الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد دوم
( امام على (ع ) و مسائل سياسى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۷ -


در سرراه صفّين ، سپاه امام على عليه السلام به شهر رُقّه در كنار فرات رسيد كه صنعت پُل سازى مى دانستند و عبور سپاه از فُرات را مى توانستند فراهم كنند،
امّا چون از هواخواهان خليفه سوم بودند، از همكارى سر با امام على عليه السلام باز مى زدند، و قايق هاى خود را هم از آب بيرون كشيدند تا سپاه آن حضرت از آن استفاده نكند.
امام على عليه السلام هم متعرّض آنان نشد و سپاه را از راه طولانى ديگرى به حركت درآورد تا به محلّه مَنبِج رسيده از پل آن عبور فرمايند.
امّا مالك اشتر، از سپاه فاصله گرفت و خود را به مردم رُقّه رساند و گفت :
به خدا سوگند اگر پل نسازيد و عبور سپاه را فراهم نكنيد، همه شما را از دم تيغ مى گذرانم .

مردان رقّه گرد هم آمدند و مشورت كردند و در برابر قاطعيّت مالك اشتر تصميم گرفتند كه پل را بسازند.
پس از اتمام پل ارتباطى ، مالك اشتر به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام خبر داد كه از پل رُقّه مى توان عبور كرد.
با اينكه كشور در شرائط جنگى بود، و هر كس مخالفت مى كرد، دشمن بحساب مى آمد، امّا امام على عليه السلام تا آنجا مردم را آزاد گذاشته بود كه از همكارى در پُل سازى سَر باز زدند و متعرّض آنها نگرديد.(141)
دوّم - ماجراى بيعت و آزادى مردم
1 - آزادى مردم مدينه در بيعت
پس از قتل خليفه سوم ، طلحه گفت :
اى ابوالحسن ، تو بدين كار سزاوارترى و خلافت امّت ، حق تو است به حكم سوابق زيبا و فضائل بسيارى كه تو دارى و شرافت خويشاوندى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دارى .

اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
به آن مى انديشم كه اگر اين كار را قبول كنم و حكومتم آغاز شود، از جانب تو مخالفت ظاهر مى شود.

طلحه گفت :هرگز ! اى ابوالحسن .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا بر عهدى كه كردى و خداى را بر خويش گواه گرفتى ، ثابت مى مانى ؟
طلحه گفت :
عهدى كه با خدا كردم ، هرگز از آن عدول نخواهم كرد.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
برخيز و با ما بيا تا به نزد زبير برويم .
طلحه گفت : فرمانبردارم .
با هم نزد زبير آمدند.
اميرالمؤ منين عليه السلام همان كلمات كه با طلحه گفته بود با زبير گفت .
زبير نيز جواب بر اين منوال داد كه طلحه داده بود و با اميرالمؤ منين عهد و پيمان بست كه هرگز برخلاف آن عمل نكند.
آنگاه طلحه و زبير بر اين موضوع با اميرالمؤ منين عهد كردند و مهاجر و انصار و تمامى مردم مدينه در كار خلافت به اميرالمؤ منين على عليه السلام رضايت دادند.
سپس به مسجد مدينه آمدند،
پس جماعتى از مهاجر و انصار، مثل : ابوالهيثم بن التيهان ، رفاعة بن رافع ، مالك بن عجلان ، اءبو اءيّوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت ، و سايرين با اشتياق گفتند :
اى مردمان ، مى دانيد كه عثمان با شما چگونه زندگانى مى كرد و اكنون آن گذشت . فضيلت و كرامت و قربت و قرابت علىّ بن ابيطالب عليه السلام از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق كه ذات شريف او حاوى آن است ، از شرح و بيان مستغنى است و اگر به صلاح كار خلافت كسى را فاضل تر، و پرهيزگارتر و خداترس تر از على عليه السلام مى دانستيم ، شما را به او راهنمائى مى كرديم و ليكن امروز در همه روى زمين اين خصال خير را هيچ كس جامع تر از او نمى بينم . حال چه مى گوئيد؟و چه مى انديشيد؟

تمام مردم مدينه گفتند :
ما به خلافت على عليه السلام راضى هستيم و او را مطيع و فرمان برداريم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
مردم ! آيا بدون اجبارو اكراه با خشنودى كامل اين سخنان را مطرح مى كنيد؟

همه گفتند : حقّ تو را بر خويشتن به امر خداى تعالى واجب مى دانيم .
على عليه السلام فرمود :
امروز باز گرديد و در اين كار انديشه كنيد و فردا باز آييد تا بر آن جمله كه راءى شما قرار گرفته باشد تحقّق پذيرد.
فرداى آن روز دوباره مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله پُر از جمعيّت شد، و همه از هرگوشه و كنار فرياد مى زدند كه :
ما تنها با على عليه السلام بيعت مى كنيم ،
طلحه از يك سو، و زبير از سوى ديگر بپاخاستند، سخنرانى كردند و مردم را براى بيعت با حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شوراندند، و در پيشاپيش مردم به سوى امام على عليه السلام هجوم مى آوردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام تا سه روز براى اتمام حجّت صبر كرد و آنگاه پاسخ مثبت به مردم مدينه داد كه شور و نشاط همه شهر را فرا گرفت و مردم آزادانه با عشق و شور بيعت كردند.(142)
2 - بيعت آزاد اهل كوفه
چون خبر كشتن خليفه سوم و بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤ منين على عليه السلام در عالم پراكنده شد، اهل كوفه نيز اين خبر را شنيدند. در آن وقت ابوموسى اشعرى فرماندار كوفه بود.
كوفيان به نزد او آمدند و گفتند :
چرا با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت نمى كنى ، و مردم را به بيعت او نمى خوانى ؟

ابوموسى گفت :
منتظرم تا بعد از اين چه خبرى مى رسد؟
در ميان مردم هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص گفت :
خبر رسيد كه خليفه سوم را كشتند و مهاجر و انصار و خاصّ و عامّ با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت كردند. ابوموسى از آن مى ترسى كه اگر با على بيعت كنى ، عثمان از آن جهان باز خواهد گشت ؟

هاشم اين سخن را گفت و با دست راست ، دست چپ خود را گرفت و گفت :
دست چپ از آن من و دست راست من از آنِ اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، با او بيعت كردم و به خلافت او راضى شدم .

چون هاشم چنين بيعت كرد، ابوموسى را هيچ عذرى نماند، برخاست و بيعت كرد و به دنبال او تمام بزرگان و ريش ‍ سفيدها و سَرشناسان كوفه بيعت كردند، بى آنكه كسى اهل كوفه را تحت فشار قرار دهد يا تهديد كند.
- 3 بيعت اهل يمن
اهل يمن نيز به شوق و رغبت رو به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام آوردند.
اوّل كسى كه از معارف يمن به مدينه رسيد.
رقاية بن وايل همدانى بود.
و بعد از او رويبة بن وبر البَجَلى با مردم خويش كوچ داده ، روى به مدينه نهادند.
چون اين خبر به امام على عليه السلام رسيد، مالك اشتر را خواند و فرمود با جماعتى از مشاهير مدينه به استقبال ايشان رود.
اشتر با كوكبه انبوه و تدارك نيكو بيرون رفت ، چون به ايشان رسيد آنها را نيكو ستود و گرامى داشت .
و با ايشان آمد تا به مدينه رسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دستور دادند كه ايشان را در جايگاهى نيكو فرود آورند.
اهل يمن آن روز استراحت كردند، روز ديگر اميرالمؤ منين على عليه السلام ايشان را خواند تا با ايشان ملاقات كند و سخن ايشان را شنيد.
چون همه حاضر شدند.
نخست فياض بن جليل الاَزدى
، بعد رقايت بن وايل الهمدانى
، بعد كيسوم بن سلمة الجهينى
، بعد رويبة بن وبر البجلّى
، بعد رفاعة بن شدّاد الخولانى
، بعد هشام بن ابرهة بن النخعى
، بعد جميع بن حشم كندى
، بعد اءخنف بن قيس الكندى
، بعد عقبة بن النعمان التّحميدى
و بعد عبدالرّحمن بن ملجم مرادى ،

بر امام على عليه السلام سلام كردند، و با سخنانى نيكو آن حضرت را ستودند.
اميرالمؤ منين ايشان را به خدمت پذيرفت و اجازه نشستن داد و آنها را نيكو ستود،
آنگاه فرمود :
شما از سرشناسان و معروفان يمن شمرده مى شويد. آيااگر ما را كارى سخت پديد آيد كه احتياج به يارى شما باشد، چقدر مقاومت مى كنيد و با ما همراهى داريد؟

در آن ميان عبدالرّحمن بن ملجم مرادى سخن آغاز كرد و گفت :
يا اميرالمؤ منين ، ما را به حرف ، ناف بريده اند و با پستانِ پيكان ، شير داده اند و در ميدان مردان ، پرورانيده اند.
زخم شمشير و نيزه ها در چشم ما گلهاى بهارستان است .
اطاعت تو را چون طاعت خداوند واجب مى دانيم و به هر جانب فرمان جنگ دهى ، نصرت كرده و ظفر ديده ، باز آييم .

امام على عليه السلام آنها را گرامى داشت ، و خوشحال و راضى به كشورشان بازگردانيد.
4- روش برخورد با مخالفان
پس از بيعت عموم مردم مدينه با حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ، عمّار ياسر به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد و گفت :
اى اميرالمؤ منين ، همه اقشار گوناگون مدينه به خدمت شما آمدند و بيعت كردند. تنها برخى از افراد مشهور هنوز بيعت نكرده اند، مانند: عبداللّه بن عمر، محمّد بن عمر بن مسلمه ، اُسامة بن زيد، حسّان بن ثابت و سعد بن مالك .
اگر اميرالمؤ منين مصلحت بداند ايشان را فراخواند تا در يك هماهنگى با مهاجر و انصار بيعت كنند.


اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
اى عمّار، كسى كه با ما رغبت ندارد، ما را نيز با او حاجتى نيست چه واجب ديدار او ؟

مالك اَشتر نخعى گفت :
اى اميرالمؤ منين ، فراخواندن اين افراد به مصلحت مى باشد تا بيعت كنند تا فردا كار ما با آنها به شمشير و جنگ كشانده نشود.
مردمان از جهت صلاح كار خويش در متابعت تو رغبت مى كنند، تو نيز صلاح كار خويش نگاه دار و همگان را بر خدمت و اطاعت خود تشويق كن .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
اى مالك ، من مردمان را بهتر از تو مى شناسم . بگذار تا برحسب راءى خويشتن روند.

زياد بن تميمى بپاخاست و گفت :
هر كس كه در خدمت و بيعت تو رغبت نكند ما را از او منفعتى نباشد و كسى را كه به اكراه در بيعت آورند، بدرد ما نخواهد خورد، آن جماعت اگر رشد خويشتن را باز يابند، به ميل و رغبت به خدمت تو مى شتابند و بيعت مى كنند، نيكو باشد و الاّ دست از ايشان بردار.

سپس سعد وقّاص پيش آمد و گفت :
اى اميرالمؤ منين ، سوگند به خدا كه مراهيچ شك نيست كه تو به خلافت اين امّت بر حقّى و در دين و دنيا ماءمون و ايمنى ، ولى گروهى از قبيله ما در اين كار با تو مخالفت خواهند كرد، اگر مى خواهى كه من با تو بيعت كنم ، مرا شمشيرى ده كه او را زبانى دودَم باشد و بتواند سخن گويد و حقّ و باطل را درست بشناسد.

اميرالمؤ منين فرمود :
با من به حجّت سخن مى گويى اى سعد؟ گويا فكر مى كنى كسى مى تواند برخلاف وَحى الهى سخن بگويد، قرار ميان مهاجر و انصار و كافه مسلمانان آن است كه به كتاب خداى سبحان و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كنند. اگر تو موافق هستى ، بيعت كن و الاّ برو در خانه خويش بنشين كه كسى تو را براى بيعت ، كسى مجبور نخواهد كرد.

عمّار ياسر گفت :
اى سعد، بترس از خداى سبحان كه بازگشت همه خلق به اوست ، اميرالمؤ منين على عليه السلام خليفه بر حقّ است و مقامات مشهور ارزشهاى والاى او از شرح مستغنى است . بعد از آن كه مهاجر و انصار به خلافت او راضى شدند، و دست او به بيعت گرفته اند، حال كه تو را به بيعت خود مى خواند، عذر مى آورى و از او شمشيرى مى خواهى كه آن را دو دَم باشد. اين كار كه انجام مى دهى نيكو نيست ، مگر در دل انديشه اى ديگر دارى ؟

در آغاز اين گفتگو اميرالمؤ منين عليه السلام كسى را فرستاد تا مروان بن حكم ، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه راكه در خانه خويش نشسته بودند و از بيعت تخلّف كرده بودند را فراخواند، وقتى حاضر شدند، خطاب به آنها فرمود:
چه شده است شما را كه نزد من نمى آييد ؟ و از بيعت تخلّف مى نماييد؟

وليد بن عقبه سخن آغاز كرد و گفت :
يا اميرالمؤ منين ، ما بر چه اميد با تو بيعت كنيم ، با كدام چشم بر تو بِگِرييم ؟ پر و بال ما كَندى و سينه ما را پُر از كينه كردى ، پدر ما را تو در جنگ بَدر كُشتى .
امّا سعيد بن عاص ، پدر او را كه سرور بنى اميّه بود، تو روز جنگ بدر او را كشتى .
امّا مروان بن حكم ، پدر او را عثمان به مدينه آورد، تو راءى عثمان را در آن ضعيف شمردى و به خطا منسوب كردى ، حال ما هر سه با تو اين است كه شرح داديم .
چگونه با تو بيعت كنيم ، امّا به آن شرط با تو بيعت مى كنيم كه كُشندگان عثمان را بِكُشى و اگر از ما سهوى يا خطايى سَر زَد، عفو كنى كه آدمى بى سهو و زَلَّت نتواند بود و اگر اجازه مى خواهيم كه به نزد پسر عمّ خويش يعنى ، معاويه به شام برويم . ما را اجازه دهى و ما را از رفتن به نزد او منع نكنى .


اميرالمؤ منين على عليه السلام جواب داد:
كينه شما بر من به حق نيست .
آن كينه كه از من در دل گرفته ايد بايد از خداى سبحان در دل گيريد كه جهاد ما در راه خدا بود، حديث كُشتنِ كُشندگان عثمان ، اگر امروز بتوانيم ، كه امروز ايشان را مى كُشيم ، و به فردا نياندازيم .
امّا ترسيدن شما از آنچه كه مى ترسيد، شما را ايمن مى گردانم .


مروان گفت :
اگر با تو بيعت نكنيم با ما چه كنى ؟.

اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد:
از شما مى خواهم كه بيعت كنيد و با عموم مسلمانان در اتّفاقى كه كرده اند موافقت نماييد و اگر بر آن عصيان و طغيان كرديد، شما را به حال خود مى گذارم .

چون سخن اميرالمؤ منين عليه السلام را اينگونه شنيدند، همه بيعت كردند و باز گشتند.
بعد از آن به اميرالمؤ منين گزارش رسيد كه ايشان در شك و ترديد هستند و از جان و مال ايمن نيستند.
مروان بن حكم در اين رابطه شعرى سرود و آن اشعار را براى اميرالمؤ منين عليه السلام خواند.
اميرالمؤ منين على عليه السلام چون اشعار را شنيد، شخصى را فرستاد و مروان و وليد و سعيد را فراخواند و به ايشان گفت :
اگر دل شما در مدينه قرار نمى گيرد و از من انديشه داريد و مى ترسيد و مى خواهيد به شام برويد، از جانب من اجازه داريد.

مروان گفت :
حال كه اميرالمؤ منين نسبت به ما لطف دارند، بحمد اللّه ايمنيم و خوفى نداريم ، و مدينه را بر جاى ديگر ترجيح مى دهيم .

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
زِمام اختيار به دست شماست ، اگر مى خواهيد اينجا باشيد و اگر نزد معاويه يا به طرفى ديگر خواهيد رفت چنان كنيد.

آنها خوشحال شدند و باز گشتند.
( امام على عليه السلام و مسائل سياسى )
فصل نهم افشاگرى ها
1 - افشاى ماهيّت حسن بصرى
2 - افشاى ماهيّت عمروعاص
3 - افشاى ماهيّت معاويه
4 - افشاى ماهيّت مغيره
5 - افشاى ماهيّت اشعث بن قيس
1 - افشاى ماهيّت حسن بصرى
حسن بصرى از عالم نمايانى بود كه فكر مى كرد از ديگران بهتر مى فهمد
و در ماجراى جنگ جمل نيز مردم را دچار تزلزل مى كرد،
امّا نمى دانست و درك نمى كرد كه جاهل است .
پس از جنگ جمل و آزاد شدن شهر بصره ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در مسجد جامع شهر، سخنرانى مى كرد و حسن بصرى در ميان جمعيّت نشسته به ظاهر سخنان امام على عليه السلام را مى نوشت و با تظاهر و ريا، خودى نشان مى داد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام براى افشاى ماهيّت نفوذى او كه در گمراهى مردم نقش داشت ، فرمود:
هر قومى همانند قوم موسى سامرى دارد (آن كس كه گوساله درست كرد و يهوديان را در چند روز غيبتِ پيامبرِ خدا، گوساله پرست كرد.)
و حسن بصرى ، سامرىّ اين امّت اسلامى است ، با اين تفاوت كه سامرى زمان موسى عليه السلام مى گفت :
لامَساسَ (با من تماس نگيريد.)


و سامرى زمان ما مى گويد :
لاقِتالَ(جنگ نكنيد) (143)

2 - افشاى ماهيّت عمروعاص
امام على عليه السلام نسبت به انحرافات فكرى و ماهيّت فاسد عمروعاص فرمود:
عَجَبا لاِبنِ النَّابِغَةِ! يَزعُمُ لاَِهلِ الشَّامِ اءَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَاءَنِّي امرُؤٌ تِلعَابَةٌ: اءُعَافِسُ وَاءُمَارِسُ! لَقَد قَالَ بَاطِلا، وَنَطَقَ آثِما. اءَمَا- وَشَرُّ القَولِ الكِذبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكذِبُ، وَيَعِدُ فَيُخلِفُ، وَيُساءَلُ فَيَبخَلُ، وَيُساءَلُ فَيُلحِفُ، وَيَخُونُ العَهدَ، وَيَقطَعُ الاِْلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَاءَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَم تَاءخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ اءَكبَرُ مَكِيدَتِهِ اءَن يَمنَحَ القِرمَ سُبَّتَهُ.
اءَمَا وَاللّهِ اِنِّى لََيمنَعُنِى مِنَ اللَّعِبِ ذِكرُ المَوتِ، وَإِنَّهُ لََيمنَعُهُ مِن قَو لِ الحَقِّ نِسيَانُ الاخِرَةِ، إِنَّهُ لَم يُبَايِع مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ اءَن يُؤ تِيَهُ اءَتِيَّةً، وَيَرضَخَ لَهُ عَلى تَركِ الدِّينِ رَضِيخَةً.(144)


(شگفتا از عمروعاص پسر نابغه !(145) ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخى و خوشگذرانى بوده ، و عمر بيهوده مى گذرانم !! حرفى از روى باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.
مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است ، عمروعاص سخن مى گويد، پس دروغ مى بندد، وعده مى دهد و خلاف آن مرتكب مى شود، درخواست مى كند و اصرار مى ورزد، اما اگر چيزى از او بخواهند، بخل مى ورزد، به پيمان خيانت مى كند، و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهى بى مانند است تا آنجا كه دست ها به سوى قبضه شمشيرها نرود.
امّا در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده ، فرار نمايد.(146)
آگاه باشيد! به خدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخى و كارهاى بيهوده باز مى دارد، ولى عمروعاص را فراموشى آخرت از سخن حق بازداشته است ، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش ، رشوه اى تسليم او كند.)


3 - افشاى ماهيّت معاويه
امام على عليه السلام نسبت به معاويه طىّ نامه اى افشاگرانه نوشت :
وَاءَمَّا قَولُكَ: إِنَّا بَنُو عَبدِ مَنَافٍ، فَكَذلِكَ نَحنُ، وَلكِن لَيسَ اءُمَيَّةُ كَهَاشِمِ، وَلاَ حَربٌ كَعَبدِ المُطَّلِبِ، وَلاَ اءَبُو سُفيَانَ كَاءَبِى طَالِبٍ، وَلاَ المُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ، وَلاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ، وَلاَالُْمحِقُّ كَالْمُبْطِلِ، وَلاَ الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ. إِمَّا رَغْبَةً وَإِمَّا رَهبَةً، عَلَى حِينَ فَازَ اءَهلُ السَّبقِ بِسَبقِهِم ، وَذَهَبَ المُهَاجِرُونَ الاَْوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ، فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيبا، وَلاَ عَلَى نَفسِكَ سَبِيلا، وَالسَّلاَمُ.(147)

(و اينكه ادّعا كردى ما همه فرزندان عبدمناف هستيم ، آرى چنين است ، امّا جدّ شما اميّه چونان جدّ ما هاشم و حرب همانند عبدالمطلّب و ابوسفيان مانند ابوطالب نخواهند بود، هرگز ارزش ‍ مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست ، و حلال زاده همانند حرام زاده نمى باشد، و آن كه بر حق است را با آن كه بر باطل است نمى توان مقايسه كرد، و مؤ من چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروى كنند.
از همه كه بگذريم ، فضيلت نبوّت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل ، و خوار شده گان را بزرگ كرديم ، و آنگاه كه خداوند امّت عرب را فوج فوج به دين اسلام در آورد، و اين امّت در برابر دين يا از روى اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابوسفيان ، يا براى دنيا و يا از روى ترس در دين اسلام وارد شديد، و اين هنگامى بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشى گرفتند، و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس اى معاويه شيطان را از خويش بهرمند، و او را بر جان خويش راه مده . با درود.)


- 4 افشاى ماهيّت مغيره
امام على عليه السلام در يك گفتگوى حضورى پرده از نفاق و دوروئى مغيره برداشت و فرمود:
يَابنَ اللَّعِينِ الاَْبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتِى لاَ اءَصْلَ لَهَا وَلاَ فَرْعَ، اءَنتَ تَكفِينِى ؟ فَوَاللّهِ مَا اءَعَزَّ اللّهُ مَن اءَنتَ نَاصِرُهُ، وَلاَ قَامَ مَن اءَنتَ مُنهِضُهُ. اخرُج عَنَّا اءَبعَدَ اللّهُ نَوَاكَ، ثُمَّ ابلُغ جَهدَكَ، فَلاَ اءَبقَى اللّهُ عَلَيكَ إِن اءَبقَيتَ!(148)

(اى فرزند لعنت شده دم بريده ،(149) و درخت بى ريشه و شاخ و برگ ، تو مرا كفايت مى كنى ؟
به خدا سوگند! كسى را كه تو ياور او باشى ، خداى نيرومندش نگرداند، و آن كس را كه تو او را دستگيرى كنى ، پا برجا نمى ماند، از نزد ما بيرون شو، خدا خير را از تو دور سازد، پس هر چه خواهى تلاش كن خداوند تو را باقى نگذارد، اگر از آن چه مى توانى انجام ندهى .)


5 - افشاى ماهيّت اشعث بن قيس
امام على عليه السلام در اجتماع عمومى مردم كوفه پس از اعتراض اشعث بن قيس افشاگرانه پرده از سوابق ننگين او برداشت و حركت هاى منافقانه و موذيانه او را براى عموم مردم توضيح داد كه :
مَا يُدرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي ، عَلَيكَ لَعنَةُ اللّهِ وَلَعنَةُ اللا عِنِينَ! حَائِكٌ ابنُ حَائِكٍ! مُنَافِقٌ ابنُ كَافِرٍ! وَاللّهِ لَقَد اءَسَرَكَ الكُفرُ مَرَّةً وَالاِْسْلامُ اءُخْرى ! فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَلاَ حَسَبُكَ! وَإِنَّ امرَاءً دَلَّ عَلَى قَومِهِ السَّيفَ، وَسَاقَ إِلَيهِمُ الحَتفَ، لَحَرِىُّ اءَن يَمقُتَهُ الاَْقْرَبُ، وَلاَ يَاءْمَنَهُ الاَْبْعَدُ!(150)

(چه كسى تو را آگاهاند كه چه چيزى به سود، يا زيان من است ؟ لعنت خدا و لعنتِ لعنت كنندگان ، بر تو باد اى متكبّرِ متكبّر زاده ،(151) منافِقِ پسرِ كافر، سوگند به خدا، تو يك بار در زمان كُفر و بار ديگر در حكومت اسلام ، اسير شدى ، و مال و خويشاوندى تو، هر دو بار نتوانست به فريادت برسد، آن كس كه خويشان خود را به دم شمشير سپارد، و مرگ و نابودى را به سوى آنها كشاند، سزاوار است كه بستگان او بر وِى خشم گيرند و بيگانگان به او اطمينان نداشته باشند)

( امام على عليه السلام و مسائل سياسى )
فصل دهم آگاهى سياسى
1 - دور انديشى امام على عليه السلام در حكميّت
2 - آگاهى سياسى در نبرد صفّين
3 - علل انتخاب شهر كوفه
4 - سياستمدارى امام على عليه السلام
5 - توجّه به آگاهى سياسى مردم
1 - دور انديشى امام على عليه السلام در حَكَمِيَّت
اهل عراق به على عليه السلام گفتند :
اى اميرالمؤ مين ، ما كتاب خدا را ميان خود و شاميان حَكَم قرار مى دهيم .

على عليه السلام فرمود:
اين مكر و خدعه از جانب آنهاست ، با آنها پيكار و مبارزه كنيد تا به امر الهى و حكم او برگردند.

آنها از اين امر خوددارى كردند.
اهل عراق ، ابو موسى اءشعرى را و اهل شام عمرو بن عاص را حَكَم قرار دادند.
در صورتى كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به اهل عراق فرمود:
عبداللّه بن عبّاس را حكم نماييد.
گفتند:
سوگند به پروردگار دو نفر از قبيله مُضَر در يكجا اجتماع نكنند.

سرانجام چون ابوموسى و عمرو با يكديگر اجتماع نمودند، عمرو، ابوموسى را فريب داد، و كار را بدانجا كشاندند كه اهل كوفه سرافكنده شده و آنگاه اعتراض خوارج بالا گرفت ، زيرا به امام على عليه السلام مى گفتند:
مردان را در دين خدا حَكَم قرار دادى و حال آنكه خدا مى فرمايد : حُكم جز از آن خداوند نيست .

آنگاه خوارج اجتماع كردند و وحدت مسلمانان را دَرهم شكستند و پرچم اختلاف را برافراشتند.
خونها ريختند و دست به راهزنى ها زدند.
خبّاب بن اءرَت (152) را سربريدند و شكم زنش را در حالى كه آبستن بود، دريدند،
در حالى كه با مشاهده قرآن هاى بالاى نيزه شاميان فريب خوردند و اصرار در پذيرش حكميّت داشتند،
امّا آنگاه كه نيرنگ عمروعاص در آنها كارگر افتاد، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را متّهم مى كردند و به راه هاى انحرافى كشانده شدند.
2 - آگاهى سياسى در نبرد صفّين
الف - بعد از ليلة الهرير آن شبى كه جنگ عمومى تا صبح تداوم يافت و لشگريان شام تار و مار شدند و بسيارى در فُرات غرق گرديدند، با حيله و تزوير عمرو عاص ، سپاه شام دست از جنگ كشيدند و قرآن ها را بالاى نيزه زدند كه بسيارى از لشگريان امام على عليه السلام فريب خوردند و باور كردند كه :
معاويه و شاميان صُلح طلب هستند.
معاويه و شاميان پشيمان شدند و راه هدايت را مى پيمايند.
كه اينگونه شك و ترديدها در لشگر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام تزلزل ايجاد كرد.
امام على عليه السلام با هشيارى كامل فرمود:
فريب نخوريد، شاميان صلح طلب نيستند، مى خواهند در اين چند قدمى پيروزى ، جانِ سالم بِدَر ببرند، و خود را نجات دهند و حالت نه جنگ و نه صلح را تداوم دهند.

و رهنمود داد كه :
عِبادَ اللّهِ وَ امضُوا عَلَى حَقِّكُم وَ صِدقِكُم ، اِنَّهُم لَيسُوا بِاَصحابِ دِينٍ وِ لا قُرآنٍ

(اى بندگان خدا، در تداوم حق و راستى خود بكوشيد كه شاميان نه اهل دين و نه اهل قرآن مى باشند).(153)

ب - پس از قرار دادن قرآنها بالاى نيزه ها و ايجاد تزلزل در لشگريان كوفه ، عدّه اى از منافقان چند چهره گرد و غبار فتنه را پراكندند و دست به يك كودتاى نظامى در درون ارتش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام زدند.
به امام على عليه السلام فشار مى آوردند كه جنگ بايد تعطيل شود و به حَكَميَّت بايد رو بياوريم
و مُصِرّانه از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى خواستند مالك را از خطّ مقدّم نبرد فراخواند،
در حالى كه لشگر مالك پيشروى كرده و به نزديكى خيمه فرماندهى معاويه رسيده بود و نزديك بود كه كار جنگ با نابودى معاويه يكسره شود.
امّا اشعث بن قيس ها و ديگر منافقان نفوذى دست از فشار سياسى برنداشتند و تهديد كردند يا مالك را برگردان و يا با تو مى جنگيم .
امام على عليه السلام با هشيارى كامل به مالك پيام داد كه :
اَقبِل اِلَىَّ فَاِنَّ الفِتنَةَ قَد وَقَعَت

(مالك باز گرد كه فتنه در لشگريان تحقّق يافت ).(154)

زيرا كودتاى نظامى در درون ارتش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام خطراتى مهمّ پديد مى آورد، گرچه متاركه جنگ در آن شرائط حسّاس بسيار غمبار بود و پيروزى سپاه امام على عليه السلام تنها به چند ضربه شمشير بستگى داشت ، امّا براى مقابله با فتنه ها چاره اى جُز متاركه جنگ نبود.
ج - پس از تحميل حَكَميَّت ، و سرپيچى از فرمان حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ، آنگاه كه ابوموسى اءشعرى فريب خورد، و عمرو عاص نيرنگهاى خود را تحقّق بخشيد و با دوروئى و تزوير همه چيز را به بازى گرفت .
گروهى حزب خوارج را تشكيل دادند و برضِدِّ حكومت امام على عليه السلام شورش كردند كه چرا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام حكميَّت را پذيرفت ؟
و گروهى ديگر پشيمان شدند كه چرا بر امام على عليه السلام فشار ايجاد كرده و در آستانه پيروزى ، تلخى شكست را چشيدند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در چند سخنرانى حساب شده ماجراى حكميّت را افشا كرد.
اوّل - سخنرانى افشاگرانه امام على عليه السلام با ياران فريب خورده :
و قد قام اليه رجل من اءصحابه ، فقال : نَهَيتَنا عن الحكومة ثم اءمرتنا بها، فلم ندر اءىُّ الامرين ارشد؟ فصفق (ع ) اءحدى يديه على الاءُخرى ، ثُم قال :
هذا جَزاءُ مَن تَرَكَ العُقدَةَ !
اءمَا وَاللّهِ لَو اءنِّى حينَ اءمَرتُكُم بِهِ حَمَلتُكُم عَلَى المَكرُوهِ الَّذى يَجعَلُ اللّهُ فى هِ خَيراً، فَإِنَ استَقَمتُم هَدَيتُكُم وَ اِن اعوَجَجتُم قَوَّمتُكُم ، وَإِن اءبَيتُم تَدارَكتُكُم ، لَكانَتِ الوُثقى وَ لكِن بِمَن وَ اءلى مَن ؟
اءريدُ اءن اءدَاوِىَ بِكُم وَ اءنتُم دائى ، كَنَاقِشِ الشَّوكَةِ بِالشَّوكَةِ، وَ هُوَ يَعلَمُ اءنَّضَلعَهَا مَعَهَا!
اَللّهُمَّ قَد مَلَّت اءطباءُ هذا الدَّاءِ الدَّوىِّ، وَ كَلَّتِ النَّزعَةُ بِاءَشطانِ الَّركِىِّ !


پس از ليلة الهرير يكى از ياران حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بپاخاست وگفت : تو ما را از مسئله حكميّت نهى كردى سپس به آن امر فرمودى ما نفهميديم كدام يك از اين دو دستور صحيح است ؟
امام على عليه السلام (از اين سخن ناراحت شد و) دست ها را بهم زد.


و سپس فرمود :
اين جزاى كسى است كه بيعت را ترك كند! و پيمان بشكند!
به خدا سوگند هنگامى كه شما را دستور به جهاد (با لشگر معاويه ) دادم ، شما را وادار به همكارى كردم كه خوشايندتان نبود.
ولى خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود، اگر شما در برابر اين دستور تسليم شده بوديد، به هنگامى كه در مسير حق گام برمى داشتيد رهبرتان بودم ، و اگر منحرف ميشديد شما را به راه باز مى گرداندم و اگر خوددارى مى كرديد كسانى را به جاى شما مى گماردم ، و به هر حال براى من اطمينان بخش بود امّا (افسوس كه شما هرگز تسليم فرمان من نبوديد) من با كمك چه كسى بجنگم ؟ و به كه اعتماد كنم ؟
(عجبا!) من ميخواهم به وسيله شما بيماريها را مداوا كنم ، امّا شما خود درد منيد !
من به كسى مى مانم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد، با اينكه مى داند خار همانند خار است .
بار خدايا! طبيبان اين درد جانكاه خسته شده اند، بازوى تواناى رادمردان در كشيدن آب همّت از چاه وجود اين مردم كه دائما فروكش مى كند، ناتوان گرديده است .
(155)


دوّم - سخنرانى امام على عليه السلام براى هدايت خوارج
هنگامى كه خوارج در مخالفت خود در مسئله حكميَّت پافشارى داشتند حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به لشگرگاه آنان آمد و چنين فرمود :
اءكُلُّكُم شَهِدَ مَعَنا صِفِّينَ ؟
فَقالُوا: مِنّا مَن شَهِدَ وَ مِنّا مَن لَم يَشهَد، قالَ: فَامتازُوا فِرقَتَينَ، فَليَكُن مَن شَهِدَ صَفّينَ فِرقَةً، وَ مَن لَم يَشهَدها فِرقَةً، حَتّى اُكَلِّمَ كُلاًّ مِنكُم بِكَلامٍ.
وَ نادَى النّاسَ، فَمَن اَمسِكوُا عَنِ الكَلامِ، وَ اَنصِتُوا لِقَولِى ، وَ اَقبِلُوا بِاءَفئِدَتِهِم اِلىَّ، فَمَن نَشَدناهُ شَهادَةً فَليَقُل بِعِلمِهِ فيها. ثُمَّ كَلَّمَهُم عَلَيهِالسَّلامُ بِكَلامٍ طَويلٍ، مِن جُملَتِهِ اءن قالَ عليه السلام :
اءلَم تَقُولُوا عِندَ رَفعِهِمُ المَصَاحِفَ حيلَةً وَ غيلَةً، وَ مَكراً وَ خَديعَةً إ خوانُنَا وَ اَهلُ دَعوَتُنَا، اِستَقَالُونَا وَ اِستَراحُوا اِلى كِت ابِ اللّهِ سُبحانَه ، فَالرَّاءية القَبُولُ مِنهُم وَ التَّنفيسُ عَنهُم ؟ فَقُلتَ لَهُم :
هذَا الاَْمْرُ ظاهِرُهُ ايمانٌ، وَ باطِنُهُ عُدْوانٌ، وَ اءَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَ آخِرُهُ نِدامِةٌ فَاَقيمُوا عَلَى شَاءنِكُم ، وَ الزِمُوا طَريقَتَكُم ، وَ عَضُّوا الجَهادِ بِنَواجِذِكُم وَ لا تَلتَفِتُوا اِلى ناعِقٍ نَعَقَ :
إ ن اءُجيبَ اءضَلَّ، وَ إ ن تُرِكَ ذَلَّ.
وَ قَد كانَت هذِهِ الفَعلةُ، وَ قَد رَاَيتُكُم اءعطَيتُمُوها. وَ اللّهِ لَئن اءبَى تُها ما وَجَبَت عَلَى فَريضَتِها، وَ لا حَمَّلَنِىَ اللّهُ ذَنبَها وَ وَاللّهِ إ ن جِئتُها إ نّى لَلمُحِقُّ الَّذى يُتَّبَعُ ؛ وَ إ نَّ الكِتابَ لَمَعى ، ما فارَقتُهُ مُذ صَحِبتُهُ: فَلَقَد كُنّا مَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إ نَّ القَتلَ لَيَدُورُ عَلَى الاباءِ وَ الاْ ءبْناءِ وَ الاخْوانِ وَ القَرَباتِ (القُرَباء)، فَما نَزدادُوا عَلَى كُلِّ مُصيبَةٍ وَ شِدَّةٍ اِلاّ ايماناً وَ مُضِيّاً عَلَى الحَقِّ، وَ تَسليماً لِلاءمرِ، وَ صَبراً عَلَى مَضَضِ الجِرَاحِ وَ لَكُنّا اِنَّما اَصبَحنا نُقاتِلُ إ خوانُنَا فى الاِْسْلامِ عَلَى ما دَخَلَ فيهِ مِن الَّزيغِ وَ الاعوِجاجِ، وَ الشُّبهَةِ وَ التَّاءويلِ.
فَإ ذا طَمِعنا فى خَصلَةٍ يَلُمُّ اللّهُ بِها شَعَثَنَا، وَ نَتَدانى بِها اِلى البَقِيَّةِ فى ما بَينَنا، رَغِبنا فيها، اءمسَكنا عَمّا سِواها.


آيا شما همه در صفّين همراه ما بوديد؟
گفتند : بعضى از ما آرى و بعضى خير،
فرمود : پس به دو گروه تقسيم شويد، آنها كه در صفّين بودند يك طرف ، و آنها كه نبودند در سوى ديگر، تا با هر كدام با سخنى كه شايسته آنهاست گفتگو كنم .
آنگاه مردم را ندا داد و فرمود:
از سخن گفتن خوددارى كنيد، به حرفهايم گوش فرا دهيد و با دلهايتان به سوى من آئيد و هر كس را كه سوگند دادم درباره آنچه گواهش ميگيريم ، با علم خود شهادت دهد.
سپس با آنان سخنانى طولانى را بازگو كرد (كه قسمتى از آن اين است ) :
مگر آنوقت كه از روى حيله و مكر و خدعه و فريب قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند، نگفتيد:
برادران ما هستند و اهل آئين ما؟ از ما مى خواهند كه از آنان بگذريم و راضى به حكومت كتاب خدا شده اند، پس ‍ نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و دست از آنان برداريم ، امّا من به شما گفتم كه اين امر ظاهرش ايمان است و باطنش دشمنى و عدوان ، آغازش رحمت است و پايانش ندامت ؛ بر همين حال باقى باشيد و از راهى كه پيش ‍ گرفته ايد منحرف نشويد، و در جهاد دندان ها را روى هم فشار دهيد ؛ و به هر صدائى اعتنا نكنيد، چه اينكه اينها صداهائى است كه اگر پاسخش گوئيد، گمراه مى كند، و اگر رهايش سازيد خوار و ذليل مى گردد، متاسّفانه وضع چنان شد كه شما راءى حكميّت را به آنها داديد.
به خدا سوگند اگر من از اين كار اِبا داشتم ، مقرّرات آن بر من واجب نبود، و گناهى از اين رهگذر بر دوش من قرار نداشت و سوگند به خدا اگر آن را مى پذيرفتم باز هم حق با من بود، و مى بايست از من پيروى شود ؟
چه اينكه كتاب خدا با من است (و كتاب خدا حقّ را به من مى دهد) من از آن هنگامى كه با آن آشنا شده ام از آن جدا نگشته ام ، ما با پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم ، و قتل و كشتار گرداگرد پدران ، فرزندان ، برادران و خويشاوندان دور مى زد، از وارد شدن هر مصيبت و شدّتى چيزى جز بر ايمان و گام برداشتن در راه حق و تسليم فرمان خدا و شكيبائى و استقامت بر درد و سوزش جراحت ها نمى افزوديم ، ولى هم اكنون با برادران اسلامى خويش بواسطه تمايلات نابجا و كجى ها و انحرافات و شبهات و تاءويلات ناروا مى جنگيم ، پس هرگاه احساس كنيم چيزى باعث جمع پراكنده ما است .
و به وسيله آن به هم نزديك مى شويم و باقيمانده پيوندها را محكم مى سازيم ، ما به آن تمايل نشان مى دهيم ، و آن را گرفته و غيرش را رها مى سازيم .)(156)


3 - علل انتخاب شهر كوفه
پس از جنگ جَمَل و خطر آفرينى هاى معاويه در شام ، و دورى زياد شهر مدينه از مرزهاى عراق و شام ، امام على عليه السلام را بر آن داشت تا با ملاحظه اين مسائل و با آگاهى كاملى كه آن حضرت داشت ، نماينده اى براى اداره شهر بصره بگمارد كه بتواند جلوى قضاياى احتمالى را بگيرد، به همين منظور بهترين و عالم ترين افراد خاندانش ، عبداللّه بن عبّاس را كه در آن روز از هر جهت مورد اعتماد بود به فرماندارى بصره تعيين فرمود.(157)
و يكى از زيركترين اءعراب زياد بن اءبيه را نزد او به عنوان مشاور و كاتب معيّن كرد.(158)
و خود آن حضرت نيز تصميم گرفت به جاى مدينه طيّبه ، كوفه را مركز خلافت اسلامى قرار دهد.
مدينه اى كه از مهاجرت پيامبر و يارانش با آغوش باز استقبال كرد.
مدينه اى كه براى اسلام و مسلمين مركزيّت داشت و موجب پيشرفت آن گرديد.
مدينه اى كه براى حسن و حسين 8 بستر ولادت و مهد تربيت بود.
مدينه ، آن شهر مقدّسى كه پيكر پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا3 را در برگرفته بود،
طبعا ترك گفتنش براى اميرالمؤ منين عليه السلام دشوار بود، ولى در آن روز ناچار روى يك سلسله مصالح اسلامى ، كوفه را براى خلافت اسلامى به جاى مدينه برگزيد.