حدود
از جمله احكامى كه حضرت به بيان آنها پرداخت مسائل مربوط به ((حدود))
است كه در زير، بخشى از آنها را نقل مى كنيم :
1 - حسن بن على بن شعبه به سند خود از امام على هادى - عليه السلام - نقل مى كند كه
ايشان فرمود: ((مردى كه به لواط اعتراف مى كند و بر او
بيّنه اى اقامه نشده است بلكه به اختيار خود اقرار كرده است امام منصوب از طرف
خداوند همانطور كه حق دارد او را مجازات كند مى تواند او را ببخشد و ايمنى دهد، آيا
نشنيده ايد سخن خداى را كه مى فرمايد:
(( ((هذا عطاؤ
نا فامنن اءو امسك بغير حساب ؛ ))
(144) اين عطاى ماست هر آنچه مى خواهى ببخش يا نگهدار...)).
اين روايت ، آشكارا دلالت مى كند بر اينكه امام منصوب از طرف خداوند در مورد كسى كه
به لواط اعتراف كرده است مى تواند حكم خدا را جارى كند يا آنكه او را ببخشد. البته
اين حالت اختصاص به آنجا دارد كه شخصى ، خود اعتراف كند و اگر عمل شنيع او به وسيله
بيّنه به ثبوت برسد امام تنها مى تواند حكم خدا را جارى كند و ديگر نمى تواند او را
عفو كند.
3 - جعفر بن رزق اللّه نقل مى كند كه : مردى مسيحى را كه با زنى مسلمان زنا كرده
بود نزد متوكل آوردند همينكه خواستند او را حد بزنند مسلمان گشت و يحيى بن اكثم گفت
: ايمان او اثر شرك و گناه قبلى را پاك كرد و نبايد او را حد زد. ديگرى گفت : او را
بايد سه حد زد. و هر يك فتوايى داد. متوكل دستور داد از امام هادى - عليه السلام -
استفتاء كنند.
حضرت در جواب استفتاء فرمود: ((
((يضرب حتّى يموت ؛ )) او را
بايد آنقدر بزنند تا بميرد)).
يحيى و ديگر فقها با اين فتوا مخالفت كردند! و از متوكل خواستند نامه اى به امام
نوشته و از او بخواهد مدرك اين فتوا را بيان كند. متوكل طى نامه اى خواستار مدرك
فتواى حضرت شد. امام در پاسخ پس از (( بسم
اللّه الرحمن الرحيم ، )) تنها اين آيه را
نوشت :
(( ((فلما
راءوا باءسنا قالوا آمنا باللّه وحده ، و كفرنا بما كنا به مشركين ، فلم يك ينفعهم
ايمانهم لما راءوا باءسنا سنة اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون .
))
(145)
((هنگامى كه عذاب ما را ديدند گفتند به خداى يكتا ايمان
آورديم و به معتقدات مشركانه قبلى كافر شديم ليكن ايمان پس از مشاهده عذاب ، به
حالشان سودى نداشت اين سنت پايدار الهى در ميان بندگانش است و حق ناگرايان و مبطلان
در چنين مواقعى دچار زيان ابدى مى شوند)).
متوكل نيز دستور داد آن مرد را آنقدر بزنند تا بميرد.(146)
امام در فتواى خود به كتاب خدا كه باطل را هرگز بدان راهى نيست استناد كرد و متوكل
و ساير فقها را از دامنه علم و فضيلت خود دچار حيرت ساخت .
كفر غلات
شيعه اماميه اجماعا ((غلات ))
را ((كافر)) و
((نجس )) مى دانند و تمام احكام مترتب بر
كفر از جمله جواز قتل را درباره آنان جارى مى كنند. از امام هادى - عليه السلام -
روايت شده است كه به يكى از ياران خود فرمود:
(( ((و ان وجدت
من احد منهم خلوة فاشدح راءسه بالصخرة ؛ ))
(147) اگر كسى از غلات را در خلوت گير آوردى سرش را به سنگ بكوب
)).
ما در بحث هاى آينده به تفصيل از آنان سخن خواهيم راند.
در اينجا سخن از فقاهت امام - عليه السلام - را به پايان مى بريم و به جنبه هاى
ديگر شخصيت ايشان مى پردازيم . ما نمونه هاى اندكى را از فقه حضرت نقل كرديم و همين
مقدار اندك ، گوياى عظمت و قدرت بى نظير ايشان در احكام شريعت اسلامى بود تا آنجا
كه دوست و دشمن نظرات و فتاواى فقهى ايشان را متّبع مى دانست و ايشان عالى ترين
مرجع عصر خود بشمار مى رفتند.
بحث هاى كلامى
شبهه و تشكيك درباره اصول و معتقدات اسلامى از زمان حكومت امويان و به تشويق آنان
در ميان مسلمانان راه يافت ، بنى اميه در راستاى سياست هاى ضد دينى و نژادى ، زمينه
را براى انتشار و گسترش انديشه هاى گمراه كننده فراهم كردند و بذر تزلزل عقيده را
در ميان دل ها پراكندند اين سياست تا زمان بنى عباس ادامه يافت و امواج شك ، بى
دينى ، زندقه ، دهريه ، مانويه و ديگر افكار سست و سخيف همچنان در حال گسترش بود و
شيوعى عام يافته بود.
علماى مسلمين و در راءس آنان ائمه - عليهم السلام - به مقابله با اين موج بنيان كن
برخاستند و نادرستى ادعاهاى ملحدين و شكاكان را با دلايلى قاطع و محكم نشان دادند،
ثمره اين جهاد علمى ائمه و پيروان عالم و عامل آنان ، تدوين كتابهايى بود تحت عنوان
كلى ((احتجاج )).
احتجاج ها بر محور احاديث و مناظراتى دور مى زد كه از امامان شيعه در دفع شبهات
مخالفين به وسيله علما روايت شده بود (و نظم و نسق خاصى را تشكيل مى داد) اين كتاب
ها به بهترين وجه مجاهدات ائمه را در دفاع از عقيده اسلامى و نبرد با كفر و الحاد
نشان مى دهد و ما در اينجا برخى از سخنان امام هادى را كه جنبه هاى كلامى خاصى را
مطمح نظر قرار داده است نقل مى كنيم .
ديدن خدا محال است
احمد بن اسحاق نامه اى به امام هادى - عليه السلام - نوشت و در آن از اختلاف مردم
درباره رؤ يت خداوند سؤ ال كرد، حضرت پاسخ داد:
((رؤ يت هنگامى امكان پذير است كه ميان بيننده و ديده
شده هوايى باشد تا حامل ديد گردد و ديدن صورت گيرد و اگر هوايى نباشد و نورى ميان
بيننده و هدف ديد قرار نگيرد ديدن امكان پذير نخواهد بود. علاوه بر آن بيننده و
ديده شده هر دو بايد در جايى متحيّز باشند تا ديدن صورت گيرد و از اين جهت هر دو
محدود و همانند خواهند بود و اين اعتقاد منجر به ((تشبيه
)) خداوند به ماديات مى گردد زيرا اسباب با مسببات خود ارتباطى جداى
ناپذير دارند)).(148)
امام بزرگوار با شيوه اى علمى محال بودن رؤ يت خدا را ثابت مى كند. دستگاه بينايى
با حصول دو شرط امكان ديدن را خواهد داشت :
1 - هوا 2 - روشنايى ، و اگر اين دو در بين نباشد ديدن صورت نخواهد گرفت و اين دو
پديده نيز توان ديدن خدا را ندارند زيرا خود، محدودند و بر نامحدود فايق نمى شوند،
اين دو نيرو را نرسد كه بر آفريننده جهانهاى شگفت كه زمين ما يكى از نمونه هاى ساده
آنست اشراف يابد.
دستگاه بينايى وقتى قادر به ديدن مى گردد كه مساواتى ميان بيننده و هدف ديد وجود
داشته باشد و هر دو يك رتبه از عوالم امكانيه باشند وگرنه ديدن محال خواهد بود.
موسى نيز با شگفتى تمام از عمق جان درخواست مشاهده جمال الهى را مى كند:
((موسى گفت : پروردگارا خود را به من بنما تا به تو
بنگرم ، خداوند پاسخ داد: هرگز مرا نخواهى ديد ليكن به كوه بنگر اگر (تاب تجلّى خدا
را آورد) بر جا ماند، در آن صورت مرا خواهى ديد. پس هنگامى كه خداى موسى بر كوه
جلوه اى كرد كه آن را با خاك برابر نمود و او از حيرت بيهوش شد. هنگامى كه موسى خود
را بازيافت گفت : پروردگارا! تو (از صفات امكانى ) منزّهى و من به درگاهت توبه مى
كنم و جزء اولين مؤ منان به تو خواهم بود)).(149)
حضرت موسى سيراب از كلمات الهى ، خداوند را با تمام وجود حسّ مى كند و به افتخار
مخاطب حضرت حق واقع شدن رسيده است لذا خود را و محدوديت وجودى خويش را برابر ذات
سرمدى فراموش مى كند و حديث آرزومندى را مى گويد و خواستار از پرده برون آمدن حق مى
گردد و خواسته اى را مطرح مى كند كه نه بشر قبلا آن را پيش كشيده بود و نه امكان
برآورده شدن را دارد: ((
((رب ارنى انظر اليك )).
))
(150)
ليكن اين درخواست نشدنى است و موسى نمى تواند تاب آن را داشته باشد. پاسخ كوتاه ،
صريح ، گويا و ترديدناپذير است : ((
((لن ترانى )).
))
(151)
سپس حضرت حق براى اطمينان دل مخاطب و بر ساخته خود و مفتون بزرگ تاريخ :
((
((و لقد فتناك فتونا))،
)) علت آن را بيان مى كند: ((به كوه بنگر
اگر بجاى خويش استوار ماند مرا خواهى ديد)) كوه نيرومند
و پا در زمين دارد. تاءثرات و احساسات انسانى را از خود دور ساخته و مظهر قدرت براى
انسان بوده است و همگان آن را سمبل ايستادگى در برابر طوفان ها و ديگر حوادث طبيعى
مى دانند امّا همين كوه قوى تاب يك تجلى را نمى آورد.
(( ((فلما تجلى
ربه للجبل جعله دكا؛ ))
(152) پس آنگاه كه نور تجلى خدا بر كوه تابش كرد كوه را مندك و متلاشى
ساخت )).
و همچون توده برفى در برابر آفتاب تموز رنگ مى بازد و با زمين يكى مى گردد.
واقعيت آنچنان روشن است كه جاى انديشيدن ندارد، موسى به زمين مى افتد خود را باز مى
يابد، نمونه اى از عظمت جلال دوست را به عيان مى بيند و لب مى گشايد:
((
((سبحانك تبت اليك و اءنا اول المؤ منين
)) )) پروردگارا از انديشه و
گمان خود توبه كردم و اولين كسى هستم كه ديده نشدن تو را با ذرات هستيم ديدم .(153)
و اينك توجه كنيد به سخنان امام هادى - عليه السلام - و كلماتى كه با آنها معبود را
مخاطب ساخته است و به خوبى عمق معرفت ايشان را نسبت به ساحت ربوبى نشان مى دهد:
((پروردگارا! گمان هاى متوهمان به خطا رفته است و اوج
نگاه نگرندگان به دامنه اوصافت نيز نمى رسد، زيان توصيفگران از كار افتاد و نادرستى
ادعاهاى مبطلان عيان گشت ؛ زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آنست كه خرد انسانى را تصور
آن باشد. تو در لامكان غير متناهى هستى و هيچ چشمى تو را نمى تواند بنگرد و هيچ
عبارتى را توان توصيف تو نيست ، چقدر دور است انديشه هاى انسان از درك مقام والايت
، اى يگانه اى سر منشاء هستى تو در لباس عزت و كبريايى خود فراتر از هر نيرويى هستى
و با جبروت خود بالاتر از تيررس هر انديشمند تيزيابى قرار دارى ...)).(154)
لا مكانى كه در آن نور خداست |
|
ماضى و مستقبل و حالش كجاست |
انديشه انسانى ، ناتوانى خود را از درك حقيقت ذات باريتعالى طى قرون بيشمار نشان
داده است ولى چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند و گمان هاى باطل يافتند. انسان قبل
از آنكه به وصف خدا بنشيند ناتوانى ذاتى خود را بايد دريابد و بداند: هر كس حكايتى
به تصوّر چرا كند:
پشه كى داند كه اين باغ ازكى است |
|
در بهاران زاد و مرگش در دى است |
ابن ابى الحديد معتزلى ضعف و قصور انديشه بشرى را در ابيات زير به خوبى تصوير كرده
است :
(( فيك يا اعجوبة الكون غدا الفكر عليلا |
|
انت حيرت ذوى اللب و بليت العقولا |
كلما اقدم فكرى فيك شبرا فرميلا |
|
ناكصا يخبط فى عمياء لا يهدى السبيلا ))
(155) |
((اى شگفتى هستى ، انديشه از راه يافتن به كنهت درمانده
شد، تو خردمندان را متحير كردى و خرد را فرسوده كردى )).
((هر وقت انديشه ام سر سوزنى به تو نزديك شد فرسنگى
گريخت و تاريكى و هزار توى اوهام اسير گشت و راهى به روشنى حقيقت نيافت
)).
خداوند جسم نيست
(( واجب الوجود
)) به جسم بودن متصف نمى گردد زيرا تجسّم از صفات
(( ممكن الوجود )) است كه وجود
و عدمش نيازمند علت است و لازمه جسم بودن ، مخلوق بودن است . امام هادى در موارد
متعددى اين مساءله را طرح كرده و قائلين به تجسّم و جسمانى بودن خداوند را محكوم
نموده است . در اينجا پاره اى از آنها را نقل مى كنيم :
1 - صقر بن ابى دلف مى گويد: از امام على هادى - عليه السلام - درباره توحيد پرسش
كردم و به ايشان گفتم : من نيز عقيده هشام بن حكم را در اين باب دارم (هشام قبل از
هدايت شدن و درك حقيقت ، خداوند را در جسم مى دانست ).
امام از اين سخن خشمگين شد و فرمود: ((چرا به سخن هشام
دلبسته ايد هر كه خداوند متعال را جسم بداند، از ما نيست و ما در دنيا و آخرت از او
بيزار هستيم . اى ابن ابى دلف ! جسم مخلوق است و خداوند خالق و جسم بخشنده آن مى
باشد...)).(156)
لازمه اعتقاد به جسميّت ، مخلوق و حادث دانستن آنست و اينكه نيازمند علت وجود دهنده
اى است تا او را به عرصه ظهور رساند. منزه است خداى سبحان از شبهه امكان و احتجاج
به وجود دهنده .
2 - حمزة بن محمّد نقل مى كند كه : نامه اى به حضرت امام هادى - عليه السلام -
نوشتم و در آن پرسيدم : خداوند جسم است يا صورت ؟
حضرت پاسخ داد: (( ((سبحان
من ليس كمثله شى ء لا جسم و لا صورة )).
))
(157)
((منزه است آنكه هيچ مثل و مانندى ندارد و نه جسم است و
نه صورت )).
3 - ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: به ايشان - حضرت هادى عليه السلام - نامه اى
نوشتم و در آن خاطر نشان كردم كه در ميان ما عده اى از شيعيان و دوستداران شما
درباره توحيد اختلاف پيدا كرده اند؛ گروهى خداوند را جسم و گروه ديگرى صورت مى
دانند.
حضرت در پاسخ به خط خود نامه اى بدين مضمون نوشت : ((
((سبحان من لا يحد، و لا يوصف ليس كمثله شى ء، و هو السميع العليم ...)).
))
(158)
((منزّه است خدايى كه حدّ و وصف نمى پذيرد و او را
مانند يافت نشود و اوست شنواى دانا...)).
((حدود)) لازمه موجودات
امكانى است و سعه وجودى آنها را معين مى كند لذا ذات لايتناهى خدا از هر حد و تعينى
منزّه است . همچنين اوصافى كه دوگانگى وصف و موصوف را به دنبال داشته باشد به خدا
اطلاق نتوان كرد زيرا حضرت باريتعالى ((
واحد من جميع الجهات )) است و وحدت حقّه
مختص ذات احديت است و اين دقيقه را حكماى شيعه بخصوص معتقدين به اصالت وجود به خوبى
مبرهن ساخته اند:
(( الحق ماهيته انيته |
|
اذا مقتضى العروض معلوليته )) |
خدا را نمى توان وصف كرد
امام هادى - عليه السلام - طى حديثى براى فتح بن يزيد جرجانى روشن ساخت كه با هيچ
صفتى نتوان به ذات و حقيقت پروردگار پى برد و محال است اوصاف ما محيط بر حقيقت حق
گردد. در بخشى از اين حديث چنين آمده است :
((خداوند را جز آن گونه كه خود را توصيف نموده است
نتوان وصف كرد. چگونه مى توان آفريننده اى را كه حواس و اوهام از دستيابى به گوشه
اى از كبرياى او ناتوان و درمانده شده است وصف نمود نه چشم ها او را دريابد و نه
تعاريف بر او منطبق گردد، بسى والاتر است از توصيف وصف كنندگان ، در عين نزديكى دور
است و دورى حق عين نزديكى است ، دورى و نزديكى درباره خدا مفهوم خود را از دست مى
دهد و خداوند در اوج دورى نزديك است و در حالى كه نزديك مى باشد دور است ، او
((كيفيت )) را آفريد لذا بدو گفته نمى شود
((چگونه )) است و مكان را به وجود آورد پس
نبايد گفت خدا
((كجاست )) زيرا حضرت
باريتعالى را مكان و كيفيت نباشد و اين دو از مختصات ممكنات است . اوست خداى واحد
يگانه ، بى نياز، نه زاده است و نه مى زايد و همتايى ندارد، جلال خداوندى معزّز
باد.
اى فتح ! همانطور كه با صفات معمولى و الفاظ نارسا نمى توان به كنه ذات خدا رسيد،
ذات پاك محمّد مصطفى را كه خداوند نامش را در كنار نام خود ذكر كرده است و او را
شريك در بخشش خود معرفى كرده است و طاعتش را بر مسلمان فرض نموده است نيز نمى توان
به دقت وصف نمود زيرا خداوند درباره برگزيده و رسول خود مى فرمايد:
(( ((و ما
نقموا الا ان اءغناهم اللّه و رسوله من فضله )).
))
(159)
((منافقان به كينه توزى برنخاستند مگر به سبب آنكه خدا
و رسول ، آنان را از بخشش و فضل خويش بى نياز ساخته بودند)).
و كيفر مخالفت با دستور پيامبر را عذاب دوزخ و لباس هاى قيراندود قرار مى دهد زيرا
مى فرمايد: (كافران مى گويند) ((اى كاش ! خدا را اطاعت
مى كرديم و اى كاش ! رسول را اطاعت مى نموديم )).(160)
اى فتح ! اگر نيك بنگرى ذات ائمه را نيز نمى توان به درستى وصف كرد زيرا خداوند
اطاعت از آنان را مانند اطاعت از پيامبر قرار داده و فرموده است :
(( ((اطيعوا
اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ؛ ))
(161) از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الامر پيروى نماييد)).
و باز فرموده است : (( ((و
لو ردوه الى الرسول و اولى الا مر منهم ))
(162) و اگر آنان كار خود را به پيامبر و اولى الامر ارجاع مى دادند...)).
و همچنين فرموده است : ((
((ان اللّه ياءمركم اءن تؤ دوا الا مانات الى اءهلها؛
))
(163) خداوند به شما فرمان مى دهد تا امانات را به اهلش باز پس دهيد)).
و فرمود: (( ((فاسئلوا
اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛ ))
(164) اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد)). و
بدين گونه خداوند عظمت اهل بيت را نشان داده است .
اى فتح ! خوب توجه كن نه تنها خداوند، پيامبر اكرم و فرزندان فاطمه زهرا را نمى
توان (( كما هو حقه
)) وصف كرد شيعه حقيقى ما نيز فراتر از وصف مى باشد...)).(165)
اين حديث شريف به روشنى بيان مى كند كه اوصافى را كه بتواند به ذات حق راه يابد
محال است بتوان يافت و حضرت احديت را تنها با همان اوصافى مى توان خواند كه خود را
بدانها معرفى كرده است . ما نه تنها ذات حق را ادراك نمى كنيم بلكه ذات مصطفوى و
خاندان عصمت و طهارت نيز از ظرفيت انديشه بشرى خارج است ، و آن كس كه به مقام
ولائ و دوستى اهل بيت دست يابد، داراى آنچنان صفات برجسته و گرايشهاى عميق ملكوتى
خواهد بود كه او را نيز نمى توانيم بطور كامل وصف كنيم .
(( الا ان ثوبا خيط من نسج تسعه |
|
و عشرين حرفا معاليه قاصر )) |
حقيقت توحيد
از امام على هادى - عليه السلام - درباره حقيقت سؤ ال شد و ايشان پاسخ داد:
((خداوند هميشه يگانه بود و هيچ چيز با او نبود سپس
مخلوقاتى بى سابقه و بديع آفريد و براى خود نامهايى اختيار كرد و نامها و حروف
همچنان با حضرت حق قديم هستند. خداوند هميشه بوده است سپس هر چه را اراده كرد به
عرصه وجود آورد هرگز قضاى باريتعالى رد نمى گردد و حكمش لايتغير است ...)).(166)
اين حديث به برخى از جنبه هاى توحيد كه هر مسلمانى بايد به آنها ايمان داشته باشد
اشاره مى كند مسلمانان بايد از اين كلمات درس گرفته خالق هستى و جان بخش را يكى
دانسته و بدانند قضاى الهى حتمى و حكم حق تغييرناپذير است .
ابطال جبر و تفويض
شايد يكى از گرانبهاترين ميراث هاى فكرى امام هادى - عليه السلام - نامه اى است
زرّين از حضرت به اهل اهواز كه طى آن با دلايل قاطع و محكم انديشه
((جبر)) كه از امهات اصول اشاعره محسوب مى
گشت و توجيهى براى سلب مسؤ وليت از انسان بشمار مى رفت و پندار ((تفويض
)) كه مدعاى معتزله بود و افعال و كردار بندگان را خارج از هر حد و مرزى
و نيروى فائقى مى دانست رد مى كند و نادرستى اين دو نظريه و پندارهاى واهى آنها را
نشان مى دهد.
حضرت در اين نامه پس از ابطال اين افراط و تفريط، با دلايل محكم نظريه مختار يعنى
(( ((امر بين الامرين ))
)) را كه مبناى اعتقادى ائمه بوده است و شيعيان آن را از پيشوايان خود
فرا گرفته اند، تقرير و تثبيت مى نمايد.
اين نامه يكى از پربارترين بررسى ها را در اين زمينه ارائه مى كند و امام در آغاز
نامه به امامت جدّ بزرگ خود اولين مدافع رسالت اسلامى و بزرگترين حامى اين دين و
پيكارگر بزرگ در راه تحقق اهداف آن يعنى اميرالمؤ منين - عليه السلام - اشاره مى
كند. ما با استمداد از توفيق الهى ، همراه با نقل اين نامه به اختصار مواردى را به
عنوان شرح اين نامه شريف متذكر مى شويم :
متن نامه حضرت
(( ((بسم اللّه
الرحمن الرحيم )) از على بن محمّد (به اهل
اهواز) سلام عليكم :
سلام ، رحمت و بركات خداوند بر شما و پيروان هدايت باد. نامه شما به دستم رسيد و
آنچه را كه نوشته بوديد دريافتم . اختلافات دينى شما و غور در مبحث
((قدر)) و نظر قائلين به ((جبر))
و قائلين به ((تفويض )) را
در ميان شما و پراكندگى ، تفرقه ، و دشمنى ها را دانستم . سپس عقيده مرا درباره
((قدر)) خواسته ايد و بيان حق را جويا شده
ايد، همه آنچه را كه گفته ايد دريافتم ...)).
فراز بالا به خوبى عمق اختلافات ناشى از اين مسائل و پيامدهاى آن را كه شامل تفرقه
، درگيرى ، خصومت ، دشمنى ، كينه توزى و پشت كردن به دعوت اسلام مبنى بر وحدت كلمه
و موالات است ، نشان مى دهد. حضرت ادامه مى دهد:
((بدانيد - خدا شما را مورد رحمت قرار دهد - ما اگر به
اخبار و آثار با تمامى كثرت آنها نزد تمام فرقى كه خود را به اسلام منسوب مى دارند
و از خداوند مى ترسند نگاه كنيم از دو حالت خارج نخواهد بود: يا حق هستند و لاجرم
بايد پيروى كرد و يا باطل هستند كه بايد از آنها اجتناب نمود. همه فرق اسلامى يكصدا
قرآن را كلام حق و صادق القول مى دانند و در اين يك نكته هيچ فرقه اى شك به خود راه
نمى دهد و اگر همه فرق با تصديق قرآن و اعتماد به آن مجتمع شوند هدايت خواهند شد و
به سر منزل مقصود خواهند رسيد زيرا پيامبر اكرم ((
- صلى اللّه عليه و آله - )) فرموده است :
((امت من بر ضلات و گمراهى اتفاق نخواهد كرد))
و بدينسان رسول گرامى مى گويد هر چه تمامى امت متفقا بگويند درست است ، البته اين
در حالى است كه گروهى با گروه ديگر به مخالفت برنخيزد.
امّا همين امت با همه اختلافات خود بر اين مطلب پافشارى مى كنند كه : قرآن حق است و
بايد به نزول و درستى آن اعتقاد تام داشت . بنابراين اگر قرآن خبر و عقيده اى را
تاءييد كرد و درستى مطلبى را صراحتا اعلام داشت و گروهى يا طايفه اى آن خبر يا
عقيده را منكر بودند بايد از نظر خود عدول كنند و راءى قرآن را بپذيرند؛ زيرا
پيشاپيش خودشان قرآن را حق دانسته اند و با امت متفق القول به تمامى آيات اعتقاد
پيدا كرده اند و اگر بر نظر خود اصرار ورزند و سخن قرآن را قبول نكنند لازم مى آيد
تا از ملت اسلام خارج شوند...)).
امام در اين بخش از حديث خود ضرورت رجوع به قرآن را - كه گرد باطل بر دامن كبريايش
ننشيند - هنگام اختلاف و گرايش هاى مسلكى و فرقه اى بيان مى كند؛ هر عقيده اى موافق
قرآن باشد حق است و مقبول ، و هر چه با كتاب خدا مخالفت كند باطل است و مهجور، و هر
كس به اين باطل دل ببندد از چنبره طاعت اسلام خارج است .
سپس حضرت مى افزايد:
نخستين خبرى كه با قرآن محك زده مى شود و نظر موافق كتاب خدا درباره آن به دست مى
آيد و مهر تاءييد بر آن زده مى شود خبرى است كه از پيامبر اكرم
(( - صلى اللّه عليه و آله - ))
به دست ها ما رسيده است و مطابقت كامل با كلام الهى دارد و لاجرم همه بايد به مضمون
آن اذعان كنند. متن پيام رسول اكرم چنين است :
((من در ميان شما دو گوهر گرانقدر به يادگار مى گذارم :
كتاب خدا و عترتم ، اهل بيتم را تا آن وقت كه دست از دامان آنها فرو نگذاريد و پيرو
آنها باشيد گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نخواهد شد تا در روز قيامت در
كنار حوض بر من وارد گردند)).
هنگام مراجعه به قرآن بهترين مؤ يد اين حديث را در آن مى يابيم كه خداوند مى
فرمايد:
((تنها سرپرستان شما خدا و رسولش و مؤ منانى هستند كه
نماز بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هر كس به ولايت خدا و رسولش و
مؤ منان تن در دهد (جزء حزب خدا خواهد بود) و حزب اللّه پيروزمندان هستند)).(167)
علماى عامه در ذيل اين آيه اخبارى نقل كرده اند مبنى بر آنكه حضرت على - عليه
السلام - در ركوع ((خاتم ))
خود را در راه خدا و به نشان اخلاص صدقه داد و خداوند متعال او را ستود و اين آيه
را درباره ايشان نازل كرد. پيامبر اكرم نيز در تجليل از مقام شامخ مولاى متقيان
فرمود:
(( ((من كنت
مولاه فعلى مولاه ؛ )) هر كس من مولاى او
هستم على نيز مولاى اوست )).
و همچنين امام را مخاطب ساخته گفت : ((
((انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى ؛
)) تو براى من مانند هارون براى موسى هستى جز آنكه پس از من پيامبرى
نخواهد بود)).
و باز مى گويد: (( ((على
يقضى دينى و ينجز موعدى و هو خليفتى عليكم من بعدى ؛
)) على بدهى مرا مى پردازد و وعده هايم را
وفا مى كند و او پس از من بر شما خليفه خواهد بود)).
در اين فراز امام جليل القدر و عظيم الشاءن به زيباترين حديث نبوى يعنى حديث
((ثقلين )) پرداخته و با
تجليل آن و تطبيق مواد آن بر قرآن كه مورد قبول تمام فرق است گام به گام پيش مى رود
و مخالفان را ملزم ساخته به اعتراف و نسبت به حقانيت نظر شيعه در اصول و فروع ،
وادار مى كند.
پيامبر اكرم با قاطعيت برخاسته از اتصال به مبداء هستى بخش اعلام مى كند: اگر امت
اسلامى كتاب الهى را امام خود قرار دهد و رهبرى فكرى ، اجتماعى ، فرهنگى ، سياسى و
اقتصادى خود را به اهل بيت عصمت و طهارت كه به وسيله خداوند از هر آلودگى و شبهه آن
هم پاك شده اند بسپارد به سر منزل مقصود خواهد رسيد و هرگز در ظلمات گمراهى دست و
پا نخواهد زد.
امام هادى حديث ثقلين را بر مى گزيند زيرا اين حديث چه از نظر سند و چه دلالت ، از
اهميت زيادى برخوردار است . درباره سند حديث بايد گفت تمام علماى مسلمانان آن را
نقل كرده اند و سند آن اختصاص به طرق شيعى ندارد و ما در پاورقى به برخى از منابع
اين حديث اشاره مى كنيم .
(168) دلالت اين حديث هم بسيار گوياست و با صراحت ، اطاعت از اهل بيت را
مانند اطاعت از قرآن بر تمام مسلمين واجب دانسته است و همانطور كه قرآن معصوم از
لغزش است و كمترين خطايى در آن راه دارد اهل بيت پيامبر معصوم و مبرّا از هر گناه و
اشتباهى مى باشند لذا پيامبر آنان را در كنار يكديگر قرار مى دهد و تبعيت از هر دو
را به يكسان واجب و فرض مى داند.
امام پس از نقل حديث ثقلين آن را با موارد ذيل استوارتر مى سازد:
الف - (( ((انما
وليكم اللّه و رسوله الذين آمنوا...))
)) علماى مسلمين به صراحت نقل مى كنند كه اين آيه درباره حضرت على -
عليه السلام - پس از بخشيدن انگشتر خويش به مسكين در مدح ايشان نازل شده است .(169)
اين آيه ولايت عامه و سرپرستى را مختص خدا، پيامبر و اميرالمؤ منين معرفى مى كند و
همانطور كه ولايت خدا و رسول بر مسلمانان نافذ است ولايت اميرالمؤ منين - عليه
السلام - نيز نفوذ كامل و عام دارد.
ب - سخن پيامبر درباره اميرالمؤ منين - عليه السلام -:
(( ((من كنت مولاه فعلى مولاه ؛
)) هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست
)) اين كلام ، بخشى از سخنان پيامبر در روز ((غدير
خم )) است كه طى آن حضرت رسول على - عليه السلام - را
به عنوان جانشين خود به تمام مسلمانان معرفى كرد و ولايت او را عام و فراگير و لازم
الاتباع بيان نمود. در اين روز نعمت هاى مسلمين تماميت يافت و دين اسلام به كمال
رسيد و خشنودى خدا با نزول اين آيه بر همگان مسلم گشت :
(( ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتمتت عليكم
نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)).
))
(170)
با اين حديث بزرگ ، روز غدير جاودانه شد و نامش با خلافت مولاى متقيان همراه گشت .
اين حديث يكى از روشن ترين ، گوياترين و موثق ترين دليل بر امامت اميرالمؤ منين -
عليه السلام - بشمار مى رود.(171)
ج - سخن پيامبر (( - صلى اللّه عليه و آله
- )) درباره اميرالمؤ منين :
((يا على ! تو براى من همچون هارون براى موسى هستى ...))
اين حديث كه از مشهورترين احاديث نبوى بشمار مى رود در اكثر كتب صحاح و غير آن نقل
شده است و با صراحت برخلاف اميرالمؤ منين دلالت دارد. پيامبر اكرم اميرالمؤ منين را
به هارون تشبيه مى كند و هارون وزير و خليفه موسى بود اميرالمؤ منين نيز همان
موقعيت و سمت را نسبت به پيامبر اكرم دارد (منابع اين حديث در پاورقى به اختصار
آمده است ).(172)
د - پيامبر مى فرمايد: ((على بدهى مرا خواهد پرداخت و
وعده هايم را وفا مى كند و پس از من بر شما خليفه خواهد شد)).(173)
اين حديث با صراحت بر امامت و خلافت اميرالمؤ منين پس از پيامبر اكرم
(( - صلى اللّه عليه و آله - ))
دلالت دارد. على - عليه السلام - است كه ديون رسول عظيم الشاءن را مى پردازد و وعده
هاى ايشان را وفا مى كند و هيچ كس به مقام نبوت و رسالت نزديكتر از اميرالمؤ منين
نيست ، على ، افتخار شرق و پيشاهنگ انديشه و تمدن در زمين و بنيانگذار بسيارى از
علوم ، تنها كسى است كه مى تواند پس از پيامبر جاى او بنشيند و رياست عامه مسلمين
را در دست گيرد، لباس خلافت تنها زيبنده اندام اوست .
اين روايات از جمله احاديثى است كه حديث ثقلين را تقويت مى كنند و همه يك لسان و
زبان دارند و مى گويند: سلامت دين و دنياى امت در گرو رهبرى اهل بيت طهارت است و
تنها اطاعت از آنان مسلمين را از هر انحرافى مصون مى دارد اين قول پيامبر است :
(( ((و ما ينطق عن الهوى )).
))
حضرت در دنباله نامه مى فرمايد: ((نخستين خبرى كه به
كمك آن اخبار ديگر را استنباط كردم ، خبرى صحيح و مورد قبول همه و موافق قرآن است و
قرآن نيز منطبق آن ، حال كه قرآن صحت اين خبر و اخبار مانند آن را امضا مى كند بر
تمام مسلمين فرض است اعتراف كنند زيرا هم متن اين اخبار موافق و مطابق قرآن است و
هم قرآن آنها را صحيح مى داند. علاوه بر آن اخبار متعدد ديگر از پيامبر اكرم به
وسيله راستگويان و موثّقين روايت شده است و تنها معاندان و حق ستيزان از پذيرش آنها
سرباز مى زنند. پس هر زن و مرد مؤ منى بايد به اين اخبار عمل كند و آنها را نصب
العين خود قرار دهد زيرا گفتار و كلام اهل بيت متصل به كلام خداست و حضرت باريتعالى
خود فرموده است : (( ((ان
الذين يؤ ذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الا خرة و اعدلهم عذابا مهينا)).
))
(174)
((آنانكه خدا و رسولش را مى آزارند خداوند آنان را در
دنيا و آخرت لعنت كرده است و عذابى خوار كننده براى آنان فراهم ساخته است
)).
سخن پيامبر مانند همين آيه است آنجا كه مى گويد:
(( ((من آذى
عليا فقد آذانى فقد آذى اللّه ، و من آذى اللّه يوشك ان ينتقم منه
)). ))
((هر كه على را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا
بيازارد خدا را آزرده است و هر كه خدا را بيازارد زود باشد كه از او انتقامى سخت
بگيرد)).
پيامبر به همين يك گفتار اكتفا نكرد و در جاى ديگرى گفت :
(( ((من اءحب عليا فقد احبنى و من احبنى فقد
احب اللّه )).))
((هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه
مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته است )).
در موقف ديگرى درباره بنى وليعه حضرت رسول مى فرمايد:
(( ((لا بعثن
اليهم رجلا كنفسى يحب اللّه و رسوله ، و يحبه اللّه و رسوله ، قم يا على فسر اليهم
)). ))
((به سوى آنان مردى را خواهم فرستاد كه چون جان من است
خدا و رسول را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، يا على ! برخيز و
به سوى آنان روانه شو)).
در جنگ خيبر نيز پيامبر با چنين تعابيرى از خليفه خود ياد مى كند:
(( ((لا بعثن اللّه عليهم غدا و رجلا يحب
اللّه و رسوله ، و يحبه اللّه و رسوله كرار غير فرار، لايرجع حتّى يفتح اللّه عليه
)). ))
((فردا مردى را روانه ميدان خواهم كرد كه خدا و رسولش
را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند؛ كسى كه همواره حمله مى كند و با
فرار آشنا نيست و به اردوگاه باز نخواهد گشت تا آنكه خداوند درهاى قلعه را به دست
وى بگشايد و او شاهد فتح را در آغوش كشد)).
پيامبر قبل از حركت به سمت آوردگاه از پيروزى او خبر داده بود، اصحاب رسول اكرم
همگى آرزومند آن بودند تا فردا همان كسى باشند كه به سوى ميدان مى رود و هر يك طالب
اين افتخار بود. فرداى روز بعد حضرت ختمى مرتبت ((على
)) را فرا خواند و او را براى گشودن قلعه گسيل داشت و تعبير
(( ((كرّار غير فرّار))
))
نشان افتخارى بود كه به مولاى متقيان از طرف پيامبر داده شد. خداوند متعال ، على را
دوستدار خدا و پيامبر معرفى كرد و خبر داد كه خدا و پيامبر او را دوست دارند...
پس از آنكه امام هادى - عليه السلام - مقياس صحت و سقم خبرى را ((قرآن
)) معرفى كرد و گفت تنها آن حديث درست است كه موافق و مطابق كلام الهى
باشد بر اين مبنا حديث
((ثقلين )) به بالاترين
درجه قطعيت دست يافت و به كمك احاديث ديگرى كه به وسيله حضرت نقل شده بو هر گونه
غبار شك و ترديد از دامن صحت آن زدوده گشت و بدين ترتيب يك نتيجه منطقى و غير قابل
ترديد به دست آمد كه هر مسلمانى بايد به اين حديث شريف اعتقاد داشته باشد و رشته
محبت و پيروى اهل بيت عصمت و طهارت را در گردن افكند و صلاح دنيا و آخرت خود را از
آنان بخواهد.
سپس امام به ذكر آيه كريمه : ((
((ان الذين يؤ ذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الا خرة و
اعدلهم عذابا مهينا)) ))
و اخبار متعددى از پيامبر اكرم (( - صلى
اللّه عليه و آله - )) درباره وصىّ، جانشين
و مدينه علم
(175) خود اميرالمؤ منين على - عليه السلام - مى پردازد. ما اين روايات
را مجددا همراه با اشاره به منابع آنها ذكر مى كنيم :
1 - پيامبر اكرم (( - صلى اللّه عليه و آله
- )) فرمود: ((هر
كه على را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد، خدا را آزرده است ...)).(176)
2 - حضرت رسول (( - صلى اللّه عليه و آله -
)) فرمود: ((هر كه على را دوست بدارد مرا
دوست داشته است و هر كس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته است
)).(177)
3 - حضرت ختمى مرتبت (( - صلى اللّه عليه و
آله - )) در غزوه خيبر فرمود:
((فردا مردى به سوى آنان خواهم فرستاد كه خدا و رسولش را دوست دارد و
خدا و رسولش نيز او را دوست دارند؛ دلير مردى كه هرگز پا پس نمى كشد و همواره
حمله مى كند و بر نخواهد گشت تا خدا پيروزى را نصيب او كند...)).(178)
اينها برخى از احاديث نبوى است كه با قرآن مطابقت تام دارد و مسلمانان اجماعا آنها
را صحيح و ترديدناپذير مى دانند. اين روايات به ستايش امام على - عليه السلام -
پرداخته و امامت و ولايت حضرت را بر عموم مسلمين مسلّم دانسته و اطاعت از حضرت را
بر آنان واجب كرده است .
حضرت هادى در ادامه نامه خود مى فرمايد:
آنچه را تاكنون بيان كرديم و شرح داديم دليل و نيرويى خواهد بود براى مساءله
((جبر)) و تفويض و
(( منزلة بين المنزلتين )) و
آنچه در اين مورد خواهيم گفت نيرو و توان ما از خداست و در تمامى امور خدا به او
توكل داريم . بحث خود را با سخن امام صادق آغاز مى كنيم كه مى فرمايد:
(( ((لا جبر و
لا تفويض و لكن منزلة بين المنزلتين ؛ ))
نه جبر است و نه تفويض بلكه امر ميان اين دو قرار دارد و
(( منزلة بين المنزلتين )) صحيح
است )).
يعنى سلامتى و صحت خلقت ، باز بودن راه و فراهم آمدن زمينه ، فرصت در وقت ، زاد و
توشه و سببى كه فاعل را بر كار خود برانگيزد، اين پنج خصوصيت و ويژگى است كه امام
صادق با گرد آوردن آنها در حديث خود اساسى ترين و اصلى ترين اوصاف را بيان كرده است
. پس اگر بنده اى در يكى از اين موارد پنجگانه نقصى داشت آن عمل از اختيار او خارج
است . حضرت امام صادق در اينجا آنچه را كه بايد در طلب معرفت آن بود مشخص كرده است
و كتاب خدا و سخنان پيامبر اكرم كه از حدود قرآن تجاوز نمى كند مؤ يّد و مصدّق كلام
امام صادق است .
همانطور كه در آغاز نامه گفتيم اگر خبرى از پيامبر يا ائمه به دستمان رسيد و متن آن
با روح قرآن مطابقت داشت و شواهدى از كلام خدا آن را تاءييد كرد بايد آن را با ديده
قبول بنگريم و از آن پيروى كنيم و هر كس از پذيرش آن ابا كند معاند و مخالف حق
خواهد بود.
حال اگر براى دريافت صحبت بيان امام صادق در ردّ جبر و تفويض و اثبات
(( ((امر بين امرين ))
)) به قرآن كريم مراجعه كنيم مى بينيم قرآن اين منطق را تاءييد مى كند و
اين نظر را درست مى داند.
اخبار ديگرى نيز از امام صادق نقل شده است كه مؤ يد:
(( ((منزلة بين المنزلتين
))
)) است كه به دو تاى آنها اشاره مى كنيم :
1 - از حضرت پرسيدند: آيا خداوند بندگان را مجبور به عصيان و گناه مى كند؟
حضرت پاسخ داد: (( ((هو
اعدل من ذلك ؛ )) پروردگار عادل تر و منصف
تر از آنست كه چنين كند)).
از ايشان پرسيدند: آيا بندگان را بخود واگذاشته و كارها را بديشان سپرده است ؟!
امام فرمود: (( ((هو
اعز و اقهر لهم من ذلك ؛ )) خداوند
نيرومندتر و مسلطتر از آنست كه چنين پندارى راست آيد)).
2 - حضرت فرمود: مردم در مساءله ((قدر))
سه دسته هستند:
الف - گروهى مى پندارند تمامى كارها به خودشان واگذار شده است و سلطنت خدا را محدود
و مقيد مى دانند و بدين ترتيب در وادى هلاكت نابود خواهند شد.
ب - گروه ديگرى گمان مى كنند خداوند بندگان را وادار به گناه مى كند و آنان را
((
تكليف بما لايطاق )) مى نمايد و بدينسان
قدرت خداوندى را ظالمانه تفسير مى كنند و به هلاكت خواهند رسيد.
ج - گروه سوم معتقدند خداوند بندگان را به كارهايى دستور داده كه انجامش ممكن است و
بار مسؤ وليت هر كس را به اندازه توان او قرار داده است ؛ اين گروه مردمان اگر نيكى
كنند خدا را سپاس مى گويند و اگر از آنان بدى سر بزند به درگاه پروردگار توبه مى
كنند، اينان مسلمان حقيقى هستند و راه صواب را يافته اند.
لذا مى بينيم كه امام صادق - عليه السلام - جبر و تفويض را به يكسان خلاف حق مى
داند و معتقد به آنها را خارج از جاده حقيقت . اينك كه نادرستى جبر و تفويض را شرح
دادم و بطلان آنها را ثابت نمودم تنها نظر حق را مى توان پذيرفت و آن
(( ((منزلة بين المنزلتين
)) )) است ...)).
در اين بخش امام هادى مجددا لزوم تن در دادن به خبر موافق با قرآن را گوشزد مى كند
و مقدمه اى را براى استدلال به برخى از اخبار كه جبر و تفويض را نادرست مى دانند
ذكر مى نمايد و به دلايل علمى كه عليه جبر و تفويض هستند اجمالا اشاره مى كند و سپس
براى توضيح مطلب ، تفصيل را واجب دانسته مى فرمايد:
((براى اينكه مطلب روشن تر شود و حق جويان را سودى رسد
با توفيق و عصمت الهى يكايك نظرات را به كمك آيات قرآن نقد و تحقيق مى كنيم :
1 - نخستين ديدگاه از آن ((جبريان ))
است كه معتقدند خداوند بندگان را به گناه وادار مى كند و سپس آنان را مجازات مى
نمايد! پيروان اين عقيده با انتساب ظلم به حكم خداوند دچار خطا شده و در وادى ضلالت
گام مى زنند.
خداوند متعال ادعاى ايشان را تكذيب كرده مى گويد: ((
((و لا يظلم ربك اءحدا؛ ))
(179) پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند)).
و مى فرمايد: (( ((ذلك
بما قدمت يداك و ان اللّه بظلام للعبيد؛ ))
(180) اين نتيجه رفتار شماست و خداوند به بندگان ستم روا نمى دارد)).
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((
((ان اللّه لا يظلم شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون ؛
))
(181) خداوند كمترين ستمى به كسى نمى كند امّا اين خود مردم هستند كه به
خودشان ظلم و ستم مى كنند)).
و بسيارى از آيات ديگر همين مضمون را تاءكيد مى كنند. پس هر كس گمان كند مجبور است
به گناه رو بياورد گناه خود را به گردن خدا انداخته و او را مسؤ ول گناه خود دانسته
است و مجازات الهى را ظالمانه و ناحق تصور كرده است و هر كس خدا را به ظلم نسبت دهد
قرآن را تكذيب نموده است و هر كس كتاب خدا را تكذيب كند كفر او به اجماع امت مسلمان
ثابت و محرز است .
مثل و شبيه اين عقيده مانند مردى است كه بنده تهيدستى را به خدمت گرفته است و به
خوبى مى داند كه اين بنده از مال دنيا كمترين نصيبى ندارد و مالك چيزى نيست ، سپس
مولا اين بنده را بدون اينكه پولى به او بدهد به بازار مى فرستد تا كالايى را كه
تنها از طريق خريدن مى توان به دست آورد تهيه كند و نزد مولا آورد، مولا كه خود را
عادل ، حكيم ، با انصاف و مخالف ستم مى داند بنده اش را تهديد مى كند كه اگر كالاى
مورد نظر را با خود نياورد مجازات خواهد شد در حالى كه خوب مى داند بنده را نه پولى
است و نه امكان به دست آوردن كالا و صاحب كالا، درخواست او را بدون دريافتن وجه
اجابت نخواهد كرد، عبد به بازار آمده نه پولى دارد و نه وجهى از طرف مولا به او
داده شده طبيعتا دست خالى و نوميد نزد مولا باز مى گردد، مولا خشمگين شده او را
مجازات مى كند.
آيا نبايستى كسى كه خود را عادل و حكيم مى دانست از مجازات كردن بپرهيزد در حالى كه
مى دانست بنده اش پولى ندارد تا كالاى مورد نظر را بخرد و عذرش موجّه است ؟ پس اگر
اين مالك مملوك خود را كيفر دهد ظلم كرده و خلاف ادعاى عدل و انصاف خود رفتار نموده
است و اگر او را كيفر نكند خود را تكذيب كرده است زيرا به دروغ او را تهديد به كيفر
كرده است و در هر دو صورت ظلم و دروغ مغاير عدل و حكمت است و خداوند بسى بالاتر و
منزه تر از اين ادعاهاى باطل و تصورات غلط است .