شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۴ -


5314 ربّ صبابة غرست من لحظة. بسا گرمى شوقى كه كاشته شود از يك نگاه كردنى يعنى بسيارست كه يك نگاه سبب عشق و گرفتارى بآن مى‏شود، پس بايد كه آدمى نهايت احتياط كند در حفظ نگاه و ضبط آن.

5315 ربّ مغبوط برجاء هو داؤه. بسا مغبوطى بفراخى عيشى كه بوده باشد آن درد او. «مغبوط» كسى است كه مردم آرزوى مثل حال او كنند باعتبار نعمتى كه داشته باشد، و مراد اينست كه بسيار باشد كسى كه مردم آرزوى مثل حال او كنند باعتبار وسعت حالى كه داشته باشد و در واقع آن از براى او دردى باشد نفسانى باعتبار اين كه باعث زيان و خسران او باشد در آخرت يا سبب زيان و خسران او گردد در دنيا چنانكه بسيارست كه مال بسيار باعث غصب و تاراج و غير آنها از زيانها و نقصانها مى‏گردد و غرض اينست كه: هر كس بايد كه بنصيب و قسمت خود راضى و خشنود باشد و آرزوى مثل حال ديگرى هر چند در وسعت و فراخى باشد نكند، چه بسيارست كه آن سبب زيان و خسران گردد، و صلاح حال در آن نباشد.

5316 ربّ مرحوم من بلاء هو دواؤه. بسا باشد رحم كرده شده از بلائى كه بوده باشد آن دواى او، يعنى بسيار باشد كسى كه مردم رحم كنند او را باعتبار اين كه بوده باشد در بلائى و در واقع آن بلا خير باشد از براى او و صلاح حال او در آن باشد، باعتبار آخرت يا در دنيا نيز، پس هر كه در بلائى باشد آدمى گمان نكند كه آن بد است از براى او، بسيارست كه آن دواى اوست.

5317 ربّ مبتلى مصنوع له بالبلوى. بسا گرفتار شده ببلائى كه بوده باشد او احسان كرده شده از براى او بآن بلا.

يعنى بوده باشد آن بلا در واقع احسانى كه شده باشد باو و صلاح حال او در آن باشد چنانكه در فقره سابق مذكور شد. و در بعضى نسخه‏ها «اليه» بجاى «له» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بوده باشد او احسان كرده شده بسوى او بآن بلا، و اين نسخه ظاهرترست، زيرا كه متعارف استعمال «صنع» بحرف «الى» است نه بلام.

5318 ربّ منعم عليه مستدرج بالنّعمى. بسا نعمت داده شده بر اويى كه استدراج كرده شده باشد بآن نعمت. مراد اينست كه چنين نيست كه هر كه نعمت داده شده باشد، اين از براى خوبى او باشد، بلكه بسيارست كه بعنوان استدراج باشد و آن اينست كه حق تعالى بسبب زيادتى بدى بنده و بسيارى گناهان او سلب عنايت و لطف و رحمت خود ميكند ازو، و وا مى‏گذارد او را بخود و او را مبتلا نمى‏سازد ببلائى كه باعث آگاهى او و پشيمانى او گردد از گناهان، بلكه هر چند گناه كند سلب نعمتهاى خود ازو نكند و او را آگاه نسازد تا بعذاب اليم اخروى گرفتار گردد، نعوذ باللّه منه.

5319 ربّ جهل انفع من خلم. بسا جهلى كه بوده باشد سودمندتر از حلمى، ظاهر اينست كه مراد به «حلم» در اينجا عقل است نه شكيبائى كه معنى مشهورتر آنست.

و ممكن است كه تصحيفى بكار رفته باشد باين كه اصل «علم» بود، باشد بعين نه بحاء، و معنى اين باشد كه: بسيار باشد كه جهلى سودمندتر باشد از علمى، باعتبار اين كه جاهل در گناهى بسبب جهل خود معذور باشد و معاقب نشود، و عالم بسبب همان گناه معاقب شود بعلت عدم عذرى از براى او.

5320 ربّ حرب اعود من سلم. بسا جنگى كه بوده باشد سودمندتر از آشتيى، مثل جنگى كه بر سر امر بمعروفى يا نهى از منكرى باشد.

5321 ربّ سكوت ابلغ من كلام. بسا خاموشيى كه بوده باشد ابلغ يعنى بليغ‏تر يا مبالغه كننده‏تر از كلامى، مثل خاموشيى كه در جواب ابلهان باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5322 ربّ كلام انفذ من سهام. بسا سخنى كه نفوذ كننده‏تر باشد از تيرها، يعنى نفوذ كننده‏تر باشد در دل و شكافنده‏تر باشد آنرا از آنها.

5323 ربّ لذّة فيها الحمام. بسا لذّتى كه بوده باشد در آن تقدير مرگ، يعنى مقدّر شده باشد كه سبب مرگ گردد پس پر حريص بر لذّتها نبايد بود، و ممكن است كه مراد هلاكت اخروى باشد.

5324 ربّ غنىّ افقر من فقير. بسا توانگرى كه بوده باشد درويش‏تر از درويشى، مثل توانگرى كه سرمايه آخرت نگرفته باشد چه آن درويش‏ترست از درويشى كه سرمايه آن داشته باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: بسا توانگرى كه محتاج‏تر باشد از درويشى يعنى احتياج او بمدد و اعانت مردم بيشتر باشد از احتياج درويشى، پس در توانگرى چندان راحت و رفاهيتى نباشد.

5325 ربّ ذى ابّهة احقر من كلّ حقير. بسا صاحب بزرگى و كبرى كه حقيرتر باشد از هر حقيرى يعنى نزد حق تعالى بسبب كفر، يا دين باطل، يا عصيان و گناهان زياد.

5326 ربّ فقير اغنى من كلّ غنىّ. بسا درويشى كه توانگرتر باشد از هر توانگرى، مثل درويشى بحسب دنيا كه بهره اعلى از آخرت تحصيل كرده باشد، يا اين كه راضى شده باشد بنصيب و بهره كه عطا شده باشد از دنيا و طلب زياد بر آن بهيچ وجه نكند و بآن اعتبار خود را بى‏نياز ساخته باشد از مردم بالكليه، و ظاهرست كه هيچ توانگرى باين توانگرى و بى‏نيازى نباشد.

5327 ربّ فقر عاد بالغنى الباقى. بسا درويشى كه بر گردد بتوانگرى باقى، مثل درويشيى كه صاحب آن صبر كند بر آن و ملازم تقوى و پرهيزگارى باشد.

5328 ربّ غنى اورث الفقر الباقى. بسا توانگريى كه ميراث گذارد درويشى باقى را، مثل توانگريهايى كه سبب طغيان و عصيان گردد.

5329 ربّ مخوف لا تحذره. بسا محلّ ترسى كه حذر نكنى از آن. ممكن است كه مراد توبيخ و سرزنش مردم باشد باين كه بسيار محلّ ترسها در پيش دارند از احوال و اهوال آن نشأه و حذر نمى‏كنند از آنها و در فكر آنها نيستند، و ممكن است كه مراد بيان عجز آدمى باشد و اين كه بسيار امور مخوفه باشد كه غافل است از آن و حذر نمى‏كند از آن، پس بايد كه عمده اعتماد او بر حفظ و حراست حق تعالى باشد و حذر خود را چندان چيزى نداند.

5330 ربّ قاعد عمّا يسرّه. بسا كسى كه نشسته باشد از آنچه شاد مى‏گرداند او را. مراد از اين نيز يا توبيخ‏ و سرزنش مردم است باين كه بسيار باشند كه نشسته‏اند و سعى نمى‏كنند از براى آنچه ايشان را شاد گرداند از نجات و رستگارى آخرت و فوز بمراتب عاليه آن. و ممكن است كه مراد اين باشد كه بسيار باشند كه نشسته باشند و سعى نكنند از براى چيزى كه ايشان را شاد گرداند در دنيا، و با وجود اين آن چيز برسد بايشان، پس چندان حريص بر سعى نبايد بود و اعتماد تمام بر تفضل حق تعالى بايد داشت.

5331 ربّ جامع لمن لا يشكره. بسا جمع كننده از براى كسى كه شكر نكند او را. مراد سرزنش آنانست كه جمع أموال كنند و صرف نكنند در آنچه بكار ايشان آيد در دنيا يا آخرت، و بگذارند از براى كسى كه باو برسد بعد از ايشان و اصلا شكر ايشان نكند چه جاى اين كه نفع ديگر بايشان برساند.

5332 ربّ قريب ابعد من بعيد. بسا نزديكى كه دورتر باشد از دورى، مثل خويشانى كه صله رحم بجاى نياورند بلكه دشمنى كنند و آزار رسانند.

5333 ربّ صديق حسود. بسا دوست حسودى. مراد اينست كه رشك و حسد امريست كه بسيارست كه دوست نيز نسبت بدوست خود مى‏دارد، و اين كه با وجود دوستى كسى ايمن نبايد بود از او، ممكن است كه باعتبار رشك و حسدى كه مى‏برد اذيّتى رساند.

5334 ربّ بعيد اقرب من كلّ قريب. بسا دورى كه نزديكتر باشد از هر نزديكى، بسبب خلوص محبت و دوستى كه داشته باشد و احسانها كه نمايد.

5335 ربّ عشير غير حبيب. بسا آميزش كننده كه بوده باشد غير دوست. غرض اينست كه چنين نيست‏ كه هركه اختلاط و آميزش زياد كند با اين كس البته دوست باشد و اعتماد بر او توان كرد، بسيارست كه دوستى و آميزش و اختلاط او از راه دوستى نيست بلكه براى غرض ديگرست.

5336 ربّ متحرّز من شي‏ء فيه آفته. بسا حفظ كننده از چيزى كه بوده باشد در آن آفت او، يعنى بسيارست كه كسى حفظ ميكند خود را از چيزى و اجتناب ميكند از آن بگمان ضررى و در واقع آفت او در اجتناب از آنست نه در آن.

5337 ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته. بسا دوستى كه جزا داده شود بسبب نادانى او نه بسبب نيت او، يعنى بسيارست كه دوستى جزا داده مى‏شود ببدى باعتبار اين كه از راه نادانى كارى ميكند كه مستحق آن جزا مى‏شود بى اين كه نيت و قصد او بدى بوده باشد. و اين بنا بر اينست كه «يؤتى» بعد از همزه بتاى دو نقطه بالا بوده باشد چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيده، و دور نيست كه تصحيف شده باشد و صحيح بباى يك نقطه زير باشد يعنى «يؤبى» و معنى اين باشد كه: بسا دوستى كه ناخوش داشته شود از راه نادانى او نه بسبب نيت او، يعنى بسبب اين كه از راه نادانى ضرر باين كس مى‏رساند بى اين كه نيت و قصد او بد باشد، و ممكن است نيز كه بثاى سه نقطه بالا باشد و معنى اين باشد كه: بسا دوستى كه شكوه كرده شود از راه نادانى او، نه از نيت و قصد او، و اللّه تعالى يعلم.

5338 ربّ محتال صرعته حيلته. بسا حيله كننده كه بيندازد او را حيله او، مراد مذمّت حيله است و اين كه بسيار است كه حيله كسى بر گردد باو و بيندازد او را در هلاكت يا زيان و خسران.

5339 ربّ ملوم و لا ذنب له. بسا سرزنش كرده شده و حال آنكه نبوده باشد از براى او گناهى، مراد اين است كه هر كه را كه مردم سرزنش و ملامت كنند حكم ببدى او نمى‏توان كرد بسا باشد كه بدى را بر او افترا كرده باشند، يا اين كه او بدى را از روى سهويا نسيان يا جهل كرده باشد.

5340 ربّ متنسّك و لا دين له. بسا عبادت كننده و حال آنكه نبوده باشد از براى او دينى، يعنى دين حقى مثل عبادت كنندگان هر فرقه غير فرقه محقه، يا اين كه اصلا دينى نداشته باشد بلكه عبادت او از براى مصلحتى چند باشد دنيوى، و مراد اين است كه: بعبادت كردن كسى فريب نبايد خورد تا ديندارى او معلوم نشود.

5341 ربّ مواصلة خير منها القطيعة. بسا پيوستنى كه بهتر باشد از آن بريدن، مثل صله و احسانى كه با منت باشد، يا اين كه آن صله كننده شخص بدى باشد كه بريدن او بهتر باشد از صله او، يا اين كه كسى كه صله باو مى‏شود شخص بدى باشد و بريدن از او بهتر باشد از صله او.

5342 ربّ ذنب مقدار العقوبة عليه اعلام المذنب به. بسا گناهى كه بوده باشد مقدار عقوبت بر آن اعلام نمودن گنهكار بآن يعنى بسا گناه باشد كه همين كافى باشد در عقوبت صاحب آن كه اعلام كنند او را بآن‏ تا خجل و منفعل شود و پشيمان شود از آن و زياده برين عقوبت او در كار نباشد بلكه خوب نباشد.

5343 ربّ موهبة خير منها الفجيعة. بسا بخششى كه بهتر باشد از آن مصيبت، مثل بخششى كه از روى منت زياد باشد، يا از شخص پست مرتبه دنى باشد.

5344 ربّ جرم اغنى عن الاعتذار عنه الاقرار به. بسا گناهى كه بى نياز سازد از عذر گفتن از آن اقرار بآن، يعنى بسيار گناهى باشد كه كسى نسبت بكسى كه بكند همين كه اقرار كند بآن آن كس او را معذور دارد و محتاج نشود بعذر گفتن از آن، پس در چنين گناهان بهتر اين است كه آن گنهكار اقرار كند بآن و خود را فارغ سازد از عذر گفتن، يا اين كه بسيار گناهى باشد كه كافى باشد در عذر گفتن از آن همين كه صاحب آن اقرار كند بآن، پس همين كه اقرار كند بآن بايد معذور داشت او را و فارغ ساخت از عذر گفتن از براى آن.

5345 ربّ كبير من ذنبك تستصغره. بسا بزرگى از گناه تو كه كوچك شمارى تو آن را.

5346 ربّ صغير من عملك تستكبره. بسا كوچكى از عمل تو كه بزرگ شمارى تو آنرا. مراد از اين دو فقره مذمّت‏ آدمى است و اين كه بسيار است كه گناه بزرگى را كوچك مى‏شمارد و سهل ميداند، و عمل كوچكى را بزرگ مى‏شمارد و عظيم ميداند.

5347 ربّ يسير انمى من كثير. بسا اندكى كه فزايش كننده‏تر باشد از بسيارى، مثل اندكى كه حلال باشد و با قناعت باشد كه آن فزايش كننده‏ترست از بسيارى كه حرام باشد يا با اسراف باشد.

5348 ربّ صغير احزم من كبير. بسا كوچكى كه دورانديش‏تر باشد از بزرگى، و اين بسيارست هر گاه عقل و زيركى آن كوچك افزونتر باشد از آن بزرگ.

5349 ربّ معرفة ادّت الى تضليل. بسا معرفتى كه بكشاند بسوى گمراه كردنى، يعنى عاقبت گمراه كند صاحب خود را، باعتبار اين كه عمل بآن نكند و معاقب گردد بسبب آن در جائى كه اگر آن معرفت را نمى‏داشت بسبب جهل و نادانى معذور مى‏بود و معاقب نمى‏شد.

و ممكن است كه مراد معرفت بعضى مسائل باشد كه افهام ناقصه نتوانند بكمال حقيقت آنها رسيد و همين كه قدرى معرفت به آنها حاصل كنند فكر كنند در آنها و گمراه گردند مثل مسئله قضا و قدر و جبر و اختيار و مانند آنها.

5350 ربّ مواصلة ادّت الى تثقيل. بسا پيوستنى كه بكشاند بسوى گرانبار كردن، مثل هديه فرستادن از براى كسى كه دشوار باشد بر او تلافى نكردن، و قادر بر آن نباشد و سبب گرانبارى او گردد، پس پيوستن باين نحو نيكو نباشد هر چند پيوستن بخويشان و غير ايشان از مؤمنان در جائى كه چنين مفسده نداشته باشد از فضايل عليّه و مناقب سنّيه است.

5351 ربّ اخ لم تلده أمّك. بسا برادرى كه نزائيده باشد او را مادر تو، بلكه او را بايد برادر خود دانست و برادرانه با او سلوك كرد باعتبار ايمان و خلوص محبت و دوستى او.

5352 ربّ علم ادّى الى مضلّتك. بسا علمى كه بكشاند بسوى گمراهى تو. اين همان مضمون فقره ايست كه دو فقره قبل از اين نقل و شرح شد.

5353 ربّ مملوك لا يستطاع فراقه. بسا بنده كه مقدور نباشد جدا شدن از او، مراد بيان واقع است و مدح بعضى بنده‏ها باين كه چنان خوب باشند كه مقدور نباشد جدا شدن از آنها، و بسا باشد كه بعضى از أحكام فقهى نيز برين مترتّب شود مثل استثناى چنين بنده از وجوب بيع از براى اداى دين و عدم خروج بسبب آن از استحقاق و مانند اينها، و دور نيست كه «مملوك» بكاف چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيده سهوى باشد از ناسخ و صحيح «مملول» بلام باشد و معنى اين باشد كه: بسا كسى كه ناخوش باشد كسى را و سبب ملالت او باشد و با وجود اين جدا نتوان شد از او و غرض اين باشد كه در دنيا چنين ملالتها باشد كه چاره آن نتوان كرد و صبر بايد كرد بر آن.

5354 ربّ فائت لا يدرك لحاقه. بسا فوت شونده كه دريافته نشود رسيدن بآن، مراد تحريص بر كردن كارهاى خيرست هر گاه مقدور شود و پس نينداختن آنها بسبب اين كه بسيار است كه چيزى كه فوت شود ديگر نتوان رسيد بآن، و وقت ديگر مقدور نشود، پس وقتى كه ميسر مى‏شود بايد فرصت را غنيمت شمرد و تأخير نكرد از آن كه مبادا ديگر مقدور نگردد.

5355 ربّ ناصح من الدّنيا عندك متّهم. بسا نصيحت كننده از دنيا كه بوده باشد نزد تو تهمت زده شده. مراد مذمّت مردم دنياست باين كه بسيارست كه كسى كه نصيحت كند كسى را از دنيا و پند گويد او را از براى منع از حرص بر آن متهم دارد او را و صاف و خالص نداند با خود.

5356 ربّ مدّع للعلم ليس بعالم. بسا دعوى كننده مر علم را كه نبوده باشد عالم. مراد اين است كه چنين نيست كه هر كه دعوى علم كند عالم باشد و اعتماد بر گفته او توان كرد بسيارند كه دعوى علم ميكنند و عالم نيستند، پس تا عالم بودن كسى معلوم نشود اعتماد بر گفته او نتوان كرد.

5357 ربّ صادق من خبر الدّنيا عندك مكذّب. بسا راستگويى از خبر دنيا كه بوده باشد نزد تو دروغگو شمرده شده، اين نيز مثل فقره سابق مذمّت مردم دنياست و اين كه بسيارست كه كسى نزد كسى خبر مى‏دهد از دنيا براستى ببديها و او تكذيب ميكند او را، بسبب حبّ دنيائى كه دارد و در بعضى نسخه‏ها عبارت چنين است: «ربّ صادق عندك من خير الدّنيا مكذّب» و بنا بر اين معنى اينست كه: بسا راستگوئى نزد تو از خير دنيا كه بوده باشد دروغگو شمرده شده» يعنى بسيار باشد گوينده خير و خوبى دنيا كه او نزد تو راستگو باشد و در واقع او دروغگو شمرده شده باشد و نسخه اول ظاهرترست.

5358 ربّ محذور من الدّنيا عندك غير محتسب. بسا محذورى از دنيا كه نزد تو در شمار نيايد اين نيز مذمّت مردم دنياست و اين كه بسيار چيزى باشد از دنيا كه محذور باشد و بايد از آن حذر كرد و كناره گرفت و مردم دنيا آنها را در شمار نياورند و سهل دانند.

5359 ربّ آمر غير مؤتمر. بسا أمر كننده أمر نپذيرنده. مراد مذمّت جمعى از واعظان و امر كنندگان بمعروف است كه امر كنند مردم را بچيزى و خود نپذيرفته‏اند آن را و عمل نكنند بآن.

5360 ربّ زاجر غير مزدجر. بسا باز دارنده كه خود باز نايستاده باشد. اين نيز نظير فقره سابق است و مذّمت جمعى است كه نهى ميكنند مردم را از منكرات و خود باز نمى‏ايستند از آنها.

5361 ربّ واعظ غير مرتدع. بسا موعظه كننده كه خود باز نايستد يعنى موعظه كننده كه منع كند از منكرات و خود باز نايستد از آنها، و اين همان مضمون فقره سابق است.

5362 ربّ عالم غير منتفع. بسا عالمى باشد كه نفع نيابد از علم خود بسبب اين كه عمل نكند بآن.

5363 ربّ خير و افاك من حيث لا ترتقبه. بسا خيرى كه برسد بتو از جائى كه انتظار آن نكشى، يعنى گمان آن نداشته باشى، پس هرگز نا اميد نبايد بود.

5364 ربّ شرّ فاجاك من حيث لا تحتسبه. بسا شرّى كه ناگاه برسد بتو از جائى كه گمان آن نداشته باشى، پس هر چند كسى گمان شرّى نداشته باشد بايد كه خاطر جمع نكند و هميشه پناه بخدا برد و استعاذه بدرگاه او نمايد جهت دفع شرور و آفات.

5365 ربّما نصح غير النّاصح. بسا باشد كه نصيحت كند غير خالصى. يعنى كسى كه خالص نباشد با تو و غشّ داشته باشد.

5366 ربّما غشّ المستنصح. بسا باشد كه غشّ كند آنكه طلب نصيحت مى‏شود از او. غرض از اين دو فقره اينست كه ملاحظه اصل سخن بايد كرد نه گوينده آن، گاه باشد كه گوينده خالص نباشد و در واقع نصيحت كند بسبب غرضى، و گاه باشد كه كسى كه طلب نصيحت كنند از او و او را خالص دانند غشّ كند در آنچه گويد.

5367 ربّما اصاب العمىّ قصده. بسا باشد كه برسد كور بمقصد خود.

5368 ربّما أخطأ البصير رشده. بسا باشد كه خطا كند بينا از رشد خود، يعنى از آنچه راه درست باشد از براى او. و غرض ازين دو فقره اين است كه بمجرّد اين كه از كسى خطاها ديده شود حكم نبايد كرد كه آنچه او گفته و بآن رفته خطا باشد بسيار باشد كه كور بحسب اتفاق درست بمقصد خود برسد، و همچنين از اين كه اكثر أفكار كسى درست باشد حكم نتوان كرد بصحت و استقامت جميع مذاهب و اقوال او، گاه هست كه بينا خطا ميكند و در مى‏گذرد از راه راست، پس در هر چيز آدمى خود بايد تأمّل و تدبّر كند و بمجرّد اين كه خطاگوئى آن را گفته، ردّ نكند، و همچنين بمجرّد اين كه محققى آنرا گفته اعتقاد صحت آن نكند.

5369 ربّما كان الدواء داء. بسا باشد كه بوده باشد دوا دردى.

5370 ربّما كان الدّاء شفاء. بسا باشد كه بوده باشد درد شفائى، غرض از اين دو فقره اينست كه مناط همه امور مشيت حق خالى است و در هر باب متوسل باو بايد شد و چنين نيست كه دوا البته دوا شود بسيار باشد كه مشيت حق تعالى در آن نباشد و درد گردد، و بسيار باشد كه دردى بمشيت حق تعالى شفا گردد.

5371 ربّما سألت الشّى‏ء فلم تعطه و أعطيت خيرا منه. بسا باشد كه در خواهى چيزى را، پس عطا كرده نشوى تو آنرا، و عطا كرده شوى بهتر از آنرا، غرض اينست كه بمجرّد اين كه چيزى در خواهى از درگاه حق تعالى و داده نشوى تو آن را، نوميد مشود، گاه باشد كه آن از براى اين باشد كه بهتر از آن بتو داده شود.

5372 ربّما شرق شارق بالماء قبل ريّه. بسا باشد كه گلو گرفته شود گلو گرفته شده بآب پيش از سيراب شدن او. مراد بيان نزديكى مرگ است و اين كه بسا باشد كه بيك آب خوردن در رسد چنانكه تشنه آب آشامد و هنوز سيراب نشده آب در گلوى او ماند و بكشد او را، پس هميشه در فكر آن بايد بود و تهيه آن بايد گرفت و غرض اين نيز تواند بود كه: كسى كه بدولتى‏ برسد يا نعمتى دريابد بآن مغرور نشود گاه هست كه آب آشاميدنى از براى كسى تمام نمى‏شود چه جاى زياده بر آن.

5373 ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب. بسا باشد كه فانى شود ظنّ براه راست. «ظنّ» بمعنى گمانست يعنى اعتقاد راجح و گاهى بمعنى «علم» نيز يعنى اعتقاد جازم مستعمل مى‏شود، و هر دو معنى در اينجا مناسب است، و ظاهر اينست كه مراد بيان عجز آدميست و اين كه همچنين نيست كه در هر باب علم براه راست يا گمان بآن تواند تحصيل كرد پس در چنين جائى بايد توقّف كند، يا اين كه بعقل خود در هر جا علم براه راست يا گمان بآن نتواند تحصيل كرد، پس ناچارست او را از معلمى كه تعليم كند او را از جانب خدا.

5374 ربّما عزّ المطلب و الاكتساب. بسا باشد كه عزيز يعنى ناياب يا كمياب شود مطلب و كسب كردن. اين نيز همان مضمون فقره سابق است و اين كه بعضى مطالب باشد كه نتوان دريافت آنرا و كسب كرد آنرا، يا اين كه كم توان دريافت و كسب كرد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بسا باشد كه ناياب يا كمياب شده باشد براى كسى بمطلب رسيدن و كسب كردن پس سعى چنين كسى سودى ندارد اصلا يا چندان سودى ندارد چنانكه در شرع اقدس مكروه شمرده شده سوداى با «محارفان» بفتح راء بى نقطه يعنى‏ آنانى كه محرومند و تنگ گرفته شده بر ايشان در معاش، و بركت داده نشده‏اند در كسب. و ممكن است كه: معنى فقره اوّل اين باشد كه: بسا باشد كه كامل شود و برسد بكمال خود ظنّ براه راست و بفقره دويم همان يكى از دو معنى مذكور باشد و حاصل هر دو فقره اين باشد كه: در مسائل يا در هر مطلبى چنين نيست كه آدمى در هر جا بفكر خود راه راست تواند يافت بلكه گاه هست كه ظنّ بآن او را حاصل شود و گاه هست كه عاجز شود و مطلب و كسب آن بر او عزيز گردد.

5375 ربّما ادرك العاجز حاحبة. بسا باشد كه دريابد ناتوان حاجت خود را.

5376 ربّما خرس البليغ عن حجّته. بسا باشد كه گنگ شود بليغ از برهان خود، يعنى از دليل و برهانى كه خواهد بر مطلب خود بگويد، يا از سخن گفتنى كه دليل و برهان بلاغت او گردد، و غرض از اين دو فقره بيان واقع است و اميدوار گردانيدن ناتوانان، و اين كه بسبب ناتوانى مأيوس نگرديد از حصول مطلب، بلكه بسيار باشد كه با ناتوانى برسند بحاجت خود، و اين كه توانا مغرور نشود بتوانائى خود، بسيار باشد كه بليغ در وقت حاجت گنگ گردد پس هر يك بايد متوسّل بفضل خدا باشند.

5377 ربّما عمى اللّبيب عن الصّواب. بسا باشد كه نابينا گردد عاقل از راه راست.

5378 ربّما ارتج على الفصيح الجواب. بسا باشد كه بسته شود بر فصيح جواب گفتن. و مراد باين فقره نيز مانند فقره سابق بر آنها بيان واقع است و اين كه عاقل بعقل خود و فصيح بفصاحت خود مغرور نشود بسيار باشد كه عاقل نابينا گردد از راه راست و بسته شود بر فصيح در وقت حاجت جواب، يعنى نتواند جواب گفتن از آنچه سؤال كنند از او.

5379 ربّما تجهّمت الامور. بسا باشد كه بنا خوشى رو كنند كارها، يعنى بكراهت و ناخوشى رو باين كس كنند و بر وفق مطلب و مرام او نشوند، و غرض بيان واقع است و اين كه بسيار چنين مى‏شود، پس هر گاه بر كسى چنين شود پر غمگين نشود و صبر كند.

5380 ربّما تنغّص السّرور بسا باشد كه مكدّر و تيره گردد شادمانى، غرض بيان واقع است و اين كه بسيار چنين مى‏شود، پس بشادمانى كه رو دهد زياده فرحناك نبايد شد و پناه بايد برد بخدا از اين كه تيره و مكدّر گردد.

5381 ربّما اتيت من مأمنك. بسا باشد كه مشرف شود بر تو دشمن از مأمن تو. مراد اينست كه در هر حال بايد پناه بحقّ تعالى برد و خود را باو سپرد و باين كه در مأمن باشى خاطر جمع مكن، بسيار باشد كه دشمن كسى مشرف شود بر او از مأمن او و ظفر يابد بر او در آنجا.

5382 ربّما دهيت من نفسك. بسا باشد كه رسانيده شود بتو مصيبتى از نفس خود. يعنى تو خود كارى كنى كه باعث رسيدن مصيبتى شود بنو، پس بايد با خبر بود از خود و غافل نشد از خود.

حرف «راء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «راء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحد چنانكه در دو فصل سابق نقل شد. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5383 رغبتك فى زاهد فيك ذل. رغبت كردن تو در كسى كه بى‏رغبت باشد در تو خواريست يعنى خود را خوار كردنست.

5384 رغبتك فى المستحيل جهل. رغبت تو در تغير يابنده جهل و نادانيست، مراد به «تغير يابنده» جميع مراتب دنياست كه بزودى تغير يابد و فانى گردد.

5385 راكب المعصية مثواه النّار. سوار گناه منزل او جهنم است. مراد به «سوار گناه» هر كسى است كه مرتكب گناهى گردد، يا كسى كه بسيار مرتكب آن شود و بر هر تقدير مراد اينست كه مستحقّ جهنم و نزول آن مى‏شود، يا اين كه منزل او جهنم خواهد بود مگر اين كه مانعى از آن بهم رسد مثل توبه يا عفو.

5386 راكب الظّلم يدركه البوار. سوار ظلم در مى‏يابد او را هلاكت، يعنى هلاكت اخروى، بر وجهى كه در فقره سابق شرح شد.

5387 راكب الطّاعة مقيله الجنّة. سوار طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى خوابگاه او يعنى منزل و جايگاه او بهشت است. و در بعضى نسخه‏ها «منقلبه» بجاى «مقيله» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: جاى بازگشت او بهشت است.

5388 راكب العجل مشف على الكبوة. سوار شتاب مشرف است بر كبوه يعنى برو در افتادن يعنى لغزيدن و افتادن در زيان و خسران. و در بعضى نسخه‏ها «العجلة» بجاى «العجل» است، و در بعضى «مشرف» بجاى «مشف» و ترجمه همه يكيست.

5389 راكب الّلجاج متعرّض للبلاء. سوار لجاجت متصدّى بلاست يعنى بلا از براى خود تحصيل ميكند و گويا قصد آن دارد.

5390 ردّ الشّهوة اقضى لها و قضاؤها اشدّ لها. برگردانيدن خواهش فارغ كننده‏ترست از آن، و بر آوردن آن محكم كننده‏ترست آنرا، يعنى اگر كسى ردّ خواهش نفس كند و از آن بگذرد زود فارغ شود از آن و آزار آن نكشد، و اگر بر آورد آنرا، اين محكمتر كند آنرا، و باز خواهش ديگر كند، و همچنين هميشه گرفتار خواهشى باشد.

5391 راكب الظّلم يكبو به مركبه. سوار ستم بر رو بيندازد او را مركب او.

5392 راكب العنف يتعذّر مطلبه. سوار درشتى دشوار مى‏شود بر او مطلب او، يعنى كسى كه درشتى و بدخوئى كند با مردم كارها بر او دشوار شود باعتبار رميدن مردم از او و ترك يارى او در آنها، بخلاف كسى كه هموارى و نرمى كند كه مطالب او بآسانى بر آيد بامداد و اعانت مردم.

5393 ردع النّفس عن الهوى الجهاد الاكبر. باز داشتن نفس از خواهش جهاد بزرگترست، يعنى جنگ و جهاد نفس از براى بازداشتن او از خواهشهاى معاصى بزرگتر و افضل است از جهاد معروف يعنى جهاد با كفار.

5394 ردّ الحجر من حيث جاءك فانّه لا يردّ الشّرّ الّا بالشّرّ. بر گردان سنگ را از آنجا كه آمده ترا، پس بدرستى كه بر گردانيده نمى‏شود بدى مگر ببدى. مراد اينست كه گاه هست كه تلافى بدى ببديى مثل آن بايد كرد و تا چنان نكنى صاحب آن ترك آن نكند بلكه بيشتر و بدتر كند.

5395 ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد النّافع. بازداشتن نفس از خواهش آنست جهاد سودمند يعنى جهاد سودمندتر از هر جهادى.

5396 ردّ الحرص يحسم الشّره و المطامع. بر گردانيدن حرص قطع ميكند شره و طمعها را. «شره» بفتح شين نقطه دار و راى بى‏نقطه هر دو مفتوح بمعنى غلبه حرص است و مراد اين است كه: اگر كسى‏ در اوّل برگرداند حرص را و ترك آن نمايد حرص بر او غلبه نكند و قطع مادّه آن بشود و گرفتار طمعها نشود، و اگر چنين نكند و چندى پيروى حرص كند غلبه كند آن بر او و طمعهاى زياد پى در پى كند و چاره آنها دشوار شود.