شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۸ -


5631 ستّة تختبر بها اخلاق الرّجال، الرّضا، و الغضب، و الامن، و الرّهب، و المنع، و الرّغب. شش چيز است كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها خويهاى مردان، خشنودى، و خشم، و أمنيت، و ترس، و منع، و رغبت. مراد اينست كه درين حالات آزمايش خصلتها و خويهاى مردم و خوبى و بدى آنها مى‏توان كرد.

يكى حال خشنودى و رضاى بأحوال و أوضاع خود، هر كه در آن حال از حدّ خود بدر نرود و طغيان نكند و از شكر آن غافل نگردد خصلت او نيكوست، و اگر خلاف آن باشد خوى او بد باشد.

دويم- حال خشم كه بفرو خوردن آن و از جا بر نيامدن و بردبارى نمودن نزد آن و خلاف آنها خوبى و بدى اخلاق ظاهر مى‏شود.

سيم- امنيت كه در آن نيز حال أخلاق معلوم مى‏شود چنانكه در رضا و خشنودى مذكور شد.

چهارم- ترس كه در آن نيز بقلق و اضطراب نكردن و با آرام و اطمينان بودن و مانند آنها و خلاف آنها خوبى و بدى اخلاق معلوم شود.

پنجم- منع يعنى منع كسى از آنچه خواهش آن داشته باشد چه هر كه را اخلاق نيكو باشد بردبارى كند و بسبب آن خشمناك نگردد و درصدد انتقام بر نيايد خصوصا هر گاه آن منع بجا بوده باشد و خلاف آنها دليل بدى اخلاق است بر آن قياس.

ششم- رغبت كه هر كه با وجود رغبت در چيزى و خواهش آن هر گاه منع كند خود را از آن بسبب حرمت يا كراهت آن يا اين كه با وجود اباحت آن چندان حريص نباشد در طلب آن و بسبب آن مشغول نگردد از أمور أخروى خود اين نشان خوبى اخلاق او باشد و خلاف آنها دليل خلاف آنها.

5632 ستّة يختبر بها دين الرّجل، قوّة الدّين، و صدق اليقين، و شدّة التّقوى، و مغالبة الهوى، و قلّة الرّغب، و الاجمال فى الطّلب. شش چيزست كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها دين مرد، قوّت دين، و راستى يقين، و سختى تقوى، و غلبه كردن بر خواهش، و كمى رغبت، و اجمال در طلب.

ظاهر اينست كه مراد به «قوّت دين» قوّت دينداريست يعنى عمل كردن بشرايط و آداب آن، و مراد اين باشد كه دين هر كسى بقوّت ديندارى او آزمايش مى‏تواند شود هر كه عمل او بشرايع آن قويتر باشد اين نشان اينست كه اصل دين و اعتقاد او بآن قويتر باشد. و مراد به «راستى يقين» راستى يقين باشد بعدل حق تعالى و نفى ظلم و حيف از او در آنچه قسمت كرده از ارزاق و آجال و مانند آنها، باين كه عمل كند بر وفق‏ آن و راضى و خشنود باشد ببهره خود در هر باب، يا راستى يقين بهمه عقايد دين، و مراد اين باشد كه هر چند يقين كسى بعقايد دين او قويتر باشد دين او كاملتر و تمامتر باشد. و «سختى تقوى» يعنى ترس از خدا و كمى رغبت يعنى خواهش و هوس، و «اجمال در طلب» يعنى اعتدال نمودن در آن و افراط نكردن.

5633 سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى. مرتبه بلند ديندارى صبرست و يقين و جهاد كردن با هوا و هوس. مراد به «يقين» اعتقاد جازم است يا اعتقاد جازمى كه از روى دليل و برهان باشد يعنى اعتقاداتى كه در دين بايد در آنها جازم باشد و شكى او را در آنها بهيچ وجه نباشد، يا اين كه زياده برين جزم به آنها از روى دليل و برهان باشد و بمجرّد تقليد نباشد.

5634 ستّة لا يمارون، الفقيه، و الرّئيس، و الدّنىّ، و البذىّ، و المرأة، و الصّبىّ. شش كس‏اند كه جدال كرده نمى‏شوند، فقيه و رئيس و دنى و فحش گو و زن و كودك. مراد اينست كه با اين شش تا جدال و ستيزه نبايد كرد و مراد به «فقيه» عالم است يا عالم بأحكام شرع، و «وجه جدال نكردن با او» اينست كه جدال با او نمى‏شود مگر بمكابره و انكار حقّ. و «جدال نكردن با رئيس و مهتر» باعتبار اينست كه صرفه در آن نيست و او هر چه را گويد باعتبار رياست و مهترى كه دارد از پيش مى‏برد، و «جدال نكردن با دنى، يعنى شخص پست مرتبه» باعتبار اينست كه رعايت كسى نكند و همين كه بيند كه مغلوب مى‏شود يا بى آن نيز هرزه و درشت گويد، و همچنين فحش گو و زن و كودك.

5635 سلونى قبل ان تفقدونى فانّى بطرق السّماء اخبر منكم‏ بطرق الارض. بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا، پس بدرستى كه من براههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين، يعنى هر مشكلى كه داريد بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا برسيدن أجل موعود من «پس بدرستى كه من» بيان وجه امر ايشانست بپرسيدن از او هر چه را خواهند و آن اينست كه من بهمه چيز دانايم و بحلّ همه مشكلات عارفم بمرتبه كه براههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين كه ديده‏ايد و مشاهده نموده‏ايد.

5636 سارعوا الى الطّاعات، و سابقوا الى فعل الصّالحات، فان قصرتم فايّاكم و ان تقصّروا عن اداء الفرائض. شتاب كنيد بسوى طاعتها، و پيشى بگيريد بسوى كردن كارهاى شايسته، پس اگر تقصير كنيد پس حذر كنيد از اين كه تقصير كنيد از گزارش واجبيها، يعنى اگر كوتاهى كنيد و تقصير نمائيد بايد كه نهايت تقصير شما در سنتيها باشد كه تقصير در آنها همين سبب نقص فضيلتى گردد، و زينهار كه تقصير نكنيد در واجبيها كه تقصير در آنها سبب عذاب و عقاب گردد.

5637 سلونى قبل ان تفقدونى فو اللّه ما فى القرآن آية الّا و انا اعلم فيمن نزلت، و اين نزلت، فى سهل او فى جبل، و انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا، و لسانا ناطقا. بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا پس قسم بخدا كه نيست در قرآن آيه مگر اين كه من داناترم كه در باره چه كس نازل شده، و در كجا نازل شده، در هموارى يا در كوه، و بدرستى كه پروردگار من بخشيده مرا دل دريابنده، و زبانى گوينده.

5638 ستّ من قواعد الدّين، اخلاص اليقين، و نصح المسلمين، و اقامة الصّلوة، و ايتاء الزّكوة، و حجّ البيت، و الزّهد فى الدّنيا. شش چيزست كه از قاعده‏هاى دين است، خالص گردانيدن يقين، و خالص بودن با مسلمانان، و بر پاى داشتن نماز، و دادن زكاة، و حجّ خانه، و بى‏رغبتى در دنيا، يعنى اين شش چيز از أركان دين‏اند و بناى دين بر آنهاست كه اگر اخلال بيكى از آنها بشود دين خراب شود و اتيان بباقى شرايع آن سودى ندهد و مراد به «خالص گردانيدن يقين» خالص گردانيدن يقين است در آنچه يقين بآن بايد از عقايد دين از شائبه شكّ و شبهه بالكليه، يا از شائبه تقليد نيز و اين كه از روى محض دليل و برهان باشد، و مراد به «خالص بودن با مسلمانان» صاف بودن با ايشانست و اين كه با ايشان بنفاق و دوروئى سلوك نكند، و ممكن است كه «نصح» بمعنى خالص بودن نباشد بلكه بمعنى نصيحت كردن باشد يعنى موعظه و پند گفتن ايشان بأمر بمعروف و نهى از منكر. و مراد به «پاى داشتن نماز» مداومت بر واجبيهاى آن با محافظت بر اوقات و شرايط و آداب آنهاست، و «از أركان بودن دادن زكاة و حجّ خانه خدا» هر يك در وقتى است كه شرايط وجوب آن بعمل آمده باشد، و مراد به «بى رغبتى در دنيا» اينست كه حرص زيادى بر آن نباشد كه بسبب آن مشغول گردد از بعضى فرايض و واجبات.

5639 سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس. بدى خوى تيرگى زندگانيست و عذاب نفس، يعنى زندگانى را بر صاحب خود تيره مى‏گرداند و هميشه او را در رنج و تعب دارد، و مراد به «عذاب نفس» نيز تأكيد سابق است و اين كه سبب اين مى‏گردد كه صاحب آن همواره در شكنجه رنج و تعبى باشد كه بسبب بدخوئى خود مى‏كشد، و ممكن است كه مراد بآن عذاب و عقاب أخروى باشد.

5640 سوء الخلق يوحش النّفس و يرفع الانس. بدى خوى مى‏رماند نفس را، و زايل ميكند أنس را، يعنى مى‏رماند نفس صاحب خود را از مصاحبان و دوستان، و زايل ميكند انس و خو گرفتن او را بايشان، و او را در شكنجه و عذاب تنهائى مى‏اندازد.

5641 سلوا القلوب عن المودّات فانّها شواهد لا تقبل الرّشا. بپرسيد دلها را از دوستيها، پس بدرستى كه آنها گواهانند كه قبول نمى‏كنند رشوه‏ها را، مراد اينست كه دوستى هر كه را خواهيد بدانيد رجوع كنيد بدل خود كه آن گواهى مى‏دهد بدوستى او اگر در واقع او دوست باشد بشما، و آن گواهى است كه احتمال اين نيست كه شهادت دروغى دهد بسبب گرفتن رشوه چنانكه در ساير گواهان اين احتمال باشد.

5642 سهر العيون بذكر اللّه فرصة السّعداء و نزهة الاولياء. بيدارى چشمها بذكر خدا فرصت نيكبختان است و نزهت دوستان «فرصت» بمعنى نوبت و بهره و نصيب هر كس از آب مشترك باشد و «نزهت» سيرگاه را گويند كه آدمى بسير آن غم و اندوه را از خود دور كند و مراد به «دوستان» دوستان خداست.

5643 سابقوا الاجل فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل فيرهقهم الاجل. پيشى بگيريد بر مرگ پس بدرستى كه مردمان نزديك است كه بريده شود بايشان اميد پس فرو گيرد ايشان را مرگ يعنى پيشى گيريد بكردن خيرات بر مرگ و شتاب كنيد در كردن آنها كه مبادا مرگ در رسد و ديگر فرصت آنها نيابيد «پس بدرستى كه مردمان» بيان اين معنى است و مراد اينست كه مرگ از مردمان دور نيست، و «نزديك است ايشان را اين كه بريده شود ايشان را اميد» يعنى بريده شود از ايشان اميدها كه داشته باشند يعنى اميدهاى دنيوى يا اميد كردن كارهاى خير، «پس فرو گيرد ايشان را مرگ» و نگذارد از براى ايشان اميدى و هر گاه مرگ نسبت بايشان چنين نزديك باشد پس بايد پيشى گرفت بر آن و شتاب كرد در كردن كارهاى خير پيش از رسيدن آن. و ممكن است كه «فيرهقهم» بمعنى «پس فرو گيرد» نباشد بلكه باين معنى باشد كه «پس لاحق شود ايشان را و از پى ايشان آيد مرگ»، و حاصل هر دو يكيست.

5644 سابقوا الاجل، و أحسنوا العمل، تسعدوا بالمهل. پيشى بگيريد بر أجل يعنى مرگ، و نيكو كنيد عمل را، تا اين كه نيكبخت گرديد بمهل، يعنى بسبب «مهل» يعنى پيش افتادن در خير، و ممكن است كه معنى «تسعدوا بالمهل» اين باشد كه: تا اين كه فيروزى يابيد يا سودمند گرديد بمهل.

5645 سفهك على من فوقك جهل مرد. دشنام دادن تو بر كسى كه بلند مرتبه‏تر از تو باشد نادانيى است هلاك كننده، يا اندازنده، يعنى در هلاكت و زيان و خسران، و وجه اين ظاهرست، چه هر گاه مرتبه آن كس بلندتر باشد ممكن است كه بسبب آن انواع ايذاء و اضرار نمايد بلكه بقتل رساند.

5646 سفهك على من دونك جهل مزر. دشنام دادن تو بر كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد نادانيى است عيبناك كننده، چه ظاهرست كمال خفت و خوارى اين كه كسى خود را طرف كسى كند كه پست‏تر ازو باشد و دشنام دهد باو.

5647 سفهك على من فى درجتك نقار كنقار الدّيكين، و هراش كهراش الكلبين، و لن يفترقا الّا مجروحين او مفضوحين، و ليس ذلك فعل الحكماء و لا سنّة العقلاء، و لعلّه ان يحلم عنك فيكون اوزن منك و اكرم، و انت انقص منه و ألام. دشنام دادن تو بر كسى كه بوده باشد در مرتبه تو منقار زدنى است مانند منقار زدن دو خروس، و با هم جنگ كردنى است مثل با هم جنگ كردن دو سگ، و حال اين كه جدا نشوند مگر هر دو زخم زده شده يا هر دو رسوا كرده شده، و نيست اين كار دانايان و نه طريقه عاقلان، و بسا باشد كه او بردبارى كند از تو پس بوده باشد سنگين‏تر از تو و گرامى‏تر، و بوده باشى تو ناقص‏تر از او و پست مرتبه‏تر. مراد اينست كه: اگر كسى دشنام دهد كسى را كه در مرتبه او باشد اگر او هم جواب گويد و دشنام دهد هر دو مانند دو خروس يا دو سگ باشند كه با هم جنگ كنند تا هر دو مجروح يا خسته و مانده و خوار و زار گردند و دانايان و عاقلان چنين كارى نكنند، و اگر او بردبارى كند و بگذارند و جواب نگويد، او سنگين و گرامى گردد و تو ناقص و پست مرتبه، پس خود را خفيف و خوار كرده باشى. پس از اين سه فقره مباركه ظاهر مى‏شود كه دشنام دادن بكسى هر كه باشد نكوهيده و مذموم است و كسى را كه اندك عقلى باشد بايد مرتكب آن نشود.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر و وصف رسول خدا رحمت كناد خدا بر او و آل او و درود فرستد

5648 سنّته القصد، و فعله الرّشد، و قوله الفصل، و حكمه العدل، كلامه بيان، و صمته أفصح لسان. سنت او قصدست، و كردار او رشدست، و گفتار او فصل است، و حكم او عدل است، سخن او بيان است، و خاموشى او فصيح‏ترين زبانيست.

مراد به «سنت او» طريقه‏ايست كه سلوك مى‏فرموده، و يا قرار داده از براى خود و همه امّت، و مراد به «قصد» ميانه رويست يعنى ميانه روى در هر باب كه نه افراط باشد در آن و نه تفريط، مثل سخاوت كه ميانه رويست ميانه اسراف و تبذير و بخل و تقتير، و شجاعت كه ميانه رويست ميانه تهوّر و بى‏باكى و جبن و ترسناكى، و همچنين ساير اخلاق ديگر چنانكه در كتب اخلاق بيان شده. و مراد به «رشد» كار راست درست است، و به «فصل» جدا كننده ميان حق و باطل، و «بيان است» يعنى بيان كننده مشكلات و معضلات يا احكام و شرايع است، يا اين كه واضح است و در آن اشتباهى نيست، و «خاموشى او فصيح‏ترين زبانيست» يعنى در هر جا كه خاموش مى‏شدند همان خاموشى بمنزله فصيح‏ترين زبانى بود كه گويا شود بحكمى‏ چند كه از آن خاموشى مستفاد مى‏شد.

5649 سلوا اللّه الايمان، و اعملوا بموجب القرآن. سؤال كنيد از خدا ايمان را، و عمل كنيد بموجب قرآن، يعنى همواره از خداى عزّ و جلّ درخواست كنيد كه ايمان شما را ثابت و باقى دارد و قويتر و محكمتر گرداند، و «عمل كند بموجب قرآن» يعنى به آن چه قرآن مجيد آنرا واجب گردانيده باشد يا به آن چه قرآن مجيد اقتضاى آن كند از همه احكام.

5650 سكون النّفس الى الدّنيا من أعظم الغرور. آرام گرفتن نفس بسوى دنيا از بزرگترين فريب است.

5651 سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور. مستى غفلت و فريب دورترست بحسب بهوش آمدن از مستى شرابها، يعنى بهوش آمدن از آن ديرتر باشد از بهوش آمدن از مستى شرابها، پس حذر از آن بيشتر بايد نمود.

5652 سوء العقوبة من لؤم الظّفر. بدى عقوبت از فيروزى زشت است، يعنى فيروزى يافتن انتقام از دشمن يا هر كه بدى كرده باشد باين كس هر گاه عقوبت او بد واقع شود و زياده شود از قدرى كه مستحقّ آن باشد زشت فيروزيى است و فيروزى نيافتن بهتر از چنين فيروزيست و غرض تحريص بر اينست كه كسى كه فيروزى يابد اگر عفو نكند و انتقام كشد و عقوبت كند بايد كه زياده از اندازه آن نكند و اگر نه بد و زشت فيروزى باشد فيروزى او.

حرف شين

حرف «شين» بلفظ «شكر»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «شين» بلفظ «شكر».

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5653 شكر الهك بطول الثّناء. شكر خداوند معبود تو بدرازى ستايش است، يعنى باين كه همواره ثنا و ستايش او كنى و بدل و زبان ذكر نعمتها و نيكوئيهاى او نمائى.

5654 شكر من فوقك بصدق الولاء. شكر كسى كه بلند مرتبه‏تر از تو باشد براستى دوستى است يعنى هر گاه كسى بلند مرتبه‏تر از تو باشد و احسانى بتو كرده باشد كه شكر آن بايد كرد و ترا رتبه آن نباشد كه در عوض احسانى باو بكنى شكر احسان او اينست كه محبت صادق و دوستى راست باو داشته باشى و شرايط آنرا از دعا و مانند آن بعمل آورى.

5655 شكر نظيرك بحسن الاخاء. شكر مثل و مانند تو بنيكوئى برادريست، يعنى هرگاه مثل و مانند تو بتو احسانى كرده باشد شكر آن اينست كه چنانكه او بتو برادرى را نيكو كرده تو نيز با او برادرى را نيكو كنى و باو احسان كنى.

5656 شكر من دونك بسيب العطاء. شكر كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد بروان شدن عطاست يعنى هر گاه كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد احسانى بتو كرده باشد كه بايد شكر آن بكنى شكر او اينست كه عطا روان كنى بسوى او و او را بجود و بخشش نوازش نمائى.

5657 شكر النّعم عصمة من النّقم. شكر نعمتها نگاهداريى است از عقوبتها، يعنى نگاهدارنده است از آنها، آن چنان كه گويا عين نگاهدارى از آنها شده.

5658 شكر الاله يدرّ النّعم. شكر خداى معبود روان مى‏سازد نعمتها را.

5659 شكر النّعمة يقضى بمزيدها و يوجب تجديدها. شكر نعمت حكم ميكند بزيادتى آن و واجب مى‏سازد تازه گردانيدن آنرا، يعنى سبب زيادتى آن نعمتى كه داده شده مى‏گردد و باعث تازه گردانيدن نعمتهاى ديگر نيز مى‏شود، و ممكن است كه مراد به «تازه گردانيدن آن» همان زياد گردانيدن آن باشد چه زيادتى تازه ايست كه داده مى‏شود و بنا بر اين تأكيد سابق خواهد بود.

5660 شكر النّعمة امان من تحويلها و كفيل بتأييدها. شكر نعمت ايمنى است از تغيير دادن آن، و در عهده گيرنده ايست دوام و پايندگى آن را.

5661 شكر المؤمن يظهر فى عمله. شكر مؤمن ظاهر مى‏شود در عمل او، چه طاعات و عبادات او همه شكريست كه بدل و زبان و أركان از او بعمل آيد.

5662 شكر المنافق لا يتجاوز لسانه. شكر منافق در نمى‏گذرد از زبان او، يعنى همين بزبان شكرى مى‏گويد و شكر او بدل و اركان ديگر سرايت نمى‏كند، زيرا كه او را در دل اعتقادى نباشد، و اگر بأركان ديگر عبادتى كند چون بى اعتقادست مجرّد صورتيست و عبادتى نيست كه شكر تواند شد بلكه محض وزر و عصيان است، و شكر زبانى او نيز چنان است و آن در حقيقت شكر زبانى نباشد بلكه شكر بودن آن بمجرّد لفظيست كه خود بزبان ميراند.

5663 شكر نعمة سالفة يقضى بتجدّد نعم مستأنفة. شكر نعمتى گذشته حكم ميكند بتازه شدن نعمتهائى ابتدا كرده شده، يعنى سبب نعمتهاى تازه ديگر مى‏گردد.

5664 شكر النّعم يضاعفها و يزيدها. شكر نعمتها دو چندان مى‏گرداند آنها را و زياد مى‏گرداند آنها را. مراد به «دو چندان گردانيدن» مطلق زياد گردانيدنست نه خصوص دو برابر گردانيدن، پس ذكر و «زياد مى‏گرداند آنها را» بعد از آن تأكيد است.

5665 شكر النّعم يوجب مزيدها، و كفرها برهان جحودها. شكر نعمتها واجب مى‏سازد زيادتى آنها را، و كفران آنها دليل انكار آنهاست، يعنى انكار اين كه آنها از جانب خداى عزّ و جلّ باشد و بسبب آنها شكر او بايد كرد، چه اگر كسى قائل باين باشد معقول نيست كه كفران آنها كند و شكر ننمايد، و ممكن است كه «جحود» در اينجا بمعنى انكار نباشد بلكه بمعنى كم شدن و تيره گشتن باشد و ترجمه اين باشد كه: كفران آنها دليل كم شدن و تيره شدن آنها باشد.

5666 شكر النّعمة امان من حلول النّقمة. شكر نعمت ايمنى است از فرود آمدن عقوبت و انتقام، يعنى سبب ايمنى از آن مى‏شود.

5667 شكر العالم على علمه عمله به و بذله لمستحقّه. شكر عالم بر علم خود عمل اوست بآن و عطا كردن آن بمستحقّ آن، يعنى شكرى كه عالم بايد بكند بازاى نعمت علمى كه باو داده شده اينست كه عمل كند بعلم خود و بياموزد آنرا بجمعى كه مستحقّ آن باشند و أهليت آموختن آن داشته باشند.

5668 شكرك للّراضى عنك يزيده رضا و وفاء. شكر كردن تو مر كسى را كه راضى و خشنود باشد از تو زياد ميكند او را خشنوديى و وفاداريى، و در بعضى نسخه‏ها «وقاء» بقاف واقع شده و بنا بر اين ترجمه بجاى «وفاداريى» و «نگاهداريى» بايد يعنى نگاهدارى و حفظ محبت و دوستى، و حاصل هر دو يكيست.

5669 شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطّفا. شكر كردن تو مر كسى را كه خشمناك باشد بر تو واجب مى‏سازد از براى تو از جانب او صلاحى و مهربانيى يعنى بصلاح آمدن او را نسبت بتو و زايل شدن خشم او و مهربانى نمودن بتو.

و پوشيده نيست كه خشمناك بودن كسى منافات ندارد با اين كه از او نعمتى برسد كه در برابر آن شكر او توان كرد، چه اهل جود با وجود خشمناك بودن بر كسى نيز بسيارست كه نعمتى باو رسانند و كافيست شاهد برين نعمتهاى حق تعالى كه بكافران و عاصيان مى‏رسد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام بمردى كه تهنيت مى‏فرموده آن حضرت او را بفرزندى كه خدا داده بوده باو:

5670 شكرت الواهب، و بورك لك فى الموهوب، و بلغ اشدّه، و رزقت برّه. شكر كرده تو بخشنده را، و بركت داده شده براى تو در بخشيده شده، و رسيده بكمال قوّت او، و روزى گردانيده شده تو نيكوئى او را. اين همه بعنوان دعاست كه براى تفأل بلفظ ماضى ادا شده چنانكه شايع است در زبان عرب و معنى اينست كه: روزى تو گردد شكر خدائى كه بخشيده اين فرزند را بتو، و بركت داده شود از براى تو درين فرزند كه بخشيده شده بتو، و برسد اين فرزند بكمال مرتبه قوّت خود، و روزى كرده شوى تو نيكوئى او را، يعنى اين را كه با تو بنيكوئى سلوك كند.

5671 شكر الاحسان من اثنى على مسديه، و ذكر بالجميل موليه. شكر كردست احسانرا كسى كه ستايش كند بر احسان كننده آن، و ياد كند بنيكوئى صاحب آنرا، يعنى كافيست در شكر احسان كسى اين كه ثنا و ستايش او كرده شود و ياد كرده شود بنيكوئى.

حرف «شين» بلفظ شرّ

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «شين» بلفظ شرّ فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5672 شرّ الافعال ما جلب الآثام. بدترين كارها آنست كه بكشد گناهان را، يعنى هر كاريست كه سبب گناهى شود.

5673 شرّ الاموال ما اكسب المذامّ. بدترين مالها ماليست كه كسب فرمايد نكوهش را، يعنى سبب مذمّت و نكوهش صاحب خود شود باين كه از ممرّ حرامى كسب شود يا در ممرّ حرامى صرف شود، يا در ممرّى كه بايد صرف شود نشود.

5674 شرّ الآراء ما خالف الشّريعة. بدترين رايها و انديشه‏ها رأى و انديشه ايست كه مخالف شريعت باشد باين كه عمل بآن نامشروعى را لازم داشته باشد.

5675 شرّ الافعال ما هدم الصّنيعة. بدترين كارها آنست كه خراب كند احسان را. ممكن است كه مراد بآن بديى‏ باشد كه كسى بكند كه احسانى باو كرده باشد، و «خراب كردن آن احسانرا» باعتبار اين است كه احسان او را ضايع و بى موقع گرداند و فاسد و باطل نمايد، و يا باعتبار اين كه باعث اين شود كه او ديگر احسان باو نكند بلكه بى‏رغبت شود او، بلكه هر كه مطلع شود بر آن نيز در مطلق احسان بمردم، پس مانع اصل احسان شود و خراب كند بناى آن را. و ممكن است كه مراد بديى باشد كه كسى بكسى بكند بعد از اين كه باو احسانى كرده باشد، زيرا كه چنين بدى با بدى آن فى نفسه بدى اين را نيز دارد كه احسان سابق را فاسد و باطل گرداند.

5676 شرّ النّاس من يظلم النّاس. بدترين مردمان كسيست كه ستم كند مردم را.

5677 شرّ النّاس من يغشّ النّاس. بدترين مردمان كسيست كه غشّ كند با مردم، يعنى صاف نباشد با ايشان و نفاق كند.

5678 شرّ ما صحب المرء الحسد. بدترين آنچه همراه باشد با مردم حسد و رشك است، زيرا كه با وجود قبح و نكوهش آن عقلا و شرعا هميشه صاحب خود را در غم و اندوه دارد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5679 شرّ ما سكن القلب الحقد. بدترين آنچه قرار گيرد در دل كينه است، زيرا كه آن هم مانند رشك عقلا و شرعا مذموم است و صاحب خود را در غم و اندوه دارد و باعث كارى چند شود كه مفاسد اخروى و دنيوى بر آن مترتّب گردد، و چون قرار آن در دل زياده از رشك‏ است از آن راه آن از امورى شمرده شده كه در دل قرار گيرد و رشك از امورى شمرده شده كه با مرد همراه باشد.

5680 شرّ المصائب الجهل. بدترين مصيبتها جهل است، يعنى نادانى يا كم عقلى.

5681 شرّ الملوك من خالف العدل. بدترين پادشاهان كسيست كه مخالفت كند عدل را.

5682 شرّ الاموال ما لم يغن عن صاحبه. بدترين مالها ماليست كه سود ندهد صاحب خود را، يعنى بهره از آن نبرد در آخرت يا اصلا نه در دنيا و نه در آخرت.

5683 شرّ المال ما لم ينفق فى سبيل اللّه منه و لم تؤدّ زكاته. بدترين مال ماليست كه خرج نشود در راه خدا چيزى از آن، و داده نشود زكاة آن.

5684 شرّ البلاد بلد لا امن فيه و لا خصب. بدترين شهرها شهريست كه نه امنيت باشد در آن و نه ارزانى.

5685 شرّ النّاس من لا يقبل العذر، و لا يقيل الذّنب. بدترين مردمان كسيست كه قبول نكند عذر را، و در نگذرد از گناه. يعنى هر گاه كسى نسبت باو گناهى كرده باشد و عذرى از براى آن گويد عذر او را قبول‏ نكند، و گناه كسى را عفو نكند و البته انتقام بكشد.

5686 شرّ الزّوجات من لا تواتى. بدترين جفتها زنيست كه موافقت نكند، اين بنا بر اينست كه «تواتى» با تاى دو نقطه بالا پيش از يا باشد و در بعضى نسخه‏ها بنون است يعنى «توانى» و بنا بر اين معنى اينست كه زنيست كه بردبارى نداشته باشد، يا در نشستن و برخاستن و راه رفتن تأنّى و آرام نداشته باشد.

5687 شرّ الولاة من يخافه البرى‏ء. بدترين حكام حاكميست كه بترسد از او بى‏گناه، و وجه اين ظاهرست چه ترس بى گناه از حاكم نمى‏باشد مگر وقتى كه او ستمكار باشد، و اگر عدل كند بى‏گناه را از او باكى نباشد، و ظاهرست كه حاكم ظالم بدترين حكام است.

5688 شرّ الاولاد العاقّ. بدترين اولاد فرزند عاقّ است يعنى فرزندى كه با پدر بد سر كند.

5689 شرّ الاخلاق الكذب و النّفاق. بدترين خصلتها دروغگوئى و نفاق است يعنى موافق نبودن باطن با ظاهر.

5690 شرّ اخوانك من ارضاك بالباطل. بدترين برادران تو كسيست كه راضى كند ترا بباطل، مثل اين كه ستايش كند او را به آن چه در او نباشد، يا اين كه اعانت كند او را در امرى كه ضرر بدين او داشته باشد.

5691 شرّ من صاحبت الجاهل. بدترين كسى كه مصاحبت كنى با او جاهل است يعنى نادان يا كم عقل.