الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هشتم
( امام على (ع ) و امور قضايي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۸ -


تا قنبر در شلاّق زدن مُجرمى 3 عدد اضافه زد، امام على عليه السلام او را قصاص كرد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام چونان پدرى دلسوز با مجازات شده رفتار مى نمود،
و مانند طبيبى شفا دهنده بود،
كه پس از اجراى حدّ يا قطع انگشتان دست دزد، از ستايش گران حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى شدند.
به يك نمونه توجّه كنيد:
شخصى به نام (( اَفْلح )) در مشكلات سخت زندگى سرانجام به دزدى آلوده شد.
پس از دزدى ناراحت و پشيمان شد،
خدمت امام على عليه السلام رفت و چند بار اعتراف كرد،
و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حدّ شرعى را با قطع چهار انگشت او، جارى كرد.
يكى از فرصت طلبان به نام (( ابن كوّا )) كه از خوارج نهروان بود، تلاش كرد تا او را وسوسه كند و عليه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بشوراند، گفت :
آه چه كسى انگشتان تو را قطع كرد؟ چقدر بى رحم بود؟
ناگهان (( افلح )) در ميان مردم بازار بپاخاست و شروع به مدح و ستايش امام على عليه السلام كرد و گفت :
(قَطَعَ يَمينى اِمامٌ حَنَفِىُّ، بَدْرِىُّ، اُحُدِىُّ، مَكِىُّ، مَدَنِىُّ، اَبْطَحِىُّ، هاشِمِىُّ، قُرَشِىُّ
قَطَعَ يَمينى اِمامُ التُّقى ،وَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفى ، شَقيقُ النَّبِىِّ الُْمجْتَبى ، لَيْثُ الثُّرى ، غَيْثُ الْوَرى ، حَتْفُ الْعِدى وَ مِصْباحُ الْهُدَى )

(دست مرا امامى قطع كرد كه يكتا پرست ومبارز بدر و اُحُد است ودر مكه ومدينه وسرزمين ابطح معروف است ، از قبيله بنى هاشم و قريش است .
دست مرا امام پرهيزكاران ، پسر عموى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ميوه دل رسول خدا، شير بيشه شجاعت ، عامل رحمت امّت ، و كوبنده دشمن ، و چراغ هدايت ، قطع كرد.)
همه مردم با شگفتى او را تحسين كردند.
وقتى اين خبر به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيد او را طلبيد و مورد محبّت قرار داد.
آنگاه خطاب به ابن كوّا فرمود:
اى فرزند كوّا، ما را دوستانى است كه اگر آنان را قطعه ، قطعه كنيم ، جز بر دوستى آنان نيفزايد، و ما را دشمنانى است كه اگر عسل در گلوى آنان بريزيم ، جز بر دشمنى و كينه توزى آنها نمى افزايد.(131)
2 - كيفر و هدايت
الف - رعايت اصول انسانى در اجراى حدّ شرعى
شخصى را خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام آوردند تا حدّ شرعى بر او جارى كند.
امام على عليه السلام مشاهده فرمود كه بدن آن فرد جانى زخم است ، پس از اجراى حدّ خوددارى كرد و فرمود:
اءخِّرُوهُ حَتّى تَبْرَاءَ
( او را ببريد تا زخمهاى بدنش بهبود يابد.) (132)
ب - مهلت توبه دادن به گناهكار
شخصى در ميان اصحاب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بپاخاست و گفت :
اى اميرالمؤ منين ، مرتكب زنا شدم ، مرا پاك كن .
امام على عليه السلام از او روى برگرداند و فرمود: بنشين .
سپس روى به اصحاب كرد و فرمود :
چه مانعى دارد كه خطاكار بين خود و خداى خود پشيمان شود و توبه كند؟ و پرده پوشى كند، چنان كه خدا پرده پوشى فرمود.
آن شخص دوباره برخاست و گفت : مرا پاك كن .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
چرا اين درخواست را دارى ؟
آن مرد گفت : براى پاك شدن .
امام على عليه السلام فرمود :
كدام پاك شدن از توبه بالاتر است ؟
و سخنان خود با مردم را ادامه داد.
بار سوّم آن شخص بپاخاست و گفت :
مرا پاك كن !!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مقدارى با او گفتگو فرمود و رهنمود داد كه در خلوت بيا تا از تو به صورت خصوصى سئوالاتى داشته باشم .(133)
ج - نماز خواندن و دفن كردن حدّ خورده (134)
اميرالمؤ منين على عليه السلام مسلمانى را كه مرتكب قتل عمد شد قصاص كرد و سپس بر جنازه او نماز گذارد و در قبرستان مسلمانان او را دفن كرد،
يعنى همه ارزش ها را حتّى نسبت به يك مجرم حد خورده رعايت مى كرد
د - ضرورت تحقيقات كامل براى اثبات جرم (135)
ه‍ - اجراى حدّ بر يهود و نصارى اگر حرمت اسلامى را رعايت نمى كردند.(136)
و - دست جيب بُرى كه قطع نشد
شخصى را خدمت امام على عليه السلام آوردند كه جيب برى كرد. (طرّار بود.)
و منتظر مجازات او بودند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
اگر از روى لباس ها (كت و شلوار يا پيراهنى كه جيب آن پيدا است ) دزديده باشد، دست او را قطع نمى كنم ، (و تنها اداى دين و تعزير دارد)،
امّا اگر از لباس زير چيزى دزديده باشد، دست او را قطع مى كنم .(137)
(چون لباس روى لباس ها و جيب هاى آن حالت حرز و حفظ و حراست شده ندارد و اگر كسى چيزى را خارج از حرز بدزدد، قطع دست نخواهد داشت ، امّا جيب هاى لباس زيرين حالت حرز دارد.)
ز - معالجه و درمان حد خورده ها
وقتى جرم دزدى يا زناكارى يا شراب خوارى ثابت مى شد، و حدّ شرعى بر او جارى مى گشت ، اگر انگشتان دست قطع مى گشت ، يا بدن زخم مى گرديد، امام على عليه السلام دستور مى دادند كه او را درمان كنند.
در حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام چند نفر دزدى كردند،
پس از اثبات و اعتراف به جرم ، امام على عليه السلام دستور داد كه انگشتان دست آنها را قطع كردند، سپس امر فرمود تا آنها را درمان كنند،
و زخم آنها را جرّاح و طبيب مداوا كند،
و آنها را به عنوان مريض بسترى كرده تحت نظر بگيرند،
و از غذاهاى مقوّى مانند روغن حيوانى و عسل و كباب به آنها بخورانند، تا دست آنها خوب شود و زخم التيام يابد،
سپس با سخنان حكيمانه آنها را نصيحت مى كرد و مى فرمود:
يا هؤُلاءِ اِنَّ اءيْدِيَكُمْ سَبَقْتُكُمْ اِلَى النّارِ فَاِنْ تُبْتُمْ وَ عَلِمَ اللّهُ مِنْكُمْ صِدْقَ النِّيَّةِ تابَ عَلَيْكُمْ وَ جَرَرْتُمْ اءَيْديكُمْ اِلَى الْجَنَّةِ، فَاِنْ لَمْ تَتُوبُوا عَمّا اَنْتُمْ عَلَيْهِ جَرَّتْكُمْ اءَيْدِيكُمْ اِلَى النّارِ
( هان اى شما ! همانا دست هاى شما پيش از شما وارد جهنّم شدند، اگر توبه كنيد و خداوند بنگرد كه با صداقت توبه كرديد، مى پذيرد و دست هاى شما را وارد بهشت مى كند، امّا اگر از كردار زشت خود پشيمان نشويد و توبه نكنيد شما و دست هاى بريده شما را وارد جهنّم خواهد كرد.)(138)
3 - فردى كردن مجازات (يك عمل و پنج حكم )
وقتى پنج نفر با زنى رابطه نامشروع داشتند و آنها را نزد خليفه دوم آوردند، دستور داد كه :
بر همه حدّ زنا جارى شود،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام او را باز داشت و به شرح زير احكام الهى را اجراء كرد:
- اوّلى را گردن زد، چون كافر ذمّى بود كه با زن مسلمان زنا كرد.
- دوّمى را رجم و سنگسار كرد چون زن داشت و زنا كرد.
- سومى را صد ضربه شلاق زد چون زن نداشت و زنا كرد.
- چهارمى چون بنده بود 50 ضربه شلاق بر او نواخت .
- و پنجمى را 25 ضربه شلاق زد (تعزير كرد) چون اختلالات روانى داشت .
خليفه دوم با صداى بلند گفت :
زنده نباشم در ميان قومى كه على در آن نباشد.(139)
در چشمه سار نهج البلاغه
افشاى قضاوت دوغين
خطبه 18 نهج البلاغه
فى ذمّ اختلاف العلماء فى الفتيا ذم اءهل الراءى
1 - نقد مسلك اهل الرّاءى
تَرِدُ عَلَى اءَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِى حُكْمٍ مِنَ الاْءَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَاءْيِهِ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلافِ قَوْلِهِ، ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذلِكَ عِنْدَ الاِْمَامِ الَّذِى
اسْتَقْضَاهُمْ، فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعا.

2 - كمال الدّين
وَإِل -هُهُمْ وَاحِدٌ! وَنَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ، وَكِتَابُهُمْ، وَاحِدٌ! اءَفَاءَمَرَهُمُ اللّهُ -سُبْحَانَهُ- بِالاِْخْتِلاَفِ فَاءَطَاعُوهُ! اءَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ!
اءَمْ اءَنْزَلَ اللّهُ سُبْحَانَهُ دِينا نَاقِصا فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ! اءَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ، فَلَهُمْ اءَنْ يَقُولُوا، وَعَلَيْهِ اءَنْ يَرْضَى ؟ اءَمْ اءَنْزَلَ اللّهُ سُبْحَانَهُ دِينا تَامّا فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلى الله عليه و اله و سلم عَنْ تَبْلِيغِهِ وَاءَدَائِهِ. وَاللّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: ((مَا فَرَّطْنَا فى الْكِتَابِ مِنْ شَىْءٍ)) وَفِيهِ تِبْيَانٌ لِكُلِّ شَى ءٍ. وَذَكَرَ اءَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا، وَاءَنَّهُ لاَ اخْتِلاَفَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: ((وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا)). وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ اءَنِيقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لاَ تَفْنَى عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِى غَرَائِبُهُ، وَلاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إ لا بِهِ.

ترجمه خطبه 18
(نكوهش از اختلاف راءى عالمان در احكام قطعى اسلام )
1 - نكوهش اهل راءى (خود محورى در قضاوت )
دعوايى نسبت به يكى از احكام اجتماعى نزد عالمى مى برند كه با راءى خود حكمى صادر مى كند، پس همان دعوى را نزد ديگرى مى برند كه او درُست بر خلاف راءى اوّلى ، حكم مى دهد، سپس همه قضُات نزد رييس خود كه آنان را به قضاوت منصوب كرد، جمع مى گردند، او راءى همه را بر حق مى شمارد!!
2 - مبانى وحدت امّت اسلامى
در صورتى كه خدايشان يكى ، پيغمبرشان يكى ، و كتابشان يكى است ، آيا خداى سبحان ، آنها را به اختلاف امر فرمود؟ كه اطاعت كردند؟ يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند؟ آيا خداى سبحان ، دينِ ناقصى فرستاد و در تكميل آن از آنها استمداد كرده است ؟ آيا آنها شركاءِ خدايند كه هر چه مى خواهند در احكام دين بگويند، و خدا رضايت دهد؟ آيا خداى سبحان ، دين كاملى فرستاد پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ابلاغ آن كوتاهى ورزيد؟ در حالى كه خداى سبحان مى فرمايد: ((ما در قرآن چيزى را فرو گذار نكرد))(140)
و فرمود : ((در قرآن بيان هر چيزى است ))(141) و يادآور شديم كه :
بعضِ قرآن گواهِ بعضِ ديگر است و اختلافى در آن نيست . پس خداى سبحان فرمود : ((اگر قرآن از طرف غير خدا نازل مى شد اختلافات زيادى در آن مى يافتند.))(142) همانا قرآن داراى ظاهرى زيبا، و باطنى ژرف و ناپيداست ، مطالب شگفت آور آن تمام نمى شود، و اسرار نهفته آن پايان نمى پذيرد، و تاريكى ها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد.
2 - شناسائى قاضى جاهل
الف - خطبه 17 نهج البلاغه
فى صفة من يتصدى للحكم بين الاُمة وليس لذلك باءَهل
1 - معرفة اءشقى النّاس
إِنَّ اءَبْغَضَ الْخَلاَئِقِ إِلَى اللّهِ رَجُلاَنِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، مَشْغُوفٌ بِكَلامِ بِدْعَةٍ، وَدُعَاءِ ضَلاَلَةٍ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالُّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلُّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فى حَيَاتِهِ وَبَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.
وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ فِى جُهَّالِ الاُْمَّةِ، عَادٍ فِى اءَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، عَمٍ بِمَا فِى عَقْدِ الْهُدْنَةِ؛ قَدْ سَمَّاهُ اءَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِما وَلَيْسَ بِهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ؛ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ، وَاكْتَثَرَ مِن غَيْرِ طَائِلٍ.

2 - نفسيّة ادعياء القضاء
جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِيا ضَامِنا لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ، فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّاءَ لَهَا حَشْوا رَثّا مِنْ رَاءْيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ،فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِى مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ.
ترجمه خطبه 17
(در اين خطبه مُدّعيان قضاوت را مى شناساند)
1 - شناخت بَدترين انسان ها
دشمن ترين آفريده ها، نزد خدا دو نَفرند، مردى كه خدا او را بحال خود گذاشته ، و از راه راست دور افتاده است ، دل او شيفته بدعت ، و مردم را گمراه كرده ، به فتنه انگيزى مى كشاند، و راه رستگارى گذشتگان را گُم كرده ، و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته است ، بار گناه ديگران را بر دوش كشيده ، و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد. و مردى كه مجهولاتى به هم بافته ، و در ميان انسان هاى نادانِ امّت ، جايگاهى پيدا كرده است ، در تاريكيهاى فتنه فرو رفته ، و از مشاهده صلح و صفا كور است ، آدم نماها او را عالم ناميدند كه نيست ، چيزى را بسيار جمع آورى مى كند كه اندك آن به از بسيار است ، تا آن كه از آب گنديده سيراب شود، و دانش و اطّلاعات بيهوده فراهم آورد.
2 - روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت
در ميان مردم با نام قاضى به داورى مى نشيند، و حل مشكلات ديگرى را به عهده مى گيرد، پس اگر مشكلى پيش آيد، با حرف هاى پوچ و تو خالى ، و راءى و نظر دروغين ، آماده رفع آن مى شود.
سپس اظهارات پوچ خود را باور مى كند، عنكبوتى را مى ماند كه در شبهات و بافته هاى تار خود چسبيده ،
لاَ يَدْرِى اءَصَابَ اءَمْ اءَخْطَاءَ؛ فَإِنْ اءَصَابَ خَافَ اءَنْ يَكُونَ قَدْ اءَخْطَاءَ، وَإِنْ اءَخْطَاءَ رَجَا اءَنْ يَكُونَ قَدْ اءَصَابَ.
جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالاَتٍ، عَاشَ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ، لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ.
يَذْرُو الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ. لاَ مَلِيُّ - وَاللّهِ - بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ، وَلاَ اءَهْلٌ لِمَا قُرِّظَ بِهِ، لاَ يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَىْءٍ مِمَّا اءَنْكَرَهُ، وَلاَ يَرَى اءَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَبا لِغَيْرِهِ، وَإ نْ اءَظْلَمَ عَلَيْهِ اءَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ، وَتَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ.
إِلَى اللّهِ اءَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالا، وَيَمُوتُونَ ضُلا لا، لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ اءَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَلاسِلْعَةٌ اَنْفَقُ، بَيْعا وَلا اَغْلَى ثَمَنا مِنَ الْكِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ، وَلاَ عِنْدَهُمْ اءَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَلاَ اءَعْرَفُ مِنَ المُنْكَرِ!

نمى داند كه درست حكم كرده يا بر خطاست ؟ اگر بر صواب باشد مى ترسد كه خطا كرده ، و اگر بر خطاست ، اميد دارد كه راءى او دُرست باشد.
نادانى است كه راه جهالت مى پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده خود را مى جويد، از روى علم و يقين سخن نمى گويد، روايات را بدون آگاهى نقل مى كند، چون تند بادى كه گياهان خشك را بر باد دهد، روايات را زير و رو مى كند، كه بى حاصل است .
به خدا سوگند نه راه صُدور حكم مشكلات را مى داند، و نه براى منصب قضاوت اءهليّت دارد، آن چه را كه نپذيرد علم به حساب نمى آورد، و جز راه و رسم خويش ، مذهبى را حق نمى داند، اگر حكمى را نداند آن را مى پوشاند تا نادانى او آشكار نشود، خون بى گناهان از حكم ظالمانه او در جوشش ، و فرياد ميراث بر باد رفتگان بلند است .
به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى كنند، و با گمراهى مى ميرند، در ميان آنها، كالايى خوارتر از قرآن نيست ، اگر آن را آنگونه كه بايد بخوانند، و متاعى سودآورتر، گرانبهاتر از قرآن نيست اگر آن را تحريف كنند، و در نزد آنان ، چيزى زشت تر از معروف ، و نيكوتر از مُنكَر نيست .
ب - قسمتى از خطبه 87 نهج البلاغه
وَآخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِما وَلَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَاءَضَالِيلَ مِنْ ضُلا لٍ، وَنَصَبَ لِلنَّاسِ اءَشْرَاكا مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَقَوْلِ زُورٍ؛ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ؛ وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلَى اءَهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَيُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ.
يَقُولُ : اءَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَفِيهَا وَقَعَ؛ وَيَقُولُ: اءَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَيْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَلاَ بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ. وَذلِكَ مَيِّتُ الاْءَحْيَاءِ!
((فَاءَيْنَ تَذْهَبُونَ))؟ ((وَاءَنّى تُؤْفَكُونَ)) وَالاْءَعْلاَمُ قَائِمَةٌ، وَالاَّْيَاتُ وَاضِحَةٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ، فَاءَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ! وَكَيْفَ تَعْمَهُونَ وَبَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيُّكُمْ! وَهُمْ اءَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَاءَعْلاَمُ الدِّينِ، وَاءَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فَاءَنْزِلُوهُمْ بِاءَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.

ترجمه قسمتى از خطبه 87
و ديگرى كه او را دانشمند نامند امّا از دانش بى بهره است ، يك دسته از نادانيها را از جمعى نادان فراگرفته ، و مطالب گمراه كننده از گمراهان آموخته ، و به هم بافته ، و دام هايى از طناب هاى غرور و گفته هاى دروغين بر سر راه مردم افكنده ، قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق مى دهد، و حق را به هوسهاى خود تفسير مى كند، مردم را از گناهان بزرگ ايمن مى سازد، و جرائم بزرگ را سبك جلوه مى دهد، ادّعا مى كند از ارتكاب شبهات پرهيز دارد اما در آنها غوطه مى خورد. مى گويد : از بدعت ها دورم ، ولى در آنها غرق شده است ، چهره ظاهر او چهره انسان ، و قلبش ‍ قلب حيوان درنده است ، راه هدايت را نمى شناسد كه از آن سو برود، و راه خطا و باطل را نمى داند كه از آن بپرهيزد، پس مرده اى است در ميان زندگان . مردم ! كجا مى رويد؟ چرا از حق منحرف مى شويد؟ پرچم هاى حق برپاست و نشانه هاى آن آشكاراست ، با اينكه چراغهاى هدايت روشنگر راهند، چون گمراهان به كجا مى رويد؟ چرا سرگردانيد؟ در حالى كه عترت پيامبر شما در ميان شماست ،آنها زمامداران حق و يقينند؛ پيشوايان دين ، و زبانهاى راستى و راستگويانند، پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگان كه به سوى آب شتابانند، به سويشان هجوم آوريد.
3 - ضرورت وجود سيستم قضائى
قسمتى از نامه 53 نهج البلاغه
وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ، وَمِنْهَا عُمَّالُ الاِْنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا اءَهْلُ الْجِزْيَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ اءَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ، وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَاءَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِى الْحَاجَةِ وَالْمَسْكَنَةِ، وَكُلُّ قَدْ سَمَّى اللّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِى كِتَابِهِ اءَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله و سلم عَهْدا مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظا.
فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللّهِ، حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَيْنُ الْوُلاَةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الاْءَمْنِ، وَلَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلا بِهِمْ. ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلا بِمَا يُخْرِجُ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِى يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَيَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيَما يُصْلِحُهُمْ، وَيَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.
ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْكُتّابِ، لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَيَجْمَعُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَيَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَيُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَعَوامِّهَا.

ترجمه قسمتى از نامه 53
از آن قشرها، لشگريان خدا، و نويسندگان عمومى و خصوصى ، قضات دادگستر، كارگزاران عدل و نظم اجتماعى ، جزيه دهندگان ، پرداخت كنندگان ماليات ، تجّار و بازرگانان ، صاحبان صنعت و پيشه وران ، و طبقه پايين جامعه از نيازمندان و مستمندان مى باشند، كه براى هريك خداوند سهمى مقررّ داشته ، و مقدار واجب آن را در قرآن يا سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تعيين كرده كه پيمانى از طرف خداست و نگهدارى آن بر ما لازم است .
پس سپاهيان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعيّت ، و زينت و وقار زمامداران ، شكوه دين ، و راههاى تحقّق امنيّت كشورند، امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد، و پايدارى سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيّت انجام نمى شود كه با آن براى جهاد با دشمن تقويت گردند، و براى اصلاح امور خويش به آن تكيّه كنند، و نيازمنديهاى خود را برطرف سازند. سپس سپاهيان و مردم ، جز با گروه سوّم نمى توانند پايدار باشند، و آن قضات ، و كارگزاران دولت ، و نويسندگان حكومتند، كه قراردادها و معاملات را استوار مى كنند، و آن چه به سود مسلمانان است فراهم مى آورند، و در كارهاى عمومى و خصوصى مورد اعتمادند.