شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۳ -


حرف «راء» بلفظ «رأس»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «راء» بلفظ «رأس» يعنى سر. فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5222 رأس الايمان الصّدق. سر ايمان راستى است يعنى راستى از براى ايمان بمنزله سر است از براى حيوان كه عمده اجزاى آنست و اگر آن نباشد حيوان باقى نماند.

5223 رأس الحكمة لزوم الحقّ. سر حكمت يعنى علم راست و عمل درست لازم بودن حقّ و جدا نشدن از آنست.

5224 رأس العلم الرّفق. سر علم و دانائى نرمى است يعنى نرمى و هموارى كردن با مردم.

5225 رأس الجهل الخرق. سر جهل و نادانى درشتى است يعنى درشتى و بدخوئى كردن با مردم.

5226 رأس الاسلام الامانة. سر مسلمانى امانت است يعنى امين بودن و خيانت نكردن.

5227 رأس النّفاق الخيانة. سر نفاق خيانت است يعنى خيانت كردن با مردم يا اعمّ از آن و از خيانت با خداى عزّ و جلّ بعصيان. و مراد به «نفاق» دو روئى است و موافق نبودن باطن با ظاهر نسبت بمردم، يا نفاق با خداى عزّ و جلّ و در باطن ايمان باو نداشتن، و بنا بر اين مراد مبالغه در مذمّت خيانت است و اين كه آن در حقيقت بمنزله سر نفاق با حق تعالى است و جزو عمده آنست، يا اين كه آن اوّل مراتب نفاق با خداست.

5228 رأس الدّين صدق اليقين. سر دين راستى يقين است يعنى يقين به آن چه يقين بآن بايد داشت از احوال مبدأ و معاد. و مراد به «يقين» علم جازم مطابق واقع است، يا خصوص علمى كه از روى دليل و برهان باشد.

5229 رأس الاحسان الاحسان الى المؤمنين. سر احسان احسان كردن بمؤمنان است.

5230 رأس المعايب الشّره. سر عيبها غلبه حرص است.

5231 رأس كلّ شرّ القحة. سر هر بدى بيحيائيست، زيرا كه منشأ هر بدى بى‏شرمى است از خدا يا از خدا و خلق هر دو.

5232 رأس الاستبصار الفكرة. سر بينائى فكرت و تأمّل است، چه ظاهرست كه بينائى در هر باب بتفكر و تأمّل در آن حاصل شود.

5233 رأس العلم الحلم. سر علم و دانائى حلم و بردباريست. پوشيده نيست كه حلم از اجزاى علم نيست نهايت چون ثمره علم و لازم علم راست است بآن اعتبار سر آن شمرده شده.

5234 رأس الفضائل العلم. سر فضيلتها علم و دانائى است، مراد به «فضيلتها» هر صفتى است كه باعث مزيّت و زيادتى مرتبه كسى گردد.

5235 رأس الحلم الكظم. سر بردبارى فرو بردن خشم است، زيرا كه عمده سببى كه آدمى را از جا بر آرد و باعث خلاف حلم و بردبارى شود خشم است، پس كسى كه خشم را فرو برد حلم و بردبارى در هر باب بر او سهل باشد.

5236 رأس التّقوى ترك الشّهوة. سر پرهيزگارى ترك شهوت و خواهش است.

5237 رأس الفضائل ملك الغضب و اماتة الشّهوة. سر فضيلتها مالك بودن خشم است و ميرانيدن شهوت، يعنى اين كه كسى خشم را مغلوب خود سازد و بسبب آن از جا بر نيايد و بمقتضاى آن عمل نكند، و شهوت و خواهش را از خود زايل كند تا اين كه بسبب آن در معاصى نيفتد.

پوشيده نيست كه هر گاه چند فضيلت باشند كه هر يك عمده باشند هر يك را سر فضيلتها مى‏توان گفت پس منافاتى نيست ميانه اين فقره و فقره سابق سابق كه فرمودند كه: سر فضيلتها علم است.

5238 رأس الجهل الجور. سر جهل و نادانى ستم است، چون ستم عمده آثار بدى است كه بر جهل مترتّب مى‏شود بآن اعتبار آنرا «سر جهل» فرموده‏اند.

5239 رأس الايمان الصّبر. سر ايمان صبر است. اين نيز بر قياس فقره سابق است، زيرا كه صبر بر آنچه تقدير شده و راضى بودن بآن عمده ثمرات ايمانست.

5240 رأس السّخف العنف. سر تنكى عقل درشتى است، يعنى عمده آثار بد آن درشتى كردن با مردم است.

5241 رأس الورع غضّ الطّرف. سر پرهيزگارى پائين انداختن چشم است، زيرا كه باعث حفظ از بسيارى از حرامها مى‏شود.

رأس المعايب الشّره. سر عيبها غلبه حرص است، و اين فقره مكرّر نقل شده.

5242 رأس الرّذائل الحسد. سر رذائل يعنى صفات ذميمه رشك است، زيرا كه عمده رذايل است و سبب بسيارى از رذايل ديگر نيز مى‏شود.

5243 رأس العيوب الحقد. سر عيبها كينه است، چه آن عيب عمده است و سبب بسيارى از عيبهاى ديگر نيز مى‏شود.

5244 رأس الآفات الوله باللّذات. سر آفتها شيفتگى بلذّتهاست، زيرا كه سبب آفتهاى بسيار مى‏شود.

5245 رأس الدّين اكتساب الحسنات. سر دين كسب كردن كارهاى نيكوست يعنى عمده ثمرات دين آنست.

5246 رأس العقل التّودّد الى النّاس. سر عقل دوستى نمودن بسوى مردم است، يعنى عمده نتايج آن آنست چه آن باعث بسيارى از منافع اخروى و دنيوى مى‏گردد.

5247 رأس الجهل معاداة النّاس. سر نادانى دشمنى كردن با مردم است. يعنى عمده نادانيها آنست، زيرا كه سبب عذاب اخروى و بسيارى از مفاسد دنيوى مى‏شود.

5248 رأس الورع ترك الطّمع. سر پرهيزگارى ترك طمع است. يعنى آن عمده أسباب پرهيزگارى است، زيرا كه بسيارى از حرامها مثل اكثر ظلمها و ستمها از طمع ناشى مى‏شود، پس كسى كه ترك طمع كند سالم ماند از آنها.

5249 رأس الحكمة تجنّب الخدع. سر حكمت دورى گزيدن از مكرهاست، يعنى مكر كردنها با مردم، و همچنين مكر كردنهاى مردم باين كه با خبر باشد از آنها و نگاهدارد خود را بقدر مقدور از آنها.

و مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است يا خصوص يكى از آنها.

5250 رأس السّخاء تعجيل العطاء. سر سخاوت زود دادن عطاست، يعنى اوّل مراتب آنست يا عمده آنهاست.

5251 رأس السّخاء الزّهد فى الدّنيا. سر سخاوت بى‏رغبتى در دنياست يعنى بى‏رغبتى در دنيا و گذشتن از سر آن افضل يا عمده افراد سخاوت و كرم است، يا اين كه سبب عمده است از براى آن. و در بعضى نسخه‏ها «النجاة» بدل «السخاء» است و بنا بر اين معنى اينست كه: سر رستگارى بى‏رغبتى در دنياست.

5252 رأس الحكمة مداراة النّاس. سر حكمت يعنى علم راست و كردار درست مدارا كردن با مردم است.

5253 رأس الايمان الاحسان الى النّاس. سر ايمان احسان كردن با مردم است يعنى اين عمده نتايج و آثار ايمانست.

5254 رأس الفضائل اصطناع الافاضل. سر فضيلتها يعنى افضل يا عمده آنها احسان كردن با افاضل است يعنى مردم شريف بلند مرتبه.

5255 رأس الرّذائل اصطناع الاراذل. سر رذيلتها يعنى عمده صفات ذميمه يا اوّل آنها احسان كردن با اراذل است يعنى مردم دنى پست مرتبه.

5256 رأس الطّاعة الرّضا. سر طاعت يعنى فرمانبردارى خدا رضاست يعنى رضا و خشنودى به آن چه او تقدير كرده.

5257 رأس الدّين مخالفة الهوى. سر دين مخالفت كردن هوا و هوس است يعنى آن عمده اسباب دينداريست.

5258 رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ. سر حكمت يعنى علم راست و كردار درست لازم بودن حقّ است و طاعت محقّ. يعنى هميشه با حقّ بودن و جدا نشدن از آن در هر باب، و فرمانبردارى هر كه محقّ باشد در آن باب. و ممكن است كه مراد به «محقّ» امام بر حقّ باشد و بنا بر اين مراد بطاعت او طاعت او خواهد بود در هر باب.

5259 رأس الايمان حسن الخلق و التّحلّى بالصّدق. سر ايمان يعنى عمده يا افضل نتايج آن نيكوئى خوست و زيور يافتن براستى.

5260 رأس الكفر الخيانة. سر كفر خيانت است. يعنى خيانت اوّل مراتب كفرست و در حقيقت از جمله افراد آنست، و مراد خيانت با مردم است كه آن خيانت با خدا نيز باشد، يا أعمّ از آن و از محض خيانت با خدا.

5261 رأس الايمان الامانة. سر ايمان يعنى عمده ثمرات آن امانت است يعنى امين بودن و خيانت نكردن با خلق‏ يا با خداى عزّ و جلّ نيز.

5262 رأس القناعة الرّضا. سر قناعت يعنى عمده اسباب آن رضاست، يعنى راضى شدن بتقديرات حقّ تعالى و بهره و نصيبى كه بهر كس داده.

5263 رأس العقل مجاهدة الهوى. سر عقل يعنى عمده نتايج آن جنگ كردن با هوا و هوس است.

5264 رأس الآفات الوله بالدّنيا. سر آفتها يعنى عمده أسباب آنها شيفتگى بدنياست، چه ظاهرست كه سبب بسيارى از آفتهاى اخروى و دنيوى گردد.

5265 رأس الايمان لزوم الصّدق. سر ايمان يعنى عمده نتايج آن لازم بودن راستى است يعنى هميشه با آن بودن و جدا نشدن از آن.

5266 رأس السّياسة استعمال الرّفق. سر سياست كار فرمودن نرمى و همواريست، «سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد تربيت رعيت و امهر و نهى كردن ايشانست و ظاهرست كه كار فرمودن نرمى و هموارى در آن بسيار ضرور است بلكه ضرورتر از اكثر امور ديگرست پس آن سر سياست است يعنى عمده ضروريات و اسباب است.

5267 رأس العلم التّمييز بين الأخلاق و اظهار محمودها و قمع مذمومها. سر دانائى يعنى عمده افراد آن تمييز كردن ميانه خويها و خصلتهاست، و ظاهر كردن ستوده آنها، و مقهور كردن نكوهيده آنها.

حرف «راء» بلفظ «ربّ»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «راء» بلفظ «ربّ» يعنى «بسا» فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5268 ربّ واثق خجل. بسا اعتماد كننده خجلى، يعنى بسيارست كسى كه اعتماد كند بر كسى يا چيزى و آخر خجل گردد، باعتبار اين كه آن كس يا آن چيز نفعى ندهد باو، و غرض اينست كه اعتماد بر غير خداى عزّ و جلّ نبايد داشت.

5269 ربّ آمن وجل. بسا ايمن ترسناكى، يعنى بسيارست كسى كه ايمن باشد از كسى يا چيزى و آخر خلاف آن ظاهر شود و ترسناك گردد از او يا از آن، پس اعتماد بر ايمنيها نبايد داشت و در هر حال حزم و احتياط را از دست نبايد داد.

5270 ربّ ساع لقاعد. بسا سعى كننده از براى نشسته.

5271 ربّ ساهر لراقد. بسا بيدارى از براى خوابيده. مراد از اين دو فقره مباركه اينست كه روزيها و ساير مراتب دنيوى چندان موقوف بر سعى نيست بسا كسى كه نشسته باشد و سعى از براى خود نكند و خداى عزّ و جلّ كسى را برانگيزاند كه از براى او سعى كند، و بسا كسى كه خوابيده باشد و ديگرى بيدار باشد و سعى كند از براى او.

5272 ربّ كلام كلّام. بسا كلامى بسيار زخم كننده، يعنى بسيار كلامى باشد كه نهايت جراحت كند دل را، پس بايد كه آدمى در هر كلامى پيش از آن تأمّل كند در آنكه مبادا چنين باشد. و از فوايد اين كلام اين نيز مى‏تواند بود كه گاهى در زجر و منع كسى از بدى اكتفا بكلام مى‏توان كرد و حاجت بضرب و جرح نيست بلكه آن انفع است از آنها.

5273 ربّ كلام كالحسام. بسا كلامى مانند شمشير برنده. اين نيز مضمون فقره سابق است.

5274 ربّ عادل جائر. بسا عدل كننده ستم كننده. يعنى بسيار كسى باشد كه باعتقاد خود عدل كند و در واقع جور و ستم باشد پس بايد كه آدمى كمال سعى و احتياط كند كه مبادا غلطى كند. و ممكن است كه مراد اين باشد كه بسيار كسى باشد كه در واقع حكم بعدل كند و در واقع ستم كننده باشد باعتبار اين كه او أهليت حكم نداشته باشد پس او در اين حكم با وجود اين كه موافق عدل و حقّ باشد گنهكار باشد و ستم بر خود كرده باشد.

5275 ربّ رابح خاسر. بسا سود كننده زيان كننده. يعنى بسا كسى باشد كه سود كرده باشد و با وجود آن زيان كرده باشد باعتبار اين كه آن كار ضرر بآخرت او داشته باشد، و يا باعتبار اين كه مصلحت او در آن سود نباشد و آن باعث زيانى از براى او باشد، و غرض بنا بر اوّل‏ ظاهرست و بنا بر دوّم مراد اينست كه آدمى از سودى كه بكند بايد كه پر شادمان نشود و پناه برد بخدا از اين كه زيانى در عقب داشته باشد، و همچنين از فوت سودى پر غمناك نبايد شد ممكن است كه مصلحت او در آن بوده باشد و آن سود را اگر مى‏برد سبب زيانى از براى او مى‏شد.

5276 ربّ دائب مضيّع. بسا تعب كشنده ضايع كننده. و اين نيز باعتبار اينست كه آن تعب او ضرر بآخرت او داشته باشد، و يا باعتبار اين كه در واقع نفعى از براى او نكند و بنا بر اوّل غرض ظاهرست، و بنا بر دوّم غرض منع از حرص در سعى و تعب كشيدن از براى دنياست و اين كه بسيارست كه هيچ اثرى بر آن غير تضييع اوقات مترتّب نشود بلكه گاه باشد كه آن سعى و تعب او كار او را ضايع كند.

5277 ربّ متودّد متصنّع. بسا اظهار دوستى كننده متصنعى. «متصنع» آنست كه خوبى روش و طريقه را برخود بندد و در واقع نداشته باشد و مراد اينست كه هر كه اظهار دوستى كند فريب او نبايد خورد گاه باشد كه متصنع باشد.

5278 ربّ عاطب بعد السّلامة. بسا هلاك شونده بعد از سلامت. يعنى بسا كسى كه از بلائى سلامتى يابد و بعد از آن بى‏فاصله هلاك شود پس آدمى بمجرّد همين كه از بلائى خلاص شد مغرور نشود و از دعا و استعاذه بدرگاه حق تعالى و تهيه توشه مرگ و تدارك اسباب آن غافل نگردد.

5279 ربّ سالم بعد النّدامة. بسا سالمى بعد از پشيمانى. يعنى بسيارست كه كسى پشيمان مى‏شود از كارى و گمان ميكند كه آن بلائى و مصيبتى خواهد شد از براى او، و بعد از آن سالم مى‏ماند از آن و از آن ضررى و زيانى نمى‏رسد باو. و غرض از امثال اين كلام اينست كه در هيچ ندامت و پشيمانى مأيوس نبايد بود بسا باشد كه سالم بماند چنانكه در هيچ سلامتى و نجاتى مغرور نبايد بود.

5280 ربّ عطب تحت طلب. بسا هلاكتى كه بوده باشد در زير طلبى. مراد منع از حرص در طلب و سعى زياد در آنست و اين كه بسيار مى‏شود كه طلبى باعث هلاكت مى‏شود يعنى در آخرت يا دنيا يا هر دو.

5281 ربّ طرب يعود بالحرب. بسا نشاطى كه برگردد بر بودن اموال و بى‏چيز ماندن. يعنى در پى آورد آنرا يا سبب آن گردد.

5282 ربّ كلمة سلبّت نعمة. بسا كلمه كه بربايد نعمتى را، مثل كلمه كه كفران نعمتى در آن باشد يا كلمه كه باعث آزردگى شخصى شود كه نعمتى باين كس مى‏داده باشد پس آدمى در هر كلمه كه گويد بايد كه خوب ملاحظه و احتياط كند كه متضمن چنين امرى نباشد.

5283 ربّ نزهة عادت نغصة. بسا بى‏غمى كه بر گردد بكدورتى يعنى سبب آن گردد، يا بآن متبدّل گردد پس بآن مغرور نبايد شد.

5284 ربّ غنّى اذل من نقد. بسا توانگرى كه بوده باشد خوارتر از «نقد». نقد بفتح نون و قاف نوعى است از گوسفند كه پاهاى كوتاه دارد و روى زشتى و در بحرين ميباشد و مشهورست ميانه عرب بخوارى.

5285 ربّ فقير اعزّ من اسد. بسا درويشى كه عزيزتر باشد از شير. مراد از اين دو فقره اينست كه چنين نيست كه هر توانگرى عزيز باشد و هر درويشى خوار بلكه بسيارست كه توانگرى بسبب بعضى صفات ذميمه خوارتر باشد از آن نوع گوسفند، و درويشى بسبب بعضى كمالات عزيزتر باشد از شير. و «عزيز بودن شير» باعتبار اينست كه پادشاه سباع است، و هيبت او در دل همه كس جا كرده، و در نظرها بزرگ و عظيم مى‏نمايد.

5286 ربّ حرف جلب حتفا. بسا حرفى كه بكشد مرگى را. يعنى سبب كشتن قائل آن يا ديگرى شود پس حرفى را كه كسى خواهد كه بگويد قبل از آن بايد كه خوب تأمّل كند در آن كه مبادا ضررى بكسى رساند.

5287 ربّ امن انقلب خوفا. بسا امنيتى كه مبدّل شود بخوفى، پس كسى كه در امنيت باشد بآن خاطر جمع نكند بلكه در فكر اين باشد كه اگر آن امنيت مبدّل شود بخوفى چاره كار او چيست.

5288 ربّ ساع فيما يضرّه بسيار سعى كننده در آنچه ضرر كند او را، يعنى بوده باشد سعى او در آنچه ضرر رساند باو و او غافل باشد از آن، پس هر كه سعى كند در كارى بايد كه نيك تأمّل كند كه مبادا چنين باشد.

5289 ربّ كادح لمن لا يشكره. بسا تعب كشنده از براى كسى كه شكر نكند او را، مراد منع از حرص در طلب دنياست و تنبيه بر اين كه: بسيارست كه آدمى تعب مى‏كشد در تحصيل دنيا و نمى‏شود كه صرف كند بلكه مى‏گذارد آنرا از براى كسى كه اصلا شكر او نمى‏كند.

5290 ربّ لغو يجلب شرّا. بسا لغوى كه بكشد شرّى را، يعنى بسيار كار لغو عبث باشد كه كسى بعنوان لعب و بازى بكند و آخر آن سبب فتنه و شرّى شود، پس اجتناب از لغوها بايد كرد.

5291 ربّ لهو يوحش حرّا. بسا بازى كه بر ماند آزاده را، يعنى باعث كدورت آزاده شود و اين كه او برمد از اين كس و دورى كند، پس در بازيها و خوش طبعيها نيز بايد تأمّل كرد كه مبادا چنين چيزى باشد.

5292 ربّ قول اشدّ من صول. بسا سخنى كه سخت‏تر باشد از حمله، مثل سخنهاى درشت كه تأثير آنها زياده از حمله باشد و غرض اينست كه كسى را كه حمله بر او از براى كتك و مانند آن نبايد كرد بطريق اولى چنان با او سخن نبايد گفت، و اين كه گاهى در زجر و منع مردم اكتفا بچنان سخنان توان كرد كه تأثير آنها زياده از ضرب و جرح است چنانكه قبل از اين نيز مذكور شد.

5293 ربّ فتنة أثارها قول. بسا فتنه كه برانگيخته باشد آنرا سخنى. غرض اينست كه بى‏تأمّل سخن نبايد گفت، چه بسيارست كه فتنه بمجرّد سخنى برانگيخته مى‏شود.

5294 ربّ أمنيّة تحت منيّة. بسا آرزوئى كه بوده باشد زير مرگى، يعنى موقوف باشد حصول آن بر مرگ كسى. و غرض ازين بيان واقع است بعبارت لطيفى، يا اشاره بمذّمت دنيا و خست آن و اين كه بسيار باشد كه حصول آرزوى كسى در آن موقوف باشد بر مرگ ديگرى، يا اشاره ببعضى اسرار تقدير مرگ و اين كه اگر آن نمى‏بود بسيارى مردم بآروزهاى خود نمى‏رسيدند. و ممكن است كه مراد اين باشد كه بسا آرزوئى كه حاصل نشود تا وقت مرگ، و آدمى در تعب انتظار حصول آن باشد تا وقتى كه بمرگ فارغ شود از آن، و غرض منع از بسيار داشتن آرزوها باشد. و ممكن است كه «تحت» بتاى دو نقطه بالا در اوّل نباشد بلكه «بحت» بباى يك نقطه زير باشد و معنى اين باشد كه: بسا آرزوئى كه بوده باشد محض مرگ يعنى سبب مرگ گردد و ثمره بغير از آن نداشته باشد، يا اين كه سبب هلاكت أخروى گردد و نتيجه بغير از آن نداشته باشد.

و ممكن است كه «تحثّ» فعل مضارع خوانده شود از «حثّ» بثاى سه نقطه بمعنى برانگيختن و ترجمه اين باشد كه: بسا آرزوئى كه برانگيزد مرگى را، يعنى طلب آن يا حصول آن سبب مرگ گردد، و اللّه تعالى يعلم.

5295 ربّ عمل أفسدته النّية. بسا عملى كه فاسد كرده باشد آنرا نيت، مثل كارهاى خير كه نيت در آن خالص نباشد از براى حق تعالى، پس كسى كه خواهد كه عمل او فاسد نشود بايد نيت را خالص گرداند.

5296 ربّ اجل تحت امل. بسا اجلى كه بوده باشد زير اميدى، يعنى بايد كه بعد از حصول اميدى در رسد، و غرض اينست كه بحصول اميدى پر مسرور و فرحناك نبايد شد گاه باشد كه اميدى باشد كه مرگ از عقب داشته باشد.

5297 ربّ نيّة انفع من عمل. بسا نيتى كه نفع رساننده‏تر باشد از عملى. ظاهر اينست كه اين باعتبار اينست كه حق تعالى چنانكه در احاديث بسيار وارد شده بمجرّد نيت و قصد كار خير ثواب مى‏دهد هر چند آن كار بعمل نيايد مثلا هر گاه مؤمنى فقير قصد و نيتش اين باشد كه اگر توانگر شود فلان كار و فلان و فلان از وجوه خيرات و مبرّات بكند و حق تعالى راستى نيت او را داند يعنى داند كه اگر او توانگر شود وفا به آنها خواهد كرد بمجرّد نيت او ثواب همه آنها را باو مى‏دهد هر چند او توانگر نشود و آن اعمال ازو بفعل نيايد، پس بنا بر اين ثواب بسيارى باعتبار كثرت نيات أعمال خير تحصيل مى‏توان كرد كه باعتبار أعمال مثل آن تحصيل نتوان كرد پس چنين نيتها از كسى بهترست از أعمال خيرى كه او را ميسر شود و در مرتبه آن كارها كه نيت كرده نباشد بلكه هر گاه نيت و قصد كسى اين باشد كه هميشه اگر زنده باشد عبادت خداى عزّ و جلّ بكند ثواب دايم از براى او خواهند نوشت و اعمال او در تمام عمر نسبت باين چه قدر تواند داشت مؤيّد اينست آنچه در احاديث وارد شده كه: مخلد نشده‏اند اهل آتش در آتش مگر بسبب اين كه نيتهاى ايشان اين بود در دنيا كه اگر مخلد بمانند در آن، عصيان كنند خدا را هميشه، و مخلد نشده‏اند اهل بهشت در بهشت مگر از براى اين كه نيتهاى ايشان در دنيا اين بوده كه اگر باقى بمانند در آن، عبادت كنند خدا را هميشه، پس بسبب نيتها مخلد شده‏اند آنها و اينها، يعنى آنها در آتش و اينها در بهشت.

ممكن است كه مراد به «نيتى كه أنفع از عمل باشد» بعضى نيتها باشد كه خالص باشد از براى خداى عزّ و جلّ، و اين كه آنها نفع رساننده‏ترند از بعضى عملها كه خالص نباشند از براى او و آميخته بريا يا غير آن باشند بعنوانى كه قصد قربت كافى باشد در سببيت آنها و آن قصد ديگر علاوه آن شده باشد بعنوانى كه اگر آنهم‏ نمى‏بود باز آن عمل را بقصد قربت ميكرد، و گاه باشد كه چنين عملى فى الجمله مقبول باشد و نفعى داشته باشد هر چند نيت خالص بهتر از آن باشد نه اين كه بالكليه باطل باشد پس «أنفع» كه افعل تفضيل است و ظاهر در حصول نفعى فى الجمله در مفضل عليه نيز باشد، بر ظاهر خود محمول مى‏تواند بود، و بر تقديرى كه عمل غير خالص اصلا نفعى نداشته ممكنست كه در استعمال افعل تفضيل مجازى شده باشد و مراد مجرّد اين باشد كه بعضى نيتها باشد كه ترجيح داشته باشد بر بعضى عملها، باعتبار اين كه آن نيت نافع باشد و آن عمل را نفعى نباشد، و استعمال افعل تفضيل بر اين نحو نيز بسيارست مثل قوله تعالى كه فرموده: قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى، سخن نيكوئى يعنى ردّ سائل بسخن نيكو و زبان خوش و مغفرتى يعنى در گذشتن از ابرام و الحاح سائل و درشتى نكردن در برابر آن يا رسيدن بمغفرت حق تعالى بسبب آن زبان خوش، يا مغفرت و در گذشتن سائل از تقصير او بسبب آن زبان خوش بهترست از صدقه دادنى كه در پى آن باشد اذيت رسانيدنى، پس فرموده‏اند كه ردّ سائل بنيكوئى بهترست از صدقه دادنى كه با اذيّت رسانيدنى باشد بدرشتى كردن با او يا غير آن، با آنكه صدقه دادن با اذيت حرام است و خيريتى ندارد.

5298 ربّ صلف اورث تلفا. بسا صلفى كه ميراث گذارد تلفى را، يعنى سبب آن شود و از عقب خود آورد آنرا، و ظاهر اينست كه مراد به «صلف» در اينجا بخل كردن و كمى احسان است يا وعده كردن بآن و وفا ننمودن يعنى بسيارست كه اين معنى سبب تلف مال مى‏گردد.

5299 ربّ سلف عاد خلفا. بسا سلفى يعنى پيش فرستاده شده كه بر گردد خلفى، يعنى از عقب گذاشته شده‏ مراد خيراتيست كه آدمى پيش فرستد و بماند از براى او تا بعد ازو بكار او آيد، يا احسانى كه پيش كند و عوض آن بعد از آن در دنيا نيز باو برسد و در بعضى نسخه‏ها «سلب» بجاى «سلف» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بسار بودن مال و بغارت بردن آن باشد كه برگردد خلفى يعنى نفعى از براى او بعد از آن در دنيا يا آخرت يا هر دو، و عبارت بنا بر نسخه اوّل لطيف ترست.

5300 ربّ عالم قتله علمه. بسا عالمى كه بكشد او را علم او. مراد عالمى است كه عمل نكند بعلم خود و با وجود علم گناهى را بكند كه سبب هلاكت او شود در آخرت، و اگر عالم نمى‏بود و ميكرد او را از روى جهل، بخشيده مى‏شد بسبب عذر جهالت.

5301 ربّ جاهل نجاته جهله. بسا جاهلى كه نجات او جهل او باشد يعنى بسبب جهل نجات يافته باشد از عقاب، باين كه كرده باشد گناهى را كه حق تعالى جاهل را در آن بسبب جهل او معذور دارد و عالم را معذور ندارد.

5302 ربّ حريص قتله حرصه. بسا حريصى كه بكشد او را حرص او، مثل آنانكه حرص زياده داشته باشند بر طلب دنيا، چه بسيار باشد كه آن سبب هلاكت اخروى ايشان گردد بلكه دنيوى نيز.

5303 ربّ كلام جوابه السّكوت. بسا كلامى باشد كه جواب آن خاموشى باشد، مثل سخنان ابلهان چنانكه مشهورست.

5304 ربّ نطق احسن منه الصّمت. بسا سخن گفتنى كه نيكوتر باشد از آن خاموشى، مثل سخن گفتنهايى كه متضمن ضررى باشد، يا لغو باشد و نفعى بر آن مترتّب نشود.

5305 ربّ دواء جلب داء. بسا دوائى كه بكشد كوفتى را، يعنى سبب آن شود.

5306 ربّ داء انقلب دواء. بسا كوفتى كه برگردد دوائى، يعنى دواى كوفتى شود و سبب شفايى از آن گردد و غرض ازين دو فقره با بيان واقع اينست كه در خوردن هر دوائى خوب تأمّل بايد كرد كه مبادا سبب كوفت ديگر شود، و اين كه بعد از آن نيز بآن خاطر جمع نبايد كرد و پناه بخدا بايد برد از اين كه سبب كوفتى ديگر گردد، و اين كه از عارض شدن كوفتى پرغمگين نبايد شد گاه باشد كه خير در آن باشد و سبب شفا از كوفت ديگر گردد.

5307 ربّ رجاء يؤدّى الى حرمان. بسا اميدى باشد كه بكشاند بمحرومى، مثل اكثر اميدها كه بمردم دنيا باشد.

5308 ربّ رباح يؤل الى خسران. بسا سودى كه بر گردد بزيانى، مثل سودهاى دنيوى كه متضمن زيان اخروى باشد و بى آن نيز بسيار سود دنيوى باشد كه آخر سبب زيانى گردد، پس بهر سودى پرشاد نبايد شد و پناه بايد برد بخداى از اين كه سبب زيانى گردد. و در بعضى نسخه‏ها «أرباح تؤل» بجاى «رباح يؤل» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بسا سودها كه برگردند بزيانى.

5309 ربّ لسان اتى على انسان. بسا زبانى كه بيايد بر آدميى. يعنى سبب كشته شدن آدميى شود يا رسيدن آسيبى باو، پس آدمى در هر سخن كه خواهد بگويد بايد نيك تأمّل كند كه مبادا چنين باشد و از آن ضررى باو يا بديگرى برسد.

5310 ربّ خوف يعود بالامان. بسا خوفى باشد كه برگردد بايمنى، مراد تسلى آدمى است و اين كه در خوفها پر غمگين نبايد بود گاه باشد كه خير در آن باشد و سبب ايمنى گردد.

5311 ربّ طمع كاذب لامل غائب. بسا طمع دروغى از براى اميد غائبى يعنى اميدى كه هرگز حاضر نشود و حاصل نگردد و مراد اينست كه: طمعها بسيار چنين باشد پس حريص بر آنها نبايد بود.

5312 ربّ رجاء خائب لامل كاذب. بسا اميد نوميدى از براى آرزوى دروغى، غرض از اين بر قياس فقره سابق اينست كه: بسيار اميدها باشد كه نوميد شوند و از براى آرزوئى چند باشند دروغ كه هرگز راست نشوند و بعمل نيايند، پس فريب آنها نبايد خورد و حريص در سعى از براى آنها نبايد بود.

5313 ربّ حرب جنيت من لفظة. بسا حربى كه چيده شود از يك لفظى. يعنى ثمره يك سخنى باشد و بسبب آن روى دهد، و «حرب» بفتح حاء و سكون راء هر دو بى‏نقطه بمعنى جنگ است و بفتح‏ هر دو بمعنى ربودن مال كسى و بى چيز گذاشتن اوست، و هر دو درين مقام مناسب است.