الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد چهارم
( امام على (ع ) و امور نظامى و دفاعى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۸ -


و احاديث رسول خدا را كه درباره فضائل او بود يك يك مى خواند و مردم اعتراف مى كردندو آنگاه سركوفت مى زد كه چرا حق مرا غصبكرديد؟(232)
4 - بيعت نكردن على عليه السلام با كودتاگرانِ سقيفه
گرچه در كُتب تاريخى اهل سنّت كه اكثر نويسندگان آن مغرض و قلم به مزد درباريانبنى اميّه و بنى العباس بودند، چيزهائى نسبت به بيعت امام على عليه السلام نوشتند وادّعا كردند كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با سران كودتاگر سقيفه بيعتكرد، در صورتى كه واقعيّت ندارد.
براءساس مدارك و شواهد موجود، امام على عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و اين حقيقت راخليفه اوّل و ديگر سران كودتا مى دانستند.
اگر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام سرانجام بيعت مى كرد كه لازم نبود آن همه مقاومتكند، فرزندش به شهادت برسد، و از دختر پيامبر صلى الله عليه و آله سينه و پهلوبشكنند.
امام على عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و تمام مورّخين شيعه و سنّى نوشتند كه تافاطمه عليها السلام زنده بود ديگر مردان بنى هاشم هم بيعتنكردند.(233)
و حضرت على عليه السلام چند بار با خليفهاوّل با استدلال هاى روشن بگونه اى صحبت كرد كه محكوم شد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به خليفهاوّل فرمود :
چرا مشورت نكردى ، و حق ما اهل بيت عليه السلام را ناديده گرفتى ؟
تنها جوابى كه داد اين بود كه :
ترسيدم فتنه اى پيدا شود.(234)
5 - دفاع از ياران
اعتراض شديد اصحاب بزرگ و طرفداران امام على عليه السلام باعث شد كه خليفهاوّل بالاى منبر خاموش شده و نتواند پاسخ بگويد و پس از مدّتى سكوت ، گفت :
وَلَّيتُكُم بِخَيرِكُم وَ عَلِىُّ فيكُم اءقيلُونى
(من زمام رهبرى شما را به دست گرفتم ، ولى تا على هست ، من بهترين فرد شما نيستم ،مرا رها كنيد و به خودم واگذاريد.)
خليفه دوم فرياد زد:
(اى فرومايه از منبر پائين بيا، وقتى كه تو نمى توانى به احتجاج واستدلال اصحاب پاسخ بدهى ، چرا خود را در چنين مقامى قرار داده اى ؟...)
خليفه اوّل از منبر پائين آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بيرون نيامد.
در اين ميان با تلاش افراد، چهار هزار نفر شمشير به دست اجتماع كرده وارد خانه خليفهاوّل شدند و او را همراه خليفه دوم ، به سوى مسجد آوردند.
خليفه دوم سوگند ياد كرد كه اگر هر كدام از اصحاب على عليه السلاممثل چند روز گذشته سخن بگويد، سرش را از بدنش جدا مى سازم .
در چنين جوّ خطرناكى دو نفر از ياران على عليه السلام ، برخاستند و سخن گفتند.
نخست خالد بن سعيد برخاست و مقدارى سخن گفت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
(بنشين ، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدردانى كرد.)
سپس در اين هنگام سلمان برخاست و فرياد زد:
اَللّهُ اكبَر، اَللّهُ اكبَر
با اين دو گوشم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم و اگر دروغ بگويم هر دوگوشم كَر شود، كه فرمود:
(هنگامى فرا رسد كه در مسجد، برادر و پسر عمويم (على عليه السلام ) با چند نفر ازاصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتى از سگهاى دوزخ به سوى او بيايند و او واصحابش را بكشند.)
فَلَستُ اَشُكُّ اِلاّ وِ اِنَّكُم هُم
(شكّى ندارم كه شما قطعا همان سگ هاى دوزخ هستيد.)

خليفه دوم تا اين سخن را شنيد، به سوى سلمان حمله كرد، ولى هنوز به سلمان نرسيدهبود كه ، امام على عليه السلام گريبان خليفه دوم را گرفت و او را بر زمين كوبيد.
سپس به خليفه دوم فرمود :
(اى فرزند ضحّاك حبشيّه ! اگر مقدّرات و دستور الهى ، و پيمان بارسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نگرفته بود، امروز به تو نشان مى دادم كهكدام يك از ما ضعيف تر هستيم ، و ياران كمتر داريم .)
سپس حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام اصحاب خود را ساكت كرد، و به آنها فرمود :
(متفرّق گرديد.)
و آنها رفتند.(235)
6 - دفاع از وصيّت حضرت زهرا عليها السلام
پس از ماجراى دردناك كودتاى سران سقيفه و رُخ نشان دادن دردها و مصيبت ها، و انزواىمظلومانه امامت ، يكى از روش هاى مبارزاتى حضرت زهرا عليها السلام ، مبارزه منفى بودكه وصيّت فرمود :
(قبر آن بزرگ بانوى جهانيان مخفى باشد.)
كه از آن پس تا روز قيامت علامت سئوالى به درازاى تاريخ در برابر ستمگران قرارگرفت كه :

( چرا قبر فاطمه سلام الله عليها مخفى است ؟ ؟ ! ! )
سران سقيفه پس از دفن مخفيانه حضرت زهرا عليها السلام ، و پنهان ماندن قبر، به عمقشكست خود پِى برده ، تلاشِ همه جانبه اى را آغاز كردند تا قبر حضرت زهرا عليهاالسلام را كشف كنند.
امام على عليه السلام مسائل امنيّتى را دقيقا رعايت كرده بود و در چند نقطه ، قبر نمائىدرست كرد كه يكى از آن مكان ها قبرستان بقيع بود.
فرداى آن روز تمام عوامل حكومت خليفه اوّل به سركردگى خليفه دوم ، تلاش گسترده اىرا آغاز كردند و خواستند قبرهاى تازه قبرستان بقيع را نبش قبر كنند، كه حضرتاميرالمؤ منين عليه السلام لباس مخصوص عمليّات رزمى را پوشيد ودستمال مخصوص را برپيشانى مبارك بست و در بقيع نشست و فرمود :
(اگر سَرِ يك كُلَنگ بر زمين بقيع اصابت كند، فردى از شما را زنده نمى گذارم ،اگر من در مسئله امامت صبر كردم براى حفظ اسلام بود، امّا مسئله قبر فاطمه عليها السلام ،يك مسئله خصوصى و خانوادگى است كه ديگر صبر نخواهمكرد.)(236)
7 - دفاع از حقّ در اجتماعى بزرگ
خليفه دوم در زمان خود نقشه خلافت را به گونه اى طرح كرد كه حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام پس از مرگ او نيز به خلافت نرسد و مخالفان را با سرنيزه ساكتكرد.
و شورائى را طرح كرد كه سرانجام آن شورا، خلافت خليفه سوم باشد، چون خليفه سومجزو هم پيمان هاى خليفه دوم بود.
خليفه دوم وصيّت كرد:
الف - شش نفر لياقت خلافت دارند، اگر يكى را برگزيدند او خليفه است .
ب - اگر به دو گروهِ 3 نفره تقسيم شدند، معيار، راءىِ عبدالرّحمن بن عوف ، دامادِخليفه سوم است ، او با هركس بيعت كرد آن شخص خليفه مسلمين است .
ج - و اگر يك نفر مخالفت كرد، گردن او را بزنيد.

بنابر اين آينده شورا روشن است ، زيرا در آن شورا يك نفر (زبير) با امام على عليهالسلام هماهنگ است .
و نظر عبدالرّحمن بن عوف هم با خليفه سوم است كه بقيّه كارها يك صحنه سازى سياسىبراى عوام فريبى مردم بود.
عبدالرّحمن بن عوف با خليفه سوم بيعت كرد و به مردم فرمان داد تا با خليفه سوم بيعتكنند و مردمِ ناآگاه نيز اطراف خليفه سوم را گرفتند.
در اين لحظات حسّاس چه بايد كرد؟
آيا بايد سكوت كرد و گذشت ؟
يا بايد افشاگرى نمود؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دوّمين نظر را برگزيد.
و مردم را مورد خطاب قرار داد و در يك سخنرانى افشاگرانه ،فضائل خود را به ياد مردم آورد،
و سفارشات رسول خدا صلى الله عليه و آله را مطرح كرد،
و از مردم بارها اعتراف و اقرار گرفت ،
و همه اقرار كردند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جاهاى گوناگون ، امامت امامعلى عليه السلام را مطرح فرمود.
بگونه اى سخنرانى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كارگر افتاد كه سرانكودتا به وحشت افتادند و خليفه سوم شتاب زده به عبدالرّحمن گفت :
آخرين وصيّت خليفه دوم چه بود؟
پاسخ داد :
مخالف بايد كشته شود !!
و امام على عليه السلام با بيدار كردن وجدان هاى خفته مردم ، راهمنزل را در پيش گرفت .(237)
8 - مطالبه فدك از خليفه اوّل
حضرت فاطمه عليها السلام و عبّاس عموى پيامبر نزد خليفهاوّل آمدند و ميراث خود را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده بود خواستند،ايشان در آن موقع زمينشان فدك و سهمشان را از خيبر مطالبه مى كردند.
خليفه اوّل گفت :
من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : ما چيزى را به ارث نمىگذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است .

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام اين سخن را شنيد با
حالتى خشمگين آن مجلس را ترك كرد و تا آخر عُمر با خليفهاوّل يك كلمه هم سخن نگفت .(238)
و با حال ياءس در خانه نشسته و بحال خود گريه مى كرد تا از دنيا رفت .
على عليه السلام اين تصرّف عدوانى و داستان غم انگيز را صريحا در ضمن نامه اى كهبه خليفه سوم بن حنيف نوشته ، بيان مى كند:
بَلى كانَت فِى اَيدينا فَدَكٌ مِن كُلِّ ما اَظَلَّتهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنهانُفُوسُ قَومٌ آخَرينَ وَ نِعمَ الحَكَمُ اللّهُ.(239)
( آرى از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فدك در دست مابود، پس نفسهاى آنقوم بر آن طمع و حِرص ‍ ورزيد و نُفُوس عدّه اى هم از آن صرف نظر كرده و اعراضنمودند، خداوند بهترين داور است .)
- 9 شجاعت بى همانند امام عليه السلام
همه دلاوران عرب ، و شجاعان قبائل گوناگون اعتراف داشتند كه چونان على عليهالسلام در شجاعت و قدرت بازو، نه در گذشته و نه در آينده مى توان يافت .
على عليه السلام در حمله و خط شكنى و دلاورى زبانزد دوست و دشمن بود. كسى كه درتمام نبردها خط شكن بود و هرگز سُستى و ضعف نشان نداد.
حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود :
عَلِىُّ اَشجَعُ النّاسِ قَلبَا
(على از حيث قلب شجاعترين تمام مردان است .
و فرمود :
عَلِىٌ اَشجَعَ العَرَبِ(240)
على از تمام عرب شجاعتر است .)
على عليه السلام در تمام جنگ ها (جز تبوك ) شركت داشت .
و تمام موانع نظامى را در تمام جبهه ها از ميان برمى داشت .
و تمام دلاورانى كه به ميدان آمدند و هماورد طلبيدند را دَر هَم شكست و تمام تهاجمات فردو دسته جمعى و عمومى را پاسخ داد.
در حملات پياپى كه لشگريان دشمن را چون طومارى گِرد ذوالفقارش مى پيچيد.
گاهى اوقات شمشير امام عليه السلام توان تحمّل آن همه فشار را نداشت و خَم مى شد كهدوباره آن حضرت آن را راست مى كرد و مى فرمود:
لا تَلُومُونى وَ لُومُوا هذا
(مرا ملامت نكنيد، بلكه اين شمشير را مورد ملامت قرار دهيد.)
كه تاب و تحمّل شدّت ضربات را نمى آورد و كج مىشود.(241)
10 - ادب كردن دشمن جسور
محدّث قمّى نقل كرد كه :
وقتى خالد بن وليد با لشگريانش ، اميرالمؤ منين عليه السلام را كه در اراضى خود بهكشاورزى مشغول بود، ديد، سخن به ناسزاگوئى و اهانت آغاز كرد.
اميرالمؤ منين عليه السلام با مشاهده اين بى ادبى ، او را بى درنگ از اسب پائين آورد وسپس به كنار آسياى حارث بن كلده كشيد، و ميله آهنين آن آسياب را بيرون آورد و با قدرتبازوى يدالّلهى آن را خَم كرد و مانند طُوق بر گردن خالد پيچيد.
سپاهيان او از آن حضرت ترسيدند و دخالت نكردند.
خالد زبان به التماس گشود و سوگند داد كه رهايش كند.
امام آن مغرورِ بى ادب را به همان حال رها كرد، در حالى كه ميله آهنى در گردنِ اومثل قلاّده از دور ديده مى شد.
خالد با ناراحتى پيش فرمانده خود (خليفه اوّل ) برگشت و براى حلّ اينمشكل از او طلب كمك كرد.
خليفه به آهنگران دستور داد تا آن را از گردن خالد باز كنند.
همه آنان گفتند :
اين كار غير ممكن است مگر آهن در كوره حرارت داده شود تا سرخ گردد كه در اينصورت خالد هلاك خواهد شد.
قلاّده در گردن او بود و مردم به او مى خنديدند، تا اميرالمؤ منين عليه السلام از مزرعهبازگشت .
عدّه اى از آن حضرت تقاضا كردند كه او را ببخشد.
آن بزرگوار كه همواره اهل عفو و كرامت بود، قبول فرمود، سپس آن طوق آهن را مانند خميربا دست مبارك قطعه قطعه كرد و به زمين ريخت.(242)
دفاع از احكام الهى
1 - مبارزه با بدعت هاى خلفاء
در دوران 25 ساله حكومت سران سقيفه ، بدعت ها و تغييرات زيادى در احكام الهى پديد آمدكه تربيت اجتماعى مردم ، و بازگرداندن امّت به ارزش هاىاصيل اسلامى يكى از مشكلات اجرائى حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود.
خليفه دوم دستور داده بود:
نماز مستحبى را مى شود به جماعت خواند.
وقتى امام على عليه السلام دستور داد كه نماز مستحبّى را به جماعت نخوانند، اعتراض هاشروع شد، و فريادها بلند شد كه :
على عليه السلام مى خواهد برخلاف دستورات خليفه دوم رفتار نمايد.

و روزى كه على عليه السلام خواست منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را در جاى اصلىخود قرار دهد، (همان جائى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت )، مردماعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند،
امّا روزى كه خليفه اوّل و خليفه دوم مى خواستند منبررسول خدا صلى الله عليه و آله را از جاى خود بردارند كسى اعتراض نكرد.
اينها نشان دهنده مشكلات على عليه السلام در سنّت گرائى و بازگشت به سنّترسول خدا صلى الله عليه و آله است ،
چون 25 سال مردم منحرف شدند،
مسخ گرديدند،
و احكام دين را تغيير دادند.(243)
2 - واقع نگرى در مبارزه با تحريفات
پس از 25 سال حكومت آنان كه به حاكميّت ارزش ها و احكام اسلامى توجّهى نداشتند، وبدعت ها، و جعل احكام فراوانى را پديد آوردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف وبه دستورالعمل هائى عادت داده بودند كه از احكام اسلام بيگانه بود، وقتى حضرتاميرالمؤ منين على عليه السلام به حكومت رسيد، با هزارانمشكل سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى روبرو بود، و نمى توانست افكار و آراء جامعه را بادستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.
حضرت وقتى كه فرمود :
(نماز مستحبّى را به جماعت نخوانيد).
فرياد عموم بلند شد كه :
وا عُمَراه ، وا عُمَراه
(كجائى كه بنگرى على نمى گذارد نماز مستحبّى را به جماعت بخوانيم .)

اينجاست كه ، مشكل فرهنگى و بينشى را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمى شود به زودىعوض كرد.
امام على عليه السلام در يك سخنرانى عمومى بردبارى خود را در مبازره با انحرافات وبدعت ها اينگونه بيان فرمود:
اگر حكم الهى را اظهار كنم ، و تحريفها را كنار زنم ، از گِرد من پراكنده مى شوند.
سوگند به خدا به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براى نماز واجب به جماعت حاضرنشوند، كه خواندن نماز مستحبّى به جماعت بدعت است .

امّا بعضى از لشگريان كه در پيرامون من مى جنگيدند، فرياد زدند:
(اى اهل اسلام ، سنّت خليفه دوم را تغيير دادند، و على ما را از نماز خواندن مستحبّى بهجماعت باز مى دارد.)
ترسيدم در گوشه اى از لشگريانم شورشى برپاشود.(244)
كه حضرت فرمود :
اءرَايتُم لَو اِمَرتَ بِمَقامِ اِبراهيم فَرَدَدتُهُ اِلى المَوضِعِ الَّذى وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُاللّهصلى الله عليه و آله وَرَدَدتُ فَدَكَ اِلى وَرَثَةِ فاطِمَة وَرَدَدتُ صاعَ رَسُولُاللّه صلى اللهعليه و آله كَما كانَ...
وَرَدَدتُ دارُ جَعفَرٍ اِلى وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتها مِنَ المَسجَدِ، وَرَدَدتُ قَضايا مِنَ الجَورِ قَضى بِها وَنَزَعَت نِساءً تَحتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَرَدَدتُهُنَّ اِلى اَزواجِهِنَّ...
وَ مَحَوتُ دَوّاوينَ العَطايا وَ اعطَيتُ كَما كانَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله يُعطىبِالسَّوِيَّةِ وَ لَم اَجعَلُها دَولَةً بَينَ الاْ غْنِياءِ...
وَرَدَدتُ مَسجِدَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله اِلى ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدتُ ما فَتَحَ فيهِمِنَ الاَبوابِ وَ فَتَحتُ ما سَدَّ مِنهُ وَ حَرَّمتُ المَسحَ عَلَى الخِفَّينِ وَ حَدَدتُ عَلَى النَّبيذِ وَ اَمَرتُبِالاحَلالِ المُتعِتينِ وَ اَمَرتُ بِالتَّكبيرِ عَلَى الجَنائِزِ خَمسَ تَكبيراتٍ وَ الزَمتُ النّاسَ الجَهرَبِبِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيم ...
وَ حَمَلتُ النّاسَ عَلَى حُكمِ القُرآنَ وَ عَلَى الطّلاق عَلَى السُّنَّةِ وَ اَخَذتُ الصَّدَقاتَ عَلَىاِصنافِها وَ حُدُودِها... اِذا لِتَفَرَّقُوا عَنّى وَ اللّهِ لَقَد اَمَرتُ النّاسَ اِن لا يَجتَمِعُوا فى شَهرُرَمَضانِ اِلاّ فى فَريضَةٍ وَ اعلَمَتهُم اِنَّ اجتِماعِهِم فى النَّوافِلِ بِدعَةَ فَتَنادى بَعضُ اهلِعَسكَرى مِمَّن يُقاتِلُ مَعى :
يا اَهلَ الاسْلامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرٍ يَنْهانا عَنِ الصَّلوةِ فى شَهْرُ رَمَضانِ تَطَوُّعا. وَلَقَدْ خَفَّتْاَنْ يَثُورُوا فى ناحِيَةِ جانِبِ عَسكَري ...

(اگر مقام ابراهيم را كه عمر تغيير داد بهمان مكانى مى گذاشتم كه پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله قرار داده بود،
و فدك را به صاحب اصليش مى دادم ،
و پيمانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله باز مى گرداندم ،
و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند ، باز پس مى گرفتم ،
و احكام و قضاوت هاى ضالمانه را طرد مى كردم ،
و زنان مسلمانى را كه بدون حقّى گرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشانبرمى گرداندم ،
و دفتر حقوق را به روش حقوقى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تغيير مى دادم ،
و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مى كردم ،
و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله آنگونه كه لازم بود درست مى كردم ،
و درهائى كه بيجا باز كردند مى بستم ،
و مسح برروى كفش را منع مى كردم ،
و برخوردن آبجو حدّ شراب مى زدم ،
و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مى كردم ،
و دستور مى دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند،
و بسم اللّه را در نماز بلند بگويند،
و مردم را به حكم قرآن باز مى گرداندم ، و طلاق را مطابق اسلام جارى مى كردم
و صدقات را از اقشار مردم مى گرفتم ، هر آينه از اطراف من پراكنده مى شدند،
من تا دستور دادم كه نماز مستحبّى را به جماعت نخوانند كه بدعت است ، جمعى ازلشگريان من فرياد زدند :
كه اى اهل اسلام ، سنّت عمر را تغيير دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگىكنند.)
3 - مقابله با تحريفات در زمان خليفه سوم
يكى ديگر از آثار نظارت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در دوران 25 ساله انزوا وسكوت ، نظارت بر احكام دين و مقابله با تحريف و بدعت گذارى در دين بود.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حج تمتّع را تشريع و انجام دادند،
امّا خليفه دوم در دوران خلافت خود از آن نهى كرد و گفت :
مُتعَتان كانَتا عَلَى عَهدِ رَسُولِ اللّه وَ اَنَا اءنهى عَنهُمَا وَ اُعَاقِبُ عَلَيهَا، مُتعَةُ الحَجِّ وَمُتعَةُ النِّسَاءِ(245)
حج تمتّع و متعه در زمان رسول خدا بود و امروز من آن را نهى مى كنم و هر كس انجام دهد اورا مجازات مى كنم .

و زمينه براى برخورد با خشونت خليفه دوم ، وجود نداشت .
در زمان خليفه سوم وقتى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به او فشار آوردند گفت:
من نظر خود را مطرح كردم ، هر كس خواست عمل كند يا حج تمتّع انجامدهد.(246)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با خليفه سوم برخورد شديد كرد و فرمود:
تو از حج تمتّع مردم را نهى مى كنى ؟
و در حالى كه خشمناك بود، براى حجّ تمتّع با ياران خود، (تلبيه )گفتند.(247)
در روايت ديگرى آمده است كه :
خليفه سوم اصحاب خود را از حج تمتّع نهى كرد، و امام على عليه السلام و ياران اواعمال حج تمتّع را آغاز كردند، سپس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به خليفه سومفرمود:
تو از حج تمتّع مردم را باز مى دارى ؟
خليفه سوم گفت : آرى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا شما و ما، همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجّ تمتّع انجام نداده ايم ؟ كهرسول خدا صلى الله عليه و آله حج تمتّع انجام داد و تلبيه گفت ؟
خليفه سوم پاسخ داد :
آرى ، ولى ما مى ترسيديم .(248)

4 - اعتراض بر بى عدالتىها
الف - اعتراض به خليفه اوّل و خليفه دوم

يكى از مبارزات منفى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در دوران 25 ساله انزوا،اعتراض به بى عدالتى هاى حاكمان بود،
كه با انتقاد و اعتراض هم مردم را بيدار، و روح شجاعت را در مردم تقويت مى كرد و همحاكمان مغرور را وادار به عقب نشينى و نرمش مى ساخت .
در حكومت خليفه اوّل بارها و بارها از كشتار و غصباموال و جعل و تحريف دستگاه حكومت انتقاد كرد، تا آنكه زير شمشير برهنه قرار گرفت ،امّا دست از تبليغ و ارشاد برنداشت .
و در زمان خليفه دوم بارها از خلاف كاريها و خشونتهاى او اعتراض كرد و در برابرخودسريها ايستاد.
روزى خليفه دوم گفت :
اگر من راه انحرافى بروم شما امّت محمّد صلى الله عليه و آله چه مى كنيد؟
امام على عليه السلام حضور داشت و فرمود :
با اين شمشير بين دو چشمانت را مى زنم .
خليفه دوم گفت :
خوشحال هستم كه در امّت اسلام چنين افرادى وجود دارند.

ب - حمايت از اعتراضات اباذر
ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه :
روزى اباذر نزد خليفه سوم آمد و از او انتقاد و عيب جوئى كرد.
آنگاه على عليه السلام در حالى كه تكيه به عصايى داده بود رسيد.
خليفه سوم پرسيد :
با او چه كنم ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
(آن را خداى بزرگ جواب داد كه ( اگر دروغ مى گويد، دروغ او برباد و اگر بهراستى سخن مى گويد، بعضى از آنچه كه گفته بر شما اصابت خواهدكرد.)(249)
خليفه سوم به امام على عليه السلام گفت :
ساكت شو ! خاك در دهان تو !
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
خاك در دهان خودت ! از ما چيزى پرسيدى به تو پاسخ گفتيم.(250)

به گزارش مسعودى و يعقوبى ، وقتى اباذر به تبعيدگاه مى رفت خليفه سوم دستورداد تا كسى او را مشايعت نكند.
امّا على عليه السلام و دو فرزندش براى مشايعت او رفتند و زمانى كه مروان از غضبخليفه درباره مشايعت او ياد كرد.
امام على عليه السلام به بدى از خليفه سوم ياد نمود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به هنگام بدرقه اباذر دركمال بى اعتنائى به بخشنامه خليفه سوم فرمود :
يَا اءَبَاذَرٍّ، إِنَّكَ غَضِبتَ للّهِ، فَارجُ مَن غَضِبتَ لَهُ.
إِنَّ القَومَ خَافُوكَ عَلَى دُنيَاهُم ، وَخِفتَهُم عَلَى دِينِكَ، فَاترُك فِى اءَيدِيهِم مَا خَافُوكَعَلَيهِ، وَاهرُب مِنهُم بِمَا خِفتَهُم عَلَيهِ ؛ فَمَا اءَحوَجَهُم إِلَى مَا مَنَعتَهُم ، وَمَا اءَغنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ!
وَسَتَعلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَدا، وَالاكْثَرُ حُسَّدا.
وَلَو اءَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالارَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقا، ثُمَّ اتَّقَى اللّهَ، لَجَعَلَ اللّهُ لَهُمِنْهُمَا مَخْرَجا ! لا يُؤْنِسَنَّكَ إِلا الْحَقُّ، وَلاَ يُوحِشَنَّكَ إِلا البَاطِلُ، فَلَو قَبِلتَ دُنيَاهُملاحَبُّوكَ، وَلَو قَرَضتَ مِنهَا لامَّنُوكَ.

( اى اباذر! همانا تو براى خدا به خشم آمدى ، پس اميد به كسى داشته باش كه بخاطراو غضبناك شدى .
اين مردم براى دنياى خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى ، پسدنيا را كه به خاطر آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار، و با دين خود كه براى آنترسيدى ازاين مردم بگريز، اين دنياپرستان چه محتاجند به آنكه تو آنان راترساندى، و چه بى نيازى از آنچه آنان تو را منع كردند و به زودى خواهى يافت كه چه كسىفردا سود مى برد؟
و چه كسى بر او بيشترحسد مى ورزند؟ اگر آسمان و زمين درهاى خود را بر روى بنده اىببندند و او از خدا بترسد،
خداوند راه نجاتى از ميان آن دو براى او خواهد گشود، آرامش خود را تنها در حق جستجو كن ،و جز باطل چيزى تو را به وحشت نياندازد.
اباذر، اگر تو دنياى اين مردم را مى پذيرفتى ، تو را دوست داشتند، و اگر سهمى از آنبرمى گرفتى دست از تو بر مى داشتند.)(251)

به هنگام شب ، خليفه سوم درباره برخورد امام على عليه السلام با مروان ، به وِىاعتراض كرد و گفت :
مگر نشنيدى كه من دستور داده بودم كسى از اباذر مشايعت نكند؟
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا هر آنچه را كه تو دستور مى دهى و ما حكم خدا و حقّ را در مخالفت با آن مى بينيم ،بايد از فرمان تو پيروى كنيم ؟
به خدا سوگند كه چنين نيست .
خليفه سوم از حضرت على عليه السلام خشمگين شد و به او گفت كه مروان را بر وِىترجيح مى دهد.
فرداى آن روز، خليفه سوم نزد مهاجرين و انصار از امام على عليه السلام گِله كرد.
و گفت :
على از او عيب جوئى كرده و كسانى را نيز كه بهاشكال تراشى از من مى پردازند حمايت مى كند.
(مقصودِ وِى عمّار و اباذر و ديگران بود).
مردم مدينه براى صلح تلاش فراوان كردند.
على عليه السلام فرمود:
فقط به خاطر خدا سكوت مى كنم . (252)

ج - اعتراض به تحريف در احكام حجّ
مروان بن حكم مى گويد :
در ميان راه مكّه و مدينه شاهد برخورد على عليه السلام و خليفه سوم بودم .
خليفه سوم از انجام عمره در ماه هاى حج نهى مى كرد (يا جمع ميان عمره و تمتّع را).
وقتى على عليه السلام چنين ديد گفت :
من به هر دوى آنها مُحرم مى شوم و بعد تلبيه به نيّت هردو گفت .
خليفه سوم به حضرت اعتراض كرده و گفت :
آيا در حالى كه من از چيزى نهى مى كنم تو آن را انجام مى دهى ؟
امام على عليه السلام فرمود :
من سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر هيچ كس رها نمى كنم.(253)
خليفه سوم انتظار آن را داشت كه هيچ كس وى را مورداشكال قرار ندهد.
وى اباذر را از دادن فتوا منع مى كرد، و او نيز مى گفت :
اگر تيغ را بر گلويش بگذارند، نقل چيزى كه ازرسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ترك نخواهد كرد.

بسيارى از صحابه و تابعين معترض عراق ، به شام تبعيد شدند، مخالفت آنان با سخن(سعيد ابن عاص اموى ) (حاكم كوفه ) بود كه گفته بود:
باغات عراق ، بستان بنى اميّه است .(254)

د - دفاع از عمّار ياسر
عمّار بن ياسر نيز براى رساندن اعتراضات مكتوب صحابه به خانه خليفه سوم رفتهبود كه كتك مفصَّلى خورد.
خليفه سوم او را متّهم به دروغگوئى كرد و دستور داد تا او را آنقدر زدند كه دو دنده اوشكست و بعدها نمى توانست بول خود را نگه دارد.(255)
خليفه سوم بر آن بود تا پس از مرگ اباذر، عمّار را نيز تبعيد كند كه على عليه السلامنگذاشت .(256)
ه‍ - تاءثير انتقادهاى امام على عليه السلام در ديگر صحابه
ابن مسعود نيز يكى از مخالفان سرسخت خليفه سوم بود، وِى زمانى از كسانى بود كهمى گفت :
حتّى اگر خليفه سوم نماز دو ركعتى در منى را چهار ركعت بخواند بايد از وِى اطاعتكرد، چرا كه :
الخلافُ شَرٌ
( مخالفت شرّ است ).(257)

و در نقل ديگر گفت :
خليفه سوم امام است ، من با او مخالفت نمى كنم ، زيرا مخالفت شرّ است.(258)
امّا بعدها به شدّت ، بر ضدّ خليفه سوم فعّاليّت مىكرد.(259)
و صحابه با خليفه سوم متّفق بودند.(260)
(گرچه بعدها اهل سنّت عقيده اين صحابه را در جواز مخالفت با حاكم به عنوان سيرهسياسى شرعى نپذيرفتند و اساسا چنين وانمود كردند كه مشتىاراذل و اوباش بر ضدّ خليفه سوم شورش كرده اند.)
آنچه مسلّم است آنكه خليفه سوم بر اين باور بود كه مى بايست قدرت خلافت خود را درابداع و ابتكار (همانند خليفه دوم ) نشان دهد.
او خود مى گفت :
(اقدامات من را خليفه دوم نيز انجام مى داد، امّا چون وِى فرد قاطعى بود كسى جراءتمخالفت نداشت .)(261)
و - ضرورت دفاع از اسلام
در دوران خلافت خلفاى سه گانه تحريفات فراوانى در اسلام به وجود آمد كه افشا وريشه كن كردن آنها يكى از وظائف حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود كه در نامه اىبه آن اشاره مى فرمايد:
اءَمَّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدا - صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ- نَذِيرا لِلعَالَمِينَ، وَمُهَيمِنا عَلَى المُرسَلِينَ. فَلَمَّا مَضَى عَلَيهِ السَّلاَمُ تَنَازَعَالمُسلِمُونَ الامْرَ مِنْ بَعْدِهِ.
فَوَ اللّهِ مَا كَانَ يُلقَى فِى رُوعِى ، وَلاَ يَخطُرُ بِبَالِى ، اءَنَّ العَرَبَ تُزعِجُ هذَا الامْرَ مِنْبَعْدِهِ صلى الله عليه و آله عَنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ،
وَلاَ اءَنَّهُم مُنَحُّوهُ عَنِّى مِن بَعدِهِ ! فَمَا رَاعَنِى إِلا انثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ،فَاءَمسَكتُ يَدِى حَتَّى رَاءَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَد رَجَعَت عَنِ الاسْلامِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ- صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ- فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ اءَنْصُرِ الاسْلامَ وَاءَهلَهُ اءَناءَرَى فِيهِ ثَلما اءَو هَدما، تَكُونُ المُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ اءَعظَمَ مِن فَوتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَاهِيَ مَتَاعُ اءَيَّامٍ قَلاَئِلَ، يَزُولُ مِنهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ ، اءَو كَمَا يَتَقَشَّعُالسَّحَابُ؛
فَنَهَضتُ فِى تِلكَ الاحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَاءَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.

(پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد صلى الله عليه و آله را فرستاد تا بيمدهنده جهانيان ، و گواه پيامبران پيش از خود باشد،
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى خدا رفت ، مسلمانان پس از وى در كارحكومت بايكديگر درگير شدند،
سوگند به خدا نه در فكرم مى گذشت ، و در نه خاطرم مى آمد كه عرب خلافت را پس ازرسول خدا صلى الله عليه و آله از اهل بيت او بگرداند،
يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتنمردم به سوى فلان شخص ‍ بود كه با او بيعت كردند.
من دست باز كشيدم ، تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، مى خواهند دين محمدصلى الله عليه و آله را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش رايارى نكنم ،
رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم ، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردنحكومت بر شماست ، كه كالاى چند روزه دنياست ، كه به زودى ايّام آن مى گذرد چنان كهسراب ناپديد شود،
يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد، پس در ميان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، و دين استقرار يافته ، آرامشد.)(262)

ز - اعتراض به نماز خليفه سوم در منى
خليفه سوم نماز خود در منى را چهار ركعت خواند كه بر خلاف سيرهرسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفاى پيشين بود و مورد اعتراض شديد امام على عليهالسلام قرار گرفت .
پاسخ خليفه سوم در برابر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه سنّترسول خدا صلى الله عليه و آله را مطرح مى كرد اين بود كه گفت :
رَاءىٌ رَاءَيتُهُ
(اين عقيده اى است كه من دارم .)(263)

در چشمه سار نهج البلاغه
1 - ارزش و فضيلت جهاد
خطبه 27 نهج البلاغه
1 - فضل الجهاد
اءَمَّا بَعدُ، فَإِنَّ الجِهَادَ بَابٌ مِن اءَبوَابِ الجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللّهُ لِخَاصَّةِاءَولِيَائِهِ.وَهُوَلِبَاسُالتَّقوى ،وَدِرعُاللّهِالحَصِينَةُ،وَجُنَّتُهُ الوَثِيقَةُ. فَمَن تَرَكَهُ رَغبَةً عَنهُاءَلبَسَهُ اللّهُ ثَوبَ الذُّلِّ، وَشَمِلَهُ البَلاَءُ، وَدُيِّثَ بِالصِّغَارِ وَالقَمَاءَةِ، وَضُرِبَ عَلَىقَلبِهِ بِالاسْهَابِ، وَ اءُدِيلَالحَقُّمِنهُ بِتَضيِيعِ الجِهَادِ، وَسِيمَ الخَسفَ، وَمُنِعَ النَّصَفَ.
2 - الدّعوة الى الجهاد
اءَلاَ وَإِنِّى قَد دَعَوتُكُم إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ القَومِ لَيلا وَنَهَارا، وَسِرَّا وَإِعلاَنا، وَقُلتُ لَكُم :اغزُوهُم قَبلَ اءَن يَغزُوكُم ، فَوَاللّهِ مَا غُزِيَ قَومٌ قَطُّ فِي عُقرِ دَارِهِم إِلا ذَلُّوا. فَتَوَاكَلتُموَتَخَاذَلتُم حَتَّى شُنَّت عَلَيكُمُ الغَارَاتُ، وَمُلِكَت عَلَيكُمُ الاوْطَانُ. وَه- ذَا اءَخُو غَامِدٍوَقَد وَرَدَت خَيلُهُ الانْبَارَ، وَقَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ، وَاءَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْمَسَالِحِهَا. وَلَقَدْ بَلَغَنِي اءَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم كَانَ يَدخُلُ عَلَى المَراءَةِ المُسلِمَةِ، وَالاُْخْرَىالْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلْبَهَا وَقَلائِدَهَا وَرُعُثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلا بِالاسْتِرْجَاعِوَالاسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلا مِنْهُمْ كَلْمٌ، وَلاَ اءُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ؛
ترجمه خطبه 27
(وقتى خبر تهاجم سربازان معاويه به شهر انبار،و سُستى مردم به امام ابلاغ شدفرمود :)
1 - ارزش جهاد در راه خدا
پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا، دَرى از درهاى بهشت است ، كه خدا آن را بهروى دوستان مخصوص ‍ خود گشوده است . جهاد، لباس تقوا، و زره محكم ، و سپر مطمئنخداوند است ، كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذّلت و خوارىبر او مى پوشاند، و دچار بلا و مصيبت مى شود، و كوچك وذليل مى گردد، دل او در پرده گمراهى مانده ، و حق از او روى مى گرداند، به جهت تركجهاد، به خوارى محكوم و از عدالت محروم است .
2 - دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان
آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان ، دعوت كردم وگفتم پيش از آن كه ، آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملّتىكه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد، امّا شما سُستى بخرج داديد، وخوارى و ذّلت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پى در پى به شما حمله كرد و سرزمين هاىشما را تصّرف نمود، و اينك ، فرمانده معاويه ، (مرد غامدى ) با لشگرش وارد شهر انبارشده و فرماندار من ، (حسّان بن حسّان بكرى ) را كشته و سربازان شما را از مواضعمرزى بيرون رانده است . به من خبر رسيد كه مردى از لشگر شام به خانه زن مسلمان وزنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بود وارد شد، وخلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاى آنها را بغارت برد، در حالى كه هيچ وسيلهاى براى دفاع ، جز گريه و التماس كردن ، نداشتند. لشگريان شام با غنيمت فراوانرفتند بدون اينكه حتّى يك نفر آنان ، زخمى بردارد، و يا قطره خونى از او ريخته شود،
فَلَو اءَنَّ امرَاءً مُسلِما مَاتَ مِن بَعدِ ه- ذَا اءَسَفا مَا كَانَ بِهِ مَلُوما،بَل كَانَ بِهِ عِندِى جَدِيرا. فَيَا عَجَبا! عَجَبا- وَاللّهِ- يُمِيتُ القَلبَ وَيَجلِبُالهَمَّ مِن اجتَِماعِ هؤُلاَءِ القَومِ عَلَى بَاطِلِهِم ،وَتَفَرُّقِكُم عَن حَقِّكُم ! فَقُبحا لَكُم وَتَرَحا،حِينَ صِرتُم غَرَضايُر مى ! يُغَارُ عَلَيكُم وَلاَتُغِيرُونَ؟وَتُغزَونَوَلاَ تَغزُونَ؟ وَيُعصَى اللّهُوَتَرضَونَ؟ فَإِذَا اءَمَرتُكُم بِالسَّيرِ إِلَيهِم فِى اءَيَّامِ الحَرِّ قُلتُم : ه- ذِهِ حَمَارَّةُالقَيظِ، اءَمهِلنَا يُسَبَّخُ عَنَّا الحَرُّ، وَإِذَا اءَمَرتُكُم بِالسَّيرِ إِلَيهِم فِى الشِّتَاءِ قُلتُم :ه- ذِهِ صَبَارَّةُ القُرِّ، اءمهِلنا يَنسَلِخ عَنّا البَردُ؛ كُلُّ هذَا فِرَارَا مِنَ الحَرِّ والقُرِّ؛؛فَإِذَا كُنتُم مِنَ الحَرِّ وَالقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَاءَنتُم وَاللّهِ مِنَ السَّيفِ اءَفَرُّ!
3 - مظلوميّة الامام و اءسباب هزيمة الكوفيّين
يَا اءَشبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ! حُلُومُ الاطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ اءَنِّى لَمْاءَرَكُمْ وَلَمْ اءَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً- وَاللّهِ - جَرَّت نَدَما، وَاءَعَقَبَت سَدَما. قَاتَلَكُمُاللّهُ! لَقَد مَلاَ تُم قَلبِى قَيحا،وَشَحَنتُم صَدرِى غَيظَا،وَجَرَّعتُمُونِى نُغَبَالتَّهمَامِ اءَنفَاسا،وَاءَفسَدتُم عَلَيَّ رَاءيِي بِالعِصيَانِ وَالخِذلاَنِ؛ حَتَّى لَقَد قَالَت قُرَيشٌ:إِنَّابنَاءَبِيطَالِبٍرَجُلٌشُجَاعٌ،وَلكِن لاَعِلمَ لَهُ بِالحَربِ. لِلّهِ اءَبُوهُم !وَهَل اءَحَدٌ مِنهُم اءَشَدُّ لَهَا مِرَاسا، وَاءَقدَمُ فِيهَا مَقَاما مِنِّى ! لَقَد نَهَضتُ فِيهَا وَمَا بَلَغتُالعِشرِينَ، وَه- ااءَنَذَا قَد ذَرَّفتُ عَلَى السِّتِّينَ! وَلكِن لاَ رَاءيَ لِمَن لاَ يُطَاعُ!
اگر براى اين حادثه تلخ ، مسلمانى از روى تاءسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظرمن سزاوار است . شگفتا، شگفتا!! به خدا سوگند، اين واقعيّت قلب انسان را مى ميراند ودچار غم و اندوه مى كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد.زشت باد روى شما و از اندوه رهايى نيابيد كه آماج تير بلا شديد. به شما حمله مىكنند، شما حمله نمى كنيد؟ با شما مى جنگند، شما نمى جنگيد؟ اينگونه معصيت خدا مى شودو شما رضايت مى دهيد؟ وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مى دهم ، مىگوييد هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مىدهم ، مى گوييد هوا خيلى سرد است بگذار سرما برود. همه اين بهانه ها براى فرار ازسرما و گرما بود؟ وقتى شما از گرما و سرما فرار مى كنيد، به خدا سوگند كه ازشمشير بيشتر گريزانيد.
3 - مظلوميّت امام عليه السلام ، و علل شكست كوفيان
اى مرد نمايان نامرد! اى كودك صفتان بى خرد، كهعقل هاى شما به عروسان حجله آراى ، شباهت دارد، چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمىديدم و هرگز نمى شناختم ، شناسايى شما سوگند به خدا كه جز پشيمانى حاصلىنداشت ، و اندوهى غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كهدل من از دست شما پر خون ، و سينه ام از خشم شمامالامال است ، كاسه هاى غم و اندوه را، جُرعه جُرعه به من نوشانديد، و با نافرمانى وذّلت پذيرى ، راءى و تدبير مرا تباه كرديد، تا آنجا كه قريش در حق من گفت : (بىترديد پسر ابيطالب مردى دلير است ولى دانش نظامى ندارد). خدا پدرانشان را مزددهد، آيا يكى از آنها تجربه هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيكار توانست از منپيشى گيرد؟ هنوز بيست ساله نشده ، كه در ميدان نبرد حاضر بودم ، هم اكنون كه ازشصت سال گذشته ام . امّا دريغ ، آن كس كه فرمانش را اجراء نكنند، راءيى نخواهد داشت .
2 - آموزش نظامى
خطبه 66 نهج البلاغه
قاله لاصحابه فى بعض ايّام صفّين
* تعاليم عسكرية هامة

مَعَاشِرَ المُسلِمِينَ : استَشعِرُوا الخَشيَةَ، وَتَجَلبَبُوا السَّكِينَةَ، وَعَضُّوا عَلَى النَّوَاجِذِ،فَإِنَّهُ اءَنبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الهَامِ وَاءَكمِلُوا اللا مَةَ، وَقَلقِلُوا السُّيُوفَ فِى اءَغمَادِهَا قَبلَسَلِّهَا وَالحَظُوا الخَزرَ، وَاطعُنُوا الشَّزرَ، وَنَافِحُوا بِالظُّبَا، وَصِلُوا السُّيُوفَ بِالخُطَا،وَاعلَمُوا اءَنَّكُم بِعَينِ اللّهِ، وَمَعَ ابنِ عَمِّ رَسُولِ اللّهِ.
فَعَاوِدُوا الكَرَّ، وَاستَحيُوا مِنَ الفَرِّ، فَإِنَّهُ عَارٌ فِى الاعْقَابِ، وَنَارٌ يَوْمَ الْحِسَابِ.
وَطِيبُوا عَن اءَنفُسِكُم نَفسا، وَامشُوا إِلَى المَوتِ مَشيا سُجُحا، وَعَلَيكُم بِه- ذَا السَّوَادِالاعْظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإِنَّ الشَّيطَانَ كَامِنٌ فى كِسرِهِ، وَقَد قَدَّمَلِلوَثبَةِ يَدا، وَاءَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجلا.
فَصَمدا صَمدا! حَتَّى يَنجَلِيَ لَكُم عَمُودُ الحَقِّ (وَاءَنتُمُ الاعْلَوْنَ، وَاللّهُ مَعَكُمْ، وَلَنْ يَتِرَكُمْاءَعْمَالَكُمْ).

ترجمه خطبه 66
(در يكى از روزهاى جنگ صفّين براى لشگريان خود ايراد فرمود:)
* آموزش تاكتيك هاى نظامى
اى گروه مسلمانان ، لباس زيرين را ترس خدا، و لباس رويين را آرامش و خونسردى قراردهيد، دندان ها را بر هم بفشاريد تا مقاومت شما برابر ضربات شمشير دشمن بيشترگردد، زرِه نبرد را كامل كنيد، پيش از آن كه شمشير را از غلاف بيرون كشيد چند بار تكاندهيد، با گوشه چشم به دشمن بنگريد و ضربت را از چپ و راست فرود آوريد، و باتيزى شمشير بزنيد، و با گام برداشتن به پيش ، شمشير را به دشمنبرسانيد،وبدانيدكه در پيش روى خدا و پسر عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله قرارداريد. پى در پى حمله كنيد و از فرار شرم داريد، زيرا فرار در جنگ ، لكّه ننگى براىنسلهاى آينده و مايه آتش روز قيامت است ، از شهادت خرسند باشيد و به آسانى از آناستقبال كنيد. به آن گروه فراوان اطراف خيمه پر زرق و برق و طناب در هم افكنده(فرماندهى معاويه ) به سختى حمله كنيد، و به قلب آنها هجوم بريد كه شيطان در كنارآن پنهان شده ، دستى براى حمله در پيش ، و پايى براى فرار آماده دارد.مقاومت كنيد تاستون حق بر شما آشكار گردد. شما برتريد، خدا با شماست ، و از پاداش اعمالتاننمى كاهد.(264)
خطبه 124 نهج البلاغه
فى حث اءصحابه على القتال
1 - التوجيه العسكرى
فَقَدِّمُواالدَّارِعَ،وَاءَخِّرُواالحَاسِرَ،وَعَضُّوا عَلَى الاضْرَاسِ، فَإِنَّهُ اءَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِالْهَامِ؛ وَالْتَوُوا فِى اءَطْرَافِ الرِّمَاحِ، فَإِنَّهُ اءَموَرُ لِلاسِنَّةِ؛ وَغُضُّوا الابْصَارَ فَإِنَّهُ اءَرْبَطُلِلْجَاءْشِ، وَاءَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ؛ وَاءَمِيتُوا الاصْوَاتَ، فَإِنَّهُ اءَطْرَدُ لِلْفَشَلِ.
وَرَايَتَكُم فَلاَ تُمِيلُوهَا وَلاَ تُخِلُّوهَا، وَلاَ تَجعَلُوهَا إِلا بِاءَيدِى شُجعَانِكُم ،وَالمَانِعِينَالذِّمَارَمِنكُم ، فَإِنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الحَقَائِقِ هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِهِم ، وَيَكتَنِفُونَهَا:حَفَافَيهَا، وَوَرَاءَهَا،وَاءَمَامَهَا؛لاَيَتَاءَخَّرُونَ عَنهَا فَيُسلِمُوهَا،وَلاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيهَافَيُفرِدُوهَا. اءَجزَاءَ امرُؤٌ قِرنَهُ، وَآسَى اءَخَاهُ بِنَفسِهِ، وَلَميَكِل قِرنَهُ إِلَى اءَخِيهِ فَيَجتَمِعَ عَلَيهِ قِرنُهُ وَقِرنُ اءَخِيهِ.

2 - التوجيه المعنوى للجنود
وَايمَ اللّهِ لَئِن فَرَرتُم مِن سَيفِ العَاجِلَةِ، لاَ تَسلَمُوا مِن سَيفِ الاَّْخِرَةِ، وَاءَنْتُمْ لَهَامِيمُالْعَرَبِ، وَالسَّنَامُ الاعْظَمُ. إِنَّ فِى الفِرَارِ مَوجِدَةَ اللّهِ، وَالذُّلَّ اللا زِمَ، وَالعَارَ البَاقِيَ. وَإِنَّالفَارَّ لَغَيرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ، وَلاَ مَحجُوزٍ بَينَهُ وَبَينَ يَومِهِ. مَنِ الرَّائِحُ إِلَى اللّهِ كَالظَّمآنِيَرِدُ المَاءَ؟ الجَنَّةُ تَحتَ اءَطرافِ العَوَالِى !
ترجمه خطبه 124
(در تشويق ياران بر جهاد)
1 - آموزش نظامى (تاكتيك هاى رزم انفرادى )
زره پوشيده ها را در پيشاپيش لشگر قرار دهيد، و آنها كه كلاه خُود ندارند، در پشت سرقرار گيرند، دندان ها را در نبرد روى هم بفشاريد، كه تاءثير ضربت شمشير را برسر كمتر مى كند، در برابر نيزه هاى دشمن ، پيچ و خم به خود دهيد كه نيزه ها را مىلغزاند و كمتر به هدف اصابت مى كند، چشم ها را فرو خوابانيد، كه بر دليرى شما مىافزايد، و دل را آرام مى كند، صداها را آهسته و خاموش سازيد كه سُستى را مى زدايد.پرچم لشگر را بالا داريد و پيرامون آن را خالى مگذاريد و جز به دست دلاوران ومدافعان سرسخت خود نسپاريد، زيرا آنان كه در حوادث سخت ايستادگى مى كنند، ازپرچمهاى خود بهتر پاسدارى مى نمايند و آن را دردل لشگر نگاه مى دارند، و از هر سو، از پيش و پس و اطراف ، مراقب آن مى باشند، نه ازآن عقب مى مانند كه تسليم دشمن كنند و نه از آن پيشى مى گيرند كه تنها رهايش سازند.هر كس بايد برابر حريف خود بايستد و كار او را بسازد و به يارى برادر خود نيزبشتابد، و مبارزه با حريف خود را به برادر مسلمان خود وامگذارد كه او در برابر دوحريف ، قرار گيرد، حريف خود، و حريف برادرش .
2 - آموزش معنوى سربازان
به خدا سوگند! اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت سالم نمى مانيد، شمابزرگان عرب و شرافتمندان برجسته ايد، در فرار از جنگ ، خشم و غضب الهى و ذّلتهميشگى و ننگ جاويدان قرار دارد، فرار كننده بر عمر خود نمى افزايد و بين خود و روزمرگش مانعى ايجاد نخواهد كرد. كيست كه شتابان و با نشاط با جهاد خويش به سوى خداحركت كند؟ چونان تشنه كامى كه به سوى آب مى دود؟ بهشت در سايه نيزه هاى دلاوراناست ،
اليَومَ تُبلَى الاخْبَارُ! وَاللّهُ لانَا اءَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ. اللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّواالْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ، وَشَتِّتْ كَلِمَتَهُم ، وَاءَبسِلهُم بِخَطَايَاهُم .
3 - ضرورة مواصلة القتال
إِنَّهُم لَن يَزُولُوا عَن مَوَاقِفِهِم دُونَ طَعنٍ دِرَاكٍ: يَخرُجُ مِنهُمُ النَّسِيمُ؛ وَضَربٍ يَفلِقُ الهامَويُطِيحُ العِظامَ وَيُندِرُ السَّوَاعِدَ وَالاقْدَامَ.
وَحَتَّى يُرمَوا بِالمَنَاسِرِ تَتبَعُهَا المَنَاسِرُ؛ وَيُرجَمُوا بِالكَتَائِبِ تَقفُوهَا الحَلاَئِبُ؛وَحَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهِمُ الخَمِيسُ يَتلُوهُ الخَمِيسُ؛ وَحَتَّى تَدعَقَ الخُيُولُ فِى نَوَاحِرِ اءَرضِهِم، وَبِاءَعنَانِ مَسَارِبِهِم وَمَسَارِحِهِم .

اءقول : الدعق : الدق ، اءى تدق الخيول بحوافرها اءرضهم . و نواحر اءرضهم :متقابلاتها.
و يقال : منازل بنى فلان تتناحر، اءى تتقابل .
امروز در هنگامه نبرد آن چه در دلها و سر زبان هاست آشكار مى شود.
به خدا سوگند! كه من به ديدار شاميان در ميدان نبرد شيفته ترم تا آنان به بازگشتبه خانه هاشان ! كه انتظار مى كشند.
بار خدايا! اگر شاميان از حق روى گرداندند جمعشان را پراكنده ، و در ميانشان اختلاف وتفرقه بيفكن ، و آنان را براى خطاكاريشان به هلاكت رسان .
3 - ضرورت جنگ بى امان براى شكست شاميان
همانا شاميان ، بدون ضربت نيزه هاى پياپى هرگز از جاى خود خارج نشوند، ضرباتىكه بدنهايشان را سوراخ نمايد، چنانكه وزش باد از اين سو فرو شده بدان سو در آيد،ضربتى كه كاسه سر را بپراكند، و استخوانهاى بدن را خُرد، و بازوها و پاها را قطعو به اطراف پخش كند. آنان دست برنمى دارند تاآنگاه كه دسته هاى لشگر پياپى برآنان حمله كنند و آنها را تيرباران نمايند، و سواران ما هجوم آورند، و صفهايشان را در همشكنند، و لشگرهاى عظيم ، پُشت سر لشگرهاى انبوه،(265) آنها را تا شهرهايشان عقب برانند، و تا اسب ها سرزمينشان را كه روىدر روى يكديگر قرار دارد، و اطراف چراگاهايشان ، و راه هاى آنان را، زير سُم بكوبند.
3 - وظائف مجاهدان در نبرد
خطبه 123 نهج البلاغه
قاله لا صحابه فى ساحة الحرب بصفين
1 - التّوجيه المعنوى فى الحرب
وَاءَى امرِئٍ مِنكُم اءَحَسَّ مِن نَفسِهِ رَبَاطَةَ جَاءشٍ عِندَ اللِّقَاءِ، وَرَاءَى مِن اءَحَدٍ مِن إِخوَانِهِفَشَلا فَليَذُبَّ عَن اءَخِيهِ بِفَضلِ نَجدَتِهِ الَّتِى فُضِّلَ بِهَا عَلَيهِ كَمَا يَذُبُّ عَن نَفسِهِ،فَلَو شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ.
إِنَّ المَوتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَ يَفُوتُهُ المُقِيمُ، وَلاَ يُعجِزُهُ الهَارِبُ. إِنَّ اءَكرَمَ المَوتِ القَتلُ!وَالَّذِى نَفسُ ابنِ اءَبِى طَالِبٍ بِيَدِهِ، لالفُ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ اءَهوَنُ عَلَيَّ مِن مِيتَةٍ عَلَىالفِرَاشِ فِي غَيرِ طَاعَةِ اللّهِ!

2 - تحذير من التقصير فى الحرب
و منه : وَكَاءَنِّى اءَنظُرُ إِلَيكُم تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ: لاَ تَاءخُذُونَ حَقّا، وَلاَ تَمنَعُونَضَيما، قَد خُلِّيتُم وَالطَّرِيقَ، فَالنَّجَاةُ لِلمُقتَحِمِ، وَالهَلَكَةُ لِلمُتَلَوِّمِ.
ترجمه خطبه 123
(به هنگام نبرد در جنگ صفيّن با سربازان خويش فرمود:)
1 - آموزش روانى در جنگ
هر كدام از شما در صحنه نبرد با دشمن ، در خود شجاعت و دلاورى احساس كرد، و برادرشرا سُست و ترسُو يافت ، به شكرانه اين برترى بايد از او دفاع كند، آنگونه كه ازخود دفاع مى كند، زيرا اگر خدا خواست او را چون شما دلاور و شجاع گرداند.
همانا مرگ به سرعت در جستجوى شماست ، آنها كه در نبرد مقاومت دارند، و آنها كه فرارمى كنند، هيچكدام را از چنگال مرگ رهايى نيست و همانا گراميترين مرگها كشته شدن در راهخداست ، سوگند به آن كس كه جان پسر ابوطالب در دست اوست ، هزار ضربت شمشيربر من آسانتر از مرگ در بستر استراحت ، در مخالفت با خداست .
2 - هشدار از كوتاهى در نبرد
گويى شما را در برخى از حمله ها، در حال فرار، ناله كنان چون گلّه اى از سوسمار مىنگرم كه نه حقّى را باز پس ‍ مى گيريد، و نه ستمى را باز مى داريد، اينك اين شما واين راه گشوده ، نجات براى كسى است كه خود را به ميدان افكنده به مبارزه ادامه دهد، وهلاكت از آن كسى است كه سُستى ورزد.
4 - پيشرفت و عقب نشينى در نبرد
خطبه 107 نهج البلاغه
فى بعض اءيام صفين
* الشكوى من ضعف اصحابه فى صفين

وَقَد رَاءَيتُ جَولَتَكُم ، وَانحِيَازَكُم عَن صُفُوفِكُم ، تَحُوزُكُمُ الجُفَاةُ الطَّغَامُ، وَاءَعرَابُاءَهلِ الشَّامِ،
وَاءَنتُم لَهَامِيمُ العَرَبِ، وَيَاَّفِيخُ الشَّرَفِ، وَالانْفُ الْمُقَدَّمُ، وَالسَّنَامُ الاعْظَمُ.
وَلَقَد شَفَى وَحَاوِحَ صَدرِى اءَن رَاءَيتُكُم بِاءَخَرَةٍ تَحُوزُونَهُم كَمَا حَازُوكُم ، وَتُزِيلُونَهُم عَنمَوَاقِفِهِم كَمَا اءَزَالُوكُم ؛
حَسّا بِالنِّصَالِ، وَشَجرا بِالرِّمَاحِ؛ تَركَبُ اءُولاَهُم اءُخرَاهُم كَالابِلِ الْهِيمِ الْمَطْرُودَةِ؛ تُرْمَىعَنْ حِيَاضِهَا؛ وَتُذَادُ عَنْ مَوَارِدِهَا!

ترجمه خطبه 107
(در برخى از روزهاى نبرد صفّين براى تشكّر و تقويت روحيّه سربازانش ايراد فرمود :)
* وصف نبرد ياران در صفّين
از جاى كنده شدن و فرار شما را از صفها ديدم ، فرومايگان گمنام ، و بيابان نشينانىاز شام ، شما را پَس مى راندند، در حالى كه شما از بزرگان و سرشناسان عرب و ازسران شرف مى باشيد، برازندگى چشمگيرى داريد و قلّه هاى سرفراز و بلند قامتيد،
سرانجام سوزش سينه ام با مقاومت و حملات دلاورانه شما، تسكين يافت ، كه ديدم شاميانرا هزيمت داديد و صفهاى آنان را در هم شكستيد، و آنان را از لشكرگاه خود رانديد،آنگونه كه آنها شما را كنار زدند، مى ديدم با نيزه ها آنان را كوفتيد و با تيرها، آنها راهدف قرار داديد، كه فراريان و كشتگان دشمن روى هم ريختند، و بر دوش هم سوار مىشدند، چونان شتران تشنه اى كه از آبشخورشان برانند و به هر سو گريزان باشند.