پس هر كس به جبر
با امورى كه منجر به جبر مى گردد معتقد گردد نسبت به خدا ظلم روا داشته است و
پروردگار را به ستم و تجاوز منسوب داشته است زيرا مى گويد: خدا بندگان را به دو
گناه وادار مى كند و سپس آنان را كيفر مى دهد و هركس مى پندارد خداوند معصيت كاران
را كيفر نمى دهد خداوند را در وعيدهايش دروغگو پنداشته است زيرا پروردگار عالم با
صراحت مى گويد:
(( ((بلى من
كسب سيئة و احاطت به خطيئة فاولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون )).
))
(182)
((كسانى كه مرتكب گناه مى شوند و در گرداب معاصى فرو مى
روند اهل دوزخ بوده و در آن جاودانه خواهند بود)).
و در جاى ديگر مى فرمايد:
(( ((ان الذين
ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا)).
))
(183)
((آنانكه اموال يتيمان را به ستم و ناحق مى خورند در
حقيقت آتش به درون خود فرو مى برند و بزودى به دوزخ خواهند پيوست
)) و يا مى فرمايند:
(( ((ان الذين
كفروا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا
العذاب ان اللّه كان عزيزا حكيما))
))
(184)
((آن كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند سرانجام آنها را
به آتشى خواهيم سوزاند كه هر چه پوستشان بريان گردد پوست ديگرى بر تنشان خواهيم
كشيد تا عذاب را بچشند، به درستى كه خدا نيرومند و حكيم است )).
و آيات بسيار ديگرى به همين مضمون . هر كس به خلاف اين آيات بينديشد يا بگرود قرآن
را تكذيب كرده است و در نتيجه كافر است و از زمره كسانى خواهد بود كه خداوند متعال
درباره آنها مى گويد:
(( ((افتؤ منون
ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و
يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما اللّه بغافل عما تعملون )).
))
(185)
((آيا به برخى از آيات كتاب ، ايمان مى آوريد و نسبت به
بعضى ، كافر مى شويد هر يك از شما كه چنين كند در دنيا خوار و در آخرت به بدترين
عذاب دچار خواهد شد و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست )).
ليكن ما مى گوييم : خداوند متعال به بندگان استطاعت و نيرو داده است و آنان را امر
و نهى كرده و براساس اعمال بندگان آنان را پاداش و كيفر مى دهد و به هيچ كس ستم نمى
كند صحت اين نظر را در آيات زير مى توان يافت :
(( ((من جاء
بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون
)). ))
(186)
((هر كس نيكى كند ده برابر آن را خواهد يافت و هر كس
بدى كند تنها كيفر آن را خواهد يافت و هر كس كار بدى كرده باشد آرزو مى كند اى كاش
! ميان او و اعمالش فرسنگ ها فاصله بود و خداوند شما را از نافرمانى خويش برحذر مى
دارد...)).
(( ((اليوم
تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ؛ ))
(187) امروز به هر كس پاداش اعمالش را خواهيم داد، امروز هيچ ظلمى وجود
ندارد)).
اين آيات محكم ، جبر را نفى و معتقدان به آن را محكوم مى كند و مانند اين آيات در
قرآن فراوان است ليكن براى كوتاه نمودن نامه از ذكر آنها خوددارى مى كنيم و از
خداوند توفيق مى جوييم ...)).
امام هادى به روشى جبر و پيامدهاى فاسد آن ، از جمله نسبت دادن جور و ستم به خداوند
(( (تعالى عن ذلك علوا كبيرا)
)) را بيان نموده و سپس با آيات كريمه قرآن و دليل وجدانى كه كمترين شك
و ترديد و جدلى را نمى پذيرد بطلان اين عقيده سخيف را ثابت كرد.
بعد حضرت به آياتى استناد مى كند كه مسؤ وليت انسان را در برابر نيك و بد خود به
صراحت بيان مى كند و مى گويد: پس از آنكه خداوند به انسان اراده و اختيار داد بايد
پاسخگوى اعمال خود باشد و نتايج كجرفتارى خود را ببيند و اگر به گناه رو آورد
خداوند او را بدين سمت سوق نداده است بلكه انتخاب نادرست و غلط خود او موجب اين كار
شده است . سپس حضرت به تفويض و ابطال آن مى پردازد و مى گويد:
امّا نظريه تفويض كه امام صادق - عليه السلام - آن را باطل و پيرو آن را خطاكار
خواند ديدگاهى است كه معتقدان به آن مى گويند: خداوند اختيار امر و نهى خود را به
بندگان واگذاشته است و ديگر كارى با آنان ندارد و آنان را رها كرده است .
نقد و بررسى اين نظريه نياز به دقت و فكر و آگاهى خاصى دارد و اهل بيت عصمت و طهارت
، و عترت پيامبر - عليهم السلام - دقيق ترين بيان را در اين زمينه دارند و مى
گويند:
اگر خداوند امور را به بندگان بسپارد و نسبت به آنان اهمال ورزد بايد از نتيجه
اعمالشان خشنود گردد و به آنان پاداش دهد و كيفرى متوجه بندگان نخواهد بود زيرا
خداوند خود آنان را رها كرده است و اين ادعا دو مشكل دارد و به دو گونه قابل فرض
است :
يا اينكه بايد قائل شويم كه بندگان ، خدا را مقهور اراده خويش ساخته و آراء خود را
تحميل كرده اند چه خدا پسندد و چه نپسندد كه لازم مى آيد در قدرت خدا سستى حاصل شود
و سلطنت حق محدود باشد.
با اينكه فرض كنيم خداوند متعال نتوانست بندگان را به اراده خود فرمان دهد و يا باز
دارد و منع كند و از آنان عبوديت بخواهد و نتوانست بر خوشايند و ناخوشايند آنان
چيره شود، ناگزير زمام امر و نهى را به دست آنان سپرد و چون نتوانست آنان را به
بندگى وادارد انتخاب كفر و ايمان به اختيار آنان گذاشته شد. تمثيل زير بيانگر عقيده
تفويض است :
((مالكى ، بنده اى را مى خرد تا خدمتش كند و حق سرورى
او را پاس دارد و گوش به فرمان او بوده اوامرش را اطاعت كند. مالك خود را مسلط،
نيرومند و حكيم مى داند و به بنده خود امر و نهى مى كند و وعده پاداش بزرگ در صورت
فرمانبردارى و كيفرى سخت در صورت نافرمانى به او مى دهد ليكن بنده سركش بناى
نافرمانى مى گذارد و هيچيك از دستورات مالك را آنچنان كه شايسته است انجام نمى دهد
و خواست مولا را در نظر نمى گيرد بلكه هر آنچه خود بخواهد انجام مى دهد و اختياردار
كار خود مى گردد. مالك نيز توان به اطاعت درآوردن بنده را ندارد و نمى تواند او را
تحت امر و نهى خود درآورد. ناچار امر و نهى را به خود بنده واگذاشته به هر چه او
طبق ميل خود مى كند راضى مى گردد.
روزى مولا بنده را پى فرمانى مى فرستد و خواسته خود را صريحا مشخص مى كند امّا وقتى
بر مى گردد خلاف دستور مولا عمل كرده است و مطلوب او را بجا نياورده است .
مولا مى پرسد: چرا بر خلاف دستور من عمل كردى ؟
و بنده سركش پاسخ مى دهد: تو خود، كارها را به من واگذاشتى و من با اعتماد به
اختيارات خود هر چه خواستم كردم و اراده شخصى خود را بكار بستم زيرا به كسى كه
اختيار تام داده مى شود ديگر نمى توان امر و نهى كرد و منعى متوجه او نيست . پس مى
بينيم كه تفويض چه بن بستى را در پى دارد لذا محال مى باشد...)).
((تفويض )) يعنى اينكه
ملتزم گرديم كه خداوند اعمال بندگان را به خودشان واگذاشته است و اراده او در اين
ميان نقشى ندارد. امام نيز با دلايل قاطع نادرستى اين عقيده و محال بودنش را ثابت
مى كند و سپس مى افزايد:
بنابراين آيا شايسته نيست كه فرض كنيم مالك به اندازه كافى بر بنده خود تسلط دارد و
او را به اراده خود بكار وا مى دارد گاهى او را امر و گاهى نهى مى كند و به اندازه
مسؤ وليت به او اختيار مى دهد به او همانقدر توان مى دهد كه اوامر را اطاعت و از
نواهى پرهيز كند. هنگام امر و نهى ، پاداش و كفر آنها را نيز به او مى شناساند، او
را نسبت به انجام اوامر تشويق و درباره ترك منهيات تاءكيد مى كند، درشتى و نرمى را
درهم مى آميزد تا بنده قدر مولا را بداند و اوامر او را
(( نصب العين )) قرار دهد، در
اين صورت عدل و انصاف مولا شامل او بوده و حجت بر او تمام است ، اگر اوامر را اطاعت
كند پاداش مولا در انتظار اوست و اگر عصيان ورزد مكافاتى سخت پيش رو خواهد داشت آيا
احتمال بالا مقبول تر است يا اينكه بپنداريم : مولا از چيره شدن بر بنده درمانده مى
گردد و ناچار امور خود را به او واگذار مى كند چه بنده عصيان ورزد و چه اطاعت كند
مولا را قدرت كيفر دادن نباشد و نمى تواند او را تحت سلطه خود در آورد. در صورتى كه
با اثبات عجز و ناتوانى ، قدرت و الوهيت نفى مى گردد و امر، نهى ، پاداش و كيفر
ابطال مى شود و مخالفت قرآن را به دنبال دارد زيرا قرآن مى گويد:
1 - (( ((و لا
يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم )).
))
(188)
((خداوند كفر را براى بندگانش نمى پسندد و اگر
سپاسگزارى كنيد آن را براى شما مى پسندد)).
2 - (( ((اتقوا
اللّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون )).
))
(189)
((تقواى خدا را پيشه كنيد و حق تقوا را رعايت كنيد و جز
در حال اسلام و مسلمانى جان نسپاريد)).
3 - (( ((و ما
خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون
))
))
(190)
((جن و انس را جز براى پرستشم نيافريدم و از آنان روزى
نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا طعام دهند)).
4 - (( ((و
اعبدوا اللّه و لا تشركوا شيئا)).
))
(191)
((خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او قرار مدهيد)).
5 - (( ((اطيعوا
اللّه و اطيعوا الرسول و لا تولوا عنه و انتم تسمعون )).
))
(192)
((از خدا و رسول اطاعت كنيد و در حالى كه مى شنويد از
او روى مگردانيد)).
پس هر كس كه مى پندارد خداوند امر و نهى خود را به بندگان واگذاشته است عجز و
ناتوانى براى او اثبات كرده است و بر خداوند پذيرش اعمال بندگان را چه نيك و چه بد
واجب ساخته است و امر، نهى ، وعد و وعيد الهى را باطل قلمداد كرده است ؛ زيرا
بندگان با اختيارى كه بديشان داده شده است عمل مى كنند و چه كفر را برگزينند و چه
ايمان ، نمى توان آنان را تاءييد يا تقبيح كرد چونكه با مشيّت الهى عمل كرده اند. و
اگر كسى به تفويض با اين معنى و نتايج و پيامدها بگرود، به مخالفت با تمام احكام و
آيات الهى و وعد و وعيد حق و اوامر و نواهى ربوبى برخاسته است و اهل اين آيه خواهد
بود كه مى فرمايد:
((آيا به بخشى از كتاب ايمان مى آوريد و به بخشى كفر مى
ورزيد؟ سزاى آن كس از شما كه چنين كند جز خوارى در دار دنيا و عذاب سخت آخرت چيز
ديگرى نخواهد بود و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )).
(193) منزّه است ذات پاك پروردگار از آنچه اهل تفويض بدان مى گروند.
((مفوضه )) عجز را براى
خداوند اثبات مى كنند و قدرت تامه او را درباره امور بندگان از حضرتش سلب مى
نمايند. پيامد چنين اعتقادى بيهوده بودن وعده ها و وعيدهاى الهى است :
((وعده )) ثواب و بهشت به فرمانبران و
((وعيد)) دوزخ هميشگى به معصيت كاران بى
معنى خواهد بود زيرا پس از آنكه خداوند نيك و بد امور را به بندگان سپرد و آنان را
رها كرد چگونه به آنان پاداش يا كيفر دهد.
امام هادى - عليه السلام - پس از ابطال جبر و تفويض به اثبات نظريه مختار ائمه اهل
بيت - عليهم السلام - يعنى ((
((امر بين الامرين ))
)) پرداخته مى فرمايد:
((ليكن ما مى گوييم : خداوند عزوجل به قدرت خويش خلق را
آفريد و به آنان توانى داد تا او را بپرستند. پس آنان را به آنچه مى خواست فرمان
داد و از آنچه نمى خواست نهى كرد. از آنان متابعت امرش را پذيرفت و آن را بر ايشان
روا ديد و آنان را از نافرمانى نهى فرمود و عاصيان را مذمت كرد و بر اين معصيت آنان
را كيفر داد.
اختيار كامل امر و نهى در دست خداست هر چه را بخواهد بر مى گزيند و بدان دستور مى
دهد و از هر چه مكروه بدارد منع مى كند. سرپيچى كنندگان را با همان قدرتى كه براى
فرمانبرى و دورى از گناه و معصيت به آنان داد مجازات مى كند و اينست نشانه عدل و
انصاف و حكمت بالغه الهى . حضرت حق بر همگان اتمام حجت كرد و هشدارهايش به مردم
رسيد و ديگر عذرى باقى نماند.
گزينش از آن خداست ، براى تبليغ رسالت و اتمام حجت بر بندگانش هر كه را از بندگان
بخواهد بر مى گزيند. محمّد مصطفى (( - صلى
اللّه عليه و آله - )) را به پيامبرى
برگزيند و او را بر مردم مبعوث ساخت و به تبليغ پيام و رسالت خويش ميان مردمان
فرستاد برخى از كفار قريش از روى حسد و تكبر گفتند:
(( ((لولا نزل
هذا القرآن على رجل من القريتين ؛ ))
(194) چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از دو شهر (مكه و طائف ) نازل نگشت
)).
مقصود آنان امية بن ابى الصلت و ابو مسعود ثقفى بود. خداوند عدم اختيار آنان را در
انتخاب پيامبر و نادرستى عقايدشان را بدين گونه پاسخ داد:
(( ((اهم
يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض
درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ربك خير مما يجمعون )).
))
(195)
(((اى پيامبر) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى
كنند (نه چنين نيست ) اين ماييم كه معيشت آنان را در زندگى دنيوى ميانشان قسمت
كرديم و گروهى را بر گروهى ديگر برترى داديم تا برخى ، گروهى ديگر را به كار گيرند،
در حالى كه رحمت پروردگارت از آنچه گردآورى مى كنند نكوتر است )).
براى همين است كه خداوند هر چه را بپسندد اختيار مى كند و هر چه مكروه دارد از آن
نهى مى كند و هر كه از او اطاعت كند پاداش مى گيرد و هر كس معصيت كند مجازات مى
گردد.
اگر خداوند اختيار امور را به بندگان سپرده بود در آن صورت به قريش اجازه مى داد تا
امية بن ابى الصلت يا ابو مسعود ثقفى را به پيامبرى برگزينند؛ زيرا به نظر آنها اين
دو تن از محمّد مصطفى (( - صلى اللّه عليه
و آله - )) برتر بودند!
هنگامى كه خداوند مؤ منين را تاءديب كرد و فرمود:
(( ((و ما كان
لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم
)). ))
(196)
((هيچ مرد و زن مؤ منى را نرس كه پس از تصميم خدا و
پيامبر بر امرى ، درباره آن مطلب از خود اختيارى داشته باشند)).
به آنان اجازه نداد كه طبق هواهاى خود اختيارى داشته باشند و تنها از آنان پذيرفت
كه تابع اوامر الهى به وسيله پيامبر برگزيده حق باشند و از دستورات او اطاعت كامل
كنند، پس هر كس او را اطاعت كند بر صواب خواهد بود و هر كس عصيان كند گمراه مى
گردد و از جاده حقيقت دور مى شود، حجت بر او تمام شده و توجيهى براى او باقى نمى
ماند لذا مشمول پاداش الهى نمى گردد و سزاى عصيان و ضلالت خود را خواهد ديد...)).
در اين فراز امام هادى به اثبات انديشه اصيل امامان اهل بيت در اين باره يعنى
(( ((امر بين الامرين ))
)) مى پردازد؛ انديشه اى كه بر بنيادهاى استوار عقل و منطق و آگاهى قرار
دارد و از گزند هر گونه شبهه اى در امان است .
استاد بزرگوار ما حضرت آية اللّه خوئى در بحث هاى اصول خود به گونه اى دقيق اين
نظريه را مورد بررسى قرار داده و يا دلايل عقلى آن را مبرهن ساخته اند. ايشان از
جمله گفته اند: ((اين مساءله تعبدى نيست بلكه تنها راه
حل عقلى و درستى كه بتوان با آن مشكل جبر و تفويض را حل كرد منحصر است در قبول كردن
مساءله (( امر بين الا مرين .
))
تفصيل مطلب چنين است :
هر عملى كه از انسان سر مى زند مشروط به دو مقدمه است :
1 - زندگى ، قدرت ، علم و شرايطى مانند اينها.
2 - خواست و مشيتى كه براى ايجاد عملى در خارج بكار گرفته مى شود و اراده اى كه پس
از تحقق آن مى توان دست بكارى زد.
اولين مقدمه قطعا به وسيله خداوند به انسان افاضه مى گردد و پيوندى ناگسستنى با ذات
حق دارد و در حقيقت ارتباط محض است نه اينكه وجود مستقل داشته باشد و بعدا مرتبط
گردد بلكه مانند پرتو آفتاب همه هستى خود را از خورشيد مى گيرد، و اگر ارتباط و
افاضه خدايى لحظه اى قطع گردد؛ فرو ريزند قالب ها و زندگى كه اولين شرط وجود هر
عملى است از بين خواهد رفت .
امّا دومين مقدمه يعنى اراده و مانند آن كه ظاهرا متعلق به انسان است هنگامى محقق
مى شود كه مقدمه اول موجود باشد و در حقيقت وجودش منوط به وجود مقدمه اول است و فرع
آن بشمار مى رود. پس اگر يكى از اين دو مقدمه نباشد هيچ فعلى صورت نمى گيرد و حصول
هر عملى موقوف به افاضه اين دو مقدمه است بنابراين هم مى توان فعلى را به خداوند
نسبت داد و هم به انسان .
براى توضيح اين مطلب مثالى عرفى مى زنيم تا اين سه نظريه يعنى جبر، تفويض و
(( ((امر بين
الامرين )) ))
از يكديگر متمايز گردند: افعالى كه از بشر صادر مى شود سه گونه است :
اوّل :
افعالى كه بدون اختيار و اراده انسانى از وى صادر مى شود و كمترين قدرتى بر كنترل
آن ندارد مثلا شخصى را فرض كنيم دستش رعشه و لرزش دارد و او نمى تواند جلو اين
رعشه را بگيرد، حالا مولا شمشير برّانى در كفش مى گذارد و فرض مى كنيم مردى در آنجا
خوابيده است و موقعيت طورى است كه سقوط شمشير و كشته شدن آن شخص حتمى به نظر مى رسد
اندكى بعد شمشير از كف لرزان مرد مى افتد و مرد خوابيده را مى كشد، در اينجا عقلاى
عالم مسؤ ول اين حادثه را كسى مى دانند كه شمشير در كف لرزان آن مرد گذاشته است و
او را سرزنش و ملامت مى كنند نه آن كس كه شمشير در دستش بوده است حقيقت و محتواى
نظريه ((جبر)) همين است .
دوّم :
افعالى كه مستقلا از بشر صادر مى گردد و نيازى به ديگرى نيست مثلا فرض كنيم مولا
شمشير برنده اى به دست آزاد مردى كه اختياردار خود است و اراده خود را مى تواند
اعمال كند بدهد، در اين صورت اگر قتلى اتفاق افتد همگان قاتل شمشير به دست را مسؤ
ول مى دانند و كمترين ملامتى متوجه دهنده شمشير نيست هر چند او بداند دادن اين
شمشير منجر به قتل مى گردد و توان باز پس گرفتن آن را هر وقت بخواهد داشته باشد
ليكن هيچيك از اين احتمالات ، او را مسؤ ول نخواهد ساخت و تنها كسى كه توبيخ و
ملامت متوجهش مى باشد شخص قاتل است ؛ زيرا فرض ما اين بود كه او اختيار كامل رفتار
خود را دارد و به تنهايى از عهده انجام خواسته خويش بر مى آيد. اينست مفهوم حقيقى
نظر به ((تفويض )).
سوّم :
افعالى كه با اراده و اختيار بشر از او صادر مى گردد ليكن عامل و فاعل در ذات خود
نياز دمادم به نيروى ديگرى دارد و اگر يك آن مدد و نيروى خارجى قطع گردد او را ديگر
توان كارى نباشد و در ميان راه باز ايستد؛ مثلا فرض كنيد مولا بنده اى فلج دارد كه
هيچ كارى نمى تواند انجام دهد و از جاى خود تكان نمى خورد مولا به تن او جريان برق
وصل و به وسيله شوك الكتريكى تن بيجان او را به حركت در مى آورد و بنده پس از آن
قادر به فعاليت شده به راحتى شروع به تكان دادن اندام هاى خود مى كند امّا اين
جريان برق در اختيار مولا است و هر وقت آن را قطع كند بنده اش به حالت فلج سابق باز
مى گردد و توان حركت را از دست مى دهد در اين صورت اگر بنده با جريان برق به راه
افتد و كسى را بكشد و مولا از اين مساءله با خبر باشد فعل بنده را هم مى توان به
خودش نسبت داد و او را مسؤ ول قتل دانست و هم به مولا؛ به بنده مى توان نسبت قبل
داد زيرا او پس از نيرو گرفتن از جريان برق قادر به قتل گرديد و مى توانست از كشتن
اجتناب ورزد امّا با اختيار و اراده خود مرتكب قتل شد.
قتل را به مولا نيز مى توان منسوب داشت زيرا او به بنده قدرت و توان حركت در همه
حال حتّى هنگام ارتكاب قتل داده است و مى تواند هر وقت بخواهد قدرت او را معلق كند.
اينست مفهوم واقعى (( ((امر
بين الامرين ...)). ))
(197)
حضرت آية اللّه خوئى در شرح و بسط نظريه ((
((امر بين الامرين ))
)) - كه مورد قبول ائمه اهل بيت است - حق مطلب را ادا فرموده است و با
دلايل عقلى و نقلى آن را تثبيت نموده و درست ترين راه حل جبر و تفويض را همين مى
داند و تبعيت و التزام بدان را بر همگان لازم مى شمارد.
برگرديم به دنباله نامه امام هادى - عليه السلام - و فرمايش ايشان كه مى فرمايد:
اينست حد وسط دو نظريه ديگر: نه جبر است و نه تفويض . و اميرالمؤ منين
(( - صلوات اللّه عليه - )) در
پاسخ سؤ ال عباية بن ربعى اسدى از قدرت بشر همين را گفت .
عبايه از حضرت پرسيد: ما اين توان و نيرو را كه به كمك آن بر مى خيزيم ، مى نشينيم
و فعاليت مى كنيم از كجا داريم ؟
حضرت اميرالمؤ منين - عليه السلام - پاسخ داد: از استطاعت و قدرتى كه دارى پرسيدى
آيا اين قدرت را به تنهايى و بدون خداوند مالكى يا آنكه با خداوند در آن انباز و
شريكى هستى ؟
عبايه سكوت كرد حضرت - عليه السلام - فرمود: اى عبايه بگو.
گفت : چه بگويم ؟
اميرالمؤ منين - عليه السلام - پاسخ داد: اين توان و نيرو را بدون خداوند دارم تو
را مى كشم و اگر بگويى آن را با مشاركت خداوند دارم باز تو را خواهم كشت .
عبايه گفت : يا اميرالمؤ منين پس چه بگويم ؟
حضرت - عليه السلام - پاسخ داد: بگو: اين قدرت را به وسيله خداوند دارم و تو به
تنهايى اين قدرت را دارد پس اگر به تو قدرت دد عطا و بخشش اوست و اگر از تو سلب كند
آزمايش و ابتلاى اوست . او مالك آن چيزى است كه به ديگران داده است و بر آنچه تو را
توانا ساخته است قادر و تواناست . آيا نشنيده اى مردم هنگام درخواست نيرو و قوت مى
گويند: (( لا حول و لا قوة الا باللّه
)) (جز به وسيله خدا هيچ نيرو و قدرتى وجود ندارد).
عبايه گفت : يا اميرالمؤ منين ! معنى و تاءويل اين جمله چيست ؟
حضرت فرمود: ((هيچ نيروى باز دارنده از معاصى الهى جز
به نگهدارى و عصمت خدايى وجود ندارد و ما جز با يارى خدا قدرتى براى اطاعت اوامر
الهى نداريم )).
عبايه پس از شنيدن سخنان مولاى متقيان از جا جست و دست و پاى حضرت را بوسيد...
بدين ترتيب حضرت اميرالمؤ منين بر نظريه ((
((امر بين الامرين ))
)) به عنوان يكى از ضروريات دين اسلام تاءكيد مى ورزد و آن را از شالوده
هاى تفكر دينى مى شمارد.
حضرت امام هادى - عليه السلام - ادامه مى دهد: از اميرالمؤ منين نقل شده است كه
وقتى ((نجده )) نزد حضرت
آمده از ايشان درباره شناخت خدا پرسش كرد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! با چه خدايت
را شناختى ؟
حضرت پاسخ داد: به وسيله نيروى تميز و تشخيصى كه به من داده است و خردى كه مرا
رهنمون كرده است .
نجده گفت : آيا اين خصيصه ذاتى و نهادى شماست و بر آن آفريده شده ايد؟
حضرت فرمود: اگر ذاتى من بود نه بر نيكوكارى تحسين مى شدم و نه بر كار بد ملامت مى
ديدم ، علاوه بر آن نيكوكار را مى بايست بيش از بدكار سرزنش كرد. پس دانستم خداوند
ابدى و پايدار است و هر چه جز او پديده هاى نابود هستند و قديم مانند پديده فناپذير
نيست .
نجده پرسيد: يا اميرالمؤ منين مى بينم حكيم شده اى .
حضرت فرمود: ((مخيّر هستم و مختار اگر به جاى خوبى بدى
كنم مجازات مى شوم )).
همچنين از اميرالمؤ منين روايت شده است كه : مردى پس از بازگشت لشكريان از صفين
حضرت را مخاطب ساخته گفت : يا اميرالمؤ منين به ما بگو آيا حركت ما به سوى شام طبق
قضا و قدر الهى بوده است ؟
حضرت فرمود: آرى اى پير! هيچ فراز و نشيبى پشت سر نگذاشتيد مگر اينكه مطابق قضا و
قدر الهى بود.
آن مرد گفت : پس رنج و تلاش خود را بيهوده فرض كنيم .
حضرت پاسخ داد: اى مرد آرام باش تلاش و حركت و اقامت شما تماما نزد خداوند پاداشى
بزرگ دارد. رفت و بازگشت و اقامت شما در مسير شام و ديگر كارهايتان اختيارى بود و
اكراه و اجبارى از طرف خداوند بر شما وارد نشده بود. شايد پنداشته اى اين قضايى
حتمى و لا يتغير بود و قدرى اجتناب ناپذير، اگر چنين بود پاداش و كيفر باطل مى گشت
و نويد و وعيد ساقط مى شد و هيچ كس پايبند حقيقت نمى گشت اين ادعاى بت پرستان و
پيروان شيطان است .
خداوند متعال در حالى به مردمان امر كرد كه آنان اختيار داشتند و نهى حضرت حق براى
هشدار دادن بود نه كسى را مجبور به اطاعت كرد و نه كسى توانست با عصيان خود خدا را
مغلوب كند.
((خداوند آسمان ها و زمين و هر چه را ميان آنهاست به
باطل نيافريد اين پندار كفر پيشگان است پس واى بر آنان از آتش دوزخ
)).
پيرمرد از جا برخاست و سر امام را بوسيد و ابياتى بدين مضمون سرود:
(( انت الامام الذى نرجو بطاعته |
|
يوم النجاة من الرحمن غفرانا... )) |
((تو آن امامى هستى كه ما با پيروى از او روز قيامت
اميد آمرزش از پروردگارمان را داريم )).
((موارد مبهم و مشكل دين ما را بيان كردى پس خدايت جزاى
خير دهد و رضوان او شامل تو باد)).
((هيچ عذرى ندارى كه كار زشتى از روى عصيان و ستمگرى
انجام دهى و آنگاه خود را مجبور بپندارى )).
اميرالمؤ منين - عليه السلام - طبق مفاد قرآن اعتقاد به جبر و تفويض را موجب خروج
از دين و تكذيب كتاب مى داند و بر آن استدلال مى كند. پناه مى بريم به كفر و گمراهى
؛ ما نه جبر را مى پذيريم و نه تفويض را بلكه : ((
((منزلة بين المنزلتين ))
)) را عقيده درست و صحيح مى دانيم يعنى معتقد به امتحان و آزمايش به
وسيله نيرويى هستيم كه خداوند به ما داده است و اين چيزى است كه قرآن بر آن گواه
است و پيامبر (( - صلى اللّه عليه و آله -
)) و ائمه اطهار - عليهم السلام - بدان گرويده اند...
امام هادى با روايت جدش اميرالمؤ منين نادرستى جبر و تفويض را آشكار ساخته سپس به
آوردن چند مثال براى تاءييد گفته هاى خود مى پردازد. حضرت در دنباله نامه افزود:
((و نمونه امتحان به وسيله توان و قدرت ، نمونه مردى
است كه بنده اى و مال بسيارى دارد و مى خواهد در عين اينكه سرانجام بنده را مى داند
او را بيازمايد، پس به او هر چه از مال خواسته داده و راه هايى را به او نشان داده
و از او خواسته است تا اين اموال را در اين راه ها خرج كند و به او گفته از كارهايى
كه مولا نمى پسندد اجتناب كند و پولى در آن راه صرف ننمايد. اين دارايى در هر دو
راه صرف مى گردد (يكى اموال را در راه رضاى مولا خرج مى كند و ديگرى در راه مخالف
خواسته او) مالك او را در خانه اى موقتى منزل مى دهد و به او مى گويد كه اين جايگاه
هميشگى نيست و بزودى بايد به خانه اى ابدى وارد گردد كه در آن پاداش و كيفرى دائم
برقرار است ، اگر بنده مال را در راه رضاى مولا صرف كند به پاداش پايدار در آن خانه
ابدى دست خواهد يافت و اگر مال را در راه مخالفت و عصيان مولا خرج كند در آن جايگاه
هميشگى كيفرى پا برجا در انتظارش مى باشد.
مولا از همان آغاز مدت معينى را براى اقامت بنده در اين خانه ناپايدار در نظر گرفته
است و وعده داده است در اين فرصت مال را در اختيار بنده بگذارد و آن را باز پس
نگيرد و پس از بسر آمدن مدت معين ، مولا مال و بنده را مى گيرد زيرا مولا منصف به
وفا، عدالت ، انصاف و حكمت است و به وعده خود وفا نموده است . آيا در اين صورت
شايسته تر نيست كه اگر بنده طبق اوامر مولا عمل كرده باشد و اموال را در راه رضاى
او خرج نموده باشد، مولا كه حكمت و عدل محض است به پاداش ، او را در خانه اى
جاويدان متنعم گرداند و او را با تفضلات خويش گرامى بدارد.
و اگر بنده در آن خانه گذرا خلاف دستور مولا عمل كند و اموال را در راهى صرف كند كه
مولا آن را نهى كرده است در اين صورت لازم است كه مولا او را به كيفر جاويد در خانه
آخرت برساند و در اين كار بر او ستمى نكرده است زيرا پيشاپيش ، وعده و وعيد خود را
بيان نموده است و توانايى و سيطره مولا او را بر ايفاى مواعيد خويش قادر مى سازد.
امّا مولا همان خداوند متعال است و امّا بنده ، همان بنى آدم آفريده شده است و امّا
((مال )) قدرت فراگير
خداوندى است و امتحانش اظهار ((حكمت و قدرت
)) است و خانه گذرا ((دنياست
)) و برخى از اموالى كه در اختيار بنده است همان توان و قدرت انسان است
. راه هايى كه خداوند فرموده مال را در آن صرف كنند همان توانايى پيروى از پيغمبران
و اقرار به آن چيزى است كه از طرف خداوند آورده اند. و امّا اجتناب از راه هايى كه
خدا نهى كرده است راه هاى شيطان است ، وعده مولا نعمت هميشگى يعنى
((بهشت )) است . (و خانه گذرا، دنياست ) و
خانه پايدار ((آخرت )) است
و عقيده ميان جبر و تفويض همان اختيار و آزمايشى است كه به وسيله نيروى بنده كه از
خداوند بدو داده شده است به عمل مى آيد.
استطاعت در پنج مورد است كه امام صادق آنها را نام برده است و فرموده همه امور در
اين پنج مورد خلاصه مى گردند و من (( - ان
شاء اللّه - )) با استشهاد به آيات قرآن
آنها را توضيح مى دهم .
اين مثال كه به وسيله حضرت بكار رفته است ، به صراحت آدمى را مالك اراده خود و
مختار در رفتارش معرفى مى كند. اگر انسان پروردگارش را اطاعت كند با اراده و
آزادانه اينكار را كرده است و بر آن مجبور نبوده است و اگر عصيان ورزد مسؤ ول عواقب
عصيانش مى باشد زيرا مجبور به معصيت و كجروى نبوده است .
اين مطلب جوهر (( ((امر
بين الامرين )) ))
است كه به وسيله ائمه اهل البيت ارائه شده و چون مرواريد بى مانندى در مخزن انديشه
ها مى درخشد.
به بيانات امام باز گرديم : حضرت فرمود:
((امّا سخن امام صادق درباره صحت خلقت يعنى انسان كمال
آفرينش ، كمال حواس ، عقل استوار و قدرت تميز و گويايى زبان را دارد و اين معنى سخن
خداست كه مى فرمايد:
(( ((و لقد
كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير
ممن خلقنا تفضيلا)). ))
(198)
((و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و در خشكى و
دريا برايشان مركب فراهم ساختيم و از غذاى لذيذ و پاكيزه آنها را روزى داديم و آنها
را بر بسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت بخشيديم )).
خداوند متعال خبر داده است كه بنى آدم را به سبب خرد و گويايى ، بر تمام موجوداتى
كه بشر مى تواند درك كند چه درندگان و بهائم و چه موجودات دريايى و هوايى برترى
داده است و اينست تفسير سخن خداوند كه مى فرمايد:
(( ((لقد خلقنا
الانسان فى احسن تقويم ؛ ))
(199) ما انسان را در بهترين قوام و نيك ترين بنياد آفريديم
)).
و آيه شريفه : (( ((يا
ايها الانسان ما غرك بربك الكريم ، الذى خلقك فسواك فعدلك ، فى اى صورة ما شاء ركبك
)). ))
(200)
((اى انسان چه چيز تو را به خداوند كريمت مغرور كرده
است خدايى كه تو را آفريد و به صورتى كامل بياراست و معتدل ساخت و در هر پيكره اى
كه خواست تو را تركيب بندى نمود)) و آيات بسيار ديگر.
پس اولين نعمت خدا بر انسان سلامتى خرد، برترى او بر بسيارى از مخلوقات بخاطر كمال
عقل و امتياز نطق و بيان است زيرا تمام جنبدگان روى زمين با حواس خود زيست و راه
كمال را طى مى كنند و اين تنها بنى آدم است كه با نطق و گويايى خويش بر موجوداتى كه
تنها به وسيله حواس ادراك مى كنند برترى يافته است . همين نطق سبب گشته تا خداوند
او را مالك ديگر مخلوقات كند تا جايى كه به امر و نهى آنان بپردازد و آنها مسخر وى
گردند همانگونه كه خداوند مى فرمايد:
(( ((كذلك
سخرها لكم لتكبروا اللّه على ما هداكم ؛ ))
(201) و چنين است كه بهائم را مسخر شما ساخت تا خداوند را به سبب هدايت
كردن شما، تكبير گوييد و بزرگ شماريد)).
و فرمود: (( ((و
هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها)).
))
(202)
((و اوست كه درياها را مسخر شما ساخت تا از آن گوشت
تازه بخوريد و زيورهايى براى پوشش استخراج كنيد)).
و: (( ((و
الانعام خلقها لكم فيها دف و منافع و منها تاءكلون و لكم فيها جمال حين تريحون و
حين تشرحون و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس
)). ))
(203)
((و چهارپايان را براى شما آفريد تا از پوشش (پوست ) و
ديگر منافع آن بهره مند شويد و از آن بخوريد و از زيبايى آنها هنگام رفت و آمد و
آسايش برخوردار گرديد و بارهاى شما را به شهرى كه جز با سختى جان ، بدان نتوان رسيد
حمل كنند)).
از اين جهت است كه خداوند او را فرا مى خواند تا مطيع اوامر الهى گردد و راه حق را
بپويد زيرا خلقت معتدل ، گويايى كامل ، معرفت و قدرتى كه بتوانند بدان وسيله خدا را
بپرستند، آدمى را بر موجودات ديگر برتر و گرامى تر ساخته است زيرا خداوند مى
فرمايد:
(( ((فاتقوا
اللّه ما استطعتم و اسمعوا و اطيعوا؛ ))
(204) هر چه در توان داريد تقواى خدا را پيشه كنيد و بشنويد و اطاعت
نماييد)).
و: (( ((لا
يكلف اللّه نفسا الا وسعها؛ ))
(205) خداوند به كسى جز به اندازه اى كه داده تكليف نمى كند)).
و آيات بسيار ديگرى . پس اگر خداوند يكى از حواس بندگان را برگيرد تكليف مشروط به
آن حس را نيز از او بر مى دارد چنانچه مى فرمايد:
(( ((ليس على
الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج ؛ ))
(206) بر نابينا حرجى نيست و بر لنگ حرجى نيست )).
خداوند جهاد و هر عملى كه نيازمند بينايى و سلامت پا است از اين افراد برداشته است
همچنانكه بر صاحبان تمكن حج و زكات را واجب كرده است زيرا استطاعت آنها را به او
داده است و بر تهيدست حج و زكات را واجب نساخته است و خود فرموده :
(( ((و للّه
على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)).
))
(207)
((خداى را بر مردم حج كردن خانه كعبه است بر هر كه بدان
راه برد)).
همچنان كه خداوند درباره ظهار مى فرمايد:
(( ((والذين
يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة - الى قوله - فمن لم يستطع
فاطعام ستين مسكينا)). ))
(208)
((و آنانكه از همسران ظهار كنند سپس از گفته خود
برگردند بايد بنده اى آزاد كنند - تا آنجا كه مى فرمايد - پس هر كه استطاعت آن را
ندارد بايد شصت مسكين را اطعام كند)).
همه اينها را دليل بر آنست كه خداوند پس از داد توان و استطاعت به بندگان آنان را
مكلف ساخته است و از هر چه نهى كرده با بدان دستور داده مقدور بندگان بوده است و
اينست معنى ((سلامتى خلقت )).
و امّا سخن امام صادق درباره آزادى راه يعنى آنكه كسى مانع آدمى نگردد و او را از
انجام دستورات الهى باز ندارد مانند سخن خداوند درباره آنكه ناتوان است و راه بجايى
ندارد و نمى تواند چاره اى بينديشد. و اينست آنچه خداوند متعال در اين باره فرموده
است :
(( ((الا
المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا)).
))
(209)
((مگر مردان ، زنان و كودكان ناتوانى كه چاره اى نمى
توانند بينديشند و راهى پيدا نمى كنند)).
و بدينسان گفته است كه مستضعف و ناتوان آزادى عمل ندارد و راهش بسته است و اگر سخنى
(به خلاف حق از روى تقيه ) بگويد مادام كه در دل ، ايمانش استوار است اشكالى ندارد.
و امّا مهلت در وقت ، دوران عمرى است كه آدمى از هنگام وجوب معرفت (بلوغ ) تا هنگام
مرگ از آن بهره مند است پس هر كه در جستجوى حق بميرد و به كمال آن نرسد عاقبت به
خير است به فرموده خداوند:
(( ((و من يخرج
من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ...؛ ))
(210) هر كه از خانه اش براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش خارج گردد...)).
و اگر به تمامى دستورات شريعت عمل نكرده باشد شايد نتوانسته و فرصت آن را نداشته
است لذا مسؤ ول و معاقب نمى باشد. همانگونه كه خداوند بر بالغان ، امورى را ممنوع و
حرام كرده است كه بر خردسالان تا هنگام بلوغ روا و مجاز است .
خداوند در قرآن شريف مى فرمايد:
(( ((و قل للمؤ
منات يغضضن من ابصارهن ...؛ ))
(211) و به زنان مؤ من بگو چشم فرو پوشند و خيره نگردند...)).
كه نشان دادن مواضع زينت به اطفال را براى زنان جايز ندانسته است و احكام مكلفين بر
كودكان باز نمى گردد.
و امّا ((زاد)) يعنى توشه و
امكاناتى است كه بنده به كمك آنها قادر به اجراى دستورات الهى مى گردد و خداوند مى
فرمايد: (( ((ما
على المحسنين من سبيل ؛ ))
(212) بر محسنان و نيكوكاران مسؤ وليتى نيست )).
آيا نمى بينى خداوند عذر تهيدستان را كه چيزى براى انفاق كردن ندارند مى پذيرد و
حجت را بر دارندگان زاد و مركب ، حج و جهاد تمام مى داند و موارد مشابه ديگر.
همچنانكه پروردگار عذر فقيران را مى پذيرد و برايشان حقى در اموال توانگران قرار مى
دهد و مى فرمايد:
(( ((للفقراء
الذين اءحصروا فى سبيل اللّه ...؛ ))
(213) براى فقيرانى كه در راه خدا درمانده و تهيدست گشته اند...)).
و دستور مى دهد تا از آنان درگذرند و آنان را به تهيه آنچه ندارند و نمى توانند
مكلف نمى سازد.
و امّا سخن امام صادق در سبب ((مهيّج
)) پس آن نيت و انگيزه اى است كه آدمى را به انجام هر كارى وادار مى كند
و جايگاه آن قلب است . پس اگر كسى كارى انجام دهد و ظاهرا متدين به دينى باشد امّا
قلبا اعتقاد كامل پيدا نكرده باشد خداوند متعال عملى را جز با نيت صادق از او
نخواهد پذيرفت و لذا درباره منافقان مى فرمايد:
(( ((يقولون
بافواههم ما ليس فى قلوبهم ، و اللّه اعلم بما يكتمون )).
))
(214)
((به زبان ، چيزهايى مى گويند كه در دل به آن باور
ندارند و خداوند بدانچه پنهان مى كنند داناتر است )).
سپس در توبيخ و سرزنش مؤ منين اين آيه را بر پيامبرش
(( - صلى اللّه عليه و آله -
)) نازل كرد:
(( ((يا ايها
الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ...))
))
(215)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوييد آنچه را كه
انجام نمى دهيد...)).
پس اگر شخصى سخنى به زبان آورد و قلبا به آن ايمان داشته باشد اين اعتقاد و انگيزه
او را بر آن مى دارد تا گفته اش را با كردار، صادق گرداند ولى اگر به دل اعتقادى
نداشته باشد، حقيقت گفتار آشكار نخواهد شد.
خداوند متعال در مواردى كه مانعى وجود داشته باشد ايمان قلبى را جايز (كافى )
دانسته است اگر چه رفتارى خلاف آن اعتقاد از شخص سر بزند و در اين مورد فرموده است
كه :
(( ((الا من
اكره و قلبه مطمئن بالايمان ؛ ))
(216) مگر كسى به اكراه واداشته شود (و اظهار كفر كند) در حالى كه قلب
او به وسيله ايمان مطمئن و استوار است )).
و آيه ديگرى كه مى گويد:
(( ((لايؤ
اخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ))
(217) خداوند شما را به سبب سوگندهاى بيهوده و سهوى مؤ اخذه نمى كند)).
قرآن و اخبار پيامبر گواهى مى دهند كه ((قلب
)) سرور تمامى حواس است و افعال آنها را تصحيح مى كند و آنچه را كه قلب
تصحيح مى نمايد چيزى نمى تواند باطل كند.
اينست شرح مثال هاى پنجگانه اى كه حضرت امام صادق - عليه السلام - آنها را پايه هاى
: (( ((منزلة
بين المنزلتين )) ))
يعنى ميان جبر و تفويض معرفى كرد. پس اگر بنده اى تمامى اين موارد پنجگانه را بطور
كامل در اختيار داشت بر او واجب است تمام اوامر الهى را اطاعت كند و از رسول اكرم
پيروى نمايد و اگر كسى يكى از اين خصال پنجگانه را فاقد بود عمل مشروط به آن خصلت
از او ساقط مى گردد.
امام هادى - عليه السلام - مثال هاى پنجگانه را كه به وسيله امام صادق بيان شده بود
به گونه اى مشروط و با بيانى فلسفى به بحث مى گيرد و با شيوه اى منطقى و با استشهاد
از آيات قرآن نتايج آنها را بيان مى نمايد سپس امام مى افزايد: و امّا شواهد قرآنى
بر آزمايش و امتحان انسان با استطاعتى كه دارد و آياتى كه بيانگر
(( امر بين الامرين )) باشند
بسيارند كه ما برخى را متعرض مى گرديم : خداوند متعال فرمود:
(( ((و
لنبلونكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم )).
))
(218)
((ما شما را آزمايش خواهيم كرد تا بدانيم مجاهدان و
صابران از شما را)).
- و: (( ((سنستدرجهم
من حيث لا يعلمون ؛ ))
(219) از راهى كه ندانند آنان را به آزمون خواهيم گذاشت
)).
- و: (( ((الم
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون )).
))
(220)
((الم ، آيا مردم پنداشتند اينكه بگويند ايمان آورديم
آنان را وامى گذارند و آزمايش نمى شوند)).
همچنين خداوند درباره ((فتنه ))
كه به معنى آزمايش است مى فرمايد: ((
((و لقد فتنا سليمان ؛ ))
(221) و ما سليمان را آزموديم )).
و در قصه موسى - عليه السلام - مى فرمايد: ((
((فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ،
))
(222) پس ما بعد از تو قومت را آزموديم و سامرى آنان را گمراه كرد)).
و حضرت موسى مى گويد: ((
((ان هى الا فتنتك ؛ ))
(223) آن نبود مگر فتنه تو (يعنى آزمايش تو).
(224)
برخى از آيات با ديگرى مقايسه مى شوند و گروهى شاهد بعضى ديگر مى گردند. و امّا
آياتى كه از بلوا يعنى آزمايش سخن مى گويند عبارتند از:
1 - (( ((ليبلوكم
فيما آتاكم ؛ ))
(225) تا شما را در آنچه داده است بيازمايد و امتحان كند)).
2 - (( ((ثم
صرفكم عنهم ليبتليكم ؛ ))
(226) سپس شما را از آنان منصرف ساخت تا امتحانتان كند)).
3 - (( ((انا
بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ؛ ))
(227) ما آنان را امتحان نموديم همانطور كه صاحبان باغ را امتحان كرديم
)).
4 - (( ((خلق
الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا؛ ))
(228) مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند كدام ، عملى نيكوتر
دارد)).
5 - (( ((و اذ
ابتلى ابراهيم ربه بكلمات ؛ ))
(229) و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى امتحان كرد)).
6 - (( ((و لو
يشاء اللّه لانتصر منهم و لكن ليبلوكم بعضكم ببعض )).
))
(230)
((و اگر خدا مى خواست از آنان انتقام مى كشيد ليكن تا
بعضى را به وسيله بعضى امتحان كند)).
هر چه از آيات از بلوا (و فتنه ) سخن مى گويند مراد اختيار و آزمايش است و ما برخى
را ذكر كرديم و امثال آنها در قرآن فراوان مى باشد و همه اين آيات وجود آزمايش و
امتحان را اثبات مى كنند. خداوند متعال خلق را بيهوده نيافريد و آنان را به خود
وانگذاشت و حكمت خود را به عنوان بازى به نمايش نگذاشت و بدين مطلب خبر داد. در
قرآن كريم فرمود:
(( ((افحسبتم
انما خلقناكم عبثا؛ ))
(231) آيا پنداشتيد ما شما را بيهوده آفريديم
)).
اگر كسى بگويد: آيا خداوند آينده بندگان را نمى دانست كه خواست آنان را امتحان كند؟
ما در جواب مى گوييم : آرى خداوند قبل از خلقت مى دانست عاقبت يكايك آنها چه خواهد
بود و لذا فرمود:
(( ((و لو ردوا
لعادوا لما نهوا عنه ؛ ))
(232) و اگر آنان باز گردند، بدانچه قبلا از آن نهى شده بودند خواهند
پرداخت )).
ليكن خداوند آنان را امتحان مى كند تا عدل خود را به آنان نشان دهد و آنان را جز با
حجت و پس از تباهكارى كيفر ندهد و خود حضرت باريتعالى در اين باره مى فرمايد:
(( ((و لو انا
اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا)).
))
(233)
((اگر آنان را پيش از بعث رسل معذب و هلاك مى ساختيم هر
آينه مى گفتند: پروردگارا! چرا پيامبرى و رسولى به سوى ما نفرستادى
)).
(( - ((و ما
كنا معذبين حتّى نبعث رسولا؛ ))
(234) ما هرگز كيفر دهنده نبوديم مگر پس از آنكه پيامبرى بفرستيم
)).
(( - ((رسلا
مبشرين و منذرين ؛ ))
(235) رسولانى نويد دهنده و بيم دهنده )).
پدر آزمايش از خدا نسبت به بنده اى كه استطاعت دارد و آن را از خداوند دريافت كرده
است ، عقيده ميان جبر و تفويض مى باشد و قرآن همين را مى گويد و اخبار از ائمه اهل
البيت گواه صادق اين نظريه مى باشند.
پس اگر بگويند: با آياتى مشابه اين آيه چه مى كنيد كه مى گويد:
(( ((يضل من
يشاء و يهدى من يشاء؛ ))
(236) خداوند هر كه را بخواهد هدايت مى كند و هر كه را بخواهد گمراه مى
سازد)).
جواب مى دهيم : در اين دسته از آيات مجاز بكار رفته است و همه اين آيات دو معنى
دارند:
اولا: از قدرت خداوندى خبر مى دهد يعنى آنكه خداوند بر هدايت كردن هر كس و گمراه
ساختن هر كه قادر و تواناست و اگر آنان را با قدرت خود بر هدايت يا ضلالت مجبور
سازد نه آنان را پاداشى لازم است و نه كيفرى ، به همان گونه كه در نامه شرح داديم .
ثانيا: و امّا معنى ديگر آنست كه نشان دادن راه و تعيين مسير از آن خداست . در اين
معناست كه خداوند مى فرمايد:
(( ((و امّا
ثمود فهديناهم - اءى عرفناهم - فاستحبوا العمى على الهدى )).
))
(237)
((و امّا ثمود را هدايت كرديم - يعنى راه را به آنان
نشان داديم - پس آنان كورى را بر هدايت مقدم داشتند)).
پس اگر آنان را بر هدايت مجبور ساخته بود قادر نبودند گمراه گردند. آنطور نيست كه
هر آيه متشابهى را يافتيم آن را بر آيات محكم كتاب كه دستور داده شده ايم به آن
تمسك كنيم حجت قرار دهيم و صريح آيه قرآن را فراموش كنيم كه مى فرمايد:
(( ((منه آيات
محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه
ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله )).
))
(238)
از قرآن برخى آيات محكم هستند كه ((
((ام الكتاب ))
)) بشمار مى روند و برخى ديگر ((متشابهات
)) هستند پس كسانى كه در دلشان كجى و انحراف است آيات متشابه را براى
فتنه و تاءويل پيروى مى كنند)).
و همچنين خداوند فرمود:
(( ((فبشر عباد
الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ...))
))
(239)
((پس بشارت ده به بندگانم آنانى كه سخن را مى شنوند و
بهترين آن را پيروى مى كنند يعنى محكمترين و مشروح ترين آن را، آنانند هدايت
يافتگان الهى و آنان خردمندان هستند...)).
خداوند ما و شما را توفيق كردار و گفتارى را كه دوست دارد و مورد رضاى اوست بدهد و
ما و شما را به فضل و منت خويش از معاصى دور دارد. سپاس بسيار خداى را سپاسى كه
شايسته اوست و درود و صلوات خدا بر محمّد و اهل بيت طاهرش باد
(( و حسبنا اللّه و نعم الوكيل ... ))
(240)
اين نامه كه حامل گرانبهاترين ميراث هاى علمى و فلسفى اسلام بشمار مى رود بخش كوچكى
از قدرت بى نظير علمى امام را نمايان مى كند. حضرت در اين نامه اوهام و ادعاهاى
اشاعره و معتزله را نقش بر آب مى كند و بى پايگى عقايد آنان را آشكار مى سازد و با
دلايل قاطع و استوار، نظريه متبع ائمه اهل البيت يعنى
(( ((امر بين الامرين ))
)) را كه از دقيق ترين نظريات فلسفى اسلام است اثبات مى نمايد. در اين
جا نامه امام به پايان مى رسد و ما نيز سخن از برخى بحث هاى فلسفى و كلامى حضرت را
خاتمه مى دهيم .