الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد چهارم
( امام على (ع ) و امور نظامى و دفاعى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۷ -


آن مردى كه من او را فرماندار (مصر) كرده بودم ، مردى بود كه نسبت بما ناصح وخيرخواه ، و نسبت به دشمنانمان سختگير و درهم كوبنده بود خداى او را رحمت كند كه ايامزندگى خود را كامل كرد، عمر را به پايان برد)(199)

ج - يادآورى فرماندهان معزول
نه تنها پس از عزل يا همراه با فرمان عزل ، دلجوئى و قدردانى مطرح بود بلكه پساز شهادت فرماندهان معزول ، همواره از خدمات آنها سخن مى گفت و خوبى ها و تلاش آنهارا متذكّر مى شد.
زيرا عزل و جايگزينى فرماندهان نبايد دليل بر بى لياقتى و بى ارزشى افرادباشد.
هر كسى با توانائيهائى كه دارد،
با صفات و شرائطى كه بر او حاكم است ،
براى نوعى كار و تلاش مفيد است ، كه در ديگر كارها، و پُست ها، ناتوان است ،
اگر كار و تلاش را وظيفه الهى بدانيم ، و انسان ها رامسئول ، و به مسئوليّت الهى مشاغل معتقد باشيم ، هرگز درعزل و نصب ها دچار سرگردانى و انحراف نمى شويم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از شهادت محمد بن ابى بكر نيز از خدمات اوياد مى كرد، و تلاش هاى او را مى ستود،
در نامه اى به عبداللّه بن عبّاس نوشت :
اءَمَّا بَعدُ، فَإِنَّ مِصرِ قَدِ افتُتِحَت ، وَمُحَمَّدُ بنُ اءَبِى بَكرٍ رَحِمَهُ اللّهُ قَدِ استُشهِدَ، فَعِندَاللّهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدا نَاصِحا، وَعَامِلا كَادِحا، وَسَيفا قَاطِعا، وَرُكنا دَافِعا.
وَقَد كُنتُ حَثَثتُ النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ، وَاءَمَرتُهُم بِغِيَاثِهِ قَبلَ الوَقعَةِ، وَدَعَوتُهُم سِرّاوَجَهرا، وَعَودا وَبَدءً، فَمِنهُم الاَّْتِى كَارِها، وَمِنهُمُ المُعتَلُّ كَاذِبا، وَمِنهُمُ القَاعِدُ خَاذِلا.
اءَساءَلُ اللّهَ تَعَالَى اءَن يَجعَلَ لِى مِنهُم فَرَجاعَاجِلا.(200)

(امّا بعد از ستايش خداوند! (مصر) به دست دشمن گشوده شده ، و (محمد بن ابى بكر)،كه خدا رحمتش كند بشهادت رسيده .
اين مصيبت را بحساب خداوند مى گذاريم و اجر آن را از خدا مساءلت داريم :
(مصيبت فرزندى ناصح ، و كارگزارى تلاشگر و كوشا، شمشيرى برنده و قاطع ، وستونى بازدارنده ، من مردم را به ملحق شدن باو و همكاريش تشويق و تحريص كردم وبآنها فرمان دادم كه پيش از وقوع واقعه بفريادش برسند.
من آنها را آشكارا و پنهانى ، از آغاز تا انجام در حركت به سوى او دعوت كردم ، عدّه اىهماهنگى خود را با اكراه اعلام ، و گروهى بطور دروغين خود را به بيمارى زدند؛
و گروه سوم افرادى بودند كه براى تنها ماندن (سپاه حق ) دست از ياريش كشيدند.
از خداوند تقاضا مى كنم كه براى نجات من از ميان اينگونه افراد فَرَجىعاجل قرار دهد)(201)

8 - ضرورت مانورهاى نظامى
براى حفظ آمادگى رزمى بايد بگونه اى حساب شده ، دست به مانورهاى نظامى زد؛
در مانورهاى نظامى
و جنگ با دشمن فرضى
و پياده روى هاى طاقت فرساى نظامى

هم نيروهاى نظامى با انواع تمرينات براى دفاع و نبرد آماده مى شوند،
و هم روش كاربُرد اسلحه ها را فرا مى گيرند.
در مانورهاى حساب شده نظامى ميزان قوّت و ضعف افراد، درجات ايمان و شهامت و جسارتمبارزان ، و نوع آمادگى و لياقت افراد، مشخّص مى گردد؛
و سستى و فراموشى از ميان مى رود؛
با برّرسى مباحث آموزش نظامى در نهج البلاغه با شگفتى فراوان مى نگريم كه :
هم آموزش نظامى مورد توجّه است ؛
و هم مانورهاى حساب شده تحقّق مى پذيرد.

و جالب آنكه تمام دستورالعمل هاى نظامى ، و احتياطهاى رزمى ، در مانورها، دقيقا رعايت مىگردد و فرامين وحى گونه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در حركت سپاه ، و تثبيتمواضع ، و حفظ نيروهاى خودى ، و ارزيابى دقيق دشمن بى مانند است .
امروزه در دانشكده هاى نظامى با تيزبينى هاى بايسته و تجربيّات گوناگون ، به اُفقبيكرانه نهج البلاغه دارند نزديك مى شوند.
امام على عليه السلام ضمن فرمان حركت سپاه خود به فرماندهىمعقل بن قيس ، كه بايد تا مرزهاى شام پيش روى كنند، دستور مى دهد:
اتَّقِ اللّهَ الَّذِى لاَ بُدَّ لَكَ مِن لِقَائِهِ، وَلاَ مُنتَهَى لَكَ دُونَهُ.
وَلاَ تُقَاتِلَنَّ إِلا مَن قَاتَلَكَ. وَسِرِ البَردَينِ، وَغَوِّر بِالنَّاسِ، وَرَقِّه فِى السَّيرِ، وَلاَتَسِراءَوَّلَ اللَّيلِ، فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَهُ سَكَنا، وَقَدَّرَهُ مُقَاما لاَ ظَعنا، فَاءَرِح فِيهِ بَدَنَكَ، وَرَوِّحظَهرَكَ.
فَإِذَا وَقَفتَ حِينَ يَنبَطِحُ السَّحَرُ، اءَو حِينَ يَنفَجِرُ الفَجرُ، فَسِر عَلَى بَرَكَةِ اللّهِ.
فَإِذَا لَقِيتَ العَدُوَّ فَقِف مِن اءَصحَابِكَ وَسَطا، وَلاَ تَدنُ مِنَ القَومِ ذُنُو مَن يُرِيدُ اءَن يُنشِبَالحَربَ، وَلاَ تَبَاعَد عَنهُم تَبَاعُدَ مَن يَهَابُ البَاءسَ، حَتَّى يَاءتِيَكَ اءَمرَى ، وَلاَ يَحمِلَنَّكُمشَنَآنُهُم عَلَى قِتَالِهِم ، قَبلَ دُعَائِهِم وَالاعْذَارِ إِلَيْهِمْ.

(از خدا بترس ، همان خدائى كه به ناچار بايد ملاقاتش كنى ، وسرانجامى جز حضور درپيشگاهش ندارى ؛
جز با كسى كه با تو بجنگد پيكار مكن .
صبح و عصر حركت كن و هنگام گرمى روز به لشكر استراحت ده ؛
در پيمودن راه آرامش به خرج ده .
در ابتداى شب كوچ مكن كه خداوند شب را وسيله آرامش قرار داده و آن را براى اقامت و توقفتعيين كرده ، نه كوچ كردن و مسافرت .
بنابر اين شب هنگام بدنت را آرام كن و مركبها را نيز آسوده بگذار.
پس آنگاه كه توقف نمودى به هنگام سحر يا وقتى كه سپيده دميد، بايارى خدا حركت كن .
هرگاه دشمن را ملاقات كردى در ميان يارانت قرار گير.
نه آن قدر به دشمن نزديك شو كه خيال شود آتش جنگ را تو مى خواهى روشن كنى و نهآنقدر دور بايست كه گمان برده شود از نبرد مى ترسى .
(چنين باش ) تا فرمان من به تو برسد (امّا به هوش باش ) پيش از آنكه آنها را بهصلح و مسالمت و راه خدا دعوت كنى و راه عذرشان را درپيشگاه خداوند ببندى ؛ به خاطرعداوت خصوصى با آنها پيكار نكنى ).(202)

در اين دستور العمل ، براى يك مانور نظامى حساب شده ، تقوا و خدا ترسى ، خداگرائىو شهادت طلبى ، همراه با تاكتيك هاى رزمى مطرح است ،
و شيوه صحيح برخورد با دشمن ، و روش درست حركت سپاه با احتياطهاى فوق العادهآموزش داده مى شود، كه ؛
هم به سلامت و شادابى نيروهاى رزمى توجّه مى شود؛
و هم استراحت و تندرستى اسبان وارد شونده در پيكار فراموش نمى گردد.
نسبت به مانور نظامى توجّه به چند نكته ضرورى است ، مانند :
الف - به دست آوردن موقعيّت برتر
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در نامه اى در برخورد حساب شده با دشمن ، براىانتخاب مواضع برتر، و داشتن امتيازات فيزيكى در ميدان نبرد دستور صادر مى كند:
فَإِذَا نَزَلتُم بِعَدُوِّ اءَو نَزَلَ بِكُم ، فَليَكُن مُعَسكَرُكُم فِى قُبُلِ الاشْرَافِ، اءَوْ سِفَاحِالْجِبَالِ، اءَوْ اءَثْنَاءِ الانْهَارِ، كَيْمَا يَكَونَ لَكُمْ رِدءًا، وَدُونَكُم مَرَدًّا. وَلتَكُن مُقَاتَلَتُكُم مِنوَجهٍ وَاحِدٍ اءَوِ اجعَلُوا لَكَم رُقَبَإَ فِى صَيَاصِى الجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الهِضَابِ، لِئِلايَاءتِيَكُمُ العَدُوُّ مِن مَكَانِ مَخَافَةٍ اءَؤ اءَمنٍ.
وَاعلَمُوا اءَنَّ مُقَدِّمَةَ القَومِ عُيُونُهُم ، وَعُيُونَ المُقَدِّمَةِ طَلاَئِعُهُم .
وَإِيَّاكُم وَالتَفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلتُم فَاَنزِلُوا جَمِيعا، وَإِذَا ارتَحَلتُم فَاَرتَحِلُوا جَمِيعا، وَإِذَاغَشِيَكُمُ اللَّيلُ فَاَجعَلُوا الرَّمَاحَ كِفَّةً، وَلاَ تَذُوقُوا النَّومَ إِلا غِرَارا اءَومَضمَضَةً.(203)

(هرگاه به دشمن رسيديد و يا او به سراغ شما آمد، لشكرگاه خويش رادر پيش تپه ها ويا دامنه كوهها، و يا در كنار نهرها قرار دهيد كه اين وسيله حفاظت وايمنى شما است ، و ازپيش رو بهتر مى توانيد به دفاع پردازيد.
هميشه با دشمن از يك سو و يا دو سو (نه بيشتر) بجنگيد
مراقباتى در قلّه كوهها و روى تپهّها و بلنديها قرار دهيد! مبادا دشمن ازجائيكهمحل خطر و يا مورد اطمينان است ناگهان به شما حمله كند.
آگاه باشيد! مقدّمه لشكر چشم هاى لشكرند، و چشم هاى مقدّمه ، طلايه هادارن و پيشاهنگ هاهستند.
از تفرقه و پراكندگى سخت برحذر باشيد.
هر كجا فرود آمديد همه با هم فرود آئيد، و هرگاه كوچ كرديد همه كوچ كنيد و آنگاه كهشب پرده سياهش را بر شما افكند، نيزه داران بانيزه ها دائره اى اطراف لشكر به وجودآورند، و خود در ميان آنها استراحت كنيد خوابتان باليد بسيار سبك و كوتاه باشد، همچونشخصى كه آب را جرعه جرعه مى نوشد، يا مضمضمه مى كند!)

ب - پرهيز از آزار دادن غير نظاميان در مانورها
مانورهاى نظامى در ارتش هاى روزگاران گذشته با امروز فرق هاى فراوانى دارد.
همانگونه كه اسلحه هاى نظامى ، و ابزار و آلات جنگ تغيير كرده است .
در روزگاران امام على عليه السلام كه ابزار و ماشين آلات سنگين و ترابرى امروزىوجود نداشت مى بايست صد هزار نيروى رزمى :
* از راه هاى باريك دشت و بيابان يا وسط مزارع مردم عبور كنند.
* از كوره راههاى درون روستاها و شهرها بگذرند.
* از كنار چاه هاى آب محدود و انگشت شمار رد شوند و سيراب گردند.
* از امكانات دامى و غذائى محدود ساكنين مسير مانورها استفاده كنند.
* در كنار رودخانه ها كه مصرف عمومى داشت اطراق نمايند.

اگر احتياطهاى لازم رعايت نمى شد،
و اخلاق اسلامى وجود نمى داشت
چه بسا ضرر و زيان هاى فراوانى به مردم روستاها و شهرها وارد مى شد، و چاههاى آبو رودخانه ها و مزارع و باغات ميوه با خطر جدّى روبرو مى گشت
كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دقيقا به اينمسائل توجّه دارد و دستورات لازم را ارائه مى فرمايد و اين نامه را به فرمانداران خودمى نويسد:
مِن عَبدِ اللّهِ عَلِيٍّ اءَمِيرِ المُؤ مِنِينَ إِلَى مَن مَرَّ بِهِ الجَيشُ مِن جُبَاةِ الخَرَاجِ وَعُمَّالِالبِلاَدِ.
اءَمَّا بَعدُ، فَإِنِّى قَد سَيَّرتُ جُنُودا هِيَ مَارَّةٌ بِكُم إِن شَاءَ اللّهُ، وَقَد اءَوصَيتُهُم بِمَا يَجِبُلِلّهِ عَلَيهِم مِن كَفِّ الاذَى ، وَصَرْفِ الشَّذَى ، وَاءَنَا اءَبرَاءُ إِلَيكُم وَإِلَى ذِمَّتِكُم مِن مَعَرَّةِالجَيشِ، إِلا مِن جَوعَةِ المُضطَرِّ، لاَ يَجِدُ عَنهَا مَذهَبا إِلَى شِبَعِهِ. فَنَكِّلُوا مَن تَنَاوَلَ مِن هُمشَيئا ظُلما عَن ظُلمِهِم ، وَكُفُّوا اءَيدِيَ سُفَهَائِكُم عَن مُضَارَّتِهِم ، وَالتَّعَرُّضِ لَهُم فِيَمااستَثنَينَاهُ مِنهُم .
وَاءَنَا بَينَ اءَظهُرِ الجَيشِ، فَارفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُم ، وَمَا عَرَاكُم مِمَّا يَغلِبُكُم مِن اءَمرِهِم ، وَمَا لاَتُطِيقُونَ دَفعَهُ إِلا بِاللّهِ وَبِي ، فَاءَنَا اءُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ، إِن شَاءَ اللّهُ.

(از بنده خدا! على اميرمؤ منان به گردآوران ماليات و فرمانداران شهرهايى كهلشگريان از سرزمين آنان مى گذرند.
پس از ياد خدا و درود! همانا من سپاهيانى
فرستادم كه به خواست خدا بر شما خواهند گذشت ، و آن چه خدا بر آنان واجب كرده بهايشان سفارش كردم ، و بر آزار نرساندن به ديگران ، و پرهيز از هرگونه شرارتىتاءكيد كرده ام ، و من نزد شما و پيمانى كه با شما دارم از آزار رساندن سپاهيان بهمردم بيزارم ، مگر آن كه گرسنگى سربازى را ناچار گرداند، و براى رفع گرسنگىچاره اى جز آن نداشته باشد، پس كسى را كه دست به ستمكارى زند كيفر كنيد، و دستافراد سبك مغز خود را از زيان رساندن به لشكريان ، و زحمت دادن آنها جز در آن چهاستثناء كردم باز داريد.
من پشت سر سپاه در حركتم ، شكايت هاى خود را به من رسانيد، و در امورى كه لشگريانبر شما چيره شده اند كه قدرت دفع آن را جز با كمك خدا و من نداريد، به من مراجعهكنيد، كه با كمك خداوند آن را برطرف خواهم كرد. انشاءاللّه.)(204)
دفاع در كودكى
1 - دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران كودكى
على عليه السلام در شهر مكّه ده سال داشت كه به لقب (قُضَم ) معروف شد.
هِشام مى گويد :
از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه چرا اين لقب را به امام دادند؟

فرمود :
در آغاز بعثت مشركان مكّه به كودكان خود دستور مى دادند كه پيامبر را آزار دهند وبا سنگو كُلوخ او را بزنند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جريان را به على عليه السلام اطّلاع داد.
على عليه السلام عرض كرد :
يا رسول اللّه هرگاه از خانه بيرون مى روى به من اطّلاع بده تا همراه شما باشم .
روز بعد پيامبر با على عليه السلام بيرون آمدند،
و كودكان به عادت هر روزه شروع به سنگ پرانى كردند،
على عليه السلام آنها را مى گرفت و به صورت و بينى و گوش آنها مى زد.
كودكان مكّه گريه كنان نزد پدران خود فرار مى كردند و مى گفتند:
قُضَمنا علىّ، قُضَمنا علىّ
(على ما را كوبيد، على ما را كوبيد.)

از آن پس به (قُضَم )، يعنى : (كوبنده ) معروفشد.(205)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت به دوران كودكى خود مى فرمايد:
اءَنَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ العَرَبِ، وَكَسَرتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ.
وَقَد عَلِمتُم مَوضِعِى مِن رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالقَرَابَةِ القَرِيبَةِ، وَالمَنزِلَةِالخَصِيصَةِ.

( من بودم كه در دوران نوجوانى سر سركشان عرب را در دفاع از پيامبر صلى اللهعليه و آله به خاك ماليدم ، و شاخ ‌هاى بلند قدرتمندان دو قبيله معروف (ربيعه ) و(مضر) را شكستم ، و همانا شما قدر و منزلت من را در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مىدانيد.)(206)

2 - خوابيدن به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله
وقتى قبائل قريش تصميم به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند، وجبرئيل آن حضرت را از اين تؤ طئه آگاهى داد، چاره اى جز اين وجود نداشت كه پيامبرهجرت كند،
امّا چه كسى بايد بر بستر پيامبر بخوابد و جاسوسان قريش را گمراه سازد؟
چه كسى بايد جان خود را سپر بلاى پيامبر صلى الله عليه و آله سازد و از زن وفرزندان او دفاع كند؟
چه كسى بايد در برابر چهل نفر از شجاعان قريش بايستد؟
شايد كشته شود؛
شايد در بستر پيامبر سر از تن او جدا كنند؛
شايد براى باز گرداندن خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله با اوبجنگند واو رابكشند؛
كدام مردِ با شهامت و جسور و مؤ منى وجود دارد كه اين همه بلا را بجان بخرد، و جان خودرا به خدا بفروشد؟ (207)
آن مرد بى همانند جز على نيست ، كه پذيرفت همه اين مسئوليّت ها را بر دوش كشد.
پيامبر رادر آغوش گرفت و با پيامبر وداع كرد و در بستر او خوابيد كه قرآن مىفرمايد:
وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاةِ اللّه(208)
(برخى از انسان ها كسانى مى باشند كه جان خود را براى خشنودى خدا معامله مى كنند.)

3 - اوّلين مبارزه سرنوشت ساز
پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى امام على عليه السلام امانت هاى مردم راباز گرداند و پيامبر صلى الله عليه و آله محلّه قبا رسيد و منتظر ماند تا على عليهالسلام به ملحق گردد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سنّ نوجوانى ، زن و فرزندان پيامبر را در يككاروان كوچك از مكّه حركت داد،
سران قريش تصميم گرفتند تا از حركت خانوادهرسول خدا صلى الله عليه و آله جلوگيرى كنند.
شخصى بنام (جناح ) غلام حرب بن اميّه رابه سرپرستى گروهى فرستادند تا درنيمه راه مانع حركت آنان شود،
پس از رهگيرى مهاجمان قريش وقتى پند و نصيحت ها تاءثير نكرد، امام على عليه السلامكه در سنين نوجوانى بود شمشير كشيد و حمله كرد.
مردان قريش از هر سو شمشير كشيدند،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در حمله اى ناگهانى ، چنان ضربتى زد كه جناح رابه دو نيم كرد و شمشيرش ‍ به شانه اسب رسيد،
ديگران چون اين منظره را ديدند فرار كردند،
و كاروان كوچك را على عليه السلام به محلّه قبا رساند در حاليكه پاهاى او چاك چاك وخونين شد،
وقتى نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به پاهاى على عليه السلام افتاد گريست.(209)
4 - فداكردن جان براى پيامبر صلى الله عليه و آله
هنگامى كه قريش در دارالنّدوه كمى پيش از هجرت دربارهرسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم خطرناكى گرفتند و با او اراده مكر و نيرنگكردند،
ابليس به صورت پير مردى از اهل نجد در جمع آنان حاضر شد و آنها را وسوسه مىكرد.
جبرئيل به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
امشب بر بسترى كه هر شب مى خوابيدى مخواب .

هنگامى كه پاسى از شب گذشت بر در خانه او اجتماع كردند و در كمين پيامبر صلى اللهعليه و آله نشستند تا زمانى كه پيغمبر به خواب رود، كه بر او يورش برند.
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله موقعيّت آنها را احساس كرد، به على بن ابيطالبعليه السلام فرمود:
بر بستر من بخواب و خود را با بُرد سبز رنگ من ، كه متعلّق به ناحيه (حضر موت )است بپوشان .

محمّد بن كعب قُرَظى گفته است :
ابوجهل بن هشام در ميان آنها بود، ابوجهل در حالى كه آنها بر در خانه او بودند بهمسخره گفت :
محمّد صلى الله عليه و آله مى پندارد كه اگر شما او را در اين كارش پيروى نموديد،پادشاهان عرب و عجم خواهيد شد،
و چون پس از مرگتان برانگيخته شويد، از براى شما باغ هايى چون باغ هاى اردنفراهم شده است ،
و اگر چنين كارى نكنيد، قربانى خواهيد شد و چون پس از مرگ برانگيخته شويد، آتشىبرايتان فراهم شده است كه در آن خواهيد سوخت .

رسول خدا به سوى آنها بيرون آمد و مشتى از خاك را به دست گرفت و به سوى آنانباشيد و فرمود:
آرى من چنان مى گويم و تو يكى از آنها هستى .

خداوند متعال بر چشمان آنها پوشش نهاد بطورى كه او را نمى ديدند.
پيغمبر صلى الله عليه و آله خاك را بر روى سر آنها پراكند، در حالى كه اين آيات ازسوره يَّس را مى خواند :
يَّس وَ القُرآنِ الحَكيم انَّكَ لَمِنَ المُرسَلين(210)
(اى سيّد عالم ، سوگند به آن قرآنِ مشتمل بر حكمت ، بى گمان تو از پيغمبرانى .)

تا اينجا كه :
(وَ جَعَلنا مِن بَينِ اءيديهِم سَدّا وَ مِن خَلفِهِم سَدّا فَاَغشَيناكُم فَهُم لا يُبصِرون)(211)
(و گردانيديم در برابر ايشان سدّى و از پس سرشان سدّى ، پس فرو انداختيم بر چشمهايشان پرده اى ، پس ايشان نمى بينند.)

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواندن اين آيات فارغ شد، راه مدينه را در پيشگرفت .
شخصى عبور مى كرد و گفت :
در اينجا براى چه انتظار مى كشيد؟
گفتند :
براى محمّد صلى الله عليه و آله
گفت :
پروردگار شما را نااميد كند، سوگند به پروردگار، محمّد صلى الله عليه و آله بهسوى شما بيرون آمد و مردى از شما را باقى نگذاشت مگر آنكه بر سر او خاكى نهاد وآنگاه به دنبال كار خود روانه شد.

آيا نمى بينيد چه بر سر شما آمده است ؟
هر مردى از آنها كه دستش را بر روى سرش قرار مى داد، مقدارى خاك مى يافت .
آنگاه حلقه محاصره را تنگ تر كردند .
شخصى را در بستر ديدند كه در ميان بُرد رسول اللّه صلى الله عليه و آله خوابيدهاست .
گفتند :
سوگند به خدا، اين محمّد است كه در ميان بُرد خوابيده است .
در آنجا باقى ماندند تا صبحگاهان رسيد، امّا با شگفتى مشاهده كردند كه على عليهالسلام از بستر برخاست .
گفتند :
سوگند به خداوند، آنچه را كه به ما گفته بود راست بود.
و از جمله آياتى كه از قرآن در آن روز از سوى خداوندنازل گرديد و روشنگر نيرنگى است كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله هم داستانشده بودند، اين آيه است ؛
( وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثبِتُوكَ اءو يَقتُلُوكَ اءو يُخرِجُوكَ وَ يَمكُرونَ وَ يَمكُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَيرُ الماكِرينَ(212) )
(و هنگامى كه مكر مى كردند به تو آنانكه كافر شدند براى آنكه حبس كنند تو را يابيرون كنند تو را، آنها مكر مى كردند و خداوند جزاى مكر آنها را مى داد و خدا بهترين مكركنندگان است .)

هنگامى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرد، على عليه السلامدر مكّه سه شبانه روز اقامت نمود تا حقّ خود را نسبت بهرسول اللّه صلى الله عليه و آله ادا كند و امانت هاى مردم را باز گرداند و چون از اين امرفارغ گرديد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيوست . اين يكى از درس هاىارزشمند امام على عليه السلام است كه هرگاه اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله درخطر جدّى قرار مى گرفت ، خود را فدا مى كرد.
5 - مبارزه در راه هجرت
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام پس از ردّ امانت ها،خانواده رسول خدا صلى الله عليه و آله را در يك كاروان كوچك كوچ داد تا به مدينهبرسد.
جاسوسان قريش باخبر شده جمعى كه حدود هشت سوار نقاب دار بودند، به همراهى(جناح ) غلام حرب بن اميّه راه را بر امام بستند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فورا شترها را خواباند، و زنان را فرود آورد، و آمادهدفاع شد، به امام على عليه السلام گفتند:
به مكّه باز گرد وگرنه تو را باز مى گردانيم يا سرت را براى قريش مكّه مى بريم.
حضرت على عليه السلام شمشير به دست گرفت و فرمود:
هركه مى خواهد بدنش قطعه قطعه گردد پيش بيايد.

(جناح ) غلام حرب جلو آمد و شمشيرى حواله كرد، كه حضرت اميرالمؤ منين على عليهالسلام خود را كنار كشيد، و با شمشير چنان بر كمر جناح زد كه از كَمَر دو نيم شد.
آنگاه به ديگر همراهان او حمله كرد كه با عذر
خواهى و ذلّت فرار كردند.(213)
6 - حمايت از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و عقد برادرى
پس از بعثت ، و نزول آيه :
وَاَنذِر عَشيرَتَكَ الاْ قْربين
(خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده )(214)

رسول گرامى اسلام حدود 40 نفر از خويشاوندان خود را درمنزل ابوطالب در يك ميهمانى جمع كرد، و رسالت و بعثت و دين الهى خود را برهمگانعرضه داشت ، و آنگاه طرحى را پيشنهاد داد كه :
(هركس دعوت مرا در آغازين لحظه دعوت بپذيرد، وصىّ و جانشين من باشد.)
هيچكس پاسخ نداد، جز على عليه السلام كه برخاست و دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله را اجابت كرد.(215)همه نويسندگان شيعه و سنّى اين حقيقت را نوشتند وپذيرفتند كه امام على عليه السلام ، اوّل كسى است كه اسلام آورده است .
دفاع در جنگ ها
1 - دفاع از جان پيامبر صلى الله عليه و آله
در اُحُد، در يورش دو جانبه قريش پس از نافرمانى كمانداران ، و كشته شدن مسلمانان ،وكشته شدن شخصى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله شباهت داشت ، وفرار كردنياران ، على عليه السلام مى فرمايد:
(از چپ و راست ، مشركين قريش يورش مى آوردند، آنها را مى كشتم و به فرار وادارشانمى كردم ، يك وقت متوجّه شدم كه رسول خدا در ميدان نيست ، با خود فكركردم كه آيا خدا اورا به آسمان برده است ؟ پس تصميم گرفتم آنقدر جنگ كنم تا كشته شوم .
در گرما گرم جنگ پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه در ميان كشتگان بى رمق افتادهاست ، فورا آن حضرت رابه كنارى آوردم .
تا چشم پيامبر به من افتاد،
فرمود : از ياران چه خبر؟.
گفتم : جمعى كشته و بسيارى فرار كردند.)
با هم صحبت مى كرديم كه ناگهان گروهى بهرسول خدا حمله كردند،
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
يا على شرّ اينها را از من دور كن .
به آنان حمله كردم ، برخى را زخمى و برخى ديگر را كشتم كه فرار كردند.
چون خدمت پيامبر رسيدم فرمود :
آيا نمى شنوى ستايش فرشتگان را؟ فرشته اى ندا مى دهد و مى گويد :
لا فَتى اِلاّ عَلِىّ لا سَيف اِلاّ ذُوالفَقار
(جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست )

خوشحال شدم و گريستم و بر اين نعمت ، خدا را شكر كردم.)(216)
2 - برخورد بافراريان
در جنگ اُحُد پس از بُحرانى شدن پيكار، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از يك طرف بامشركين مى جنگيد و از طرف ديگر فراريان را تعقيب مى كرد و به سَرشان فرياد مى زدكه به كجا مى رويد؟
خليفه دوم مى گويد :
در حال فرار بوديم كه على به ما حمله كرد، در حالى كه چشمان او خونين و از شمشير اومرگ مى باريد.
با مهربانى به او گفتم :
اين رسم عرب است گاهى عقب مى نشيند و گاهى حمله مىكند.(217)

3 - دفاع با 80 زخمِ كارى
در جنگ اُحُد كه با گوش ندادن به دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله در حفظ تنگهحسّاس سپاه اسلام از دو سو دچار يورش و تهاجم گرديد.
و حضرت حمزه به شهادت رسيد.
تنها مدافع صف پيكار على عليه السلام بود كه 80 زخم عميق از شمشير و نيزه و تيربر تن برداشت ،
پس از جنگ در بستر بيمارى بگونه اى افتاده بود كه جرّاح سرگردان شد، تا زخمى رامى دوخت و مى خواست زخم كنار آن را بدوزد، زخم دوخته شد پاره مى شد.
امّا فردا كه پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام ادامه نبرد با قريش را داد على عليهالسلام كه يكپارچه غرق در خون بود سوار بر اسب براى دفاع آماده شده و روانه غزوه(حمراء الاسد) گرديد.(218)
4 - شكستن خطّ دفاعى خيبر
وقتى يهوديان پيمان شكستند و خيبر محاصره شد، يهوديان فكر مى كردند كه درونقلعه هاى مستحكم خود در امانند،
زيرا چند حلقه ديوار تو در تو، و درب ورودى بزرگ ، يهوديان را در خود گرفتهبود، و شجاعان و دلاوران آنها بالاى ديوارها به كمين نشسته بودند، و هر چند وقت يكباربزرگ قهرمان آنان (مرحب خيبرى ) دروازه را باز مى كرد و به مسلمانان يورش مى آورد.
روز اوّل خليفه اوّل و روز دوّم خليفه دوم و روز سوّم خالد به خطّ مقدّم رفتند، امّا فراركردند، كه رسول خدا فرمود:
لاَ عطيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّه وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّه وَ رَسُولُهُ، يَفتَحُ اللّهُ عَلىيَدَيهِ
(فردا پرچم اسلام را به دست كسى مى سپارم كه خداوند و پيامبر رادوست دارد و خدا وپيامبر صلى الله عليه و آله او را دوست دارند و خدا با دست او مسلمانان را پيروز مىكند.)

چون على عليه السلام دچار چشم درد بود و حضور نداشت ، آن شبرسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را طلبيد و آب دهان بر چشم مباركشماليد و فردا او را به جبهه فرستاد كه مرحب خيبرى يهودى را كشت و دروازه خيبر را كند،كه چهل نفر آن را نمى توانستند بلند كنند، و پيروزمندانه بازگشت.(219)
5 - دفاع از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در شرائط بُحرانى
پس از فتح مكّه ، قبيله هوازن احساس خطر كردند؛
و با فرماندهى (مالك بن عوف ) با تمام نيروهاى رزمى و زنان و فرزندان خود تا سهمنزلى مكّه ، محلّى به نام (اوطاس ) آمده بودند كه درّه عميق و بزرگى بود.
تمام مردان هوازن در دو طرف درّه ، پشت سنگ ها و شكاف كوه ها پنهان شدند تا سپاه اسلامرا غافلگير كنند.
پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام جهاد فرمود.
دوازده هزار نفر بافرماندهى على عليه السلام و ده هزار نفر همراه پيامبر صلى اللهعليه و آله بودند،
كه بسيارى از فراوانى لشگر در شگفت ماندند و گفتند:
هرگز شكست نخواهيم خورد.

وقتى سپاه عظيم مسلمين در سرازيرى عميق و گسترده درّه قرار گرفتند، مردان هوازنناگهان از هرطرف حمله كردند، و چون مسلمانان غافلگير شده بودند، نظم سپاه به همريخت ، و همه فرار كردند كه :
ده نفر با پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند.
حضرت فرياد زد :
اى انصار كجا فرار مى كنيد؟

نسيبه دختر كعب مازنيه بر صورت فراريان خاك مى پاشيد و مى گفت :
كجا فرار مى كنيد؟

خليفه دوم را در حالِ فرار ديد و گفت :
واى بر تو به كجا مى گريزى و پيامبر را تنها گذاشتى ؟

خليفه دوم جواب داد :
هذا اَمرُ اللّهِ
(اين فرار را خدا خواسته است .)
9 نفر از بنى هاشم و يك نفر ديگر فرزند امّ ايمن بود كه ايستادگى كردند تا شهيدشدند.
و على عليه السلام روبروى پيامبر با دشمنان مى جنگيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به عباس ، عموى خود كه صداى رسائى داشت دستور دادكه فرياد بزند.
و او فرياد مى زد :
اى اصحابِ سوره بقره
اى اصحابِ بيعت شجره
بياد آوريد پيمانى كه با پيامبر بسته ايد.

و جنگ آوران هوازن از هر طرف حمله مى كردند و كار بر پيامبر صلى الله عليه و آله سختشد كه دست به دعا برداشت .
تا آنكه امداد الهى فرا رسيد، و با كمك فرشتگان قوم هوازن فرار كردند، و آرام آراممسلمانان گرد آمدند كه اين آيه نازل شد:
لَقَد نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنٍ كَثيرَةٍ وَ يَومَ حُنَينٍ(220)
(و خدا شما را در موارد زيادى يارى كرد، و در روز حُنين )
در اين لحظه هاى حسّاس همه ديدند كه پايدارى و مقاومت امام على عليه السلام نقش تعيينكننده اى در حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله داشت ، وعامل گِرد آمدن دوباره سربازان اسلام شد.
6 - پذيرش ماءموريت دفاع در شرائط سخت
سه نفر از مشركين به بُت بزرگ (لات ) سوگند خوردند كه پيامبر را بكشند، و درجائى كمين كرده منتظر فرصت بودند،
على عليه السلام مريض بود ونتوانست براى نماز صبح به مسجد بيايد،
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نماز فرمود:
(چه كسى مى رود تا اين سه نفر مشرك را ادب كند؟ گرچه دروغ مى گويند وقاتل من نيستند.)
هيچكس از حاضران در مسجد پاسخ مثبت نداد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
گويا على عليه السلام در ميان شما نيست .
قتاده پاسخ داد :
على مريض است ، اجازه مى دهيد او را با خبر سازم ؟.
پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد.
اصحاب به آن حضرت اطّلاع دادند و على عليه السلام فورا خود را آماده كرد، و ماءموريترا پذيرفت ، گويا اصلا درد و ناراحتى نداشت .
پس از پيمودن راهِ دشوار خود را به آن سه نفر رساند.
آنان تا على عليه السلام را شناختند، گفتند :
فرقى نمى كند، به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله پسر عمو و دامادش را مى كشيم .
على عليه السلام فرمود كه :
يكى از آنان كه دلاور بى نظيرى بود به من حمله كرد و چند ضربه بين ما رد وبدل شد.
ناگاه بادِ سُرخى وزيد و صداى پيامبر را شنيدم كه فرمود:
(يا على بند زره او را باز كردم بر شانه اش ضربتى فرود آور)
ضربتى زدم ولى كارگر نيافتاد.
سپس صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم كه فرمود:
(زِرِه را از روى رانش كنار زدم ، حمله كن .)
فورا ضربتى زدم كه كارش را ساخت ، و سرش را جدا كردم ، دو نفر ديگر تسليم شدندو گفتند:
ما را نزد پيامبر ببر تا با رحمت خود با ما رفتار كند.
زيرا اين دلاورى را كه بخاك افكندى در نزد ما قدرت جنگ آورى هزار نفر مرد جنگى راداشت ، ديگر ما را با تو نزاعى نيست .
پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
(صداى اوّل از جبرئيل بود، و صداى دوّم از ميكائيل.)(221)

7 - تنها مدافع ومبارز صحنه پيكار
وقتى مسلمانان در اُحُد از دستورات رسول خدا سرپيچى كرده ، و تنگه مهمّ نظامى را رهاكردند، و خالد بن وليد سپاه اسلام را از پشت سَر مورد حمله قرار داد، و حضرتِ حمزه باجمعى شهيد شدند، و شخصى كه شبيه پيامبر بود، كشته شد و همه جا اعلام كردند كه :
(پيامبر خدا كشته شد.)
همه فرار كردند.
تنها على عليه السلام بود كه با چند نفر مقاومت مى كردند.
زيد بن اسيد، به عبداللّه بن مسعود گفت :
آيا اين خبر درست است كه در هنگام سخت اُحد همه فرار كردند؟
عبداللّه بن مسعود گفت :
آرى ، على عليه السلام و ابودجّانه و سهل بن حنيف باقى ماندند.

حدود يك ساعت بعد عاصم بن ثابت ، و طلحة بن ثابت هم به آن سه نفر ملحق گرديدند.
و خليفه اوّل و خليفه دوم فرار كردند و بعد از سه روز خدمت پيامبررسيدند.(222)
در شرح همان لحظه حسّاس و چند ساعتِ سرنوشت ساز نوشتند كه :
پيامبر صلى الله عليه و آله اشخاصى دنبال فراريان فرستاد كه چرا عهد شكستيد؟.
و على عليه السلام راه را بر خليفه دوم بست و فرمود :
چرا فرار مى كنى ؟
گفت :
اين عادت عرب است ، گاهى مى گريزد، و گاهى حمله مى كند،
و گريخت .
پيامبر زخمى شده در گوشه اى افتاده بود، على عليه السلام از فرار عهد شكنان درحالت گريه ، خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند.
در آن حال گروه گروه ، مشركان به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله مى كردند و علىعليه السلام آنها را تار و مار مى كرد،
تا مى خواست كمى استراحت كند، گروه ديگر يورش مى آوردند و پيامبر صلى الله عليهو آله مى فرمود :
(على ، شرّ اينها را از من باز دار)
و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با آنها مى جنگيد كه يا كشته مى شدند و يافرار مى كردند.
در آن لحظه هاى حسّاس ناگاه شمشير امام على عليه السلام شكست .
خدمت رسول خدا آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله ذوالفقار را به حضرت اميرالمؤ منينعليه السلام داد كه در تداوم حملات و جانفشانى امام على عليه السلام ،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(على جان " صداى جبرئيل را مى شنوى كه بين زمين و آسمان مى گويد :
لافَتى اِلا عَلِىّ لاَسَيفَ اِلا ذُوالفَقَار (223)
(جوانمرد دلاورى جز على عليه السلام و شمشيرى چونان ذوالفقار وجود ندارد)

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد :
اشك در چشمان من لغزيد و خدا را شكر كردم ، و به دفاع ادامه دادم .
جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اِنّه منّى وَ اَنَا مِنهُ
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز فرمود:
وَ اَنَا مِنكُما
(من هم از شما هستم )

مشركين ، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام را در محاصره داشتند، وهيچكس به كمك نيامد،
در آن حال چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به ابودجّانه افتاد كه در كنارِ امام علىعليه السلام مى جنگيد، خطاب به او فرمود:
(ابودجّانه من بيعت خود را از تو گرفتم ، برو)
و او در حالى كه گريه مى كرد، گفت :
يا رسول اللّه تو را رها كنم و به طرف زن و دنيا بروم ؟ به خدا سوگند چنين نمى كنم.
آنقدر ادامه داد تا آنكه از فراوانى زخم ها بر زمين افتاد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فورا او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد وتنها به دفاع از جان پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت تا آنكه 94 زخم كارى بر اوزدند، با فراوانى زخمها و رفتن خونِ زياد، 16 مرتبه به هنگام حمله كردن بر زمين افتادكه فورا بلند مى شد،
و چهار مرتبه جبرئيل به صورت مردى نيكو صورت امام على عليه السلام را بر سرپانگهداشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه به قدم هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كردكه تعادل ندارد، دست به دعا بلند كرد و فرمود:
(پروردگارا مرا وعده دادى كه دين خود را قوى و پيروز گردانى ، اگر بخواهى بر تودشوار نيست )

نسيبه دختر كعب كه وضع را چنان ديد (قبلا به سربازان آب مى داد) خود را در پيش روىپيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد و هر كس كه حمله مى كرد، او دفاع مى كرد كه 13زخم برداشت .
يكى از زخم ها چنان كارى بود كه تا يكسالمشغول معالجه آن بود.
درآن حال يك نفر از مسلمانان در حال فرار بود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
(حال كه فرار مى كنى سپر خود را بيانداز)

سِپَر را انداخت و نسيبه سِپَر را گرفت و مردانه ايستاد،
ناگاه مُشركى آمد و ضربتى زد كه نسيبه آن را با سپر دفع كرد و شمشيرى به اسبشزد كه از پاى در آمد.
پيامبر عبداللّه فرزند نسيبه را صدا كرد كه به كمك مادر بيايد.
عبداللّه فورا جلو آمده آن مشرك را با كمك مادر كشتند.
مشرك ديگر آمد ضربتى بر عبداللّه زد، كه نسيبه فورا آن مشرك را با ضربتى از پاىدر آورد.
در اين لحظه پيامبر صلى الله عليه و آله چنان خنديد كه دندان هاى عقب او پيدا شد وخطاب به نسيبه فرمود:
قصاص كردى .
و آنگاه دعا كرد:
(اَللَّهُمَّ اجعَلهُم رُفَقَائى فِى الجَنَّةِ)
(خدايا آنها را دوستان من در بهشت قرار ده .)

و فرمود :
بارَكَ اللّه عَلَيكُم مِن اَهلِ بَيتى لِمَقامِكَ خَيرٌ مَن مَقام فلان و فلان
(براى مقام ارزشمندى كه دارى بركات الهى ازاهل بيت من بر تو باد كه بر فلانى و فلانى برترى)(224)

امّا آن كس چون پروانه گِرد شمعِ وجود پيامبر مى گَشت و دفاع مى كرد، امام على عليهالسلام بود.
دراين لحظه هاى حسّاس 5 نفر تصميم گرفتند تا پيامبر را به شهادت برسانند.
اسامى آنها به شرح زير است :
1 - عبداللّه بن شهاب كه پيشانى پيامبر را مجروح كرد.
2 - عتيبه فرزند ابى وقاص ، با سنگ دندان هاى رباعى پيامبر را شكست .
3 - ابن قميئه ليثى كه زخمى بر صورت پيامبر صلى الله عليه و آله واردساخت ، و چنان ضربه شديد بود كه دنده هاى كلاه پيامبر صلى الله عليه و آله درصورت آن حضرت فرو رفت كه ابوعبيده جرّاح آنها را با زحمت و با دندان هاى خود درآورد كه چهار دندان او شكست .
4 - عبداللّه بن حميد كه در هنگام حمله به دست ابودجانه كشته شد.
5 - اُبىّ بن خلف ، كه به دست پيامبر كشته شد.

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تنها 26 سال داشت كه جانانه از پيامبر صلى اللهعليه و آله دفاع مى كرد.
چون خبر كشته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله پخش شد،
و مهاجمانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كردند، به وسيله امام على عليهالسلام كشته شده و تار و مار گشتند، اكثر افراد قريش فكر كردند كار تمام شد.
زيرا مى گفتند :
مسلمانان گريختند
و پيامبر هم كشته شد،
آنگاه مشغول ارزيابى كشته ها بودند تا جنازه پيامبر را شناسائى كنند،
و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم صلاح نديد كه اين شايعه تكذيب شود تا دشمنيورش مجدّد نياورد.
على عليه السلام و ابودجانه و نسيبه ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به طرف (شعب)(225) حركت دادند، در درختان خرما پنهان شده به سلامت به شهر آيند وبراى عمليات فردا آماده شوند.
نخستين كسى كه پيامبر را شناخت (كعب مالك ) بود كه فرياد زد:
(هان مسلمانان پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است ).

كه بااشاره رسول خدا صلى الله عليه و آله ساكت شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به دهانه درّه رسيد.
برخى از مسلمانان كه در آن اطراف بودند، با شرمندگى اطراف پيامبر را گرفتند وحضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با سپر آب مى آورد ورسول خدا صلى الله عليه و آله خون هاى صورت خود را مى شُست و مى فرمود :
اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَن اَدمى وَجهُ نَبِيِّهِ
(خشم خدا شدت گرفت برملتى كه صورت پيامبر خود را خونين كردند.)

در اين لحظات حسّاس (حدود ظهر) ابوسفيان و عكرمه در حالى كه بت هاى بزرگ خود را دردست داشتند شعار مى دادند كه :
اَعلُ هُبَل
(بزرگ است بت هبل )

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسلمانانى كه اطراف او بودند دستور دادشعاربدهند:
اللّهُ اءعلى وَ اءجَلّ
(خدا بزرگتر و تواناتر است )

ابو سفيان شعار را عوض كرد كه :
نحن لنا العُزّى وَ لاعُزّى لَكُم
(ما بُت بزرگ عُزّى داريم و شما نداريد.)

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد، بگويند:
اللّهُ مولانا وَ لا مُولا لَكُم
(خداوند مولاى ماست و شما مولائى نداريد.)

ابوسفيان داد زد كه :
امروز به عوض روز بدر.

پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داد بگويند كه :
(اين دو روز مساوى نيست كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنّم مى باشند.)

ابوسفيان كه از پاسخ ‌هاى كوبنده مسلمانان در شگفت بود گفت :
(وعده ما و شما سال آينده )
و راه مكّه را در پيش گرفت .(226)
و مسلمانان نماز جماعت را در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شدت زخم ها نشستهنماز مى خواند اقتدا كردند، و پس از نماز وارد ميدان اُحد شدند تا 70 كشته خود را دفنكنند و آفتاب درحال غروب كردن بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان بهمدينه باز گشتند.
دفاع و بُت شكنى
1 - بت شكنى در كودكى
على عليه السلام در حالى كه طفل بود و بازى مى كرد، هرگاه به بت هاى قريش مىرسيد آنها را بر زمين مى كوبيد و مى شكست ،
روزى حضرت ابوطالب با نگرانى به حضرت فاطمه بنت اسد، مادر امام على عليهالسلام گفت :
على بُت ها را مى شكند، مى ترسم بزرگان قريش او را شناسائى كنند و از بين ببرند.

اينجا بود كه مادر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خاطره اى از ايّام باردارى خودنقل كرد و فرمود:
من در ايّامى كه به على عليه السلام حامله بودم و براى طواف خانهمشغول مى شدم .
هرگاه بطرف بت هاى قريش مى رفتم ، جنين در شكمم بى تابى مى كرد و با پا، سختبر من مى كوبيد و مانع مى شد كه به بت ها نزديك شوم.(227)

2 - شكننده بت بزرگ هُبَل
در روز فتح مكِّه ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا بت ها را بشكنند،
360 بت از قبائل قريش در آنجا بود كه شكسته شد، نوبت به بت بزرگ(هُبَل ) رسيد، چون نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن افتاد فرمود :
على جان ! يا تو پاى بر دوش من بگذار وهُبَل را بشكن ، و يا من پاى بردوش تو بگذارم .
على عليه السلام فرمود :
شما پاى بر دوش من بگذاريد.
پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى پاى بر دوش على عليه السلام گذاشت ديد كه نمىتواند تحمّل كند تبسّمى كرد و فرمود:
(على جان ، بيا تو پاى بر دوش من بگذار.)
و على عليه السلام پاى بر دوش رسول خدا گذاشت و بت بزرگ(هبل ) را گرفت و محكم بر زمين كوبيد كه در هم شكستهشد.(228)
3 - بت شكنى در طائف
طائف سرزمين حاصل خيزى است كه در دوازده فرسخى جنوب شرقى مكّه قرار گرفته است،
فراريان دشمن در جنگ حُنين براى رهايى از ضربات خُرد كننده سپاه اسلام ، به سوىطائف گريختند.
و داخل قلعه مستحكم طائف شده ، آن را سنگر خود قرار دادند و در كمين مسلمين قرار گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى طائف حركت كرد و چند روز (همراه سپاه اسلام )قلعه هاى طائف را در محاصره خود در آوردند.
در اين ايّام ، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با جمعى از سواران ، بهسوى بخشى از طائف فرستاد و دستور داد كه :
به هَر بُت كه دست يافتند، آن را بشكنند.
اميرمؤ منان على عليه السلام همراه جمعى روانه آن بخش از طائف شدند، در مسير به جمعيّتزيادى از سواران قبيله (خثعم ) برخورد كردند.
مردى از آنها به نام ( شهاب ) در تاريكى آخر شب ، از لشگر دشمن بيرون آمد و بهميدان تاخت و مبارز طلبيد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به سوى او رفت ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند:
اِنَّ عَلى كُلِّ رَئيسٍ حَقّا
اَن يَروِىَ الصَّعدَةَ اَو تَدَقَّا


(به راستى كه برعهده هر رئيسى ، حقّى است ، كه نيزه اش را از خون دشمن سيراب كند،يا نيزه هاى دشمن كوبيده گردد.)
سپس به شهاب حمله كرد و با يك ضربت او را كُشت ،
پس از آن ، با گروه همراه حركت كرده و بُت ها را شكستند،
سپس به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند، كهرسول خدا صلى الله عليه و آله در آن وقت سرگرم محاصره طائف بود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى على عليه السلام را ديد تكبير فتح گفت و دستعلى را گرفت و به كنارى كشيد و مدّتى طولانى با همديگر خصوصى صحبت كردند.
روايت شده خليفه دوّم وقتى كه اين منظره را ديد، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آلهآمد و گفت :
(آيا تنها با على راز مى گوئى و از ديگران چشم مى پوشى ؟)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
يا عُمَر ما اَنَا اِنتَجَيتُهُ وَ لكِنَّ اللّهَ اِنتَجاهُ
(اى عُمر، من با او آهسته صحبت نمى گويم ، بلكه خداوند با او آهسته سخن مى گويد.)

يعنى رازگوئى من با امام على عليه السلام به فرمان خداست .
سپس نافع بن غيلان (يكى از دلاوران دشمن ) همراه گروهى از قبيله ثقيف از قلعه طائفبيرون آمدند،
اميرالمؤ منين عليه السلام در دامنه ( وج ) (روستائى نزديك طائف ) با آنها برخورد كرد،نافع را كشت و با كشته شدن او، مشركين همراه او گريختند كه با اين پيش آمد ترس ووحشت سختى بر دل دشمنان افكنده شد، به طورى كه جمعى از مشركين از قلعه طائفبيرون آمده و به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند وقبول اسلام كردند، و به دنبال آن قلعه طائف به دست مسلمين فتح گرديد و طائف بيش
از ده روز در محاصره پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان بود.
چنان كه ملاحظه مى كنيد در اين جنگ نيز، خداوند على عليه السلام را به ويژگى هائىاختصاص داد كه هيچ كس ‍ داراى آن نبود و پيروزى به دست آن حضرت انجام گرفت ، و درجريان رازگوئى ، پيامبر صلى الله عليه و آله رازگوئى با على عليه السلام را بهخدا نسبت داد و اين خود بيانگر اوج عظمت مقام او در پيشگاه ذات اقدس حقّ است.(229)
دفاع از حق
1 - به يارى طلبيدن مهاجر وانصار
امام على عليه السلام براى اينكه در برابر توطئه ها و سران كودتائى سقيفه ساكتنباشد،
و وظيفه الهى خود را به انجام رساند،
براى بيدارى مردم و اتمام حجّت ، دست حسن و حسين را مى گرفت و همراه با فاطمه زهراعليه السلام به دَرِ خانه مهاجر و انصارى كه در غدير خُم حضور داشتند و بيعت كردهبودند، مى رفت و آنان را براى يارى كردن و همراهى فرا مى خواند.
برخى پاسخى نمى دادند،
و بعضى عذر مى آوردند كه كار از كار گذشته است.(230)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام هم آنان را مى شناخت ،
امّا در يك آزمايش الهى ، آنها را و ادّعاهايشان را به ارزيابى مى گذارد، تا نگويند از مادرخواستى نشده است .
2 - سوگند دادن حاضران براى حقّ خويش
امام على عليه السلام در مجامع مهاجر و انصار، در مسجد و در خانه هايشان ، شركت مى كردو خطاب به جمع حاضران مى فرمود:
شما را به رسول اللّه سوگند مى دهم ، آنها كه در روز غدير حاضر بوديد و بيعتكرديد، بپا خيزيد و شهادت دهيد.

جمعى بپا مى خاستند و شهادت مى دادند، و مى گفتند:
حقّ با شماست ، امّا شما بزرگواريد، صرف نظركنيد.(231)

3 - استدلال هاى فراوان براى اثبات حق
گاهى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى اثبات حقّانيّت خود در جمع مهاجر و انصاربپا مى خاست و از مردم با استدلال اعتراف مى گرفت و مى فرمود :
آيا همه درب ها به طرف مسجد جز درب خانه من بسته نشد؟
پاسخ مى دادند : آرى
حضرت على عليه السلام مى فرمود :
(آيا در ميان شما كسى نزديكتر از من به رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود دارد؟)
مى گفتند : نه .