شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۷ -


حرف «سين» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «سين» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه مانند فصل سابق كه اوّل همه فقرات يك لفظ بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5550 سنّة الكرام ترادف الانعام. طريقه كريمان پى در پى كردن انعام است يعنى اين كه بهر كه انعام كنند قطع آن نكنند و پى در پى بكنند، و مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد اسخياست يا مردم گرامى بلند مرتبه.

5551 سنّة اللّئام قبح الكلام. طريقه لئيمان يعنى بخيلان يا مردم دنى پست مرتبه زشتى كلام است يعنى اين كه سخنهاى زشت قبيح بمردم گويند.

5552 سلاح الجهل السّفه. سلاح جهل و نادانى سفاهت است، «سلاح» بمعنى يراق و آلات جنگ است، و «سفاهت» بمعنى كمى حلم و بردبارى است يا نقيض آن، و مراد اينست كه سفاهت از براى جاهل و نادان بمنزله سلاح اوست كه با هر كه جنگ كند آنرا بكار برد و هر چه خواهد بگويد و بكند.

5553 سلاح الحرص الشّره. سلاح حرص شره است «شره» بفتح شين نقطه‏دار و راى بى نقطه چنانكه اهل لغت گفته‏اند بمعنى غلبه حرص است و بنا بر اين ممكن است كه معنى اين باشد كه: سلاح حرص اينست كه بتدريج غلبه كند تا اين كه صاحب خود را بدارد بر سعيها و طلبها. و بعضى از اهل لغت «شره» بكسر شين را بمعنى نشاط و تيزى جوانى گفته‏اند و بنا بر اين ممكن است كه مراد در اينجا نشاط باشد و معنى اين باشد كه: سلاح حرص نشاط و بى‏غمى است و كسى را كه غم آخرت باشد حرص بر دنيا نباشد.

و ممكن است كه مراد تيزى جوانى باشد باعتبار اين كه حرص هر گاه با آن باشد صاحب خود را بدارد بر سعيها و طلبها، بخلاف پيران كه هر چند حرص در ايشان باشد چندان سبب سعى و طلبى نباشد.

5554 سلاح الّلؤم الحسد. سلاح لئيمى يعنى دنائت و پست مرتبه بودن حسد است يعنى لئيم آنچه‏ كند از ايذاء و آزار مردم و بدى با ايشان بسبب رشك و حسد او باشد، پس حسد بمنزله سلاح او باشد.

5555 سلاح الشّرّ الحقد. سلاح بدى كينه است، چون كينه آلت شرور و بديهاى بسيار مى‏شود پس بمنزله سلاح است از براى آن.

5556 سنّة الكرام الوفاء بالعهود. طريقه كريمان يعنى مردم بلند مرتبه يا صاحب سخاوت و جود وفا كردن بعهدها و وعدهاست.

5557 سنّة اللّئام الجحود. طريقه لئيمان يعنى مردم پست مرتبه يا بخيلان انكارست يعنى انكار عهدها و وعدها كه كرده باشند.

5558 سنّة الكرام الجود. طريقه مردم گرامى بلند مرتبه جود و بخشش است.

5559 سلاح المؤمن الدّعاء. سلاح مؤمن دعاست، يعنى سلاحى كه بآن دشمن را دفع كند يا آلت بر آوردن هر مطلبى.

5560 سلاح الموقن الصّبر على البلاء، و الشّكر فى الرخاء. سلاح صاحب يقين صبر بر بلاست و شكر در وسعت و فراخى، يعنى بصبر بر بلا دفع سختى آن ميكند بلكه دفع نزول بلاى ديگر نيز چنانكه مكرّر مذكور شد، يا اين كه صبر از براى او آلت تحصيل همه مطالب اوست از سعادات دنيا و آخرت، و همچنين «شكر در فراخى» سلاحى است از براى او كه دفع بلاها كند از او، يا اين كه آلت تحصيل همه مطالب او شود.

5561 سعادة المرء القناعة و الرّضا. نيكبختى مرد قناعت و رضاست يعنى رضا و خشنودى بنصيب و بهره خود از دنيا.

5562 سلاح المذنب الاستغفار. سلاح گنهكار استغفارست يعنى طلب مغفرت و آمرزش از حق تعالى، چه آن سلاح اوست از براى دفع گناهان.

5563 سلاح الحازم الاستظهار. سلاح دور انديش پشت قوى كردنست يعنى اينست كه در هر كار كه كند احتياط كند و پشت خود را قوى كند و بقدر مقدور خاطر جمع كند كه مفسده ندارد پس اين معنى سلاحى باشد از براى او جهت دفع آفات و مفاسد.

5564 سنّة الابرار حسن الاستسلام. طريقه نيكوكاران نيكوئى اطاعت و انقيادست.

5565 سنّة الاخيار لين الكلام و افشاء السّلام. طريقه نيكان نرمى سخن است و پهن كردن سلام، يعنى جواب سلام هر كس دادن، و همچنين ابتدا كردن بآن، نه مانند متكبران كه اين معنى دشوار باشد بر ايشان خصوصا ابتدا بآن.

5566 سوء الخلق شؤم و الاساءة الى المحسن لؤم. بدى خوى شوم است، و بدى كردن باحسان كننده دنائت و پستى مرتبه است يعنى از آن ناشى مى‏شود.

5567 سوء الخلق شرّ قرين. بدى خوى بد همراهيست، زيرا كه صاحب خود را هميشه در كدورت و اندوه دارد و در بلاها و مهلكه‏ها اندازد.

5568 سوء النّيّة داء دفين. بدى قصد و نيت دردى است پنهان.

5569 سوء الفعل دليل لؤم الاصل. بدى كردار دليل دنائت و پستى اصل و نژادست.

5570 سلطان الدّنيا ذلّ و علوها سفل. سلطنت دنيا خوارى است، و بلندى آن پستى است، و اين بنا بر غالب است كه تسلط در دنيا و بلندى در آن بى‏ارتكاب ذنوب و آثام نباشد.

5571 سوء التّدبير سبب التّدمير. بدى تدبير سبب هلاك گردانيدن مى‏شود چنانكه در آخر فصل سابق مذكور و شرح شد.

5572 سوء التّدبير مفتاح الفقر. بدى تدبير كليد درويشى است. مراد بدى تدبير در وجه معاش و طريق زندگانيست.

5573 سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. بد گمانى باحسان كننده بدترين گناهيست و زشت‏ترين ستميست.

5574 سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. بد گمانى بكسى كه خيانت نمى‏كند از دنائت و پستى مرتبه است يعنى از آن ناشى مى‏شود.

5575 سوء الظّن يفسد الامور، و يبعث على الشّرور. بدى گمان فاسد ميكند كارها را، و بر مى‏انگيزاند بر بديها. مراد بمذّمت بد گمانى در اين فقره و امثال آن اينست كه تا از كسى بدى معلوم نشود أفعال او را بر صحت بايد حمل كرد و باو بد گمان نبايد شد و اگر بالفرض كارى چند كند كه منشأ بد گمانى در او شود عمل بآن گمان نبايد كرد و بمجرّد آن تا معلوم نشود باو بد نبايد كرد نه اين كه بهر كس تا بدى او معلوم نشود اعتماد توان كرد و او را أمين و معتمد دانست.

5576 سرور الدّنيا غرور، و متاعها ثبور. شادمانى دنيا فريب است و متاع آن هلاك است. «فريب است» يعنى امريست پست مرتبه زايل باطل كه فريب مى‏دهد آدمى را، و مشغول مى‏سازد از آخرت‏ بلند مرتبه پاينده باقى. و «متاع آن هلاك است» يعنى بزودى هلاك و فانى شود يا غالب اينست كه سبب هلاكت أخروى گردد.

5577 سلطان العاقل ينشر مناقبه. سلطنت عاقل پراكنده مى‏سازد مناقب او را، زيرا كه باعتبار قدرتى كه دارد با عقل، آنچه كند موافق عقل باشد و بآن اعتبار مناقب او ظاهر شود و شهرت كند، بخلاف عاقلى كه او را سلطنتى نباشد، زيرا كه كارى نتواند كرد كه مناقب او ظاهر شود.

5578 سلطان الجاهل يبدى معايبه. سلطنت جاهل يعنى كم عقل ظاهر مى‏سازد عيبهاى او را، چنانكه وجه آن از آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد بر سبيل عكس مستفاد مى‏تواند شد.

5579 سامع ذكر اللّه ذاكر. شنونده ذكر خدا ذكر كننده است يعنى حكم ذكر كننده و ثواب او را دارد.

5580 ساعة ذلّ لا تفى بعزّ الدّهر. ساعتى خوارى برابرى نمى‏كند بعزّت روزگارى. ظاهر اينست كه اين كلام بر سبيل قلب است چنانكه شايع است ميانه عرب و مى‏گويند كه: عرض كردم شتر را بر حوض، و مراد اينست كه: عرض كردم حوض را بر شتر، پس مراد در اينجا نيز اينست كه: عزّت روزگارى برابراى نمى‏كند با ساعتى خوارى و جبران نمى‏كند، پس عاقل بايد كه راضى نشود بعزّتى كه خوارى را در عقب داشته باشد در دنيا يا آخرت، يا قبل از آن خوارى بايد كشيد از براى تحصيل آن.

5581 سامع هجر القول شريك القائل. شنونده سخن زشت شريك گوينده آنست يعنى شنونده دشنام و غيبت و مانند آنها شريك است با گوينده آن در گناه.

5582 ساعد أخاك على كلّ حال، و زل معه حيثما زال. يارى كن برادر خود را بر هر حالى، و برو با او هر جا كه برود.

5583 سامع الغيبة أحد المغتابين. شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است يعنى او نيز حكم غيبت كننده دارد پس غيبت كننده يك غيبت كننده است و شنونده غيبت كننده ديگر.

5584 سادة اهل الجنّة الاسخياء و المتّقون. بزرگان و مهتران اهل بهشت صاحب سخاوتان و پرهيزگارانند. از اين فقره مباركه كمال فضيلت سخاوت ظاهر مى‏شود و اين كه آن أخت پرهيزگاريست بلكه مقدّم بر آنست.

5585 سوف يأتيك اجلك فاجمل فى الطّلب. بزودى مى‏آيد ترا اجل تو پس اجمال كن در طلب، يعنى اعتدال كن و افراط مكن در طلب روزى يا دنيا.

5586 سوف يأتيك ما قدّر لك فخفّض فى المكتسب. بزودى مى‏آيد ترا آنچه تقدير شده از براى تو، پس سهل گيرى كن در طلب روزى، يعنى آنچه تقدير شده از براى تو از روزى باندك طلبى مى‏رسد بتو و محتاج بسعى زياد نيست پس بعبث خود را تعب مفرما از براى آن.

5587 سوسوا ايمانكم بالصّدقة. سياست كنيد ايمان خود را بصدقه دادن. «سياست» بمعنى امر و نهى كردن و ادب آموزاندن است و مراد به «سياست كردن ايمان» كامل گردانيدن آنست بمنزله شخصى كه تربيت او كنند و ادب بياموزانند و مراد اين است كه: صدقه باعث كمال ايمان مى‏شود.

5588 سوسوا انفسكم بالورع و داووا مرضاكم بالصّدقة. سياست كنيد نفسهاى خود را بپرهيزگارى، و دوا كنيد بيمارهاى خود را بتصدّق. مراد به «سياست كردن نفسها بپرهيزگارى» تربيت كردن و كامل گردانيدن آنهاست بآن، چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

5589 سياسة النّفس افضل سياسة، و رياسة العلم اشرف رياسة. سياست نفس افزونتر سياستى است، و رياست علم بلندتر رياستى است. معنى «سياست» در فقره سابق سابق مذكور شد، و مراد به «رياست علم» رياستى است كه بسبب علم و دانائى حاصل شود.

5590 سياسة الدّين بحسن الورع و اليقين. سياست دين و كامل گردانيدن آن بنيكوئى پرهيزگارى و يقين است يعنى بنيكوئى يقين به آن چه يقين بآن بايد از احوال مبدأ و معاد.

5591 سادة اهل الجنّة المخلصون. بزرگان و مهتران اهل بهشت مخلصانند، يعنى آنان كه صاف و خالص گردانيده‏اند طاعات و عبادات خود را از براى حق تعالى و آميخته بغرضى ديگر نساخته‏اند.

5592 سياسة العدل ثلاث، لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. سياست عدل سه چيز است، نرميى است در دور انديشى، و بنهايت رسانيدنى است در دادگرى، و احسانى است در ميانه روى. يعنى تربيت عدل و كامل گردانيدن آن بسه چيز است، يا اين كه سياستى كه از عدل ناشى شود يا عادل بكند سه چيز است.

يكى نرمى كردن و درشتى نكردن با مردم است هر گاه آن با حزم و دور انديشى باشد يعنى با اين باشد كه عاقبت كار را ملاحظه كند و داند كه ضررى بر نرمى در آن مترتّب نمى‏شود و امّا در جائى كه داند كه نرمى مفسده دارد و ضرر كند نرمى نكند.

دوّم اين كه در دادگرى و احقاق حقوق مردم كار را بنهايت رساند و اصلا حيف و ميلى در آن نكند.

سيم اين كه احسان كند با مردم در ميانه روى كه باسراف نرسد.

5593 سوء الخلق يوحش القريب و ينفّر البعيد. بدى خوى مى‏رماند نزديك را، ورم مى‏دهد دور را.

5594 سرور المؤمن بطاعة ربّه، و حزنه على ذنبه. شادمانى مؤمن بفرمانبردارى پروردگار اوست، و اندوه او بر گناه اوست يعنى مؤمن بايد كه چنين باشد.

5595 سل عمّا لا بدّ لك من علمه و لا تعذر فى جهله. سؤال كن از آنچه ناچارست مر ترا از دانستن آن، و معذور نيستى در نادانى‏ آن. مراد اينست كه آدمى بايد كه آنچه سؤال كند و خواهد كه بياموزد چيزى چند باشد كه علم آنها در كارست و جاهل در آنها معذور نيست، نه علومى كه ضرور نيست و اشتغال به آنها مانع مى‏شود از تحصيل علوم ضروريّه.

5596 سل الرّفيق قبل الطّريق. سؤال كن رفيق را پيش از راه. مراد مبالغه در اين است كه رفيق در سفر ضرور است و بى رفيق سفر نبايد كرد بمرتبه كه كسى كه خواهد براهى برود اوّل بايد از رفيق پرس و جو نمايد بعد از آن از راه.

5597 سلوا اللّه العفو و العافية و حسن التّوفيق. سؤال كنيد از خدا عفو و عافيت و نيكوئى توفيق را. يعنى هميشه بايد كه از خداى عزّ و جلّ اين سه چيز را سؤال كنيد. «عفو» يعنى آمرزش گناهان و در گذشتن از آنها، و «عافيت» يعنى سالم بودن از بيماريها و بلاها و گناهان، و «توفيق» يعنى تهيه كردن حق تعالى اسباب خيرات را از براى او.

5598 سل عن الجار قبل الدّار. سؤال كن از همسايه پيش از خانه يعنى هر گاه خواهى كه خانه بگيرى اوّل پرس و جو كن از همسايه‏هاى او بعد از آن پرس و جو كن از خانه و كيفيت آن. و مراد اينست كه خوب بودن همسايه در خانه از همه چيز آن ضرورتر است و ضرر همسايه بد از همه بديهاى آن بيشتر است.

5599 سادة اهل الجنّة الاتقياء الابرار. بزرگان و مهتران اهل بهشت پرهيزگاران نيكوكارانند. يعنى پرهيزگاران نيكوكاران بزرگان و مهتران اهل بهشت خواهند بود.

5600 ستّة تختبر بها عقول الرّجال، المصاحبة، و المعاملة، و الولاية، و العزل، و الغنى، و الفقر. شش چيز است كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها عقلهاى مردان، مصاحبت، و معامله، و حكومت، و معزولى، و توانگرى، و درويشى، يعنى درين شش حال عقل و خرد مرد و قدر آنرا استنباط مى‏توان كرد و «وجه استنباط در مصاحبت و معامله با او» ظاهرست، و در حكومت باعتبار خوبى سلوك و طغيان نكردن اوست يا خلاف آن، و در معزولى باعتبار صبر و اندوهناك زياد نشدن از آن و مرتبه خود را نگاه داشتن و خفيف نكردن و خلاف آنها، و در توانگرى باعتبار تواضع و فروتنى و باز ايستادن از محرّماتى كه بسبب توانگرى قادر بر آنها باشد و خلاف آنها، و در درويشى باعتبار صبر كردن بر آن و شكوه نكردن و راضى بودن و خلاف آنها.

5601 سلوا اللّه سبحانه العافية من تهويل الهوى و فتن الدّنيا. سؤال كنيد از خداى سبحانه عافيت از فريب دادن خواهش و فتنه‏هاى دنيا، يعنى اين سؤال و دعا از سؤالهاى ضرور است كه بايد اكثر اوقات از حق تعالى بشود.

5602 سادة النّاس فى الدّنيا الاسخياء، و فى الآخرة الاتقياء. بزرگان و مهتران مردم در دنيا صاحب سخاوتانند، و در آخرت پرهيزگارانند.

مراد در اينجا اينست كه البته سخاوت سبب بزرگى و مهترى در دنيا مى‏شود و پرهيزگارى سبب بزرگى و مهترى در آخرت، و آنچه قبل از اين مذكور شد كه «مهتران أهل بهشت صاحب سخاوتان و پرهيزگارانند» آن در صاحب سخاوتان كليه نيست بلكه مشروط است بايمان بلكه بعدم فسق زياد نيز، و اللّه تعالى يعلم.

5603 سالم اللّه تسلم اخراك. آشتى كن با خدا تا سالم بماند آخرت تو. مراد به «آشتى با خدا» اطاعت و فرمانبردارى اوست كه سبب خشنودى و مانع از قهر او مى‏شود.

5604 سالم النّاس تسلم دنياك. آشتى كن با مردم تا سالم بماند دنياى تو. مراد به «آشتى با مردم» نرنجانيدن ايشانست و راضى و خشنود داشتن ايشان از خود، و ظاهرست كه سبب سلامتى است از آفات و ضررهاى ايشان.

5605 سالم النّاس تسلم، و اعمل للاخرة تغنم. آشتى كن با مردم تا سالم بمانى، و عمل كن از براى آخرت تا غنيمت يابى.

مراد به «سالم ماندن» سالم ماندن از آفات و ضررهاى مردم است در دنيا، و به «غنيمت يافتن» بردن غنيمتها و نفعهاى أخروى.

5606 سلّموا لامر اللّه و لامر وليّه، فانّكم لن تضلّوا مع التّسليم. فرمانبردارى كنيد مر فرمان خدا را و فرمان ولىّ او را، پس بدرستى كه هرگز گمراه نشويد با اين فرمانبردارى. مراد به «ولىّ او» يعنى أمير او حضرت رسالت پناهى و أئمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم أجمعين كه حق تعالى ايشان را أمير و حاكم كرده بر خلق.

5607 سلامة العيش فى المداراة. سلامتى زندگانى در مدارا كردن است با مردم.

5608 ستّة تختبر بها عقول النّاس، الحلم عند الغضب، و الصّبر عند- الرّهب، و القصد عند الرّغب، و تقوى اللّه فى كلّ حال، و حسن المداراة، و قلّة المماراة. شش چيزست كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها عقلهاى مردمان، بردبارى نزد خشم، و شكيبائى نزد ترس، و قصد نزد خواهش، و ترس از خدا در هر حال، و نيكوئى مدارا و سازش، و كمى جدال و ستيزه. مراد به «ترس» چيزى چند است كه مردم ترس از آنها داشته باشند از بلاها و مصيبتها، و مراد به «قصد» ميانه رويست يا راست روى يعنى اين كه نزد خواهش أمرى ميانه روى كند در آن و در طلب آن، و افراط نكند، يا از راه راست بدر نرود و مرتكب گناهى نگردد.

5609 سلامة الدّين فى اعتزال النّاس. سلامتى دين در گوشه گيرى از مردم است يعنى از مردم بدو آميزش زياد با مردم نه ترك آميزش مردم بالكليه چنانكه قبل از اين مذكور شد.

5610 سلامة الدّين و الدّنيا فى مداراة النّاس. سلامتى دين و دنيا در مدارا كردن با مردم است، «بودن سلامتى دنيا در مدارا كردن با مردم» ظاهرست، و «بودن سلامتى دين در اين» باعتبار اينست كه حذر از ضرر و آفات شرعا مستحسن بلكه واجب است و ظاهرست كه در خلاف مدارا خوف ضرر و آفات بسيارست، و ديگر آنكه هر گاه با مردم مدارا كند و از ايشان ايمن گردد خوب بدين خود و رعايت آداب آن مى‏تواند پرداخت بخلاف اين كه مدارا نكند و از ايشان در خوف و تشويش و اضطراب باشد.

5611 سهر اللّيل شعار المتّقين و شيمة المشتاقين. بيدارى شب شعار پرهيزگاران و خوى مشتاقان است، «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد و بآن اعتبار هر چه را لازم كسى باشد و او از آن جدا نشود آن را «شعار او» گويند مانند بيدارى شب از براى‏ نماز شب و عبادات ديگر كه لازم پرهيزگاران است و از آن جدا نشوند، پس آن را شعار ايشان فرموده‏اند، و مراد به «مشتاقان» مشتاقان رضا و خشنودى حق تعالى و الطاف و فيوضات اوست جلّ و علا.

5612 سهر العيون بذكر اللّه خلصان العارفين و حلوان المقرّبين. بيدارى چشمها بذكر خدا خالص بودن عارفان است و شيرينى مقرّبان. يعنى عارفان معارف الهيه آنرا از جمله خالص بودن طاعات و عبادات مى‏دانند و در كام مقرّبان آن درگاه كار شيرينى ميكند.

5613 سهر اللّيل فى طاعة اللّه ربيع الاولياء و روضة السّعداء. بيدارى شب در طاعات خدا بهار دوستان و بوستان نيكبختان است.

5614 سهر اللّيل بذكر اللّه غنيمة الاولياء و سجيّة الاتقياء. بيدارى شب بذكر خدا غنيمت دوستان و خوى پرهيزگاران است، مراد به «دوستان» دوستان خداست جلّ و عزّ و در بعضى نسخه‏ها «العيون» بجاى «الليل» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بيدارى چشمها بذكر خدا (تا آخر).

5615 سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك. گناهى كه بد آيد ترا بهتر است از كار نيكى كه خوش آيد ترا. يعنى گناهى كه كرده باشى و اندوهگين باشى بسبب آن و بترسى از آن و پشيمان باشى از آن بهترست و اجر آن بيشترست از اين كه كار نيكى كرده باشى و فرحناك گردى بسبب آن و اعتماد نمائى بر آن و عجبى حاصل شود ترا بسبب آن، و اين مضمون در احاديث ديگر نيز وارد شده.

5616 سرّك سرورك ان كتمته، و ان اذعته كان ثبورك. سرّ تو شادمانى تست اگر پنهان دارى آنرا، و اگر فاش نمائى آنرا بوده باشد هلاكت تو. ظاهر اينست كه مراد به «سرّ او» كارهاى خيرست كه در نهانى كرده باشد از براى رضاى خداى عزّ و جلّ، و مراد اينست كه: آنها را اگر پنهان دارى سبب شادمانى تو گردد باعتبار أجر و ثوابى كه بر آنها مترتّب گردد، و اگر فاش نمائى آنها را و اظهار كنى بمردم آميخته گردد بريا، و سبب هلاكت تو گردد، و اين در وقتى است كه غرض از اظهار جلب نفعى باشد از ايشان بسبب آن اگر همه اين باشد كه او را خوب دانند و مدح كنند، امّا اگر غرض أخروى متعلق بآن باشد مثل اين كه اظهار آن سبب اين شود كه بعضى از ايشان نيز متابعت او كنند در مثل آن كار خير و وسيله رسيدن نفعى بمحتاجى شود پس ظاهر اينست كه در اظهار آن قصورى نباشد و آدمى خود در هر باب بغرض خود داناترست. و ممكن است كه خطاب بمؤمنى از مؤمنان باشد و مراد به «سرّ» ايمان باشد و غرض امر بپنهان داشتن آن و فاش ننمودن در زمان تقيه باشد و اين كه پنهان داشتن آن سبب شادمانى در آخرت گردد و فاش نمودن آن سبب هلاكت گردد در دنيا بجور و ظلم دشمنان بلكه در آخرت نيز باعتبار ترك تقيه كه امر بآن شده، و اللّه تعالى يعلم.

5617 سامع الغيبة شريك المغتاب. شنونده غيبت شريك غيبت كننده است يعنى در گناه و وزر و وبال.

5618 سمع الاذن لا ينفع مع غفلة القلب. شنيدن گوش سود نمى‏دهد با غفلت دل. غرض اينست كه در مواعظ و نصايح و مانند آنها بايد كه بدل متوجّه بود تا نفعى دهد و محض شنيدن بزبان كه دل متوجه نباشد نفعى بر آن مترتّب نگردد.

5619 سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء. نردبان شرف يعنى بلندى مرتبه فروتنى است و سخاوت. مراد فروتنى است در درگاه حق تعالى و با خلق نيز.

5620 ساع سريع نجا، و طالب بطيى‏ء رجا. بسا سعى كننده تندروى كه نجات يافت، و بسا طلب كننده آهسته روى كه اميدوار ماند. مراد اينست كه در كارهاى خير شتاب بايد كرد و زود بعمل آورد كه اگر كسى قصد آنها داشته باشد و درنگ كند در آنها بسا باشد كه ديگر فرصت نيابد و باميد خود نرسد و همان اميدى بآن ماند. و احتمال دارد كه «رجا» بمعنى «پس ماند» آمده باشد و بنا بر اين معنى اين باشد كه و بسا طلب كننده آهسته روى كه پس ماند و بمطلب نرسيد و اين ترجمه بنا بر اينست كه «ربّ» كه بمعنى بساست در كلام مقدّر باشد.

ممكن است كه تقدير نشود و «ساع» مبتدا باشد و «نجا» خبر آن، و همچنين «طالب» و «رجا» و عبارت چنين خوانده شود «ساع سريع نجا، و طالب بطيى‏ء رجا» و ترجمه اين باشد كه: سعى كننده تندروى نجات يافت و طلب كننده آهسته روى اميدوار ماند يا پس ماند، و حاصل اين نيز همانست.

5621 سوء المنطق يزرى بالبهاء و المروّة. بدى گفتار عيبناك مى‏سازد بها و مروّت را. «بهاء» بمعنى نيكوئى است و مروّت چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى مردى است يا آدميت. و در بعضى نسخه‏ها «المنطق» است و در بعضى «النطق» و هر دو بمعنى گفتار است چنانكه ترجمه شده.

5622 سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الاخوّة. بدى گفتار عيبناك مى‏سازد قدر را، و فاسد ميكند برادرى را، اين فقره ديگر است كه باز در مذمّت گفتار بد فرموده‏اند، و مراد اينست كه: باعث پستى قدر و مرتبه صاحب خود مى‏گردد و برادرى برادران را با او فاسد و باطل مى‏گرداند.

5623 ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده، و لا تخاطر بشى‏ء رجاء اكثر منه. سهل انگارى كن با روزگار ما دام كه رام باشد از براى تو نشستن آن، و مشرف مساز چيزى را بر هلاك باميد زياده بر آن، يعنى هر گاه روزگار از امداد و اعانت تو نشسته باشد و قيام بآن ننمايد امّا سركشى نيز با تو نكند و در مقام ايذاء و اضرار تو نباشد تو با او بساز و سهل انگارى كن، و اگر سركشى كند و اذيّت رساند آن وقت هر چاره و تدبيرى كه توانى بكن. و ممكن است كه «قعوده» اضافه بمفعول باشد و معنى اين باشد كه: ما دام كه رام باشد از براى تو نشستن بر آن، و مراد اين باشد كه: سهل انگارى كن با روزگار و سخت گيرى مكن ما دام كه سوار باشى بر آن و تسلطى باشد ترا بر آن و بر هر تقدير مراد به «سهل انگارى با روزگار» سهل انگارى با اهل آنست نهايت بنا بر اوّل سهل انگارى با اهل سلطنت در آنست و بنا بر دويم سهل انگارى با رعايا و زيردستان خودست، و «مشرف مساز چيزى را، تا آخر» يعنى چيزى را از آنچه داشته باشى تلف مكن از براى اين كه بسبب آن شايد كه تحصيل زياده بر آن كنى مانند آنان كه أموال خود را برشوه و غير آن تلف ميكنند از براى گرفتن منصبى، و بنا بر معنى اوّل اين از متممات كلام سابق مى‏تواند بود و بنا بر معنى دويم نصيحتى است عليحده، و از تتمه سابق نيست، و اللّه تعالى يعلم.

5624 سعادة الرّجل في احراز دينه و العمل لآخرته. نيكبختى مرد در جمع كردن دين او و عمل كردن از براى آخرت اوست، مراد به «جمع كردن دين» بدست آوردن آن و حفظ كردن آنست.

5625 سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. بد گمانى هلاك مى‏گرداند مصاحب خود را، و رستگار مى‏گرداند دورى كننده از آنرا، مراد عمل كردن ببد گمانى است زيرا كه ظاهرست كه اصل بدگمانى مقدور كسى نيست و هر گاه عمل بآن نشود هلاك بر آن مترتّب نشود.

5626 سبع اكول حطوم خير من وال ظلوم غشوم. جانور درنده خورنده بر هم شكننده بهترست از أمير ستمكار ظلم كننده.

5627 سوء الجوار و الاساءة الى الابرار من اعظم الّلؤم. بدى همسايگى و بدى كردن بسوى نيكوكاران از بزرگترين دنائت و ناكسى است.

سوء الخلق شؤم، و الاساءة الى المحسن لؤم. بدى خوى شوم است و بدى كردن بسوى احسان كننده دنائت و ناكسى است، اين فقره مباركه در اوايل اين فصل مذكور شد و سهوا مكرّر نقل شده.

5628 سفك الدّماء بغير حقّها يدعو الى حلول النّقمة و زوال النّعمة. ريختن خونها بغير حقّ آنها مى‏خواند بسوى فرود آمدن عقوبت و زايل شدن نعمت، يعنى سبب فرود آمدن عقوبت و انتقام در دنيا و زوال نعمت در آن مى‏شود زياده بر عذاب و عقاب اخروى.

5629 سل المعروف من ينساه، و اصطنعه الى من يذكره. طلب كن احسان را از كسى كه فراموش ميكند آنرا، و بجاى آور آنرا از براى كسى كه ياد ميكند آنرا، مراد به «كسى كه فراموش ميكند آنرا» بلند همتى است كه ديگر ياد آن نمى‏كند نزد مردم يا نزد تو و منت نمى‏گذارد بر آن و گويا آنرا فراموش كرده بلكه از راه كمال بى‏اعتنائى بآن غالب اينست كه فراموش ميكند آنرا، و مراد اينست كه اگر ضرور شود سؤال و طلب از چنين كسى طلب كن نه از كسى كه ياد آن كند و منت گذارد و اين منافات ندارد با اين كه مطلق طلب خوب نباشد و تا توان اجتناب از آن بايد نمود، و مراد به «كسى كه ياد ميكند آنرا» كسيست كه شكر آن ميكند و حقّ آنرا ميداند و كفران نمى‏كند كه اگر چنين نباشد احسان بآن نيكو نباشد بلكه بيجا و مذموم باشد.

5630 سرّك اسيرك فان افشيتة صرت اسيره. سرّ تو اسير تست پس هر گاه فاش كنى او را مى‏گردى تو اسير او، زيرا كه هميشه در فكر آن باشى و ترسى كه مبادا ضرر و مفسده بر آن مترتّب شود.