الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد پنجم
( امام على (ع ) و امور اطلاعاتي ، امنيتي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۴ -


اءَمَّا بَعدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ اءَبِيكَ غَرَّنِى مِنكَ، وَظَنَنتُ اءَنَّكَ تَتَّبِعُ هَديَهُ، وَتَسلُكَ سَبِيلَهُ، فَإِذَا اءَنتَ فِيَما رُقِّيَ إِلَيَّ عَنكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انقِيَادا، وَلاَ تُبقِى لاَِّخِرَتِكَ عَتَادا.
تَعمُرُ دُنيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.
وَ لَئِن كَانَ مَا بَلَغَنِى عَنكَ حَقّا، لَجَمَلُ اءَهلِكَ وَشِسعُ نَعلِكَ خَيرٌ مِنكَ، وَمَن كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيسَ بِاءَهلٍ اءَن يُسَدَّ بِهِ ثَغرٌ، اءَويُن فَذَ بِهِ اءَمرٌ، اءَو يُعلَى لَهُ قَدرٌ، اءَو يُشرَكَ فِى اءَمَانَةٍ اءَو يُؤ مَنَ عَلَى جِبَايَةٍ
فَاءَقبِل إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيكَ كِتَابِي هذَا، إِن شَاءَ اللّهُ.(47)

سرزنش از خيانت اقتصادى
پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين ، و گمان كردم همانند پدرت مى باشى ،(48) و راه او را مى روى ، ناگهان بمن خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده ، و توشه اى براى آخرت خود باقى نگذاشته اى ، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى كنى ، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدى ، اگر آنچه بمن گزارش رسيده ، درست باشد، شتر خانه ات ، و بند كفش تو از تو باارزش تر است ، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد. يا از خيانتى دور ماند، پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا.انشاءالله .(49)
چهارم - اطّلاعات و ضرورت بازرسى كلّ كشور
امام على عليه السلام كشور پهناور خود را با گماردن انسان هاى صالح ، و استفاده از نيروهاى اطّلاعاتى ، و اصل بازرسى از امور، به خوبى اداره مى كرد، كه توجّه به يكى از آنها جالب است :
در نامه اى به كعب بن مالك نوشت :
(( جانشينى براى خود بگذار، و خودت با گروهى از افراد مورد اعتماد، تامنطقه سواد عراق ، در ميان فرات و عذيب پيشروى كن ، و در آنجا از كارمندان و كارگزاران من از مردم سئوال كن و روش و كاركرد آنها را برّرسى نما، سپس به منطقه (( بهقباذها )) برو، و از حال و وضع مردم آنجا تحقيق كن ، و مشكلات آن سامان را برطرف ساز و بدان كه همه كارهاى تو و فرزندان آدم دقيقا محاسبه خواهد شد.)) (50)
روشن است كه اداره كشورى با داشتن بيش از هزار فرمانده و فرماندار و كارگزاران متفاوت كه گستردگى خاك آن امروز بيش از 40 كشور اسلامى را در بردارد بدون اطّلاعات قوىّ و سيستم اطّلاعاتى لازم و سيستم بازرسى كلّ كشور ممكن نيست .
پنجم - برخورد با يك زن جاسوس
زنى به نام (( ساره )) دو سال پس از جنگ (( بدر)) به مدينه آمد.
وقتى رسول خدا از وِى پرسيد :
آيا اسلام آورده اى ؟
گفت : نه .
فرمود : براى چه اينجا آمده اى ؟
گفت :
قريش اصل و نسب من مى باشند، گروهى از آنان كشته و گروهى به مدينه مهاجرت نموده اند، و پس از جنگ (( بدر)) كارِ من رونق خود را از دست داد؛ و من از روىِ احتياج به اينجا آمده ام .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فورا دستور داد :
پوشاك و خوراك لازم در اختيار او بگذارند.
با اينكه او مشمول محبّت هاى پيامبر اسلام بود، ولى با گرفتن مبلغ ده دينار از (( حاطب بن ابى بلتعه )) جاسوسى بر ضدّ اسلام را به عهده گرفت ، و حاضر شد نامه وى را كه حاكى از آمادگى مسلمانان براى فتح مكّه بود به قريش ‍ برساند.(51)
پيامبر صلى الله عليه و آله سه تن از سربازان رشيد خود (( على عليه السلام ، زبير و مقداد)) را خواست و به آنها ماءموريّت داد كه راه مكّه را در پيش گرفته و اين زن را هر كجا ديدند، دستگير كرده و نامه را از وِى بگيرند.
آنان در نقطه اى به نام (( روضة خاخ )) (52) زن را دستگير كرده و بارهاى او را دقيقا وارسى كردند، ولى چيزى از او نيافتند.
از طرفى زن جاسوس ، بردن نامه از طرف (( حاطب )) را شديدا تكذيب مى كرد.
على عليه السلام فرمود:
به خدا قسم ، پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز خلاف نمى گويد.
بايد نامه را بدهى ، و الاّ به هر قيمتى باشد نامه را از تو مى گيريم .
در اين لحظه (( ساره )) احساس كرد، امام على عليه السلام تا فرمان پيامبر را انجام ندهد، دست بر نمى دارد.
خطاب به فرستادگان پيامبر صلى الله عليه و آله گفت كه :
مقدارى فاصله بگيريد.
سپس نامه كوچكى را از لابلاى تاب هاى گيسوىِ بلند خود بيرون آورد و به حضرت على عليه السلام داد و توطئه جاسوسى طرفداران قريش ناكام ماند.
پيامبر از اينكه يك مسلمان سابقه دارى كه حتى در لحظات سختِ اسلام ، به يارى اسلام شتافته ، دست به چنين كار ناشايسته اى زده است ، سخت ناراحت شد.
فورا (( حاطب )) را احضار كرد و درباره دادن چنين گزارشى از او توضيح خواست .
وى به خدا و رسول وى سوگند ياد نمود و گفت :
كوچكترين تزلزلى به ايمان من راه نيافته است .
ولى پيامبر مى داند كه من در مدينه با حالت تجرّد بسر مى برم و فرزندان و خويشاوندان من در مكّه تحت فشار شكنجه قريش مى باشند؛ منظور من از دادن گزارش اين بود كه تا حدّى از فشار و شكنجه نسبت به آنها بكاهند.
از پوزش (( حاطب )) چنين استفاده مى شود كه سران قريش براى كسب اطّلاع از اسرار مسلمانان ، بستگان مسلمانان را در مكّه تحت فشار مى گذاردند، و رفع مزاحمت را منوط به اين مى كردند كه اسرار مورد نظر آنها را به وسيله مسلمانان مدينه دريافت نموده ، در اختيار آنها بگذارند.
با اينكه پوزش او موجّه نبود، ولى پيامبر روى مصالحى (از جمله سوابق او در اسلام )، عُذر او را پذيرفت و او را آزاد ساخت .
حتّى خليفه دوّم از پيامبر درخواست نمود كه گَردن او را بزند.
امّا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
او در نبرد بدر شركت داشت و روزى مورد لطف الهى بود، از اين جهت من او را آزاد مى سازم .
خداوند بزرگ براى اينكه اين جريان بار ديگر تكرار نگردد، آياتى چند در اين باره نازل فرمود :
از آن جمله اين آيه است :
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُم اءَولِيَاءَ تُلقُونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ وَقَد كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُم مِن الحَقِّ يُخرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُم اءَن تُؤ مِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُم إِن كُنتُم خَرَجتُم جِهَادا فِى سَبِيلِى وَابتِغَاءَ مَرضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ وَاءَنَا اءَعلَمُ بِمَا اءَخفَيتُم وَمَا اءَعلَنتُم وَمَن يَفعَلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم ! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است !(53)
(امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )
فصل دوّم : ضرورت آگاهى دادن به مردم
1 - آگاهى دادن به مردم در مواقع ضرورى
الف - آگاهى نسبت به تحرّكات دشمن
يكى از وظايف مهمّ نيروهاى اطّلاعاتى كشور آگاهى از تحرّكات دشمن داخلى و خارجى است ، تا اطّلاعات ضرورى را در اختيار رهبرى گذاشته و رهبر بتواند آگاهى ضرورى را براى بيدارى مردم در اختيارشان قرار دهد.
همواره بيدار باشند و دشمن را غافل مپندارند، مانند:
اءلا وَ إ نَّ الشَّيطَانَ قَد جَمَعَ حِزبَهُ، وَاستَجلَبَ خَيلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ إ نَّ مَعِى لَبَصِيرَتى :
مَا لَبَّستُ عَلَى نَفسِى ، وَلا لُبِّسَ عَلَىَّ. وَايمُ اللّهِ لافرِطَنَّ لَهُم حَوضا اءَنَا مَاتِحُهُ! لا يَصدِروُنَ عَنهُ، وَلا يَعُودُونَ إ لَيهِ.(54)

(آگاه باشيد! شيطان حزب خويش را گرد آورده ، و سواره و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است امّا من آگاهى و بينش و بصيرت خود راهمچنان همراه دارم ، من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته ام و بر من مشتبه نيز نشده است .
به خدا سوگند! گردابى براى آنها فراهم سازم كه جز من كسى نتواند آن را چاره كند (و در آن سرانجام غرق شوند) و هرگز از آن بيرون نيايند و (آن عده ) كه از آن بيرون نتوانند آمد.)
ب - آگاهى دادن از اهداف شيطانى دشمن
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از ورود به صحراى صفّين و اطّلاع يافتن از محاصره آب فرات ، خطاب به سربازان خط شكن خود فرمود:
قَدِ استَطعَمُوكُمُ القِتَالَ، فَاءَقرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ، وَتَاءخِيرِ مَحَلَّةٍ ؛ اءَو رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَروَوا مِنَ المَاِء ؛
فَالمَوتُ فِى حَيَاتِكُم مَقهُورِينَ، وَالحَيَاةُ فِى مَوتِكُم قَاهِرِينَ.
اءَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيهِمُ الخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُم اءَغرَاضَ المَنِيَّةِ.(55)

(شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.
اكنون بر سر دو راهى قرار داريد، يا به ذّلت و خوارى بر جاى خودبنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد.
پس بدانيد كه مرگ در زندگى تواءم با شكست و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست .
آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مى پوشاند.
تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.)
2 - شناخت نيروهاى خودى
الف - شناخت كوفيان
امام على عليه السلام با آگاهى لازم و شناخت خُلق و خوى كوفيان در نكوهش لشگريان خود فرمود:
مُنِيتُ بِمَن لا يُطيعُ اِذا اَمَرتُ وَلا يُجيبُ اِذا دَعَوتُ
لا اءبا لَكم مَا تَنظِروُنَ بِنَصرِكُم رَبَّكُم ؟
اءَمَا دِينٌ يَجمَعُكُم ، وَلا حَمِيَّةَ تحمشُكُم ! اءَقُومُ فِيكُم مُستَصرِخا، وَ اءنَادِيكُم مُتَغَوِّثا، فَلا تسمعُون لِى قَولا، وَلا تُطِيعُون لِى اءَمرا، حَتَّى تَكَشَّفَ الاُمُورُ عَن عَوَاقِبِ المساءَةِ، فَمَا يُدركُ بِكُم ثَارٌ، وَلا يُبلَغُ بِكُم مَرَامٌ
دَعَوتُكُم إ لى نَصرِ اخوانِكُم فَجِرجَرتُم جَرجَرَةَ الجَمَلِ الاَسَرِّ، وَ تَثَاقَلتُم تَثَاقُلَ النّضو الاَدبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إ لَىَّ مِنكُم جُنَيدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ (( كَاءَنَّمَا يُساقونَ إ لى المَوتِ وَ هُم يَنظُرُونَ)) .(56)

(هرچه شما را دعوت مى كنم اجابت نمى كنيد، و هرگاه فرمان مى دهم اطاعت نمى كنيد.
اى بى اصلها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟
آيا دين نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتى كه شما را به خشم وادارد؟
در ميان شما به پا خاسته ام ! هرچه فرياد مى كشم و از شما يارى مى طلبم سخن مرا نمى شنويد و از دستورم اطاعت نمى نمائيد تا چهره واقعى كارهاى بد آشكارا گردد نه با شما مى توان انتقام خونى گرفت ؛ و نه باكمك شما به هدف مى توان رسيد.
شما را به يارى برادرانتان دعوت كردم ، همانند شترى كه از درد بنالد آه و ناله سر داديد، اما آنها نيز افراد مضطرب و ناتوانى بودند كه گويا آنها را به سوى مرگ مى برند، در حالى كه آن را با چشم خود مى نگرند!)
ب - نكوهش كوفيان
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با اطّلاع دقيقى كه از روانشناسى حاكم بر كوفيان در اختيار داشت ، خطاب به آنان فرمود:
اءَيُّهَا النَّاسُ، الُْمجْتَمِعَةُ اءَبْدانُهُمْ، الُْمخْتَلِفَةُ اءَهْوَاؤ هُمْ، كَلامُكُم يُوهِى الصُّمَّ الصِّلابِ، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الاَعْدَاءِ!
تَقُولونَ فى المجالِسِ: كَيتَ وَ كَيتَ، فَإ ذَا جَاءَ القِتَالُ قُلتُم : حِيدِى حَياد!
مَا عَزَّت دَعوَةُ مَن دَعَاكُم ، وَلا استَرَاحَ قَلبُ مَن قَاسَكُم ، اءعاليلُ بِاءَضالِيلَ، وَسَاءَلُْتمُونى التَّطْوِيلَ، دِفَاعَ ذِى الدَّيْنِ المطولِ.
لا يَمنَعُ الضَّيمَ الذَّلِيلُ! وَلا يُدرِكُ الحَقُّ إ لاّ بِالجِدِّ! اءَىَّ دار بَعدَ دَارِ كُم تَمنَعُونَ، وَمَعَ اءَىِّ إ مَامٍ بَعدِى تُقَاتِلُونَ؟
المَغرُورُ وَاللّهِ من غَرَرتُمُوهُ، وَمَن فَازَ بِكُم فَقَد فَازَ - واللّهِ - بِالسَّهمِ الاَخيَبِ، و من رَمَى بِكُم فَقَدرَمَى بِاءف وَقَ نَاصِلٍ.
اءَصبَحتُ وَاللّهِ لا اءُصَدِّقُ قولكُم ، وَ لا اءَطمَعُ فِى نَصرِكُم ، وَ لا اءُوعِدُ العَدُوَّ بِكُم . مَا بَالُكُم ؟ مَا دواؤ كُم ؟ مَا طِبُّكُم ؟ القَومُ رِجَالٌ اءَمثَالُكُم . اءَقَولا بِغَيرِ عِلمٍ! وَ غَفلَةً من غَيرِ وَرَعٍ! وَ طَمَعا فى غَيرِ حَقٍّ!؟(57)

(اى مردمى كه بدن هاى تان جمع و افكار و خواسته هاى شما پراكنده است !
سخنان شما سنگهاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع مى اندازد
در جلسات خصوصى ادّعاها داريد، اما به هنگام جنگ مى گوئيد اى جنگ ! از ما دور شو!
آنكس كه شما را بخواند فرياد او به جائى نمى رسد، و كسى كه شما را رها كند قلب او از آزار شما در اءمان نخواهد بود.
به عذرهاى گمراه كننده اى متشبث مى شويد همچون بدهكارى كه (با عذرهاى نابجا) از اداء دين خود سرباز مى زند (بدانيد) افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمى توانند ظلم را از خود دوركنند، و حق جز با تلاش و كوشش به دست نمى آيد.
شما كه از خانه خود دفاع نمى كنيد چگونه مى توانيد از خانه ديگران دفاع كنيد؟ و با كدام پيشوا و امام پس از من ، به مبارزه خواهيد رفت ؟ به خدا سوگند فريب خورده واقعى آن كس است كه به گفتار شما مغرور شود! و اگر پيروزى به وسيله شما به دست آيد پيروزى بى اثرى است همانندكسى كه در قرعه ، برگ نابرنده اى نصيب او شود! و كسى كه بخواهدبه وسيله شما تيراندازى كند همچون كسى است كه با تيرهاى بى پيكان تيرانداخته است ! سوگند به خدا! به آنجا رسيده ام كه گفتارتان را تصديق نمى كنم و به يارى شما اميد ندارم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمى كنم ! چه دردى داريد؟ دواى شما چيست ؟ طب شما كدام است ؟ آنها هم مردانى همچون شما هستند! (چرا آنها اين همه پايدارند و شمااين قدر سست ؟!) آيا سزاوار است بگوئيد و عمل نكنيد؟ وفراموشكارى ، بدون ورع داشته باشيد (يعنى رها كردن چيزى نه بخاطرزهد) و اميد در غير حق بورزيد؟)
(امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )
فصل سوّم : اطّلاعات و دشمن شناسى
1 - آگاهى از تحرّكات دشمن
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت به تحرّكات سياسى نظامى ناكثين ، مردم را همواره هشدار مى داد كه :
اءَلاَ وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَد ذَمَّرَ حِزبَهُ، وَاستَجلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الجَورُ إ لَى اءَوطَانِهِ، وَيَرجِعَ البَاطِلُ إِلى نِصَابِهِ.
وَاللّهِ مَا اءَنكَرُوا عَلَيَّ مُنكَرا، وَلاَ جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُم نَصِفا.
وَإِنَّهُم لَيَطلُبُونَ حَقَّا هُم تَرَكُوهُ، وَدَما هُم سَفَكُوهُ : فَلَئِن كُنتُ شَرِيكَهُم فِيهِ فَإِنَّ لَهُم لَنَصِيبَهُم مِنهُ، وَلَئِن كَانُوا وَلُوّهُ دُونِى ، فَمَا التَّبِعَةُ إِلا عِندَهُم
وَإِنَّ اءَعظَمَ حُجَّتِهِم لَعَلَى اءَنفُسِهِم ، يَرتَضِعُونَ اءُمّا قَد فَطَمَت ، وَيُحيُونَ بِدعَةً قَد اءُمِيتَت . يا خَيبَةَ الدَّاعِى ! مَن دَعَا ! وَإِلاَمَ اءُجِيبَ ! وَإِنِّى لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللّهِ عَلَيهِم وَعِلمِهِ فِيهِم .(58)

امام على عليه السلام و شناساندن ناكثين (( اصحاب جمل ))
(( آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده ، و سپاه خودرا از هر سو فراهم آورده است ، تا بار ديگر ستم را به جاى خود نشاند،و باطل به جايگاه خويش پايدار شود.
سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهى از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّى را مى طلبند كه خود ترك كردند،و انتقام خونى را مى خواهند كه خود ريختند.
اگر شريك آنها بودم ، پس آنها نيز در اين خونريزى سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست ، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است ، مى خواهند از پستان مادرى شير بدوشند كه خشكيده ، بدعتى را زنده مى كنند كه مدّت هاست مرده ، وَه چه دعوت كننده اى ؟!(59)
و چه اجابت كنندگانى ؟! همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم .))
2 - شناخت دشمنان و باورهاى آنان
اگر در طول جنگ از افكار و اهداف شيطانى دشمن بى خبر باشيم و باورهاى دروغين او را نتوانيم شناسائى كنيم ، هرگز امكان يك روياروئى صحيح با دشمن را نخواهيم داشت ، كه نيروهاى اطّلاعاتى نقش تعيين كننده اى در اين مسئله دارند.
الف - آگاهى از سياستهاى شيطانى معاويه
امام على عليه السلام از سياست هاى شيطانى معاويه آگاهى داشت و بوسيله نيروهاى اطّلاعاتى خود هموراه تحرّكات معاويه را زير نظر داشت كه به لشگريان خود فرمود:
وَ عَلَيكُم بِهذَا السَّوادِ الا عظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإ نَّ الشَّيطَانَ كَامِنٌ فى كِسرِهِ، وَقَد قَدَّمَ لِلوَثبَةِ يَدا، وَ اءَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجلا.
فَصَمدا! حَتَّى يَنجَلِىَ لَكُم عَمُودُ الحَقِّ (( وَ اءنتُمُ الاَعلُونَ، وَاللّهُ مَعَكُم ، وَلَن يَتِرَكُم اءَعمَالَكُم )) .(60)

(( به آن گروه كثير و سراپرده پر زرق و برق (معاويه ) به سختى حمله بريد، و در دل آن به نبرد بپردازيد كه شيطان در كنار آن پنهان شده ، دستى براى حمله به پيش دارد، و پائى براى فرار به عقب نهاده .
مقاومت كنيد تا عمود حق بر شما آشكار گردد شما برتريد! خدا با شما است و از زحمات شما نمى كاهد))
ب - آگاهى از حالات روانى ناكثين
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت به حالات روانى سران ناكثين فرمود:
وَقَد اءرعَدُوا وَ اءَبرَقوا، وَ مَعَ هذَينِ الاَمرَينِ الفَشَل ؛ وَلَسنَا نُرعِدُ حَتَّى نُوقِع ، وَ لا نُسِيلُ حَتَّى نُمطِرَ.(61)
(طلحه و زبير و پيروان آنها در آغاز رعد و برقى نشان دادند، امّا پايانش چيزى جز سستى و ناتوانى نبود، ولى روش ما به عكس آنها بود، ما تاكارى انجام ندهيم رعد و برقى نداريم ، و تا نباريم سيلابهاى خروشان به راه نمى اندازيم ، برنامه ما عمل است نه سخن !)
كه روانشناسى ناكثين را به خوبى بيان فرمود.
و شعارگرائى آنان را توضيح داد.
و نسبت به شخص زبير، كه يكى از سران ناكثين بود و فكر مى كرد مى شود بيعت با امام على عليه السلام را شكست ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام افشاگرانه فرمود:
يَزعُمُ اءَنَّهُ قَد بَايَعَ بِيَدِهِ، وَلَم يُبَايِع بِقَلبِهِ، فَقَد اء قَرَّ بِالبَيعَةِ، وَ ادَّعَى الوَلِيجَةَ. فَليَاءتِ عَلَيهَا بِاءَمرٍ يُعرَفُ، وَ إ لاّ فَليَدخُل فِيَما خَرَجَ مِنهُ.(62)
(زبير خيال مى كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل !، پس او اقراربه بيعت مى كند، ولى مدعى است كه با قلب نبوده است ، بنابراين بر اولازم است ، بر اين ادعا دليل روشنى بياورد وگرنه بايد به بيعت خود باز گردد و به آن وفادار باشد)
ج - آگاهى از شيوه هاى شيطانى سران قاسطين و مارقين
امام على عليه السلام براى آگاهى مردم نسبت به ادّعاهاى پوچ ناكثين ، در سخنرانى هاى گوناگونى افشاگرانه علل انحراف آنان را توضيح داد.
و بهانه هاى دروغين طلحه و زبير را پاسخ فرمود.
و سوابق تاريخى آنان و شركتشان را در قتل خليفه سوم ، و تلاش آنها را در روز بيعت يك يك برشمرد.
زيرا ناكثين شهر بصره را در اختيار گرفته بودند و شورش كردند.
بايد امّت اسلامى با بصيرت و آگاهى به جنگ آنان برود.
كه آغاز نبرد در جبهه داخلى بود،
امام على عليه السلام در يك سخنرانى افشاگرانه ابتدا مردم را نسبت به اخبار سياسى كشور توجيه كرد و سپس ادّعاهاى باطل ناكثين را جواب داد، و فرمود:
اءَلاَ وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَد ذَمَّرَ حِزبَهُ، وَاستَجلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الجَورُ إ لَى اءَوطَانِهِ، وَيَرجِعُ البَاطِلُ إِلى نِصَابِهِ.
وَاللّهِ مَا اءَنكَرُوا عَلَيَّ مُنكَرا، وَلاَ جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُم نَصِفا. وَإِنَّهُم لَيَطلُبُونَ حَقَّا هُم تَرَكُوهُ، وَدَما هُم سَفَكُوهُ: فَلَئِن كُنتُ شَرِيكَهُم فِيهِ فَإِنَّ لَهُم لَنَصِيبَهُم مِنهُ، وَلَئِن كَانُوا وَلُوهُ دُونى ، فَمَا التَّبِعَةُ إِلا عِندَهُم .
- وَإِنَّ اءَعظَمَ حُجَّتِهِم لَعَلَى اءَنفُسِهِم ، يَرتَضِعُونَ اءُمّا قَد فَطَمَت ، وَيُحيُونَ بِدعَةً قَد اءُمِيتَت . يا خَيبَةَ الدَّاعِى ! مَن دَعَا ! وَإِلاَمَ اءُجِيبَ ! وَإِنِّى لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللّهِ عَلَى هِم وَعِلمِهِ فِيهم .

(آگاه باشيد! شيطان حزب و طرفداران خويش را بسيج كرده ، و سپاه خود را گرد آورده است تا بار ديگر ستم را به جايش برگرداند، و باطل را به جايگاه نخستينش باز فرستد.
به خدا سوگند آنها هيچ منكرى از من سراغ ندارند، انصاف را بين من و خود حاكم نساختند.
آنها حقى را مطالبه مى كنند كه خود آن را ترك گفته اند.
انتقام خونى را مى خواهند كه خود ريخته اند.
اگر در ريختن اين خون شريكشان بوده ام پس آنها نيز سهيمند، و اگرتنها خودشان مرتكب شده اند كيفر مخصوص ‍ آنها است .
مهمترين دليل آنان به زيان خودشان تمام مى شود، از پستانى شيرمى خواهند كه مدّتها است خشكيده ، بدعتى را زنده مى كنند كه زمانهااست از بين رفته .
چه دعوت كننده اى !؟ و چه اجابت كنندگانى ؟!
من به كتاب خدا و فرمانش درباره آنها راضيم )
شناخت معاويه
و در معرّفى توطئه هاى شيطانى معاويه فرمود:
اَلا و اِنّ مُعاوِيَةَ قَادَ لُمَة مِنَ الغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيهِمُ الخَبَرَ حَتَّى جَعَلوا نُحُورَهم اَغراضَ المنيّة (63)
(آگاه باشيد معاويه گروهى از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال هاى اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند گردنهاى خويش را زير شمشير قرار دهند)
و در يك سخنرانى افشاگرانه ، سياست دروغين معاويه را شناساند و با سياست توحيدى مقايسه و ارزيابى فرمود:
وَاللّهِ ما مُعاوِيَة بِاءدهى مِنّى ، وَلكِنَّهُ يَغدِرُ وَ يَفجر، وَ لَولا كِراهِيَّة الغَدرِ لَكُنتُ مِن اءدهَىَ النّاس (64)
(سوگند به خدا معاويه از من زيرك تر و سياستمدارتر نيست ، امّا اونيرنگ مى زند و گناه و جنايت مرتكب مى شود، اگر نبود زشتى نيرنگ ، من سياستمدارترين انسان ها بودم .)
شناخت عمروعاص
و در افشاى يكى ديگر از سران قاسطين (( عمروعاص )) در يك سخنرانى فرمود:
وَلَم يُبايع حَتّى شَرَطَ اَن يُؤ تِيَهُ على البَيعَةِ ثمنا(65)
(بيعت نمى كند مگر آنكه در يك معامله سياسى ، در برابر بيعت سرمايه اى به دست آورد.)
يعنى طرفدارى عمروعاص از معاويه بر اساس عقيده و ايمان نيست بلكه پول پرستى و قدرت طلبى او را منحرف كرده است و درسخنرانى ديگرى بيشتر ماهيت او را شناساند.
عَجَبا لاِبنِ النَّابِغَةِ ! يَزعَمُ لاَِهلِ الشَّامِ اءَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَاءَنِّي امرُؤٌ تِلعَابَةٌ: اءُعَافِسُ وَاءُمَارِسُ! لَقَد قَالَ بَاطِلا، وَنَطَقَ آثِما.