الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد دوم
( امام على (ع ) و مسائل سياسى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۸ -


بنابه نقل مسعودى و ديگران ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در روز دوازدهم رجب سال سى و شش با سپاه ظفرمند خود وارد كوفه شد (159) و در محلّه رحبه (160) مسكن گرفت و مردم كوفه از كوچك و بزرگ از آن حضرت به گرمى استقبال كردند.
امام على عليه السلام از آنجا به مسجد آمد و دو ركعت نماز تحيّت بجا آورده آنگاه بر روى منبر قرار گرفت .(161)
و بعد از ثناى خداوند بزرگ ، خطاب به مردم چنين فرمود:
الحَمدُ لِلّهِ الَّذى نَصَرَ وَلِيَّهُ وَ خَذَلَ عَدُوَّهُ وَ اَعَزَّ الصّادِقَ الُْمحِقَّ وَ اَذَلَّ الْكاذِبَ الْمُبْطِلَ عَلَيْكُمْ.
يا اَهلَ هذَا المِصرِ اُصيكُم بِتَقوَى اللّهِ وَ طاعَةِ مَن اَطاعَ اللّهِ مِن اَهلِبَيتِ نَبِيِّكُم ،الَّذينَ هُم اَولَى بِطاعَتِكُم فيما اَطاعُوا اللّهَ فيهِ مِنَ المُنتَحِلينَ المُدَّعينَالقائِلينَ اِلَينا يَتَفَضَّلُونَ بِفَضلِنا وَ يُجاهِدُونَنا اَمرَنا وَ يُنازَعُونَنا حَقَّنا وَيُدافِعُونَنا عَنهُ وَقَدذاقُوا وَ بالَ ما اِجتَرَمُوا فَسَوفَ يُلقُونَ غَيّا اَلا اِنَّهُ قَدقَعَدَ مِن نُصرَتى مِنكُم رِجالٌ وَ اَنَا عَلَيهِم عاتِبٌ زارٍ فَاهجَرُوهُم وَ اسَمَعُهُم ما يَكرِهُونَ حَتّى يَعتَبُونا و نَرى مِن هُم مانُحُبُّ.


سپاس خدا را كه بر دوست و ولىّ خود نصرت بخشيد و دشمن را خوار و ناتوان ساخت و راستگوى حق را عزّت و شرافت داد و دروغ گوى تبه كار را ذليل نمود.
اى اهل شهر و ساكنان اين ديار، تقوى و ترس از خدا را بشمار سفارش مى كنم و نيز سفارش مى كنم پيروى كسانى را كه از پيروان خدايند.
و از اهل بيت پيامبرتان كه ايشان براى فرمانبردارى سزاوارترند از كسانى كه همواره مردم را به سوى خود مى خوانند و با ارزش هاى معنوى ما بر ديگران فخر فروشى مى كنند و امر ما را انكار مى نمايند و حقّ مارا پايمال مى سازند و از استفاده آن جلوگيرى مى نمايند، آرى آب تلخ بدرفتارى خود را چشيدند و به زودى نيز به سرانجام بدبختى خود مى رسند، و تعدادى از مردان شما از يارى ما دست برداشتند و مرا از خود ناراحت نموده ند، اينك شما پيروان ما هم از ايشان دورى گزينيد و به درشتى با آنها سخن گوئيد تا از كردار خويش شرمنده شوند (بلكه ) ما آنچه را كه از آنها انتظار داشتيم ببينيم .
(162)


4 - سياستمدارى امام على عليه السلام
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با استفاده از وحى الهى ، و رهنمودهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ذهن و انديشه بى نظير خود هم جامعه را و هم مردم را به خوبى مى شناخت ،
با انواع روش ها و شيوه هاى سياستمدارى آشنا بود، دشمنان را به خوبى مى شناخت و راه هاى مقابله با انواع توطئه ها را مى دانست ،
امّا در بكارگيرى آن احتياط مى كرد، و در اجراى روش هاى سياسى اصول گرا بود.
به مرزهاى تعيين شده ارزش هاى اخلاقى و شرع مقدّس ، احترام مى گذاشت .
چون بسيارى از سياستمداران آن روز با سياست توحيدى آشنا نبودند و در عمل به ارزشهاى دين بيگانه بودند،
به معاويه و روش هاى سياسى او چشم مى دوختند كه از انجام هر عملى باكى ندارد، مى گفتند:
معاويه زيرك است يا سياستمدارتر است .
در صورتى كه :
معاويه هرچه در امور سياسى مى دانست به كار مى گرفت و محدوديّتى نداشت ، در صورتى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آنچه را كه مى دانست در محدوده شرع مقدّس به كار مى گرفت و خواسته هاى اطرافيان را در مرز دين پاسخ مى گفت .

با توجّه به برخى فرازهاى نهج البلاغه على عليه السلام ، اين مطلب ثابت مى شود، جامعه اى كه على عليه السلام در آن مى زيست تصوّر صحيحى از سياست و سياستمدار نداشت كه آن حضرت را به بى سياستى متّهم مى كرد.
در اينجا برخى از سخنان مطرح مى شود كه در آن به اين توهّم مردم پاسخ داده شده و فرق سياست حقيقى و غير حقيقى ، بيان شده است و بر ارتباط تنگاتنگ (سياست و دين ) كه همان سياست الهى است ، تاءكيد مى شود كه فرمود:(163)
اءَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الوَفَاءَ تَواءَمُ الصِّدقِ، وَلاَ اءَعلَمُ جُنَّةً اءَوقى مِنهُ، وَمَا يَغدِرُ مَن عَلِمَ كَيفَ االمَرجِعُ.
وَلَقَد اءَصبَحنَا فى زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ اءَكثَرُ اءَهلِهِ الغَدرَ كَيسا، وَنَسَبَهُم اءَهلُ الجَهلِ فِيهِ إِلى حُسنِ الحِيلَةِ.
مَا لَهُم ! قَاتَلَهُمُ اللّهُ !
قَد يَرَى الحُوَّلُ القُلَّبُ وَجهَ الحِيلَةِ وَدُونَهَا مَانِعٌ مِن اءَمرِ اللّهِ وَنَهيِهِ، فَيَدَعُهَا رَاءيَ عَينٍ بَعدَ القَدرَةِ عَلَيهَا، وَيَنتَهِزُ فُرصَتَهَا مَن لاَ حَرِيَجةَ لَهُ فِى الدِّينِ.


پرهيز از حيله و نيرنگ
(اى مردم ! وفا و راستى . همزاد يكديگرند، كه سپرى محكمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم ، آنكس كه از بازگشت خود به قيامت آگاه باشد خيانت و نيرنگ ندارد.
امّا امروز در محيط و زمانه اى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردم حيله و نيرنگ را، زيركى مى پندارند. و افراد جاهل آنان را اهل تدبير مى خوانند.
چگونه فكر مى كنند؟ خدا بكشد آنها را!
چه بسا شخصى تمام پيش آمدهاى آينده را مى داند، و راه هاى مكر و حيله را مى شناسد ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست و با اينكه قدرت به انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مى سازد، امّا آنكس كه از گناه و مخالفت با دين پروا ندارد از فرصت ها براى نيرنگ بازى استفاده مى كند.)


جملات فوق نشان مى دهد كه سياست دان به معناى رايج آن مرادف با مفهومى غير الهى است و سياست ، غير سياست توحيدى بوده است ، امّا درد دين ، و پايبندى امام على عليه السلام به اصول شريعت ، مانع از هرگونه اقدامات دلخواه است ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام اين مطلب را در فرازهاى ديگر نهج البلاغه روشنتر بيان مى دارد مانند:
وَاللّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِاءَدهَى مِنِّى ، وَلكِنَّهُ يَغدِرُ وَيَفجُرُ. وَلَولاَكَرَاهِيَّةُ الغَدرِلَكُنتُ مِن اءَدهَى النَّاسِ، وَلكِن كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَكُلُّ فُجَرَةٌ كُفَرَةٌ. وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعرَفُ بِهِ يَومَ القَيَامَةِ .
وَاللّهِ مَا اءُستَغفَلُ بِاثَْكِيدَةِ، وَلاَ اءُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ.


(سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست ، امّا معاويه حيله گر و جنايتكار است ، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم ، ولى هر نيرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است ، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود، به خدا سوگند من با فريبكارى غافلگير نمى شوم ، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.)(164)

ابن ابى الحديد در ادامه خطبه فوق مى گويد:
بعضى خيال كرده اند معاويه از على عليه السلام سياستمدار تر بود ولى اين درست نيست ، زيرا سياستمدارانى همچون معاويه هرگز به هدف خود نخواهند رسيد مگر اينكه طبق نظريّه خود به مقدّماتى كه لازم مى بينند عمل كنند، خواه موافق دين و شريعت باشد يا نباشد.امّا سياست امام على عليه السلام مقيّد به حقّ و عدالت و دين شريعت بود و در تمام موارد هرجا كه با آئين موافق نبود اقدام نمى كرد ولى معاويه مقيّد به اين اصل نبود(165) ...
على عليه السلام در جنگ هايش جز به آنچه با كتاب و سنّت موافق بود، اقدام نمى كرد، حال آنكه معاويه علاوه بر آن ، خلاف كتاب و سنّت را نيز عمل مى كرد و تمامى انواع و اقسام حيله ها اعمّ از حلال و حرامش را به كار مى بست و در جنگ چنان عمل مى كرد كه شاه هند در مقابل كسرى و شاهان چين در مقابل زمامداران ترك عمل مى كردند.
ولى على عليه السلام به سربازانش دستور مى داد: شما شروع به جنگ نكنيد ، مجروحان را به قتل نرسانيد، در بسته اى را باز نكنيد؛ اين مسيرشان بود...
حال آنكه سايرين از استعمال هيچ حربه اى براى پيروزى در جنگ
فروگذار نمى كردند...
و حتّى مسموم كردن دشمن ، پراكندن شايعات كذب در ميان مردم ، آشفته كردن افكار مردم و ترساندن بعضى ديگر نيز دست مى زدند.
و البتّه كه گريزگاه هاى كذب بيش از صدق است و اسباب حرام بيش از حلال است ، پس آنكه به راه هاى حلال اكتفاء كند باب بسيارى تدابير را بر خود مى بندد... و على عليه السلام اين چنين بود و لذا بود كه عوام النّاس با ديدن كثرت مكايد و حيله هاى معاويه دچار اين توهّم شدند كه معاويه از على عليه السلام سياستمدار تر است ... ولى حقيقت اين است كه امام طريق پيشرفت را خوب مى دانست و اين طرفداران وى بودند كه در اثر سرپيچى از فرمان آن حضرت در دام نيرنگ معاويه مى افتادند.(166)


آنجا كه كوته بينى ، و عدم بصيرت مردم ، دست حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را از اجراى تدابير و پيش ‍ بينى هاى سياستمدارانه اى كه با اصول بنيادين تفكّر دينى ايشان نيز منافاتى نداشت مثل راءى امام على عليه السلام در جريان قرآن بر سر نيزه زدن مى بست ، آيا مى توان گفت ، ديگران سياستمدارتر بودند ؟
يكى از سياستمداران معاصر غربى در اين زمينه مى نويسد:
هر شخصى كار آمد در زمان مخصوصى و براى زمان مخصوصى زائيده شده . بنابر اين ، ميدان عمليّاتى كه در اختيار اوست محدود مى باشد،وضعيّت زمان او با وضعيّت زمان اجداد يا نوادگان او يكسان نبوده ، از اينرو وظيفه و هدف او هم با آنها يكى نخواهد بود.
علاوه بر اين ، وسعت دائره عمليّات هر سياستمدار بسته به فراخور شخصيّت وى و خصلت هاى ملت و وضعيّت محيط و استعداد رجالى است كه با آنها بايستى كار كند).(167)


و خود امام على عليه السلام همين وضعيّت را به زبان شعر اين چنين بيان مى دارد:
رَاءَيتُ العَقلِ عَقلينِ مَتبوُعٌ وَ مَسمُوعٌ
وَ لَن يَنفَعَ مَسمُوعٌ اِذا لَم يَكُ مَتبُوعٌ (168)

(عقل را دو نوع يافتم ، عقلى كه تبعيّت مى شود و آنكه فقط پيامش شنيده مى شود و البتّه كه اين نوع اگر تبعيّت نشود بى فايده خواهد ماند.)

5 - توجّه به آگاهى سياسى مردم
مردى از ياران اميرالمؤ منين عليه السلام در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود.
او دو طرف را مى نگريست ، از يك طرف حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را مى ديد و شخصيّت هاى بزرگ اسلامى را كه در ركاب امام على عليه السلام شمشير مى زدند.
و از طرفى همسر نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله ، عايشه را مى ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مى فرمايد:
وَ اَزواجُهُ اُمُّهاتهُم (169)
(همسران او مادران امّتند.)

و در ركاب عايشه ، طلحه را مى ديد از پيشتازان در اسلام ، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاى اسلامى و مردى كه به اسلام خدمتهاى ارزنده اى كرده است .
و باز زبير را مى ديد، خوش سابقه تر از طلحه ، آنكه حتّى در روز سقيفه از جمله متحصّنين در خانه على عليه السلام بود.
اين مرد در حيرتى عجيب افتاده بود كه يعنى چه !؟
آخر على عليه السلام و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سخت ترين دژهاى اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته اند؟ كداميك به حقّ نزديكترند ؟ در اين گيرو دار چه بايد كرد؟! سرانجام محضر اميرالمؤ منين عليه السلام شرفياب شد و گفت :
اَيُمكِنُ اَن يَجتَمِعَ زُبيرٌ وَ طَلحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَى باطِلٍ؟

(آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟)

شخصيّت هايى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللّه چگونه اشتباه مى كنند و راه باطل را مى پيمايند، آيا ممكن است ؟
امام على عليه السلام در جواب او سخنى دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مى گويد:
سخنى محكمتر و بالاتر از اين يافت نمى شود. بعد از آنكه وحى خاموش شد و نداى آسمانى منقطع شد، سخنى به اين بزرگى شنيده نشده است .(170)

فرمود:
اِنَّكَ لَمَلبُوسٌ عَلَيكَ، اِنَّ الحَقَّ وَ الباطِلَ لا يُعارَفانِ بِاَقدارِ الرِّجالِ، اِعرِفِ الحَقَّ تَعرِف اَهلَهُ، وَ اعرِفِ الباطِلَ تَعرِف اَه لَهُ.

حقيقت بر تو مشتبه شده . حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيّت افراد نمى شود شناخت .
اين صحيح نيست كه تو اوّل شخصيّت هائى را مقياس قرار دهى و بعد حق و باطل را با اين مقياس ها بسنجى ، اشخاص نبايد مقياس حقّ و باطل قرار گيرند.
اين حقّ و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيّت آنان باشند.


( الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام )
در چشمه سار نهج البلاغه
1 - اصول سياست و آئين كشوردارى
2 - رنجنامه غصب خلافت
3 - ويژگى هاى سياست امام على عليه السلام
1 - اصول سياست و آئين كشوردارى
نامه 53
سياسى ، اخلاقى ، اقتصادى ، نظامى ، عبادى
كتبه للا شتر النخعى ، لما ولاه على مصر واءعمالها حين اضطرب اءمر اءميرها محمد بن اءبى بكر، وهو اءطول عهد كتبه و اءجمعه للمحاسن .
بسم اللّه الرحمن الرحيم
هذَا مَا اءَمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِيُّ اءَمِيرُ المُؤ مِنِينَ، مَالِكَ بنِ الحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِى عَهْدِهِ إِلَيْهِ، حِينَ وَلا هُ مِصْرَ: جِبَايَةَ خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاستِصلاَحَ اءَهلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلاَدِهَا.
1 ضرورة بناءِ الذات
اءَمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ، وَإِيثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا اءَمَرَ بِهِ فِى كِتَابِهِ: مِن فَرَائِضِهِ وَسُنَنِه ، الَّتِى لاَ يَسعَدُ اءَحَدٌ إِلا بِاتِّبَاعِهَا، وَلاَيَشقَى إِلا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا، وَاءَن يَنصُرَ اللّهَ سُبحَانَهُ بِقَلبِهِ وَيَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ جَلَّ اسمُهُ، قَد تَكَفَّلَ بِنَصرِ مَن نَصَرَهُ، وَإِع زَازِ مَن اءَعَزَّهُ.
وَاءَمَرَهُ اءَن يَكسِرَ نَفسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَيَزَعَهَا عِندَ الجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفسَ اءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، إِلا مَا رَحِمَ اللّهُ.

(نامه به مالك اشتر، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برگزيد، آن هنگام كه اوضاع محمد بن ابى بكر متزلزل شد، و از طولانى ترين نامه هاست كه زيباييهاى تمام نامه ها را دارد).
بنام خداوند بخشنده و مهربان ، اين فرمان بنده خدا على اميرمؤ منان ، به مالك اشتر پسر حارث است ، در عهدى كه با او دارد، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزيند تا خراج آن ديار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد كند، كار مردم را اصلاح ، و شهرهاى مصر را آباد سازد.
1 - ضرورت خودسازى
او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدّم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده ، از واجبات و سنّتها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.
به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد. و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه :
همانا نفس همواره به بدى واميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد(171)
ثُمَّ اعلَم يَا مَالِكُ، اءَنِّى قَد وَجَّهتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَد جَرَت عَلَيهَا دُوَلٌ قَبلَكَ، مِن عَدلٍ وَجَورٍ، وَاءَنَّ النَّاسَ يَنظُرُونَ مِن اءُمُورِكَ فِى مِث لِ مَا كُنتَ تَنظُرُ فِيهِ مِن اءُمُورِ الوُلاَةِ قَبلَكَ، وَيَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنتَ تَقُولُ فِيهِم ، وَإِنَّمَا يُستَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجرِى اللّهُ لَهُم عَلَى اءَلسُنِ عِبَادِهِ. فَليَكُن اءَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيكَ ذَخِيرَةُ العَمِلِ الصَّالِحِ، فَاملِك هَوَاكَ، وَشُحَّ بِنَفسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفسِ الاِْنْصَافُ مِنهَا فَيَما اءَحَبَّت اءَو كَرِهَت .
2 اخلاق القيادة
وَاءَشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالَْمحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلاَتَكُونَنَّ عَلَيهِم سَبُعا ضَارِيا تَغتَنِمُ اءَكلَهُم ، فَإِنَّهُم صِنفَانِ: إِمَّا اءَخٌ لَكَ فِى الدِّينِ، اءَو نَظِيرٌ لَكَ فِى الخَلقِ، يَفرُطُ مِنهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعرِضُ لَهُمُ العِلَلُ، وَيُؤ تَى عَلَى اءَيدِيهِم فِى العَمدِ وَالخَطَاءِ، فَاءَعطِهِم مِن عَفوِكَ وَصَفحِكَ مِثلَ الَّذِى تُحِبُّ وَتَرضَى اءَن يُعطِيَكَ اللّهُ مِن عَفوِهِ وَصَفحِهِ. فَإِنَّكَ فَوقَهُم ، وَوَآلِى الاَْمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ، وَاللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلا كَ! وَقَدِ استَكفَاكَ اءَمرَهُم ، وَابتَلاَكَ بِهِم . وَلاَ تَنصِبَنَّ نَفسَكَ لِحَربِ اللّهِ فَإِنَّهُ لاَ يَدَ لَكَ بِنِقمَتِهِ، وَلاَ غِنَى بِكَ عَن عَفوِهِ وَرَحمَتِهِ.
پس اى مالك بدان ! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى ، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى ، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت . پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن ، زيرا بُخل ورزيدن به نفس خويش ، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است ، راه انصاف پيمايى .
2 - اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم )
مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرارده ، و با همه دوست و مهربان باش . مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى ، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علّت هايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آنگونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد. همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است ، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده ، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است ، هرگز با خدا مستيز، كه تو را از كيفر او نجاتى نيست ، و از بخشش و رحمت او بى نياز نخواهى بود،
وَلاَ تَندَمَنَّ عَلَى عَفوٍ، وَلاَ تَبجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ، وَلاَ تُسرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدتَ مِنهَا مَندُوحَةً، وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّى مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَاءُطَُاعُ، فَإِنَّ ذ لِكَ إِدغَالٌ فِى القَلبِ، وَمَنهَكَةٌ لِلدِّينِ، وَتَقَرُّبٌ مِنَ الغِيَرِ. وَإِذَا اءَحدَثَ لَكَ مَا اءَنتَ فِيهِ مِن سُلطَانِكَ اءُبَّهَةً اءَومَخِيلَةً، فَان ظُر إِلَى عِظَمِ مُلكِ اللّهِ فَوقَكَ، وَقُدرَتِهِ مِنكَ عَلَى مَا لاَ تَقدِرُ عَلَيهِ مِن نَفسِكَ، فَإِنَّ ذلِكَ يُطَامِنُ إِلَيكَ مِن طِمَاحِكَ، وَيَكُفُّ عَن كَ مِن غَربِكَ، وَيَفِى ءُ إِلَيكَ بِمَا عَزَبَ عَنكَ مِن عَقلِكَ!
3 التجنّب من الغرور و الا نانيّة
إِيَّاكَ وَمُسَامَاةَ اللّهِ فِى عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ فِى جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ، وَيُهِينُ كُلَّ مُختَالٍ.
اءَنصِفِ اللّهَ وَاءَنصِفِ النَّاسَ مِن نَفسِكَ، وَمِن خَاصَّةِ اءَهلِكَ، وَمَن لَكَ فِيهِ هَوًى مِن رَعِيَّتِكَ، فَإِنَّكَ إِلا تَفعَل تَظلِم ! وَمَن ظَلَمَ عِبَادَ اللّهِ كَانَ اللّهُ خَص مَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَن خَاصَمَهُ اللّهُ اءَد حَضَ حُجَّتَهُ.
وَكَانَ لِلّهِ حَربا حَتَّى يَنزِعَ اءَو يَتُوبَ. وَلَيسَ شَى ءٌ اءَدعَى إِلَى تَغيِيرِ نِعمَةِ اللّهِ وَتَعجِيلِ نِقمَتِهِ مِن إِقَامَةٍ عَلَى ظُلمٍ، فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ دَعوَةَ المُضطَهَدِينَ، وَهُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالمِرصَادِ.

4 كيفيّة جلب رضا العامة او رضا الخاصّة
بر بخشش ديگران پشيمان مباش ، و از كيفر كردن شادى مكن ، و از خشمى كه توانى از آن رها گردى شتاب نداشته باش ، به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم ، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده ، و موجب زوال نعمت هاست . و اگر با مقام و قدرتى كه دارى ، دچار تكبّر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.
3 - پرهيز از غرور و خودپسندى
بپرهيز كه در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى ، و در شكوه خداوندى همانند او دانى ، زيرا خداوند هر سركشى را خوار مى سازد، و هر خودپسندى را بى ارزش مى كند. با خدا و با مردم ، و با خويشاوندان نزديك ، و با افرادى از رعيّت خود كه آنان را دوست دارى ، انصاف را رعايت كن ، كه اگر چنين نكنى ستم روا داشتى ، و كسى كه به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد، كه با خدا سرجنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، يا توبه كند.
و چيزى چون ستمكارى نعمت خدا را دگرگون نمى كند، و كيفر او را نزديك نمى سازد، كه خدا دعاى ستمديدگان را مى شنود و در كمين ستمكاران است .

4 - مردم گرايى ، حق گرايى
وَليَكُن اءَحَبَّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ اءَوْسَطُهَا فِى الْحَقِّ، وَاءَعَمُّهَا فِى العَدلِ، وَاءَجمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ، فَإِنَّ سُخطَ العَامَّةِ يُجحِفُ بِرِضَى الخَاصَّةِ، وَإِنَّ سُخطَ الخَاصَّةِ يُغتَفَرُ مَعَ رِضَى العَامَّةِ. وَلَيسَ اءَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ اءَثقَلَ عَلَى الوَالِى مَؤُونَةً فِى الرَّخَاءِ، وَاءَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِى البَلاَءِ، وَاءَكرَهَ لِلاِْنْصَافِ، وَاءَسْاءَلَ بِالاِْلْحَافِ، وَاءَقَلَّ شُكْرا عِنْدَ الاِْعْطَاءِ، وَاءَبْطَاءَ عُذْرا عِنْدَ المَنعِ، وَاءَضعَفَ صَبرا عِندَ مُلِمَّاتِ الدَّهرِ مِن اءَهلِ الخَاصَّةِ. وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ، وَجِمَاعُ المُسلِمِينَ، وَالعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ، الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ؛ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ، وَمَيْلُكَ مَعَهُمْ.
5 ضرورة حفظ السّرّ
وَليَكُن اءَبعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنكَ، وَاءَشنَاءَهُم عِندَكَ، اءَطلَبُهُم لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛ فَإِنَّ فِى النَّاسِ عُيُوبا، الوَالِى اءَحَقُّ مَن سَتَرَهَا، فَلاَتَكشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنكَ مِنهَا، فَإِنَّمَا عَلَيكَ تَطهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ، وَاللّهُ يَحكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنكَ، فَاستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ يَستُرِ اللّهُ مِنكَ مَا تُحِبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِكَ.
اءَطلِق عَنِ النَّاسِ عُقدَةَ كُلِّ حِقدٍ، وَاقطَع عَنكَ سَبَبَ كُلِّ وِترٍ، وَتَغَابَ عَن كُلِّ مَا لاَ يَضِحُ لَكَ، وَلاَ تَعجَلَنَّ إِلَى تَصدِيقِ سَاعٍ، فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشُّ، وَإِن تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ.

دوست داشتنى ترين چيزها در نزد تو، در حق ميانه ترين ، و در عدل فراگيرترين ، و در جلب خشنودى مردم گسترده ترين باشد، كه همانا خشم عمومى مردم خشنودى خواص را از بين مى برد، امّا خشم خواص را خشنودى همگان بى اءثر مى كند. خواصّ جامعه همواره بار سنگينى را بر حكومت تحميل مى كنند زيرا در روزگار سختى ياريشان كمتر، و در اجراى عدالت از همه ناراضى تر، و در خواسته هايشان پافشارتر، و در عطا و بخشش ها كم سپاس تر، و به هنگام منع خواسته ها دير عذر پذيرتر، و در برابر مشكلات كم استقامت تر مى باشند. در صورتى كه ستون هاى استوار دين ، و اجتماعات پرشور مسلمين ، و نيروهاى ذخيره دفاعى ، عموم مردم مى باشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد.
5 - ضرورت راز دارى
از رعيّت ، آنان كه كه عيب جوترند از خود دور كن ، زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است ، پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشكار گردانى ، و آن چه كه هويداست بپوشانى ، كه داورى در آن چه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد، پس چندان كه مى توانى زشتى ها را بپوشان ، تا آن را كه دوست دارى بر رعيّت پوشيده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر كينه اى را در مردم بگشاى ، و رشته هر نوع دشمنى را قطع كن ، و از آن چه كه در نظر روشن نيست كناره گير، در تصديق سخن چين شتاب مكن ، زيرا سخن چين گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مى شود امّا خيانتكار است .
6 المشورة و مكانها الصّحيح
وَلاَ تُدخِلَنَّ فِى مَشُورَتِكَ بَخِيلا يَعدِلُ عَنِ الفَضلِ، وَيَعِدُكَ الفَقرَ، وَلاَ جَبَانا يُضعِفُكَ عَنِ الاُْمُورِ، وَلاَ حَرِيصا يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالجَورِ، فَإِنَّ البُخلَ وَالجُبنَ وَالحِرصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ. إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَن كَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبلَكَ وَزِيرا، وَمَن شَرِكَهُم فِى الاثَامِ فَلاَ يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً، فَإِنَّهُم اءَعوَانُ الاَْثَمَةِ، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ، وَاءَنْتَ وَاجِدٌ مِنهُم خَيرَ الخَلَفِ مِمَّن لَهُ مِثلُ آرَائِهِم وَنَفَاذِهِم ، وَلَيسَ عَلَيهِ مِثلُ آصَارِهِم وَاءَوزَارِهِم وَآثَامِهِم . مِمَّن لَم يُعَاوِن ظَالِما عَلَى ظُلمِهِ، وَلاَ آثِما عَلَى إِثمِهِ، اءُولئِكَ اءَخَفُّ عَلَيكَ مَؤُونَةً، وَاءَحسَنُ لَكَ مَعُونَةً، وَاءَحنَى عَلَيكَ عَطفا، وَاءَقَلُّ لِغَيرِكَ إِلفا، فَاتَّخِذ اءُولئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَحَفَلاَتِكَ، ثُمَّ ليَكُن آثَرُهُم عِندَكَ اءَقوَلَهُم بِمُرِّ الحَقِّ لَكَ، وَاءَقَلَّهُم مُسَاعَدَةً فِيَما يَكُونُ مِنكَ مِمَّا كَرِهِ اللّهُ لاَِولِيَائِهِ، وَاقِعا ذلِكَ مِن هَوَاكَ حَيثُ وَقَعَ.
7 القيادة و الروابط الاجتماعيّة
وَالصَق بِاءَهلِ الوَرَعِ وَالصِّدقِ؛ ثُمَّ رُضهُم عَلَى اءَلا يُطرُوكَ وَلاَ يَبجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَم تَفعَلهُ، فَإِنَّ كَثرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهوَ، وَتُدنِى مِنَ العِزَّةِ.
6 - جايگاه صحيح مشورت
بخيل را در مشورت كردن ، دخالت نده ، كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده ، كه در انجام كارها روحيّه تو را سُست مى كند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده ، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص ، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است بدترين وزيران تو، كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده ، و در گناهان آنان شركت داشت ، پس مبادا چنين افرادى محرم راز تو باشند، زيرا كه آنان ياوران گناهكاران ، و يارى دهندگان ستمكارانند، تو بايد جانشينانى بهتر از آنان داشته باشى كه قدرت فكرى امثال آنها را داشته امّا گناهان و كردار زشت آنها را نداشته باشند كسانى كه ستمكارى را برستمى يارى نكرده ، و گناهكارى را در گناهى كمك نرسانده باشند، هزينه اين گونه از افراد بر تو سبك تر، و ياريشان بهتر، و مهربانيشان بيشتر، و دوستى آنان جز با تو كمتر است ، آنان را از خواص ، و دوستان نزديك ، و رازداران خود قرار ده ، سپس از ميان آنان افرادى را كه در حق گويى از همه صريح ترند، و در آن چه را كه خدا براى دوستانش نمى پسندد تو را مددكار نباشند، انتخاب كن ، چه خوشايند تو باشد يا ناخوشايند.
7 - اصول روابط اجتماعى رهبران
تا مى توانى با پرهيزكاران و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان پرورش ده كه تو را فراوان نستايند، و تو را براى اعمال زشتى كه انجام نداده اى تشويق نكنند، كه ستايش بى اندازه خودپسندى مى آورد، و انسان را به سركشى وا مى دارد.
وَلاَ يَكُونَنَّ الُْمحْسِنُ وَالْمُسِى ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِى ذلِكَ تَزهِيدا لاَِهلِ الاِْحْسَانِ فِى الاِْحْسَانِ، وَتَدْرِيبا لاَِهْلِ الاِْسَاءَةِ عَلَى الاِْسَاءَةِ! وَاءَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا اءَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَاعلَم اءَنَّهُ لَيسَ شَى ءٌ بِاءَدعَى إِلَى حُسنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِن إِح سَانِهِ إِلَيهِم ، وَتَخفِيفِهِ المَؤُونَاتِ عَلَيهِم .
وَتَركِ استِكرَاهِهِ إِيَّاهُم عَلَى مَا لَيسَ لَهُ قِبَلَهُم . فَليَكُن مِنكَ فِى ذلِكَ اءَمرٌ يَجتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ، فَإِنَّ حُسنَ الظَّنِّ يَقطَعُ عَنكَ نَصَبا طَوِيلا.
وَإِنَّ اءَحَقَّ مَن حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَن حَسُنَ بَلاَؤُكَ عِندَهُ، وَإِنَّ اءَحَقَّ مَن سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَن سَاءَ بَلاَؤُكَ عِندَهُ. وَلاَ تَنقُض سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الاُْلْفَةُ، وَصَلَحَت عَلَيهَا الرَّعِيَّةُ. وَلاَ تُحدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَى ءٍ مِن مَاضِى تِل كَ السُّنَنِ، فَيَكُونَ الاَْجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَالْوِزْرُ عَلَيكَ بِمَا نَقَضتَ مِنهَا. وَاءَكثِر مُدَارَسَةَ العُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الحُكَمَاءِ، فِى تَثبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيهِ اءَمرُ بِلاَدِكَ، وَإِقَامَةِ مَا استَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبلَكَ.

8 التعرفة بالطبقات الاجتماعيّة
وَاعلَم اءَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لاَ يَصلُحُ بَعضُهَا إِلا بِبَعضٍ، وَلاَغِنَى بِبَعضِهَا عَن بَعضٍ:
هرگز نيكوكار و بدكار در نظرت يكسان نباشند، زيرا نيكوكاران در نيكوكارى بى رغبت ، و بدكاران در بدكارى تشويق مى گردند، پس هر كدام از آنان را براءساس كردارشان پاداش ده . بدان اى مالك ! هيچ وسيله اى براى جلب اعتماد والى به رعيّت بهتر از نيكوكارى به مردم ، و تخفيف ماليات ،
و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمى باشد، پس در اين راه آنقدر بكوش تا به وفادارى رعيّت ، خوشبين شوى ، كه اين خوشبينى بارسنگين رنج آور مشكلات را از تو بر مى دارد، پس به آنان كه بيشتر احسان كردى بيشتر خوشبين باش ، و به آنان كه بدرفتارى نمودى بدگمان تر باش . و آداب پسنديده اى را كه بزرگان اين امّت به آن عمل كردند، و ملّت اسلام با آن پيوند خورده ، و رعيّت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن ، و آدابى كه به سنّتهاى خوب گذشته زيان وارد مى كند، پديد نياور، كه پاداش براى آورنده سنّت ، و كيفر آن براى تو باشد كه آنها را در هم شكستى . با دانشمندان ، فراوان گفتگو كن ، و با حكيمان فراوان بحث كن ، كه مايه آبادانى و اصلاح شهرها، و برقرارى نظم و قانونى است كه در گذشته نيز وجود داشت .

8 - شناخت اقشار گوناگون اجتماعى
اى مالك بدان ! مردم از گروههاى گوناگونى مى باشند كه اصلاح هر يك جز با ديگرى امكان ندارد، و هيچ يك از گروه ها از گروه ديگر بى نياز نيست ؛
فَمِنهَا جُنُودُ اللّهِ، وَمِنهَا كُتَّابُ العَامَّةِ وَالخَاصَّةِ، وَمِنهَا قُضَاةُ العَدلِ، وَمِنهَا عُمَّالُ الاِْنْصَافِ وَالرِّفْقِ، وَمِنْهَا اءَهْلُ الْجِزْيَةِ وَالخَرَاجِ مِن اءَهلِ الذِّمَّةِ وَمُسلِمَةِ النَّاسِ، وَمِنهَا التُّجَّارُ وَاءَهلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنهَا الطَّبَقَةُ السُّفلَى مِن ذَوِى الحَاجَةِ وَالمَسكَنَةِ، وَكُلُّ قَد سَمَّى اللّهُ لَهُ سَهمَهُ، وَوَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِى كِتَابِهِ اءَو سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله عَهدا مِنهُ عِندَنَا مَحفُوظا.
فَالجُنُودُ، بِإِذنِ اللّهِ، حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَينُ الوُلاَةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الاَْمْنِ، وَلَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلا بِهِمْ. ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلجُنُودِ إِلا بِمَا يُخرِجُ اللّهُ لَهُم مِنَ الخَرَاجِ الَّذِى يَقوَونَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِم ، وَيَعتَمِدُونَ عَلَيهِ فِيَما يُصلِحُهُم ، وَيَكُونُ مِن وَرَاءِ حَاجَتِهِم .
ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهذَينِ الصِّنفَينِ إِلا بِالصِّنفِ الثَّالِثِ مِنَ القُضَاةِ وَالعُمَّالِ وَالكُتّابِ، لِمَا يُحكِمُونَ مِنَ المَعَاقِدِ، وَيَجمَعُونَ مِنَ المَعَاقِدِ، وَيَجمَعُونَ مِنَ المَنَافِعِ، وَيُؤ تَمَنُونَ عَلَيهِ مِن خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَعَوامِّهَا. وَلاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعا إِلا بِالتُّجَّارِ وَذَوِى الصِّنَاعَاتِ، فِيَما يَجتَمِعُونَ عَلَيهِ مِن مَرَافِقِهِم ، وَيُقِيمُونَهُ مِن اءَسوَاقِهِم ، وَيَكفُونَهُم مِنَ التَّرَفُّقِ بِاءَيدِيهِم مَا لاَ يَبلُغُهُ رِفقُ غَيرِهِم .

از آن قشرها، لشگريان خدا، و نويسندگان عمومى و خصوصى ، قضات دادگستر، كارگزاران عدل و نظم اجتماعى ، جزيه دهندگان ، پرداخت كنندگان ماليات ، تجّار و بازرگانان ، صاحبان صنعت و پيشه وران ، و طبقه پايين جامعه از نيازمندان و مستمندان مى باشند، كه براى هريك خداوند سهمى مقررّ داشته ، و مقدار واجب آن را در قرآن يا سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين كرده كه پيمانى از طرف خداست و نگهدارى آن بر ما لازم است . پس سپاهيان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعيّت ، و زينت و وقار زمامداران ، شكوه دين ، و راههاى تحقّق امنيّت كشورند، امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد، و پايدارى سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيّت انجام نمى شود كه با آن براى جهاد با دشمن تقويت گردند، و براى اصلاح امور خويش به آن تكيّه كنند، و نيازمندى هاى خود را برطرف سازند. سپس ‍ سپاهيان و مردم ، جز با گروه سوّم نمى توانند پايدار باشند، و آن قضات ، و كارگزاران دولت ، و نويسندگان حكومتند، كه قراردادها و معاملات را استوار مى كنند، و آن چه به سود مسلمانان است فراهم مى آورند،ودركارهاى عمومى وخصوصى مورد اعتمادند.
و گروه هاى ياد شده بدون بازرگانان ، و صاحبان صنايع نمى توانند دوام بياورند، زيرا آنان وسائل زندگى را فراهم مى آورند، و در بازارها عرضه مى كنند، و بسيارى از وسايل زندگى را با دست مى سازند كه از توان ديگران خارج است .

ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفلَى مِن اءَهلِ الحَاجَةِ وَالمَسكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفدُهُم وَمَعُونَتُهُم . وَفِى اللّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ، وَلِكُلٍّ عَلَى الوَالِى حَقُّ بِقَدرِ مَا يُصلِحُهُ، وَلَيسَ يَخرُجُ الوَالِى مِن حَقِيقَةِ مَا اءَلزَمَهُ اللّهُ مِن ذلِكَ إِلا بِالاِْهْتَِمامِ وَالاِْسْتِعَانَةِ بِاللّهِ، وَتَوطِينِ نَفسِهِ عَلَى لُزُومِ الحَقِّ، وَالصَّبرِ عَلَيهِ فِيَما خَفَّ عَلَيهِ اءَو ثَقُلَ.
الاوّل - اءفضل العسكريين
فَوَلَّ مِن جُنُودِكَ اءَنصَحَهُم فِى نَفسِكَ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِِمَامِكَ، وَاءَنقَاهُم جَيبا، وَاءَفضَلَهُم حِلما، مِمَّن يُبطِئُ عَنِ الغَضَبِ، وَيَستَرِيحُ إِلَى العُذرِ، وَيَراءَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَيَنبُو عَلَى الاَْقْوِيَاءِ، وَمِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ الْعُنْفُ، وَلاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ. ثُمَّ الصَق بِذَوِى المُرُوءَاتِ وَالاَْحْسَابِ، وَاءَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الحَسَنَةِ؛ ثُمَّ اءَهلِ النَّجدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ؛ فَإِنَّهُم جِمَاعٌ مِنَ الكَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ العُرفِ. ثُمَّ تَفَقَّد مِن اءُمُورِهِم مَا يَتَفَقَّدُ الوَالِدَانِ مِن وَلَدِهِمَا، وَلاَ يَتَفَاقَمَنَّ فِى نَفسِكَ شَى ءٌ قَوَّيتَهُم بِهِ، وَلاَ تَحقِرَنَّ لُطفا تَعَاهَدتَهُم بِهِ وَإِن قَلَّ؛ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُم إِلَى بَذلِ النَّصِيحَةِ لَكَ، وَحُسنِ الظَّنِّ بِكَ.
وَلاَ تَدَع تَفَقُّدَ لَطِيفِ اءُمُورِهِمُ اتِّكَالا عَلَى جَسِيمِهَا،