شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۵ -


5397 ردّ الغضب بالحلم ثمرة العلم. برگردانيدن خشم ببردبارى ميوه علم و دانائيست يعنى اگر عالم چنين نكند علم او ثمره نداشته باشد.

5398 روحوا فى المكارم و ادّلجوا فى حاجة من هو نائم. ظاهر اينست كه معنى «روحوا فى المكارم» اين باشد كه: برگرديد آخر روز در مكرمتها، يا اين كه سير كنيد و برويد آخر روز در مكرمتها يعنى از صبح تا آخر روز كه وقت طلب و سعى است بايد كه سعى كنيد در تحصيل مكرمتها يعنى كارهاى نيكو تا اين كه آخر روز كه وقت برگشتن بمنزل و مسكن خود است بر گرديد يا برويد در مكارم يعنى با مكارمى كه فرو گرفته باشد شما را.

«و ادّلجوا فى حاجة من هو نائم» يعنى سير كنيد آخر شب در حاجت كسى كه او در خواب باشد يعنى در آخر شب كه بر مى‏خيزيد شروع كنيد بسعى در كارهاى خير و سعى كنيد از براى بر آوردن حاجت جمعى كه هنوز ايشان در خواب باشند و تخصيص باين از براى زيادتى اهتمام باينست چه سعى در حاجت كسى كه او در خواب باشد و خبر نداشته باشد يقين افضل است از سعى در حاجت كسى كه او خبردار باشد و انتظار برد. و ممكن است كه مراد مبالغه در زود برخاستن و سعى كردن در برآوردن حاجات مردم باشد باين عنوان كه هنوز ايشان در خواب باشند كه شما شروع كنيد در سعى از براى بر آوردن حاجات ايشان. و ممكن است كه معنى «روحوا فى المكارم» اين باشد كه: سبك خاطر باشيد در مكارم يعنى سعى در آنها بر شما سبك‏ باشد و گران نباشد و از روى خواهش و رغبت تمام متوجّه آنها گرديد. و ممكن است كه «ادّلجوا» بتشديد دال خوانده نشود بلكه «ادلجوا» از باب افعال خوانده شود از «ادلاج» بمعنى سير در اوّل شب و معنى «روحوا فى المكارم» اين باشد كه: در تحصيل مكرمتها و فضيلتها از براى خود اهتمام زياد كنيد و ملاحظه وقت مكنيد بلكه در آخر روز كه غالب اينست كه مردم ترك سعى و تردّدات ميكنند و بجايگاههاى خود مراجعت مى‏نمايند از براى استراحت، شما در تحصيل مكرمتها برويد و از سر استراحت بگذريد و تأخير مكنيد، و در خصوص بر آوردن حاجت ديگران زياده ازين اهتمام كنيد و در اوّل شب كه وقت خواب است شما برويد از براى برآوردن حاجت كسى كه او خود مثل ساير مردم خوابيده باشد، و اللّه تعالى يعلم.

5399 ردع النّفس عن زخارف الدّنيا ثمرة العقل. بازداشتن نفس از آرايشهاى دنيا ميوه عقل است چه ثمره عقل اينست كه باز دارد نفس را از آنچه سبب زيان و خسران او باشد پس هر گاه داند كه آنها با كمال خست و دنائت زايل و فانيست و اشتغال به آنها باز مى‏دارد از سعى از براى آخرت و آلاء و نعماى سنيّه بهيّه آن كه پاينده و باقى است پس بايد كه باز دارد صاحب خود را از آنها و اگر نه ثمره نخواهد داشت.

5400 ردع النّفس عن تسويل الهوى ثمرة النّبل. باز داشتن نفس از تسويل خواهش ميوه نبل است. «تسويل» بمعنى زينت دادن است و گمراه نمودن يعنى از آنچه هوا و خواهش زينت مى‏دهد آنها را از براى نفس، و ترغيب ميكند او را به آنها، يا گمراه مى‏گرداند نفس را در باره آنها. و «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى نجابت است يا تندى فطنت.

5401 رو قبل العمل تنج من الزّلل. فكر كن پيش از كردن تا رستگار گردى از لغزش. يعنى هر كار كه خواهى بكنى پيش از كردن آن تأمّل و تفكر كن در آن و تا صلاح و شايستگى آن ظاهر نشود مكن آنرا تا رستگار گردى از لغزش، يعنى اگر چنين كنى رستگار گردى از لغزش، و مراد رستگارى در اغلب اوقاتست و اگر نه با وجود فكر و تأمّل نيز گاهى ممكن است كه لغزش بشود، و ممكن است كه مراد لغزشى باشد كه سبب خسران أخروى باشد و ظاهرست كه با وجود تأمّل و تفكر و عدم تقصير در آن خسران أخروى بر آن مترتّب نشود و اگر زيان دنيوى بر آن مترتّب شود آن در حقيقت لغزشى نيست.

5402 ردع الهوى شيمة العقلاء. بازداشتن هوا و خواهش خوى خردمندانست.

5403 ردع الشّهوة و الغضب جهاد النّبلاء. بازداشتن خواهش و خشم جهاد تند فطرتانست يا مردم نجيب، يعنى ايشان هميشه مشغول اين جهاد باشند، يا اين كه ايشان اين را هم جهاد مى‏دانند بلكه جهاد اكبر مى‏شمارند، نه اين كه جهاد ايشان همين اين است.

5404 ردّوا البادرة بالحلم. بر گردانيد بادره را بحلم. «بادره» آنرا گويند كه بسبب تندى خشم كسى از او صادر شود از قول درشتى يا فعل ايذائى، و مراد اينست كه، بسبب حلم و شكيبائى در وقت خشم خود را نگاهداريد و مگذاريد كه چنين چيزى از شما صادر شود.

5405 ردّوا الجهل بالعلم. بر گردانيد جهل را بعلم، ظاهر اينست كه مراد به «جهل» لوازم جهل و نادانى است از افعال ناشايست، و مراد اينست كه: تحصيل علوم كنيد تا اين كه آنها از شما صادر نشود، يا اين كه با وجود علم هر گاه قصد چنين فعلى بكنيد بدانيد كه آن مقتضاى‏ جهل و نادانيست و از عالم معقول نيست كه آن صادر شود پس برگردانيد آنرا و مكنيد.

و ممكن است كه: مراد بر گردانيدن فعل ديگرى باشد كه از روى جهل و نادانى بكند و مراد اين باشد كه: تدارك و تلافى آنرا بعلم بكنيد باين كه در هر جا كه عفو بهتر باشد عفو كنيد و در هر جا كه تلافى بايد باندازه تلافى كنيد نه اين كه شما هم مثل او بمقتضاى جهل بخشم در آئيد و تلافى كنيد يا از حدّ بگذريد در آن.

5406 ردّعن نفسك عند الشّهوات، و اقمها على كتاب اللّه عند الشّبهات. برگردان از نفس خود نزد خواهشها و بر پاى‏دار نفس خود را بر كتاب خدا نزد شبهه‏ها، يعنى برگردان از نفس خود نزد خواهشهاى بد آنها را، يا عذاب و عقابى را كه بر آنها مترتّب مى‏شود، باين كه بمقتضاى آن خواهشها عمل نكنى، و در حكمى كه شبهه باشد باعتبار تعارض ادّله مختلفه «بر پاى‏دار نفس را بر كتاب خدا» يعنى ملاحظه كن هر طرف آن كه موافق كتاب خدا باشد عمل بآن كن و آن طرف ديگر را طرح كن، چنانكه در بعضى احاديث ديگر نيز وارد شده كه: هر گاه در مسئله دو حديث مختلف وارد شده باشد عمل كن بهر يك از آنها كه موافق كتاب خدا باشد و طرح كن آن ديگرى را.

5407 ردع النّفس و جهادها عن اهويتها يرفع الدّرجات و يضاعف الحسنات. بر گردانيدن نفس و جهاد كردن با آن از خواهشهاى آن بلند ميكند مرتبه‏ها را، و دو چندان مى‏گرداند حسنات را. ظاهر اينست كه «از خواهشهاى آن» متعلق است به «برگردانيدن» يعنى بر گردانيدن نفس از خواهشهاى بد آن و جهاد كردن‏ با آن از براى آن بلند ميكند مرتبه صاحب آنرا، و «دو چندان ميكند حسنات را» يعنى ثواب همه حسنات صاحب خود را. و ممكن است كه مراد بتضاعف آنها مطلق زياد شدن ثواب آنها باشد نه خصوص دو برابر شدن.

5408 رضى المتعنّت غاية لا تدرك. خشنود شدن متعنت پايانى است كه دريافته نمى‏شود. «متعنت» كسى را گويند كه لغزش كسى را خواهد و در پى آن باشد و مراد اينست كه: با چنين كسى سخن نبايد گفت، زيرا كه غرض او از سخنى كه گويد و سؤال كند تحقيق حقّ نيست كه هر گاه كسى تحقيق آن از براى او بكند او بآن راضى و خشنود شود و ترك سخن كند بلكه غرض او عناد و لجاجت است و ترك آن نكند تا اين كه آدمى سخنى بگويد كه بلغزد در آن و خطا باشد، يا اين كه بر حضار تلبيس كند و چنين نمايد كه او لغزيده و خطا كرده، پس با چنين كسى سخن نگفتن بهترست. و ممكن است كه: مراد به «متعنت» كسى باشد كه خود را بمشقت اندازد و مراد اين باشد كه كسى كه خود را بمشقت اندازد از براى دنيا و سعى در آن رضا و خشنودى او مرتبه‏ايست كه هرگز بآن نمى‏رسد بلكه هر چند سعى كند و مشقت كشد باز سعى كند و مشقت كشد و هر چند مطلب حاصل نشود مأيوس نگردد از آن، و هرگاه حاصل شود مطلبى ديگر پيش گيرد و مشقت كشد از براى آن، پس اگر كسى خواهد فارغ شود بايد كه راضى شود بنصيب و قسمت خود، و راه مشقت از براى تحصيل زياد بر آن بخود ندهد.

5409 رضى اللّه سبحانه اقرب غاية تدرك. رضا و خشنودى خداى سبحانه نزديكترين پايانيست كه دريافته شود، زيرا كه‏ هر كه سعى كند از براى آن و خود را نگاه دارد از معاصى البته برسد بآن و دريابد آنرا، بخلاف هر مطلبى از مطالب دنيوى كه ممكن است كه هر چند سعى كند از براى او حاصل نشود.

5410 رضى اللّه سبحانه مقرون بطاعته. خشنودى خداى سبحانه همراه است با فرمانبردارى او، يعنى هر كه فرمانبردارى خدا كند البته خدا راضى و خشنود گردد از او، پس آن راهى است كه البته آدمى را بمطلب رساند.

5411 رزقك يطلبك فارح نفسك من طلبه. روزى تو طلب ميكند ترا پس آسايش ده خود را از طلب آن، مراد چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه قدر ضرورى از روزى البته مى‏رسد و گويا آن طلب صاحب خود ميكند و سعى از براى آن در كار نيست پس بهتر اينست كه آدمى راضى شود بآن و آسايش دهد نفس خود را از سعى از براى روزى، و مشغول گردد بسعى از براى آخرت كه ناچارست از سعى از براى آن و بى‏آن بآن نتوان رسيد.

5412 رضاك عن نفسك من فساد عقلك. خشنود بودن تو از نفس خود از فساد عقل تست. يعنى هر كه از نفس خود راضى و خشنود باشد و اعتقاد اين داشته باشد كه اطاعت حق تعالى را چنانكه بايد بجا آورده اين نشان اينست كه عقل او فاسد است، زيرا كه اين محض عجب و خودبينى است، و هر چند آدمى اطاعت كند بايد خود را مقصر داند تا اين كه حق تعالى تفضل كند بر او.

5413 رضاك بالدّنيا من سوء اختيارك و شقاء جدّك. راضى شدن تو بدنيا از بدى اختيارتست و بدى بخت تست. يعنى هر كه راضى شود بدنيا در عوض آخرت مشغول شود بسعى از براى آن و نپردازد بآخرت، اين از بدى اختيار او و بدبختى اوست كه بدنياى خسيس فانى زايل راضى شود بعوض آخرت و مراتب عاليه باقيه آن.

5414 رضى بالذّل من كشف ضرّه لغيره. راضى شدست بخوارى كسى كه اظهار كند بدى حال خود را از براى غير خود.

مراد اينست كه اظهار بدى حال خود باعتبار پريشانى يا غير آن نزد كسى باعث خوارى اين كس مى‏شود نزد او، پس تا ضرور نشود اظهار نبايد كرد.

5415 رحمة الضّعفاء تستنزل الرّحمة. رحم كردن ضعيفان فرود مى‏آورد رحمت خدا را.

5416 رضى بالحرمان طالب الرّزق من اللّئام. راضى شده است بمحرومى طلب كننده روزى از لئيمان يعنى بخيلان يا مردم پست مرتبه، و مراد اينست كه كم است كه: لئيمان كسى را كه چيزى از ايشان بطلبد بدهند و محروم نسازند او را، پس كسى كه طلب كند چيزى از ايشان بايد راضى شده باشد بمحرومى و بخوارى آن.

5417 رأى الشّيخ احبّ الىّ من جلد الغلام. انديشه پير دوست ترست بسوى من از جلادت پسر. مراد اينست كه رأى و تدبير پيران بهترست از جلادت و قوّت جوانان، و بسيار باشد كه بتدبير فتحى چند رو دهد كه بقوّت و جلادت ممكن نباشد.

5418 ركوب الاهوال يكسب الاموال. سوار شدن هولها كسب ميكند مالها را. مراد اينست كه غالب اينست كه كسب أموال بارتكاب أهوال و در آوردن خود در معرض آنها مى‏توان كرد پس كسى كه كسب آنها را خواهد بايد كه راضى شود به آنها و صبر كند بر آنها. و ممكن است كه: غرض اين باشد كه كسب أموال بى‏ارتكاب اهوال نمى‏شود پس چه بى‏خردى است كه كسى راضى شود بآن از براى تحصيل اموال خسيسه فانيه زايله و سعى نكند از براى آخرت و مدارج بهيّه سنيّه باقيه آن با سلامت از اهوال، بمجرّد أدنى زحمت و تعبى كه در آن باشد. و ممكن است كه «يكسبه» از باب افعال خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «جمع مى‏فرمايد مالها را» يعنى باعث اين مى‏شود كه آدمى جمع كند آنها را، و بر تقديرى كه مجرّد باشد نيز باين معنى مى‏تواند بود.

5419 ركوب الاطماع يقطع رقاب الرّجال. سوار شدن طمعها يعنى ارتكاب آنها مى‏برد گردنهاى مردان را، يعنى بسيارست كه ايشان را بهلاكت مى‏اندازد. و ممكن است كه: «بريدن گردن» كنايه از خوار و ذليل كردن باشد.

5420 رغبة العاقل فى الحكمة، و همة الجاهل فى الحماقة. رغبت عاقل در حكمت است، و همت جاهل در حماقت. «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است و گاهى در خصوص هر يك از آنها نيز استعمال مى‏شود، و «حماقت» بمعنى كم عقلى است. و ممكن است كه مراد بآن در اينجا كردن كارهائى باشد كه از لوازم كم عقلى باشد.

5421 ركوب المعاطب عنوان الحماقة. سوارى هلاكتها يعنى ارتكاب امورى كه باعث هلاكت اخروى گردد عنوان حماقت است يعنى دليل يا سر سخن كم عقلى است.

5422 رأى الرّجل ميزان عقله. رأى مرد ترازوى عقل اوست يعنى بآن عقل او را مى‏توان سنجيد و از قدر استحكام و ضعف رأى و انديشه هر كس قدر عقل او را معلوم مى‏توان كرد.

5423 رزق كلّ امرء مقدّر كتقدير اجله. روزى هر مردى تقدير كرده شده است مثل تقدير اجل او يعنى وقت مرگ او يا مدّت زندگانى او.

قبل از اين مكرّر مذكور شد كه تقدير هر يك از اينها گاهى حتمى است كه زياده و كم در آن اصلا نرود و گاهى مشروط بشرايطى چند است و بى‏آنها گاه باشد كه زياد شود و گاه باشد كه كم شود نهايت آنچه بشود آن نيز در علم خدا باشد مانند همه آنچه واقع مى‏شود يا نمى‏شود.

5424 رأى العاقل ينجى. رأى عاقل رستگار مى‏گرداند.

5425 رأى الجاهل يردى. رأى جاهل هلاك مى‏گرداند يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران، و مراد اينست كه: عمل كردن براى هر يك از اين فقره و فقره سابق چنان و چنان است.

5426 رأى الرّجل على قدر تجربته. راى مرد بر قدر تجربه اوست پس هر چند تجربه و آزمايش كارها بيشتر كند راى و انديشه او محكمتر گردد.

5427 رزق المرء على قدر نيّته. روزى مرد بر قدر نيت اوست يعنى نيت و قصد مرد در توسعه دادن بر اهل‏ و عيال و غير ايشان يا تنگ گرفتن اثر ميكند در زياد شدن روزى او و كم شدن آن، پس هر گاه قصد و همت او توسعه باشد وسعت دهد حق تعالى او را و زياد شود روزى او، و هر گاه قصد و همت او تنگ‏گيرى باشد كم شود آن و تنگ گيرد خداى عزّ و جلّ نيز بر او.

5428 ربّ المعروف احسن من ابتدائه. پروردن احسان بهترست از ابتدا كردن آن، يعنى كسى كه احسانى بكسى كرده باشد باز تربيت كردن آن احسان بدايم داشتن احسان باو هر گاه باز محتاج بآن باشد نيكوترست از ابتدا كردن احسان بديگرى، زيرا كه كسى كه احسانى ديده متوقّع و منتظر احسان ديگر باشد و هر گاه نشود بسيار بر او گران نمايد و غمگين گردد، بخلاف كسى كه هنوز احسانى باو نشده باشد كه او را چنان توقّع و انتظارى نباشد، و هر گاه باو نشود بآن سبب او را حزنى و اندوهى حاصل نگردد.

5429 رفق المرء و سخاؤه يحبّبه الى اعدائه. نرمى كردن مرد و سخاوت او دوست مى‏گرداند او را بسوى دشمنان او.

5430 رحمة من لا يرحم تمنع الرّحمة، و استبقاء من لا يبقى يهلك الأمة. رحم كردن كسى كه رحم نمى‏كند منع ميكند رحمت را، و باقى گذاشتن كسى كه باقى نمى‏گذارد هلاك ميكند أمت را. «منع ميكند رحمت را» يعنى رحمت خدا را از آن رحم كننده، و «امّت» جمعى را گويند كه پيغمبرى بر ايشان نازل شده باشد و هر گروهى را، و مراد اينست كه: ظالمى كه مردم را باقى نگذارد او را باقى نبايد گذاشت و دفع بايد كرد و اگر نه گاه باشد كه او هلاك كند گروهى را، يا اين كه باقى گذاشتن چنين كسى گاه باشد كه سبب غضب حق تعالى گردد و اين كه هلاك گرداند امّتى را بسبب اين يعنى أمّتى را كه قادر بودند بر دفع آن ظالم، و نكردند، يا اين كه در ميان ايشان كسى بود كه قادر بود بر آن، و نكرد، پس بشآمت او غضب شود بر تمام آن أمّت كه او در ميان ايشان باشد و هلاك گردند بسبب آن.

5431 رسول الرّجل ترجمان عقله، و كتابه ابلغ من نطقه. فرستاده مرد ترجمان عقل اوست، و نوشته او بليغ‏تر از سخن گفتن اوست.

«ترجمان» كسى را گويند كه كلام كسى را تفسير كند بزبان ديگر، و مراد اينست كه: كسى را كه آدمى بجائى فرستد مانند ايلچيان و مانند ايشان بايد كه عاقل و دانا باشد، چه مردم استنباط عقل و دانش فرستنده او را از او ميكنند، و بر او قياس ميكنند.

و مراد باين كه «نوشته او بليغ‏تر از سخن گفتن اوست» اينست كه: هر كسى در كتابت مطلبى را كه بنويسد تأمّل و تفكر زيادتر ميكند از وقتى كه سخن گويد و بزبان تقرير آن مطلب كند پس كتابت و نوشته او بليغتر باشد از سخن گفتن او، پس از كتابت او نيز استنباط حال سخن گفتن او مى‏توان كرد با حفظ نسبت مذكوره.

5432 رويدا يسفر الظلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق. درنگ كن درنگ گردنى روشن مى‏گردد تاريكى، گويا كه بتحقيق وارد شده‏اند كوچ كرده‏ها، نزديك است كسى كه شتاب كند اين كه لاحق شود. مراد اين است كه در دين و عقايد آن بايد درنگ كرد و شتاب نكرد تا اين كه تاريكى روشن شود و راه حقّ واضح كرد و با تاريكى و اشتباه حال براهى نبايد رفت كه مبادا راه باطلى باشد و سبب هلاكت گردد، و مراد باين كه «گويا كه بتحقيق وارد شده‏اند» اينست كه حال خود را در باب آنچه مذكور شد شبيه باين بايد دانست كه جمعى از قافله پيش رفته باشند و بمنزل رسيده باشند و جا گرفته باشند و كسى كه تند رود در عقب ايشان زود بايشان برسد پس در چنين حالى معلوم است كه جمعى را كه خواهند از عقب ايشان بروند در كار نيست كه در تاريكى بروند و از هلاكت و گمراهى ايمن نباشند، بلكه بايد كه صبر كنند تا صبح روشن شود و با امنيت خاطر بروند و برفقا ملحق شوند.

و ممكن است كه: مراد اين باشد كه: گويا كه كوچ كرده‏ها يعنى كوچ كرده‏ها كه تحقيق حق نكرده‏اند يعنى مسلمانان كه تابع أئمه جور شدند وارد شده‏اند يعنى بجهنم، و نزديك است كه هر كه صبر نكند تا روشن شود تاريكى و شتاب كند اين كه لاحق شود بايشان و مانند ايشان هلاك شود.

و ممكن است كه: معنى «رويدا يسفر الظّلام» اين باشد كه درنگ كن درنگ كردنى در آنچه مى‏گويم يعنى از براى تأمّل و تدّبر در آن. و «روشن مى‏گردد تاريكى» يعنى اگر تأمّل كنى در آن روشن مى‏گردد تاريكى و ظاهر مى‏شود حقيقت آن يا حقيقت حال. و «كان قد وردت الاظعان» بيان آن چيز باشد كه گفته مى‏شود و تأمّل در آن بايد كرد و مراد اين باشد كه: حال مردم در دنيا شبيه باشد بحال قافله كه جمعى از ايشان كوچ كرده باشند و بمنزل رسيده باشند، و جمعى ديگر كه كوچ نكرده باشند در عقب ايشان كوچ كنند و شتاب كنند تا زود بايشان برسند، پس مردم دنيا نيز جمعى كوچ كرده‏اند و گويا بمنزل كه قيامت باشد رسيده‏اند و آنان كه كوچ نكرده‏اند بشتاب مى‏روند از عقب ايشان و زود مى‏رسند بايشان، پس هر گاه تأمّل كنى درين تمثيل روشن مى‏شود تاريكى و ظاهر مى‏شود حقيقت آن يا حقيقت حال مردم و اين كه ايشان را چه بايد كرد و اين كه بايد كه مشغول كارى شوند كه بكار ايشان آيد در آنجا، نه بأمور دنيا كه مشرف بر كوچ از آنند، و اللّه تعالى يعلم.

5433 رسل اللّه سبحانه تراجمة الحقّ و السّفراء بين الخالق و الخلق. فرستادگان خداى سبحانه ترجمانان حقّ‏اند و اصلاح كنند گانند ميانه خالق و خلايق، يعنى پيغمبران كه حق تعالى فرستاده از براى اينست كه بيان كنند از براى مردم حكمهاى حقّ ثابت واقع را، و اصلاح كنند ميانه خدا و خلق باين كه ايشان را در آورند باطاعت و فرمانبردارى حق تعالى، و منع كنند از عصيان و سركشى، تا اين كه حق تعالى از ايشان راضى و خشنود گردد و عذاب و عقاب نكند.

5434 رتبة العالم اعلى المراتب. رتبه عالم بالاترين مرتبه‏هاست يعنى در آخرت و نزد حقّ تعالى.

5435 راقب العواقب تنج من المعاطب. نگهبانى كن عاقبتها را تا رستگارى يابى از مهلكه‏ها، يعنى در هر كار و هر باب ملاحظه عاقبت آن بكن و اجتناب كن از آنچه عاقبت آن بد باشد كه اگر چنين كنى رستگارى يابى از مهلكه‏ها و در مهلكه نيفتى.

5436 رسولك ترجمان عقلك و احتمالك دليل حلمك. فرستاده تو ترجمان عقل تست، و تحمل كردن تو دليل حلم تست. «بودن‏ فرستاده كسى ترجمان عقل او» قبل از اين بچند فقره مذكور و شرح شد، و مراد به «تحمل كردن» تحمل كردن بى‏آدابيهاى مردم و آزارهاى ايشانست و از جا بر نيامدن و طيش نكردن بسبب اينها، و مراد اينست كه حلم و بردبارى بتحمل آنها معلوم مى‏شود تا آن از تو واقع نشود خود را حليم و بردبار مدان و مجرّد اين كه عزم حلم و بردبارى داشته باشى كافى نيست در حليم بودن، زيرا كه بسيارست كه آدمى عزم بر صبر بر چيزى دارد و هر گاه آن واقع شود صبر بر آن نتواند كرد پس تا تحمل واقع نشود حلم او معلوم نشود. و ممكن است كه: مراد به «حلم» نيز در اينجا عقل باشد و مراد اين باشد كه تحمل كردن تو دليل عقل تست.

5437 رسولك ميزان نبلك، و قلمك ابلغ من ينطق عنك. فرستاده تو ترازوى نبل تست، و قلم تو بليغ‏تر كسيست كه سخن گويد از جانب تو. «نبل» بضمّ نون و سكون باء بمعنى نجابت و تندى فطنت هر دو آمده، و در اينجا ظاهرتر معنى دويم است موافق فقره سابق كه «رسول تو ترجمان عقل تست» و مراد باين كه «قلم تو بليغ‏تر كسيست» اينست كه كسى كه خواهد كه مطلبى را بكسى پيغام دهد بهتر اينست كه خود چيزى بنويسد باو، زيرا كه قلم او بليغ‏ترست از هر كه از جانب او سخن گويد، چه ظاهرست كه آدمى خود اعرف است به آن چه متعلق بآن باشد و چيزى چند مقتضاى حال مى‏تواند نوشت كه ديگرى آنها را نداند و نگويد و پوشيده نيست كه اين اكثريست و در كسيست كه خود معرفتى و وقوفى در مراتب سخن داشته باشد. و ممكن است كه: «أبلغ» بمعنى رساتر يا مبالغه كننده‏تر باشد و حاصل همه يكيست.

5438 رفاهية العيش فى الامن. رفاهيت زندگانى در أمنيت است غرض بيان واقع است و اين كه قدر اين نعمت را بايد دانست و شكر آنرا بايد كرد.

5439 رزانة العقل تختبر فى الرّضا و الحزن. سنگينى و وقار عقل آزمايش كرده مى‏شود در خشنودى و اندوه، مراد اينست كه در هر دو حال استنباط سنگينى عقل صاحب آنرا يا سبكى آنرا مى‏توان كرد، زيرا كه عقل هر كس كه سبك باشد در هر يك از شادى و غم از جا بر آيد و در شادى فرحناكى زياد از او پديد آيد، و در اندوه قلق و اضطراب زياد، و هر كه را عقل سنگين باشد در هر دو حال با وقار باشد و سبكى از او ظاهر نشود.

5440 رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه. خشنود بودن بنده از نفس خود همراه است با خشم پروردگار او، زيرا كه آن عين عجب و خودبينى است كه بغايت مذموم است، پس بنده هر چند اطاعت كند بايد خود را مقصر داند تا حق تعالى از او خشنود گردد، و كافيست شاهد برين آنچه نقل شده از ادعيه حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه و سلامه عليه و كمال مبالغه آن حضرت در تقصيرات خود.

5441 رضا المرء عن نفسه برهان سخافة عقله. خشنود بودن بنده از نفس خود دليل تكى عقل اوست، اين نيز قريب بمضمون فقره سابق است و بمنزله تأكيد آنست هر گاه هر دو را با هم فرموده باشند.

5442 روّ قبل الفعل كى لا تعاب بما تفعل. تفكر كن پيش از كردن تا اين كه عيب كرده نشوى بسبب آنچه ميكنى.

5443 رويّة المتأنّى افضل من بديهة العجل. فكر كردن تأنّى كننده افزونترست از ناگاه كردن تعجيل كار، يعنى تأنّى و فكر در كارها هر چند دير شود بهترست از بى‏فكر كردن هر چند بتعجيل كرده شود.

حرف زاء

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «زاى» با نقطه‏

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5444 زكاة العلم نشره. زكاة علم پراكنده كردن آنست. مراد اينست كه چنانكه مال زكاتى دارد كه دادن آن باعث پاكيزگى مال يا فزايش و زيادتى آن گردد، همچنين علم زكاتى دارد كه باعث پاكيزگى يا فزايش و زيادتى آن گردد و آن اينست كه صاحب آن آنرا پراكنده نمايد و تعليم ديگران كند.

5445 زكاة الجاه بذله. زكاة جاه بذل آنست. «جاه» بمعنى قدر و منزلت است و «بذل» بمعنى جود و بخشش است، و مراد به «بذل جاه» بذل امواليست كه در آن جاه بذل توان نمود، و همچنين صرف آن جاه در قضاى حوائج مشروعه مردم و بر آوردن آنها بهر وجه كه ميسر شود.

5446 زكاة الحلم الاحتمال. زكاة حلم و بردبارى متحمل شدن است يعنى متحمل شدن بى آدابيهاى مردم و آزارهاى ايشان، و مراد اينست كه تحمل آنها حلم و بردبارى را پاكيزه نمايد و فزايش و زيادتى دهد.

5447 زكاة المال الافضال. زكاة مال احسانست، مراد اينست كه زكاة مال احسان كردن بر مردم‏ است، و اين كه احسان باعث پاكيزگى مال و فزايش آن مى‏شود، و مراد باين احسانيست زياده از اداى زكاة واجبى و آن زكاة سنتى است از براى مال زياد و بمنزله زكاة واجب است مانند زكاتها كه در فقرات ديگر مذكور شد كه همه بمنزله زكاة مقرّرى مالند.

5448 زكاة القدرة الانصاف. زكاة توانائى انصاف است يعنى انصاف ورزيدن با مردم و حيف و ميل نكردن بر ايشان بعنوانى كه گويا هر كسى را با خود برابر ميداند و خود را نصف ميداند و او را نصف.

5449 زكاة الجمال العفاف. زكاة جمال يعنى زيبائى و نيكوئى صورت عفاف است يعنى باز ايستادن از محرّمات و مراد اينست كه عفاف باعث پاكيزگى جمال و فزايش آن مى‏شود.

5450 زكاة الظّفر الاحسان. زكاة فيروزى احسان است يعنى زكاة فيروزى و ظفر يافتن كسى بر دشمن اينست كه احسان كند باو و در گذرد از بديهاى او، چه اين معنى باعث پاكيزگى ظفر او و فزايش و زيادتى آن گردد.

5451 زلّة اللّسان انكى من اصابة السّنان. لغزش زبان زخم زننده‏ترست از رسيدن نيزه، يعنى لغزش زبان نسبت بكسى و هرزه و دشنام و مانند آنها كه باو گويد زخم زننده‏ترست او را از رسيدن نيزه باو، چنانكه مشهورست، يا اين كه لغزش و خطاى زبان كسى گاه هست كه زخم زننده‏ترست او را از رسيدن نيزه باو، باعتبار كمال خجالت و انفعال كه رو دهد او را بسبب آن، يا بسبب مفسده كه مترتّب شود بر آن و آزارى كه كشد بسبب آن، بلكه گاه باشد كه سبب هلاك او گردد، و بنا بر اين غرض اينست كه قبل از سخن بايد كمال ملاحظه و احتياط نمود كه مبادا چنين لغزشى بشود.

5452 زكاة البدن الجهاد و الصّيام. زكاة بدن جهاد و روزه است وجه تشبيه هر يك بزكوة ظاهرست، زيرا كه چنانكه در زكاة مال قدرى از آن داده مى‏شود جهت پاكيزگى و فزايش آن و تحصيل اجر و ثواب در آن، همچنين در هر يك از جهاد و روزه قدرى از بدن يا همه آن گداخته يا ناقص و تلف مى‏شود از براى پاكيزگى آن در آخرت، و فزايش قدر آن و تحصيل اجر و ثواب در آن.

5453 زكاة اليسار برّ الجيران و صلة الارحام. زكاة توانگرى احسان كردن بهمسايگان و صله خويشان است.

5454 زكاة الصّحة السّعى فى طاعة اللّه. زكاة صحت بدن سعى كردن در فرمانبردارى خداست.

5455 زكاة الشّجاعة الجهاد فى سبيل اللّه. زكاة شجاعت جهاد كردن در راه خداست.

5456 زكاة السّلطان اغاثة الملهوف. زكاة سلطنت و پادشاهى فرياد رسيدن ستمديده بيچاره است.

5457 زكاة النّعم اصطناع المعروف. زكاة نعمتها احسان كردنست.