شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۰ -


5778 شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة. بشكافيد موجهاى فتنه‏ها را بكشتيهاى رستگارى. مراد به «كشتى رستگارى» مذهب حقّ يا پرهيزگارى است و جمعيت آن باعتبار اينست كه آن از براى هر كس بمنزله كشتيى است كه بر آن نشيند، و ممكن است كه مراد به «كشتى‏هاى رستگارى» أئمه هدى صلوات اللّه و سلامه عليهم باشند و مراد اين باشد كه: بايشان يعنى بتوسل بايشان و محبت ايشان بشكافيد موجهاى فتنه‏ها را، و بر هر تقدير مراد به «شكافتن موجهاى فتنه‏ها» بسلامتى گذشتن از آن فتنه‏ها و رسيدن بساحل رستگارى أخرويست، پس اگر با وجود آن ضرر دنيوى برسد منافات با آن ندارد چه آن در حقيقت زيان و خسرانى نباشد.

5779 شوّقوا انفسكم الى نعيم الجنّة تحبّوا الموت و تمقتوا الحيوة. مشتاق كنيد نفسهاى خود را بسوى نعمت بهشت تا اين كه دوست داريد مرگ را و دشمن داريد زندگى را، يعنى بايد كه نفسهاى خود را هميشه مشتاق نعمتهاى بهشت داريد و طلب آنها كنيد و سعى كنيد در كارى چند كه سبب اميدوارى آنها گردد كه هر گاه چنين كنيد دوست گرديد با مرگ و خواهان آن باشيد و دشمن داريد زندگانى را و دريابيد فضيلت اين مرتبه را. و مراد دوست داشتن مرگ نيست باين نحو كه: خواهند كه زود برسد، و دشمن داشتن زندگانى باين كه: خواهند كه زود زايل شود، چه ظاهر اينست كه آن شرعا ممدوح نباشد بلكه مذموم باشد چنانكه از حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله روايت شده كه: فرموده‏اند آرزو نكند احدى از شما مرگ را و دعا نكند بآن پيش از اين كه بيايد آن او را، بدرستى كه او هر گاه بميرد بريده مى‏شود عمل او، و بدرستى كه زياد نمى‏كند مؤمن را عمر او مگر خيرى. و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه روايت شده كه: بقيه عمر مؤمن نيست قيمتى از براى آن، باز يافت ميكند بآن آنچه را فوت شده باشد، و زنده مى‏گرداند بآن آنچه را مرده باشد، بلكه مراد چنانكه بعضى احاديث مشعر به آنست دوست داشتن مرگ باشد در وقتى كه خدا مقدّر كرده باشد و دشمن داشتن زندگانى را بعد از آن نه مثل آنان كه خواهند كه: هميشه زنده باشند در دنيا، يا اين كه مراد اين باشد كه: هر گاه چنين كنيد در وقت مرگ ظاهر شود بر شما حال و مرتبه شما در آن نشأه، پس دوست داريد در آن وقت مرگ را و دشمن داريد زندگانى را چون خواهيد كه زود برسيد بآن مرتبه، و در احاديث از طرق ما و أهل سنت هر دو مؤيّد اين معنى وارد شده.

5780 شرع اللّه لكم الاسلام فسهّل شرائعه، و اعزّ اركانه على من حاربه. راه قرار داده خدا از براى شما دين اسلام را، پس آسان گردانيده احكام آن را، و قوى و غالب گردانيده اركان آن را بر كسى كه جنگ كند با آن يعنى أركان و جوانب آنرا قوى و محكم گردانيده كه هر كه محاربه كند با آن و سعى كند در خرابى آن رخنه نتواند كرد در أركان آن بلكه أركان آن غلبه كند بر او و او را هلاك يا خوار و ذليل گرداند.

5781 شرّ الاعداء ابعدهم غورا، و اخفاهم مكيدة. بدترين دشمنان دورترين ايشانست بحسب غور، و پنهانترين ايشانست بحسب مكر. «غور» بمعنى فرو رفتن در چيزى و رسيدن بته آنست و مراد اينست كه: باشد، و آن دشمنى كه فكر او را قوّتى نباشد، يا اين كه علانيه دشمنى كند و مگر بدترين دشمنان هر دشمنى است كه فكر او بيشتر بته چيزها رود و مكر او پنهان‏تر پنهانى نكند دشمنى او سهل است و دفع ضرر آن آسانست.

5782 شرّ الالفة اطّراح الكلفة. بدترين الفت انداختن كلفت است يعنى مصاحبت و الفتى است كه يكديگر را در كلفت و تعب و زحمت اندازد باين كه بعنوان يگانگى نباشد و آنچه بياورند بايد كه تكلف كنند در آن، و برين قياس سلوكهاى ديگر.

5783 شرط المصاحبة قلّة المخالفة. شرط مصاحبت كمى مخالفت است يعنى اين كه پر مخالفت يكديگر نكنند و در اكثر با هم موافقت كنند و اگر چنين نكنند مصاحبت ايشان صورت نبندد، و اگر ببندد زود بر هم خورد، پس اگر كسى مصاحبت كسى را خواهد بايد كه پر مخالفت او نكند.

5784 شين العلم الصّلف. زشتى علم صلف است يعنى لاف زدن و دعوى كردن زياد از مرتبه خود يا مفاخرت كردن و مدح خود كردن هر چند گزافى در آن نباشد، و مراد اينست كه‏ زشتيى كه از براى علم تواند بود اينست كه سبب اين معنى گردد پس عالم بايد كه خود را از آن نگاهدارد.

5785 شين السّخاء السّرف. زشتى سخاوت اسراف است يعنى زشتيى كه از براى آن تواند بود اينست كه بمرتبه اسراف برسد.

5786 شيعتنا كالنّحل لو عرفوا ما فى جوفها لاكلوها. شيعه ما مانند زنبور عسل‏اند اگر بدانند آنچه را در اندرون ايشان است هر آينه بخورند ايشان را، مراد به «ما» آن حضرت و باقى أئمه طاهرين است صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين، و مراد به «شيعه ايشان» پيروان ايشان است و جمعى كه اعتقاد بامامت ايشان داشته باشند، و مراد اينست كه: ايشان مانند زنبور عسل‏اند و چنانكه در جوف آن عسل است در كمال حلاوت و لذّت، در جوف ايشان نيز دوستى ما و اعتقاد بماست كه مانند عسل در كمال شيرينى و لذّت است و اين از قبيل تشبيه معقول بمحسوس است كه شايع است، و «اگر بدانند» يعنى اگر مردم ديگر بدانند آنچه را در جوف ايشان است و مطلع شوند بر مرتبه حلاوت و لذّت آن، هر آينه بخورند ايشان را يعنى درست فرو برند تا اين كه آنچه در جوف ايشان باشد در جوف آنها آيد و قرار گيرد.

5787 شيعتنا كالا ترجّة طيّب ريحها حسن ظاهرها و باطنها. شيعه ما مانند اترج‏اند كه خوش است بوى آن و نيكوست ظاهر آن و باطن آن.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر قرآن مجيد و وصف آن:

5788 شافع مشفّع و قائل مصدّق. شفاعت كننده‏ايست قبول شفاعت كرده شده، و گوينده ايست تصديق كرده شده، يعنى در قيامت شفاعت كند و حق تعالى قبول شفاعت او كند، و گويا گردد و هر چه گويد حق تعالى تصديق آن كند، و ظاهر اينست كه: شفاعت آن از براى قاريان آن باشد و جمعى كه مواظبت كرده باشند بر تلاوت آن، و همچنين «گويائى آن» بشهادت و گواهى باشد بر مواظبت ايشان بر قرائت و تلاوت و خلاف آن. و ممكن است كه عامّ باشد و شفاعت ديگران نيز كند، و همچنين گواهيهاى ديگر نيز بدهد.

و ظاهر اينست كه اين بر سبيل حقيقت باشد و حق تعالى او را در قيامت گويا گرداند.

و ممكن است كه بر سبيل مجاز باشد و كنايه باشد از اين كه حق تعالى ببركت آن گناهان جمعى را عفو كند پس گويا آن شفاعت كرده، و همچنين جمعى را باعتبار مواظبت بر تلاوت آن بلند مرتبه گرداند، و جمعى را بسبب ترك آن يا استخفاف بآن پست مرتبه گرداند، پس گويا آن شهادت داده بحال ايشان، و حق تعالى تصديق قول او كرده.

5789 شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. شفاعت كننده خلق عمل بحقّ است و لازم بودن با راستى و جدا نشدن از آن، يعنى هر كه از خلق چنين كند رستگار گردد، پس گويا آنها شفاعت كننده‏اند از براى او.

5790 شاركوا الّذى قد اقبل عليه الرّزق فانّه اجدر بالحظّ و اخلق بالغنى. شركت كنيد با كسى كه بتحقيق رو آورده باشد بر او روزى، پس بدرستى كه او سزاوارترست ببهره‏مندى، و لايق‏ترست بتوانگرى. مراد اينست كه اگر خواهيد كه سود يابيد در تجارات و معاملات، شريك شويد با كسى كه طالعى دارد در آنها، و رو آورده بر او روزى، زيرا كه از آن ظاهر مى‏شود كه او سزاوارترست ببهره يافتن و لايق‏ترست بتوانگر شدن، پس شركت با او سودمند باشد از براى شما، و بر آن قياس است نيز آنچه وارد شده از كراهت معامله با «محارفان» بفتح راء يعنى آنان كه سخت گرفته شده بر ايشان در معاش، و بركت داده نشده از براى ايشان در كسب ايشان.

5791 شيمة ذوى الالباب و النّهى الاقبال على دار البقاء، و الاعراض عن دار الفناء، و التّولّه بجنّة المأوى. شيوه صاحبان عقلها و خردها رو آوردنست بر سراى بقا يعنى آخرت، و رو گردانيدنست از خانه فنا يعنى دنيا، و شيفته شدنست بجنة المأوى يعنى بهشت كه جايگاه نيكو كارانست، و در بعضى احاديث وارد شده كه: جنة المأوى نام بهشت خاصى است.

حرف صاد

حرف «صاد» بلفظ «صلاح»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «صاد» بلفظ «صلاح» كه بمعنى شايستگى است مقابل فساد.

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5792 صلاح العمل بصلاح النّيّة. صلاح عمل بصلاح نيت است يعنى اين كه نيت در آن خالص باشد از براى خدا و آميخته بغرض ديگر نباشد.

5793 صلاح البدن الحمية. صلاح بدن حميه است، يعنى پرهيز و باز ايستادن از آنچه ضرر كند بآن.

5794 صلاح العيش التّدبير. صلاح زندگانى تدبيرست، يعنى تدبير درست از براى آن در هر باب مثل اين كه تنگ گرفته نشود بر خود، و اسراف نشود و همچنين در ساير ابواب، و مراد اينست كه زندگانى صالح و شايسته بى‏تدبير درست نشود، و اگر كسى بتدبير آن نپردازد عيش او فاسد گردد.

5795 صلاح الرّاى بنصح المستشير. صلاح راى بخالص بودن مشورت كننده است، يعنى هر گاه كسى با خدايا ديگران در باب امرى مشورت كند بايد كه خود را در آن باب صاف و خالص گرداند و خواهش يك طرف را از خود زايل كند تا آنچه راى و انديشه صالح شايسته باشد روزى او شود.

5796 صلاح الدّين الورع. صلاح دين پرهيزگاريست، يعنى دين بسبب پرهيزگارى شايسته مى‏شود، و اگر با آن نباشد فاسد گردد.

5797 صلاح النّفس قلّة الطّمع. صلاح نفس كمى طمع است، و طمع زياد آن را فاسد گرداند.

5798 صلاح الايمان الورع، و فساده الطّمع. صلاح ايمان پرهيزگاريست و فساد آن طمع است، يعنى بسبب پرهيزگارى است و بسبب طمع.

5799 صلاح العقل الادب. صلاح عقل ادب است، يعنى رعايت ادب در هر باب عقل و خرد را صالح و شايسته گرداند، يا نشان صلاح و شايستگى آنست. و اخلال بآن سبب فساد آنست، يا نشان فساد آنست.

5800 صلاح التّقوى تجنّب الرّيب. صلاح پرهيزگارى دورى گزيدن از شكهاست يعنى باينست كه از آنچه حليت آن مشكوك باشد و شبهه در آن باشد نيز اجتناب شود چه جاى اين كه علم بحرمت آن باشد، و ممكن است كه «ريب» بمعنى شكها نباشد بلكه بمعنى گمانها باشد و مراد دورى گزيدن از عمل بگمانها باشد يعنى بد گمانيها بمردم، يا بمعنى مواضع تهمت و مواقع آن باشد.

5801 صلاح المعاد بحسن العمل. صلاح روز بازگشت بنيكوئى عمل است.

5802 صلاح العبادة التّوكّل. صلاح عبادت توكل است يعنى اين كه با توكل باشد بر حق تعالى يعنى اعتماد بر او در هر باب و قطع اميد از ديگران و از اعمال خود نيز.

5803 صلاح البريّة العقل. صلاح خلايق عقل است، يعنى عقل و خرد باعث صلاح احوال ايشان باشد و كسى را كه عقل نباشد كمال او فاسد باشد.

5804 صلاح الرّعيّة العدل. صلاح رعيت عدل است، يعنى عدل امير و حاكم با ايشان باعث صلاح حال و انتظام امور ايشان شود، و اگر عدل نشود زود احوال ايشان فاسد گردد و متفرق و پراكنده گردند.

5805 صلاح النّفس مجاهدة الهوى. صلاح نفس مجاهده هوى است، يعنى جنگ كردن با هوى و هوس و مغلوب- نمودن آنها و ترك پيروى آنها.

5806 صلاح الآخرة رفض الدّنيا. صلاح آخرت ترك دنياست، يعنى ترك حرص بر آنست و اكتفا بأدنى بهره و نصيبى از آن.

5807 صلاح السّرائر برهان صحّة البصائر. صلاح سرّها يعنى نيتها و قصدها يا خويها و خصلتها دليل صحت بينائيهاست، يعنى هر كه را نيتها و قصدها يا خويها و خصلتها شايسته و نيكوست اين نشان صحت بينائى و عقل و شعور اوست.

5808 صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. صلاح ظاهرها عنوان يعنى سر سخن يا دليل صحت ضمايرست، يعنى قصدها و نيتها يا خويها و خصلتها.

5809 صلاح الانسان فى حبس اللّسان و بذل الاحسان. صلاح آدمى در بند كردن زبان و بذل احسان است.

5810 صلاح الدّين بحسن اليقين. صلاح دين بنيكوئى يقين است يعنى نيكوئى يقين بعقايد آن، چه هر چند يقين به آنها نيكوتر يعنى قوى تر و محكمتر باشد اصل دين كاملتر و عمل بآن تمامتر باشد.

حرف «صاد» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «صاد» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه اين كه همه بيك لفظ باشد مانند فصل سابق كه همه فقرات بلفظ «صلاح» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5811 صحّة الدّنيا اسقام، و لذّاتها آلام. درستى دنيا بيماريهاست و لذّتهاى آن دردهاست، يعنى غالب اينست كه تندرستى دنيا جدا نمى‏شود از بيماريهاى معنوى كه ذنوب و گناهان باشد، و همچنين لذّتهاى آن جدا نمى‏شود از دردها يعنى دردها كه در عقب داشته باشد باز در دنيا يا در آخرت يا همراه آن باشد از دردهاى صورى يا معنوى كه لا أقلّ خوف و ترس از عاقبت باشد.

5812 صحّة الاجسام من اهنأ الاقسام. صحت بدنها از گواراترين قسمتها و بهرهاست.

5813 صحّة الضّمائر من افضل الذّخائر. صحت ضماير يعنى نيتها و قصدها از افزونترين ذخيره‏هاست، چه آنها امورى است باعث اجر و ثواب كه تعب و زحمتى در آنها نباشد و ريائى در آنها نرود كه بسبب آن فاسد گردند.

5814 صدق الايمان و صنائع الاحسان افضل الذّخائر. راستى ايمان و كرده‏هاى احسان افزونترين ذخيره‏هاست «كرده‏هاى احسان» يعنى احسانها كه كرده شود بمردم.

5815 صحّة الودّ من كرم العهد. درستى دوستى از گرامى بودن عهدست، يعنى از جمله گرامى بودن عهد و پيمان است كه عقلا و شرعا نيكو و مستحسن است چه دوستى با كسى نيز عهد و پيمانى است كه با او بشود پس درست نگاهداشتن و نيكو رعايت كردن آن داخل گرامى بودن عهد و پيمان باشد.

5816 صحّة الامانة عنوان حسن المعتقد. درستى امانتدارى عنوان يعنى سر سخن يا دليل نيكوئى اعتقادست.

5817 صواب الرّاى يؤمن الزّلل. درستى راى ايمن مى‏سازد از لغزش، يعنى پيش از هر كار بايد كه بتأمّل و تفكر و مشورت راى و انديشه درست در آن باب تحصيل كرد تا لغزشى نشود.

5818 صواب الفعل يزيّن الرّجل. درستى كردار زينت مى‏دهد مرد را.

5819 صواب الرّاى بالدّول و يذهب بذهابها. درستى راى بدولتهاست و مى‏رود برفتن آنها، مراد اينست كه غالب اينست كه ارباب دولتها تا دولت دارند رايها و انديشه‏هاى ايشان درست است و خطا نمى‏كنند در آنها، و همين كه دولت از ايشان زايل شد رايهاى ايشان سست شود و اكثر خطا كنند در آنها.

5820 صيانة المرأة انعم لحالها و ادوم لجمالها. نگاهدارى زن شايسته‏ترست از براى حال او، و پاينده نگاهدارنده‏ترست مر جمال او را. مراد به «نگاهدارى زنان» در اينجا اينست كه: نگذارند كه ايشان خود مباشر خدمات خانه گردند، و «بودن آن شايسته‏تر از براى حال زن و پاينده نگاهدارنده‏تر مر جمال او را» ظاهرست، چه اكثر خدمات خانه مثل طباخى و جاروب كردن و مانند آنها باعث چركنى و كثافت وضع و لباس مى‏گردد كه مناسب حال زنان نيست، و همچنين سبب رفتن طراوت و آب روى صورت و زوال جمال و زيبائى مى‏گردد.

5821 صواب الجاهل كالزّلّة من العاقل. كار درست جاهل مثل لغزش عاقل است، مراد ذمّ جهل است و اين كه كار درستى كه جاهل بكند باز چندان نقص و خلل در آن باشد كه مثل خطا و لغزش عاقل باشد، و مراد به «جاهل» بقرينه مقابله با «عاقل» احمق كم عقل است.

و ممكن است كه مراد به «جاهل» ظاهر آن باشد يعنى نادان، و به «عاقل» بقرينه مقابله با او عالم دانا.

5822 صن ايمانك من الشّكّ، فانّ الشّكّ يفسد الايمان كما يفسد الملح العسل. نگاهدار ايمان خود را از شكّ، پس بدرستى كه شكّ فاسد ميكند ايمان را، چنانكه فاسد ميكند نمك عسل را. مراد اينست كه ايمان به هر چه بايد آورد بايد كه بعنوان جزم و يقين باشد و شكّ را در آن بهيچ وجه راهى نباشد، و با وجود شكّ هر چند بعنوان احتمال بعيدى باشد ايمان فاسد گردد.

5823 صواب الرّأى باجالة الافكار. درستى راى بجولان دادن فكرهاست، يعنى راى و انديشه درست در كارها باين حاصل شود كه مشورت با عقلا بشود و فكرها در آن جولان داده شود تا از ميان آنها راى درست ظاهر گردد.

5824 صاحب السوء قطعة من النّار. مصاحب بد پاره‏ايست از آتش. يعنى ضرر او باين كس مثل ضرر پاره‏ايست از آتش كه بجان او افتد، و اين از قبيل تشبيه معقول بمحسوس است.

5825 صاحب المعروف لا يعثر، و اذا عثر وجد متّكأ. صاحب احسان نمى‏لغزد و هر گاه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى، يعنى كسى كه احسان بمردم بسيار كند او نمى‏لغزد، و بر فرضى كه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى كه بآن پناه برد و لغزش او عفو شود كه همان احسانهاى او باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر گاه كسى كارى را بقصد احسان بكند او نمى‏لغزد در آن، و بر فرضى كه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى كه تكيه كند بآن و لغزش او عفو شود كه همان قصد او باشد و ببركت اين كه قصد او در آن احسان بوده لغزش او عفو شود.

5826 صحبة الاخيار تكسب الخير كالرّيح اذا مرّت بالطّيب حملت طيبا. صحبت نيكان كسب مى‏فرمايد نيكى را مانند باد هر گاه گذر كند بر بوى خوش بردارد بوى خوشى.

5827 صاحب السّلطان كراكب الاسد، يغبط بموقفه و هو اعرف بموضعه. مصاحب پادشاه مانند كسى است كه سوار شير باشد، مردم آرزو كنند جايگاه او را و او داناتر باشد بموضع خود، يعنى داند كه چه موضع خطيرى است و همواره در ترس و بيم باشد از آن.

5828 صبرك على المصيبة يخفّف الرّزيّة و يجزل المثوبة. صبر تو بر مصيبت سبك مى‏گرداند مصيبت را و بزرگ مى‏گرداند ثواب را.

«سبك گردانيدن مصيبت» باعتبار اينست كه تعب قلق و اضطراب و لوازم آنها با آن نباشد، و همچنين شماتت مردم كه بدترين مصيبتهاست، و مانع از نزول‏ مصيبت ديگر نيز شود، بخلاف بى‏صبرى كه باعث نزول مصيبت ديگر شود چنانكه مكرّر مذكور شد.

5829 صديق الجاهل متعوب منكوب. دوست جاهل زحمت رسانيده شده نكبت زده شده است. مراد مذمّت مصاحب- شدن با «جاهل» است يعنى نادان يا كم عقل و اين كه كسى كه مصاحب جاهل شود البته زحمت كشد بسبب آن مصاحبت و نكبت رسد باو، و بعضى از اهل لغت گفته‏اند كه: زحمت رسانيده شده را «تعب» و «متعب» گويند نه «متعوب» و اگر نسبت اين كلام بآن حضرت عليه السّلام صحيح باشد فساد قول ايشان ظاهر مى‏شود.

5830 صاحب المال متعوب، و الغالب بالشّرّ مغلوب. صاحب مال تعب رسانيده شده است و غلبه كننده ببدى غلبه كرده شده است.

«بودن صاحب مال تعب رسانيده شده» ظاهرست، چه مال بى‏تعب و زحمت كسب و حفظ و نگاهدارى در دنيا و حساب در آخرت نباشد. و «بودن غلبه كننده ببدى غلبه كرده شده» نيز ظاهرست، چه ظالم هر چند بحسب ظاهر غلبه كرده بر مظلوم امّا چون انتقام از او كشيده مى‏شود و باعث عذاب و عقاب او گردد و اجر و ثواب اين در آخرت، پس در حقيقت مظلوم غالب باشد و ظالم غلبه كرده شده بر او.

5831 صيّر الدّين حصن دولتك، و الشّكر حرز نعمتك، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب. بگردان ديندارى را حصن دولت خود، و شكر را حرز نعمت خود، پس هر دولتى كه حفظ كند آن را ديندارى، مغلوب نمى‏شود، و هر نعمتى كه نگهدارى آن كند شكر، ربوده نمى‏شود، «حصن» و «حرز» هر دو موضع محكمى را گويند كه‏ دشوار باشد داخل شدن در آن و چيزى را كه در آنجا گذارند محفوظ ماند.

5832 صاحب الاخوان بالاحسان، و تغمّد ذنوبهم بالغفران. مصاحبت كن برادران را باحسان، و بپوشان گناهان ايشان را بدر گذشتن.

5833 صنائع المعروف تقى مصارع الهوان. كرده شده‏هاى احسان نگاه مى‏دارد از افتاد نگاههاى خوارى، يعنى احسانها كه كرده شده باشد بمردم، نگاه مى‏دارد و حفظ ميكند صاحب خود را از افتادن در جايگاههاى افتادن بخوارى.

5834 صنائع الاحسان من فضائل الانسان. كرده شده‏هاى احسان از افزونيهاى آدمى است، يعنى احسانها كه آدمى كرده باشد از جمله فضايل و افزونيهاى مراتب اوست.

5835 صاحب العقلاء تغنم، و اعرض عن الدّنيا تسلم. مصاحبت كن با عقلا تا سود يابى، و روبگردان از دنيا تا سالم مانى.

5836 صلة الرّحم تدرّ النّعم، و تدفع النّقم. پيوستن بخويشان و نبريدن از ايشان روان مى‏گرداند، نعمتها را، و دفع ميكند عقوبتها را.

5837 صاحب العقلاء، و جالس العلماء، و اغلب الهوى، ترافق الملأ الأعلى. مصاحبت كن با عقلا، و همنشينى كن با علما، و غلبه كن بر هوس و هوا، تا اين كه رفيق گردى با ملأ أعلى، يعنى اگر بكنى اينها را رفيق و همراه گردى با ملأ أعلى يعنى گروه بلند مرتبه كه ملائكه باشند يا انبيا و اوصيا و اوليا صلوات اللّه عليهم.

5838 صاحب الحكماء، و جالس الحلماء، و اعرض عن الدّنيا تسكن جنّة المأوى. مصاحبت كن با حكيمان، و همنشينى كن با بردباران، و رو بگردان از دنيا، تا ساكن گردى در جنة المأوى. يعنى اگر بكنى اينها را ساكن گردى ببركت آنها در جنة المأوى يعنى بهشت كه مأوى و جايگاه نيكان است، يا بهشت خاصّى كه جنة المأوى نام خصوص آنست چنانكه در بعضى أخبار وارد شده و مكرّر مذكور شد، جنة المأوى نام خصوص آنست چنانكه در بعضى أخبار وارد شده و مكرّر مذكور شد، و «حكيمان» يعنى آنان كه علم و عمل ايشان راست و درست باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5839 صحبة الاشرار تكسب الشّرّ كالرّيح اذا مرّت بالنتن حملت نتنا. صحبت بدان كسب مى‏فرمايد بدى را مانند باد هر گاه بگذرد ببوى بد بر مى‏دارد بوى بد را.

5840 صنائع المعروف تدرّ النّعماء، و تدفع البلاء. كرده شده‏هاى احسان يعنى احسانها كه كرده شده باشد بمردم روان ميكند نعمت را، و دفع ميكند بلا را.

5841 صحبة الاحمق عذاب الرّوح. مصاحبت احمق يعنى كم عقل عذاب روح است.

5842 صحبة الولىّ اللّبيب حياة الرّوح. مصاحبت دوست عاقل زندگانى روح است.

5843 صلة الرّحم من احسن الشّيم. صلّ رحم يعنى پيوستن با خويش و نبريدن از او از نيكوترين خصلتهاست.

5844 صلة الرّحم منماة للعدد مثراة للنّعم. صله رحم محلّ فزايش است مر عدد را، و محلّ افزونيست مر نعمتها را.

يعنى سبب فزايش عدد اولاد و قوم و قبيله مى‏شود، و سبب افزونى نعمتها مى‏گردد.

و ممكن است كه «منماة» و «مثراة» هر دو مصدر ميمى باشند بمعنى افزونى يا بكسر ميم خوانده شوند بمعنى آلت افزونى، و حاصل هر سه يكيست.

5845 صلة الرّحم تسوء العدوّ و تقى مصارع السّوء. صله رحم اندوهگين مى‏سازد دشمن را، و نگاه مى‏دارد از جايگاههاى افتادن‏ در بدى. «اندوهگين ساختن آن دشمن را» باعتبار اينست كه دشمن نمى‏خواهد كه دشمن او چنين فضيلتى را دريابد كه سبب قوّت و غلبه او گردد، يا اين كه عاقبت اندوهگين مى‏سازد او را، باعتبار اين كه سبب غلبه صاحب خود مى‏شود بر او.