الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هشتم
( امام على (ع ) و امور قضايي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۷ -


(وقتى كه نامه ام به دستت رسيد و آنرا خواندى بلافاصله ((ابن هرمه )) را از مسئوليت بازار عزل كرده و به خاطر حقوق مردم او رازندانى كن و همه را باخبر كن تا اگر شكايتى دارند بگويند.
و اين مساءله را به همه كارمندان زير دستت گزارش كن تا نظر مرا بدانند.
در اين كار نسبت به ((ابن هرمه )) غفلت وكوتاهى نداشته باش كه هم نزد خدا هلاك خواهى شد و هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم .
به خدا پناهت مى دهم كه دراين كار كوتاهى نشود).
سپس حضرت دستور داد كه :
((روزهاى جمعه اورا از زندان خارج كن و سى تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان .
پس اگر كسى از او شكايتى با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده ، آن وقت حق او را از مال ابن هرمه بپرداز، سپس دست بسته و با خوارى به زندان باز گردان .
و بر پايش زنجير بگذار و فقط موقع نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى يا لباس آوردند مانع نشو و به كسى هم اجازه نده كه بر او وارد شود تا راه مخاصمه و طريق نجات رابه او بياموزد.
و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند آن شخص را مجازات كرده به زندان بيافكن تا توبه كند و از كرده خود پشيمان شود.
اى رفاعه ! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از ((ابن هرمه )) مگر آن كه براى جانش بترسى كه دراين صورت اورا با زندانيان ديگر به صحن زندان بياور.
اگر قدرت بدنى دارد هرسى روز، سى وپنج ضربه شلاق بر بدنش بزن و قضيّه رابه من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق ابن هرمه را هم قطع كن )).
مسائل مهمّى از نظر كيفرى در دستورالعمل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وجود دارد كه برخى از آنها را مى توان در موارد زير بيان داشت :
1 - عزل و بركنارى از مسئوليّت ، و نصب جانشين
2 - زندان با اعمال شاقّه
3 - جبران خسارتهاى مالى كه بر مردم رواداشته است
4 - شلاق ، هر ماه 35 ضربه
5 - گرداندن در بازار، و بردن آبروى ابن هرمه
6 - دست و پا در زنجير كردن
7 - ممنوع الملاقات شدن
8 - منع از تفريحات و هواخورى در داخل زندان
9 - شدّت عمل در شلاق خوردن در صورت قدرت بدنى ((هفته اى 35 ضربه ))(109)
2 - زندانى كردن استاندار خائن
يزيد بن حجبه تيمى ، استاندار امام على عليه السلام در شهر رى بود كه با خيانت به اموال مردم ، براى خودش اموال و غنائم فراوانى ذخيره كرد
وقتى گزارش خيانت او به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيد، او را عزل و در شهر رى زندانى كرد.
زندانى شدن يك استاندار، تاءثير زيادى در مردم داشت ، و زندان بان او شخصى به نام ((سعد)) بود.
گرچه توانست زندانبان را اغفال كرده بطرف شام و معاويه فرار كند، و پس از فرار به سوى معاويه ، اشعارى در مذمّت امام على عليه السلام سرود، و مورد احترام معاويه قرار گرفت و معاويه جوايزى به او بخشيد.(110)
3 - زندانى كردن فرماندار
يكى ديگر از فرمانداران امام ((منذر بن جارود)) بود.
پس از آنكه در بيت المال سوء استفاده نمود، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نامه تندى به او نوشت و فرمود:
((إ لى المنذر بن الجارود العبدى ، وقد خان فى بعض ما ولاّه من اءعماله ))
O ذمّ الخيانة الاقتصادّية
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ اءَبِيكَ غَرَّنِى مِنْكَ، وَظَنَنْتُ اءَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ، وَتَسْلُكَ سَبِيلَهُ، فَإِذَا اءَنْتَ فِيَما رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَادا، وَلاَ تُبْقِى لاَِّخِرَتِكَ عَتَادا.
تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.
وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِى عَنْكَ حَقّا، لَجَمَلُ اءَهْلِكَ وَشِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِاءَهْلٍ اءَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، اءَوْ يُنْفَذَ بِهِ اءَمْرٌ، اءَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ، اءَوْ يُشْرَكَ فِى اءَمَانَةٍ، اءَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ.
فَاءَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هذَا، إِنْ شَاءَ اللّهُ.

و المنذر بن الجارود هذا هو الذى قال فيه اءميرالمؤ منين عليه السلام : إ نه لنظّارٌ فى عِطفيه مختال فى بُرْدَيْه ، نَفّالٌ فى شِرَاكَيْهِ.
(نامه به منذر بن جارود عبدى ، كه در فرماندارى خود
خيانتى مرتكب شد)
O سرزنش از خيانت اقتصادى
پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين ، و گمان كردم همانند پدرت مى باشى ،(111) و راه او را مى روى ، ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده ، و توشه اى براى آخرت خود باقى نگذاشته اى ، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى كنى ، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدى ، اگر آن چه به من گزارش رسيده ، درست باشد، شتر خانه ات ، و بند كفش تو از تو باارزش تر است ، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. ان شاءالله .
(مُنذر كسى است كه اميرمؤ منان درباره او فرمود: آدم متكبّرى است ، به دو جانب خود مى نگرد، و در دو جامه كه بر تن دارد مى خرامد، و پيوسته بر بند كفش خود مى دمد كه گرد ننشيند).(112)
و آنگاه او را براى مدّتى زندانى كرد.
4 - شلاّق زدن وليد
آنگاه كه ظلم و ستم خليفه سوم و بنى اميّه فراگير شد، وكارگزاران خليفه سوم هر چه مى خواستند انجام مى دادند
وليد فرماندار كوفه آشكارا شراب مى خورد، ودر حال مستى نماز صبح را چهار ركعت خواند، كه مالك اشتر، انگشتر از دست او در آورد وبه مدينه رساند، وبا شهودى كه به همراه داشت ، اثبات كردند كه وليد شراب خورده است .
وليد با اصرار امام على عليه السلام و ياران او به مدينه آورده شد، و در حضور خليفه سوم جنايات او ثابت شد.
امّا خليفه سوم به جاى مجازات وليد، با مالك و همراهان او درگير شد و گفت :
اگر هم جرم وليد اثبات شود چه كسى مى تواند برادرم را شلاّق بزند؟
در اينجا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بلند شد و پيراهن وليد را كشيد و او را به رو افكند و 80 تازيانه بر بدن او نواخت .
خليفه سوم خطاب به امام گفت :
تو حق ندارى كه با وليد چنين معامله اى بكنى .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
وليد شراب خورده و مرتكب فسق شده است ، او شايسته كيفرى بيش از اينهاست .(113)
اجراى انواع كيفرهاى اسلامى
نمونه هايى چند از مجازاتهاى امام على (عليه السلام )
اميرالمؤ منين على عليه السلام در اجراى حكم الهى و در كيفر مجرمان هركس كه بود ترديدى به خود را نمى داد، به برخى از نمونه ها توجّه كنيد.
1 - بر نجاشى شاعر، كه دوست حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود و در صفّين اشعار حماسى مى خواند، هشتاد ضربه حد شراب (چون در روز ماه رمضان شراب خورد)، و 20 ضربه شلاّق (براى شكستن حرمت ماه رمضان ) زد.(114)
2 - جوانى را كه دزدى كرده بود و انگشتان دست او را قطع كرد، چند روزى نگهداشت ، و فرمود كه از بيت المال به او لباس و غذا و دوا بدهند.
3 - زنى شوهر دار، كه سه بار اعتراف به زنا كرد را، رجم نمود.
4 - زراره نقل مى كند :
مردى كه با آلت خود بازى مى كرد، بر دستهاى او آنقدر شلاّق زد تا قرمز شد و فرمود تا هزينه ازدواج او را از بيت المال بدهند.(115)
5 - مرد نصرانىِ تازه مسلمان ، كه گوشت خوك تهيّه كرده بود تا بخورد را شديدا مورد نكوهش قرار داد و فرمود:
اگر مى خوردى حدّ شرعى برتو جارى مى كردم .
سپس چند ضربه شلاق بر او زد.(116)
6 - امام در حالى كه شلاقى در دست داشت به بازار رفت و آمد مى كرد تا اگر تخلّفى انجام گيرد فورا مجازات كند.(117)
7 - شخصى معركه گير و قصّه پرداز در مسجد كوفه گروهى را گرد آورده بود و فريب مى داد، كه امام على عليه السلام او را احضار و چند ضربه شلاق بر او زده و از مسجد بيرون كرد.(118)
8 - عبداللّه سبا و 70 نفر از قوم (( زطّ )) كه در عقيده منحرف شدند و گفتند:
على خداست
پس از نصيحت ها و توبه دادن ، چون از انحراف دست بر نداشتند همه را گردن زد.(119)
9 - قطع دست متولى بازار
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى كنترل بازار بصره ، شخصى به نام (( على بن اصمع )) را ماءموريّت داد كه بر بازار آن شهر نظارت كند، امّا پس از چندى دست به خيانت گشود وپس از اثبات ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام انگشتان دست او را قطع كرد.(120)
مجازات مرد زناكار
در زمان خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام مردى در كوفه به محضر امام على عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد، يا اميرالمؤ منين ! من زنا كرده ام ، مرا تطهير كن .
حضرت به او فرمود :
از كدام طايفه و قبيله اى ؟
عرض كرد : از طايفه مزينه هستم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
آيا از قرآن چيزى خوانده اى ؟
گفت : آرى .
حضرت فرمود : پس بخوان .
مرد مقدارى از آيات قرآن را خواند و خوب هم خواند، امام على عليه السلام به او فرمود:
آيا ديوانه اى ؟
گفت : خير، عاقلم .
حضرت فرمود :
برو تا درباره تو محرمانه سؤ ال كنم .
مرد رفت .
زمانى نگذشت كه مجددا برگشت و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! من زنا كرده ام ، مرا پاك كن .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اين مرتبه از راه ديگر او را سؤ ال پيچ كرد.
به او فرمود:
آيا همسر هم دارى ؟
گفت : آرى .
حضرت فرمود :
همسرت با تو در محل زندگيت بسر مى برد؟
گفت : آرى .
حضرت مجددا فرمود :
برو تا درباره تو مخفيانه تحقيق كنم .
اميرالمؤ منين عليه السلام فردى نزد قوم او فرستاد و از حال آن مرد خبر گرفت .
آنان گفتند :
يا اميرالمؤ منين ! او مردى عاقل و داناست .
سپس آن مرد، براى سومين بار حرف خود را تكرار و گناه را بر زبان جارى كرد.
امام على عليه السلام براى سومين نوبت به او فرمود:
برو تا درباره ات تحقيق كنم .
آن مرد رفت .
براى مرتبه چهارم آمد و اعتراف و اقرار به گناه كرد.(121)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دستور داد كه قنبر او را حبس كند، تا مجازات شود.
آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
((ما اءَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْكُم اءَنْ يَاءْتِى بَعضَ هذِهِ الفَواحِشَ فَيفْضَحُ نَفسَهُ عَلى رؤ وسِ المَلاَ اءفَلا تابَ فِى بَيتِهِ،
فَوَاللّهِ لَتُوبَتُهُ فِيما بَينَهُ وَبَينَ اللّهِ اءفضَلُ مِن إِقامَتىِ عَليهِ الحَدَّ؛))

(چه قبيح و نازيباست كه كسى از شما از اين گناهان مرتكب شود، آنگاه خود را در برابر چشم همه مردم مفتضح و رسوا نمايد، مگر نمى شد در خانه اش توبه كند!
سوگند به خدا! هر آينه توبه او بين خود و خدايش بهتر است از اين كه من بر او اقامه حد نمايم .)
آنگاه مرد زناكار را براى اجراى حدّ الهى بيرون آورد و ميان مردم ندا داد:
اى گروه مردم ! از خانه خارج شويد تا حد خدا بر اين مرد جارى شود،
امّا همه شما صورت هاى خود را بپوشانيد تا هيچ كس ديگرى را نشناسد.
آن مرد را براى اقامه حدّ الهى به صحرا بردند،
مرد عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! به من مهلت دهيد، دو ركعت نماز بخوانم .
وقتى نمازش را خواند، حضرت او را در چاله اى كه براى اين كار مهيا شده بود گذاشت ، آنگاه رو به مردم كرد و فرمود:
((يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ، إِنَّ هذا حَقُّ مِنْ حُقوقِ اللّهِ عَزَّوجل ، فَمَنْ كانَ لِلّهِ فِى عُنُقِهِ حقُّ فَلِيَنصَرِف ، وَلا يُقيمُ حُدودَاللّه مَن فِى عُنُقِهِ لِلّهِ حَدُّ))
(اى گروه مسلمانان ! اين حق از حقوق خداست و هركس حقى از خدا به گردنش هست در اجراى حدّ شركت نكند، زيرا كسى كه حدّى از حقوق خدا به گردنش باشد، اقامه حدّ نبايد بكند.)(122)
مجازات زن زناكار
در عصر حكومت امام على عليه السلام زنى كه حامله بود و نزديك زايمانش مرتكب عمل زنا شد، به محضر اميرالمؤ منين عليه السلام آمد عرض كرد:
من زنا كرده ام ، پس مرا پاكيزه كن كه عذاب دنيا آسانتر از عذاب هميشگى آخرت است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : از چه تو را طاهر كنم ؟
زن گفت : از زنايى كه كرده ام .
امام على عليه السلام فرمود : آيا شوهر دارى ؟
عرض كرد : بله صاحب شوهر هستم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
آيا آن زمانى كه مرتكب زنا شدى شوهرت حاضر بود يا از تو دور بود؟
زن گفت : بله او در دسترس بود.
امام على عليه السلام فرمود :
برو هر وقت بچّه ات را به دنيا آوردى ، بيا تا تو را طاهر كنم .
وقتى زن مى رفت ، حضرت خيلى آرام بدون آن كه كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را بشنود، فرمود:
((خدايا! اين يك شهادت و اقرار بود))
طولى نكشيد كه زن مجدّدا به محضر امام على عليه السلام آمد و عرض كرد:
بچه ام به دنيا آمد مرا پاك كن .
حضرت تجاهل كرد. (مثل اين كه هيچ نمى داند)
فرمود : از چه چيز تو را پاك كنم ؟
گفت : من زنا كرده ام پاكم كن .
باز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ الات گذشته را تكرار كرد.
زن هم قبل ، جواب داد.
امام على عليه السلام فرمود :
((برو و بچه ات را تا دو سال شير بده همان گونه كه خدا دستور داده (123) تا تو را پاك كنم .))
وقتى زن مى رفت ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به آرامى به طورى كه زن نفهمد فرمود:
((خدايا! اين شهادت و دوبار اعتراف ))
راوى مى گويد، دوسال تمام شد، زن مجدّدا آمد و گفت :
من دو سال بچه ام را شير دادم ، پس مراطاهر كن يا اميرالمؤ منين !
اين نوبت هم امام على عليه السلام تجاهل كرد و زن مانند گذشته پاسخ داد.
اين بار حضرت به او فرمود :
اى زن ! برو بچه ات را كفالت كن تا به حدى كه عقلِ خوردن و آشاميدن را پيدا كند و بتواند خود را حفظ كند.
از بلندى پرت نشود و در چاهى نيفتد، هر وقت فرزندت به اين حد رسيد بيا تا تو را طاهر كنم .
راوى مى گويد :
زن مى رفت و گريه مى كرد.
در همين حال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آرام مى گفت :
((خدايا! اين سه بار شهادت و اقرار.))
بين راه (( عمرو بن حريث مخزومى )) از اصحاب امام على عليه السلام ديد كه زنى از كنار محكمه قضاى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى رود و گريه مى كند.
جلو آمد و سؤ ال كرد:
اى زن ! چرا گريه مى كنى ؟ من مكرّر ديدم كه خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام رفتى و باز آمدى .
زن در پاسخ گفت :
آرى ! نزد اميرالمؤ منين رفتم تا مرا پاك كند، ولى به من فرمود:
برو بچه ات را بزرگ كن وقتى عقل خوردن پيدا كرد بيا تا تو را پاك كنم ،
اى عمرو! مى ترسم مرگ من فرا رسد و پاكم نكرده باشد.
عمرو بن حريث به خيال خود خواست به زن خدمتى كرده باشد گفت :
ناراحت نباش من بچه تو را بزرگ مى كنم ، برگرد تا امام حكم خدا را درباره ات جارى سازد.
زن برگشت ، و پيشنهاد نگهدارى فرزندش ، توسّط عمروبن حريث را به اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كرد.
باز امام على عليه السلام درباره زن تجاهل كرد و فرمود:
براى چه عمرو كفالت فرزندت را عهده دار شده است ؟
زن گفت : زنا كرده ام مرا پاكيزه كن .
حضرت مجدّدا سؤ الات را تكرار كرد كه :
آيا شوهر داشتى ؟ آيا او در زمان گناه در دسترس تو بود؟
زن هم جواب گذشته را داد.
در اين جا چهار بار، در چهار مجلس ، زن اعتراف به گناه زنا كرد.
آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام سر مبارك را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:
((اِنَّهُ قَدْ ثَبتَ لَكَ عَلَيها اءَربَعَ شَهادات ...))
(خدايا، براى تو چهار بار شهادت و اقرار او ثابت شد، با رخدايا تو خود به پيامبرت خبر دادى كه :
اى محمد! هركس حدّى از حدود مرا تعطيل كند با من جنگ و معانده كرده است و با اين ترك با من طلب ضدّيت نموده است ،
اى خدا! من حدود تو را تعطيل نمى كنم و با تو طلب ضدّيت نخواهم كرد، احكام تو را ضايع نمى كنم ، بلكه من مطيع تو هستم و سنّت پيامبرت را پيروى مى كنم .)
عمروبن حريث كه به نظر خود كار خوبى كرده بود مى گويد:
نگاه كردم در صورت حضرت على عليه السلام مثل آن كه انارى به صورتش ريخته شده ، فهميدم كه حضرت از كار من ناراحت است ، لذا پيشدستى كرده و گفتم :
يا اميرالمؤ منين ! من خواستم كفالت فرزندش كنم ، زيرا گمان مى كردم اين كارم را دوست داريد، اگر مى دانستم از اين كار ناراحت مى شويد، اين كار را نمى كردم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
((اءبَعْدَ اءربَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ؟ لَتُكَفِّلَنَّهُ وَ اءَنتَ صاغِرٌ))
(آيا بعد از چهار بار شهادت كه كار تمام شده ، تو كفالت كردى در حالى كه سر بزير هستى ؟)
سپس حضرت دستور داد تا حدّ شرعى اجرا شود.(124)
قطع دست غلام سياه
(( اصبغ بن نباته )) نقل مى كند كه :
روزى در خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام بودم كه بين مردم حكومت مى كرد.
ناگهان جماعتى بر آن حضرت وارد شدند و غلام سياهى را دست بسته آوردند
گفتند:
يا اميرالمؤ منين اين غلام دزدى كرده است ، مجازاتش كن .
حضرت فرمود :
اى غلام آيا تو دزدى كردى ؟
عرض كرد : آرى ، يا اميرالمؤ منين .
حضرت على عليه السلام فرمود :
مادرت به عزاى تو بنشيند، اگر براى مرتبه دوم اقرار كنى ، دست تو را قطع مى كنم .
غلام گفت :
دزدى كردم .
حضرت على عليه السلام فرمود :
حكم خدا را درباره او جارى كنيد.
و آنگاه انگشتان او را قطع كردند.
غلام انگشتان قطع شده خود را به دست چپ گرفت كه خون از او جارى بود.
ابن كوّاى يشكرى او را ديد و گفت :
چه كسى دست تو را قطع كرد؟
غلام گفت :
(قَطَعَ يَمينى سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ قَائِدُ الْغُرّ الُْمحَجَّلين وَ اَوْلَى النَّاسِ بِا الْمُؤْمِنين ، عَلِىِّ بْنِ اِبى طالِب اِمَامُ الْمَهْدِى وَ زَوْجُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتَ مُحِمَّدِ الْمُصْطَفى اَبُوالْحَسَنِ الُْمجْتَبى وَ اَبُوالْحَسَنِ الْمُرْتَضى ...)
(( دست مرا رهبر مردان و زنان و سزاوارتر از مؤ منان به خودشان ، على بن ابيطالب پيشواى هدايت كننده و شوهر فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و پدر حسن و حسين قطع كرد.))
ابن كوّا گفت :
بسيار عجب است او دست ترا قطع كرده و تو او را ستايش مى گوئى ؟
غلام گفت :
دست مرا به حق قطع كرده چرا او را ثنا نگويم و حال آنكه محبت او در پوست و گوشت و خون من آميخته شده است .
به خدا قسم دست مرا قطع نكرد مگر بحق كه خداوند متعال آنرا بر من روا داشته است .
ابن كوّا بر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شد و آنچه بين او و غلام گذشته بود را شرح داد.
حضرت فرمود :
ما را دوستانى است كه اگر آنها را با شمشير پاره پاره كنيم محبت ما در دل هاى آنها زيادتر مى شود،
و ما را دشمنانى است كه هرچه بر آنها خدمت كنيم دشمنى آنها زيادتر مى شود.
سپس به امام حسن عليه السلام فرمود :
برو ، اين غلام سياه را بياور.
وقتى حاضر شد، حضرت فرمود :
اى غلام من دست تو را قطع كردم و تو مرا مدح و ثنا مى گويى .
غلام عرض كرد :
چرا شما را ثنا نكنم و حال آن كه پوست و گوشت و خون من به محبّت شما آميخته است و شما دست مرا به حق قطع نمودى و مرا از عذاب آخرت نجات دادى .
آن حضرت فرمود :
دست خود را نزديك من آر.
آن حضرت دست بريده را به جاى خود گذارد و رداى خود را به روى او كشيد، پس برخاست و دو ركعت نماز به جاى آورد و دعائى قرائت فرمود.
چون عبا را عقب زد، ديديم دست آن غلام مثل اوّل صحيح و سالم شده است .
غلام از جا برخاست و گفت :
(آمَنْتُ بِاللّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولُهُ وَ لِعَلِي اَلَّذى رَدَّ الْيَدَ الْمَقْطُوعَةَ بَعْدَ تَخْلِيَتِهَا مِنَ الزّنَدِ)
((ايمان آوردم به خداوند و به رسالت محمدصلى الله عليه و آله و سلم و ايمان آوردم به امامت على عليه السلام كه انگشتان قطع شده را به جاى خود بازگرداند.))
پس روى قدم هاى آن حضرت افتاد و گفت :
بِاَبى اَنْتَ وَ اُمِّى
(( پدر و مادرم فداى تو، يا على ))(125)
حكم جَعل مُهر
در زمان خلافت خليفه دوم مردى به نام ((معن بن زائده )) مُهرى شبيه مُهر خليفه جعل كرده و با آن اموالى از ماليات كوفه را تصرّف كرد.
پس از آن كه او را دستگير كردند.
روزى خليفه دوم بعد از نماز صبح خطاب به مردم گفت :
همگى بر جاى خود بنشينيد.
و آنگاه قضيّه (( معن )) را نقل كرد و در كيفيّت مجازات او با آنان به مشورت پرداخت ، از آن ميان مردى گفت :
اى خليفه ! دستش را قطع كن !
و ديگرى گفت : او را دار بزن !
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آنجا نشسته و سخنى نمى فرمود.
خليفه دوم به آن حضرت رو كرده و گفت :
يا اباالحسن ! نظر شما چيست ؟
آن حضرت عليه السلام فرمود :
اين مرد مرتكب دروغى شده كه بايد تاءديب گردد.
پس خليفه دوم آن شخص را به شدّت زد و آنگاه وى را به زندان انداخت .(126)
مجازات كَفَن دزد
كَفَن دزدى را نزد معاويه آوردند.
معاويه به ياران خود گفت :
به نظر شما كيفر اين مرد چيست ؟
گفتند : او را عقوبت ده و آزادش كن .
از آن ميان مردى گفت :
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام چنين حكم نكرده است .
معاويه پرسيد : پس چگونه حكم كرد؟
گفت :
آن حضرت فرمود، دست كفن دزد بايد قطع شود؛ زيرا او هم دزد است و هم نسبت به مردگان هتّاك .(127)
حبس با شكنجه
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى مردى كه سوگند ياد مى كرد با زن خود همبستر نشود و او را هم طلاق ندهد، اتاقى از نِى ساخت و او را در آنجا زندانى كرد و تنها 4/1 خوراكش را به او داد، تا زنش را طلاق دهد.(128)
دو رويّه مختلف
هنگامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در جنگ جمل بر دشمن پيروز گرديد به ياران خود فرمود:
((دشمنى را كه از جنگ گريخته تعقيب نكنيد، مجروحان را نكشيد و كسانى كه در خانه ها پناهنده شده اند در امان هستند))
ولى در جنگ صفّين ، دشمنان را بدون استثناء مى كشت .
ابان بن تغلب به ابن شريك گفت :
چرا اميرالمؤ منين در دو جنگ جَمَل و صفّين ، دو رويّه مختلف به كار گرفت ؟
ابن شريك گفت :
زيرا در جنگ جَمَل فرماندهان لشگر كه طلحه و زبير بودند، در همان ابتداى جنگ كشته شدند، ولى در جنگ صفّين ، فرمانده لشگرِ معاويه ، زنده بود و لشگريان را جمع نموده به جنگ وا مى داشت .(129)
برخورد با اسيران شامى
در جنگ جمل هرگاه دشمنى از شاميها به دست امام على عليه السلام اسير مى شد، اگر كسى از ياران آن حضرت را نكشته بود او را آزاد مى كرد وگرنه او را مى كشت ،
و اگر پس از آزادى دوباره به جنگ مى آمد و اسير مى شد، او را به قتل مى رساند.(130)
شيوه هاى صحيح كيفر دادن
1 - روش صحيح كيفر دادن
امام على عليه السلام در كيفر دادن افراد مجرم ، شيوه هاى اخلاقى ، روانى را بگونه اى بكار مى گرفت ، كه مجرم پس ‍ از مجازات نيز از ارادتمندان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام قرار مى گرفت زيرا:
- در مجازات شتاب نمى كرد
- در چند مرحله اعتراف مى گرفت
و زشتى گناه انجام شده را تذكّر مى داد.
- در مجازات عقده زدائى نداشت و تنها حدّ شرعى را رعايت مى كرد.