد و او يكى از فرماندهان خود را همراه لشكرى جرّار بدان ناحيه گسيل داشت تا مانع زيارت آنان گردد.

مردم ناحيه سواد (كوفه و اطراف آن ) بر فرمانده شوريدند و با صراحت گفتند: اگر همه ما را بكشى دست از زيارت حضرت بر نخواهيم داشت . فرمانده ماجرا را براى متوكل نوشت و او نيز ناچار شد دستور دهد مزاحم مردم نشوند.

در سال 247 ه - به متوكل خبر دادند كه مسلمانان بى شمارى به زيارت حضرت مى شتابند و در مرقد امام جمع مى شوند. او نيز سپاهى گران به سوى آنان فرستاد و دستور داد جارچى به بانگ بلند از طرف متوكل بگويد كه : ((خودم را از هر كه قبر امام حسين را زيارت كند برى الذمه كردم و خونش به گردن خودش است )). (698) و شيوه هاى جديدى مانند: قتل ، حبس و اخذ ماليات هاى سنگين بكار بست ليكن از كار خود طرفى نبست و مسلمانان با طيب خاطر از جان و مال خود مى گذشتند تا به زيارت ريحانه رسول خدا سيدالشهداء - عليه السلام - بروند.

بدگويى از متوكل

مسلمانان بشدت سياست هاى متوكل را تخطئه كرده به نكوهش و بدگويى او پرداختند و در مجالس و محافل او را ناسزا گفتند و حتّى بر ديوارها و مساجد و خيابان هاى بغداد شعارها و شعرهايى عليه او نوشته شد. شعرهايى در نكوهش او دهان به دهان مى گشت و مردم آنها را به خاطر مى سپردند. شعر زير كه گوينده آن از ترس مجازات ، خود را معرفى نكرد و احتمالا ابن سكّيت يا بسامى (699) بود زبان حال مردم آن روزگار مى باشد:

(( تاللّه ان كانت امية قداتت   قتل ابن بنت نبيها مظلوما... )) (700)

((به خدا سوگند اگر بنى اميه فرزند دخت پيامبر اكرم را مظلومانه به شهادت رساندند برادران آنها (بنى عباس ) نيز مانند همان جنايت را مرتكب شدند و قبر امام را ويران كردند گويا از اينكه نتوانستند با امويان در جنايتشان شريك باشند افسوس مى خورند لذا به دنبال استخوان هاى پوسيده او هستند تا نصيبى نيز برده باشند)).

حقيقت امر آنست كه عباسيان روى بنى اميه را سفيد كردند و با علويان رفتارى كردند كه هرگز از بنى اميه سر نزده بود. امويان با همه قساوت و سنگدلى از خيلى از ملوك و خليفه هاى عباسى با شرف تر و انسان تر بودند و بعضى از آنان فضائلى داشتند كه مؤ سس عباسيان يعنى سفّاح و منصور از آنها بويى نبرده بودند. اين را امام صادق - عليه السلام - به تصريح مى گويد و عباسيان را وحشى تر از امويان معرفى مى كند. (شعر زير به خوبى نظر مردم آن روزگار را در اين باره نشان مى دهد:

(( يا ليت ظلم بنى مروان قد رجعت   و يا ليت عدل بنى عباس فى النار ))

اى كاش ستم امويان باز مى گشت و عدالت ! عباسيان به جهنم مى رفت ).

در اينجا سخن از زندگانى سياسى در عصر امام - عليه السلام - را به پايان مى بريم .

حيات اقتصادى

اوضاع اقتصادى در زمان امام هادى - عليه السلام - آشفته و بهم ريخته بود و كمترين نظام علمى و سياست مدونى براى كنترل و بهبود اقتصاد جامعه وجود نداشت . جامعه از هرج و مرج اقتصادى رنج مى برد و هيچگونه نظام اقتصادى چه اسلامى و چه غير آن بر آن حاكم نبود. خلفا، تركان ، وزرا و كارگزاران حكومت تمام منابع ثروت هاى ملى را به خود اختصاص داده به قيمت محروميت و پريشانى مردم خزانه هاى خود را پر مى كردند. ديگر عامه مردم دنبال تجمّل و امكانات رفاهى نبودند زيرا از به دست آوردن ضروريات زندگى نيز ناتوان و درمانده شده بودند.

در اينجا به اختصار پاره اى از اسراف و حاتم بخشى هاى متوكل و ديگر خلفاى معاصر امام و تلف كردن اموال مسلمين و زندگى عامه مردم در نقاط مختلف جامعه اسلامى را نقل مى كنيم :

بخشش هاى متوكل :

بيت المال مسلمين دارايى شخصى متوكل بشمار مى رفت و هر گونه مى خواست به مصرف مى رساند و خواسته ها و شهواتش را اعمال و ارضا مى كرد. به هر كس مى خواست مى بخشيد و از هر كه اراده مى كرد باز مى داشت . مسعودى مى گويد: ((در هيچ زمانى بخشش هاى خلفا به پاى عطاهاى متوكل نرسيده بود)).(701)

مهمترين كسانى كه از حاتم بخشى هاى او بهره مند مى شدند عبارت بودند از:

الف - خنياگران و رقاصان .

ب - كنيزان دربار كه به چهار هراز تن مى رسيدند.

ج - دلقك ها و لودگان .

د - شاعرانى كه با دريافت صله هاى كلان اشعارى عليه اهل بيت مى سرودند و عباسيان را بالاتر از آنان بر مى شمردند.

اموال و غنائمى كه بايستى صرف مصالح و منافع و پيشرفت مسلمانان مى گشت بدون كمترين حساب و منطقى در اختيار گروه هاى بالا قرار مى گرفت تا رونق دربار را حفظ كنند.

ميهمانى بركوار: (702)

يكى از بزرگترين و پرخرج ترين ميهمانى هايى كه در عالم عرب و اسلام برگزار شد، ختنه سوران يكى از فرزندان متوكل بود كه مبالغ هنگفتى هزينه در بر داشت . عمرانى تصويرى از اين مراسم را در اختيار ما مى گذارد:

((سفره بزرگى بر كناره دجله انداختند و طبقات مختلف مردم نهار خوردند و پس از آن جام هاى شراب به گردش در آمد و همگى نوشيدند. متوكل دستور داد تا سكه هاى طلا و نقره درهم آميخته را در كيسه هاى بزرگ بياورند و خود در ميان آنان بر سريرى بلند قرار گرفت و به منادى گفت كه جار بزند: هر كس قدحى شراب بنوشد سه مشت از سكه هاى طلا و نقره برگيرد! پس هر يك سه مشت برگرفتند و همچنين اين كار تا پايان روز ادامه يافت .

علاوه بر آن ، متوكل دستور داد تا دينار و درهم هاى درهم آميخته را وسط مجلس بر يكديگر بريزند تا آنكه ديوارى از سكه به وجود آمد و مانع ديدار طرف ديگر گشت . آنگاه منادى بانگ زد: اميرالمؤ منين غارت اين سكه ها را براى شما روا دانسته است و همه ريختند و آنها را برداشتند. هوا كه تاريك شد شمع هاى عنبرين روشن كردند و طول بعضى از آنها به اندازه درخت خرما بود. برخى از شمع ها را كنار دجله گذاشتند و آنچنان آن قسمت روشن شد كه آدم مى توانست از آن سوى دجله به كمك نور اين شمع ها نوشته ها را بخواند.

متوكل سرمست از افتخار و كامرانى به يكى از كهنسالان و معمّرين رو كرد و پرسيد: ((مهمانى بركوار (با اين عظمت ) كجا و ميهمانى (( فم الصلح )) كجا؟!)) - دعوت (( فم الصلح )) جشن ازدواج با پوران دختر حسن بن سهل بود كه از بى نظيرترين مراسم پر هزينه تاريخ بشمار مى رود - پيرمرد در پاسخ خود به گوشه اى از اين مراسم اشاره كرده گفت :

نمى توانم به تفصيل بگويم امّا براى شاهد مثال و استدلال بر نظر خود بايد عرض كنم كه : در ميهمانى (( ((فم الصلح )) )) بر كنار دهكده كوهى از جگر و سر مرغ ، اردك ، مرغابى ، گوسفند و انواع شكار و پرندگان تلمبار شده بود تا جايى كه لشكر را بوى تعفن گرفت و حسن بن سهل ناچار شد به وسيله شتران بعضى از آنها را منتقل كرده در دجله بريزد ليكن تا چند روز نمى شد از آب دجله نوشيد زيرا بوى گنديدگى پيدا كرده بود. امّا اى اميرالمؤ منين ! در ميهمانى ((بركوار)) ديدم كه خدمتكاران و غلامانت بر جگر و سر حيوانات با يكديگر نزاع مى كنند؟)).

متوكل از پاسخ او درمانده شد و گفت : پناه بر خدا كارى براى ما نگذاشتند تا به نام خودمان نيت كنيم و ما را به آن ياد كنند...)).(703)

جشن بيعت :

متوكل در جشنى كه به مناسبت بيعت گرفتن براى سه فرزندش : محمّد ملقب به منتصر، زبير ملقب به معتز و ابراهيم ملقب به مؤ يد بر پا داشت اموال و دارايى بسيارى تباه كرد و هزينه سنگينى بر بيت المال تحميل نمود.

اين جشن در تاريخ دوشنبه اول ماه محرم سال 236 ه - بپا شد و همه مردم بدان دعوت شدند، مبالغ صرف شده آدمى را مبهوت مى كند. متوكل در كاخ جعفرى واقع در سامرّا كه خود آن را بنيان نهاده بود و هفت فرسنگ طول و يك فرسنگ عرض داشت خوانى گسترد به طول چهار فرسنگ با اين همه جاى سوزن انداختن نبود و قصر، انباشته از مدعوين بود. در آن روز با سبدهاى بزرگ ظرف هاى مشك ، كافور و مجسمه هاى عنبرين را از خزانه ها بدانجا منتقل كردند و فضا را عطرآگين نمودند و در برابر مردم گل ها و عطرهاى ديگر قرار دادند. هر كس جامى مى نوشيد عنبر و مشك را بخود مى زد يا در آستين نگاه مى داشت و يا آنكه به غلام خود مى سپرد. هر چه تمام مى شد مجددا مى آوردند و از صبح تا شبانگاه جشن ادامه يافت .

متوكل بر تختى زرين و جواهر اندود به وزن يكهزار من در ميان سه وليعهدش كه تاج هاى جواهر نشان و مرصّع بر سر نهاده و ايستاده بودند نشسته بود و طبقات اجتماعى مختلف به تناسب حال گروهى نشسته و گروهى سر پا بودند. خورشيد كه طلوع كرد و پرتو آن بر جام هاى طلا كه در مجلس پراكنده بود و كمربندهاى زرّين و نيام شمشيرها و سپرهاى مذهّب شده افتاد آنچنان تابلوى رنگين و منشورى به وجود آمد كه چشم ها را خيره مى كرد.

ابراهيم بن عباس صولى امير اهواز از اين صحنه به هيجان آمده ميان سفره ها بپا خاست و اشعارى به اين مضمون سرود:

((بنيادهاى اسلام با پيروزى و افتخار قرين گشت ... زيرا خليفه اى از بنى هاشم و سه وليعهد، خلافت را پاسدارى مى كنند و تحت حمايت پدران خود با تمام توان خود مى كوشند و جديت به خرج مى دهند...)).(704)

اموال و دارايى هايى كه در اين جشن ها خرج شد بايستى طبق نظر اسلام صرف مصالح مسلمانان و رشد و شكوفايى آنان گردد ليكن هيهات كه در حكومت بيگانه از اسلام عباسيان تنها مطلبى كه مورد توجه نبود اسلام و مسلمانان بودند.

كنيزان :

كاخ ‌هاى خلفاى عباسى انباشته از كنيزانى بود كه از نقاط مختلف گردآورى شده بودند. متوكل چهار هزار كنيزك داشت كه با همه آنان آميزش كرده بود. (705) و در ميان آنها به يكى دل داده بود و طاقت فراق او را نداشت . روزى كنيزك در حالى كه بر گونه خود با مشك و عطر نوشته بود: ((جعفر)) (نام متوكل ) در برابرش ايستاد. متوكل لختى درنگ كرد سپس ‍ ابيات زير را سرود:

(( و كاتبة بالمسك فى الخدّ جعفرا   بنفسى خط المسك من حيث اثر... )) (706)

((در كاخى روان همراه جوانانى سر پا و نشسته در كناره هاى آن به خنياگرى پرداختيم و گرداگرد ما بازهاى سپيد سينه هاى پرندگان را در هوا مى شكافتند با خون آنها چنگال هاى خود را رنگى پايدار مى زدند. هرگز نهرى مانند ((قاطول )) (707) كه به بيكرانگى درياست و كوهى مانند ((زوّ)) (708) كه گاه مى ايستد و گاه براه مى افتد و در اختيار صاحبش مى باشد نديده ام )).

متوكل ميليون ها دينار صرف كاخ ‌هاى خود كرد. شابشتى در اين باره مى گويد: ((او مبلغ 274 ميليارد درهم و يكصد هزار دينار طلا به قيمت آن زمان خرج كرد كاخ ‌هايش نمود. بعلاوه دارايى و اجناس موجود در كاخ ‌ها بالغ بر سيزده ميليون دينار طلا و پانصد ميليون و 25 هزار دينار (؟) (709) برآورد شده بود)).(710)

نويرى مى گويد: ((متوكل براى ساختن قصرهايش يكصد هزار دينار و معادل پنجاه ميليون درهم جنس و 258 ميليون و پانصد هزار درهم صرف كرد)).(711)

در اينجا بعضى از كاخ ‌ها (712) و صفات آنها را از زبان شاعران آن روزگار نقل مى كنيم :

1 - جعفرى :

جعفرى از مهمترين كاخ ‌هاى متوكل بشمار مى رفت و دو ميليون دينار (713) خرج آن شده بود. در مراسم افتتاح اين كاخ دلقك ها دعوت شدند تا اسباب فرج و سرور خليفه گردند و دو ميليون درهم به عنوان پاداش دريافت كردند. (714) بحترى ، طى ابياتى آن را چنين وصف مى كند:

(( قد تمّ حسن الجعفرى و لم يكن   ليتم الا بالخليفة جعفر... ))

((زيبايى قصر جعفرى به نهايت رسيد و به كمال آن دست نمى يافت مگر به وسيله خليفه ((جعفر)) (715) پادشاهى كه در بهترين سرا كه در بهترين جايگاه ساخته شده مسكن گزيد. قصرى در بلنداى نور؛ سنگريزه هايش مرواريد و خاكش ‍ آميخته با عنبر، سرسبز هر چند بارانى بر آن فرود نيامده و پرتوافشان هر چند شب بدون ماه باشد. اين قصر در معرض ‍ وزش بادهاى شمالى است و همسايه ابرهاى پر باران مى باشد)).

بحترى پس از بيان باغ ها و خاك قصر چنين ادامه مى دهد:

(( فرفعت بنيانا كان مناره   اعلام رضوى او شواهق صيبر... )) (716)

((بنيانى برافراشتى كه گويا مناره اش كوه ((رضوى )) (717) يا بلنداى ((صيبر)) (718) است ، قصرت همت هاى پادشاهان را كوچك انگاشت و از شاءن و شوكت بنيان ((كسرى )) و قيصر كاست . آنچنان بلند و سرافراز است كه گويى به سپيدى سياره ((مشترى )) (719) مى نگرد)).

((سازنده اش ، سازنده نيكى ها و بزرگى ها و خداوندگارش ، خداوند ((اخاشب ))، (720) ((صفا)) (721) و ((مشعر)) (722) است . كناره هايش فضا را پر كرده و كنگره هايش هماغوش پاره هاى ابر باران زاست . ((دجله )) از زير آن مى گذرد و حياط آن غرق سبزه و آب است )).

اين شعر عظمت و معمارى ممتاز و زيبايى چشمگير قصر ((جعفرى )) را به خوبى بيان مى كند ((جعفرى )) در ارتفاع و بلندى با كوه هاى ((رضوى )) رقابت مى كند و با بزرگيش گويى همه فضا را اشغال كرده و دست در گردن ابرهاى باران زاست .

بحترى متاءثر از اين قصر در جاى ديگرى چنين مى سرايد:

(( اصبحت بهجة النعيم وامست   بين قصر الصبيح و الجعفرى ... )) (723)

((خوشى و لذت بهشت در قصرهاى ((صبيح )) (724) و ((جعفرى )) خلاصه شده است . چه بناى شگفتى و جايگاه انس و الفتى و منظره زيباى روح بخشى كه آنها دارند! دل ها شيفته باغ هاى آنجا مى شود و دل مردگان با مشاهده پرتو و زيبايى آنها جانى تازه مى گيرند)).

بحترى همچنان شيفته ((جعفرى )) است و در هر فرصتى آن را ياد مى كند و مى ستايد:

(( و ارى قصرك استبد مع الحسن   بفضل ما اعطيته القصور... )) (725)

((قصرت را مى بينم كه همه خوبى ها را به خود اختصاص داده است . هواى آن لطيف ، آب در آن فراوان و بر كناره هايش جوى ها روان است . سعادت و خوشبختى در آن به نهايت ، و خوشى ما به اوج مى رسد پس برقرار باد اين شادمانى !)).

متوكل همراه با عموم ساكنين سامرا به قصر جعفرى منتقل شد تا آنجا كه نزديك بود شهر از سكته خالى شود (726) و ابو على بصير در اشعارى به همين مطلب اشاره مى كند:

(( اصبحت قفارا سرّ من راءى مابها   الا لمنقطع به مثلوم ... )) (727)

((سامرا تهى شد و جز افراد درمانده كسى در آن نماند، اين شهر از وحشت و تنهايى بر خود مى گريد - اگر نگوييم خون مى گريد)).

((روزگارى سامرا به همه جا فخر مى فروخت و ستم مى كرد ليكن خود اينك ستمديده و مطرود شده است . خليفه از اين شهر بار بست (و در جايى ديگر رحل اقامت افكند) و اينجا به عرصات مكه پس از پايان موسم بدل شده است . گويا راه ها و كوى هاى آن از زمان هاى كهن بجا مانده و ديگر پرنده اى در آن پر نمى زند و مسجد استوار آن به خرابه اى تبديل شده است )).

((زمانى اينجا ميعادگاه همگان و رشك برين بود امّا اكنون عبرتى است براى تيزبينان . در بازارها خبرى از ازدحام نيست و به راحتى در وسط راه گام بر مى دارى ، زنان و كودكان مانند گروهى بى سرپرست ، جابجا و پراكنده هستند)).

امّا جعفرى نيز از گزند حوادث مصون نماند و خود به يكى از ويرانه هايى بدل شد كه حتّى حيوانات از آن مى رميدند و در خاموشى از ستم متوكل سخن ها داشت . جواهرى طى ابياتى چنين مى گويد:

(( والجعفرى و لم يقصر رسمه   الباقى برغم الدهر عن تمثيله ... )) (728)

((با وجود گذر زمان ، باقيمانده هاى جعفرى گوياى عظمت آنست ليكن چهره غمبار و رنگ پريده آن از خوشى هاى از دست رفته خبر مى دهد. گويا از جعفر (729) و نسل او عوضى را كه بدان خوشدل شود به دست نياورده است . آن مجالس ‍ شادمانى و شعرخوانى به پايان رسيده است و نه از شعر ((وليد)) در آن اثرى است و نه از بازخوانى آن )).

البرج :

يكى ديگر از كاخ ‌هاى متوكل ((برج )) نام داشت كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار خرج آن شده بود. (730) شابشتى آن را چنين وصف مى كند:

((برج ، از زيباترين بناهاى متوكل بود و در آن تصويرهاى بزرگى از طلا و نقره و بركه آبى كه كف و كناره هاى آن از صفحه هاى زرّين و سيمين پوشيده شده قرار داشت . در كنار بركه درخت زرينى كه در آن پرندگانى از طلا با تاج هايى جواهر نشان قرار داشتند ساخته شده بود و به آن نام طوبى - براى همانندى با درخت بهشت - داده بودند. اين پرندگان به گونه اى طراحى شده بودند كه با وزش نسيم آوازهايى از آنها بر مى خاست . در سمت ديگر بركه ، تختى بزرگ از طلا آراسته به دو شير بزرگ طلايى و تصاويرى از درندگان و عقاب و اوصاف ديگر كه آن را به تخت سليمان بن داوود - عليه السلام - آنچنانكه نقل شده - مانند مى كرد قرار داشت . ديوارهاى قصر را نيز از داخل و خارج با مرمر كاشى كارى و مذهّبن كارى تزيين كرده بودند)).(731)

شاعرى برج را چنين توصيف مى كند:

(( طائر فى الهواء فالبر يسرى   دون اعلاه و الحمام يطير... )) (732)

((پرندگان در اوجگيرى به بلنداى اين قصر نمى رسند و باران هاى سيل آسا از ديوارهاى آن فرو مى ريزند، بامدادان كه ستاره ها پنهان مى شوند تنها ستاره پايدار و غروب ناپذير ((برج )) است )).

معناى شعر آنست كه برج آسمانى خراشى است با پرتوى خيره كننده و افزون تر از ستارگان و در سپيده دم كه همه ستارگان از سوسو زدن و نورافشانى دست مى شويند تنها اين كاخ است كه در دل تيرگى همچنان تابناك است .

المليح :

مليح ، نيز يكى از كاخ ‌هاى متوكل است كه پنج ميليون درهم صرف آن كرد و بحترى آن را چنين مى ستايد:

(( و استتم الصبيح فى خبر وقت   فهو مغنى انس و دار مقام ... )) (733)

((صبيح (734) در بهترين وقت به پايان رسيد و اينك جايگاه انس و خوشى و شادمانى است . به سمت ((مليح )) نگران و خيره است و اگر مى توانست با گرمى بر او درود مى فرستاد. چهره هر دو را خوشى پوشانده است و هر يك ديگرى را با لبخند و تبسم تبريك مى گويد. آن دو مانند دلدادگانى هستند كه اگر دستشان مى رسيد يكديگر را در آغوش گرفته با هم مى زيستند...)).

شبداز :

يكى ديگر از كاخ ‌هاى متوكل كه ده ميليون درهم صرف آن شد (735) شبديز (736) يا شبداز بود كه بحترى بدان چنين اشاره مى كند:

(( ان خير القصور اصبح مزهوا   بكره العدى لخير الانام ... )) (737)

((زيباترين كاخ ‌ها سرافراز و سربلند براى بهترين خلق بپا گشت و خارى در چشم دشمنان شد. گرداگرد ((جعفرى )) را خانه هاى ملوك فرا گرفته و در دل تيرگى چونان ستارگان مى درخشند و ((شبداز)) چون دلداده اى به سوى آن نزديك مى شود)).

مختار :

((مختار)) نيز نام يكى از قصرهاى متوكل است كه پنج ميليون درهم صرف آن شد و در آن نقاشى هاى شگفت انگيز از جمله نقاشى ديرى با راهبان و ترسايان (738) بود كه تاءثير پذيرى او را از مسيحيت نشان مى دهد.

واثق ، خليفه عباسى نيز در اين كاخ شرابخوارى كرد و بر ديوار آن ابيات زير را نگاشت :

(( ما راءينا كبهجة المختار   لا و لا مثل صورة الشهار... )) (739)

((قصرى به دل انگيزى ((مختار)) و تصويرى به زيبايى ((شهار)) نديده ام . مجلسى آميخته با خوشى ، گل هاى نرگس و مورد خنياگرى و موسيقى كمترين عيب و اشكالى در آن نيست جز آنكه گردش روزگار آن را درهم خواهد كوفت )).

الغرد :

يكى ديگر از كاخ ‌هاى متوكل ((غرد)) نام داشت كه يك ميليون درهم صرف آن كرد (740) و بحترى آن را چنين ستود:

(( احسن بدجلة منظرا و مخيما   و الغرد فى اكتاب دجلة منزلا... )) (741)

((بهترين منظره و جايگاه ((دجله )) است و زيباترين منزل ((غرد)) است كه بر كناره آنست . حياط و اطرافش ‍ همواره نمناك و خيس است گويى باران فراوانى آنجا را سيراب ساخته است )).

((امواج پياپى چرخ ‌هاى (چاه ) را بر كنار گمارده و از سستى آنها جلوگيرى مى كند. چهره اش آنچنان سپيد و نور افشان مى گردد كه چشم ها را خيره مى كند و از كار مى اندازد، مانند ستاره اى درخشان دل تيرگى را مى شكافد و شب سياه را به روز روشن بدل مى كند)).

((ديوارهاى آن از چپ و راست طاق ها را راست كرده و بر پا نگهداشته اند و بر دوش خود گرفته اند، گويا قصر، پادشاهى است كه پادشاهان ديگر او را احاطه كرده و خود به احترام بر پاى ايستاده اند)).

((بر بلنداى آن نگهبانى است كه خسته نمى شود و بر گرداندن بادها وكيل است از هر سود باد بوزد چونان پيكارگرى نستوه به استقبال او شتافته راهش را سد مى كند)).

بركوار :

يكى از زيباترين و بديع ترين كاخ ‌هاى متوكل ((بركوار)) بود كه بيست ميليون درهم صرف آن كرد (742) و ميهمانى معروف خود را نمودار اسراف و زبانزد ولخرجى است - و ما قبلا از آن سخن گفتيم - در همين قصر به مناسبت ختنه كردن فرزندش ((معتز)) برگزار نمود.

الحير :

يكى ديگر از كاخ ‌هاى بديع و شگفت انگيز خليفه ((حير)) (مخفف حائر) نام داشت كه چهار ميليون درهم خرج آن شد. (743) الراضى ؛ خليفه عباسى بر سر ويرانه اين قصر آمد و ابيات زير را فى البداهه سرود:

(( و الحير و القصر و القاطول جنتها   و الجعفرى بكف الدهر مذموم
منازل آنست دهرا فاوحشها   ظلم الزمان فمثلوم و مهدوم )) (744)

((حير))، ((قصر))، ((قاطول )) و ((جعفرى )) بهشت گونه هاى زمينى ، تاراج روزگار شدند. اين كاخ ‌ها كه روزگارى ايمن و آسايش بخش بودند به دست ظلم زمانه به وحشت خانه هايى بدل شدند و جز ويرانه هايى از آنها باقى نماند)).

((حير)) را ظلم و ستم خلفا خراب كرد و نابود ساخت نه ستم زمانه ؛ زيرا زمانه را به ستمگرى نمى توان متهم نمود و اساسا خوب و بد حوادث نتيجه افعال آدمى است چرا كه :

اين جهان كو هست و فعل ما ندا   سوى ما آيد نداها را صدا

(( ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس . ))

اينها پاره اى از كاخ ‌هاى متوكل بود كه با بيت المال مسلمين ساخته شد و به قيمت فقر و تهيدستى آنان كاخى بر كاخ ديگر افزوده گشت .