الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد پنجم
( امام على (ع ) و امور اطلاعاتي ، امنيتي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۵ -


اءَمَا - وَشَرُّ القَولِ الكَذِبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكذِبُ، وَيَعِدُ فَيَخلِفُ، وَيُساءَلُ فَيَبخَلُ، وَيَساءَلُ فَيُلحِفُ، وَيَخُونُ العَهدَ، وَيَقطَعُ الاِلَّ ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَاءَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ ! مَا لَمْ تَاءْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ اءَكبَرُ مَكِيدَتِهِ اءَن يَمنَحَ القِرمَ سُبَّتَهُ.
اءَمَا وَاللّهِ لََيمنَعُنِى مِنَ اللَّعِبِ ذِكرُ المَوتِ، وَإِنَّهُ لََيمنَعُهُ مِن قَولِ الحَقِّ نِسيَانُ الاَّْخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ اءَنْ يُؤ تِيَهُ اءَتِيَّةً، وَيَرضَخَ لَهُ عَلى تَركِ الدِّينِ رَضِيخَةً.
(66)
(شگفتا! پسر آن زن بدنام در ميان مردم شام نشر مى دهد كه من اهل مزاح هستم مردى شوخ طبع ، كه مردم را سرگرم شوخى مى كند.
حرفى به باطل گفته ! و سخنى به گناه انتشار داده است .
آگاه باشيد بدترين گفتار؛ دروغ است او سخن مى گويد و دروغ مى گويد، وعده مى دهد و تخلف مى نمايد، درخواست مى كند و اصرارمى ورزد، اگر از او چيزى درخواست شود بخل مى كند، به پيمان خيانت مى نمايد، و پيوند خويشاوندى را قطع مى كند، به هنگام نبردسر و صدا راه مى اندازد و تهيج و تحريص مى نمايد.
(امّا اين سر و صدا)
تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته ، در اين هنگام براى رهائى جانش بهترين و بزرگترين نقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند وعورت خود را آشكار سازد (( تا از كشتن او چشم پوشى شود)) !
آگاه باشيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخى و سرگرمى بازمى دارد، ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است اوحاضر نشد با معاويه بيعت كند جز اينكه از او مزدى به دست آورد، ودر برابر از دست دادن دينش بهائى گرفت ).
شناخت مارقين (خوارج
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ابتدا نسبت به اهداف خوارج به مردم آگاهى داد و علل انحراف آنها را بر شمرد،
سپس خوارج فريب خورده را نصيحت كرده از آينده دردناكشان ترساند.
در يك سخنرانى به علل گمراهى آنان اشاره كرد و هشدارشان داد.(67)
و در سخنرانى ديگرى مردم را آگاهى لازم داد كه :
جنگ من با خوارج را رسول خدا صلى الله عليه و آله مطرح فرمود،
من جايگاه نبرد را، و تعداد كشتگان آنها را مى دانم ، و اندازه فراريان آنها را اطّلاع مى دهم .(68)
و در كلام ارزشمند ديگر از آينده خوارج و تداوم انحراف فكريشان صحبت كرد كه :
تفكّر انحرافى خوارج تداوم خواهد داشت و فرمود:
كَلاّ واللّه اِنَّهُم نُطَف فى اَصلاب الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساء، كُلّما نَجم مِنهُم قَرن قُطِعَ حَتّى يَكوُنُ الا خِرهُمُ لصُوصَا سَلاّبين .(69)
(نه سوگند به خدا هرگز خوارج نابود نشده اند، آنها نطفه هائى در پشت مردان و رحم زنان باقى مى مانند امّا هرگاه سر برآوردند سركوب مى شوند تا اينكه سرانجام به دزدى و راهزنى روى مى آورند.)
3 - نفوذ نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن
راه پيروزى بر دشمن تنها نبرد مسلّحانه نيست ، بلكه بايد دشمن را، و تحرّكات آشكار و پنهان او را شناخت كه اين مسئله ، (ضرورت وجود نيروهاى اطّلاعاتى در داخل خاك دشمن ) را مى طلبد.
امام على عليه السلام هم در داخل مرزهاى كشور اسلامى از نيروهاى اطّلاعاتى كمك مى گرفت تا بر امور جارى كشور، و روش مديران حكومت ، نظارت كند،
و هم در خارج از مرزهاى كشور، در درون خاك دشمن داراى نيروهاى اطّلاعاتى با تجربه بود كه همواره تحرّكات دشمن را زير نظر داشت .
در اينجا توجّه به برخى از نمونه ها ضرورى است ، مانند:
الف - كشف توطئه بر ضدّ فرماندار مصر
معاويه تاخواست توطئه اى عليه (قيس بن سعد)، فرماندار مصر سامان دهد، و او را لكّه دار كند و متّهم به همكارى سازد كه سرانجام حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را دچار يك حركت انفعالى كرده تا قيس راعزل كند، وبا ظهور هرج و مرج در مصر، بتواند به مصر يورش برد.
نقشه معاويه افشاء شد، زيرا اين توطئه را نيروهاى اطّلاعاتى امام على عليه السلام از شام به امام گزارش ‍ دادند.(70)
ب - كشف توطئه در مراسم حج
در مراسم حج ، معاويه نقشه اى طرح كرد كه برخى از نيروهاى وفادارش به بهانه مراسم حج به ميقات و عرفات و منى رفته ، مردم را برضدّ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بشورانند.
امّا قبل از حركت هيئت تبليغى معاويه ، نيروهاى اطّلاعاتى برون مرزى امام على عليه السلام به او گزارش دادند و امام على عليه السلام به فرماندار مكّه (( قثم بن عباس )) نوشت :
اءَمَا بَعدُ، فَإِنَّ عَينِى - بِالمَغرِبِ - كَتَبَ إِلَيَّ يُعلِمُنِي اءَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى المَوسِمِ اءُنَاسٌ مِن اءَهلِ الشَّامِ العُميِ القُلُوبِ، الصُّمِّ الاَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الاَبْصَارِ، الّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيُطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، وَيَحتَلِبُونَ الدُّنيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيَشتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الاَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ ؛ وَلَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلا عَامِلُهُ، وَلا يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلا فَاعِلُهُ.
فَاءَقِم عَلَى ما فِى يَدَيكَ قِيامَ الحازِم الصَّلِيبِ، وَالنّاصِحَ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلطَانِهِ، المُطِيعِ لاِِمَامِهِ.
وَ إِيَّاكَ وَمَا يُعتَذَرُ مِنهُ، وَلاَ تَكُن عِندَ النَّعمَاءِ بَطِرا، وَلاَ عِندَ البَاءسَاءِ فَشِلا، وَالسَّلاَمُ.(71)

(( پس از ياد خدا و درود، همانا ماءمور اطّلاعاتى من در شام بمن اطّلاع داده كه گروهى از مردم شام براى مراسم حج به مكّه مى آيند، مردمى كوردل ، گوشهاشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مى جويند، و بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى برند
دين خود را به دنيا مى فروشند، و دنيا را به بهاى سراى جاودانه نيكان و پرهيزكاران مى خرند، در حاليكه در نيكى ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز بدكار كيفر نشود.
پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش ، نصيحت دهنده اى عاقل ، پيرو حكومت ، و فرمانبردار امام خود باش ، مبادا كارى انجام دهى كه به عذرخواهى روى آورى ، نه به هنگام نعمت ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشى . با درود))
4 - برخورد با جاسوس
يكى از فرمانداران حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به نام (( مصقلة بن هبيره )) به سوى شام گريخت ، و از نزديكان و مقرّبان معاويه شد.
آنگاه تلاش كرد تا برادرش (( نعيم بن هبيرة )) را كه در كوفه بود تشويق به فرار كند.
مردى به نام (( جلوان انصارى )) را كه از نصاراى (( قبيله تغلب )) بود، انتخاب و به داخل مرزهاى عراق و كوفه نفوذ داد، تا به بهانه نامه رسانى ، از اوضاع داخلى كوفه اطّلاعات به دست آورد.
اين جاسوس توسّط نيروهاى امام على عليه السلام دستگير شد و اعتراف كرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دستور داد او را مجازات كنند،(72) كه پس از آن دچار بيمارى شد و درگذشت .
برادر مصقله نامه اندوهناكى به او در شام نوشت و ماجرا را باز گو كرد.(73)
بايد توجه داشت كه مجازات جاسوس در شرائط جنگى انجام شد.
5 - ضرورت رعايت مسائل اطّلاعاتى
(درلشگرهاى پيش رونده )
امام على عليه السلام در تمام نبردهائى كه فرماندهى سپاه را به عهده داشت يا لشگرهائى كه به عنوان پيش رونده به سوى مرزهاى كشور اسلامى مى فرستاد، در همه جا تمام مسائل اطّلاعاتى امنيّتى را دقيقا رعايت مى كرد كه به همين علّت همواره پيروز و شكست ناپذير بود.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در دستورالعملى به فرمانده لشگر پيش رونده اش (( زياد بن نضر حارثى )) نوشت :
فَإِذَا نَزَلتُم بِعَدُوٍّ اءَو نَزَلَ بِكُم ، فَليَكُن مُعَسكَرُكُم فِى قُبُلِ الاَشْرَافِ، اءَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، اءَوْ اءَثْنَاءِ الاَنْهَارِ، كَيْما يَكُونَ لَكُمْ رِدءا، وَدُونَكُم مَرَدًّا. وَلتَكُن مُقَاتَلَتُكُم مِن وَجهٍ وَاحِدٍ اءَو اثنَينِ
وَ اجعَلُوا لَكُم رُقَبَاءَ فِى صَيَاصِى الجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الهِضَابِ، لِئَلا يَاءتِيَكُمُ العَدُوُّ مِن مَكَانِ مَخَافَةٍ اءَو اءَمنٍ.
وَ اعلَمُوا اءَنَّ مُقَدِّمَةَ القَومِ عُيُونُهُم ، وَعُيُونَ المُقَدِّمَةِ طَلاَئِعُهُم . وَ إِيَّاكُم وَالتَّفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلتُم فَانزِلُوا جَمِيعا، وَإِذَا ارتَحَلتُم فَار تَحِلُوا جَمِيعا وَ إِذَا غَشِيَكُمُ اللَّيلُ فَاجعَلُوا الرِّمَاحَ كِفَّةً
وَلاَ تَذُوقُوا النَّومَ إِلا غِرَارا اءَو مَضمَضَةً.(74)

آموزش نظامى به لشكريان
هرگاه به دشمن رسيديد، يا او به شما رسيد، لشكرگاه خويش را بر فراز بلنديها، يا دامنه كوهها، يا بين رودخانه ها قرار دهيد، تا پناهگاه شما و مانع هجوم دشمن باشند، جنگ را از يك سو يا دو سو آغاز كنيد، و در بالا قلّه ها، و فراز تپّه ها، ديده بانهائى بگماريد.
مبادا دشمن از جائى كه مى ترسيد يا از سوئى كه بيم نداريد، ناگهان بر شما يورش آورد و بدانيد كه پيشاهنگان سپاه ديدبان لشگريانند و ديدبانان طلايه داران سپاهند.
از پراكندگى بپرهيزيد، هرجا فرود مى آئيد، با هم فرود بيائيد، و هرگاه كوچ مى كنيد همه با هم كوچ كنيد، و چون تاريكى شب شما را پوشاند، نيزه داران را پيرامون لشكر بگماريد
و نخوابيد مگر اندك ، چونان آب در دهان چرخاندن و بيرون ريختن .(75)
6 - رعايت مسائل اطّلاعاتى در جنگ
الف - عدم رعايت مسائل اطّلاعاتى و شكست
در سال هشتم هجرى نبرد (( ذات السّلاسل )) اتّفاق افتاد كه يكى ديگر از ويژگى هاى رهبرى امام على عليه السلام در رعايت مسائل اطّلاعاتى در نبرد است .
ماجرا از اين جا آغاز شد كه :
طبق نقل شيخ مفيد، مرد عربى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد :
آمده ام تا تو را نصيحتى كنم .
حضرت پرسيد : نصيحت چيست ؟
عرض كرد : گروهى از اعراب در وادى (( رَمل )) اجتماع كرده و مى خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند،
سپس خصوصيّات آنها را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بيان داشت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه مردم را به مسجد دعوت كنند، پس از اجتماع مردم ، آنگاه به منبر رفت و آنچه را مرد عرب گزارش داده بود به اطّلاع رساند و فرمود:
چه كسى از شما آمادگى دارد تا براى دفع شرّ اين گروه حركت كند ؟
جماعتى از اهل صُفّه (76) برخاستند و گفتند:
ما به جنگ ايشان مى رويم ، فرماندهى براى ما تعيين فرما تا تحت فرماندهى او حركت كنيم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از روى قرعه ، هشتاد نفرشان را انتخاب كرد و سپس خليفه اوّل را به فرماندهى آنها برگزيد.
خليفه اوّل حركت كرد و نزديك اعراب مزبور كه در وسط درّه اى جاى داشتند و اطراف آنها را سنگ و درخت زيادى احاطه كرده بود، رسيد.
چون به قصد حمله به آنها از درّه سرازير شدند، اعراب مزبور از اطراف درّه به آنها حمله كردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده ، خليفه اوّل را فرارى دادند.
خليفه اوّل و همراهانش به مدينه بازگشتند،
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بار ديگر خليفه دوّم را بدان سو فرستاد.
اعراب شورشى اين مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها كمين كرده بودند و چون خليفه دوّم با لشگريان از درّه سرازير شدند، ناگهان از كمينگاه ها بيرون آمده او را نيز فرارى دادند، با ورود خليفه دوّم و همراهان به مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت ناراحت شد.
عمر وعاص گفت :
اى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به اين جنگ بفرست ، زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است ، شايد من بتوانم با خدعه و نيرنگ آنها را سركوب كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله او را با جمعى فرستاد،
امّا عمروعاص نيز در برابر حمله آنها نتوانست مقاومت كند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار كرد.
علّت اساسى شكست آن سه نفر عدم رعايت مسائل اطّلاعاتى در نبرد بود، زيرا بگونه اى حركت مى كردند كه همه مى فهميدند و دشمن نيز با جاسوس هائى كه داشت از حركت سپاه اسلام با خبر گشته ، در كمين گاه ها، استقرار يافته ، ضربات كارى بر سپاه اسلام وارد مى كردند،
آن سه نفر از (( اصل غافلگيرى )) و (( حفظ مسائل اطّلاعاتى )) غفلت داشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله كه اوضاع را چنان ديد، چند روزى صبر كرد، سپس على عليه السلام را طلبيد و پرچم جنگ را براى او بست و در حقّ او دعا كرده او را به سوى دشمن فرستاد و خليفه اوّل و خليفه دوّم و عمروبن عاص را نيز همراه او روانه ساخت تا روش هاى رزمى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را از نزديك بنگرند.
ب - رعايت مسائل اطّلاعاتى و پيروزى
امام على عليه السلام لشگر را برداشته و راه عراق را در پيش گرفت و از راه سختى آنها را عبور داد و براى آنكه دشمن را غافلگير كند، شب ها راه مى پيمود و روزها پنهان مى شد تا وقتى كه خود را به دهانه آن درّه كه دشمن در آن منزل گرفته بود، رسانيد.
و چون بدانجا رسيد به همراهان خود دستور داد.
دهان اسبان را ببندند و آنها را در جايى متوقّف كرد و خود در سويى ديگر قرار گرفت .
عمروبن عاص كه چنان ديد، به خيال خود دانست كه با اين تدبير شكست حتمى است -در صدد كار شكنى بر آمده به خليفه اوّل گفت :
من در اين بيابان ها از على آشناترم ، در اينجا درّندگانى چون گرگ و كفتار وجود دارد كه خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است ، به نزد على برو و از او اجازه بگير تا به بالاى درّه برويم .
خليفه اوّل پيش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد و سخن عمرو عاص را به وى گفت .
ولى امام على عليه السلام هيچ پاسخى نداد.
خليفه اوّل بازگشت و به آنها گفت :
على به من پاسخى نداد.
عمرو عاص اين بار خليفه دوّم را فرستاد و به او گفت :
تو قدرت بيشترى در سخن دارى .
ولى خليفه دوّم نيز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على عليه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه شد،
عمرو بن عاص كه وضعيّت را اينگونه ديد به سربازان اظهار كرد:
ما نمى توانيم خود را به هلاكت اندازيم ، بياييد تا به بالاى درّه برويم .
ولى با مخالفت شديد سربازان مواجه شده همگى گفتند:
ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى داريم .
بدين ترتيب در همان جايى كه على عليه السلام دستور داده بود، ماندند و چون نزديكى هاى سپيده صبح شد، على عليه السلام دستور حمله داد و لشگريان از هرسو به دشمن حمله كردند.
اعراب بنى سليم تا خواستند به خود آيند و آماده جنگ شوند، شكست خورده و مسلمانان بر آنها پيروز شدند كه وحى الهى به صورت اين آيات :
(( وَالعادِياتِ ضبحا ))
تا آخر سوره در شاءن على عليه السلام و لشگريان او نازل گرديد.(77)
وقتى سپاه پيروز امام على عليه السلام به مدينه بازگشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله با ديگر مسلمانان به استقبال على عليه السلام آمدند، چون چشم على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد،
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
سوار شو كه خدا و رسول او از تو خشنودند.
على عليه السلام از خوشحالى گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
(( اى على ، اگر نمى ترسيدم كه گروه هايى از امّت من درباره تو همان سخنى را بگويند كه نصارى درباره حضرت عيسى بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم كه بر هيچ دسته اى از مردم عبور نكنى جز آنكه خاك زير پايت را (به منظور تبرّك ) بردارند.))
( امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )
فصل چهارم : اطّلاعات و مسئله فراريان
1 - نكوهش از فراريان
مسئله فرار دوستان ضعيف النّفس ، در همه دوران هاى تاريخ وجود داشت .
اگر علل و عوامل آن تبيين نگردد و عوامل بازدارنده ، دقيقا مورد ارزيابى قرار نگيرد، ممكن است فراگير شده يك نظام را از پاى درآورد،
بايد ديد چرا يك انسان از مسئوليّت خود دست مى كشد؟
و به طرف دشمن فرار مى كند؟
چرا تمام روزنه هاى اميد به روى او بسته شده است ؟
اگر ضعفى در رفتار حكومتى مديران وجود دارد، بايد برطرف شود،
و اگر به ضعف و سستى ايمان افراد ارتباط دارد بايد به تقويت روحيّه و ايمان پرداخت كه موارد ياد شده مورد توجّه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام قرار دارد.
يكى از فرماندهان امام على عليه السلام شخصى به نام (( مصقلة بن هبيره شيبانى )) بود كه پس از ارتكاب جرم ، به شام گريخت .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت به عمل زشت او فرمود:
قَبَّحَ اللّهُ مَصقَلَةَ فَعَلَ فِعلَ السَّادَةِ، وَفَرَّ فِرارَ العَبِيد
(خدا زشت گرداند روى مصقله را كه كار بزرگان را انجام داد اما چون بردگان گريخت )(78)
پس از ماجراى حكميّت در صفّين ، يكى از افرادى كه فريب خورد، (( خريت بن راشد)) از قبيله (( بنى ناجيه )) بود كه به طرف مدائن و اهواز گريخت و شورش كرد و توسّط (( معقل بن قيس )) در كوه هاى رامهرمز ايران سركوب شد و به طرف دريا و شمال ايران گريخت .
سرانجام به دست (( نعمان بن صهبان )) كشته شد.
مسئوليّت آزادى اسراى اين جنگ را فرماندار امام على عليه السلام (مصقله ) در نواحى آذربايجان بر عهده گرفت كه با 500 هزار درهم غرامت آزاد گردند.
پس از پرداخت 200 هزار درهم احساس كرد كه نمى تواند همه را بپردازد، از اينرو به طرف معاويه به شام گريخت (79)
2 - شناخت عوامل فرار
الف - عامل فكرى ، تبليغى
اگر دشمن بر اساس شايعات ، تبليغات مسموم ، دروغ پردازى ها، غيرواقعى نشان دادن روش هاى حكومت حقّ، مردم را، مديران و سربازان را به فرار سوق مى دهد، بايد رهبرى امّت و مسئولين تبليغاتى ، با تبليغات حساب شده ، تلاش ‍ تبليغاتى دشمن را خنثى كند.
به مصقله گفته بودند كه :
على عليه السلام سختگير است ، از حق نمى گذرد، تو را ادب مى كند، تا غرامت ها را نپردازى ، مورد محبّت على عليه السلام قرار نمى گيرى ،
و با انواع وسوسه ها كوشيدند، مصقله را به فرار تشويق نمايند كه فرار كرد.
امام على عليه السلام براى خنثى كردن روش هاى انحرافى دشمن ، در يك سخنرانى رسمى ، عمل جوانمردانه (( مصقله )) را ستود، كه ديگران بدانند زحمت و تلاش و اقدامات اساسى مديران جامعه اسلامى هرگز فراموش نمى شود.
كه امام فرمود:
(( فَعَلَ فِعلَ السَّادَةِ ))
سپس به زشتى فرار كردن از حقّ و مسئوليّت هاى الهى پرداخت كه فرمود:
مثل برده ها گريخت ؟
چرا بايد انسان آزاد چون بردگان بگريزد؟
و فرمود :
(( هنوز ستايشگران برابر عمل جوانمردانه اش به مدّاحى او نپرداخته بودند كه آنها را ساكت كرد و هنوز ستايش ‍ ستايشگران به پايان نرسيده بود، كه آنها را به زحمت انداخت .))
يعنى تازه مى خواستيم او را تشويق كنيم ، ارتقاء درجه بدهيم كه با فرارش همه چيز را خراب كرد
و آنگاه روزنه هاى اميد را باز و پرنور مى گشايد كه :
وَلَو اءقامَ لاخَذنا مَيسورَه
(اگر مردانه در پُست خود مى ايستاد از او به مقدار توانش مى پذيرفتيم .)
وانتَظَرنا بِمالِهِ وُفُورَهُ
(و تا هنگام قدرت و توانائى صبر مى كرديم .)(80)
با اين سخنرانى ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به ديگر مديران اميدوارى داد كه اگر در محورهاى عمليّاتى و مديريّت سياسى و نظامى اقدام درستى انجام دادند، منتظر پاداش باشند.
و اگر نتوانستند يا كوتاهى كرده مشكلى به وجود آمد، جوانمردانه مشكلات را با رهبرى در ميان بگذارند، كه با موازين حق و رحمت اسلامى برخورد خواهد شد.
پس ديگر بهانه اى براى فرار باقى نمى ماند.
ب - عامل خويشاوندى
اگر دشمن از طريق روابط خانوادگى و پيوندهاى خويشاوندى ، مى خواهد سربازى را يا مديرى را بفريبد، بايد با توضيحات و تبليغات حساب شده ، راه اين توطئه را نيز بَست ،
كه پيوندهاى فاميلى و خانوادگى خللى در ايمان و عقيده انسان ايجاد نكند.
وقتى معاويه به زياد بن اءبيه نامه وسوسه آميزى مى نويسد تا با ادّعاى دروغين ابوسفيان ، او را بفريبد،(81)
زيرا در آستانه جنگ صفيّن معاويه مى خواهد به بهانه ، برادرى و فاميلى ، زياد را به فرار تشويق كند،
و چون زياد هم از نظر روانى سرخورده بود كه چرا پدر قانونى ندارد، وسوسه هاى معاويه سرانجام در او كارگر شد و به شام گريخت كه امام على عليه السلام در نامه اى جداگانه هشدارهاى لازم را به او داد.
پس عامل خويشاوندى يا ادّعاى دروغين خويشاوندى را بايد با توضيحات لازم ، و هشدارهاى به مورد از مقدّمه فرار كنار زد،
يا با تقويت روح ايمان و هدفدارى در جهاد با آن مقابله نمود.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با نوشتن نامه اى به زياد، به دروغين بودن ادّعاى ابوسفيان مى پردازد كه :
وَقَد عَرَفتُ اءَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيكَ يَستَزِلُّ لُبَّكَ، وَيَستَفِلُّ غَربَكَ، فَاحذَرهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيطَانُ:
يَاءتِى المَرءَ مِن بَينِ يَدَيهِ وَمِن خَلفِهِ، وَعَن يَمِينِهِ وَعَن شِمَالِهِ، لِيَقتَحِمَ غَفلَتَهُ، وَيَستَلِبَ غِرَّتَهُ.
وَقَد كَانَ مِن اءَبِى سُفيَانَ فِى زَمَنِ عُمَرَ بنِ الخَطَّابِ فَلتَةٌ مِن حَدِيثِ النَّفسِ، وَنَزغَةٌ مِن نَزَغَاتِ الشَّيطَانِ:
لاَيَثبُتُ بِهَا نَسَبٌ، وَلاَ يُستَحَقُّ بِهَا إِرثٌ، وَالمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالوَاغِلِ المُدَفَّعِ، وَالنَّوطِ المُذَبذَبِ.

افشاى توطئه معاويه نسبت به زياد
اطّلاع يافتم كه معاويه براى تو نامه اى نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده تو را سُست كند، از او بترس كه شيطان است ، و از پيش رو، و پشت سر، و از راست و چپ به سوى انسان مى آيد تا در حال فراموشى ، او را تسليم خود سازد، و شعور و دركش را بربايد.
آرى ابوسفيان در زمان عمر بن خطّاب ادّعايى بدون انديشه و با وسوسه شيطان كرد كه نه نَسَبى را درست مى كند، و نه كسى با آن سزاوار ارث است .
ادّعا كننده چونان مشترى بيگانه است كه در جمع شتران يك گله وارد شده تا از آبشخور آب آنان بنوشد كه او را از خود ندانند و از جمع خود دور كنند.
يا چونان ظرفى كه بر پالان مركبى آويزان و پيوسته از اين سو بدان سو لرزان باشد.(82)
و در يك سخنرانى حساب شده به تقويت ايمان و هدفدارى جهاد اسلامى مى پردازد و مجاهدان صدر اسلام را به عنوان الگوهاى شايسته مى ستايد زيرا پيوندهاى خويشاوندى براى آنها مانعى ايجاد نمى كرد كه فرمود:
وَلَقَد كُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَقتُلُ آباءَنَا وَ اَبناءَنَا وَ اِخوانَنَا وَ اَعمَامَنا، مايَزِيدُنا ذلِكَ الاّ ايِمانا وَ تَسليما وَ مُضِيَّا عَلَى اللّقَمِ، وَصَبرا عَلى مَضَضِ الاَلَمِ، وَجِدّا فى جِهادِ العَدُوّ.(83)
(در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله جنگ مى كرديم ، با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش نبرد مى كرديم ، و اين پيكار بر ايمان و تسليم ما مى افزود، و به پيمودن راه دشوار و صبر در برابر تلخى هاى دردها، و تلاش در تداوم جهاد با دشمن ، ما را تقويت مى كرد)
پس عامل خويشاوندى در برابر عامل ايمان ، و هدفدارى در جهاد ناچيز است ، ايمان به خدا و آرمان اسلامى مى تواند بر همه عامل ها غلبه كند.
اردوى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام لحظات حسّاسى را مى گذراند، در جنگ صفّين حوادث تلخ و شيرينى به چشم مى خورد.
گاهى پدر در لشگر امام على عليه السلام و پسر در اردوى معاويه بود،
برادرى در لشگر حق و برادر ديگر در سپاه باطل بود،
خويشاوندان يك قبيله ، يك فاميل رو در روى هم قرار گرفته بودند كه تنها راه مقابله با علاقه هاى خويشاوندى تقويت روح ايمان و هدفدارى در جهاد است .