شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۹ -


5692 شرّ الوزراء من كان للاشرار وزيرا. بدترين وزرا كسى است كه بوده باشد از براى بدان وزير يعنى اعانت ايشان كند.

5693 شرّ الامراء من كان الهوى عليه اميرا. بدترين امرا كسى است كه بوده باشد هوى بر او امير، يعنى هوا و هوس بر او فرمانفرما باشد و او در فرمان آنها باشد.

5694 شرّ العلم ما افسدت به رشادك. بدترين علم آنست كه فاسد كنى بآن راه راست خود را، يعنى علم باطلى كه اين كسى را گمراه كند يا علم حقى كه عمل بآن نشود.

5695 شرّ العمل ما افسدت به معادك. بدترين عمل آنست كه فاسد كنى بسبب آن آخرت خود را.

5696 شرّ ما القى فى القلوب الغلول. بدترين آنچه افتاده شود در دلها خيانت است.

5697 شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول. بدترين آنچه مشغول سازد بآن مرد وقت خود را زياده كاريهاست، يعنى كارها كه بكار او نيايد.

5698 شرّ الثّناء ما جرى على السنة الاشرار. بدترين ستايش آنست كه روان شود بر زبانهاى بدان يعنى ستايش است كه آنها كنند، چه ظاهر است كه ايشان ستايشى كه كنند بر كارهاى بد كنند.

5699 شرّ اخوانك من احوجك الى مداراة و الجأك الى اعتذار. بدترين برادران تو كسيست كه محتاج سازد ترا بمدارا كردن و ملجأ سازد ترا بعذر گفتن يعنى بدترين برادران تو آن كسيست كه آن قدر دوستى و يگانگى با تو نداشته باشد كه اگر بدى كند يا گويد توانى منع او از آن كرد بلكه بايد كه با او مدارا و سازش كنى، و اگر تو تقصيرى نسبت باو بكنى بايد كه عذرى از او بخواهى و اگر عذر نخواهى مكدّر گردد از آن.

5700 شرّ لا يدوم خير من خير لا يدوم. شرّى كه دائمى نباشد بهترست از خيرى كه دائمى نباشد يعنى خيرى كه دائمى نباشد مانند خيرات دنيا كه چندان خيريتى ندارد بلكه شرّى كه دائمى نباشد بهتر از آن باشد، باعتبار اين كه شرّ هر گاه دائمى نباشد و منقطع گردد بگذرد و فرح و سرور انقطاع آن هميشه بماند، و خير هر گاه دائمى نباشد خير بگذرد و تأسف و حسرت بر آن هميشه بماند چنانكه گفته‏اند:

اشدّ الغّمّ عندى فى سرور *** تيقّن عنه صاحبه انتقالا

سخت‏ترين غم نزد من در شادمانيى است كه يقين داند صاحب آن زوال و انتقال آن را.

5701 شرّ النّاس من يرى انه خيرهم. بدترين مردم كسيست كه اعتقاد اين داشته باشد كه بهترين ايشانست اگر اعتقاد كسى اين باشد كه بهترين همه مردم است پس بودن او بدترين ايشان ظاهرست، باعتبار كمال عجب و خود بينى او كه از صفاتيست عقلا و شرعا بغايت مذموم، و كمال حمق و سخافت عقل او كه چنين مرتبه از براى خود گمان كند با ظهور فساد آن، چه اين مرتبه مخصوص حضرت خاتم النبيين و سيد المرسلين باشد صلوات اللّه و سلامه عليه و على آله الطاهرين المعصومين و بنا بر اين مراد غير آن حضرت است‏ صلّى الله عليه وآله، يا اين كه مراد اعتقاد اين مرتبه است در خود باعتبار اعمال و افعال خود بى اين كه وحى رسيده باشد باو بآن از جانب خداى عزّ و جلّ و ظاهرست كه آن حضرت صلّى الله عليه وآله نيز بى اعلامى از جانب خدا بآن اعتقاد اين مرتبه در باره خود نمى‏كرده، و با وجود آن اعلام داخل درين حكم نباشد، و اگر مراد بهترى از ديگرى باشد اگر همه خصوص يك شخص باشد اين نيز عجب و خود بينى است و حمق و سخافت عقل، زيرا كه نهايت مرتبه اينست كه بسيارى از اعمال بد در او مشاهده كند كه خود را برى داند از آنها و بمجرّد اين حكم ببهترى خود از او نتوان كرد، زيرا كه گاه باشد كه كارى كرده باشد يا بعد از اين بكند كه تلافى و جبر آنها بكند، و همچنين محتمل است كه از او بعد از اين بدى چند صادر شود بدتر از او، و بنا بر اين نيز مراد اعتقاد اين معنى است بخود بدون اعلام إلهى بآن، پس اعتقاد همه انبيا و اوليا صلوات اللّه عليهم هر گاه از راه اعلام إلهى باشد داخل درين حكم نباشد، و اگر مسلمانى خود را بهتر از كافرى داند او نيز همين اعتقاد مى‏تواند كرد كه او با وجود اسلام بهتر از آن كافرست با وجود كفر، و اين در حقيقت از راه اعلام از جانب خداست بآن، نه از راه مجرّد مشاهده اعمال و افعال خود و او، و با وجود اين حكم ببهترى عاقبت نمى‏توان كرد بسا باشد كه او توفيق اسلام و حسنات يابد يا خللى در عقايد اين نعوذ باللّه منه راه يابد.

5702 شرّ النّاس من لا يبالى ان يراه النّاس مسيئا. بدترين مردم كسيست كه پروا نكند از اين كه ببينند مردم آنرا گنهكار، زيرا كه اين معنى در حقيقت اعلام مردم است باين كه او را از خداى عزّ و جلّ باكى و پروائى نباشد نعوذ باللّه منه.

5703 شرّ القول ما نقض بعضه بعضا. بدترين سخن آنست كه بشكند بعضى از آن بعض ديگر را، يعنى بعضى از آن‏ نقيض بعضى ديگر باشد زيرا كه از همان دروغ او در يكى از آنها، و همچنين حمق و سخافت عقل او ظاهر مى‏شود.

5704 شرّ اخوانك من يبتغى لك شرّ يومه. بدترين برادران تو كسيست كه طلب كند از براى تو روز بد خود را يعنى خواهد كه تو نيز گرفتار شوى بمثل آنچه او گرفتار شده، يا اين كه راضى باشد بزوال آن از او بانتقال بتو، يا اين كه بدى را كه بخود نپسندد بتو پسندد بلكه دوست آنست كه آنچه بخود نپسندد از براى دوست خود نيز نپسندد.

5705 شرّ النّاس من لا يشكر النّعمة و لا يرعى الحرمة. بدترين مردم كسيست كه شكر نكند نعمت را، و رعايت نكند حرمت را، يعنى احترام مردم را.

5706 شرّ اصدقائك من تتكلّف له. بدترين دوستان تو كسيست كه تكلف كنى از براى او، يعنى بايد كه تكلف كنى از براى او و به هر چه حاضر باشد از براى او اكتفا نتوانى كرد، بلكه بايد كه يگانگى دوست با دوست بمرتبه باشد كه هر يك بى تكلف در هر باب با هم سلوك توانند كرد.

5707 شرّ العلم علم لا يعمل به. بدترين علم علميست كه عمل كرده نشود بآن.

5708 شرّ الاخوان الخاذل. بدترين برادران كسيست كه يارى نكند.

5709 شرّ الاصحاب الجاهل. بدترين مصاحبان جاهل است يعنى نادان يا كم عقل.

5710 شرّ الاموال ما لم يخرج منه حقّ اللّه سبحانه. بدترين مالها ماليست كه بيرون كرده نشود از آن حقّ خداى سبحانه.

5711 شرّ الاشرار من لا يستحيى من النّاس و لا يخاف اللّه سبحانه. بدترين بدان كسيست كه شرم نكند از مردم، و نترسد از خداى سبحانه.

5712 شرّ الاوطان ما لم يأمن فيه القطّان. بدترين وطنها آنست كه ايمن نباشند در آن اقامت كنندگان.

5713 شرّ النّاس من سعى بالاخوان و نسى الاحسان. بدترين مردم كسيست كه چغلى برادران كند و فراموش كند احسان را يعنى احسانى را كه باو شده باشد.

5714 شرّ الاخوان المواصل عند الرّخاء، و المفاصل عند البلاء. بدترين برادران كسيست كه بپيوندد نزد فراخى، و جدائى كند نزد بلا.

5715 شرّ اخوانك من اغراك بهوى، و ولّهك بالدّنيا. بدترين برادران تو كسيست كه بر انگيزاند ترا بر خواهشى، و فريفته گرداند ترا بدنيا يعنى بر خواهش باطلى.

5716 شرّ القضاة من جارت اقضيته. بدترين قاضيها كسى است كه ظلم باشد حكمهاى او.

5717 شرّ الامراء من ظلم رعيّته. بدترين امرا كسيست كه ستم كند رعيت خود را، و ممكن است كه «ظلم» بصيغه مجهول خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بدترين امرا كسيست كه ستم كرده شود رعيت او، و اين أعمّ باشد از اين كه او خود ستم كند، يا ديگرى ستم كند و او دفع ستم او نكند.

5718 شرّ الامور اكثرها شكّا. بدترين كارها آنست كه بيشتر باشد شكّ آن، يعنى شكّ در صحت و خوبى و سلامت عاقبت آن.

5719 شرّ الرّوايات اكثرها افكا. بدترين حكايتها آنست كه بيشتر باشد دروغ آن.

5720 شرّ الفقر المنى. بدترين درويشى آرزوهاست، [زيرا كه آرزوها هر چند با توانگرى باشد باعث كمال فقر و حاجت مى‏شود و غم و اندوه آن زياده است از غم و اندوه بى‏چيزى.

و ممكن است، كه ترجمه اين باشد كه بدى درويشى آرزوهاست] پس اگر كسى با درويشى راه آرزوها بخود ندهد درويشى او را بدى نباشد.

5721 شرّ المحن حبّ الدّنيا. بدترين محنتها دوستى دنياست.

5722 شرّ الفقر فقر النّفس. بدترين درويشى درويشى نفس است يعنى تهيدستى او از اعمال خير و آنچه باعث رستگارى او شود در آخرت.

5723 شرّ الامور الرّضا عن النّفس. بدترين كارها خشنودى از نفس است، چه آن از عجب و خود بينى است كه بغايت عقلا و شرعا مذموم است بلكه هر چند كسى سعى در طاعات و عبادات و أعمال و أفعال خير كند باز بايد كه خود را مقصر داند و سعى كند در زياده بر آن، و با وجود آن اميد بتفضل حق تعالى داشته باشد و أعمال خود را چيزى نداند.

5724 شرّ الايمان ما دخله الشّكّ. بدترين ايمان آنست كه داخل شود آن را شكّ، يعنى ايمان بايد بمرتبه از يقين باشد كه ديگر احتمال قبول شكّ نداشته باشد مثل ايمانى كه از روى برهان باشد پس ايمانى كه شكّ در آن راه تواند يافت مثل ايمانى كه از روى تقليد يا دلائل خطابيه باشد بدترين ايمانست هر چند بعنوان جزم باشد، و ممكن است كه معنى عبارت اين باشد كه: بدترين ايمان آنست كه داخل شده باشد آن را شكّ يعنى بمرتبه جزم نباشد بلكه ظنى باشد كه احتمال خلاف در آن باشد هر چند احتمال ضعيفى باشد.

5725 شرّ اخوانك من داهنك فى نفسك، و ساترك عيبك. بدترين برادران تو كسيست كه مداهنه كند با تو در باب نفس تو، و بپوشاند از تو عيب ترا. مراد به «مداهنه كردن در باب نفس او» اينست كه غشّ كند با او در باره او و عيبى كه در او بيند اظهار نكند باو، «پس پوشاندن عيب او از او» بمنزله تفسير و تأكيد آنست.

5726 شرّ الخلائق الكبر. بدترين خصلتها تكبرست، چنانكه مكرّر مذكور شد و احاديث ديگر نيز در ذمّ آن بسيارست.

5727 شرّ الاشرار من يتبجّح بالشّرّ. بدترين بدان كسيست كه شاد گردد ببدى يعنى ببدى كه بكند يا ببدى كه ديگرى نيز بكند.

5728 شرّ الشّيم الكذب. بدترين خويها دروغگوئيست.

5729 شرّ ما ضيّع فيه العمر الّلعب. بدترين آنچه ضايع كرده شود در آن عمر بازيست، يعنى مشغول شدن ببازيها بلكه هر كارى كه سودى بر آن مترتّب نشود.

5730 شرّ اخوانك الغاشّ المداهن. بدترين برادران تو غشّ كننده مداهنه كننده است يعنى آنكه غشّ كند با تو و عيب ترا بتو نگويد چنانكه چند فقره قبل از اين مذكور شد.

5731 شرّ النّوال ما تقدّمه المطل و تعقّبه المنّ. بدترين عطا آنست كه پيشى گرفته باشد آنرا پس انداختن، و از پى آن در آيد منت گذاشتن يعنى پيش از دادن تأخير شود در آن و زود داده نشود، يا اين كه وعده‏ بشود و از آن وعده تأخير شود و بعد از آن كه داده شد منت گذاشته شود بر آن، و بدى هر دو ظاهر است، و احاديث وارده در ذمّ هر يك بسيارست خصوصا منت كه در قرآن مجيد نيز ذمّ آن شده.

5732 شرّ النّاس من لا يرجى خيره و لا يؤمن شرّه. بدترين مردم كسيست كه اميد داشته نشده باشد خير او، و ايمنى نباشد از شرّ او.

5733 شرّ اخوانك من تثبّط عن الخير و ثبّطك معه. بدترين برادران تو كسيست كه باز ايستد از خير، و باز دارد ترا با خود.

5734 شرّ النّاس من لا يعتقد الامانة و لا يجتنب الخيانة. بدترين مردم كسيست كه كسب نكند امانت را، و دورى نگزيند از خيانت.

5735 شرّ النّاس من لا يعفو عن الزّلّة و لا يستر العورة. بدترين مردم كسيست كه در نگذرد از لغزش، و نپوشاند عورت را. يعنى از لغزش و گناهى كه كسى نسبت باو كرده باشد در نگذرد و عفو نكند و البته انتقام بكشد. و مراد به «عورت» هر چيزيست كه پوشاندنى باشد و مراد در اينجا اينست كه عيبى كه در كسى بيابد پنهان ندارد و نقل كند و آشكار سازد.

5736 شرّ النّاس من يعين على المظلوم. بدترين مردم كسيست كه يارى ظالم كند بر ضرر رسانيدن بمظلوم.

5737 شرّ النّاس من ادّرع الّلؤم و نصر الظّلوم. بدترين مردم كسى است كه در پوشد زره لئيمى و يارى كند ستمكار را. «لئيمى» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخيلى و ناكسى و پستى مرتبه هر دو آمده و در اينجا معنى دوّم ظاهرترست، و مراد به «در پوشيدن زره آن» اينست كه ناكسى را بمنزله لباس خود كند و بسان زره در پوشد و لازم خود سازد.

5738 شرّ اخوانك و اغشّهم لك من اغراك بالعاجلة، و الهاك عن الآجلة. بدترين برادران تو و غشّ دارترين ايشان مر ترا كسيست كه برانگيزاند ترا بدنيا، و غافل سازد از آخرت.

5739 شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميّا لمعايبه. بدترين مردم كسيست كه بوده باشد از پى رونده مر عيبهاى مردم را، و نابينا از عيبهاى خود.

5740 شرّ النّاس من يخشى النّاس فى ربّه و لا يخشى ربّه فى النّاس. بدترين مردم كسيست كه بترسد از مردم در باره پروردگار خود، و نترسد از پروردگار خود در باره مردم. يعنى فرمانبردارى پروردگار و اطاعت او هر گاه منافى خواهش مردم باشد يعنى اقوياى ايشان بترسد از ايشان و ترك آن نمايد، و «نترسد از خدا در باره مردم» يعنى مردم ضعيف كه ظلم بر ايشان كند.

5741 شرّ النّاس من يبتغى الغوائل للنّاس. بدترين مردم كسيست كه طلب كند مصيبتها از براى مردم، يعنى سعى كند در انداختن ايشان در آنها، يا خواهد آنها را از براى ايشان، و شادمان گردد از افتادن ايشان در آنها.

5742 شرّ الاصحاب السّريع الانقلاب. بدترين مصاحبان زود انقلاب است يعنى كسيست كه بزودى از حالى بحالى گردد و او را بر حالى قرار و ثباتى نباشد، زيرا كه چنين كسى اعتمادى بر مصاحبت او نباشد و باندك سببى بلكه بى آن نيز ترك مصاحبت كند.

5743 شرّ الاتراب الكثير الارتياب. بدترين هم سنان بسيار ارتياب است مراد به «هم سنان» مصاحبان است، باعتبار اين كه در اغلب مصاحبان هر كس از هم سنان او مى‏باشند. و مراد به «بسيار ارتياب» اينست كه او را ثبات و آرامى بر حالى نباشد و بسيار از حالى بحالى گردد و بنا بر اين اين فقره نيز مضمون فقره سابق است كه بعبارت ديگر ادا شده.

5744 شرّ القلوب الشّاكّ فى ايمانه. بدترين دلها دليست كه شكّ كننده باشد در ايمان خود، يعنى جازم نباشد در آن و شكى باشد او را در آن.

5745 شرّ المحسنين الممتنّ باحسانه. بدترين احسان كنندگان كسيست كه منت گذارد بر احسان خود.

5746 شرّ الامور السّخط للقضاء. بدترين كارها خشم داشتن است مر قضا را يعنى راضى و خشنود نبودن بقضا و تقدير حق تعالى در هر باب.

5747 شرّ الفتن محبّة الدّنيا. بدترين فتنه‏ها دوستى دنياست، زيرا كه آن سبب بسيارى از فتنه‏هاى دنيوى و اخروى گردد.

5748 شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله. بدترين مردم كسيست كه اعتماد نمى‏كند بر مردم سبب بدگمانى او، و اعتماد نمى‏كند كسى بر او بسبب بدى كردار او.

5749 شرّ النّاس من يتّقيه النّاس مخافة شرّه. بدترين مردم كسيست كه بپرهيزند از او مردم از ترس بدى او.

5750 شرّ النّاس من كافى على الجميل بالقبيح، و خير النّاس من كافى على القبيح بالجميل. بدترين مردم كسيست كه جزا بدهد بر نيكوئى ببدى، و بهترين مردم كسيست كه جزا دهد بر بدى بنيكى.

5751 شرّ النّاس الطّويل الامل السّىّ‏ء العمل. بدترين مردم بلند اميد بد كردارست.

5752 شرّ آفات العقل الكبر. بدترين آفتهاى عقل تكبرست يعنى سخت‏ترين چيزهائى كه سبب اين مى‏شود كه آدمى بر وفق عقل عمل نكند تكبرست.

5753 شرّ اخلاق النّفوس الجور. بدترين خويهاى نفسها ستمكاريست.

حرف «شين» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «شين» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحد مانند دو فصل سابق كه در يكى همه فقرات بلفظ «شكر» بود و در ديگرى همه بلفظ «شرّ» فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5754 شاور قبل ان تعزم، و فكّر قبل ان تقدم. مشورت كن پيش از اين كه عزم كنى، و فكر كن پيش از اين كه قدم نهى.

5755 شاور ذوى العقول تأمن الزّلل و النّدم. مشورت كن با صاحبان عقلها تا ايمن گردى از لغزش و پشيمانى.

5756 شاور فى امورك الّذين يخشون اللّه ترشد. مشورت كن در كارهاى خود با آنان كه مى‏ترسند از خدا تا راه راست درست يابى.

5757 شدّة الحقد من شدّة الحسد. سختى كينه از سختى رشك است، يعنى از آن ناشى شود.

5758 شرف الرّجل نزاهته، و جماله مروءته. شرف مرد پاكيزگى اوست، و زيبائى او مروّت اوست، يعنى پاكيزگى اخلاق و افعال او و «مروّت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى آدميت است يا مردانگى.

5759 شرف المؤمن ايمانه، و عزّه بطاعته. شرف مؤمن ايمان اوست، و عزّت او بفرمانبردارى اوست، يعنى فرمانبردارى او حق تعالى را.

5760 شافع المجرم خضوعه بالمعذرة. شفاعت كننده گنهكار فروتنى كردن اوست بعذر خواهى، يعنى هرگاه گنهكار عذر خواهى كند بس است آن از براى شفاعت كردن او، و بايد كه قبول شود شفاعت او و عفو شود گناه او.

5761 شافع المذنب اقراره، و توبته اعتذاره. شفاعت كننده گنهكار اقرار اوست، و توبه او اعتذار اوست، يعنى همين كه اقرار كند بگنهكارى اين شفاعت كننده ايست از براى او كه بايد شفاعت آنرا قبول كرد و گناه او را عفو كرد، و همين كه عذر گويد از براى گناه خود بمنزله توبه ايست كه بايد گناه او را بآن بخشيد.

5762 شتّان بين عمل تذهب لذّته و تبقى تبعته، و بين عمل تذهب مؤنته و تبقى مثوبته. دوريست ميانه كارى كه مى‏رود لذّت آن و باقى مى‏ماند و بال آن، و ميانه كارى كه مى‏رود زحمت آن و باقى مى‏ماند ثواب آن. مراد اينست كه گناه اگر چه لذّتى داشته باشد در اندك وقتى لذّت آن مى‏رود و وبال آن باقى مى‏ماند، و طاعت هر چند زحمتى داشته باشد در اندك وقتى زحمت آن مى‏رود و ثواب آن باقى مى‏ماند، و ميانه اين دو امر كمال دوريست، و بر هر كه اندك عقلى داشته باشد ترجيح اين بر آن ظاهرست پس چه قبيح است كه كسى ارتكاب آن كند و ترك اين نمايد...

5763 شجاعة الرّجل على قدر همّته، و غيرته على قدر حميّته. شجاعت مرد بر اندازه همت اوست و غيرت او بر اندازه حميت اوست، ظاهر اينست كه «بودن شجاعت بقدر همت» اكثرى باشد و غالب اين باشد كه هر كه همت او بلندتر باشد شجاعت او بيشتر باشد. و «حميت» بمعنى منع كردن و دفع نمودن‏ امرى چند است كه نقص و ننگى در آن باشد از خود و اهل و خويشان خود، و ظاهرست كه غيرت هر كس بقدر حميت اوست باين معنى و اين كه هر كه كوشش او در دفع نقايص و عيبها از خود و متعلقان خود بيشتر باشد غيرت او بيشتر باشد.

5764 شيئان لا يعرف فضلهما الّا من فقد هما، الشّباب و العافية. دو چيز است كه دانسته نمى‏شود افزونى مرتبه آنها مگر از ناياب شدن آنها، جوانى و عافيت، يعنى تا كسى آنها را دارد قدر آنها را و فضل آنها را چنانكه بايد نمى‏داند، هر گاه زايل شوند آن وقت ميداند، و ممكن است كه معنى عبارت اين باشد كه: دو چيزست كه نمى‏داند فضل آنها را مگر كسى كه نيابد آنها را، و بنا بر اين عبارت چنين خوانده مى‏شود كه: «لا يعرف فضلهما الّا من فقدهما»، و حاصل هر دو يكيست.

5765 شيئان لا يعرف قدر هما الّا من سلبهما، الغنى و القدرة. دو چيزست كه نمى‏داند قدر آنها را مگر كسى كه ربوده شود آنها از او، و آنها توانگريست و توانائى. يعنى توانگر تا درويش نشود قدر توانگرى را نداند، و همچنين توانا تا عاجز نشود قدر توانائى را نداند، و ممكن است كه معنى عبارت اين باشد كه: دو چيزست كه دانسته نمى‏شود قدر آنها مگر از ربودن آنها، يعنى مگر بعد از اين كه ربوده شوند آنها از اين كس و بنا بر اين عبارت چنين خوانده مى‏شود «لا يعرف قدر هما الّا من سلبهما»، و حاصل هر دو يكى است.

5766 شيئان لا يؤنف منهما، المرض و ذو القرابة المفتقر. دو چيز است كه استنكاف كرده نمى‏شود از آنها، بيمارى و خويش درويش.

«استنكاف از چيزى» اينست كه كسى آن را نالايق داند از براى خود و عار داشته باشد از آن و انكار كند داشتن آنرا، و مراد اينست كه: ازين دو چيز استنكاف نبايد كرد و آنها عيب و عار كسى نيست.

5767 شيئان لا تسلم عاقبتهما، الظّلم و الشّرّ. دو چيزست كه سالم نيست عاقبت آنها، ستم و شرّ. پوشيده نيست كه «شرّ» بمعنى بدى است و بنا بر اين شامل ستم هم باشد و ستم را با آن دو چيز گرفتن ناخوش است پس ظاهر اينست كه مراد در اينجا بد ذاتى باشد و با مردم بد بودن و فتنه كردن ميان ايشان و رشك و كينه ايشان را داشتن و مانند اينها. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «الشّر» «الشره» است و بنا بر اين ترجمه آن بجاى «شرّ» «شره» است يعنى غلبه حرص، و اين محتاج بتكلفى نيست.

5768 شيئان لا تبلغ غايتهما، العلم و العقل. دو چيزست كه رسيده نمى‏شود نهايت آنها، علم و عقل، يعنى كسى بنهايت مرتبه فضل و افزونى آنها نمى‏تواند رسيد و هر فضلى كه از براى آنها قرار دهد زياده بر آنند، يا اين كه كسى بنهايت آنها نمى‏تواند رسيد و بهر مرتبه از آنها كه برسد بالاتر از آن نيز باشد.

5769 شيئان لا يوزن ثوابهما، العفو و العدل. دو چيزست كه سنجيده نمى‏شود ثواب آنها، عفو و عدل، يعنى ثواب عفو يعنى در گذشتن از گناه كسى، و عدل پادشاه و ساير حكام زياده از آنست كه توان سنجيد و مقدار آنرا توان دانست.

5770 شيئان هما ملاك الدّين، الصّدق و اليقين. دو چيزست كه آنها ملاك دينند، راستى و يقين. «ملاك دينند» يعنى دين به آنها برپاست و به آنها مالك دين مى‏توان شد، و مراد به «راستى» راستى در هر باب است، و به «يقين» يقين بعقايديست كه يقين به آنها بايد.

5771 شيئان لا يواز نهما عمل، حسن الورع، و الاحسان الى المؤمنين. دو چيزست كه هم وزن نمى‏شود با آنها هيچ كردارى، نيكوئى پرهيزگارى، و احسان كردن بسوى مؤمنان. يعنى هيچ كار خيرى برابرى نمى‏كند با آنها، و آنها از همه در ميزان حسنات سنگين ترست.

5772 شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين. سختى حرص از قوّت شره است و ضعف دين، يعنى از آنها ناشى مى‏شود. و «شره» چنانكه اكثر اهل لغت گفته‏اند بمعنى غلبه حرص است، و پوشيده نيست كه آن در اينجا مناسب نيست چه آن همان سختى حرص است. و بعضى گفته‏اند كه «شره» بكسر شين و فتح راء بمعنى نشاط و فرحناكى است و در اينجا اين معنى مناسب است كه مراد اين باشد كه: حرص زياد از قوّت نشاط و فرحناكى و در غم عاقبت و آخرت نبودن و سستى دين ناشى مى‏شود.

5773 شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. سختى ترسناكى از ناتوانى نفس و سستى يقين است، مراد ترسناكى زيادست در جهاد و مانند آن و اين كه آن از عجز نفس و ضعف يقين بمعارف إلهيّه ناشى مى‏شود و اگر كسى را قوّت نفسى باشد و بيقين قوى داند كه آنچه حق تعالى امر بآن كرده خير او در آن باشد، و اگر ضررى در آن باو برسد تلافى آن بأضعاف مضاعفه خواهد شد يقين او را در آنها ترس زيادى بر آنچه لازمه نفوس بشريه است نشود، و همچنين در مهالك ديگر هر گاه يقين او قوى باشد، باين كه آنچه باو برسد بظلم و عدوان تلافى‏ آن بر وجه أحسن خواهد شد، چندان باكى نخواهد داشت، و زياده ترسناك نخواهد بود در آنها.

5774 شغل من الجنّة و النّار امامه. مشغول است كسى كه بهشت و دوزخ پيش او باشد يعنى كسى كه بهشت و دوزخ در پيش داشته باشد و بايد كه بيكى از آنها برود بايد كه مشغول كار خود باشد و تدبير فوز بآن و رستگارى از اين كند و بيكار يا مشغول كار ديگر نشود، شغلى زياده از آن نباشد كه باو داده‏اند بايد كه همواره مشغول آن باشد.

5775 شغل من كانت النّجاة و مرضاة اللّه مرامه. مشغول كرده شده است كسى كه رستگارى و خشنودى خدا مطلب او باشد يعنى چنين كسى شغل عظيمى باو داده‏اند بايد كه همواره بآن پردازد و بيكار يا مشغول كار ديگر نشود.

5776 شيمة العقلاء قلّة الشّهوة و قلّة الغفلة. خوى عاقلان كمى خواهش و كمى غافلى است.

5777 شيمة الاتقياء اغتنام المهلة و التّزوّد للرّحلة. خصلت پرهيزگاران غنيمت شمردن مهلت است، و توشه بر گرفتن از براى كوچ- كردن، يعنى سفر آخرت.